بررسی ما در مورد وضعیت ایران و مقایسه ی با تجارب چین و روسیه نشان داد که:
یک - ایران از نظر ساخت اقتصادی با هر دو کشور تفاوت دارد و در کل از نظر رشد سرمایه داری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر به روسیه نزدیک تر است تا به چین؛ البته اگر مساله تفاوت بین یک سرمایه داری امپریالیستی و یک سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور عقب مانده و زیرسلطه ی امپریالیست ها را در نظر داشته باشیم.
دو- در مورد وجود دولت مرکزی و استبداد نیز بیشتر مانند روسیه است و نه چین.
سه - در مورد مساله وجود طبقات دهقانان و فئودال ها با هر دو کشور مزبور تفاوت های اساسی دارد.
در واقع یکی از وجوه مشترک آن دو کشور وجود دو طبقه ی دهقانان و فئودال و روابط فئودالی میان دهقانان و فئودال هاست، در حالی که در مورد ایران این گونه روابط تولیدی اکنون دیگر وجود ندارد. در هر دو کشور جمعیت دهقانی زیاد و جنبش های دهقانی علیه فئودال ها و برای تصاحب زمین وجود داشت در حالی که در ایران جمعیت دهقانی و روستایی نسبت به جمعیت شهری و شاغلین شهری کمتر است. و نیز در حالی که حتی پس از انقلاب57 و سال های پس از آن جنبش های دهقانی در برخی مناطق ایران وجود داشت(کردستان، ترکمن صحرا، استان فارس، اراک، اصفهان و...)اکنون سال هاست از چنین جنبش هایی خبری نیست و تضاد درون روستاها میان کشاورزان با دولت و طبقات حاکم بر آن است. همچنین در دوره های اخیر بیشترین مسائل و تضادها پیرامون مسائل آب و مشکلات آن بوده است تا مساله ی زمین. اصفهان، خوزستان و برخی مناطق استان خراسان تا کنون مناطقی بوده اند که در آنها بیشترین جنبش ها و اعتراضات کشاورزان برای مساله ی آب به وجود آمده است.
چهار- در مورد مساله ی شهرها و جمعیت طبقه ی کارگر ایران با هر دو کشور در زمان انقلاب هاشان تضاد دارد و از نظر گسترده گی شهرها و کمیت طبقه ی کارگر بیشتر به روسیه نزدیک است تا به چین.
پنج- در مورد وجود آزادی های سیاسی، ایران خواه در دوره ی«استبداد سلطنتی- شاهی» و خواه در دوره ی «استبداد دینی» با روسیه زمان انقلاب های 1905 و 1917 تضاد دارد. در واقع وجود دولت مرکزی مستبد تزاری در روسیه با یک سلسله از آزادی های سیاسی همراه بود در حالی در ایران وجود دولت مرکزی مستبد همراه با حذف تمامی آزادی های سیاسی است. به طور کلی در ایران در دوره های استبداد شاهی و یا دینی هیچ گاه آزادی های احزاب و حتی سازمان های صنفی و توده ای وجود نداشته است و بنابراین از این نظر در کل وضعیتی مانند چین داشته است. طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات خلقی ما از پس از انقلاب مشروطیت تا کنون که بالغ بر صد و چهار سال می شود حدود نود سال آن را در زیر حکومت استبدادی( بیست سال رضاخان، بیست و پنج سال محمدرضا شاه و 44 سال حکومت ولایت فقیه) به سر برده اند.(1)
دو وضعیت استبداد و آزادی
از آن چه گفته شد بر می آید که ایران کنونی دارای ویژگی های خاص خود در اقتصاد و اجتماع و سیاست است و در نتیجه راه انقلاب در ایران در حالی که وجوه مشترک به ویژه با راه انقلاب چین - به سبب وجود یک سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور عقب مانده و نیز نبود آزادی سیاسی برای کار قانونی و همچنین زیر سلطه امپریالیسم بودن - دارد اما تفاوت های اشاره شده علی القاعده ویژگی های معینی به راه انقلاب در ایران می بخشد.
در میان آنچه که گفته شد آن مرکز ثقلی که انتخاب مبارزه ی نظامی را به عنوان شکل عمده ی مبارزه رقم می زند، نبود آزادی های سیاسی( آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها و راه پیمایی ها، احزاب سیاسی و سازمان های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه ی کارگر، انتخابات آزاد، پارلمان و ...) و خلاصه شرایط فعالیت آزادانه ی سیاسی قانونی حزب طبقه ی کارگر برای آگاهی و سازمان دادن به این طبقه است. در واقع آنچه موجب می شود شکلی از مبارز به عنوان شکل عمده ی مبارزه تعیین شود نه مسائلی مانند رشد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادوری و ازدیاد جمعیت شهری و افزایش کمیت طبقه ی کارگر، بلکه همین نبود آزادی های سیاسی و اجازه ی فعالیت قانونی حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر( و نه صرفا احزاب رویزیونیستی و سوسیال دموکرات و ترتسکیستی مانند ترکیه و یا کره جنوبی و یا برخی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی) است. روشن است که در صورت وجود چنین آزادی ها و امکان فعالیت قانونی حزب انقلابی طبقه ی کارگر، شکل عمده ی مبارزه شکل سیاسی خواهد بود و شکل غیرعمده مبارزه ی نظامی، و سازمان دادن طبقه ی کارگر برای انقلاب و قیام مسلحانه است. بنابراین چنین تغییراتی و وجود چنین آزادی هایی تنها شکل عمده ی مبارزه را از نظامی به سیاسی تبدیل خواهد کرد و نه این که شکل مبارزه قهرآمیز را به طورکلی حذف کند.
استبداد سیاسی
در کشور ما یک حکومت استبداد دینی( که در نفس استبداد سیاسی تفاوتی با استبداد شاهی ندارد)حاکم است که تمامی شریان های آزادی های سیاسی و صنفی و درحال حاضر اجتماعی و فرهنگی را بسته است و از سوی دیگر در تمامی روابط اساسی اقتصادی( و دیر یا زود سیاسی) خود وابسته به امپریالیست های غرب (و شرق) است.
این ویژگی اساسی صرف نظر از دیگر اشتراکات و تفاوت ها با چین و یا روسیه، مبارزه ی نظامی یعنی دست زدن به جنگ توده ای با حکومت را برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر را در دستور کمونیست ها قرار می دهد.
گروه های «شبه چپ» و مساله ی کسب قدرت سیاسی
رشد و گسترش نسبی جنبش صنفی- اقتصادی طبقه ی کارگر و همچنین جنبش ها و خیزش های دو دهه ی اخیر، به ویژه خیزش ژینا مسائل گوناگونی را طرح کرد و برای آنها راه حل طلبید؛ مسائلی مانند سازمان یابی طبقه ی کارگر( حزب انقلابی طبقه ی کارگر) و دیگر طبقات خلقی، مسائل و اهداف مشترک و چگونگی اتحاد میان طبقات گوناگون و ایجاد جبهه ی مشترک تمامی طبقات خلقی و گروه های اجتماعی و خلق های ستمدیده و دربند علیه استبداد دینی و به طور کلی علیه هرگونه استبداد و غیره.
یکی از این مسائل چگونگی راه کسب قدرت سیاسی در ایران به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق( کارگران، کشاورزان، لایه های تهیدست و میانی و مرفه طبقات میانی و سرمایه داران ملی) به رهبری طبقه ی کارگر بود.
در دوران کنونی و در مورد مساله ی کسب قدرت سیاسی و شکل مبارزه برای دست یافتن به آن چندین دسته ی سیاسی وجود دارند.
دسته ی نخست توده ای - اکثریتی های هوادار«محور مقاومت» هستند. این ها اساسا مساله شان کسب قدرت سیاسی نیست و بنابراین نیازی به طرح و چگونگی راه دست یافتن به آن را نمی بینند. آنها دنباله رو حکومت کنونی هستند و ته خواست شان این است که حکومت آنها را درک کند و قدر خدمات و پشتیبانی شان را بداند. اینها نه تصوری در مورد کسب قدرت سیاسی در ایران دارند و نه اساسا خیلی تمایل دارند به آن فکر کنند. در گذشته و در دوران وجود سوسیال امپریالیسم شوروی دنبال فعالیت قانونی و کسب قدرت از طریق کودتا بودند و پس از فروپاشی شوروی و در دوره های اخیر برای توجیه رویزیونیسم خود چنگ به« محور مقاومت» زدند. اکنون حداکثر خواست شان این است که حکومت ولایت فقیه به آنها اجازه ی فعالیت سیاسی دهد تا احتمالا بتوانند خدمات بیشتری به آن کنند. امثال این گونه گروه ها در بیشتر کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه( قانونی و آزاد و یا غیرقانونی و فعالیت ممنوع مانند ایران) وجود دارد و نقش شان در تمامی این کشورها تبدیل کردن جنبش طبقه ی کارگر به یک جنبش تریدیونیونی و سندیکایی و در سیاست در بهترین حالت سوپاپ اطمینان بودن برای طبقات حاکم است.
دسته ی دوم ظاهرا میل به تغییر حکومت دارند اما از راه مسالمت آمیز و«گذار مسالمت آمیز». این دسته زمانی که به این مساله می اندیشند در بهترین حالت تصورشان این است که توده های مردم جنبش های عمومی و اعتصاب به راه می اندازند و این جنبش ها و اعتصاب ها موجب عقب نشینی و یا فروپاشی و سرنگونی حکومت می شود و سازمان های سیاسی ایشان در پیشاپیش توده ها و یا طبقه ی کارگر، و یا باز در شکل آرمانی تر و البته در حرف در مورد آنها که مثلا مدعی اند طبقه ی کارگر نیازی به حزب سیاسی ندارد سازمان های خودجوش طبقه ی کارگر یعنی شوراها و سندیکاها، در یک فضای باز سیاسی می توانند در یک انتخابات آزاد با پشتیبانی توده ای و یا داشتن اکثریت، قدرت سیاسی را کسب کرده و مثلا یک جمهوری دموکراتیک بورژوایی و یا بعضا از نظر خودشان حکومت«سوسیالیستی» برپا کنند. این ها سوسیال دموکرات ها و شبه سوسیالیست های ایران هستند و طیف ناهمگونی را از برخی دسته های توده ای- اکثریتی تا راه کارگری و حزب کمونیست ایران و نیز «برج نشینان تئوری پرداز»رفرمیست و همچنین بخشی از گروه هایی که نام «مارکسی» بر خود گذاشته اند و بالاخره «کار مزدیان ضد سرمایه داری» و عملا اکونومیست تشکیل می دهند. اینها با طرح «دوره ی گذار» و «گذار دموکراتیک» و«راه خشونت پرهیز» و شعارهای تو خالی «دموکراسی خالص» و«آزادی بی حد و مرز» و یا « مبارزه ی خالص کارگری ضد سرمایه داری»( در مورد کارمزدیان و کمونیسم شورایی) پا پیش می گذارند تا به خیال خود برای کسب قدرت سیاسی اقدام کرده باشند! شکل مناسب حال بیشتر اینان برای تغییر و تحول کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و روی کار آمدن دولت های رویزیونیستی مطیع امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی و یا کشوری مانند یونان( در دوران انتقال قدرت به حزب سیریزا - ائتلاف چپ رادیکال) است. گفتنی است که احزاب آرمانی بیشتر اینان احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی( بیشتر اسکاندیناوی و آنهایی که مثلا جناح میانی و چپ این احزاب هستند) و حکومت آرمانی بیشترشان حکومت کشورهایی مانند سوئد در دوران تسلط حزب سوسیال دموکرات است.
نکته ی مهم درمورد بیشتر گروه های این دسته این است که نظر خود مبنی بر نفی مبارزه ی نظامی را به تغییرات در جهان و در ایران متکی می کنند:
«جهان تغییر کرده است و در همه جا سرمایه داری رشد یافته است. ایران هم دیگر ایران شصت هفتاد سال پیش نیست و یک کشور سرمایه داری است. دهقانان از بین رفته اند و جمعیت روستایی کاهش یافته است و درعوض کمیت کارگران رشد کرده و جمعیت شهرها بیش از پیش گشته است. و این یعنی این که دیگر مبارزه ی مسلحانه معنا ندارد. آخر کارگران که مبارزه ی مسلحانه نمی کنند! کارگران تنها اعتصاب و راهپیمایی می کنند»! برخی از آنها که ترتسکیست هستند می گویند:« روستا یعنی عقب مانده گی و بی تمدنی و مبارزه ی مسلحانه و جنگ توده ای یعنی مبارزه و جنگ روستایی و بنابراین مبارزه و جنگی عقب مانده است. اکنون چون شهرها و کارگران بیشتر شده اند در نتیجه شهر و تمدن در مقابل روستا و عقب مانده گی قرار گرفته است.» آنها مورد زمین گذاشتن اسلحه به وسیله ی پ ک ک و گرویدن این حزب به «مبارزه ی مسالمت آمیز» را بر همین مبنا تفسیر می کنند و می گویند که این تغییر یا به قول خودشان شیفت مبارزه از نظامی به سیاسی مسالمت آمیز نشان می دهد«شهر» و«تمدن» و «کارگر» در مقابل «روستا» و «عقب مانده گی» و «دهقان» قرار گرفته است و در یک کلام تمدن بر عقب مانده گی پیروز شده است! بنابراین از نظر اینان اسلحه یعنی «روستا و دهقان و عقب مانده گی». در واقع از نظر آن ها روی آوردن پ ک ک به مبارزه ی مسالمت آمیز و تسلیم شدن اش به طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم و امپریالیست ها و بازی در درچارچوبی که آنها تعیین می کنند و طبق خواست های آنها فعالیت سیاسی کردن به معنای «شهریت» و «تمدن» است!؟
دسته ی سوم آنهایی هستند که منتظرند امپریالیست ها مشکل قدرت سیاسی را در ایران حل و فصل کنند و آنها هم به همراه دیگر نیروهای وابسته به امپریالیسم به قدرت برسند و موقعیت و پست و مقامی بیابند. اینها بخش هایی از دسته های«مارکسی» و «چپ نویی» و نیز گروه های جورواجور ترتسکیستی از حزب کمونیست کارگری تا احزاب حکمتیست هستند که اکنون ورشکستگی سیاسی شان بیش از پیش آشکار شده است و هر روز مواضع خود را تغییر داده و مواضع دیروز خود را نفی می کنند.(2)
1- گفته می شود ایرانیان آن قدر که بر سر تجاوز به سرزمین شان و نفی استقلال مستقیم ملی شان حساس بوده اند بر سر مساله ی آزادی و دموکراسی حساس نبوده اند و از این رو خلق ایران در حالی که همواره از دموکراسی و آزادی های بورژوایی محروم بوده است و همواره حکومت های استبدادی طولانی مدت داشته است( 89 سال از 104 سال)، اما از زمان استعمار و امپریالیسم تا کنون به جز در زمان هایی کوتاه کشوری مستعمره نبوده و همواره نیمه مستعمره بوده است. روشن است که این امر حتی اگر در مورد حساسیت درست اش پنداریم به این معنا نیست که تلاش های فراوان از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران برای آزادی و دموکراسی صورت نگرفته است، بلکه چنان که تاریخ نشان می دهد در انقلاب مشروطیت، در 32- 20 و 42- 39 و انقلاب 57 که شعارهای محوری آن استقلال و آزادی بود و همچنین از دهه ی هفتاد به این سو، خلق ایران همواره به دنبال آزادی و دموکراسی بوده است. در واقع وجه دموکراتیک در کنار وجه ضد امپریالیستی یکی از دو خصلت اساسی انقلاب ها و مبارزات 120 سال اخیر خلق ایران بوده است.