تراژدی
و مضحکه ی جمهوری اسلامی(8)
تضاد
میان مردم و هیئت حاکمه جمهوری اسلامی(ادامه)
زنان
در کشور ما، در کوران
انقلاب مشروطیت و پس از آن، زنان به تدریج از وضع سنتی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود فاصله گرفته و به
مرور به تمامی زمینه های تولید و خدمات ، فرهنگ و سیاست وارد شدند. رژیم های رضا
خان و شاه سابق به رواج انواع و اقسام اشکال شبه مدرن آزادی زنان دست زدند که اساسا
با شرکت زنان در تولید اجتماعی رقم میخورد. و این البته نسبت به زمان پیش، که زنان
از هر گونه کاری بیرون از خانوار فردی محروم بودند و شرکتشان در تولید عمدتا قالی
بافی، کشاورزی و دامداری خانوادگی بود، گامی به پیش بود. این اشکال شبه مدرن عموما
نسخه و کلیشه های نتراشیده ای بود از اشکال آزادی زنان از قیود فئودالی و بوجود
آمدن اشکال نوین ستم بر زنان در جوامع سرمایه داری امپریالیستی غربی. این کلیشه ها،
با حفظ انواع و اقسام شیوه های روابط پدر سالارانه و مرد سالارانه و تسلط و ستم بر زنان در جوامع عشیره ای، قبیله ای و
فئودالی تلفیق شده، و قوانین حقوقی ارتجاعی مذهبی در مورد زنان برآنها سنگینی و چفت و بست آنها را محکم میکرد.
و این همه به این دلیل بود که گسست در
اقتصاد، سیاست و فرهنگ، تنها از جهات معین و محدودی و در جهت مقاصد امپریالیسم و
ارتجاع نوین کمپرادوری صورت گرفته و روابط اقتصادی کهن و قوانین و آداب برگرفته از
آنها، یا به همان شکل سابق و یا با تغییرات محدودی در شهر و روستا کمابیش به حضور
خود ادامه میداد.
باری، درون چنین
اوضاعی، ما با رشد یک آزادی و گشایش نسبی در وضع زنان که ناشی از رشد جنبه های
اقتصاد و سیاست و فرهنگ مسلط وابسته به امپریالیسم، و نیز غیر مسلط مستقل مترقی و
انقلابی بود، روبروییم. شرکت و نقش فعالانه زنان در مشاغل فنی و خدماتی و در
کارخانه ها و ادارات، دانشگاهها، بیمارستانها ( مهندسی، مدیریت، پزشکی، تدریس در
عالی ترین سطوح دانشگاهی)همینطور شرکت فعالانه و خلاق در عرصه فرهنگ و هنر(شاعری، نویسندگی،
موسیقی، نقاشی، و...) و سیاست و سازماندهی (شرکت در عالی ترین سطوح احزاب سیاسی مترقی
و انقلابی و سازمان های زنان) و بجان خریدن
انواع فشار، شکنجه، زندان و جان باختن در راه اهداف انقلابی و مترقی بویژه
پس از سالهای بیست و باز شدن نسبی فضای سیاسی، فرهنگی، ابعاد گسترده ای مییابد. و
اینها تماما نشان از پیشرو بودن زنان
ایران در کسب آزادی و استقلال و برابری حقوقی با مردان نه تنها در ایران، بلکه در
منطقه خاورمیانه و بخش های مهمی از آسیای تحت سلطه داشت .
اما حکومت مرتجع
اسلامی که ایران را با کشورهای عقب مانده ای که هنوز با قوانین هزاروچهارصد سال
پیش زندگی میکردند، عوضی گرفته بود، این چنین زنانی را که میخواستند سر به آسمان
بسایند، چنان به اسارت و تحقیر گرفت و و چنان به محنت و درد دچار کرد
که داستان وضع زنان در این حکومت خود غمنامه ای است از زندگی سراسر رنج و جانفرسای آنان؛ و حکایتی است از انزوا و سر در
گریبانی و خود از دست دادگی زنان؛ و همین که از وضع زنان و قوانین حقوقی ایران در مورد زنان و رفتار
با زنان در جمهوری اسلامی سخن به میان میآید، ژرفنای ارتجاعی بودن و کراهت نفرت
انگیز این نظام خود را به وجه هر چه بارزتری نشان میدهد.
در این نظام نه تنها
تمامی آن حقوق نابرابری که در گذشته موجود بود حفظ شد و بدرجات هم افزایش یافت،
بلکه تمامی قوانین حقوقی درمورد زنان نیز بر مبنای قوانین چهارده قرن پیش تدوین شد.
وجود دستمزد نابرابر با مردان برای کار مشابه و درنتیجه استثمار زنان کارگر بدرجات بیشتر از مردان
کارگر و انواع ستم های غیر اقتصادی، محدودیت
ها و فشارها ی فرهنگی، اجتماعی و شخصی در کار به آنها برای حفظ کار، قوانین حقوقی
نابرابری که در نتیجه رسوخ و یا تحت تاثیر قوانین و آداب و سنن دینی و مذهبی، دچار
کاهش، حتی نسبت به دوره های پیش از انقلاب شده است، انواع و اقسام ستم های فرهنگی
و سیاسی تا جایی که حق زنان برای فعالیت های فرهنگی یا مطلقا وجود ندارد، یا به
حداقل خود رسیده است و تنها در چارچوب های قوانین مذهبی امکان پذیر است، نفی حقوق
زنان برای تشکلات مستقل اجتماعی و سیاسی و مبارزه برای برابری حقوقی در همه ی
جوانب با مردان، سرکوب هر نوع حرکت و جنبش آنان و نیز انواع و اقسام مجازات های
قرون وسطایی تحقیرکننده، مشمئز کننده و نفرت انگیزهمچون سنگسار کردن و شلاق زدن
برای زنانی که مثلا قوانین این حکومت را
زیر پا میگذارند؛ اینها شمه ای از شرایط موجود حکومت اسلامی و حکام خونخوار آن را برای
زنان تشکیل میدهد.
اشکال مبارزه زنان
با توجه به اینکه
حکومت اسلامی هیچگونه امکان حرکت مستقل اعتراضی و یا سازمانهای مستقل زنان را
نداده، عمده فعالیت و جنبش زنان داخل کشور در مبارزه با این رژیم، از دو راه
مبارزه قانونی و غیر قانونی جریان یافته و تمامی دستاورهای کنونی آنان از درون این
دو مبارزه بوجود آمده است.
مبارزه قانونی، که
ماهیتا رفرمیستی است، عموما در چارچوب سازمان های و جریانهای مخالف جناح حاکم درون
جمهوری اسلامی(اصلاح طلبان، کارگزاران و جریانهای منسوب به اینان) صورت گرفته و
میگیرد. این مبارزه در اشکالی همچون شرکت
در متینگ ها، تظاهراتها و نیز انتخابات ها، جریان یافته و می یابد. جدای از زنانی که
واقعا به این احزاب باور دارند و باصطلاح پایه های طبقاتی این احزاب هستند، بیشتر
زنانی که به این دسته ها باور عمیقی ندارند، تنها به این امید به پای صندوقهای رای
میروند که وضع کنونی شان اندکی تغییر کند و به اصطلاح به آن چیزی رای میدهند که
شرایط ستمگرانه و حقارت بار اکنونشان در
آن نباشد.
مبارزه غیر قانونی، که
عموما و بیشتر گونه هایی از مبارزه منفی است، شکل دیگر مبارزه زنان علیه نظم
ارتجاعی موجود است . اشکال اخیر عمدتا در مبارزات فرهنگی(مبارزه علیه فرمانها و یا
خواستهای دین و مذهب و نیز آداب و سنن مذهبی) و بویژه در نحوه ی پوشش زنان خود را
نشان داده است. گرایش به این نوع مبارزه که در ایران سابقه کهن دارد و عموما زمانی
که شرایط برای مبارزه مثبت ضعیف است و یا نیروی لازم برای آن وجود ندارد، عمده
میشود تا جایی پیش رفته و با وضع کنونی پیش خواهد رفت که جهت عمده مبارزه زنان را
بسازد.
سوای این دو شکل که در عرصه اجتماع جریان دارد، ما با اشکال نوین مبارزه علیه پدر
سالاری و مرد سالاری در چارچوب خانواده و فامیل و اقوام نیز روبروییم که در دوره حکومت
اسلامی، که به تمامی قوانین ستمگرانه سرمایه دارانه را، با قوانین کهنه جوامع
فئودالی و عشیره ای درهم و پشتیبانی میکند، گسترش و عمق روزافزونی یافته است.
زنانی که عموما تحصیل کرده ( و نه تنها تحصیل کرده ها)هستند و به هیچوجه تن به
تسلط مطلق همسر و آداب و سنن مرد سالارانه جاری و ستم بر خود را نمیدهند و طلاق را
بر زندگی مشترک ترجیح میدهند؛ و این باعث شده که ما با سنت شکنی، و آمار مداوما
بالا رونده طلاق نه تنها در شهرهای بزرگ، بلکه حتی در شهرهای کوچک و روستاها نیز،
روبرو باشیم؛ یعنی محیط هایی که طلاق در آنها تابو بشمار میآمد و زن مطلقه همواره
با نگاههای سرزنش کننده و تحقیر آمیزی مواجه میشد. همینطور فرار دختران جوان از
محیط های بسته خانواده و پدر سالاری مسلط
بر آنها ، شکل دیگری از مبارزه زنان است برای
ترک موقعیت پیشین در خانواده و جستجوی موقعیتی بهتر برای خود. اگرچه بواسطه ی شرایط
نامطلوب اقتصادی و رواج انواع بی بندباری های اجتماعی و دزدی و فساد، بسیاری از
زنان محروم نیز دچار سرگردانی شده و برای کسب درآمد به راه های نظیر تن فروشی و
کارهایی که مطلوبشان نیست، و نهایتا اعتیاد کشیده میشوند. آمار کنونی حکایت از
افزایش شدید این قبیل کارها، خواه از نظر تعداد و خواه از نظر سن (13 سالگی) و
محیطی که زنان و دختران به آن دست میزنند، در حکومت اسلامی یعنی «حکومت دین و
قران» حضرات حاکم دارد.
به این ترتیب، جنبش
زنان، خواه متشکل و عموما از طریق سازمان ها و جریانهای قانونی موجود، خواه غیر
متشکل و بسان واکنشی خودبخودی و غریزی از جانب آنها بر علیه قوانین نابرابر حقوقی
و رسوم و آداب و سنتهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، در دوران حکومت مذهبی تداوم
یافته و تداوم خواهد یافت.
طبقه کارگر و جنبش زنان
در جامعه کنونی در
کنار تضاد اساسی، یعنی تضاد تمامی طبقات خلقی با ارتجاع و امپریالیسم و برای بر
قراری جامعه ای دموکراتیک و مستقل، که ماهیت این پدیده و مرکز ثقل اساسی تغییر و
تحول آن را تشکیل میدهد، تضادهای گوناگونی
وجود دارد که یکی از آنها تضاد زنان با قوانین موجود علیه آنها و برای رفع ستم های
کهنه ی فئودالی و سرمایه دارانه، و کسب حقوق برابر با مردان است. این تضاد گرچه تضاد
اساسی انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی نبوده و نخواهد بود، اما در کنار تضاد اساسی در
تمامی مراحل انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی( که تضاد اساسی آن متفاوت خواهد بود) موجود
بوده و از هرگونه تغییر و پیشرفت تضاد اساسی تاثیر گرفته، و نیز، خواه زمانی که
تضاد عمده نیست و خواه زمانی و مراحلی که تبدیل به تضاد عمده میگردد، و هر گونه پیشرفتی
در مبارزه از طریق و کانال آن حاصل میگردد، متقابلا بر تغییر و پیشرفت آن تضاد
اساسی اثر خواهد گذاشت.
این تضاد، ماهیتا
تضادی میان صفوف خلق و ضد خلق است و در رابطه میان آنها بروز میابد. تمامی
امپریالیستها و ارتجاعیون از هر نوع و با تفاوتهایی، حامی تداوم حقوق نابرابر زنان
با مردان، حفظ روابط مرد سالارانه، و ستم های فئودالی و سرمایه دارنه هستند؛ درحالیکه
طبقه کارگر و خلق، خواهان رفع تمامی اشکال ستم بر زنان، نابودی قوانین و روابط مرد سالارانه، و برقراری
برابری واقعی، حقیقی و عملی میان زنان با مردان است. بر خلاف ضد خلق که حامی و
پشتیبان روابط ستمگرانه است، طبقه کارگر خواهان از بین رفتن آنهاست. بدین ترتیب پشتیبانی
و طرح خواستهای زنان و هدایت مبارزه آنها برای رفع ستم بر زنان و کسب حقوق برابر
با مردان، بخشی بسیار مهم از برنامه و مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی طبقه کارگر
است و در نهایت باید بوسیله جنبش و انقلابی که طبقه کارگر باید رهبری آنرا داشته
باشد، حل گردد.
برخورد طبقه کارگر به
وابستگی های طبقاتی درون زنان، تابع امر کلی تحلیل طبقاتی مشخص هر مرحله از انقلاب
و تقسیم آن بدو صف خلق و ضد خلق است. در
صف خلق نیز برخورد به هر لایه و قشری در زنان، تابع امر کلی برخورد به طبقه ای است
که آن زنان به آن وابستگی دارند و جایگاه آن طبقه در آن مرحله از انقلاب. از
دیدگاه طبقه کارگر، زنان کارگران، زحمتکشان و زارعین و دهقانان فقیر که خواه
خودشان کارگر و زارعند و یا همسران آنها هستند، اکثریت باتفاق زنان محروم و تحت ستم دوگانه را تشکیل میدهند و هم
اینانند که باتفاق مردان باید سوسیالیسم و کمونیسم را بسازند. از این رو طرح
خواستهای این اکثریت نخستین اولویت طبقه کارگر است. طرح خواستهای دموکراتیک زنان
که بدرجات مختلف خواستهای زنان دیگر طبقات گوناگون خلق را در بر بگیرد، نیز بر
مبنای هر مرحله از انقلاب تدوین میشود.
از سوی دیگر، حرکت و جنبش
زنان(که البته منحصر به زنان نیست و تمامی مردان پیشرو باید در امر آگاهی یافتن به
آنها کمک و در مبارزه آنها راهمراهی کنند) برای نابود کردن تمامی روابط نابرابر
فئودالی و سرمایه داری، دارای استقلال و ویژگیهای معین است؛ زیرا نه تنها علیه این
نظام ها که وی را به اسارت گرفته اند، مبارزه میکند، بلکه امر سنگین و ریشه دار در
قرون و اعصار، یعنی رفع تضاد و نابرابری بین زن و مرد را تعقیب میکند. از دیدگاه
طبقه کارگر و از دیدگاه مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم این جنبش از یک سو در حرکت
های عمومی، تابع امر عمده مبارزه خلق با ضد خلق یعنی ارتجاع و امپریالیسم و تابع
تضاد عمده معینی است که در هر مرحله عمده میشود و باید از خلال این تضادها، بسوی
دمکراسی و سوسیالیسم و نیز نهایتا کمونیسم به پیش برده شود، و از سوی دیگر این
جنبش دارای حرکت خاص خود بوده، در مراحل معینی و در چنین انقلاباتی عمده شده و از
این رو باید مراحلی از تغییر، تحول و تکامل را طی کند.
غیر عمده بودن یا شدن
خواستهای این جنبش در مراحلی از تکامل انقلاب، به این معنی است که این جنبش، حرکت خاص خود را در آمیختگی و وحدت با،
و نیز تبعیت از تضاد عمده در هر مرحله دنبال میکند و خواستهای آن در آن مقطع، بطور
نسبی و بخشی، و در چارچوب آن وجهی از مبارزه که عمده شده است، عمده میشود و یا عمده
تر است، طرح میگردد و در آن چارچوب به پیش میرود. به عبارت دیگر، در جهت اتحاد و
وحدت طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و نیز جنبشهای توده ای موجود، در هر برهه ای از
مبارزه با ضد خلق، و در چارچوب تضادعمده است که خواستها و امیال آن باید به پیش
برده شود. تابع عمده بودن این جنبش از یکسو به این معنا است که این جنبش نمیتواند
بطور مطلق و انتزاعی طرح و همه چیز گرد خواستهای آن بچرخد، و تقاضاهای آن نیز
نمیتواند همیشه بطور جامع و تمام و کمال پیش
گذاشته شود، و خواسته شود که همه ی آنها یکجا و در همان زمان تحقق یابد؛ و از سوی
دیگر، به این معنی نیست که این جنبش از
طرح آن خواستهایی که در چارچوب تضاد عمده باید از جانب آن طرح شود، خوداری کند و
یا بکلی متوقف و تعطیل شده و جایگاه خود را در مجموع تضادها فراموش کند.
عمده شدن این تضاد یعنی
عمده شدن تضاد زنان و جنبش آنها با تمامی روابط
سرمایه دارانه و فئودالی و باستانی به این معنی است که تمامی تضادهای دیگر
انقلاب، در آن مرحله معین، درون آن مستتر
و تابع آن گشته و از طریق تغییر و تحول آن به پیش برده خواهند شد. این مبارزه، در دوران انقلاب دموکراتیک از جانب تمامی طبقات
خلقی، بر علیه ضد خلق یعنی ارتجاع و امپریالیسم به پیش برده خواهد شد؛ و در دوره
سوسیالیسم، از جانب طبقه کارگر و متحدین وی در روستا، در تلاش برای نابودی تمامی شرایط
مادی موجود از گذشته که شرایط عینی ستم بر زنان را میسازند و مبارزه با افکار و
سنن و آداب ضد زنی که از سرمایه داری و نظام های گذشته باقی مانده اند، خود رانشان
خواهد داد؛ و علیه تمامی محافظه کارانی که نمیخواهند به پیش روند و نیز بورژوازی باز تولید شده درون جامعه و حزب
که میخواهد جامعه را به عقب باز گرداند، صورت خواهد گرفت. در چنین مراحلی،
ویژگیهای این تضاد، که تنها مشمول خلق و ضد خلق نشده و بدرون خلق و تضادهای درون
خلق نیز کشیده میشود، خود را به نحو بارزتری نشان خواهد داد.
ضروری است که طبقه
کارگر نه تنها برای تغییر و تحول تضاد عمده، با صف ضد خلق ارتجاع و امپریالیسم (و
در سوسیالیسم با بورژوازی بازتولید شده درون اجتماع و حزب) بجنگد، بلکه درون خود
نیز به مبارزات همه جانبه و جانانه ای در برخورد به این تضاد دست زند؛ یعنی جنبش های معینی برای تغییر انقلابی افکار مردان
و(زنان نیز) در مورد مسئله رفع ستم بر زنان و برابری میان زنان با مردان ایجاد کند
و تغییرات معینی را در افکار، رفتار و کردار و نیز تنظیم های نوین و نوین تر روابط
حقوقی بین زن و مرد را درون جنبش خود و خلق
دنبال کند و در عمل با توجه به شرایط عینی موجود در هر کشور معین، آنها را مستقر
نماید. به عبارت دیگر، هم مبارزه برای دموکراسی سوسیالیسم و کمونیسم را پشتیبانی کند
و هم حل گام به گام این تضاد را درون جنبش
جاری خود تعقیب نماید.
از نکات اخیر چنین بر
میآید که گر چه رفع واقعی ستم بر زنان و کسب برابری واقعی و در عمل میان زنان و
مردان، نهایتا در جامعه کمونیستی ممکن خواهد بود، اما این امر به این معنی نیست که
این تضاد هیچگونه تغییرات کمی - کیفی را تا آن زمان از سر نگذرانده باشد.
تاملی بیشتر نشان
خواهد داد که با توجه به اینکه صفوف خلق و ضد خلق مطلق نبوده و نسبی است،
تداخلهای معینی در میان صفوف خلق و ضد خلق
همواره جریان خواهد یافت. یکی از این
تداخلها، رسوخ درجاتی گوناگون از اندیشه های کهنه و ارتجاعی از هرنوع در میان صفوف خلق است. لذا در حالیکه طبقه کارگر برای از میان برداشتن
شرایط مادی، سیاسی و فرهنگی ای که موقعیت
نابرابر مردان با زنان و انواع افکار، قوانین حقوقی و جزایی را نهادینه کرده و از
آن پشتیبانی میکند، مبارزه میکند، در عین حال موظف است و باید با بازتاب یا نفوذ
تمامی اشکال چنین افکار و روابطی درون خود و صفوف خلق نیز مبارزه نماید. تلاش در
حل این تضاد به همراه تضادهای درونی دیگر امری است که به جنبش طبقه کارگر جان داده
و آن را متکاملتر میکند.
باید اعتراف کرد که
بیشتر ما کمونیستها، بویژه در کشورهای تحت سلطه خاورمیانه و بویژه در کشورهایی که
مذهب بخش عمده و یا مهمی از روساخت فرهنگی است و آداب و سنن کهن بر اذهان ما
سنگینی میکند، در برخورد به این تضاد و کوشش در تکامل و پیشبرد آن و نیز حل نسبی
آن درون صفوف خود کوتاهی کرده ایم. در بسیاری از ما وجوه عقب مانده که بشدت جان سخت هم هستند، در برخورد به زنان
یافت میشود. باید همواره و در هر مرحله ای، تمامی وجوه این تضاد و تمامی اشکال
فکری، رفتاری و فرهنگی موجود عقب مانده که از شکلهای کهنه ستم عشیره ای، قبیله ای،
طایفه ای، خرده مالکی، فئودالی و سرمایه داری در ما موجود یا باقی مانده اند، مورد
تجزیه و تحلیل های دقیق قرار گرفته و برای گسست از آنها مبارزه گردد. از سوی دیگر
باید تمامی اشکال ممکنه نوین چگونگی برابر حقوقی زنان با مردان مورد بررسی قرار
گرفته و در عمل برای استقرار آنها در محدوده های احزاب و جنبش های عمومی مبارزه
کرد و و تا جایی که میتوانیم آنها را
مستقر کنیم. این مبارزه ای است که همواره
ادامه یافته و باید ادامه یابد. تردیدی نیست که جنبش طبقه کارگر اکنون و در برخورد
به این تضاد، با جنبش طبقه کارگر صد سال پیش و یا بیست سی سال پیش تفاوت کرده باشد
و بیست سال دیگر نیز باید با اکنون متفاوت و متکاملتر گشته باشد. طبقه کارگر باید
بطور روشن به این امر پی ببرد که «هیچکس آزاد نخواهد بود اگر حتی یک زن در جهان
یافت شود که آزاد نبوده و تحت ستم باشد.»(نقل به معنی از مائو)
نکته دیگر اینکه جنبش
زنان میتواند و باید در چارچوب تبلیغی و تا حدود معینی از لحاظ عملی ، از مرزهای
طبقات درون خلق بیرون برود و زنان نیروهای دشمن را نیز در بر گرفته و در این زمینه
حتی بدرون صفوف نیروهای طبقات ضد خلق نفوذ نماید، و یا زنانی از این طبقات را درون
جنبش خود جای دهد. زیرا اشکال گوناگون ستم بر زنان محدود به زنان طبقات خلقی نشده
و درون صفوف طبقات ضد خلق نیز وجود دارد؛ چنانچه در شرایط ویژه کشور ما، اینکه بخشی
از زنان طبقات حاکم و مسلط از ستم مردان خود و قوانین کهنه ارتجاعی مذهبی رنج
میبرند، امری روشن است. و ما حتی در میان برخی
زنان این طبقات جنب و جوشی را ملاحظه میکنیم که پیشتر مشاهده نمیکردیم. گرچه ثروت
و قدرت مسحور کننده است و بهشت این دنیایی را برای تمامی افراد نیروهای ضد خلق
میسازد، اما مشکل بتوان پذیرفت که ثروت و قدرت، تمامی زنان این طبقات را که عموما تحت تسلط قوانین مرد
سالارانه مذهبی و تحقیر شدن در محیط های مردانه هستند، راضی نگاه دارد و بخشی از آنها
خواهان حقوق برابر با مردان نباشند و یا ارجی برای آن قائل نشوند.
طبقه کارگر باید در صفوف و نیروهای دشمن خویش نفوذ کند و اتحاد آنها را مختل نماید
. بخشی از این نفوذ و اختلال در صفوف دشمن، میتواند و باید از طریق تبلیغ جنبش
برابری خواهانه زنان برای تساوی با مردان و گسترش آن به زنان طبقات دارا صورت گیرد.
برخوردهای نادرست
برخی اشتباهات تئوریک -
سیاسی، کمبودها و ضعف های جنبش چپ در ایران در برخورد به مسائل و جنبش زنان، موجب
برخی واکنشهای افراطی و زمخت از سوی دیگر قضیه شده است. چنانکه برخی فرصت طلبان و نیز ابن
الوقت ها، به یکباره خواهان تعطیل کردن مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع بوسیله طبقه کارگر میگردند و از این طبقه
میخواهند که اول مسئله زنان را درون صفوف خود حل و فصل نماید؛ یعنی بطور مطلق، هیچ
اشتباهی در برخورد به زن، درون این طبقه و یا حداقل درون پیشروان این طبقه وجود
نداشته باشد، آنگاه این طبقه به مبارزه علیه ارتجاع و امپریالیسم و انقلاب دست زند. امری که نه از نظر تئوریک - سیاسی
صحیح است و نه از نظر عملی ممکن. زیرا نه تضاد اساسی و دیگر تضادها منتظر می مانند
تا طبقه کارگر مشکلش را با مسئله ستم بر زنان حل کند، نه چنین امری که خواهان
تحولات مطلق فکری پیش از هر گونه عمل است، امری ممکن و مقدور است. زیرا طبقه کارگر
تنها در ضمن تغییر دادن جهان، میتواند خود
را تغییر دهد.
همچنبن، برخی از کسانی
که ادعای تفکرات چپ دارند به یکباره جنبش کارگری را که پایه و اساس جنبش انقلابی است و وظیفه کمونیستها است که
این جنبش را به یک جنبش انقلابی که برای
کمونیسم مبارزه میکند، تبدیل کنند، به یکباره متهم به ناتوانی در تحقق سوسیالیسم و
کمونیسم میکنند و از کمونیستها میخواهند هم خود را مصروف این جنبش نکرده بلکه صرف جنبشهای
زنان و یا دانشجویان کنند که از نظر آنها هم انقلابی ترند و هم فعالتر.
از چنین دیدگاهی خطرناک تر نمیتوان چیزی پیدا
کرد. درست است که در برخی مقاطع جنبش های زنان و یا دانشجویان موقعیت های پیشروتری
را نسبت به جنبش کارگری اشغال میکنند - و
این نه تنها در دوره کنونی که جنبش کارگری دچار اکونومیسم است، بلکه حتی در دوره
هایی که جنبش کارگری زیر رهبری یک حزب
انقلابی کمونیستی قرار گیرد و به گونه ای انقلابی برای کمونیسم بجنگد، نیز اتفاق
میافتد - ولی در مورد وضع کنونی جنبش
کارگری، مشکل واقعی آنجاست که کمونیستها کار متمرکز و مداوم انقلابی ای را در میان این طبقه دنبال نکرده
اند (سوای استبداد و و موانعی که استبداد ایجادکرده و میکند)، و بیشتر فعالیت هایی
که در دوران اخیر صورت گرفته، بدلیل تفکرات رویزیونیستی و ترتسکیستی مسلط بر آنها،
هرگز امر انقلاب و کمونیسم را دنبال نکرده اند. باید به جنبش های پیشرو زنان،
دانشجویان و جوانان توجه کرد. این درست! اما هرگز نباید مرکز ثقل و پایه و اساس تغییر
انقلابی را که طبقه کارگر و جنبش این طبقه است و جز این طبقه و جنبش این طبقه،
هیچ طبقه، بخش و جنبش دیگری نمیتواند
جایگاه آن را بگیرد، فراموش کرد.
شکل دیگری از این
برخوردهای نادرست، مثلا در دیدگاههایی مانند این که «انقلاب آینده ایران زنانه
خواهد بود»، بازتاب میابد. اگر منظور این
است که در انقلاب آینده ایران، زنان نیمی یا شاید بیشتر از نیمی از جمعیت مبارز هستند که برای حل تضاد اساسی
مبارزه میکنند، این به هیچوجه نام «انقلاب
زنانه» به آن انقلاب نخواهد داد. حتی اگر انقلابی علیه ارتجاع حکومت اسلامی و
قوانین کهنه باشد و اینها مثلا طی یک دگردیسی از بالا و یا از خارج تغییر نکرده
باشند. اگر منظور این است که تضاد زنان با روابط مرد سالاری و تمامی حقوقی که
ازاین روابط ناشی میشود، بخش مهمی از مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی را تشکیل
میدهد، این نیز نام آن انقلاب را که
ماهیتا دموکراتیک و سپس سوسیالیستی خواهد
بود، تغییر نخواهد داد. اما اگر منظور این است که انقلاب آینده ایران بر مبنای
تضاد اساسی یعنی تضاد خلق و ارتجاع و امپریالیسم نبوده و صرفا انقلابی برای حل
مسئله پدر سالاری و مرد سالاری است، انگاه چنین سخنانی، جز سخن یاوه نخواهد بود.
نکته دیگر از این برخوردهای افراطی، مخدوش کردن
خط و مرزها بین صفوف مارکسیستها و فمینیستها است. تلاش هایی که بوسیله فمینیست ها
صورت گرفته در خور احترام است و طبقه کارگر و جنبش انقلابی زنان برای دمکراسی،
سوسیالیسم و کمونیسم باید از دست آوردهای آنها در این خصوص بیاموزد. اما مخلوط
کردن جنبش زنان که در نفس خود پیشرو و انقلابی است، با جنبش های فمینیستی صرف، که
ماهیتا و یا در نهایت لیبرالی و بورژوایی هستند، و یا پایین آوردن و یا محدود کردن
امر مبارزه طبقه کارگر تا سطح و یا در
چارچوب های فمینیستی، و به به کردن برای فمینیستها، تنها از عهده تنگ نظران و
محدود فکرانی بر میاید که هیچگونه علقی و باوری به اهداف والای طبقه کارگر نداشته
و تنها کوشش میکنند رفرمیسم خود را بجای مارکسیسم، لنینیسم یا مائوئیسم جا بزنند.
اشخاص و یا سازمانهایی که چنین افکاری را دنبال میکنند اگر نام خود و یا سازمان
متبوع خود را بجای مارکسیست یا لنینست و یا مائوئیست، مثلا «فمینیست» و یا «مدافع
حقوق زنان» و یا «سازمان زنان» میگذاشتند، ممکن بود واقعیت بیشتری را در مورد خود
بیان کنند و شاید مفید فایده بیشتری میشدند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
بهمن 94