۱۴۰۰ فروردین ۱۴, شنبه

درباره ی اتحاد بر سر شعار« نه به جمهوری اسلامی»

 

درباره ی اتحاد بر سر شعار« نه به جمهوری اسلامی»
 
تا کنون شعارهایی که صرفا در فضای مجازی طرح شده اند و خواست متحد کردن مردم را پیرامون شعاری کلی داشته اند، به جز مواردی ناچیزهمچون اتحاد بر سر نفی حکم اعدام سه تن از جوانان بازداشت شده در مبارزات آبان 98 که به هر حال خواستی معین بود، بیشتر از آنکه ثمربخش باشند، فریبنده و گمراه کننده بوده اند.
طرح اتحاد بر سرشعار«نه به جمهوری اسلامی» نیز از آن جمله است. به ویژه این که این شعار به وسیله ی نمایندگان سیاسی سرمایه داران وابسته به امپریالیسم( سلطنت طلبان و جمهوری خواهان) و برخی لایه های حل شده در امپریالیسم غرب( و یا متمایل به آن) اصلاح طلبان حکومتی پیشین طرح شده است و ظاهرا بخش هایی از توده ای - اکثریتی ها با آن همراهی داشته و نیز لایه هایی از بورژوازی ملی ایران و خرده بورژوازی مرفه و میانی را نیز به دنبال خود کشیده است.
شعار مزبور از این نظر که شعاری صرفا نفی کننده و یا رد کننده ی( « نه به ...») آنچه که در حال حاضر موجود است و مجموعا سکوت در این باره که منظور از «نه به جمهوری اسلامی»، «آری به ...» چگونه حکومتی است و بنابراین عدم طرح مثبت ماهیت حکومتی که باید بیاید (که از نظر آنها حکومت سلطنتی و یا جمهوری وابسته به امپریالیسم است)، بافت طبقاتی نیروهایی که آن را طرح کرده و یا می خواهند پیرامون آن متحد شوند و همچنین ارزیابی غیر واقعی از نیرو و توانایی خود نه تنها گنگی و ابهام را دامن می زند، بلکه اساسا مردم فریبانه است.
 برای طبقات مردمی و به ویژه طبقه کارگر«نه به جمهوری اسلامی» و این که حکومت مستبد، متحجر و جنایتکار باید برود تنها نیمی از مساله است؛ نیمه ی دیگر و مهم تر آن این است که چه حکومتی و با چه ماهیتی باید برقرارگردد و برنامه ی طبقه کارگر برای جایگزینی این نظام مستبد دینی، استثمارگر و وابسته به امپریالیسم چیست.
در واقع هر گونه اتحادی باید بر مبنای برنامه ی مثبت نه تنها طبقه ی کارگر بلکه تمامی طبقات مردمی برای حکومت آینده و با خط و مرزهایی روشن صورت گیرد و نه زیر نام هایی کلی و صرفا منفی همچون «نه به جمهوری اسلامی». اینکه کدام طبقه و برنامه اش می تواند در عمل نقش راهبر تمامی طبقات مردمی را بیابد به وزن و نیروی طبقات در انقلاب، نقش عملی آنها در رهبری توده ها و استواری و توان پیگیری آنها در انقلاب بستگی دارد.
 تازه حتی زمانی که تعیین خواست هایی بسیار محدود که بتوان بر سر آنها بیشترین اتحاد را به وجود آورد، بنا به دلایل و گاه توجیهاتی، به جا و مناسب و به اصطلاح خورند برخی شرایط در جنبش مردم و طیف مخالفین حکومت  تشخیص داده شده و به عنوان  جنبه عمده ی شعارهای مرحله ای طرح گردد، این که کدام طبقات درون این اتحادها می توانند با یکدیگر متحد شوند، خط مشی سیاسی آنها و خلاصه برنامه های آنها چیست و بین این طبقات چه تضادهایی وجود دارد، باید برای شرکت کنندگان در این گونه اتحادها روشن باشد نه اینکه برعکس چنین مسائلی در پرده ابهام قرار گیرد و یا لاپوشی شود.
 شعار«نه به جمهوری اسلامی» معرف این است که تنها در مورد این «نه به...» حرف بزنید و بر سر آن متحد شوید، زیرا اگر در مورد چیزی دیگر صحبت کنید، به جای پیوستگی و اتحاد، جدایی و افتراق به وجود می آید! به این ترتیب و در معنای ماهوی خود، هم موانع و ضعف های موجود برسر یک اتحاد واقعی بین طبقات مردمی خلق ایران در سایه قرارگرفته، بی اهمیت قلمداد گشته و یا در مرحله کنونی حل ناشدنی دانسته می شود و هم به این وسیله و بنا به این در سایه قرار گرفتن و یا حل ناشدنی دانستن، سر و ته قضایا با یک «نه» گفتن پایان یافته و به این وسیله آنچه باید برقرار گردد مبهم و در واقع ریاکارانه به عنوان بخش اکنون بی اهمیت قضیه قلمداد می گردد.
بر وجوهی مانند لاپوشانه، ریاکارانه و مردم فریبانه تاکید می کنیم. زیرا هدف طراحان و دنبال کنندگان این شعارها ماهیتا تداوم بخشیدن به وضع کنونی و ضعف ها و موانع موجود بر سر اتحاد طبقات خلقی است و استفاده از این موقعیت برای تحمیل رهبری خود بر این طبقات.      
به ما گفته می شود واقع گرا باشید!
این میان ممکن است گفته شود که رجوع شما به طبقه ی کارگر و طرح هایی از آن زمره که برای اتحاد بین طبقات مردم در سر دارید برای چنین اتحادی صرفا طرح هایی ذهنی گرایانه و به دور از شرایط واقعی کنونی جامعه است:
 «نگاهی به شرایط عینی بیندازید، طبقه کارگر شما درگیر مبارزات پراکنده ی صرفا اقتصادی و صنفی است و حتی در این مبارزات، تشکیلات صنفی و اتحاد به درد بخور و مستحکمی میان خودش ندارد چه برسد به اتحاد با دیگر طبقات. این طبقه اساسا از مبارزات سیاسی به دور است چه برسد به اشکال متحدانه آن و از آن بیشتر اتحاد سیاسی با دیگر طبقات نزدیک به وی مانند کشاورزان. با این تفاصیل سخنان شما درباره چنین برنامه ها و اتحادهایی جز هیاهوی پوچ و توخالی چیز دیگری نیست و جز اینکه مانع اتحاد کنونی شود نتیجه دیگری ندارد.»
آنها می افزایند:
« شما نباید به این دلیل که آنچه آرزوی شما است درحال حاضر وجود ندارد و عجالتا به این زودی ها هم به وجود نخواهد آمد، آنچه را که در حال حاضر ممکن و قابل حصول است و گامی است در جهت پیشرفت مبارزه علیه حکومت جابر کنونی و سرنگونی آن، تخطئه کنید!» 
راست است که در این سخنان تا آنجا که در آنها در مورد وضع کنونی طبقه کارگر و اتحاد طبقات خلقی صحبت می شود، حقیقتی وجود دارد! اما آیا این حقیقت، ما را موظف به تمکین به شرایط موجود و تسلیم می کند و یا اینکه برعکس موظف به تلاش برای رفع موانع، مشکلات و ضعف ها و این که آنچه اکنون واقعیت نیست، واقعیت بشود.
تحلیل انگیزه های تدوین شعار« نه به جمهوری اسلامی» به عنوان رکن اتحاد
اکنون به جای شعارهایی روشن برای مرحله ی کنونی و خواست ایجاد جبهه ای متحد از طبقات مردمی پیرامون آنها از جانب نیروهای خلقی، شعارهایی مانند« نه به جمهوری اسلامی» از جانب طبقات ضد خلقی پیش کشیده می شود تا مثلا از نظر کسانی که پا پیش گذاشته و آن را طرح کرده اند، شعاری طرح شده باشد که می تواند بیشترین اتحاد را- و در درجه نخست بین خلق و دشمنان خلق - به وجود آورد.
باید دید که چنین شعارهایی بر مبنای نفی کدامین شرایط طرح می شوند:
عدم پذیرش جمهوری اسلامی و نفرت عمومی همه طبقات ذینفع از آن
در اینجا گویا و به این دلیل که طبقات مخالف جمهوری اسلامی در عرصه ی واقعی متحد نیستند، قرار است در نظر بین تمامی طبقات اتحادی به وجود بیاید.
طبقات اجتماعی مورد بحث این ها هستند:
 طبقه ی کارگر، طبقه ی کشاورز(یا دهقان)، لایه های گوناگون طبقه ی خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور وابسته به امپریالیسم.
 در دوران کنونی بین دو طبقه ی بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور یک لایه شکل گرفته است که دیر یا زود باید به یکی از دو صف خلق و ضد خلق ملحق شود. اگر از برخی اصلاح طلبان بریده از جمهوری اسلامی بگذریم که به شعارهایی روی آورده اند که بیشتر نشان دهنده ی گرایش های طبقاتی لایه های پایین بورژوازی ملی، خرده بورژوازی مرفه و میانه است، باید بیشتر آنها را در لایه ی بین بورژوازی ملی و کمپرادور جای داد.
البته همچنان که در بالا اشاره کردیم بخش هایی از آن ها با رفتن به آغوش امپریالیسم عملا تبدیل به بلندگوهای آن شده اند و مشکل که آنها را بتوان نیروهایی جدیدی به شمار آورد که به این دلیل که با لایه هایی از قدرت در ایران پیوند دارند و بنابراین قدرت شان بیشتر از سلطنت طلبان سابق است، امپریالیسم قرار است روی آنها جداگانه حساب بازکند. اینها عملا در اتحاد با سلطنت طلبان و سرمایه داران کمپرادور سابق قرار گرفته اند و از نظر امپریالیست ها یک گروه را تشکیل می دهند.
 از نقطه نظر سیاسی و حداقل در حرف، این اتحاد، مرتجعین و استبداد طلبان وابسته به امپریالیسم( سلطنت طلبان و جمهوری خواهان)  لایه هایی از لیبرال ها، طیفی از نیمه لیبرال - نیمه دموکرات ها و بالاخره شبه چپ های توده ای- اکثریتی و ترتسکیست را شامل می شود.
اپوزیسیون نامتحد و از هم پاشیده
این شاید یکی از مهم ترین دلایل برای طرح چنین شعارهایی است. عدم انسجام و ناهمگونی اپوزیسیون ایران و ناتوانی تقریبا مطلق آن برای اتحادهایی حتی بسیار کوچک و بر سر مسائلی بسیار ابتدایی، توجیه کننده ی شعاری است که ظاهرا دسته های مزبور بر سر آن توافق دارند.
گفته می شود که حال که ما نمی توانیم که بر سر آنچه که قرار است پس از جمهوری اسلامی برقرارگردد، متحد شویم حداقل می توانیم بر سر خود رفتن جمهوری اسلامی که همه خواهان آن هستیم، متحد شویم.
در واقع مسائلی از قبیل گروه گرایی( سکتاریسم) و فراکسیون بازی در اپوزیسیون که تنها شامل چپ ها و شبه چپ ها نمی شود و به نسبت های گوناگون شامل تمامی جریان های سیاسی می گردد تنها بیانگر وجود مسائلی از گونه ی فرقه گرایی نیست- که به جای خود مساله ای بسیار مهم است و نشان از یک مشکل تاریخی است- بلکه در عین حال بیانگر منافع متضاد طبقاتی بین لایه های سرمایه داران ملی، سرمایه داران کوچک و لایه های خرده بورژوازی مرفه است.
از سوی دیگر میان اپوزیسیون سرمایه داران وابسته به امپریالیسم دو طیف اصلی سلطنت طلب و جمهوری خواه نیز به دسته های درونی متضادی تقسیم می شوند. برای همین هم هست که حتی این لایه ها طی حداقل ده بیست سال اخیر که نسبتا فعال شده اند با وجود پشتیبانی امپریالیست ها از آنها و این همه امکانات نتوانسته اند اتحاد به درد بخوری میان خودشان ایجاد کنند. امر مزبور شامل شبه چپ های وابسته به امپریالیسم غرب مانند طیف کمونیسم کارگری و در کل حکمتی - ترتسکیست  و همچنین دارودسته های رویزیونیستی و خروشچفیستی نیز می گردد. بیشتر اینها نیز مشمول همین امر بوده و همواره در حال تقسیم به دسته های جدیدتری بوده اند.
ارزیابی نمایندگان سرمایه داران وابسته به امپریالیسم از شرایط کنونی جنبش مردم
 به نظر می رسدکه به جز مساله ی عدم اتحاد در صفوف مخالفین، دو مساله بنیان طرح این شعار از جانب طرح کننده گان آن و به ویژه سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم باشد.
 یکم: تحولات سیاسی امریکا
 در این خصوص شکست ترامپ و حزب جمهوری خواه در انتخابات و پیروزی بایدن و حزب دموکرات می تواند یکی از دلایل اساسی پیش کشیدن این شعار باشد.
به این مساله می توان از دو سو نگریست: یکی اینکه گروه های وابسته به امپریالیسم با طرح این شعار و امکان گسترش آن درون احزاب و سازمان های مخالف کنونی و سپس جامعه ایران و به اصطلاح خود را به مثابه  نیرویی سیاسی طرح کردن، وضع را به گونه ای تغییر دهند که دولت بایدن روی آنها حساب باز کند. در سال های گذشته این جریان ها به ترامپ و حزب جمهوری خواه امید بسته بودند، اکنون و با رفتن ترامپ، می خواهند از نظر بایدن و حزب دموکرات آمریکا هم نیرویی به شمار آیند و دولت کنونی آمریکا امید به این ها ببندد و روی آنها سرمایه گذاری کند.
 وجه دوم آن: آنها می خواهند که با به شمار آمدن به مثابه یک نیروی سیاسی تاثیرگذار، در مسیر سازش بایدن و حزب دموکرات با جمهور اسلامی، اختلال به وجود آورند و وی را از آن منع کنند؛ امری که از روندهای جاری رابطه بین بایدن با جمهوری اسلامی چندان به نظر نمی رسدکه محتمل باشد.(1)
دوم: شرایط درونی جنبش مردم ایران
 این وضع نیز دو وجه بارز دارد:
یکم: شرایط درون جنبش عمومی مردم ایران
 این شعار گویا با عنایت به وضع نابسامان طبقات اجتماعی، عدم آگاهی عمومی آنها، فقدان تشکل های سیاسی واقعی در جامعه و نبود یک نیروی سیاسی با نفوذ درون طبقات خلق که بتواند در شرایط کنونی تاثیر گذار باشد و مردم را گرد خود جمع کند و به اصطلاح مطالعه و ملاحظه ی وضعیت واقعی جنبش کنونی، ترسیم شده است.
و دوم: متکی است به برخی تمایلات درون برخی لایه هایی خرده بورژوازی مرفه و میانی ایران.
 تکیه این تمایلات به توجه لایه هایی از مردم به کنش های فرهنگی و تفریحی سلطنت طلبان و برنامه های تلویزیون های آنها است و همچنین تا حدودی به برخی شعارهای داده شده درون راهپیمایی ها مانند«رضا شاه روحت شاد».
در مورد شعار مزبور که گاه و بیگاه اینجا و آنجا داده شد و تا حدودی این احتمال هست که به وسیله ی عناصر وابسته به سلطنت به درون این راهپیمایی برده شده باشد، بسیار بیشتر از آنکه گرایش به سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم و نظام شاهی پیشین را نشان دهد، خواست حضورفرد قدری علیه آخوندها را در عرصه سیاست نشان می دهد. یعنی این لایه های حامل این گرایش خواهان آن هستند که همچنان که رضا خان به زور برخی تغییرات را که آخوندها با آنها مخالف بودند به وجود آورد(از جمله برداشتن حجاب زنان) و در برخی زمینه ها با مذهب درافتاد و قدرت آخوندها را تضعیف و خودشان را اینجا و آنجا تحقیر کرد، فردی مانند وی بیاید که با زور از پس آخوندها برآید، بساط آنها را برچیند و تحقیرشان کند.( البته رضا خان با آخوندها تنها در نیفتاد بلکه در عین حال از آنها و مذهب به نفع تداوم و بقای حکومت خویش استفاده کرد. کاری که پسرش نیز انجام داد).
 شعار بالا گر چه تک و توک جاهایی طرح شده، با این وجود طرح آن در همین حد هم، نشانگر ضعف این لایه ها در اتکا به نیروی خود را نشان می دهد و نیز نشانگر عدم اعتقادشان است به نیروی طبقات مردمی دیگر. می توان گفت که این لایه ها پشت این شعار و رضاخان پنهان می شوند تا ضعف طبقاتی و توان عملی خود را بپوشانند. آنها همچنین می خواهند خواست خود را به بقیه طبقات به ویژه کارگران و زحمتکشان که به هیچ وجه با این شعار همراه نبوده و نیستند دیکته کنند. از این ها گذشته، بیان چنین شعارهایی تا آنجا که بتوان رضاخان را به پسرش و دوران سلطنت محمدرضا پهلوی وصل کرد و آنها را به هم ربط داد، بیانگر دلتنگ شدن این لایه های خرده بورژوازی برای زندگی گویا «بی دغدغه» شان در آن دوران( دورانی که قهرمان منتقد حکومت این لایه ها،« آقای مربوطه» در سریال تلویزیونی ای به همین نام بود)می باشد.  
 شرایط درون مخالفینی مانند سرمایه داران ملی و نیز گروه های نماینده خرده بورژوازی مرفه و میانه  که عموما زیر نام سوسیالیست و ... فعالیت می کنند از علل دیگر طرح این شعار است. از نظر طراحان این شعار، از هم گسیختگی های درونی این جریان ها، مانع از آن می گردد که اینها بتوانند  رهبری اپوزیسیون را کسب کنند و بنابراین با طرح چنین شعارهایی آن می توانند که چنین جریان هایی را نیز با خود همراه کنند.
بنابراین خلاء های مزبور و این که خلاء مزبور می تواند به وسیله آنها پرشود، جریان های مورد بحث را که دارای بیشترین امکانات مالی و نیز تبلیغی و ترویجی( همچون تلویزیون و شبکه های اینترنتی) هستند ترغیب کرده است تا چنین شعارهای فرصت طلبانه ای را طرح کنند و تلاش کنند از آب گل آلود ماهی بگیرند و خودشان را به عنوان سکانداران جنبش طرح و اگر توانستند تحمیل کنند.
برنامه های پشت طرح این شعار
به طور کلی حضرات سلطنت طلب و دیگر جریان های ذینفع امید دارند که با طرح شعار مزبور( و همچنین هوارهایی تازه بر سر جمهوری خواه شدن جناب رضا پهلوی که قرار بوده نقش یک شوک را در جنب این شعار بازی کند) جای پایی درون اپوزیسیون و از این راه جنبش های مردم ایران به دست آورند و در صورت بروز این جنبش ها، با طرح گزینه ی خود یعنی حکومت بعدی از بالا، به حکومت وابسته به امپریالیسم دیگری جامه ی عمل پوشانند.  
موانع پیشرفت این شعار در عمل
آنچه که تحقق این برنامه را در عمل مشکل می کند این است که جنبش های کنونی در ایران تا آنجا که پای مبارزه ی عملی در میان است عموما به وسیله طبقات زحمتکش به خصوص طبقه کارگر و لایه های پایین خرده بورژوازی پیش رفته است. لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی ملی عموما درگیر مبارزات مسالمت آمیز و رفرمیستی بوده اند که به وسیله اصلاح طلبان حکومتی رهبری شده اند؛ در شرایط کنونی هم آن نیروی سیاسی ای (و از جمله همان اصلاح طلبان حکومتی) که بتواند این مبارزات را پیش ببرد وجود ندارد و هم اساسا چنین مبارزاتی بی حاصل قلمداد شده و طرد شده اند.  
بنابراین در عرصه عملی ما با جنبش هایی طرف هستیم که تکامل یافته و رادیکال شده ی مبارزات اصلاح طلبانه 1376 تا 1388 بوده اند. یعنی دو جنبش بزرگ آبان 96 و دی ماه 98. جا پا پیدا کردن عملی در این جنبش ها برای سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیست ها و نوچه های ترتسکیست آنها و نیز اصلاح طلبان حکومتی که پناه به امپریالیسم برده اند و همچنین از توده ای - اکثریتی ها و ترتسکیست ها کار ساده ای نیست. تا آنجا هم که طبقه ی کارگر و دیگر طبقات دست به مبارزه انفرادی می زنند، گرایشی به این جریان ها دیده نمی شود و نامی از آنها در میان نیست( برای نمونه می توان به مبارزات کارگران هفت تپه، اهواز و اراک نگاه کرد).  
چنانچه این شعار نه از زاویه طبقات وابسته به امپریالیسم بلکه از زاویه ی طبقات خلقی یعنی نمایندگان سرمایه داران ملی و خرده بورژوازی نگریسته شود، باز هم نوعی تمکین به این وضعیت  و ناتوانی خود را پوشیدن و خود را تبرئه کردن است و هم آن را تداوم بخشیدن.
روشن است که اگر حتی چنین شعاری بتواند اتحادی در فضای مجازی به وجود آورد جز آنکه این اتحاد بیشتر یک دلخوشکنک و گاه حتی فریب دادن خود- اگر در برخی از آنها که این شعار را پیش کشیده اند صداقتی باشد- خواهد بود، در عین حال چنین اتحادی نه اتحاد واقعی طبقات در عرصه ی عمل بلکه اتحادی صوری و شکننده خواهد بود و بنابراین نمی تواند جای اتحاد در مبارزه عملی در میدان واقعی مبارزه را گیرد. نیاز واقعی نمایندگان سیاسی چنین طبقاتی این است که دنبال این های و هوی های مریدان امپریالیسم نیفتند. با شناسنامه سیاسی خود وارد اتحاد شوند و برنامه ی روشن داشته باشند.
 هرمز دامان
نیمه نخست فروردین 400    
یادداشت ها
1-   دولت آمریکا سعی در پیش بردن پروژه سازش با جمهوری اسلامی دارد و گام هایی نیز برداشته اند و به نظر می رسد که بیش از آن نیز برخواهند داشت.

چهار مقاله در باره ی مسائل و شیوه ی طبقه کارگر در برخورد به طبقات خلقی و ضد خلقی

 

چهار مقاله در باره ی مسائل و شیوه ی طبقه کارگر در برخورد به طبقات خلقی و ضد خلقی
 
به جز مقاله ی نخست که  به بهانه ی طرح شعار« نه به جمهوری اسلامی» کنونی نگاشته شده است، بقیه ی مقالات زیر در گیرودار بیانیه موسوم به 14 نفر در مرداد 98 نگاشته شد. با توجه به طرح کنونی شعار« نه به جمهوری اسلامی» که البته از جانب سرمایه داران سلطنت طلب و جمهوریخواه وابسته به امپریالیسم طرح شده است، مناسب دیدیم که آن ها را یک جا و با برخی تصحیحات در وبلاگ قرار دهیم.
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 1400

1
خطوط کلی موازین اتحاد طبقه ی کارگر با دیگر طبقات
 مهم ترین خط و مرزهای اتحاد با دیگر طبقات از دیدگاه طبقه کارگر اینهاست:
 نخست: در مرحله ی کنونی که انقلاب ایران دموکراتیک است( و از دیدگاه طبقه کارگر این یک انقلاب دموکراتیک نوین است که باید به رهبری خود این طبقه صورت گیرد) خلق کیست و  ضد خلق کدام است. این اساسی ترین پرسش است.
دوم: بر چنین مبنایی آن طبقات خلقی که متحدین نزدیک و دور طبقه ی کارگر را تشکیل می دهند، کدام طبقات هستند.
سوم: برنامه ی این طبقات برای حکومت جایگزین چیست.
چهارم: برنامه مبارزاتی آنها و اشکالی عملی مبارزه ی آنها کدام است.
و پنجم: چگونه می توان متحد شد و یا به بیان دیگر برنامه، تشکل و مرزها و دامنه ی اتحاد کدام است.
بدون تردید ما نیاز به یک جبهه ی متحد از طبقات خلقی داریم و بدون چنین  جبهه ی متحدی امر انقلاب دموکراتیک ایران پیش نخواهد رفت. جبهه ای که در صورتی که طبقه کارگر آگاه، متشکل و دارای حزب سیاسی خود، حزب کمونیستی واقعی و انقلابی باشد و آماده برای پیش برد نبرد، تنها طبقه ای است که می تواند رهبر واقعی آن گردد و آن را تا پیروزی پبش برد. اما در صورتی که این طبقه متشکل و آماده نباشد، به ناچار درهر جبهه ی متحدی و هر گونه اتحاد عملی با دیگر طبقات که به هر حال و در صورتی که مبارزه ی کنونی تداوم یابد نظرا و عملا به وجود خواهد آمد، وی به زیر رهبری طبقات دیگر خواهد رفت.
دو انحراف اساسی در مساله ی استقلال و وابستگی طبقه کارگر
  طبقه کارگر ایران به ویژه پس از انقلاب 57 با دو انحراف اساسی در مورد مسائل بالا روبرو بوده است که همچون اختاپوسی به پای وی پیچیده شده اند و تمامی نیرو و توان سیاسی آن را گرفته اند.
انحراف نخست- رویزیونیسم توده ای - اکثریتی
انحراف نخست به وسیله رویزیونیست های توده ای و اکثریتی صورت گرفته است. اگر در اینجا از وابستگی آنها به شوروی امپریالیستی سابق و پیوستن شان به حکومت جمهوری اسلامی و خیانت های آنها و نیز از اینکه آیا پشتوانه ای درون طبقه کارگر دارند و یا نه، سخنی به میان نیاوریم، جریان های مزبور همواره خواهان اتحادی بدون برنامه ی مستقل طبقه کارگر و تدوین خط و مرز با دیگر طبقات بوده اند. به بیانی دیگر همواره استقلال طبقه ی کارگر را نفی کرده و خواهان  رفتن این طبقه به زیر پرچم طبقات دیگر بوده اند. از سال های 76 به بعد این ها در تمامی برنامه های اصلاح طلبان، پیرو بی چون و چرای برنامه های آنها برای اتحاد گشته و به دنبال آنها به حوزه های رای گیری شتافته اند. اکنون نیز گویا از طرفداران پروپا قرص این« نه به جمهوری اسلامی» هستند و به گرد آن حلقه زده اند.
انحراف دوم- ترتسکیسم و کارمزدی گری
 انحراف دوم به وسیله طیف مشهور به ترتسکیست ها، از دارودسته ی حکمتی های کمونیسم کارگری گرفته تا مابقی حکمتیست ها، دارودسته های چپ نویی موسوم به« مارکسی»،«شبه چپ روان»مارکسیست، کارمزدیان و بیشتر جریان هایی که زیر پرچم« تضاد کنونی کار و سرمایه است و انقلاب کنونی انقلاب سوسیالیستی است» های و هوی به راه می اندازند( ای کاش واقعا به انقلاب سوسیالیستی معتقد بودند و عملا و به گونه ای انقلابی در جهت آن تلاش می کردند! در این صورت ما آنها را« چپ رو» هایی صدیق می دانستیم) صورت گرفته است.
این جریان ها زیر نام استقلال طبقه ی کارگر هر گونه اتحاد برنامه ای و عملی طبقه ی کارگر را با دیگر طبقات نفی می کنند و همواره نقش اغتشاش گر و مخرب را در طبقه کارگر بازی کرده اند.  
مایه ی اصلی اینها  در حرف این است که کل طبقه ی غیرسرمایه دار در ایران را طبقه ی کارگر می دانند و کل طبقه ی غیر کارگر را سرمایه دار. یعنی  معتقدند که در ایران تنها دو  طبقه وجود دارد: طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار. بدیهی است که از نظر آنها طبقه ی کارگر در تمامی مبارزات خود تنهاست؛ و در صورتی که تنها طبقه ی دیگر جامعه یعنی طبقه ی سرمایه دار حدود 5 تا 10 درصد باشد، باید که بقیه ی جمعیت جامعه و بنابراین 90 تا 95 درصد طبقه کارگر باشند. چنین اکثریتی چه نیازی به اتحاد با طبقه ی دیگری دارد. از نظر آنها هر گونه اتحاد پیش کشیده شده ای بنابراین اتحادی با سرمایه داران خواهد بود.
درعمل کار افراد این جرگه عموما محدود کردن مبارزات طبقه ی کارگر به مبارزات صنفی و اقتصادی بوده است، زیرا در مبارزات سیاسی به وجود آمده همواره وجود طبقات دیگر به جز طبقه ی کارگر، آنها را پاک مبهوت کرده است.  در مجموع کار مزدورترین آنها از یک سو مبارزات طبقه ی کارگر را محدود به مبارزات صنفی- اقتصادی کردن بوده است و از سوی دیگر و سر بزنگاه ها دنبال اتحاد با بورژوازی وابسته به امپریالیسم عجالتا خارجه نشین رفتن.  
گفتیم که اینها صرف در حرف بوده و هست:
سال ها پیش حکمت مزدور بحث«جنبش ما و جنبش آنها» را پیش کشید و هر جنبش غیر کارگری را بورژوایی نامید و با این شعارهای شبه چپ عده ای را نیز خام کرد. همین حکمت بعدها چنان در عشوه گری و طنازی برای سلطنت طلبان پیش رفت که از صرفا «سلبی» بودن مبارزه ( شعاری همانند همین شعار «نه به جمهوری اسلامی») یاد کرد و ولی نعمت خویش رضا پهلوی را به کنگره های حزب کمونیسم کارگری اش( حزب تاریک فکران مزدور و نمایندگان سرمایه داران وابسته به امپریالیسم در چپ ایران) دعوت کرد. بنابراین شعارهای مزبور از سوی این جریان توخالی و پوچ است.
با توجه به نکات بالا، مهم ترین مساله ی طبقه کارگر و پیشروان وفادار به این طبقه خط و مرز با این دو انحراف اساسی و تدوین برنامه ای روشن در مورد مرحله ی انقلاب و طبقات خلقی و موازین اتحاد و مبارزه درون صفوف خلق و بنابراین جبهه متحد است.
نیمه نخست فروردین 400
 
2
درباره بیانیه 14 نفر
 
در تاریخ 22 خرداد ماه 98 بیانیه ای به امضای چهارده نفر از فعالین سیاسی، فرهنگی و مدنی منتشر شد.
در این بیانیه، به عملکردهای«ضد دموکراتیک» و «استبداد فردی» باند خامنه ای و نقدهای دلسوزانه»ای که از سوی«نخبگان اجتماعی و فرهنگی و فعالان مدنی» برای « اصلاح و تغییرات ساختاری و بنیادین در نظام اجتماعی و سیاسی » در نظام صورت گرفت، اشاره می شود، و تلاش آنها را که همواره از «مسئولان نظام» خواسته اند که «با احترام به رأی مردم و رعایت حقوق شهروندی» و«با بهره گیری از الگوهای دموکراتیک از واپسگرایی و سقوط کشور به دام ویرانگری های سیدعلی خامنه ای و سردارانش بپرهیزند»، بی نتیجه به شمار آورده و از سرنوشت این فعالان که جز«زندان»، «کشته شدن» و« آسیب های سخت» نبوده، سخن می گوید. 
 بیانیه سپس به شرح تغییراتی که به نفع استبداد فردی خامنه ای در قانون اساسی داده شد، می پردازد و«اختیارات بی در و پیکر رهبر»، فقدان«امکان انتخاب قوه مقننه و مجریه  به وسیله مردم»، نقش ارگانهای انتخابی رهبری همچون « شورای نگهبان» و فراموشی«فصل سوم قانون اساسی که حاصلش حقوق ملت است» را در این خصوص مثال می آورد و می نویسد که:
« با این توصیف و بر خلاف تعریف نخستین قانون اساسی، نه از «جمهوریت» خبری ست و نه از آزادی!»
سپس بیانیه از«مردم، فعالان، و اندیشمندان دلسوز» می خواهد که« با کنار گذاردن تمایلات مصلحت جویانه ای که اسباب نابودی فرهنگ و تمدن و ثروت کشور را فراهم آورده، با صراحت تمام پای به میدان گذارده و با درخواست تغییر بنیادین قانون اساسی و استعفای رهبری که هر روز بر حدود اختیارات به ناحق خود می افزاید، پیشقراول این حرکت ملی باشند».
در پایان بیانیه، خواست های خود را به شکل نفی«رای و نظر مستبدانه اشخاص»،« وجود مجلس فرمایشی»، «دولت بی اختیار»، «قوه قضائیه بی استقلال» برای ملت ایران طرح می کند و بدون آنکه به راه رسیدن به همین خواست ها اشاره کند، می نویسد:
«این یک حرکت ملی و فراجناحی ست و انتظارمان از هموطنان ایراندوست و آزادیخواه مان این است که با نگاه به ضرورت های تاریخی و عصری، و فارغ از منفعت جویی و یا اختلافات سیاسی و گروهی یاورمان باشند.» و
«امیدواریم تا همه با هم، با خیزش و مطالبه گری آگاهانه از مسلخ این استبداد سیستماتیک و غیر مسئول گذر نماییم.»
 در پی این بیانیه و به پشتیبانی از آن، از سوی 14 نفر دیگر بیانیه ای در تاریخ30 خردادماه 98 انتشار یافت. در این بیانبه،  ضمن اشاره به خواستهای 14 نفر و تنظیم آنها در چارچوب«نه به جمهوری اسلامی» و ضمن تاکید بر وجود«استبداد سیاسی» در تاریخ ایران و وجود «جنبش دموکراسی خواهی»علیه استبداد، نیاز خود را به پشتیبانی همه مردم و آزادیخواهان و دلسوزان مملکت» می داند.
 در این بیانیه دوم که نسبت به بیانیه نخست گامی به پیش برداشته شده، بر خلاف بیانیه نخست، برخی خواستها به شکل مثبت طرح شده اند. این خواست ها عبارتند از:
1-   گذار مسالمت آمیز از رژیم جمهوری اسلامی با رفراندوم آزاد زیر نظر مجامع جهانی.
2-   جدایی کامل دین از سیاست .
3-   پذیرش مفاد منشور ملل متحد و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و میثاق های آن.
4-   پذیرش زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و آموزش به زبان مادری رایج در سرزمین ایران.
5-   تاکید بر حقوق برابر همه ی اقوام ایرانی.
6-   حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران.
7-   تاکید بر برابری حقوق زن و مرد.
8-   تاکید بر دموکراسی ، حقوق بشر و آزادی های اساسی.
9-   حکومتی دموکراتیک برخاسته از رای مستقیم ملت و انتخابی بودن کلیه نهادها و مسولیت ها بر پایه حکومتی غیر متمرکز.
خواست های بیانیه ها
  نگاهی به خواست های این بیانیه ها، به ویژه بیانیه دومین گروه 14 نفری که آنها را به گونه ای مثبت، روشن تر و صریح تر به میان می آورد، نشان می دهد که بطور کلی، آنها در چارچوب خواست های دموکراتیک خلق ایران قرار می گیرند.
خواست محوری بیانیه یعنی«برپایی حکومتی دموکراتیک» (بند 9) خواست اساسی تمامی طبقات خلقی ایران است. البته این مسئله که چنین حکومتی در کدامین فرایند مبارزاتی می تواند برخاسته از«رای مستقیم مردم» باشد و به« انتخابی بودن کلیه نهادها و مسئولیت بر پایه حکومتی غیر متمرکز» شکل دهد و یا منجر گردد، خود مبحثی جداگانه است.
این خواست کلی، خواست های جدایی دین از سیاست(بند 2)، بند 3 و بند 8 که در یک راستا هستند، حقوق اقوام و ملل ساکن در ایران(بند 4 و 5) و برابری حقوق زن ومرد( بند7) را در بر می گیرد.
  جانمایه این خواست ها، دموکراسی است. بنیان برقراری دموکراسی، تحقق خواست های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی کارگران و کشاورزان یعنی پر جمعیت ترین طبقات جامعه ایران است که دارای ابعادی بسیار گسترده و دارای وجوه فراوان می باشد. در بیانیه اول و به ویژه دوم، در حالیکه از مردم می خواهد از آنها پشتیبانی کنند، اما به خواست های ویژه کارگران و دهقانان ایران در زمینه دموکراسی اشاره ای نمی شود و این از کمبودهای مهم بیانیه ها در زمینه خواست ها است.
امضاء کنندگان و مخاطبان بیانیه
در میان کسانی که بیانیه ها را امضا کرده اند، هم افرادی هستند که در مجموع وابسته به جناح های حکومت بوده اند،هم کسانی که به لایه میانی خرده بورژوازی تعلق دارند و هم کسانی که جزو لایه های زحمتکش شهری و از جمله آموزگاران و نمایندگان آنها هستند و در مبارزات  این طبقه همواره شرکت داشته اند.
مخاطبان این بیانیه «نخبگان اجتماعی و فرهنگی و فعالان مدنی»، « مردم، فعالان و اندیشمندان دلسوز»،« دلسوزان و وطن دوستان»، «آگاهان»، «ایران دوستان»( بیانیه نخست)، «همه مردم و آزادیخواهان و دلسوزان» و«ایرانیان و آزادیخواهان» (بیانیه دوم) می باشد.
این ها البته مخاطبان عام و کلی هستند.  در مجموع، خطاب اصلی بیانیه و تا آنجا که بر مبنای همین عنوان ها که آمده است، داوری کنیم، بیشتر لایه های روشنفکر طبقات میانی و بالای جامعه هستند تا طبقات زحمتکش  پایین و کارگران و کشاورزان.
 راههای عملی و تحقق خواست ها
 بیانیه نخست، تا آنجا که صحبت سر تحقق بخشیدن به چنین خواستی یعنی«استعفای رهبری» و «تغییر بنیادین قانون اساسی»است، از «مردم» می خواهد که «تمایلات مصلحت جویانه» را کنار بگذارند و «با صراحت تمام پای به میدان» بگذارند. اما نه روشن است که «تمایلات مصحلت جویانه» را کنار گذاشتن یعنی چه، و نه«با صراحت تمام پای به میدان گذاردن» چگونه است، و نه اساسا« میدان»، که مسئله ای کلیدی و اساسی است، کجاست که پا در آن گذاشته شود. تنها چیزی که در نگاه نخست می توان از آن برداشت کرد، این است که آنها(احتمالا اصلاح طلبان حکومتی و یا نیروهایی همچون استادان دانشگاه، پزشکان، مهندسان و... طبقات مرفه و میانی که بخشا مصلحت طلب هستند و یا روشنفکران و پیشروان طبقات پایین خرده بورژوازی) نیز باید همچون این افراد بیانیه بدهند و این خواست ها را طرح کنند.
بیانیه دوم در آغاز«معضل استبداد سیاسی در ایران را به دلیل ریشه دار بودن فرهنگ و تفکر آن، بدون ارائه یک راه حل اساسی»غیر قابل حل می داند، و ضمن اشاره به اینکه« جنبش دموکراسی خواهی ایران خروج از دوران استبداد را آغاز کرده است» و بدون اشاره به اینکه جنبش دموکراسی خواهی این «خروج» را تا کنون چگونه انجام داده است(آیا «خروج» یعنی فعالیتهای اصلاح طلبان و چک و چانه زدن های آنها با باند خامنه ای و یا مبارزات  توده ها در سال 88 و دی 96 و تمامی اعتصابات و گردهمایی ها و تظاهرات های خیابانی) خواست «گذار مسالمت آمیز از رژیم جمهوری اسلامی با رفراندوم آزاد زیر نظر مجامع جهانی» را طرح می کند.
بطور کلی، این بیانیه ها را از نقطه نظر مضمون می توان در راستای تکامل  طرح« به رفراندوم گذاشتن قانون اساسی» دانست که در یکی دو سال گذشته طرح شد و عده ای هم(بیشتر اصلاح طلبان حکومتی) به گرد آن حلقه زدند. البته، بیانیه دوم از نظر طرح خواست ها به ویژه طرح مستقیم استعفای خامنه ای که به خودی خود و از نظر تبلیغی مهم است و نیز طرح خواستهای دموکراتیک و تغییر قانون اساسی، از طرح  رفراندوم بسیار فراتر می رود، اما چون در مورد راه رسیدن به این خواست ها، همان رفراندوم را طرح می کند، از این نظر در همان چارچوب می گنجد. از نقطه نظر راه حل، این بیانیه ها در چارچوب حرکتهای اصلاح طلبانه( اگر چه نه لزوما در چارچوب محدود و بسته ای که اصلاح طلبان حاکم برای اصلاح طلبی رسم می کنند) و نه انقلابی قرار می گیرد. روشن است که ته راه عملی تحقق این خواست ها به گرد«گذار مسالمت آمیز »می چرخد.
آنچه که خصلت ذهنی گرایانه خواست«رفراندوم» و «گذار مسالمت آمیز» از حکومت اسلامی را مشخص می کند، غیر ممکن بودن تحقق عملی آن است که به نظر می رسد برخی از امضاء کنندگان، خود آن را می دانند و از این نظر امیدی ندارند که با این بیانیه ها حکومت تغییری بکند.
 دادن بیانیه و ارائه خواست های دموکراتیک (ناقص و محدود و یا کامل) در حالیکه به خودی خود ارزشمند است و نسبت به صحبت های در محافل و مجامع محدود و به ویژه میان طبقات مرفه مخالف حکومت، یک گام به پیش است، اما هیچکدام یک گام واقعی و عملی نیست. هم بر  نگارندگان بیانیه ها و هم بر بیشتر مردم اکنون به خوبی روشن است که نه رهبری استعفا خواهد داد،(1) نه رفراندومی را خواهد پذیرفت، نه تغییر قانون اساسی به سادگی میسر است و نه گذار مسالمت آمیزی ممکن.
 به این ترتیب نقش اساسی و مهم این بیانیه ها و طرح خواست ها، به ویژه خواستی همچون استعفای خامنه ای در پیشگاه عموم مردم را، باید یک تاکتیک و در حد یک  کار تبلیغی دانست و در همین حدود هم شایسته پشتیبانی است و احترام به همت امضاء کنندگان که خطرات بسیاری را برای امضاء این بیانیه به جان می خرند.
برخی هم این میان مسائل را درهم می کنند و شلوغ بازی در می آورند. آنها مسئله را به این شکل طرح می کنند که گویا احزاب و گروه هایی هستند که  توده ها را دعوت به مبارزه مسلحانه می کنند و حضرات هم مخالف آنند. آنها  داد و هوار راه می اندازند که:«ای بابا! مگه مردم باید از راه قهر آمیز قدرت را به دست بگیرند. مردم دل و دماغ خشونت و این جور چیزها را ندارند».
اما آنچه  آنها نمی خواهند درک نمی کنند و یا از طرح درست آن فرار می کنند( دقیق تر خود را به «کوچه علی چپ» می زنند) این است که این خود حکومت اسلامی و سران آن هستند که از راه مسالمت آمیز کنار نمی روند و اجازه نمی دهند که توده ها از چنین راه هایی قدرت دلخواه خود را به روی کار آورند. در چنین وضعی، بیم آن می رود که تاکید روی راه حل مسالمت آمیز، جنبش مردم را در دوری باطل گرفتار کند.
 اکنون بیش از بیست و اندی سال است که مردم تلاش می کنند تا از راه مسالمت آمیز تغییراتی در حکومت به وجود بیاورند، اما نتیجه ای عایدشان که نشد، هیچ، نظام روز به روز بیشتر به طرف سرکوبی خشونت بار جنبش های برحق مردمی رفت. از جنبش دانشجویان در 18 تیر 78 گرفته تا مبارزات سال 88 و تا تمامی اعتراضات صنفی  بازنشسته ها، مال باختگان، آموزگاران، کارگران، کشاورزان، رانندگان، کسبه و بازاریان معترض به بالا رفتن قیمت ارز، خلق های کرد، بلوچ، کرد و عرب، جنبش زنان و جنبش اقلیت های مذهبی به ویژه دراویش، تماما به وسیله خامنه ای و پاسدارانش سرکوب شدند. به راستی کدام یک از این جنبش ها به نبرد مسلحانه با حکومت دست زدند؟ حتی همین امضاء کنندگان این دو بیانیه  که در داخل ایران به سر می برند، به هیچوجه مصون از خطر آسیب و کشته شدن به دست خامنه ای و سازمان های اطلاعاتی و امنیتی و اراذل و اوباش اجیر شده به وسیله آنها نیستند.
  گفتنی است که حتی اگر جنبش بخواهد به گونه مسالمت آمیز حکومت را سرنگون کند باید به مرحله گردهمایی ها و تظاهرات های میلیونی در اکثریت به اتفاق شهرها و نیز اعتصابات توده ای سراسری گام گذارد. و ما فرض را بر این می گذاریم که  هدف واقعی این بیانیه ها نیز این است که مردم با «صراحت» وارد  چنین«میدان»ی شوند. اما خامنه ای و سپاه و بسیج و دستگاه نظامی چنین اجازه ای را نمی دهند و نخواهند داد. هدف اساسی آنها این است که تمامی راه های تغییر و تحول را بسته و«قفل» کنند، تا یاس و ناامیدی در میان مردم پراکنده گردد و ناامید شدن از تغییر در میان مردم شیوع یابد و مردم در بهترین حالت به مبارزه منفی و مهاجرت و این جور چیزها گرایش یابند.
در مجموع،  دادن این بیانیه ها بهتر از ندادن آنهاست، تا جایی که مانع بروز جنبش دموکراسی خواهی اصیل و رادیکال که از مبارزات طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان شهری و روستایی بر می خیزد، نشوند، در تقابل با آنها قرار نگیرند و به مذمت حرکت های رادیکال توده ای دست نزنند. به ویژه خوب هستند، زمانی که خیزش های دموکراتیک توده ها تا حدودی دچار افت است و برخی از این اقدامات، به طور جانبی می توانند نقش نیروهای محرک را بازی کنند و جنب و جوشی ایجاد کنند. از سوی دیگر بیانیه هایی این چنین، می توانند لایه های از طبقه خرده بورژوازی به ویژه لایه های میانی و مرفه آن را به جنبش جذب کنند و از انفعال و بی تحرکی آنها جلوگیری کنند.
تفاوت مهم تکامل جنبش خودبه خودی و نقطه های اوجی مانند دی ماه 96 و یا اعتصابات بزرگ کارگری هفت تپه، اهواز و اراک، با بیانیه هایی از این دست این است که آن جنبش ها می توانند فضای عمومی جامعه را تغییر اساسی دهند و در تکامل خود، شرایط تسلط حکومت کنونی را بکلی غیر ممکن کنند، اما این بیانیه ها نمی توانند.
 نیمه نخست مردادماه 98
یادداشت
1-   روشن است که خامنه ای نه  تنها استعفا نخواهد داد، بلکه تا آنجا که بتواند بر اختیارات خود، بازهم بیشتر خواهد افزود؛ همانگونه که تا کنون و پله به پله افزوده است و تمامی مخالفین خود را در رده های بالا یا حذف کرده و یا با تهدید مجبور به سکوت کرده است.

3
نکاتی درباره ی سیاست«همه با همی»
 
 سرنگونی حکومت ارتجاعی کنونی نیاز به اتحاد تمامی طبقات مردمی ایران دارد. بدون اتحاد تمامی طبقات خلقی، سرنگونی این حکومت غیر ممکن است. این نکته برای بسیاری از پیشروان و توده ها ساده و روشن است.
مرحله کنونی انقلاب ایران، مرحله دموکراتیک است که دو خواست استقلال و آزادی دو وجه اساسی آن را می سازند. فشرده ترین محتوای این دو خواست اینهاست: 
خواست استقلال از امپریالیست ها به معنای ایجاد اقتصاد، سیاست و فرهنگی استوار بر خود و متکی به تلاش طبقه ی کارگر، کشاورز، توده های زحمتکش، طبقه خرده بورژوازی و تمامی روشنفکران طبقات مردمی است و خواست برقراری حکومتی دموکراتیک به معنای حکومتی برآمده از دل تمامی توده های خلق می باشد. حکومتی که دموکراسی میان خلق و تمامی آزادی های سیاسی و فرهنگی وی را ارج گذارد و از آنها با تمام وجود دفاع کند. این دو، خواست تمامی طبقات خلقی ایران است.
این خواست ها، ماهیت این انقلاب را بورژوایی می سازد. یعنی آن مسائلی که باید حل و فصل شود، در ماهیت خود به طور عمده دموکراتیک - بورژوایی هستند و نه سوسیالیستی- کارگری.
طبقات خلقی نیز آن طبقاتی هستند که در این انقلاب زیر ستم و استثمار حکومتگران کنونی (سرمایه داران مذهبی بوروکرات و وابستگان اقتصادی به امپریالیست ها) و زیر سلطه  امپریالیست ها زندگی می کنند.
 طبقات مزبور تشکیل شده اند از طبقه کارگر، دهقانان، لایه های گوناگون خرده بورژوازی شهری و روستایی و بورژوازی ملی. این طبقات، خلق را در دوران و شرایط کنونی انقلاب تشکیل می دهند و بدون اتحاد این طبقات با یکدیگر، هر گونه سرنگونی حکومت کنونی یا ممکن نیست و یا چنانچه ممکن شود با زحمت و صدمات و قربانیان بیشتر و زمان بیشتری خواهد بود.
بنابراین اتحاد این طبقات با هم را می توان جبهه متحد طبقات خلقی دانست. در این اتحاد، طبقات مزبور، «همه با هم» برای سرنگونی مستبدین مرتجع کنونی  و نیز بیرون آوردن کشور از زیر سلطه امپریالیست ها تلاش می کنند.
چند نکته مهم هم اکنون  برجسته می شود:
یکم، کدام طبقات نمی توانند در این اتحاد جبهه متحد طبقات خلقی باشند؟
دو طبقه نمی توانند در این اتحاد باشند: یکی طبقه کهنه وابسته به امپریالیسم یعنی سرمایه داران بوروکرات سابق که اکنون گرد سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم گرد آمده اند و ظاهرا رهبر عمده شان رضا پهلوی است و تمامی عمله و اکره آنها در جنبش های گوناگون دموکراتیک و چپ به ویژه ترتسکیست های رنگارنگ از کمونیسم کارگری، احزاب حکمتیست، گرایش های رنگارنگ سوسیالیستی، پراکسیسی، آلترناتیوی و... که  اکثریت باتفاق سران آنها ستون پنجم امپریالیسم در چپ ایران هستند، و به وسیله آنها از نظر مالی پشتیبانی می شوند. و دوم تمامی طبقات و دارودسته هایی که به شکلی با طبقات حاکم کنونی زد و بند دارند و به طور کلی به حکومت کنونی وابسته اند. از دارودسته احمدی نژادها تا«اصلاح طلبان» حکومتی خود فروخته و جاه پرست ...  تا توده ای ها، اکثریتی ها و خروشچفیست هایی که  دنباله رو آنها هستند و به طور کلی تمامی جریان هایی که می خواهند تنها ظاهر حکومت یا بندهایی از آن را تغییر دهند. این نخستین نکته در مورد مسئله اتحاد طبقات است.
دوم، از نقطه نظر وحدت و انتقاد درون هر اتحاد
 این مسئله به این ترتیب می تواند طرح شود: اتحاد در مورد مسائل مشخصی است و نسبی بوده و درجه دارد. پرسش این است که بر سر کدام مسائل اتحاد صورت می گیرد و درجه این اتحاد چه میزان است.
 دو دیگر اینکه هیچ طبقه ای نمی تواند حق طبقه دیگر را برای نقد سیاست های متحد خویش نفی کند. تنها امری که می توان انتظار داشت این است که این انتقاد، نباید مانع اتحاد در مسائل مشخص و  تمرکز بروی دشمن مشترک و شکست آن شود. برای طبقه کارگر مراقبت از استقلال طبقاتی خویش همچون مردمک چشم، و نقد سیاستهای متحدین خلقی خویش در هر گونه اتحاد خلقی، از نان شب واجب تر است.
سوم، مسئله رهبری این اتحاد با کدام طبقه است؟
 رهبری این اتحاد طبقاتی در شرایط کنونی ایران تنها می تواند با سه طبقه مهم و اصلی باشد:
طبقه کارگر، طبقه بورژوازی ملی، طبقه خرده بورژوازی. در شرایط خاص ایران، این رهبری را از دو سو می توان مورد بررسی قرار داد:
 یکی از نقطه نظر سازمان های سیاسی طبقات و دیگری از سوی جنبش عملی طبقات.
سازمان های سیاسی طبقات
 در شرایط کنونی مبارزه و انقلاب، هیچ کدام از این طبقات خلقی، سازمان یا حزب سیاسی مقتدر و با نفوذی ندارند که بتواند در عرصه سیاست، دیگر گروه ها  و احزاب را زیر نفوذ و رهبری خود بکشاند. نه طبقه کارگر حزبی دارد و نه خرده بورژوازی و نه بورژوازی ملی.  طبقه اخیر البته تشکیلات دارد، اما این تشکیلات، تنها میان پایه های خود نفوذ دارد و این نفوذ میان پایه ها حتی بسیار محدودتراز سال های انقلاب 57- 60 است. نتیجه اینکه در این بخش دورنمای اتحاد های طبقاتی چندان نزدیک نیست.
 جنبش توده ها
تشکل و وحدت درون طبقه ای
در سطح کشور، و چنانچه  کردستان را در نظر نگیریم، تنها طبقه کارگر و فرهنگیان (به ویژه آموزگاران) که تهیدست ترین لایه هایی خرده بورژوازی را تشکیل می دهند تا حدودی تشکل دارند و در برخی مناطق و در برخی دوره های مبارزه، متحد نشان داده اند. این تشکل ها بسیار محدود و زیر فشار نیروهای پلیسی و امنیتی حکومت هستند.
به جز این دو بخش، هیچکدام از طبقات توده ای دیگر که توانایی تاثیر قابل ملاحظه ای را بر روند مبارزه داشته باشند، نه تشکل دارند و نه در درون خود متحدند. مبارزات این طبقات عموما پراکنده است.
 اشکال اتحاد بین طبقات
اتحاد موجود میان توده ها و طبقات نیز تا کنون دو شکل بروز کرده است: 
شکل نخست، در جنبش کارگران هفت تپه و اهواز و نیز تا حدودی اراک به وجود آمد. شکل این اتحاد به این صورت بود که  طبقات گوناگون زحمتکش به کارگران اعتصابی پیوستند و پشتیبانی خود را از اعتصاب کارگران و خواست های آنها اعلام کردند. پشتیبانی این توده ها که عموما لایه های زحمتکش و فقیر شهری بودند از طبقه کارگر، بر مبنای این چشم انداز بود که کارگران بتوانند امر رهبری مبارزه برای سرنگونی حکومت  که خواست اکثریت به اتفاق تمامی طبقات خلقی است را پیش برند.
اتحاد خود به خودی
به جز این شکل از اتحاد که تا حدودی آگاهانه است، یک اتحاد نانوشته نیز میان مردم وجود دارد که در خیزش توده ای دی ماه 96 خود را نشان داد. این اتحاد نانوشته، اساسا برآمدی است خود به خودی و نه آگاهانه. یعنی فشارها تل انبار می شود و به یکباره واکنشی همگانی را موجب می گردد. این واکنش همگانی به شکل یک اتحاد همگانی و یک تهاجم همگانی که در عین حال هر بخش در عمل بخش دیگر را پشتیبانی می کند، جلوه گر می شود.
 بر این مبنا، در حال حاضر چشم انداز اتحاد روشن نیست. اینکه این اشکال جنینی و خودبه خودی اتحاد بتواند رشد و گسترش بیشتری یافته و با شکل گرفتن تشکلات خود به خودی درون طبقات زحمتکش، به ویژه تشکل هایی همچون سندیکاها، شوراهای هماهنگی و غیره، اتحادهای خودبه خودی، به اتحاد های آگاهانه و همه جانبه تبدیل شود و در تکامل خود شوراهای خلقی را به وجود آورد، تماما به نیروی تهاجم توده ها، پایداری، گسترش و تکامل جنبش توده ای بستگی دارد.   
تفاوت اتحاد طبقات خلقی با شعار «همه با هم»
 اساسی ترین تفاوت اتحاد تمام طبقات خلقی به رهبری یک طبقه، با تز «همه با همی» - و اینجا صحبت بر سر معنای لغوی آن نیست - این است که در اتحاد تمام طبقات خلقی، طبقات ارتجاعی نباید وارد شوند، در حالی که در تز «همه باهمی» یکی از طبقات وارد شونده، سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور سابق است و دو دیگر، بخش هایی از اصلاح طلبان راست که می خواهند به هر شکل که شده بر جنبش مسلط شوند و آن را در خدمت مقاصد حقیر خود در بیاورند.
در مجموع، تز «همه با همی» محملی شده است برای پوشیدن مقاصد معینی. یعنی گنگ و نا روشن کردن تحلیل طبقات و اتحادها و ائتلاف های واقعی بین آنها، گنگ کردن و مبهم کردن خواست های واقعی طبقات گوناگون،  ابهام ایجاد کردن در مورد حکومتی که قرار است بر سرکار بیاید و بالاخره خصلت و ماهیت طبقاتی چنین حکومت جایگزینی.
دو «ژست» نادرست در مورد اتحاد یا آنچه آنها آن را«همه با هم» می نامند، گرفته شده است. یکی از این دو بر طبل«همه با هم» می کوبد، بی آنکه تحلیل طبقاتی ارائه دهد. مشتی شعار در پشتیبانی اپوزیسیون بیرون کشور از بیانیه 14 نفری و مشتی هم در دفاع از «همه با هم» در راه سرنگونی و بدست آوردن قدرت. همین و بس! 
«همه با هم» می تواند یک  شعار«دموکراتیک» است به شرط این که روشن باشد که اولا کدام طبقات قرار است در این «همه با هم» باشند و دو دیگر نکات مورد اتحاد کدامند و سوم، رهبری به دست کدام طبقه است.
 دادن شعارهایی کلی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، منافع ملی کشور، عدالت، رفاه و سعادت مردم، و چیزهایی از این گونه بدون تحلیل طبقاتی و وجوهی که در بالا بدان ها اشاره شد، یعنی مسائلی که این حضرات و سازمان ها از آن می گریزند، هیچ ارزشی ندارد و در بهترین حالت نشان می دهد که آن شخص یا جریانی که از این گونه شعارها می دهد ریگی به کفش دارد و قصد دارد چیزی را پنهان کند.
«ژست دوم» که ظاهر «چپ» دارد نیز عمدتا از جانب برخی از خروشچفیست ها که یک پا، راست از راست ها هستند، گرفته می شود. اینها نیز در نفی اتحاد، به مقایسه آن با جریان«همه با همی» خمینی در زمان انقلاب می پردازند و هر گونه حرکتی را، به دم و دستگاه حاکم، اصلاح طلبان حکومتی و یا سلطنت طلبان نسبت می دهند و مثلا بدون تحلیل مشخص و نقد مشخص، به مشتی کلی گویی بی خاصیت پرداخته، بیانیه های 14 نفری ها که درون کشورهستند را همانند بیانیه های «همه با همی» های بیرون کشوری، امثال «حسن شریعمتداری، نوری علاء و رضاپهلوی، فرشگرد و سلطنت طلبان، سازگارها و باقرزاده ها» دیگر جریان های مرتجع  به شمار می آورند.
بازهم درباره بیانیه های 14 نفری
در مورد بیانیه 14 نفر، ما بررسی و نقد خود را ارائه داده ایم. در شرایط فعلی و با توجه به اوضاع جاری در کشور، با این نوع بیانیه ها  نه می توان کار کارستانی پیش برد و حکومت را سرنگون نمود و نه مثلا مانع بروز جنبش های توده ای رادیکال و مبارزات طبقه کارگر، فرهنگیان و یا دیگر طبقات شد. عده ای که بخشی از آنها فرهنگیانی هستند که خود هم اکنون درون کشور در حال مبارزه اند و تشکلاتی توده ای- صنفی را رهبری می کنند، این بیانیه را داده اند و از برخی جنبه های تاکتیکی هم، بیانیه ها به ویژه بیانیه  دوم بد نیست. اینکه بیرون از کشور، عده ای با بافتی بسیار ناهمگون که بخشی از آن یا از سلطنت طلبان هستند و یا از توده ای- اکثریتی هایی که برای اصلاحات«له له» می زنند، از آن پشتیبانی می کنند، نمی تواند دلیلی باشد بر اینکه به طور مطلق بر این نوع بیانیه ها که درون کشور داده می شود، خط بطلان بکشیم.
نیمه دوم مرداد 98
 
4
در مورد شیوه برخورد طبقه کارگر به طبقات بورژوایی و خرده بورژوایی
 
پاره نخست
برخی نکات عام
 
1- چگونگی تدوین شیوه برخورد به طبقات دیگر، در فهم وضعیت اقتصادی جامعه، ماهیت مرحله کنونی انقلاب، تحلیل طبقات گوناگون، چگونگی برخورد آنها به انقلاب، و بر این مبنا، تقسیم طبقات به دو صف خلق و ضد خلق و درک دوستان و دشمنان واقعی انقلاب می باشد.
 بر مبنای ساخت اقتصادی موجود، یعنی سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور، وجود استبداد سیاسی، وابستگی عمیق و همه جانبه به امپریالیسم و در نتیجه نبود استقلال  اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، ماهیت انقلاب کنونی ایران، دموکراتیک- بورژوایی است. این به این معناست که مسائلی که این انقلاب باید حل کند، به گونه ای عمده، مسائلی است که در یک انقلاب بورژوا- دموکراتیک باید حل شوند. تمامی طبقاتی که منافع آنها و به هر نسبت و درجه ای، آنها را به هواداری انقلاب برمی انگیزد و به پیشرفت آن یاری می رسانند، در صف خلق جای داشته و جزو دوستان انقلاب قرار می گیرند.  تمامی طبقات و گروه های اجتماعی ای که در مقابل انقلاب می ایستند و مانع و رادع آن هستند، دشمنان انقلاب  می باشند. در مقالات و نوشته های ما به دفعات در مورد این مسائل صحبت شده است.
 یادداشت یک
این که وجه عمده این انقلاب دموکراتیک و بورژوایی است، نخست به این معناست که وجه مسلط و محرک اساسی آن تغییرات اساسی دموکراتیک است؛ و دوم این که این انقلاب وجهی غیر عمده دارد که  انقلاب سوسیالیستی است. وجه سوسیالیستی انقلاب در شرایط کنونی ایران در حالی که در کل جامعه و در مجموع تحرکات انقلاب مسلط نیست، اما در برخی از اجزاء آن موجود و مسلط است. این وجه مسلط در برخی از اجزاء، در درجه نخست به این نکته بر می گردد که این انقلاب دموکراتیک به نوع انقلابات دموکراتیک  نوین تعلق دارد. انقلاب دموکراتیک نوین به این معناست که تنها باید با رهبری طبقه کارگر یعنی رادیکال ترین و پیگیرترین طبقه موجود به وقوع بپیوندد و گرنه پیروزی ای نصیب آن نخواهد شد. تسلط و رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک، نشانگر تسلط وجه سوسیالیستی بر یکی از اجزاء یعنی رهبری انقلاب است که مسئله ای کلیدی و اساسی است. در صورتی که طبقه بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی رهبر انقلاب گردند، انقلاب شکست خواهد خورد و حتی در صورت پیروزی، دولتی که پس از آن حاکم می گردد یا ناتوان از تداوم مبارزه با امپریالیسم خواهد بود و یا کارش به سستی و تسلیم خواهد کشید و به استحاله و وابستگی به امپریالیسم و زیر پا گذاشتن استقلال اقتصادی و آزادی و دموکراسی دچار شده و در نتیجه در جهت نفی اهدافی حرکت خواهد کرد که انقلاب به دلیل آنها صورت گرفته است. وجه دیگری که در اجزاء مسلط است و خصلت غیرعمده سوسیالیستی بودن انقلاب را می رساند، به این نکته  برمی گردد که تمامی سرمایه های متعلق به سرمایه داران وابسته به امپریالیسم ملی شده و در دست دولت خلق به رهبری طبقه کارگر متمرکز خواهند شد. وجه سوم این تسلط بدین گونه است که این موسسات در تسلط طبقه کارگر بوده و به وسیله شوراهای کارگری که در شرایط مشخص ایران، ارگان های سیاسی- اجرایی طبقه کارگر می باشند، کنترل و اداره خواهند شد. این وجوه سوسیالیستی در فرهنگ، فلسفه، علم، هنر، قوانین حقوقی و غیره نیز تا حدود زیادی متجلی خواهند گشت. با وجود تسلط در برخی از اجزآء، اما در کل این وجوه مسلط نیستند و در مجموع، تغییرات دموکراتیک و نه سوسیالیستی در ساختار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مسلط و عمده است.
یادداشت دو
 وجه غیر عمده سوسیالیستی که در برخی از اجزاء مسلط است، پس از پیروزی انقلاب دموکراتیک به تمامی و یا بیشتر اجزاء گسترش یافته و به وجه عمده تبدیل خواهد شد و بدین ترتیب وجه مسلط انقلاب را در مجموع تشکیل خواهد داد. بنیان این تسلط بدین گونه است که حرکت و تغییرات  اقتصادی در جهت رشد سوسیالیسم و محدود کردن هر چه بیشتر سرمایه داری خواهد بود. این به معنای ایجاد تعاونی های صنعتی و کشاورزی از سوی دولت کارگری با طبقات غیر کارگر( خرده بورژوازی و احتمالا بورژوازی ملی) یعنی تعاونی های مشترک دولتی- خرده بورژوایی در موسسسات صنعتی و یا دولتی – دهقانی در مزارع  از یک سو، و تعاونی های مشترک خلقی( تعاونی های مشترک خرده بورژوایی و یا دهقانی) از سوی دیگر خواهد بود. این تعاونی های شکل های انتقالی هستند و وظیفه انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم را به عهده خواهند داشت و به مرور جای خود را به تعاونی های مشترک بیشتر و بالاخره به تعاونی های عمومی کارگری خواهند داد. همراه این تغییرات، تغییرات سیاسی و فرهنگی نیز شکل سوسیالیستی به خود گرفته و در جهت سوسیالیستی پیش خواهد رفت و نه در جهت سرمایه داری. و نکته پایانی، اینکه  وجود وجه سوسیالیستی در انقلاب به گونه ای عمده و در آن شرایط، به معنای وجود مسلط وجه کمونیستی انقلاب  و بروز کمون های خلقی در برخی از اجزاء، اما در مجموع به گونه ای غیرعمده خواهد بود.
یادداشت سه
تسلط حکومت جمهوری اسلامی به این انقلاب ویژگی های می بخشد که تا حدودی آن را از انقلاب دموکراتیک نوین در زمان نظام سلطنتی و بورژوا - کمپرادوری سابق متفاوت می کند. این ویژگی ها، تسلط  نهاد روحانیت به همراه بخش کت و شلواری متحد آن و به طور کلی یک جریان مذهبی مستبد بر ساختار سیاسی و فرهنگی کشور است. این حکومت در ساخت اقتصادی، علیرغم برخی ویژگی ها که خاص حکومت مذهبی است، به گونه ای اساسی بازتولید کننده تمامی روابط بوروکراتیک - کمپرادوری می باشد که در زمان شاه سابق و از دهه های نخستین پس از انقلاب مشروطیت و به ویژه از سال های 32 به این سو موجود بوده و در این زمینه تغییر چندانی ملاحظه نمی گردد. اما در ساختار سیاسی و فرهنگی، حکومت کنونی، استبداد دینی- مذهبی ولایت فقیهی را بر سیاست و وجه دین اسلام و مذهب شیعه اثنی عشری را بر ارکان فرهنگی کشور حاکم کرده است. اساس شکل سیاسی و فرهنگی حکومت کنونی را بازگشتی مرجعانه به عقب، به گذشته، تشکیل می دهد. آنها به زور خواسته اند و می خواهند که این وجوه مرتجعانه را بر کشور حاکم کرده و بقای خویش را بدان وسیله تحمیل کنند. به واسطه تسلط این ساختار، تضاد خلق با ضد خلق بر سر قوانین مذهبی حاکم بر ساخت اقتصادی و به ویژه سیاسی و فرهنگی شدیدتر شده است. این مسئله به ویژه خود را در محدود کردن آزادی های ساده، خواه در موسسات و ادارات و خواه در عرصه عمومی جامعه برای تمامی خلق و به خصوص در ستم هولناک بر زنان و تقویت  شدید روابط مرد سالاری و پدر سالاری و ستم به اقلیت ها مذهبی نشان می دهد. بروز حکومت مذهبی کنونی و تسلط  روحانیون و نهادهای آنها بر سیاست و تسلط مذهب بر فرهنگ را، گرچه هولناک، دهشت زا و خوف انگیز بوده و زندگی نسل هایی را به فقر و فلاکت و تباهی و پوسیدگی کشانده، اما باید به «فال نیک» گرفت و «غنیمتی» برای  مردم ایران به شمار آورد که درهر آنچه بد است، خوبی نیز موجود است. زیرا بروز این حکومت برای تمامی خلق ایران به ویژه طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا، فرصتی تاریخی ایجاد کرده تا یک انقلاب فرهنگی تمام عیار مدرن سوسیالیستی را علیه ارتجاع مذهبی سامان دهند و ذهن خویش و «روح» جامعه  نیمه سنتی را از تمامی عقب ماندگی ها، خرافات، افکار، عادات، آداب و سنن پوسیده و کهنه و گندیده و تمامی کثافات فکری قرون و اعصار، هر چه گسترده تر، هرچه همه جانبه تر و هر چه ژرف تر، پاکیزه گردانند و خود را نو نوار کرده، شایسته زندگی نوین در سوسیالیسم و کمونیسم سازند.
2- در تحلیل جامعه ایران طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان، خرده بورژوازی شهری و روستایی و در شرایط کنونی بورژوازی ملی در صف خلق هستند.
از دیگر سو، سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور و وابسته به امپریالیسم( خواه تجاری و خواه شبه صنعتی یعنی سرمایه داران وابسته مونتاژ کار و خواه تمامی نمایندگان سیاسی آنها در چنین دولتی) در صف ضد خلق جای دارند.
یادداشت یک
طبقه کارگر ایران خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی یکی از بزرگتری طبقات موجود در جامعه ایران است. انقلاب 57 و همچنین مبارزات اخیر به ویژه در هفت تپه، اهواز و نیز اراک و نیز فعالیت های سازمان یافته این طبقه- هرچند کوچک، هرچند نه چندان گسترده - ثابت کرد که در صورت برخی شرایط ویژه، به خصوص وجود حزب انقلابی اش، می تواند به رهبر بلا منازع انقلاب ایران تبدیل شود و تمامی دهقانان و کشاورزان و طبقه خرده بورژوازی را به سوی پیروزی رهبری کند و به سوی سوسیالیسم و کمونیسم پیش رود.
3-  نزدیک متحد طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین دهقانان و کشاورزان و لایه های خرده بورژوازی است.  در مرحله کنونی که بورژوازی ملی برای آزادی و دموکراسی مبارزه می کند و قربانی می دهد، طبقه کارگر سیاست اتحاد با بورژوازی ملی را نیز دنبال می کند.
 یادداشت یک
اتحاد طبقه کارگر با دهقانان و کشاورزان و نیز خرده بورژوازی در انقلاب دموکراتیک دراز مدت است و با بورژوازی ملی، بستگی تام به نظرات، سیاست ها، رفتار و کردار این طبقه در مقابل مسائل پیش پای انقلاب و خلق دارد. طبقه کارگر تا جایی که این طبقه با انقلاب همراهی کند و برای استقلال ایران و آزادی و دموکراسی، با امپریالیسم و ارتجاع مستبد مبارزه کند، با وی در اتحاد خواهد بود. تا جایی که این طبقه در مبارزات خویش برای استقلال و آزادی و دمکراسی رویه سازش با امپریالیست ها و ارتجاع را دنبال کند و  بخواهد مبارزات خلق را به انحراف و ساز بکشاند، با ناپیگیری ها و سازش های وی مبارزه خواهد کرد و تلاش خواهد کرد این طبقه را به انفراد و انزوا بکشاند، و آنجا که این بورژوازی به همکاری با امپریالیسم و ارتجاع برخیزد و مقابل خواست ها و مبارزات طبقه کارگر و خلق بایستد وی را در صف ضد خلق جای داده و در مبارزه با وی تا نبرد مسلحانه پیش خواهد رفت.
یادداشت دو
 طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین  دوستان و متحدین اصلی خویش را تمامی لایه های دهقانان و خرده بورژوازی( مرفه، میانی و تهیدست) می داند. در انقلاب سوسیالیستی اتحاد طبقه کارگر بر اساس اتحاد با لایه های دهقانان و کشاورزان تهیدست و لایه پایین خرده بورژوازی شهری خواهد بود. در چنان تحولی، طبقه کارگر در مورد لایه های میانی طبقات مذکور سیاست دوگانه در پیش خواهد گرفت.
 4 - طبقه کارگر با تمامی متحدین خود از نزدیک ترین تا دورترین بر مبنای وحدت و مبارزه اقدام خواهد کرد. این طبقه، ضمن تجزیه و تحلیل رئوس برنامه ها، استراتژی و تاکتیک این طبقات در انقلاب دموکراتیک کنونی، با تمامی درستی ها و وجوه مثبت آنها همراهی  و از اشتباهات، انحرافات، سازش ها، مماشات ها و ناپیگیری های آنها انتقاد به عمل خواهد آورد. هرچه طبقه ای انقلابی تر و پیگیرتر باشد، نزدیک تر به طبقه کارگر بوده و وجه وحدت و اتحاد قوی تر و پایدارتر خواهد بود. هر چه طبقه ای سازش کارتر و ناپیگیرتر بوده وجه مبارزه با وی قوی تر خواهد بود و امر اتحاد ناپایدارتر خواهد بود. در مجموع روش برخورد طبقه کارگر به متحدین خویش در انقلاب دموکراتیک، از نظر کیفی، با برخورد این طبقه با دشمنان خود متفاوت خواهد بود.
یادداشت یک
در شیوه برخورد طبقه کارگر اساس بر اصل نظرات، برنامه، راه ها و روش ها و استراتژی و تاکتیک  خود این طبقات گذاشته خواهد شد و نه اینکه دیگر طبقات یا گروه های دیگر چه موضعی در قبال این نظرات، برنامه ها و اعمال خواهند گرفت.
یادداشت دو
برخورد طبقه کارگر به نظرات و سیاست های هر طبقه متحد، طیفی گوناگون از برخوردها را تشکیل می دهد. برای نمونه، ممکن است در مورد یک سلسله نظرات، سیاست ها، تاکتیک ها و یا استراتژی یک طبقه، با برخی اجزاء و خطوط آن موافق باشد، با برخی از اجزاء و خطوط آن تا حدودی موافق باشد و تا حدودی مخالف و آن را هم مورد پشتیبانی و هم مورد انتقاد قرار دهد و در مورد برخی دیگر، به کلی مخالف باشد و تنها انتقاد کند. بنابراین همراهی و انتقاد، دو قطب یک سلسله برخورد را تشکیل می دهند. این برخوردها « نه وحدت به تنهایی است و با خودداری از مبارزه و نه مبارزه است به تنهایی و با خودداری از وحدت»(نقل به معنا از مائو). طبقه کارگر برخورد نفی مطلق به نظرات متحدین خویش نمی کند. منافع و جایگاه هر طبقه، اشکال مبارزه و حد وحدود توانایی آن را در انقلاب می سنجد و تلاش می کند با نظرات، سیاستها و تاکتیک های خود آن طبقات را به پیش راند و به مواضع پیشرفته تر و رادیکال تری بکشاند. طبقه کارگر در قبال دوستان انقلاب نه نافی مطلق است نه متحد مطلق و این هر دو با توجه به نزدیکی و دوری طبقات به طبقه کارگر در نسبت های متفاوت بروز خواهد کرد.
 
پاره ی دوم
برخورد به بیانیه های چهارده نفری ها

با این مقدمات کلی اکنون به بررسی شیوه برخورد به بیانیه های 14 نفره ها می پردازیم.
1-ملاک و معیار طبقه کارگر در برخورد به نظرات، سیاست ها، اعمال و اشکال مبارزه هر گروه و طبقه، نظرات، سیاست ها و اشکال مبارزه خود آن گروه و طبقه است.
نخستین اشتباه و یا انحراف در برخورد به  این بیانیه ها، این است که به جای برخورد به مضمون این بیانیه ها و خواست ها، بر اینکه چه افراد، گروه ها و یا طبقاتی از آنها  پشتیبانی کرده اند، انگشت گذاشته شود. مثلا گفته می شود که سلطنت طلبان، ترتسکیست ها و اله و بله از این بیانیه ها پشتیبانی کرده اند و برخی از حکومت جدا شده ها نیز در آن نقش داشته اند.  و چون اینها نقش داشته اند و آن دیگری ها پشتیبانی کرده اند، پس این بیانیه ها باید به گونه ای مطلق نفی گردند. این اشتباه بزرگی است.
 البته در برخی موارد، برخورد مرتجعین گوناگون، امپریالیست ها و دسته های گوناگون وابسته به آنها می تواند شک برانگیز باشد و این سخن به میان آید که مگر چه گفته شده یا چه اقدامی انجام شده که این مرتجعین به پشتیبانی و یا نفی آن برخاسته اند. اما این اساس برخورد طبقه کارگر به نظر و عمل معینی نیست. در واقع، در برخورد طبقه کارگر به نظرات، برنامه ها و اعمال طبقات دیگر، نه اینکه دیگران و از جمله مرتجعین رنگارنگ چه برخوردی با این نظرات می کنند، بلکه اساسا بر این مبنا استوار است که خود این گروه ها و یا طبقات چه می گویند و چه اعمالی انجام می دهند. آیا در آنچه می گویند نظرات و نکاتی وجود دارد که طبقه کارگر با آنها اتحاد داشته باشد و یا خیر اصلا چنین نکاتی وجود ندارد و با این نظرات باید به گونه ای مطلق مبارزه شده و نفی گردند.
اگر ملاک و معیار طبقه کارگر در برخورد به دوستان خویش، برخورد دیگر طبقات و به ویژه دشمنان خلق به هر نظر، رفتار و عملی درون خلق، از خود طبقه کارگر گرفته تا بورژوازی ملی، استوار باشد، آنگاه ما باید حتی مبارزات طبقه کارگر، آموزگاران و فرهنگیان، راننده ها و غیره و غیره را نیز نفی کنیم.  زیرا دشمنان انقلاب از جمله سلطنت طلبان، ترتسکیست ها، رویزیونیست توده ای - اکثریتی ، برخی اصلاح طلبان و حتی امپریالیست ها از این مبارزات - گرچه به سبک و سیاق و گونه خودشان- پشتیبانی کرده اند. و یا برعکس باید هر جریانی را، اگر چنانچه امپریالیست ها و مرتجعین با آن در ستیز افتادند، تایید کنیم. بر این منوال ما باید داعش و یا همین جمهوری اسلامی را تایید کنیم، زیرا در شرایط کنونی امپریالیست ها و دسته هایی از ارتجاع( در جهان و منطقه) مخالف آنها هستند.
2- در بررسی نظرات و اعمال دیگر طبقات، طبقه کارگر به تجزیه و تحلیل و  بررسی جزء به جزء خود این نظرات و سیاست ها پرداخته و آنچه را با آن موافق و به درجه ای در اتحاد است از آنچه با آن ناموافق و نافی آن است، تفکیک می کند و به هر کدام جداگانه می پردازد. تفکیک دقیق محتوای اتحاد( و در عین حال اختلاف در نکات مورد اتحاد) و محتوای اختلافات از مسائل مهم در شیوه ی برخورد است.
 در مورد بیانیه های چهارده نفر نیز روشن است که این بیانیه ها برخی خواست های انقلاب  دموکراتیک را پیش می گذارند. این خواست ها البته نه کامل است و نه دقیق و پیگیرانه و مترتب به برخی نتایجی که باید منجر شوند. طبقه کارگر از یکسو باید آنچه را در این خواست ها می پذیرد، تایید و پشتیبانی کرده، و از سوی دیگر ناکاملی و نا دقیق بودن خواست ها را مورد نقد قرار دهد و در مقابل آنها خواست های کامل، دقیق و پیگیرانه پیش گذارد. این وجه وحدت نسبی طبقه کارگر با این گروه ها و طبقات است.
برای نمونه، در بیانیه دوم چهارده نفره از خواست« جدایی کامل دین از سیاست»، «پذیرش مفاد منشور ملل متحد و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و میثاق های آن»،«تاکید بر حقوق برابر همه ی اقوام ایرانی»،«حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران»، «تاکید بر برابری حقوق زن و مرد» ،« تاکید بر دموکراسی، حقوق بشر و آزادی های اساسی» و برقراری« حکومتی دموکراتیک برخاسته از رای مستقیم ملت و انتخابی بودن کلیه نهادها و مسئولیت ها بر پایه حکومتی غیر متمرکز» صحبت می شود. طبقه کارگر به طور صد در صد مخالف این خواست ها نیست و برخی از آنها، البته با تدقیق و حذف برخی نکات و همچنین گسترش دادن به برخی نکات دیگر، مورد پذیرش نسبی طبقه کارگر است. حال اگر ما بیاییم کل بیانیه را مثلا چون این خواست ها کامل و دقیق نیست و برخی نکات آن جای برای برداشت و یا تفسیر انحرافی باز می گذارد( مثلا در «حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران» وجه استقلال ایران خواه ناخواه به معنای استقلال از امپریالیست ها است و اما وجه تمامیت ارضی، تفسیر پذیر است و هم  می تواند نافی تهاجم امپریالیست ها و تجزیه ایران را از آن برداشت کرد و هم مخالفت با مبارزه ملیت های غیر فارس برای تعیین سرنوشت خود، که نخستین مثبت و دومی منفی است، و یا «حقوق برابر همه ی اقوام» و نه ملیت های ایران و بنابراین به طور ضمنی نوعی نفی حق تعیین سرنوشت ملت ها تا مرز جدایی) و نیز این همه با راه پیش گذاشته مسالمت آمیز همراه شده است، نفی کنیم، این به این معناست که به گونه ای مطلق روش مبارزه را با طبقات دیگر در پیش گرفته ایم. این به معنای « تنها مبارزه کردن و خودداری از وحدت» با طبقات خلقی است. ظاهر «چپ» دارد و ماهیتا راست است. زیرا به امر اتحاد  طبقه کارگر با دیگر طبقات خلقی ضرر می رساند و به جای یاری رساندن به وحدت و اتحاد در صفوف خلق، خلق را پراکنده ساخته در تضادهای درون خلقی غرق می کند.
 از سوی دیگر در بیانیه های داده شده، گروه نگارنده خود را یک گروه «فراجناحی» و کار خود را «فرا ملی» خوانده است. تردیدی نیست که آنها نه «فرا جناحی»( در اینجا نه تنها به معنای فراتر از دو جناح به اصطلاح اصول گرا و اصلاح طلب حاکم، بلکه به معنای هر جناحی در خلق) و نه «فرا ملی»( به معنای عدم طرح خواست های طبقه مشخص بلکه طرح خواست های تمامی ملت) هستند. اصولا این امر امکان ناپذیر است که از طبقات خواسته شود که از جانب خود حرف بزنند. زیرا هر گروه و هر طبقه ( به ویژه بورژوازی)خود را نماینده همه جا می زند و یا چون خواست هایی را پیش می گذارد که بعضا خواست تمامی خلق نیز هست، گمان می کند و یا امر بر وی مشتبه می شود که از جانب تمامی خلق صحبت می کند. نکته اخیر به ویژه در مورد طبقه خرده بورژوازی صادق است. تنها طبقه ای که همواره از جانب خود صحبت می کند و  حدود خویش و حدود طبقات دیگر را روشن می کند، طبقه کارگر است.
3-  طبقه کارگر باید طبقه و یا بافتی را که دست به تدوین نظرات و سیاست ها می زند و اعمال و اشکلی معینی از مبارزه را که پیش می گذارد، مورد شناسایی قرار دهد.
نکته دیگر بافت کسانی است که این بیانیه ها را امضاء کرده اند. ما در مورد این بافت صحبت کرده ایم.  این بافتی خرده بورژوایی و بورژوایی است و نه بافتی از عناصر هیئت حاکمه و یا اصلاح طلبان به تنهایی، و یا بافتی از هواداران امپریالیست ها. و در نتیجه خود این بافت به ما می گوید که  طبقه کارگر می تواند با این افراد و گروهها اتحاد و مبارزه داشته باشد. وجه اتحاد ناظر بر دو وجه مبارزه و اتحاد است که اساسا برای هدایت این طبقات صورت می گیرد و نه برای نفی این طبقات. تحلیل این امر که بیانیه مذکور از جانب لایه های معینی از طبقات معینی است و به طور کلی نشان دادن ماهیت طبقاتی هر نظر، سیاست و عملی، از جمله وظایف مهم طبقه کارگر در جهت شفاف سازی مبارزه طبقات و اهداف و سیاست های آن ها است.
 در مورد وجود برخی از اصلاح طلبانی که از حکومت کنده شده اند، نیز برخورد ما اساسا دو گانه است. طبقه کارگر اصلاح طلبان را به سه بخش کلی تقسیم می کند. بخشی که به حکومت پیوسته و بر سفره یغمای خلق نشسته اند و یا به حد اعلا با حاکمیت کنونی و باند خامنه ای و شرکا مماشات و سازش کرده اند، بخشی که میان جنبش مردم و حکومت ایستاده اند و مدام مردم را به  سازش فرا می خوانند( و در راس شان در دوره کنونی خاتمی رئیس جمهوری سابق ایستاده است) و بخشی که عمده اصلاح طلبان و بدنه اصلی آن را تشکیل داده و در مجموع یا در نزدیک به خلق به سر می برند و یا به خلق پیوسته اند. روش طبقه کارگر با این سه دسته متفاوت است. بخش نخست را در کنار حکومتی های مرتجع قرار داده و با آنها مبارزه می کند. در مورد بخش دوم، سیاست منفرد کردن آنها را دنبال می کند و در مورد بخش سوم که بافت آن اساسا خرده بورژوایی( لایه های میانی و بالای خرده بورژوازی و نیز تا حدودی بورژوازی ملی است)  به نسبت تعلق آن به هر کدام از این طبقات و لایه ها، برخوردهای متفاوت و مختلفی می کند. تقلیل پیچیدگی های برخورد طبقه کارگر به طبقات گوناگون، به لایه های متفاوت و متضاد هر طبقه معین و به هر گروه و دسته و فرد صاحب نقش از هر طبقه، به یک برخورد یک دست، تنها از «چپ ها» و «شبه چپ ها» یی بر می آید که بویی از دیالکتیک و «انبوه درجات در آن برای هر گونه برخورد و نزدیکی به واقعیت »(لنین و مائو) نبرده اند.
 مسئله دیگر، مسئله جایگاه اشکال مبارزه طبقات دیگر در مجموع اشکال مبارزه طبقات در مرحله کنونی مبارزه است.
هر طبقه و لایه های گوناگون و متفاوت هر طبقه، در مبارزه،  نظرات، استراتژی و تاکتیک، سیاست و اشکال ویژه مبارزه  خود را دارد. طبقه کارگر یک جور، خرده بورژوازی یک جور و بورژوازی ملی یک جور دیگری نظر و عمل دارد و مبارزه می کند. اینکه ما از همه طبقات شاکی باشیم که چرا نظرات طبقه کارگر را ندارند و یا به شیوه طبقه کارگر مبارزه نمی کنند و بخواهیم خواست های طبقه کارگر را پیش گذارند و به شیوه و مانند طبقه کارگر مبارزه کنند، یک  سیاست و رفتار نادرست « چپ روانه»می باشد و در نفس خود یک امر تخیلی پوچ و بی معنا است. این مانند آن است که فکر کنیم که هیچ طبقه دیگری جز طبقه کارگر در جامعه وجود ندارد و همه مانند طبقه کارگر هستند. اما اگر طبقات دیگری در جامعه وجود دارند، آن گاه مسئله مهم تفاوت های این طبقات است که اساسا جایگاه آنها در ساخت اقتصادی و اجتماعی آن را مشخص می کند. اینکه ما انتظار داشته باشیم که نظرات، سیاست و مبارزه طبقات دیگر درست به گونه نظرات، اهداف و اعمال طبقه کارگر باشد و مثلا به گونه دقیق و قاطع  تمامی خواست های اکثریت طبقات خلقی ایران را در هر زمینه ای بیان کنند، علیه امپریالیست ها و ارتجاع به سبک و شیوه و با درجه قاطعیت و پیگیری طبقه کارگر مبارزه کنند، بتوانند حکومتی مستقل و بر سر کار آورند و آزادی کامل ملیت ها را تا حد حق تعیین سرنوشت و جدایی تایید کنند، حقوق زنان را به گونه ای کامل تامین کرده و از آن دفاع نمایند و از همه  اینها بدتر و مضحک تر نظام سرمایه داری را از میان بردارند و سوسیالیسم و کمونیسم بر پا کنند، و در صورتی که نتوانستند، زبان به گله و شکایت باز کنیم که آیا چنین مبارزاتی چنین و چنان نتایجی به بار می آورد یا خیر، تنها تعمیم نقطه نظر و اعمال طبقه کارگر و نتایجی که بر این اعمال مترتب است، به دیگر طبقات است. و این جز تصوری ساده لوحانه و مضحک و خیالبافی ای محض  در مورد دیگر طبقات، بیش نیست.
  طبقه کارگر مصمم ترین، رادیکال ترین و پیگیرترین طبقه در انقلاب و در برخورد به ارتجاع و امپریالیسم است. هیچ طبقه دیگری در جایگاهی نیست که بتواند  نظر و هدفی همچون طبقه کارگر و برنامه های استراتژیک و تاکتیکی وی را در مبارزه با دشمنان انقلاب  داشته باشد و به سبک وی و با اشکال مبارزه وی مبارزه کند (کافی است ما همین مبارزه هنوز نه چندان همه جانبه و کامل طبقه کارگر را در هفت تپه و اهواز و اراک با مبارزات دیگر طبقات مقایسه کنیم تا تفاوت های زیادی بر ما آشکار گردد). نمی توان به این دلیل که طبقه کارگر در برخورد به دشمنان انقلاب، با اعتصاب و گردهمایی و تظاهرات به مبارزه بر می خیزد و تا شورش و قیام مسلحانه و جنگ پیش می رود، از بقیه ی طبقات هم خواست که به همان درجه پایبندی  طبقه کارگر به این اشکال بوده و در این اشکال هم به همان درجه و قاطعیت طبقه کارگر مبارزه کنند. باید توجه داشت که اولا خواست ها و اشکال مبارزه هر طبقه ای با دشمنان اصلی انقلاب یعنی ارتجاع داخلی و امپریالیسم، مشروط به درجه پیشرفت مراحل  مبارزه و انقلاب است و از سوی دیگر و به طور کلی دارای محدوده و بُرد معینی  می باشد. علیرغم اینها، سیاست ها و اشکال مبارزات طبقات، تنها با یکدیگر تضاد قرار ندارند، بلکه در اتحاد نیز هستند. وظیفه طبقه ی کارگر نه تنها بررسی خطوط اختلافات در اشکال مبارزه، بلکه در عین حال بررسی خطوط دقیق ویژگی های همانند این اشکال است.
 در مرحله کنونی  طبقه کارگر می تواند و باید پیشرفته تر ترین نظرات و پبشرفته ترین درجه و اشکال مبارزه را در مد نظر قرار دهد و بقیه اشکال مبارزه را نسبت به آن بسنجد. مثلا مبارزات دی ماه 96 و نیز مبارزات طبقه کارگر را در هفت تپه، اهواز و اراک را ملاک پیشرفته ترین نقطه ها در نظر گیرد و بقیه مبارزات را، با شعارهای داده شده در آنها و نیز آن اشکال مبارزه بسنجد، و اشکالات، ضعف ها و کمبودهای آنها را مورد انتقاد قرار دهد، اما درست نیست که طبقه کارگر در مرحله کنونی که مبارزات لایه های طبقه خرده بورژوازی به آن سطح نرسیده (مبارزه بسیاری از بخش های طبقه کارگر هم به سطح این پیشرفته ترین نقاط نرسیده است. مثلا نگاه کنیم به رشته های مانند صنعت نفت و بسیاری از کارخانه بزرگ در شهرهای صنعتی تهران، تبریز، کرمانشاه و ...)هر گونه شکل دیگری از مبارزه را به این دلیل که مانند این اشکال جاری نیست، نفی کند. بیانیه دادن، طرح خواست های دموکراتیک با وجوهی گسترده تر از سابق، برای طبقه خرده بورژوا و بورژوا در مرحله کنونی و به ویژه برای کشاندن توده های وسیع این طبقه به میدان مبارزه می تواند در مجموع مثبت و مفید باشد، حتی اگر در این بیانیه ها بر خلاف جنبش دی ماه «مرگ بر خامنه ای» گفته نشده و  به جای آن خواست استعفای وی طرح شده باشد. درست آن است که هر لایه و طبقه را در جایگاه خود آن و نخست نسبت به گذشته مبارزات خود آن طبقه سنجید و سپس در صدد قیاس با مبارزات پیشرفته تر و یا مبارزه طبقات دیگر در آن مرحله برآمد. خواست استعفای خامنه ای به وسیله این طیف و آن هم در یک بیانیه رسمی، گرچه در قیاس با جنبش دی ماه و شعار مرگ بر خامنه ای عقب مانده جلوه نماید، اما نسبت به خود این گروه ها و طبقات گامی به پیش است. در گذشته از سوی این طبقات و به گونه علنی و رسمی خواستی مبنی بر استعفای خامنه ای طرح نمی شد، اما اکنون طرح می شود. مبارزه و انقلاب که پیشرفت کند و در نتیجه مبارزه اشکال مبارزه طبقات با یکدیگر( به ویژه  اشکال مبارزه طبقه کارگر)، می تواند روی طبقات دیگر تاثیر گذارد و آنها را به پیش راند و این طبقات خواست های خود را رادیکال تر ارائه کرده و اشکال مبارزه خود را به مراحل پیشرفته تری ارتقاء دهند.
 نکته پایانی در مورد مسئله عبور و سرنگونی است. اکنون و پس از چهل سال پیش بردن اشکال گوناگون مبارزه و به ویژه از سال های 76 به این سو، این امر بر بسیاری از مردم روشن شده که این حکومت باید سرنگون شود و جز به زور قهر و انقلاب، قیام مسلحانه و یا در نهایت جنگ داخلی هم، سرنگون شدنی و رفتنی نیست. آنان میخ خود را به زمین کوبیده اند و گرچه این میخ چندان محکم نیست اما این گونه هم نیست که با چهار تا اعلامیه و بیانیه از میدان به در روند، بلکه جری تر شده و در تهاجم به خلق از هر فرصتی و از هر افتی در جنبش خلق که پیش آید، نهایت استفاده را کرده و دیوانه وارتر و وحشیانه تر حمله خواهند کرد( همین حکم های دادگاه های رئیسی- خامنه ای برای کارگران و زنان مبارز، مشتی نمونه خروار است). به این ترتیب وجه اساسی مبارزه با این بیانیه ها را باید در همین وجه یعنی مسئله سرنگونی مسالمت آمیز دید. توضیح آنکه تجزیه و تحلیل بیانیه ها نشان می دهد که درجه دوری و نزدیکی طبقه کارگر به هر کدام از این خواست ها متفاوت است. در برخی موافق، در برخی تا حدودی موافق و تا حدودی مخالف است و در مورد برخی دیگر به کلی مخالف است. مثلا در حالی که در خواست های پیش گذاشته شده به درجاتی متفاوت، وحدت و یا وحدت و اختلاف تواما،  بین طبقه کارگر و این طبقات وجود دارد، اما اینجا در مورد نفس سرنگونی و راه سرنگونی، مخالفت طبقه کارگر با راه مسالمت آمیز پیش گذاشته، به اوج خود می رسد و شدیدترین و ژرف ترین اختلافات بر روی آن متمرکز می شود.
4- مهمترین خواست مائوئیسم (م- ل- م) در سیاست و در هر زمینه ای، قاطعیت و پایداری در اصول و نرمش در تاکتیک است.
 مائوئیسم از ما می خواهد که روی اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم بایستیم و در مورد آنها  قاطعیت، پایداری و پیگیری به خرج دهیم. گذشت نکنیم و همچون مردمک چشم از آنها نگهداری کنیم. چون اصول اساسی باید با شرایط مشخص کشور ما انطباق یابد، باید به دقت مراقب گم نکردن آنها و همچنین عدم سازش بر سر آنها طی این انطباق باشیم.
از سوی دیگر مائوئیسم از ما می خواهد در تاکتیک نرمش به خرج دهیم و انعطاف پذیر باشیم. بخشی از این نرمش و انعطاف در برخوردهای تاکتیکی ما به طبقات دیگر نمود می یابد. ما باید ضمن حفط اصول طبقه کارگر، با طبقات دیگر وارد مناظره شویم و در مورد اتحادها، گذشت ها و سازش هایی داشته باشیم. زمانی که گروه ها و طبقات خرده بورژوا نسبت به گذشته گامی به پیش می گذارند، باید ضمن انتقاد از ضعف ها و کمبودها، از گام های پیش گذاشته که  بخشا و یا حداقل نشانگر پیشرفت درک ها و نظرات آن طبقات در مورد برخی از مسائل انقلاب دموکراتیک کنونی است، پشتیبانی کنیم. طبقه کارگر باید به طبقات دیگر یاری کند که نظرات  و خواست های خود را به گونه درست تنظیم کنند، از اوهام خویش دور شوند و در مبارزه گام های جدی تر و پیگیرانه تری بردارند. این با برخوردهای تاکتیکی توام با نرمش و انعطاف و معقول و منطقی  صورت تحقق به خود می گیرد و نه با نفی مطلق هر گونه حرکت این طبقات و یا با عمده کردن وجه منفی مبارزه این طبقات که به هر حال و به درجه ای در مقابل اشکال مبارزه رادیکال تر و پیشرفته تر هم قد علم می کنند.
گفتنی است که بسیاری از این گروه هایی که برخورد تاکتیکی به اصطلاح نفی مطلق را در برخورد به نظرات و اعمال طبقات دیگر به ویژه خرده بورژوازی و بورژوازی  پیش می گیرند و خود را خیلی خیلی انقلابی و رادیکال نشان می دهند، سال هاست که اصول اساسی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم را کنار گذاشته اند. آنان در اصول سازش می کنند و در تاکتیک، مترسک پوشالی ای از «قاطعیت» نشان می دهند! 
5-  انقلاب و رفرم وحدت اضداد هستند. «حرکت روی دو پا»(مائو) اساس حرکت های انقلابی در نظر و عمل است.
 لایه ها مختلف بورژوازی ملی و لایه میانی و مرفه خرده بورژوازی عموما نه به انقلاب، بلکه به  اصلاح گرایش دارند وخواه ناخواه وجه عمده حرکت سیاسی و تاکتیک های آنها را حرکت های تدریجی و اصلاح طلبی تشکیل می دهد. طبقه کارگر در شرایط کنونی در حالی که به طور اساسی طرفدار انقلاب و حل قاطعانه  تضاد بین خلق و ضد خلق جمهوری اسلامی از راه های انقلابی است، و با رفرمیسم به گونه ای بی امان مبارزه می کند، اما در عین حال تا حدودی و به درجاتی از حرکت های رفرمیستی طبقات خلقی پشتیبانی می کند. وفاداری طبقه کارگر به راه انقلابی  به این معنا نیست که طبقه کارگر ازهیچ گونه حرکت رفرمیستی از جانب طبقات دیگر پشتیبانی نخواهد کرد. امتزاج پیگیری در انقلاب و تمامی حرکت ها، مبارزات، خیزش ها و  شورش های انقلابی از یک سو و سازش نسبی با حرکت های رفرمیستی از سوی دیگر، دو وجه حرکت تاکتیکی طبقه کارگر را در شرایط کنونی می سازند. نباید اجازه داد که حرکت های رفرمیستی مانع از گسترش انقلاب گردند و جای آن را بگیرند. این جا و در این حدود، مبارزه بین راه انقلابی و راه رفرمیستی است و راه انقلابی، راه رفرمیستی را طرد و دفع می کند. و نیز به دلیل انقلاب، نمی توان هر گونه مبارزه رفرمیستی را که به هر حال از سوی طبقاتی که عموما جز مبارزه رفرمیستی نمی توانند و قادر نیستند که مبارزه دیگری را پیش ببرند را تماما و به گونه ای مطلق نفی کرد. اینجا و در حدود معینی انقلاب و رفرم در رابطه و پیوستگی هستند. تنها زمانی که انقلاب به درجه ای تکامل یابد که هر گونه مبارزه رفرمیستی، مانع اساسی حرکت آن شود، وجه مبارزه بر جدال انقلابیگری و رفرمیسم حاکم  می شود و انقلاب، رفرم را طرد می نماید. 
ششم شهریور 98