استراتژی«گذار» جمهوری خواهان، «سنتز» خودخوانده ای
برای استراتژی های رفرم و انقلاب(6)
نقد نظرات لیبرال- رفرمیستی احمد هاشمی( بخش نخست)
گذارطلبان لیبرال - رفرمیست و مساله ی«انقلاب غیرخشونت آمیز یا خشونت پرهیز»
این مقاله دو بخش دارد. در بخش نخست نظرات هاشمی درباره ی دو راه رفرم و انقلاب آمده و در بخش دوم از تاریخ مبارزه ی دو خط رفرمیستی و انقلابی در جنبش کمونیستی صحبت شده که نشان می دهد این حضرات سابقا«شبه چپ» و اکنون «شبه دموکرات» و در واقع سوسیال لیبرال حتی حاضر نیستند که گزارشی تا حدودی درست درباره ی این تاریخ دهند.
در پاره ی نخست با نام انقلاب قهرآمیز و انقلاب هاشمی می نویسد:
«این نوشته متمرکز براین اصل است که میان دو کلمه “انقلاب قهرآمیز” و “انقلاب” تفاوت اساسی وجود دارد. در دوران کنونی انقلاب قهرآمیز مقطعی و مربوط به جغرافیای خاص است، اما انقلاب از ابتدای زندگی انسانها در این کره خاکی، بدون توجه به مرز جقرافیایی، قومی و نژادی وجود داشته و خواهد داشت.»
«دیدگاه ناظر در این مقاله بین دو کلمه “غیرخشونت (قهر)آمیز” و “خشونت پرهیز” تفاوت قائل است. غیرخشونت آمیز به معنی دوری از هرگونه خشونت نیست، در حالی که خشونت پرهیزی به معنی دوری از هرگونه خشونت است.»
با این تفاصیل لابد حضرات«خشونت پرهیز» نیستند! و غیرقهرآمیز یا به اصطلاح«غیرخشونت آمیز» هستند و اما این در بهترین حالت یعنی اتخاذ استراتژی گذار مسالمت آمیز و رفرمیسم.(2) در واقع اگر هم در اینجا قهر یا به اصطلاح خشونت وجود دارد به این معنا نیست که توده ها می توانند به گونه ای تهاجمی قهرانقلابی به کار برند و قدرت سیاسی را به وسیله ی آن به دست آورند بلکه به این معناست که در بهترین حالت در مقابل قهر حکومت از خود دفاع می کنند. روشن است که این جز تئوریزه کردن بخشی از آن چه وجود دارد نیست.
هاشمی سپس ادامه می دهد:
ورونیکا دودو درتعریف انقلاب غیرخشونت آمیز می نویسد:
در این شکل های مبارزه که به وسیله ی نویسنده مزبور نام برده می شود«تاکتیک ها عدم خشونت... بدون تهدید و یا استفاده از خشونت» به معنای «پرهیز از به کاربرد قهر» حتی در حد مقاومت و دفاع و پاسخ دهی تاکتیکی است و این در بهترین حالت یعنی جنبش هایی که مشی مبارزه ی مسالمت آمیز را در دستور کار دارند. این جنبش ها ماهیتا رفرمیستی هستند زیرا کسب قدرت سیاسی از چنین راهی به وسیله ی این جنبش ها اگر جنبش طبقه ی کارگر و زحمتکشان و حتی لایه های انقلابی خرده بورژوازی باشند و جهان بینی انقلابی کمونیستی و یا جهان بینی دموکرات های انقلابی بر آنها حاکم باشد، ممکن نیست.
جالب این که اشکالی از این گونه مبارزات در جنبش های گذشته نیز وجود داشته و شیوه های تازه ای نیستند. آنچه در این جنبش «تازه» است یا بهتر بگوییم بیش از گذشته تئوریزه می شود فقدان قهر انقلابی و به اصطلاح « غیر قهرآمیز»است. دلیل این امر اساسا به فقدان طبقه ی دارای جهان بینی و آرمان انقلابی و سازمان ها و احزاب انقلابی پیشرو و مبارز از کمونیست تا دموکرات های انقلابی بر می گردد که در دوران کنونی مانع بزرگی در راه پیشروی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش خلقی گشته است. زمانی که طبقه ی کارگر فاقد جهان بینی انقلابی کمونیستی و سازمان و حزب انقلابی اش باشد( و یا کشاورزان و خرده بورژوازی تهیدست شهری فاقد جهان بینی دموکراتیسم و احزاب انقلابی بوده و در نتیجه دنباله رو جریان های لیبرالی گردند) و بنابراین توانایی کسب قدرت سیاسی نداشته باشد کاربرد قهر برای کسب قدرت سیاسی ضرورتی آنچنانی نمی یابد. در حقیقت این گونه نظرات «تازه» نیست بلکه شکل هایی از همان نظرات کهنه ای است که به تفسیر وضع موجود قناعت می کردند و به دگرگون کردن انقلابی وضع گرایشی نداشتند. نیروی پیشروی طبقه و توده ها باید در پیشاپیش طبقه و توده ها حرکت کند و نه به دنبال آنها.
در اینجا یک خلط صورت می گیرد. انقلاب ها رخ می دهند اما می توان از پیش برای آنها آماده بود، برای آنها برنامه ریزی و سازماندهی منظم و پایدار کرد و لحظه ی آغاز آنها را فهمید و در انطباق با آنها دست به عمل زد و به این ترتیب آنها را رهبری کرد. از دیدگاه ما این بستگی به وجود سازمان و حزب طبقه ی کارگر دارد که باید در راس انقلاب قرار گیرد. انقلاب اکتبر با قیام آگاهانه ی کارگران به رهبری حزب کمونیست روسیه (بلشویک) به وجود آمد. لنین سازماندهنده ی انقلاب اکتبر بود. قیام اکتبر آگاهانه تدارک دیده شده و سازماندهی شده بود. تدارک و سازماندهی منظم از پیش برای قیام و انقلاب و آماده گی برای آن با تشخیص لحظه ی قیام و انجام آن گره خورده بود. لحظه ی انجام قیام مرتبط با داشتن نبض توده ها و فهم دقیق شرایط واقعی ذهنی آنها به وسیله ی حزب پیشاهنگ است که بدون کار مداوم و نفوذ حزب انقلابی در توده ها ممکن نیست. بدون شرایط عینی لازم و تمایل ذهنی توده ها برای انقلاب و با برنامه ریزی و تدارک و سازماندهی صرف نمی توان انقلاب کرد. بدون تدارک و سازماندهی حزب انقلابی برای قیام هر گونه تمایل ذهنی و انجام عملی انقلاب به وسیله ی توده ها و کلا هر انقلاب توده ای محکوم به شکست استراتژیک است.
از سوی دیگر انقلاب تنها شکل قیام مسلحانه را ندارد بلکه جنگ خلق نیز شکلی از انقلاب قهر آمیز است. جنگ خلق تدارک دیده شده، سازماندهی شده و آگاهانه است اما در هر نقطه ای و بنا به میل پیشاهنگ در هر لحظه ای نمی توان به آن دست زد. بلکه در اینجا وضع جنبش خودبه خودی توده ها و آماده گی آنها برای تداوم جنبش بسیار مهم است. طبعا فرایند جنگ خلق که دراز مدت است از قیام مسلحانه که آنی است تفاوت دارد. انقلاب چین یک انقلاب آنی نبود بلکه انقلابی دراز مدت بود که به مدت نزدیک به 22 سال از زمان لشکر کشی به شمال( 1927) ادامه داشت. انقلاباتی که با جنگ های آزادیبخش ملی گره خورده بودند به ویژه در آسیا و افریقا از همین زمره بودند.
پاره ی دوم چهار نسل انقلاب نام دارد. نویسنده در آغاز آن می نویسد:
«تعریف و مفهوم سازی انقلاب در گذر زمان و با وقوع اتفاقات گوناگون در جهان تغییر کرده است. گفته می شود که هم اکنون در دهه دوم قرن بیست و یکم، در آستانه نسل چهارم انقلابات بسر می بریم. از انقلاب های کلاسیک به عنوان نسل اول نامبرده می شود. انقلاباتی که در سال های ۱۹۷۵ -۱۹۴۰ رخ داده اند، در چارچوب نسل دوم ارزیابی می شوند. ازاواسط دهه ۱۹۷۰، نسل سوم انقلابات شکل گرفت. مشکل تحلیل انقلابات دموکراتیک (رنگی) با نظریه های نسل سوم، راه را برای نظریه های نسل چهارم انقلاب باز نمود.»
اینجا نیز خلط های زیادی صورت می گیرد و تجارب و رویدادها و مباحث درهم می شوند. روشن نیست منظور از انقلابات کلاسیک کدام انقلاب ها هستند! هر دو انقلاب های دموکراتیک بورژوایی و انقلاب های سوسیالیستی و یا تنها انقلاب های سوسیالیستی؟ در صورتی که تنها منظور انقلاب های سوسیالیستی باشد آن گاه روشن نیست که چرا این ها «کلاسیک» خوانده شده اند. بدون تردید جامعه به پیش می رود و وضع اقتصادی، تکنولوژِی، بافت طبقاتی جمعیت، به همراه وضع سیاسی و فرهنگی تغییر می کند اما تغییراتی در اشکال اساسی مبارزه پدید نمی آید. برای نمونه اعتصاب، بایکوت انتخابات، تحصن، تحریم نوعی از کالاها یا شرکت های تولید کننده و یا عرضه کننده، راهپیمایی و گردهمایی، عدم همکاری با ارگان های حاکم، خودگردانی بخش هایی که به وسیله ی توده ها آزاد می شود، حمله به فروشگاه های مواد غذایی، شورش، قیام، نبرد مسلحانه و جنگ انقلابی همه ی اینها از همان زمان انقلاب های کلاسیک تا کنون و از جمله در کشور ما ایران به ویژه از زمان انقلاب مشروطیت وجود داشته و تنها برخی از جزییات و حواشی آنها تغییر کرده است.
«انقلابات نسل دوم»
در مورد نسل دوم که از نظر نویسنده در دهه های 1970- 1940 رخ داده که به نظر بیشتر به نبردهای مسلحانه علیه اشغال فاشیست ها و انقلاب های کشورهای اروپای شرقی در دوران جنگ جهانی دوم و پس از آن انقلاب های کشورهای زیرسلطه توجه دارد که به ویژه در آسیا و افریقا و آمریکای لاتین عموما درگیر جنگ های انقلابی داخلی و آزادیبخش ملی بودند، باید گفت از این گونه انقلاب ها در همان دوره ی کلاسیک و پیش از انقلاب فوریه و اکتبر روسیه رخ داده بود. سه انقلاب مشروطیت، انقلاب 1911 چین و انقلاب ترک های جوان ترکیه همه پیش از انقلاب فوریه و اکتبر بودند و روشن نیست چرا این ها«نسل دوم» خوانده می شوند. زیرا انقلاب های کشورهای زیرسلطه در دهه های 1970- 1940 واقع ادامه همه ی این انقلاب ها بودند. توجه کنیم که در انقلاب های دموکراتیک فوریه روسیه، مشروطیت ایران و1911 چین و ترکیه، بورژوازی(در چین بورژوازی انقلابی به رهبری سون یات سن و در ایران بورژوازی لیبرال و سازشکار) رهبری انقلاب را در دست داشت، اما در انقلاب اکتبر و انقلاب های بعدی در کشورهای زیرسلطه، عموما رهبری به دست احزاب کمونیست و نیروهای طبقه ی کارگر افتاد، اما ماهیت اساسی انقلاب ها در کشورهای صنعتی که انقلاب سوسیالیستی بود و همچنین کشورهای زیرسلطه که انقلاب دموکراتیک بورژوایی بود تغییر نکرد.
«انقلابات نسل سوم»
منظور از«انقلابات نسل سوم» که از اواسط دهه ی هفتاد آغاز شده است گویا بیشتر دور نخست جنبش ها و خیزش های کشورهای اروپای شرقی علیه احزاب رویزیونیستی و دولت های مرتجع سرمایه داری دولتی است که به ویژه از اواسط دهه ی هشتاد رونق گرفت؛(3) به اصطلاح انقلاب هایی که تنها شکل حکومت و بلوکی که به آن تعلق داشتند تغییر دادند. یعنی بخش هایی از طبقه ی حاکم کنار رفتند و بخش هایی دیگر رو آمده و تغییراتی در نظام سیاسی و اقتصادی به وجود آوردند و وابسته به بلوک غرب شدند. اما نظام سرمایه داری بر جای خویش ماند و تنها از شکل مسلط دولتی به شکل به اصطلاح خصوصی و بازارآزاد تبدیل شد.
انقلاب ها و جنبش هایی که از اواسط دهه ی هفتاد به بعد در کشورهای آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی سپس در دهه ی نخست سده ی حاضر در خاورمیانه و شمال افریقا رخ داد چون اساسا انقلاب های به اصطلاح رنگی نبودند و همه شکست خوردند در چارچوب همان انقلاب هایی قرار می گیرند که بین 1940 و 1970 به وجود آمدند با دو تفاوت مهم: یکم، در آن زمان ها حداقل در کشورهای زیر سلطه بافت دهقانی - روستایی و قبیله ای مسلط بود در حالی که در این انقلاب ها بافت کارگری - خرده بورژوایی بیشتر غالب گشته بود. دوم، در آن انقلاب ها یکی از خصال مهم انقلاب جنگ آزادیبخش ملی علیه حضور نظامی امپریالیسم بود، در حالی که در بیشتر این انقلاب ها( انقلاب سوریه و مبارزات در عراق و افغانستان و لیبی تجزیه و تحلیل خاص خود را می طلبد) مبارزه علیه حکومت استبدادی در اشکال گوناگون جمهوری و سلطنتی و نظامی که نوکر و نماینده ی امپریالیسم بودند وجه غالب بود و در واقع کار به لشکر کشی و تجاوز نظامی امپریالیست ها کشیده نشد.(4)
منظور از نسل چهارم جنبش هایی است که حضرات تئوریسین های بورژوازی نام آنها را«انقلاب های رنگی» گزارده اند. در بخش دوم به این انقلاب های رنگی می پردازیم.
پاره ی سوم نام رفرم، انقلاب و انقلاب دموکراتیک (رنگی) را دارد. در آغاز این بخش هاشمی می نویسد:
«دو مقوله رفرم و
انقلاب در ادبیات سیاسی، در برخورد با حکومت و نظام سیاسی مطرح هستند. به طور کلی
رفرم در مقابل انقلاب قرار دارد. انقلاب ها عموما دگرگونی های بنیادین و چند وجهی
هستند که درفرم بسیج توده ای و کمترسازمان یافته ظاهر می شوند. انقلاب ها معمولا
با شیوه قهرآمیز برای تخریب و تسخیر یک نظام سیاسی صورت می پذیرند. برعکس مفهوم
رفرم، تغییرات جزئی در نظام سیاسی – اجتماعی است و بسیج توده ای، الزاما در آن نقش
چندانی بازی نمی کند.»
1- این مقاله در سایت اخبار روز که بیشتر نوشته های رویزیونیست های توده ای- اکثریتی - راه کارگری را نشر می دهد در روز شنبه 23 دی ماه 1402 درج شده است.
2- هاشمی در مقاله ی دیگری با نام “روایت استراتژیک ملی”، حلقه مفقود جمهوریخواهان ایران که پس از این مقاله نگاشته شده می نویسد:«موضوع مرکزی روایت استراتژیک ملی، تغییر قدرت سیاسی و تحول دموکراتیک و سوسیال – اکولوژیک است. بینش کلیدی این تغییر قدرت مبتنی بر مبارزه خشونت پرهیز است، بر این مبنا روایت استراتژیک ملی بر سه پایه استوار است.»( پنجشنبه 17 فروردین 1403، سایت اخبار روز، تاکید از ماست) بالاخره ما متوجه نشدیم حضرات «غیرخشونت آمیز»اند یا «خشونت پرهیز»؟! گرچه هر دو کمابیش یکی هستند! این نوع مفهوم سازی ها که یا عاریتی است و از جامعه شناسان لیبرال دست چندم غربی گرفته شده و یا از انبان سوسیال رفرمیست های بی خاصیت درآمده است قرار است ماهیت واقعی حضرات را که رفرمیسم است پرده پوشی کند.
3- در مقاله روشن نیست که انقلاب 1979 ایران و انقلاب نیکاراگوئه و دیگر جنبش ها وانقلاب ها در آسیا و افریقا و آمریکای جنوبی و مرکزی در این دوره تا دوره ی انقلاب در کشورهای عرب«بهار عربی» در زمره ی انقلاب های نسل سوم قرار می گیرد یا انقلاب های نسل دوم!
در مورد تغییرات در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی نگاه کنید به دو اعلامیه ما به مناسبت اول ماه مه سال 1403
البته
انقلاب و رفرم تنها در برخورد با حکومت و نظام سیاسی مطرح نیستند بلکه در برخورد
با نظام اقتصادی و فرهنگی نیز مطرح هستند. انقلاب های بورژوایی بخشا به شکل انقلاب
و بخشا به شکل رفرم صورت گرفت اما انقلاب
های دموکراتیک نوین و سوسیالیستی تماما از طریق قهرانقلابی یعنی یا قیام مسلحانه و
یا نبردهای پارتیزانی و جنگ های توده ای صورت گرفته است. این البته به این معنا
نیست که گذارمسالمت آمیز در هیچ شرایطی و مطلقا در دستور کار قرار نمی گیرد.
دیالکتیک مارکسیستی یعنی راه رفتن روی دو پا و گذار قهرآمیز و گذار مسالمت آمیز دو
پایی هستند که گذار قهرآمیز قاعده و گذار
مسالمت آمیز استثناء است و یک مارکسیست- لنینیست - مائوئیست واقعی باید شرایط
گزینش و امکان تحقق هر کدام را تشخیص دهد و راه رفتن روی ریل هر دوی آنها را بلد
باشد.
هرمز
دامان
مرداد
1403
یادداشت ها1- این مقاله در سایت اخبار روز که بیشتر نوشته های رویزیونیست های توده ای- اکثریتی - راه کارگری را نشر می دهد در روز شنبه 23 دی ماه 1402 درج شده است.
2- هاشمی در مقاله ی دیگری با نام “روایت استراتژیک ملی”، حلقه مفقود جمهوریخواهان ایران که پس از این مقاله نگاشته شده می نویسد:«موضوع مرکزی روایت استراتژیک ملی، تغییر قدرت سیاسی و تحول دموکراتیک و سوسیال – اکولوژیک است. بینش کلیدی این تغییر قدرت مبتنی بر مبارزه خشونت پرهیز است، بر این مبنا روایت استراتژیک ملی بر سه پایه استوار است.»( پنجشنبه 17 فروردین 1403، سایت اخبار روز، تاکید از ماست) بالاخره ما متوجه نشدیم حضرات «غیرخشونت آمیز»اند یا «خشونت پرهیز»؟! گرچه هر دو کمابیش یکی هستند! این نوع مفهوم سازی ها که یا عاریتی است و از جامعه شناسان لیبرال دست چندم غربی گرفته شده و یا از انبان سوسیال رفرمیست های بی خاصیت درآمده است قرار است ماهیت واقعی حضرات را که رفرمیسم است پرده پوشی کند.
3- در مقاله روشن نیست که انقلاب 1979 ایران و انقلاب نیکاراگوئه و دیگر جنبش ها وانقلاب ها در آسیا و افریقا و آمریکای جنوبی و مرکزی در این دوره تا دوره ی انقلاب در کشورهای عرب«بهار عربی» در زمره ی انقلاب های نسل سوم قرار می گیرد یا انقلاب های نسل دوم!
در مورد تغییرات در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی نگاه کنید به دو اعلامیه ما به مناسبت اول ماه مه سال 1403