۱۴۰۴ مرداد ۶, دوشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(13)

 
 
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
تضادهای دو الگوی مورد بحث در انطباق با شرایط ایران
بررسی ما در مورد وضعیت ایران و مقایسه ی با تجارب چین و روسیه نشان داد که:
یک - ایران از نظر ساخت اقتصادی با هر دو کشور تفاوت دارد و در کل از نظر رشد سرمایه داری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر به روسیه نزدیک تر است تا به چین؛ البته اگر مساله تفاوت بین یک سرمایه داری امپریالیستی و یک سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور عقب مانده و زیرسلطه ی امپریالیست ها را در نظر داشته باشیم.
دو- در مورد وجود دولت مرکزی و استبداد نیز بیشتر مانند روسیه است و نه چین.
سه - در مورد مساله وجود طبقات دهقانان و فئودال ها با هر دو کشور مزبور تفاوت های اساسی دارد.
در واقع یکی از وجوه مشترک آن دو کشور وجود دو طبقه ی دهقانان و فئودال و روابط فئودالی میان دهقانان و فئودال هاست، در حالی که در مورد ایران این گونه روابط تولیدی اکنون دیگر وجود ندارد. در هر دو کشور جمعیت دهقانی زیاد و جنبش های دهقانی علیه فئودال ها و برای تصاحب زمین وجود داشت در حالی که در ایران جمعیت دهقانی و روستایی نسبت به جمعیت شهری و شاغلین شهری کمتر است. و نیز در حالی که حتی پس از انقلاب57 و سال های پس از آن جنبش های دهقانی در برخی مناطق ایران وجود داشت(کردستان، ترکمن صحرا، استان فارس، اراک، اصفهان و...)اکنون سال هاست از چنین جنبش هایی خبری نیست و تضاد درون روستاها میان کشاورزان با دولت و طبقات حاکم بر آن است. همچنین در دوره های اخیر بیشترین مسائل و تضادها پیرامون مسائل آب و مشکلات آن بوده است تا مساله ی زمین. اصفهان، خوزستان و برخی مناطق استان خراسان تا کنون مناطقی بوده اند که در آنها بیشترین جنبش ها و اعتراضات کشاورزان برای مساله ی آب به وجود آمده است.
 چهار- در مورد مساله ی شهرها و جمعیت طبقه ی کارگر ایران با هر دو کشور در زمان انقلاب هاشان تضاد دارد و از نظر گسترده گی شهرها و کمیت طبقه ی کارگر بیشتر به روسیه نزدیک است تا به چین. 
پنج- در مورد وجود آزادی های سیاسی، ایران خواه در دوره ی«استبداد سلطنتی- شاهی» و خواه در دوره ی «استبداد دینی» با روسیه زمان انقلاب های 1905 و 1917 تضاد دارد. در واقع وجود دولت مرکزی مستبد تزاری در روسیه با یک سلسله از آزادی های سیاسی همراه بود در حالی در ایران وجود دولت مرکزی مستبد همراه با حذف تمامی آزادی های سیاسی است. به طور کلی در ایران در دوره های استبداد شاهی و یا دینی هیچ گاه آزادی های احزاب و حتی سازمان های صنفی و توده ای وجود نداشته است و بنابراین از این نظر در کل وضعیتی مانند چین داشته است. طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی ما از پس از انقلاب مشروطیت تا کنون که بالغ  بر صد و چهار سال می شود حدود نود سال آن را در زیر حکومت استبدادی( بیست سال رضاخان، بیست و پنج سال محمدرضا شاه و 44 سال حکومت ولایت فقیه) به سر برده اند.(1)
دو وضعیت استبداد و آزادی
از آن چه گفته شد بر می آید که ایران کنونی دارای ویژگی های خاص خود در اقتصاد و اجتماع و سیاست است و در نتیجه راه انقلاب در ایران در حالی که وجوه مشترک به ویژه با راه انقلاب چین - به سبب وجود یک سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عقب مانده و نیز نبود آزادی سیاسی برای کار قانونی و همچنین زیر سلطه امپریالیسم بودن - دارد اما تفاوت های اشاره شده علی القاعده ویژگی های معینی به راه انقلاب در ایران می بخشد.
در میان آنچه که گفته شد آن مرکز ثقلی که انتخاب مبارزه ی نظامی را به عنوان شکل عمده ی مبارزه رقم می زند، نبود آزادی های سیاسی( آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها و راه پیمایی ها، احزاب سیاسی و سازمان های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه ی کارگر، انتخابات آزاد، پارلمان و ...) و خلاصه شرایط فعالیت آزادانه ی سیاسی قانونی حزب طبقه ی کارگر برای آگاهی و سازمان دادن به این طبقه است. در واقع آنچه موجب می شود شکلی از مبارز به عنوان شکل عمده ی مبارزه تعیین شود نه مسائلی مانند رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادوری و ازدیاد جمعیت شهری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر، بلکه همین نبود آزادی های سیاسی و اجازه ی فعالیت قانونی حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر( و نه صرفا احزاب رویزیونیستی و سوسیال دموکرات و ترتسکیستی مانند ترکیه و یا کره جنوبی و یا برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی) است. روشن است که در صورت وجود چنین آزادی ها و امکان فعالیت قانونی حزب انقلابی طبقه ی کارگر، شکل عمده ی مبارزه شکل سیاسی خواهد بود و شکل غیرعمده مبارزه ی نظامی، و سازمان دادن طبقه ی کارگر برای انقلاب و قیام مسلحانه است. بنابراین چنین تغییراتی و وجود چنین آزادی هایی تنها شکل عمده ی مبارزه را از نظامی به سیاسی تبدیل خواهد کرد و نه این که شکل مبارزه قهرآمیز را به طورکلی حذف کند.    
استبداد سیاسی
در کشور ما یک حکومت استبداد دینی( که در نفس استبداد سیاسی تفاوتی با استبداد شاهی ندارد)حاکم است که تمامی شریان های آزادی های سیاسی و صنفی و درحال حاضر اجتماعی و فرهنگی را بسته است و از سوی دیگر در تمامی روابط اساسی اقتصادی( و دیر یا زود سیاسی) خود وابسته به امپریالیست های غرب (و شرق) است.
این ویژگی اساسی صرف نظر از دیگر اشتراکات و تفاوت ها با چین و یا روسیه، مبارزه ی نظامی یعنی دست زدن به جنگ توده ای با حکومت را برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر را در دستور کمونیست ها قرار می دهد.
گروه های «شبه چپ» و مساله ی کسب قدرت سیاسی
رشد و گسترش نسبی جنبش  صنفی- اقتصادی طبقه ی کارگر و همچنین جنبش ها و خیزش های دو دهه ی اخیر، به ویژه خیزش ژینا مسائل گوناگونی را طرح کرد و برای آنها راه حل طلبید؛ مسائلی مانند سازمان یابی طبقه ی کارگر( حزب انقلابی طبقه ی کارگر) و دیگر طبقات خلقی، مسائل و اهداف مشترک و چگونگی اتحاد میان طبقات گوناگون و ایجاد جبهه ی مشترک تمامی طبقات خلقی و گروه های اجتماعی و خلق های ستمدیده و دربند علیه استبداد دینی و به طور کلی علیه هرگونه استبداد و غیره.
یکی از این مسائل چگونگی راه کسب قدرت سیاسی در ایران به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق( کارگران، کشاورزان، لایه های تهیدست و میانی و مرفه طبقات میانی و سرمایه داران ملی) به رهبری طبقه ی کارگر بود.
در دوران کنونی و در مورد مساله ی کسب قدرت سیاسی و شکل مبارزه برای دست یافتن به آن چندین دسته ی سیاسی وجود دارند.
دسته ی نخست توده ای - اکثریتی های هوادار«محور مقاومت» هستند. این ها اساسا مساله شان کسب قدرت سیاسی نیست و بنابراین  نیازی به طرح و چگونگی راه دست یافتن به آن را نمی بینند. آنها دنباله رو حکومت کنونی هستند و ته خواست شان این است که حکومت آنها را درک کند و قدر خدمات و پشتیبانی شان را بداند. اینها نه تصوری در مورد کسب قدرت سیاسی در ایران دارند و نه اساسا خیلی تمایل دارند به آن فکر کنند. در گذشته و در دوران وجود سوسیال امپریالیسم شوروی دنبال فعالیت قانونی و کسب قدرت از طریق کودتا بودند و پس از فروپاشی شوروی و در دوره های اخیر برای توجیه رویزیونیسم خود چنگ به« محور مقاومت» زدند. اکنون حداکثر خواست شان این است که حکومت ولایت فقیه به آنها اجازه ی فعالیت سیاسی دهد تا احتمالا بتوانند خدمات بیشتری به آن کنند. امثال این گونه گروه ها در بیشتر کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه( قانونی و آزاد و یا غیرقانونی و فعالیت ممنوع مانند ایران) وجود دارد و نقش شان در تمامی این کشورها تبدیل کردن جنبش طبقه ی کارگر به یک جنبش تریدیونیونی و سندیکایی و در سیاست در بهترین حالت سوپاپ اطمینان بودن برای طبقات حاکم است.
دسته ی دوم ظاهرا میل به تغییر حکومت دارند اما از راه مسالمت آمیز و«گذار مسالمت آمیز». این دسته زمانی که به این مساله می اندیشند در بهترین حالت تصورشان این است که توده های مردم جنبش های عمومی و اعتصاب به راه می اندازند و این جنبش ها و اعتصاب ها موجب عقب نشینی و یا فروپاشی و سرنگونی حکومت می شود و سازمان های سیاسی ایشان در پیشاپیش توده ها و یا طبقه ی کارگر، و یا باز در شکل آرمانی تر و البته در حرف در مورد آنها که مثلا مدعی اند طبقه ی کارگر نیازی به حزب سیاسی ندارد سازمان های خودجوش طبقه ی کارگر یعنی شوراها و سندیکاها، در یک فضای باز سیاسی می توانند در یک انتخابات آزاد با پشتیبانی توده ای و یا داشتن اکثریت، قدرت سیاسی را کسب کرده و مثلا یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی و یا بعضا از نظر خودشان حکومت«سوسیالیستی» برپا کنند. این ها سوسیال دموکرات ها و شبه سوسیالیست های ایران هستند و طیف ناهمگونی را از برخی دسته های توده ای- اکثریتی تا راه کارگری و حزب کمونیست ایران و نیز «برج نشینان تئوری پرداز»رفرمیست و همچنین بخشی از گروه هایی که نام «مارکسی» بر خود گذاشته اند و بالاخره «کار مزدیان ضد سرمایه داری» و عملا اکونومیست تشکیل می دهند. اینها با طرح «دوره ی گذار» و «گذار دموکراتیک» و«راه خشونت پرهیز» و شعارهای تو خالی «دموکراسی خالص» و«آزادی بی حد و مرز» و یا « مبارزه ی خالص کارگری ضد سرمایه داری»( در مورد کارمزدیان و کمونیسم شورایی) پا پیش می گذارند تا به خیال خود برای کسب قدرت سیاسی اقدام کرده باشند! شکل مناسب حال بیشتر اینان برای تغییر و تحول کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و روی کار آمدن دولت های رویزیونیستی مطیع امپریالیسم  آمریکا و اروپای غربی و یا کشوری مانند یونان( در دوران انتقال قدرت به حزب سیریزا - ائتلاف چپ رادیکال) است. گفتنی است که احزاب آرمانی بیشتر اینان احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی( بیشتر اسکاندیناوی و آنهایی که مثلا جناح میانی و چپ این احزاب هستند) و حکومت آرمانی بیشترشان حکومت کشورهایی مانند سوئد در دوران تسلط حزب سوسیال دموکرات است.  
نکته ی مهم درمورد بیشتر گروه های این دسته این است که نظر خود مبنی بر نفی مبارزه ی نظامی را به تغییرات در جهان و در ایران متکی می کنند:
«جهان تغییر کرده است و در همه جا سرمایه داری رشد یافته است. ایران هم دیگر ایران شصت هفتاد سال پیش نیست و یک کشور سرمایه داری است. دهقانان از بین رفته اند و جمعیت روستایی کاهش یافته است و درعوض کمیت کارگران رشد کرده و جمعیت شهرها بیش از پیش گشته است. و این یعنی این که دیگر مبارزه ی مسلحانه معنا ندارد. آخر کارگران که مبارزه ی مسلحانه نمی کنند! کارگران تنها اعتصاب و راهپیمایی می کنند»! برخی از آنها که ترتسکیست هستند می گویند:« روستا یعنی عقب مانده گی و بی تمدنی و مبارزه ی مسلحانه و جنگ توده ای یعنی مبارزه و جنگ روستایی و بنابراین مبارزه و جنگی عقب مانده است. اکنون چون شهرها و کارگران بیشتر شده اند در نتیجه شهر و تمدن در مقابل روستا و عقب مانده گی قرار گرفته است.» آنها مورد زمین گذاشتن اسلحه به وسیله ی پ ک ک و گرویدن این حزب به «مبارزه ی مسالمت آمیز» را بر همین مبنا تفسیر می کنند و می گویند که این تغییر یا به قول خودشان شیفت مبارزه از نظامی به سیاسی مسالمت آمیز نشان می دهد«شهر» و«تمدن» و «کارگر» در مقابل «روستا» و «عقب مانده گی» و «دهقان» قرار گرفته است و در یک کلام تمدن بر عقب مانده گی پیروز شده است! بنابراین از نظر اینان اسلحه یعنی «روستا و دهقان و عقب مانده گی».  در واقع از نظر آن ها روی آوردن پ ک ک به مبارزه ی مسالمت آمیز و تسلیم شدن اش به طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم و امپریالیست ها و بازی در درچارچوبی که آنها تعیین می کنند و طبق خواست های آنها فعالیت سیاسی کردن به معنای «شهریت» و «تمدن» است!؟
دسته ی سوم آنهایی هستند که منتظرند امپریالیست ها مشکل قدرت سیاسی را در ایران حل و فصل کنند و آنها هم به همراه دیگر نیروهای وابسته به امپریالیسم به قدرت برسند و موقعیت و پست و مقامی بیابند. اینها بخش هایی از دسته های«مارکسی» و «چپ نویی» و نیز گروه های جورواجور ترتسکیستی از حزب کمونیست کارگری تا احزاب حکمتیست هستند که اکنون ورشکستگی سیاسی شان بیش از پیش آشکار شده است و هر روز مواضع خود را تغییر داده و مواضع دیروز خود را نفی می کنند.(2)
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه 1404
یادداشت ها
1-   گفته می شود ایرانیان آن قدر که بر سر تجاوز به سرزمین شان و نفی استقلال مستقیم ملی شان حساس بوده اند بر سر مساله ی آزادی و دموکراسی حساس نبوده اند و از این رو خلق ایران در حالی که همواره از دموکراسی و آزادی های بورژوایی محروم بوده است و همواره حکومت های استبدادی طولانی مدت داشته است( 89 سال از 104 سال)، اما از زمان استعمار و امپریالیسم تا کنون به جز در زمان هایی کوتاه کشوری مستعمره  نبوده و همواره نیمه مستعمره بوده است. روشن است که این امر حتی اگر در مورد حساسیت درست اش پنداریم به این معنا نیست که تلاش های فراوان از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران برای آزادی و دموکراسی صورت نگرفته است، بلکه چنان که تاریخ نشان می دهد در انقلاب مشروطیت، در 32- 20 و 42- 39 و انقلاب 57 که شعارهای محوری آن استقلال و آزادی بود و همچنین از دهه ی هفتاد به این سو، خلق ایران همواره به دنبال آزادی و دموکراسی بوده است. در واقع وجه دموکراتیک در کنار وجه ضد امپریالیستی یکی از دو خصلت اساسی انقلاب ها و مبارزات 120 سال اخیر خلق ایران بوده است.
2-   در مورد حزب حکمتیست (خط رسمی) بد نیست اشاره کنیم که این حزب که نقش مخربی در جنبش کارگری و کمونیستی داشته و دارد( اکونومیسم و تفرقه افکنی)، در مورد جنگ دوازده روزه مواضعی علیه جنگ و تجاوز اسرائیل و آمریکا به ایران گرفت که موضعی برخلاف مواضع حکمت در مورد تجاوزات امپریالیستی در خاورمیانه و از جمله تجاوز به افغانستان بود و جالب این که آنها حتی اشاره ای هم به این موضع حکمت نکردند. با این حال در بیانیه ها و کنگره های اخیرشان حضرات ترتسکیست با نفی ناسیونالیسم و میهن دوستی مترقی و انقلابی زیر نام«ناسیونالیسم افراطی»( البته تک و توک جاهایی واژه ی «افراطی» را به ناسیونالیسم اضافه می کنند و گر نه عموما همان «ناسیونالیسم» را به کار می برند) در واقع هر گونه ایستاده گی و مقاومت طبقات خلقی ایران و در صدر آنها کارگران و کشاورزان را در مقابل دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و دولت امپریالیستی آمریکا نفی می کنند. به عبارت دیگر از در بیرون می روند و از پنجره وارد می شوند! توضیح آن که این ها در جهان تنها دو تضاد می بینند. تضاد«کار و سرمایه» و«تضاد میان سرمایه داران»، و بنابراین یکی از سه تضاد بسیار مهم جاری جهان و در واقع پرتحرک ترین تضاد جاری جهان که در میان تضادهای جهان عمده است، یعنی تضاد طبقه ی کارگر و خلق های کشورهای زیرسلطه(نیمه مستعمره یا مستعمره) با امپریالیست های استعمارگر و بنابراین جنبش های انقلابی آزادیبخش ملی علیه امپریالیسم را زیر نام «ناسیونالیسم» و یا «ناسیونالیسم افراطی» نفی می کنند. در کنار آن حضرات مبارزات ملی خلق ها و ملت های ستمدیده کورد و بلوچ و تورک و عرب و ترکمن و ... بر علیه شوینیسم فارس و ستمگری دولت مرکزی مستبد را نیز زیر نام «ناسیونالیسم» کاملا نفی می کنند. این ها به این معناست که طبقه ی کارگر و خلق ایران نباید حساسیتی بر سر حمله و تجاوز و تسلط امپریالیستی ( و نیز ملیت های ستمدیده علیه شوینیسم دولت مرکزی) داشته باشد و طبقه ی کارگر ایران و طبقه ی کارگر کورد و تورک و بلوچ و ... صرفا باید به تضاد کار و سرمایه بچسند. روشن است که در چنین وضعی و با توجه به مواضع اینان درمورد مبارزه ی نظامی که در بالا اشاره کردیم، تضاد«کار و سرمایه» مورد نظر اینان عملا یعنی مبارزه صنفی و اکونومیستی( سندیکایی و یا شورایی) کارگران با سرمایه داران و در بهترین حالت مبارزه ی تردیونیونی و یا مبارزه با سیاست بورژوایی. هدف اساسی اینان نجات حکمت و ترتسکیسم از ضرباتی است که مواضع حزب کمونیست کارگری و لیدر آن حمید تقوایی به تفکر ترتسکیستی و حکمتی زده است. بنابراین مواضع اینان در مورد جنگ و تجاوز اخیر امپریالیستی به ایران را نباید جدی گرفت و در واقع مجبور شده اند چنین مواضعی بگیرند.  

سندیکای کارگران هفت تپه و دیگر تشکل های کارگری در مورد «مزد پورسانتی»



مزد پورسانتی»: استثمار مطلق کارگران»

استثمار «کارگران پورسانتی»/ ۱۰ میلیون تومان حقوق برای هفته‌ای ۷۲ ساعت کار جانفرسا! ایلنا ۲٤ تیر ۱٤٠٤
جملۀ بالا ازگزارشی خبری که در خبرگزاری کار ایران (ایلنا) آمده، نقل شده است. این گزارش افشاگر بخش کوچکی از ستم و شرایط سخت تحمیل شده بر کارگرانی است که مجبورند با تحمل افزایش ساعات کار روزانه، فشار مضاعف، بی حقوقی عریان و خطر بیکاری به اشتغال در رشته هائی از مشاغل تن دهند که در انها مزد بر اساس میزان فروش تعیین می شود. این کارگران در اثر اجبار اقتصادی به این کار تن می دهند تا شاید بتوانند خود و خانواده را فقط از گرسنگی نجات دهند. بخش مهمی از این کارگران،طبق آمار، جوانانی هستند که می کوشند با پذیرش این شرایط حقارت بار و رنج آور و نداشتن چشم اندازی برای آینده، بهترین سال های زندگی خود را برای لقمه ای نان در اختیار سرمایه داران بگذارند. در این گزارش آماده است:
«
کارگری که فیش‌های حقوقی سه ماه اخیرش را به ما نشان می‌دهد، پدر یک فرزند است و با وجود حق اولاد و حق تاهل، در ماه خرداد، ۱۰ میلیون و ۲۰۰ تومان به خانه برده! او می‌گوید: «این ملبغ، فیکس پول غذا و رفت و آمدم است؛ شش روز هفته از صبح تا پاسی از شب سر کار بودم و آخر سر گفتند «همینقدر فروش داشتید پورسانت‌تان فقط ۱۰ میلیون تومان می‌شود».
ساعات کار بسیار طولانی کارگران شاغل در فروشگاه ها و مراکز کارگری که مزدشان بر اساس میزان فروش روزانه یا هفتگی و یا ماهانه تعیین می شود، تصویری روشن از استثمار کارگران و بردگی آنان در جامعۀ سرمایه داری و نظام کارِ مزدی است. مزد در هر شکلی که پرداخت شود، چه به صورت مزد ثابت روزانه یا ماهانه، چه بر اساس قطعه کاری (یعنی تولید روزانۀ انفرادی هر کارگر) و چه بر اساس مبلغ فروش روزانه، هفتگی یا ماهانه و یا هر ترکیبی از این روش ها، در هرحال مبتنی بر استثمار کارگر توسط سرمایه دار است. زیرا در هرحال مزدی که کارگر برای مدت معینی کار دریافت می کند از میزان ارزشی که در همین مدت تولید می کند بسیار کمتر است. یعنی سرمایه داران تفاوت میان کل ارزش تولید شده توسط کارگران و مزد پرداخت شده به آنان، یعنی ارزش اضافی، را از کارگران استثمار می کنند. اما این بدان معنی نیست که همۀ اشکال و روش های پرداخت مزد برای کارگران یکسان هستند. در واقع، مزد بر اساس قطعه کاری و مزد بر اساس میزان فروش برای کارگران بسیار بدتر و رنج آور تر از مزد ثابت روزانه، هفتگی یا ماهانه است.
مزد بر اساس قطعه کاری (یعنی بر اساس میزان تولید انفرادی هر کارگر)، روشی است برای تشدید استثمار تا آخرین رمق کارگران و ایجاد رقابت در میان آنان به نفع کارفرما. در این روش، برای ساعات کار روزانه محدودیتی وجود ندارد (در شکل مقررات یا در عمل).
مزد بر اساس میزان فروش روزانه یا هفتگی یا ماهانه به معنی افزایش بی حد و مرز ساعات کار روزانه، حذف مزد برای روز های تعطیل و انداختن بار بحران اقتصادی بر دوش کارگران است. در واقع اگر سطح فروش در یک فروشگاه پایین باشد، علت آن اساسا پایین بودن قدرت خرید عمومی مردم و یا نامناسب بودن کالاهای عرضه شده و یا محل فروش و غیره است. اما در این سیستم، چوب همۀ این نابسامانی ها و نارسائی ها را کارگر باید بخورد!
اِعمال ستم مزدی زیر عنوان «پورسانت کاری »، شدت بخشیدن بر روند انجام کار، افزایش ساعات کار، اضافه کاری اجباری، عدم پرداخت مزد در روزهای تعطیل و اجبار کارگران برای حاضر شدن به سرکار (حتی در شرایط بمباران و نبودن پناهگاه امن)، سیاست تعدیل نیرو، حذف مزایای شغلی و غیره،همگی به ویژه پس از جنگ اسرائیل و ایران توسط کارفرماها افزایش یافته اند. طبقات استثمارگر و حاکمان خدمتگزار آنها در ایران که خود همچون رژیم های اسرائیل و آمریکا در برافروختن آتش جنگ نقش دارند، در همان حال بی شرمانه با سوء استفاده از شرایط جنگی و شرایط پس از آتش بس، می کوشند تا آنجا که امکان دارد فشار بر کارگران را افزایش دهند. ما پرداخت مزد بر اساس پورسانتاژی از فروش در فروشگاه ها و دیگر مراکز کارگری را شدیدا محکوم می کنیم. پرداخت مزد ثابت، فارغ از میزان فروش، پرداخت حق بیمه و سایر مزایای شغلی همۀ کارگران مزدی در تمام رشته های تولیدی و خدماتی باید برقرار شود. مزدهای کارگران شاغل باید بدون تأخیر پرداخت گردد و کارگران بیکار و جویندگان کار باید از بیمۀ بیکاری برخوردار باشند.
پرداخت حداقل مزد مصوب شورای عالی کار هرگز نمی تواند پاسخ گوی هزینه های زندگی و معیشت کارگران باشد و مخارج یک هفته خانوار کاری را نمی تواند پوشش دهد. حداقل دستمزد ماهانۀ مصوب شورای عالی کار به زحمت می تواند هزینۀ ی هفتگی یک خانوار کارگری را تأمین کند. مزد کارگران «پورسانتی» حتی از حداقل مصوب شورای عالی کار هم کمتر است!
از دید ما چنانکه بارها گفته ایم، حداقل مزد کارگران باید دست کم معادل هزینه های زندگی یک خانوار متوسط شهری در سطح کشور باشد. دولت و کارفرماها موظف هستند رفاه اجتماعی کارگران را تأمین نمایند. بی گمان مبارزه برای مطالبات اقتصادی و افزایش مزد و تسهیل در شرایط کار مزدی لازم و ضروری است. اما مبارزه برای حق تشکل، آزادی زندانیان سیاسی و کارگران زندانی، دفاع از حقوق زنان، آزادی بیان و مخالفت با سیاست های جنگی و نظامی گری در کشور و منطقه، منع کار کودکان و مخالفت با سیاست های مهاجر ستیزی و نژاد پرستی، مخالفت با اعدام نیز از ضروریاتی هستند که هر کارگر آگاه باید آن را در سرلوحۀ مبارزات خود قرار دهد. پیش به سوی مبارزه برای لغو «کار پورسانتی» در سطح جامعه!

پیش به سوی مبارزات مستقل و متشکل طبقۀ کارگر

در تمام عرصه های اقتصادی - اجتماعی، سیاسی و فرهنگی!

۱۴۰۴/۴/۲۹

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

کارگران بازنشسته خوزستان

گروه اتحاد بازنشستگان

۱۴۰۴ مرداد ۳, جمعه

وریشه مرادی - نه دولت، نه امپراطوری؛ خلق خاورمیانه و خط سوم رهایی

 

این تازه ترین متن از وریشه ی مردادی زندانی کورد است که از سوی جلادان دستگاه قضایی خامنه ای برایش حکم اعدام صادر شده است. در مورد نظر وریشه گرامی روشن است که ما با بخشی از نظرات وی موافق و با برخی دیگر به ویژه نظرات اوجالان که وریشه به آنها اقتدا می کند موافق نیستیم.

گروه مائوئیستی راه سرخ

ایران

جمعه 4 مرداد 1404


وریشه مرادی

نه دولت، نه امپراطوری؛ خلق خاورمیانه و خط سوم رهایی


اکنون که آتش جنگ دوازده‌ روزه میان ایران و اسرائیل موقتاً فروکش کرده، روشن‌تر می‌توان به لایه‌های عمیق این تقابل نگریست. جنگی که در ظاهر به پایان رسیده، اما در واقع ادامه‌ی یک منازعه‌ی فرسایشی و ساختاری‌ست؛ نبردی میان دو پروژه‌ی ایدئولوژیک که روایت‌های متضادی از قدرت، هویت و آینده‌ی خاورمیانه را در برابر هم قرار می‌دهند. تقابل و جنگ ایران و اسرائیل، در سطحی که رسانه‌های رسمی می‌نمایانند، منازعه‌ای بر سر مرزهای ژئوپلیتیکی، پرونده‌های هسته‌ای و نفوذ منطقه‌ای است. اما در سطحی عمیق‌تر، این منازعه بازتاب تلاقی دو پروژه‌ی ایدئولوژیک برای شکل‌دهی به آینده خاورمیانه است؛ پروژه‌هایی که در نهایت، جامعه را از ساحت کنش‌گری بیرون می‌رانند و اراده‌ی خلق‌ها را به گروگان می‌گیرند. اسرائیل، تنها یک دولت-ملت نیست، بلکه برآمده از بازطراحی ژئوپلیتیکی پس از جنگ جهانی دوم است؛ طراحی‌ای که با حمایت ساختارهای سرمایه‌داری غربی، به‌ویژه ایالات متحده و بریتانیا، هدف آن تثبیت یک پایگاه دائمی امپریالیستی در قلب خاورمیانه بود. همان‌طور که در تحلیل‌های تمدنی آمده است، شکل‌گیری دولت اسرائیل نه یک پاسخ به رنج یهودیان، بلکه استفاده از آن رنج برای خلق یک 'دولت مأموریت‌دار' بود؛ دولتی که با پیوند سرمایه، نظامی‌گری و دین، به ابزاری برای مهار هرگونه خیزش مستقل در منطقه تبدیل شود.
از نگاه انتقادی، این ساختار اسرائیل را از ابتدا در برابر مفهوم همزیستی، مشارکت اجتماعی و چندفرهنگی بودن قرار داد. پروژه‌ای که به‌جای بازسازی زندگی، بر پاک‌سازی قومی، اشغال و گسترش کنترل مبتنی بود. به‌همین دلیل، مسئله اسرائیل صرفاً فلسطین نیست، بلکه نوعی بحران ساختاری درون منطق جهانی دولت-ملت مدرن است. در سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران -که خود را در جبهه‌ی مقاومت تعریف می‌کند- پروژه‌ای متفاوت را پیش می‌برد، اما نه لزوماً در تضاد ریشه‌ای با منطق سلطه. این نظام، در حالی پرچم مخالفت با امپریالیسم را در دست دارد که در داخل، جامعه‌ی خود را در معرض سرکوبی سیستماتیک، زن‌ستیزی نهادینه، و حذف اقوام، زبان‌ها، مذاهب و سبک‌های زندگی متفاوت قرار داده است. ماشین اعدام، یکی از بازوهای اصلی حکمرانی جمهوری اسلامی، از دهه‌ی شصت تاکنون هزاران نفر را قربانی کرده؛ از مخالفان سیاسی گرفته تا معترضان خیابانی، از فعالان کارگری تا زنان معترض. اقلیت‌های مذهبی و ملی -از کوردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها، تا بهاییان، دراویش و سُنی‌ها- سال‌هاست که نه تنها از حقوق شهروندی محروم‌اند، بلکه هستی سیاسی و فرهنگی‌شان همواره در خطر است. ایران با بهره‌گیری از زبان مقاومت، شکل جدیدی از اقتدار ایدئولوژیک را بنیان نهاده؛ اقتداری که هم در خدمت بقای دولت‌-ملت است و هم در هماوردی با غرب، جامعه را به ابزار مشروعیت بدل می‌سازد، نه به سوژه‌ی سیاست.
از نگاه تمدنی، که فراتر از صف‌بندی‌های دولتی می‌اندیشد، هر دو پروژه -چه اسرائیل و چه جمهوری اسلامی- بخشی از بحران بزرگ‌تری‌اند: بحرانی که حاصل استیلای منطق دولت‌-ملت، حذف تنوع، و نابودی اراده‌ی خلق‌هاست. عبدالله اوجالان، در دفاعیات تمدنی خود، بارها به این امر اشاره کرده که تنها بدیل حقیقی در برابر نظم جهانی سرمایه‌داری و اقتدارگرایی داخلی، پروژه‌ی ملت دموکراتیک است. ملتی که نه از دل مرزهای جغرافیایی، زبان واحد یا مذهب رسمی، بلکه از دل پیوند داوطلبانه‌ی انسان‌ها، با پذیرش تفاوت‌ها، و در مشارکت سیاسی مستقیم شکل می‌گیرد. در چشم‌انداز چنین تحلیلی، راه نجات خاورمیانه نه در اتکا به ارتش‌ها، نه در دخالت خارجی و نه در بقای دولت‌های سرکوبگر است. تنها راه، بازگشت به نیروی ذاتی خلق‌هاست؛ نیرویی که همواره توسط دولت‌ها به حاشیه رانده شده اما هنوز زنده است -در زبان‌های ممنوع، در اعتراض‌های خیابانی، در شبکه‌های همیاری، در هنر مقاومت و در خاطره‌ی مبارزات فراموش‌شده. خلق ایران -با همه‌ی تنوعاتش- اکنون در نقطه‌ای ایستاده است که باید به‌جای امید بستن به نجات از بالا، به بازآفرینی سیاست از پایین بیندیشد. در برابر رژیمی که با مرگ و حذف زیست می‌کند، و در برابر نظمی جهانی که با سلاح و پول سلطه می‌سازد، تنها راه، خلق خط سوم است: راه ملت دموکراتیک، خودسازماندهی جامعه، و سیاستی که از دل زندگی برمی‌خیزد.
این راه آسان نیست، اما ممکن است. و مهم‌تر از همه: تنها راهی است که می‌تواند آزادی را با کرامت انسانی پیوند زند.
وریشه مرادی

 بند زندان قرچک - تیر ۱۴۰۴

درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور(متن کامل)

 
درباره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور
و نقد نظریه ی گونزالو( صدر پیشین حزب کمونیست پرو) 

متن کامل 

بخش نخست
گونزالو در مقاله “مسئله ملی” به سال 1974 حین بررسی سرمایه داری بوروکراتیک چنین می نویسد:
«منظور ما از سرمایه داری بوروکراتیک چیست؟
عبارت از آن سرمایه داری ای است كه امپریالیسم در كشور های عقب مانده گسترش می دهد، نوعی از سرمایه داری، ‌شكلی خاص از سرمایه داری،‌ كه به وسیله ی كشوری امپریالیست در كشوری عقب مانده ایجاد می گردد، چه آن{كشور عقب نگهداشته شده} نیمه فئودالی باشد، چه نیمه مستعمره.»
( سخنرانی صدر گونزالو در كنفرانسی كه به وسیله ی اتحادیه معلمان منطقه “هومانگا” در آیاكوچوی كشور پیرو، به سال 1974،‌برگزار گردیده بود - تمامی بازگویه ها از این متن است)
دراینجا نیمه فئودالی در مقابل نیمه مستعمره قرارداده شده است وسرمایه داری بوروکراتیک انگار به دو ساخت وصل می شود یا به ساختار نیمه فئودالی و یا به ساخت نیمه مستعمره.
این شکل درستی برای طرح و پاسخ به مساله نیست.
دراین جا ما به چهار مفهوم روبروییم:
یک - مستعمره
 دو- نیمه مستعمره
سه- نیمه فئودالی
چهار- سرمایه داری بوروکراتیک
دو مفهوم نخست به رابطه ی کشور مزبور با امپریالیست ها اشاره دارد.
مستعمره به این معناست که کشورهایی که مورد اشاره هستند به وسیله ی امپریالیست ها اشغال نظامی شده اند و امپریالیست ها حاکم مطلق العنان هستند و نوکران آنها در کنار حضور نظامی آنها وظایف خود را انجام می دهند.
مفهوم نیمه مستعمره که ما به جای آن از مفهوم «زیرسلطه ی امپریالیسم »استفاده می کنیم اشاره به این دارد که کشورهایی که مورد بحث هستند دارای استقلال سیاسی ظاهری بوده اما در واقع و در تمامی روابط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود زیرسلطه ی امپریالیست ها هستند. از این رو این خصلت یعنی نیمه مستعمره در مقابل مستعمره که به معنای اشغال نظامی است قرار می گیرد.
 به این ترتیب در مقابل مستعمرات کشورهایی وجود دارند که سران آنها ظاهرا نماینده و برگزیده ی امپریالیست ها نیستند و از درون کنش های سیاسی کشور مثلا انتخابات ریاست جمهوری و یا انتخابات پارلمانی و یا کودتای داخلی(ظاهرا ملی و در واقع امپریالیستی ) وغیره برآمده اند و بنابراین ظاهر مستقل دارند اما در واقع از هر نظر و عمیقا وابسته به امپریالیست ها و نوکر و مزدور آنها هستند.
این دو مفهوم به ساخت اقتصادی مشخص حاکم در این گونه کشورها( فئودالی، نیمه فئودالی و سرمایه داری بوروکراتیک) اشاره نمی کنند بلکه به وابسته بودن آشکار و یا غیرآشکار آنها و حضور مستقیم و آشکار و یا حضور پنهانی و غیرمستقیم در تمامی جوانب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و نظامی و اطلاعاتی اشاره می کنند. از این رو زمانی که ما مفهوم نیمه مستعمره را به کارمی بریم به این معناست که امپریالیست ها در تمامی روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و نظامی کشور مزبور نقش تعیین کننده دارند بی آنکه کشور را اشغال نظامی کرده باشند.
دو مفهوم سوم و چهارم به ساختار اقتصادی اشاره دارند.
 کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره عموما دو ساخت اقتصادی دارند:
 یک - نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
و دو - نبود ساخت فئودالی و صرفا سرمایه داری بوروکراتیک.
 در دوران کنونی کشورهای با ساخت نیمه فئودالی، عموما نیمه مستعمره( و نه مستعمره) هستند اما ممکن است که کشوری نیمه مستعمره باشد اما نیمه فئودالی به معنای وجود ساخت نیمه فئودالی( درمقابل نیمه سرمایه داری بوروکراتیک) در ساخت اقتصاد آن کشور، نباشد.
زمانی که می گوییم ساخت فئودالی در اقتصاد نداشته باشد به این معناست که روابط فئودالی بین مالکین زمین و دهقانان( در ایران با نام ارباب - رعیتی) وجود نداشته باشد. این به معنای نبود روابط  و ستم ها فئودالی و نیمه فئودالی در دیگر روابط از جمله شکل های دیگری از آن در روابط اقتصادی روستایی( مثلا در شکل خرده مالکی) و نیز به ویژه در ساخت و روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی(جهان بینی، روابط حقوقی و مذهبی و غیره) جامعه نیست. در واقع بسیاری از این روابط در این عرصه ها در کشورهای نیمه مستعمره وجود دارند و طبقات حاکم بوروکرات - کمپرادور حفظ  آنها را برای بقای خود و امپریالیست ها لازم می بینند.
از این رو ما نباید این دو را به عنوان دو وجه در روابط کشورهای زیر سلطه در مقابل هم قرار دهیم و بگوییم یا نیمه فئودالی یا نیمه مستعمره.
اکنون می توانیم روابط موجود را برشماریم:
یک مستعمره- افغانستان و عراق و لیبی و سوریه در دوره ی اشغال امپریالیستی
نیمه مستعمره - تمامی کشورهای غیرامپریالیستی ( امپریالیست ها از درجه یک تا سه دارند)(1) که زیرسلطه ی غیر آشکار امپریالیست ها هستند.
ساخت های اقتصادی کشورهای نیمه مستعمره یا زیرسلطه امپریالیسم:
یک– نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
دو – سرمایه داری بوروکراتیک 
تمامی شکل های این دو نوع ساخت اقتصادی که در مستعمرات و نیمه مستعمرات موجودند وابسته به امپریالیسم هستند. نمونه نخست یعنی مستعمرات آشکارا و نمونه ی دوم یا نیمه مستعمرات غیرآشکار و به ظاهر مستقل.
به این ترتیب اگر بخواهیم بر مبنای ترم های پیشین، ساخت اقتصادی یک کشور زیرسلطه را بیان کنیم این گونه می شود:
کشور: نیمه مستعمره  - ساخت: نیمه فئودالی- نیمه سرمایه داری بوروکراتیک
کشور: نیمه مستعمره- ساخت: سرمایه داری بوروکراتیک
زمانی که ما از کشور زیر سلطه ای که داری اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است صحبت می کنیم در واقع داریم از کشوری نیمه مستعمره صحبت می کنیم که دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است. در چنین ساختی تضاد اساسی کار و سرمایه نبوده و به هیچ وجه انقلاب سوسیالیستی در دستور کار طبقه ی کارگر نیست بلکه انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است و تمامی طبقات خلقی( کارگران، کشاورزان، خرده بورژوازی و سرمایه داران ملی که یا وابستگی به امپریالیسم ندارند و یا وابستگی جزیی دارند) در این انقلاب شرکت داشته و می توانند متحد شوند. برقراری جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر مرحله نخست این انقلاب و سپس انقلاب سوسیالیستی در دستورکار قرارمی گیرد.
به ادامه ی نظرات گونزالو برمی گردیم:
«اما صدر گونزالو برای آنكه نظریات اشتباه در خصوص سرمایه داری محض و خالص دانستن سرمایه داری بوروکراتیک را خاطر نشان كند، به تشریح و توضیح فرق می پردازد:
مسئله سرمایه داری بوروکراتیک مهم است، زیرا كه برای ما اجازه درک این موضوع را می دهد كه راه غالبی كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند كدام است.»
چنان که دیده می شود گونزالو اساسا وجود و رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور را درکشورهای زیرسلطه به معنای وجود در ساخت اقتصادی کشور مزبور نمی داند. این در حالی است که سرمایه داری بوروکراتیک- صرفا سرمایه داران بوروکراتیک – کمپرادور در قدرت نیستند بلکه یک ساخت اقتصادی است.
گونزالو البته به طور غیرمستقیم به پذیرش سرمایه داری بوروکراتیک در ساخت اقتصادی اشاره می کند به این شکل که «سرمایه داری بوروکراتیک ... راه غالبی[است] كه امپریالیسم در یک كشور عقب مانده اعمال می كند، در یک كشور نیمه فئودالی- نیمه مستعمره اعمال می كند»
اگر جز این باشد آنگاه بخش سرمایه داری اقتصاد، تماما سرمایه داری ملی است و نه بوروکراتیک – کمپرادور.
حال می توان پرسید که آیا این راه غالبی که امپریالیسم  در کشور نیمه مستعمره اعمال می کند تغییری در ساخت اقتصادی موجود یعنی نیمه فئودالی ایجاد می کند و یا خیر! اگرایجاد می کند منجر به چه وضعی می شود؟
اگر این منجر به همگونی روابط فئودالی و روابط سرمایه داری کمپرادوری شود، آنگاه این دو رابطه با یکدیگر در تضاد قرار گرفته و به مرور و با رشد سرمایه داری بوروکراتیک، این رابطه ی اقتصادی بر رابطه ی اقتصادی فئودالی غلبه می کند. از زمان غلبه ی سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور دیگر نمی شود ساخت را«نیمه فئودالی» خواند.
از دهه های شصت میلادی به این سو در بخشی از کشورهای نیمه مستعمره این همگونی به نفع سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور پیش رفت. نتیجه آن شد که سرمایه داری بوروکراتیک – کمپرادور در کشور نیمه مستعمره( یا زیرسلطه)بر نیمه فئودالیسم غلبه یافت. ساخت این گونه کشورها که یکی دوتا هم نیستند اکنون دیگر نیمه فئودالی نبوده بلکه سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور است. روشن است که وجه نیمه مستعمره ی این گونه کشورها تغییر کیفی نکرده و این کشورها کماکان نیمه مستعمره و زیرسلطه ی امپریالیسم هستند. 
ما ترم سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادوررا از آن رو بر می گزینیم که این تئوری خصلت اساسی کشورهایی را که از فرایند نیمه فئودالیسم و نه نیمه مستعمره گذر کرده و در حالی که کماکان نیمه مستعمره(استعمار نو) هستند، ساخت اقتصادی شان دیگر نیمه فئودالی به مفهوم وجود رابطه ی استثماری میان دهقانان و فئودال ها نیست بیان می کند.
 
یادداشت بخش نخست
1- ما برای تشخص بخشیدن و ترسیم کلی حد و مرزها، کشورهای امپریالیستی درجه یک و دو وسه را از کشورهای نیمه مستعمره جدا می کنیم. در جزء برخی از کشورهای امپریالیستی درجه سو و حتی دو زیر سیطره ی امپریالیست های بزرگ ترهستند و آنها امور داخلی شان را کنترل می کنند.
 
بخش دوم
گونزالو ادامه می دهد:
«با درک این مسئله ما قادر و مجهز به دانشی خواهیم بود كه به وسیله آن بر ضد تز سرمایه داری دانستن كاراكتر كشورها{ی دارای سیستم سرمایه داری بوروکراتیک} و سایر مشتقات سیاسی {آن تز} به مقابله برخیزیم.»
پذیرش تز سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به معنای پذیرش «سرمایه داری محض و خالص» یعنی به مفهوم سرمایه داری صنعتی مستقل و قائم به ذات همچون کشورهای امپریالیستی نیست. سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور یک سرمایه داری عقب مانده ( عقب نگه داشته شده) و زیرسلطه ی امپریالیست هاست. کره جنوبی نمونه بارز این گونه کشورهاست و کشورهایی مانند برزیل و ایران و ترکیه، سنگاپور، مالزی، ... نمونه های دیگری از این رابطه ی اقتصادی هستند. کشورهایی مانند کوبا و یا ویتنام و یا کره شمالی با درنظر گرفتن تفاوت ها بین شکل سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور( تسلط بخش خصوصی یا دولتی) نیز از این زمره هستند.
به نظر نمی رسد که نیروهایی باشند( یا لااقل ما نمی شناسیم) که کشور نیمه مستعمره ای را دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور بدانند اما تضاد آن را «کار و سرمایه» ارزیابی کنند. در حقیقت این بیشتر ترتسکیست ها و گروه های چپ نویی و مارکسی و از این قماش هستند که ساخت اقتصادی را سرمایه داری «خالص»( و نه سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور) و تضاد را هم «کار و سرمایه» می دانند.(1)
اما نیروهایی که به این ساخت اقتصادی باور دارند تضاد آن را کماکان بین طبقات خلقی یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان، خرده بورژوازی و سرمایه داران ملی با سرمایه داران بوروکراتیک- کمپرادور و امپریالیست ها دانسته و مرحله ی انقلاب را مرحله ی انقلاب دموکراتیک نوین یعنی انقلاب به رهبری طبقه ی کارگر ارزیابی می کنند.
گونزالو سپس می گوید:
«به منظور حصول نتیجه در این خصوص، ما چنین موضوع را به بررسی می گیریم:
برخی ها ضمن اذعان بر  سرمایه داری بوروکراتیک دانستن كشوری،‌ كاراكتر نیمه فئودالی- نیمه مستعمره یی آن را به فراموشی می سپارند، و می گویند كه كشوری كه سرمایه داری بوروکراتیک در آن مسلط بود، ‌در حقیقت به گونه پنهانی یک ملت سرمایه داری است. این موضوع، اشتباه بوده، و قوانین تكامل اجتماعی كشور ما و كشورهای عقب مانده را به غافل می گردند.»
ما می توانیم و باید نظر خود را درمورد ساخت اقتصادی جوامع زیرسلطه( نیمه مستعمره یا مستعمره) با کشیدن خط و مرزهای مشخص با نظریات ترتسکیستی و چپ نویی و ... غیره مشخص کنیم. ما می توانیم و باید در حالی که تغییرات در ساخت اقتصادی کشورهای زیرسلطه را به نفع سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به گونه ای توضیح می دهیم که نه زیرسلطه امپریالیسم بودن کشورهای مزبور- به این دلیل که موجود و واقعی است - نقض شود و نه در زمانی که روابط اقتصادی فئودالی در ساخت کشور وجود ندارد و ساخت کشور زیرسلطه  سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است مجبور باشیم از ترم نیمه فئودالی - نیمه مستعمره استفاده کنیم.
نکات اساسی مهم در درک نادرست از تغییرات در کشورهای زیرسلطه و سرمایه داری دانستن آنها( ترتسکیستی و رویزیونیستی) عبارتند از خلوص در سرمایه داری و نفی هرگونه وجوه فئودالی و نیمه فئودالی که پایین تر درمورد ایران به آنها اشاره خواهیم کرد و در واقع نفی هر گونه تمایز اساسی میان سرمایه داری کشورهای زیرسلطه و کشورهای امپریالیستی ، و بر این اساس تضاد اساسی جامعه را کار و سرمایه دانستن( که در مورد هر دو این جریان ها چنانکه گفتیم اساسا برای تقابل با جریان های مارکسیستی – لنینیستی - مائوئیستی است و نه به واقع باور واقعی به آن و عمل در جهت آن که در بهترین حالت می توانست شکلی از «چپ روی» به شمار آید، زیرا آنها درعمل اکونومیست و سندیکالیست - گاه با نام شورا - هستند) و سوم نفی هر گونه وابستگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به امپریالیسم و اساسا نفی زیرسلطه بودن- نیمه مستعمره - کشورهای مزبور.
به این ترتیب ما در حالی که می گوییم ساخت اقتصادی حاکم بر اقتصاد ایران سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور است، در حالی که بر این باوریم که وجه نیمه فئودالی در ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور تحلیل رفته است، در عین حال این کشورها را سرمایه داری به مفهوم نوع سرمایه داری کلاسیک یعنی سرمایه داری صنعتی خود رو نمی دانیم و به همین سبب در حالی که معتقد ایم که تضاد میان دهقانان و فئودال ها وجود ندارد چون این دو طبقه به شکل فئودالی آن دیگر وجود ندارند، اما در عین حال تضادهای جامعه را تضاد بین طبقه ی کارگر و کشاورزان( عمدتا خرده مالکین تهیدست، میانه و مرفه) و خرده بورژوازی و سرمایه داری ملی با سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور و امپریالیست های پشتیبان آنها ارزیابی کرده و مرحله ی انقلاب را نیز انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر می دانیم.
«حال آنكه، كاپیتالیسم بوروکراتیک چیزی سوای راهی كه امپریالیسم در كشور های نیمه فئودال- نیمه مستعمره با آن نفوذ می كند نبوده، و بدون شرایط نیمه فئودالی - نیمه مستعمراتی، امكان موجودیت یافتن كاپیتالیسم بوروکراتیک منتفی خواهد بود. لهذا، برای آنكه به وجود كاپیتالیسم بوروکراتیک پی ببریم، باید قبلا درنظر داشته باشیم كه ماقبل برآن، آن كشور نیمه فئودالیزم- نیمه مستعمره بوده است. »
این ها اشتباه است. از این دیدگاه مشخص نیست که اصلا روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور چگونه در ساخت اقتصادی وجود دارد! و اگر بپذیریم وجود دارد آن گاه پرسش این است که این روابط چگونه جایگاهی در این ساخت دارند و تاریخ به وجود آمدن و رشد آنها چگونه بوده است و نقش شان چگونه بوده است. آیا آنها با روابط نیمه فئودالی در تضاد نیافتاده اند؟ آیا این روابط را در خود تحلیل نبرده اند؟ آیا جامعه حالت ایستا داشته است و هیچ گونه تغییری را نپذیرفته است و جوامع زیرسلطه ی کنونی درست همان ساختاراقتصادی پیش از جنگ جهانی دوم و دهه های شصت و هفتاد میلادی را دارند.؟
مائو در مورد ساخت اقتصادی چین می گوید:
«مردم چین قبل از رسیدن به پیروزی در سال 1949، برای برانداختن سلطه ی امپریالیسم و فئودالیسم و سرمایه‌داری بوروکراتیک در چین مجبور شدند که بیش از صد سال وقت صرف کنند و ده‌ها میلیون جان آدمی قربانی دهند.» (سخنرانی در جلسه بوروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در اوچان، 1 دسامبر 1958، آثار منتخب جلد 4 Tنقل شده در توضیح بر مصاحبه با خبرنگار امریکایی آنا لوئیز استرانگ)
دراینجا مائو به دو ساخت اقتصادی کنار یکدیگر اشاره کرده است: ساخت نیمه فئودالی و ساخت سرمایه داری بوروکراتیک.
پرسش این است که آیا ساخت اقتصادی کشورها از دهه پنجاه سده ی گذشته به این سو تغییری نکرده است؟ بله! در بسی از کشورها تغییر کرده است.
آیا در تمامی کشورهای زیرسلطه کماکان ساخت نیمه فئودالی حکمفرماست؟ خیر!
آیا سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور با ساخت نیمه فئودالی یک همگونی اضداد نیستند؟ بله!
آیا سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور زیرسلطه ی امپریالیسم درصورتی که رشد کند نمی تواند نیمه فئودالیسم را تضعیف کند و از بین ببرد؟ بله می تواند در خود مستحیل کرده و از ببرد. فئودال ها به سرمایه دار کمپرادور تبدیل می شوند و روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور در اقتصاد روستایی جای نیمه فئودالیسم رامی گیرد.
آیا روابط سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به معنای روآمدن تضاد کار و سرمایه است؟ خیر! به معنای رو آمدن تضاد کارو سرمایه نیست. گرچه به دلیل رشد طبقه ی کارگر و سرمایه داری، تغییراتی در ویژگی های جنبش انقلابی دموکراتیک و ضدامپریالیستی(بافت طبقاتی، شرایط و محتوی آگاهی سیاسی- انقلابی طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر توده های زحمتکش و تهیدست شهری، دوره های گذار و انتقالی اقتصادی و سیاسی از سرمایه داری بوروکراتیک به سوسیالیسم و غیره...) می دهد و امکان رو آمدن و زمان تحقق انقلاب سوسیالیستی را نزدیک تر می کند.
آیا انقلاب سوسیالیستی است؟ خیر! انقلاب کماکان دموکراتیک نوین است.
و...
در ایران روابط اقتصادی نیمه فئودالی( یعنی روابط استثماری بین دو طبقه ی فئودال و دهقان) در ساخت اقتصادی روستایی ایران وجود ندارد. در کره جنوبی وجود ندارد در سنگاپور و ترکیه و بخشی از کشورهای دیگر وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد دارای نقش مهمی در ساخت افتصادی نیست. ما نمی توانیم ساخت اقتصادی این کشورها را با ساخت نیمه فئودال – نیمه مستعمره توضیح دهیم. در بهترین حالت می توانیم بگوییم نیمه مستعمره – نیمه سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور. مفهوم کمپرادو همان مفهوم نیمه مستعمره را در خود دارد. بنابراین زمانی که می گوییم سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به همان مفهوم است. در عین حال زمانی که از مفهوم «زیرسلطه» استفاده می کنیم این نیز به همان مفهوم نیمه مستعمره است.
وجود روابط نیمه فئودالی در ساخت اقتصادی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی چگونه است؟
از دیدگاه ما انقلاب دموکراتیک نوین در ایران که ساخت اقتصادی آن یک ساخت سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است، باید به مسائل دموکراتیک انقلاب از جمله رفع ستمگری ملی، قومی و مذهبی که از فئودالیسم باقی مانده اند، پاسخ دهد. دیگر مسائل و تضادهای ستم فئودالی و سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عبارتند از:
یک - وجود نهادهای فئودالی مانند ولایت فقیه که جای سلطنت شاهی(«استبداد سلطنتی» نیز شکلی از روساخت فئودالی است)را گرفته و همچنین«دفتر رهبری» که در جمهوری اسلامی نقشی همچون «دربار شاه» را در حکومت استبداد سلطنتی دارد و نیز عمله و اکره ی آن مانند «شورای نگهبان» و «مجلس خبرگان» و کلا نهاد و دم و«دستگاه روحانیت»؛
دو- نقش مذهب در روساخت فرهنگی؛
سه-  وجود نظام خرده مالکی پراکنده در کشاورزی که باید از دوره ی انتقالی تعاونی های کشاورزی عبور کند.زمین های بزرگ باید به مالکیت دولت در آیند.
چهار- ستم فئودالی( و سرمایه دارانه) بر زنان؛
پنج- وجود روابط نیمه فئودالی در مناسبات اقتصادی(کار و سرمایه) و ساخت اجتماعی( وجود روابط طایفه ای و عشیره ای، و نفوذ این روابط در  خانواده، فامیل و اقوام، و همچنین در رابطه میان نسل ها و نیز با جوانان) و فرهنگی( سنت ها، آداب، باید ها و نباید ها) و غیره؛
سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور
شش-  وجود یک طبقه بوروکرات - کمپرادور رانت خوار دولتی و خصوصی که از تسلط خویش بر دستگاه های حاکم و به ویژه دستگاه اجرایی استفاده می کند و موجبات رانت خواری به ویژه از فروش نفت را برای کمپرادورهای دو بخش دولتی و خصوصی(تولیدی، مالی و تجاری) فراهم می کند، اشکال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تسلط امپریالیسم در کنار تحمیل اقتصاد نفت فروشی و صنایع مونتاژی و روابط نابرابر در حوزه ی تولید، امور مالی و واردات و صادرات و... نماینده ی امپریالیسم یعنی دولت( به مفهوم کلی آن یعنی کل دستگاه حاکم) رانت خوار با عمله و اکره ی آن نماینده ی امپریالیسم در ایران است و ما به کرات در مقالات خود در مورد آن صحبت کرده ایم؛
پس از این مرحله، مرحله ی انقلاب سوسیالیستی فرا می رسد.
این دو مرحله را دیوار چین از یکدیگر جدا نمی کند بلکه به هم پیوسته هستند و در مرحله ی نخست که انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر جهت عمده است، عناصر سوسیالیستی به عنوان جهت غیرعمده وجود دارند و نیز عملا در چنین انقلابی بخش هایی از انقلاب سوسیالیستی تحقق می پذیرد. اساسا خود سلب مالکیت از سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور( خواه موسسات مالی و خدماتی و صنعتی و خواه کشاورزی) و در اختیار دولت جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر قرار گرفتن مالکیت آنها، یک اقدام ماهیتا سوسیالیستی است و...
هرمز دامان
خرداد 1404
یادداشت بخش دوم
1- ادعای اینان مبنی برتضاد کار و سرمایه بر مبنای یک باور واقعی و عمل در جهت تحقق آن  نیست بلکه برای تقابل با دیدگاه های مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی طرح می شود. این جریان ها نه تنها کوششی درجهت آگاهی سیاسی- انقلابی طبقه ی کارگر در مخالفت با سرمایه داران، سازماندهی این طبقه و مبارزه ی سوسیالیستی نمی کنند بلکه مشتی علنی کار حراف اند که یا مبلغ اکونومیسم در طبقه کارگر هستند و یا نقش تخریب گر و عوامل امپریالیسم را در این جنبش اجرا می کنند.

۱۴۰۴ تیر ۲۷, جمعه

اوضاع کنونی، وضعیت جناح های گوناگون حکومتی و غیر حکومتی

 
اوضاع کنونی، وضعیت جناح های گوناگون حکومتی و غیر حکومتی
و مواضع طبقه ی کارگر
 
خامنه ای و شرکای پاسدار یا باند مرکزی قدرت
در وضعیت کنونی مردم در میان صلح و جنگ به سر می برند. باند خامنه ای مراکز اصلی قدرت را کماکان در اختیار دارد و با وجود شکست در زمینه های گوناگون اداره ی کشور به هیچ وجه حاضر نیست که موقعیت خود را از دست دهد.
آنها از یک سو ناتوان از گرفتن تصمیم درست حتی منطبق با منافع مجموع طبقه ی حاکم و در چارچوب بقای نظام هستند و این در مورد تعیین سیاست جاری داخلی و خارجی کشور به چشم می خورد، و از سوی دیگر حاضر نیستند که تصمیم گیری در مورد سیاست های مهم کشور را به دیگر نیروها واگذار کنند.
 واقع این است که آنها خودشان هم نمی دانند چه می خواهند بکنند و نتایج و عواقب سیاست هاشان را نمی توانند ببینند. ته فکرشان این است که داخل را می توانند سرکوب کنند و بیرون را هم به گونه ای سامان خواهند داد که هم با امپریالیست ها و اسرائیل کنار بیایند و هم پایه های اجتماعی شان یعنی «ارزشی ها» را که برای بقای حکومت شان خود را نیازمند آنان می بینند، حفظ کنند.
آنچه مسلم است این است که آنها به هیچ قیمتی نمی خواهند قدرت را از دست بدهند. مالی است به چنگ شان افتاده و می خواهند حفظ اش کنند، و این در حالی است که سیر اوضاع به گونه ای است که قدرت نمی تواند به شکل کنونی در دست آنها باقی بماند. نه جناح های دیگر حکومت و نه طبقات گوناگون مردمی تمایلی به بودن آئها در قدرت دارند و نه با سیاست های کنونی شان امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و همچنین دولت اسرائیل با آنها سرسازگاری داشته و خواهند داشت.
مورد اخیر به این معنا نیست که آنها واقعا مخالفتی با امپریالیست ها دارند. خیر! اگر مخالفت شان با امپریالیست ها کمی از جدیت ایدئولوژیک - سیاسی برخوردار بود حداقل اش این بود که این همه سازمان سیا و موساد درون جناح و باند شان نفوذ نمی کردند که بتوانند به این شکل آنها را درو کنند! روشن است که اگر قرار باشد جایی دنبال نفوذی ها گشت پیش از هر جا و جناح دیگری، درون همین باند خامنه ای و دستگاه های اطلاعاتی و نظامی است که بی چون و چرا رهبری اش دست خودشان و به طور کلی هسته ی سخت قدرت است.
 مساله ی «اتحاد ملی» خامنه ای و«تبیین و رفع مغالطات» به سبک وی
آنچه خامنه ای در سخنرانی اخیر خود در حضور سران دستگاه قضایی جنایتکارش گفت تفاوت چندانی با آنچه پیش از جنگ می گفت ندارد. همه ی رویدادها را به نفع خود تفسیر کردن و سرانجام پیروز میدان جنگ بودن با دشمنان و خلاصه بر وفق مراد هسته ی سخت قدرت سخن گفتن.
با این حال دو نکته ی مهم در مورد سخنرانی یکی این است که خامنه ای یعنی فرمانده کل قوا بالاخره روی زمین آمد و سخنرانی کرد و این احتمالا بدون این که به وی گرا داده باشند که کاری با او نخواهند داشت ممکن به نظر نمی رسد. معنای این سخن این است که احتمال دارد پنهانی برخی مذاکرات با ترامپ پیش رفته باشد و برخی تضمین ها داده شده باشد!  
و اما دیگری ادعای وی دائر بر نگاهداری «اتحاد ملی» و لابد بر مبنای «وزن مذهبی متفاوت» بین جناح های گوناگون در قدرت است که دروغ بزرگی است.
خامنه ای در سیاست ها و تاکتیک های خود تنها امری را که در نظر نداشته همین توازن بین جناح های اصول گرایان و نیز میان اصول گرایان و اصلاح طلبان و حفظ اتحاد این جناح ها بوده است. او که لابد خود و باندش را دارای «وزن مدهبی» بالا می دانست، در مقابل اصلاح طلبان دهه ی هفتاد و هشتاد موضع گرفت و بسیاری از آنها را به زندان های طولانی محکوم کرد و یا از کشور فراری داد. سپس در انتخابات 88 تقلب کرد و مانع انتخاب میر حسین موسوی شد و پس آن خواهان تسلط مطلق بر احمدی نژاد رئیس جمهور منتخب اش شد. آن گاه دولت روحانی را تا آنجا که توانست زیر فشار قرار داد و دست و پای وی را بست. پس از آن سراغ «دولت جوان حزب اللهی» و انتخاب رئیسی و کادرهای سپاه که لابد دارای «وزن مذهبی»زیادی بودند برای اداره ی امور کشور رفت و بالاخره به دلیل شکست های دولت رئیسی و باند پایداری ها مجبور شد که به راست ترین اصلاح طلبان و پزشکیان روی بیاورد تا او و باندش را از مخمصه سیاسی و اقتصادی که در آن گیر کرده بود بیرون بیاورند. این میان برخی از مهم ترین سران جناح های اصلاحات و اصول گرا را کشت و به زندان انداخت و یا خانه نشین کرد( و تازه این ها برخی از رئوس کارهای خامنه ای بوده است).
 به این ترتیب همه چیز بوده الی نگه داری تعادل بین جناح های رقیب در جمهوری اسلامی.
خامنه ای تنها قیافه ی یک رهبر مثلا سیاستمدار را می گیرد که میان جناح ها بر مبنای «وزن مذهبی» آنها اتحاد و یگانگی برقرار کرده است، آن هم احتمالا برای اینکه حماقت ها و ناتوانی هایی خود و سران ابله باندش را در مسائل جنگ دوازه روزه بپوشاند و گر نه وی سیاستمدار نیست و اگر هم باشد از زمره سیاستمداران قرون عتیق- دوران مانند دوران انکیزاسیون کلیسا- است که همه مسائل را در پستوها و با توطئه و خیانت و کشت و کشتار حل می کردند.
جناح اعتدالی ها و اصلاح طلبان حکومتی
بخش دیگر جریان های اصول گرایان اعتدالی یا میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی ( دارودسته های پزشکیان و عارف و عبدی و زیدآبادی و...)هستند که بیشتر آلت دست جناح خامنه ای بوده اند. آنها نقشی در قدرت منطبق با نفوذشان در پایه های اجتماعی حکومت ندارند. تنها هنگامی که خامنه ای و باندش دچار گرفتاری های داخلی( مبارزات توده ها، مسائل اقتصادی و مشکلات و مجادله با کشورهای منطقه و امپریالیست ها) می شوند از آنها همچون ابزاری در خدمت به رفع مشکلات بقای باندشان در قدرت و تسلط شان بر کشور استفاده می کنند. سران این جناح و کادرهای آن خواسته و ناخواسته یک سلسله مهره  در دست خامنه ای و باند نظامی اش در سپاه و امنیتی هایش در سازمان های اطلاعاتی بوده و هستند.
اینان نیز پس از رویدادهای 88 نه تنها به این ابزار بودن در دست خامنه ای و هسته ی سخت قدرت تن داده اند بلکه خود نیز تا حدود زیادی به خدمت آنان شتافته و به مانده گاری خامنه ای و باند وی در قدرت یاری رسانده اند.
با این همه از زمان اصلاحات و به ویژه پایان اش و باز هم بیشتر از دی ماه 96 به این سو بیشتر این جریان ها تمایل داشته اند که با امپریالیست های غربی کنار بیایند و نیز در داخل آزادی های اجتماعی( و بخش های هایی از اصلاح طلبان برخی از آزادی های سیاسی تا حد آزادی احزاب و سازمان های رویزیونیستی - شبه دموکراسی ای مانند ترکیه) را به رسمیت شناسند.
در شرایط کنونی این جناح ها بیشتر تمایل دارند که برای حفظ بقای نظام یا در حقیقت تداوم قدرت طبقه ی حاکم، رهبری مذاکرات با ترامپ و امپریالیست های اروپایی و همچنین هدایت سیاست داخلی و برنامه ریزی اقتصادی به آنها سپرده شود، اما بیشترشان جسارت و شهامت مورد نیاز برای یک مبارزه ی جدی با باند خامنه ای و حتی محدود کردن شان در قدرت حاکم را ندارند. به همین دلیل همچنان پیرو و ثنا گوی خامنه ای و تابع دفتر رهبری و سران سپاه باقی مانده اند و انتقادات شان هم بیشتر حالت نق زدن پیدا کرده است تا یک جدال جدی بر سر قدرت.  گروه های موسوی و تاج زاده و دیگر اصلاح طلبان فاصله گرفته از حکومت
شرایط کنونی موجب شد میرحسین موسوی که می توان وی را در کنار تاج زاده و کروبی و برخی دیگر از اصلاح طلبان رانده شده از حکومت یا کناره گرفته از آن، یکی از سران اصلاح طلبان غیرحکومتی دانست بیانیه ای بنویسد. در این بیانیه وی به یرخی نکات که مربوط به شرایط جنگ دوازده روزه است پرداخت و پیشنهادهایی را برای بیرون رفت از این اوضاع ارانه کرد.
درمورد جنگ دوازده روزه می توان این گونه گفت که نظرات موسوی به هر حال حاوی نوع نگاه موسوی به مخالفت و مبارزه ی تمامی طبقات مردمی ایران با جناح خامنه ای و سران سپاه بود که موسوی آن را «رنجیدگی عمیق» می نامد( به واقع کار چندین دهه است که از «رنجیده گی» گذشته و به « تنفرعمیق» تبدیل شده و طبقات خلقی ایران می خواهند که سر هم به تن این حکومت مرتجع و کثیف و جنایتکار که زندگی شان را به فلاکت کشیده، نباشد)، و همچنین «شهید» دانستن سران سپاه که او آنها را «فرزندان ملت» می نامد( راستی که توده های مردم دق می کردند اگر این جانیان فرزندان شان بودند!)؛
 درعین حال او دو خواست «آزادی زندانیان سیاسی» که خواست پیشرویی است و نیز از انحصار بیرون آوردن رسانه ی ملی و «تغییر در رویکردها»ی آن را به عنوان خواست هایی فوری پیش گذاشت. در کنار آن و برای گذر از اوضاع کنونی موسوی خواست پیشین خود مبنی بر رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی را پیش کشیده است.
این پیشنهادهای موسوی مورد تایید بخشی از لایه هایی مرفه و میانی جامعه واقع شده است و آنها  با دادن بیانیه هایی با تعداد زیادی امضا به پشتیبانی از آن برخاسته اند.( پیش از موسوی و در تاریخ 17 تیرماه 180اقتصاد دان نیز با طرح مشکلات کشور خواست هایی نزدیک به آن پیش گذاشته بودند). 
درمورد پیشنهاد وی که شامل برگزاری رفراندم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی و نهایتا تغییر قانون اساسی است درگذشته صحبت کرده ایم. روشن است که خامنه ای و سران سپاه برای این گونه طرح ها پشیزی ارزش قائل نیستند. آنها حاضر نخواهند بود که موقعیت و قدرتی را که اکنون دارند از دست بدهند مگر این که به زور از آنها ستانده شود( آنها در مقابل نظر 180 اقتصاد دان که خواهان خروج نیروهای نظامی از امور اقتصادی شده بودند موضع گرفتند). بنابراین این پیشنهادها جدا از این که قرار است هشداری به سران حکومت و جناح های حاکم باشد، در عین حال  قرار است نقش محوری را بازی کنند که تمامی طبقات به گرد آن حلقه زنند و به اصطلاح همه ی جامعه یک چیز بخواهد و پیرامون آن تحرکی و جنبشی شکل بگیرد.
سیاست و خواست های طبقه ی کارگر در اوضاع کنونی
تاکتیک طبقه ی کارگر در مورد مبارزات میان جناح هایی که برشمردیم به این شکل می باشد: نوک حمله ی طبقه ی کارگر در داخل متوجه جناح اصول گرایان راست و به ویژه باند خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه است. طبقه ی کارگر از تمامی جناح هایی که علیه این باند مبارزه می کنند پشتیبانی مشروط خواهد کرد. یعنی هم با آن ها در مواردی و به درجاتی موافق و هم با آنها در مواردی مخالف خواهد بود. موافقت تا جایی است که علیه خامنه ای و هسته ی سخت قدرت مبارزه می کنند و تلاش شان در تضعیف این قدرت به هر حدی حتی ناچیز، موثر باشد. مخالفت با آن در زمینه ی محدودیت های این مبارزه، چگونگی منافع این جناح ها در حفظ نظام اقتصادی - سیاسی حاکم، سیاست های اقتصادی نئولیبرالی و نیز میل وافر اینان به وابسته شدن به امپریالیست های غربی خواهد بود.
دوم طبقه ی کارگر از مبارزات جناح های اصلاح طلبان غیرحکومتی یعنی کسانی مانند موسوی و تاج زاده و بسیاری دیگر از اصلاح طلبان دربند و بریده گان و کناره گرفته گان از حکومت، بر علیه باند خامنه ای و نیز جناح های اصول گرایان میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی پشتیبانی مشروط خواهد کرد. روشن است که خواست های لایه های گوناگون اینان در مخالفت با قدرت سیاسی حاکم با خواست های جناح های اصول گرایان میانه رو و نیز اصلاح طلبان حکومتی که در بند همین حکومت اند تفاوت دارد و به خواست های لیبرالی و دموکراتیک ( سرمایه داران ملی و لایه های مرفه و نیز تا حدودی میانی خرده بورژوازی) نزدیک تر است.
با این حال در برنامه ی اصلاح طلبان غیر حکومتی طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های تهیدست و میانی طبقه ی خرده بورژوازی که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند، جز توده ای که باید سیاست های آنها را پشتیبانی کنند چیز دیگری نیستند. در بهترین برنامه ها از جانب اینان، جایی برای حضور نماینده گان طبقه ی کارگر در قدرت و امکان برنامه ریزی برای یک جمهوری دموکراتیک انقلابی واقعا توده ای و متکی به طبقه ی کارگر و کشاورزان وجود ندارد. از این رو طبقه ی کارگر باید ضمن پشتیبانی مشروط از پیشنهاد رفراندوم تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی، و در حالی که روشن است که خامنه ای و سران سپاه آن را به چیزی نخواهند گرفت - خط فاصل خود را در مساله ی چگونگی تغییر اوضاع و حکومت و قانون اساسی در پیش گذارد.
روشن است که طبقه ی کارگر نمی تواند خود را فریب دهد. این طبقه قدرت سیاسی را می خواهد و می داند برای رسیدن به آن در کشوری که در داخل و خارج اش سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور خواهان حکومت استبدادی و وابسته به امپریالیسم هستند و امپریالیست ها در حال توطئه برای تسلط بر تمامی ارکان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن، امکان کسب قدرت از راه گذارهای مسالمت آمیز وجود ندارد.     
با این حال و در شرایط کنونی، جدا از مساله ی محکوم کردن تجاوز امپریالیست ها و نفی جنگ و خواهان آزادی زندانیان سیاسی شدن، خواست طبقه ی کارگر با توجه به سطح آگاهی و میزان سازمان یافتن این طبقه در این مرحله، بخشی از خواست های دموکراتیک این طبقه در مورد مساله ی دموکراسی یعنی دموکراسی سیاسی است؛ و اینها را همان گونه که تا حدودی در منشور 12ماده ای تجلی داشت پیشروان طبقه می توانند پیش گذارند و خط فاصل خود را با نماینده گان دیگر طبقات به روشنی ترسیم کنند.
نخستین گام در پبشرفت به سوی دموکراسی سیاسی، آزادی های سیاسی است و این یعنی آزادی بیان و مطبوعات و رسانه های اجتماعی و اینترنت، آزادی اجتماعات و آزادی احزاب و سازمان های سیاسی تمامی طبقاتی که با استبداد و وطن فروشی مخالف اند و خواهان حکومتی دموکراتیک و ملی هستند و نیز آزادی انتخاب شدن برای تمامی لایه های طبقات استثمار شده و ستمدیده به نماینده گی از سوی احزاب و سازمان های انقلابی و از جمله کمونیستی.
روشن است که بدون شروط اخیر و اجرای واقعی آنها، تشکبل هر گونه مجلس موسسانی- البته اگر ممکن و مقدور شود - برای طبقات استثمار شده و ستمدیده کارگران کشاورزان و توده های تهیدست طبقات میانی دستاوردی واقعی نخواهد داشت.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
   26 تیرماه 1404  

۱۴۰۴ تیر ۲۶, پنجشنبه

یادداشت هایی درباره ی جنگ دوازده روزه(3)


با بازنگری و برخی تغییرات در 9 مرداد 1404 

سه
خلق ایران و امپریالیست ها
 
خلق ایران ضربات سنگینی از توطئه ها و دخالت های امپریالیسم در ایران خورده است. ضرباتی که موجب عقب مانده گی تاریخی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن شده است.
استعمارگران پرتغالی ها و فرانسوی و آلمانی و سپس انگلیسی و آمریکایی ضربات زیادی به ملت ما زده اند. امپریالیسم روسیه نیز ملت ما را در بدترین شرایط اش زیر تهاجم قرار داده و تا جایی پیش رفته که مجلس برگزیده ملت را به توپ بسته است.
در میان این استعمارگران و امپریالیست ها اما جایگاه امپریالیست های انگلستان و آمریکا چیز دیگری بوده است. این دو کشور به همراه دیگر امپریالیست های غربی( فرانسه و المان و...) در 100 و اندی سال اخیر به موانع اصلی پیشرفت خلق ما تبدیل شده اند.
طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر طبقات خلقی ما یک  دوره مبارزه در سال های 20- 32 با امپریالیسم انگلستان داشتند و در نبرد بزرگ ملی شدن صنعت نفت  پوزه اش را به خاک مالیدند.
اما این بار امپریالیسم تازه نفس آمریکا به یاری شریک خود بر آمد و کودتای کثیف و مزورانه ی 28 مرداد32 را به راه انداخت و برای 25 سال از نوکر دست نشانده اش محمدرضا پهلوی و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور پشتیبانی کرد. اما  طبقه ی کارگر و خلق ما در انقلاب پر شکوه خود انقلاب 57 این بار پوزه ی امپریالیسم آمریکا را به خاک مالید و نوکرش و تمامی دم و دستگاه اش و طبقه ی حاکمه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرالدوررا جارو کرد و مجبورشان کرد که بار و بندیل ببندند و به کنج کشور اربابان خود بخزند. حال این مزدوران موس موس کنان از امپریالیست می خواهند فکری به حال نوکران درمانده شان کنند. 
***
برخلاف برخی تصورات جاری که یک سر آن تبلیغات کر کننده ی امپریالیست ها به وسیله ی بوق های شان و در صدرشان تلویزیون کثیف و مزدور اینترناشنال است که مشتی ساواکی و ماموران سیا و مشتی سابقا اصلاح طلب خودفروخته اداره آن را به عهده دارند و سر دیگر آن بیشتر جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی است، نفوذ در سازمان های حاکم به ویژه سازمان اطلاعاتی و نظامی حاکم تنها به وسیله ی موساد صورت نگرفته بلکه عمدتا به وسیله ی سازمان سیای امریکا و دستگاه های اطلاعاتی انگلستان صورت گرفته است و کل این جنگ را که تا کنون 12روزه بوده باید برنامه امپریالیسم آمریکا و انگلستان دانست که به وسیله ی دولت جنایتکار اسرائیل عملی و اجرا شده است. 
***
امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی و در صدرشان انگلستان باید بدانند که درصورت ترتیب دادن توطئه و تجاوز و برنامه های سرنگونی و دولت تعیین کردن برای ملت ایران، طبقه ی کارگر و خلق ایران این بار بلایی بسیار بدتر از بلایی که در انقلاب بزرگ 57 به سرشان آورد به سرشان خواهد آورد.
چهار
ایران شاهان و روحانیون
و ایران ملت
 
ترامپ در میانه ی جنگ به سران جمهوری اسلامی گفت که کاری نکنید که« دیگر چیزی از امپراطوری ایران باقی نماند!»منظور وی از این سخنان چه بود؟
می دانیم که ایران همچون یک«امپراطوری» اگر نه ساسانیان بلکه حتی اگر سلسله ی قاجار را نهایت آن بدانیم تقریبا دو سده است که دیگر وجود ندارد( پس از معاهده ی ترکمنچای) و ایران کنونی کشوری زیر سلطه ی اقتصادی امپریالیست هاست، بنابراین سخن راندن از آن چه معنایی دارد؟
اگر قصد ترامپ  تمسخر ملت ایران و خلق های ایران باشد باید به وی گفت ملت ایران ملتی بزرگ و تاریخی است و این گونه حملات همچون حمله ی پشه به فیل است. ملت ایران با این جایگاه استراتژیک در میانه ی اروپا و آسیا برای بیش از دو هزار سال در مقابل دشمنان داخلی و خارجی اش خود را سرپا نگه داشته است. چنین موقعیت ویژه و جایگاه تاریخی ای را امپریالیسم آمریکا- و ما از امپریالیسم آمریکا که درحال حاضر ترامپ نماینده ی آن است صحبت می کنیم- نداشته است و از این رو نمی توان طعنه ی ترامپ علیه ملت ایران زیر نام«امپراطوری ایران» را به چیزی گرفت!
 از این گذشته ملت ایران چیزی است جدای از« امپراطوری ایران».
امپراطوری ایران، ایران شاهان و موبدان زرتشتی و خلافت خلفا و ملاها و آخوندهای اسلامی بود.
ایران ملت- ایران تمامی خلق ها ایران- اما از جنس دیگری بوده و هست. از جنس توده های زحمتکش؛ دهقانان و عشایر و تولید کننده گان صنعتگر و کسبه ی کوچک زحمتکش روستاها و شهرها و این اواخر کارگران.
ایران ملت را، خلق ها، خلق های ایران سرپا نگه داشتند و از تندپیچ های سخت تاریخ عبور دادند.
تن این ایران در نتیجه ی صدرات آن پادشاهان و خلفا و توطئه های درون و حملات گرگ ها و کفتارها از بیرون، زخم بسیار دید و رنجور بسیار گشت اما با جنبش هایی که تاریخ را به لرزه درآوردند و رهبران و سازمانده گانی بزرگ که عمده شان از میان مردمان خلق های ایران برخاسته بودند زنده ماند و همچنان نفس کشید و می کشد.
نام ایران با تمامی مردمان گوناگون و خلق های ستمدیده ی آن و مانده گی تاریخی آن و مبارزان انقلابی - سیاسی و رزم آورران فرهنگ و هنر غنی آن که می آید تن خلق های ایران گرم و اندیشه شان شکوفان می گردد.
همین خلق ایران( آنچه ترامپ آن را امپراطوری ایران می نامد و می گوید ممکن است چیزی از آن باقی نماند) بود، کارگران، دهقانان و زحمتکشان شهر و روستای تمامی مناطق کشور، که ضربات سنگین خود را بر کمر دسته ای از این گرگ های جهانخوار یعنی امپریالیسم آمریکا و شرکای غربی اش در سال های 56- 57 و با انقلاب بزرگ خویش وارد کرد و یکی از کفتارهایی را که نوکر حلقه به گوش این امپریالیست ها بود از حکومت ساقط کرد و به فرار مجبوراش کرد.
آمریکای اسلاف ترامپ ضربه ی سختی از ملت ایران نوش جان کرد.
بهتر است زمانی که ترامپ از تاریخ صحبت می کند ضربات هولناک ملت ایران، ایران خلق های ایران را به کمر سرمایه داران امپریالیست آمریکا به یاد آورد.
این را می باید امپریالیست ها حلقه ی گوش شان می کردند!
امپریالیسم آمریکا و متحدان اروپایی اش دوباره ضربات سختی از طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلق های ایران خواهد خورد .
هرمزدامان
نیمه دوم تیرماه 1404
 
افزوده ی بازنگری
از نقطه نظر علمی مفهوم «ملت» محصول دوران سرمایه داری است و پیش از این دوران زمینه های ملت یعنی زبان(تا حدودی) و سرزمین مشترک و برخی یگانگی های فرهنگی و روحی مردمانی که در یک سرزمین می زیستند وجود داشت اما یگانگی اقتصادی که بنیان ملت است وجود نداشت. در این یادداشت منظور ما از «ملت ایران» این نیست که مثلا از همان آعاز وجود داشته است بلکه بیشتر اشاره به تاریخی است که خلق های ساکن این سرزمین پشت سر گذاشته اند. از این رو ما در کنار این مفهوم از مفهوم خلق و خلق های ایران استفاده کرده ایم.