۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(22، بخش پایانی)

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(22، بخش پایانی)
بررسی مجموعه مقالات منتشره بوسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

 ما مهم ترین مقالاتی را که در کتاب اهمیت گسست لنین از ماتریالیسم عامیانه آمده، مورد بررسی قرار دادیم و نیز نکات اصلی و کلیدی این مقالات را مرور کردیم. خصلت اساسی این مقالات دروغ گویی، تحریف، از قلم انداختن و گزینه کردن عبارات از میان متن و نیز برخی نتیجه گیریهای دلبخواهی و بدون هر گونه مناسبت است.(1) اکنون این نکته را مورد توجه قرارمیدهیم که دلایل رو آوردن ترتسکیستها به این یادداشتها و تحریف کردن تزهای اساسی آن کدامند.
علل توجه ترتسکیست ها به یادداشتهای فلسفی لنین
در علل توجه ترتسکیستها، «انسان باوران» و چپ نویی های لیبرال غربی به یادداشتهای فلسفی لنین  دو نکته را میتوان بر شمرد. نخست اهمیت دیالکتیک در مارکسیسم است. امری که  یادداشتهای لنین درباره هگل و دیالکتیک، برای نخستین بار آنرا بوجه بارزی برجسته و تبدیل به تزهای معینی در مورد وحدت و مبارزه اضداد کرد و بدین گونه اندیشه ی مارکسیستی را بر روی پایه های فلسفی اساسی آن، به شکل که بایسته و شایسته است، استوار نمود. آنچه این حضرات لیبرالهای غربی و ترتسکیستهای مزدور میخواهند همانا مخدوش، درهم کردن و تحریف اندیشه های اساسی مندرج در این یادداشتها در مورد دیالکتیک ماتریالیستی و کلا در مارکسیسم است.
کار این دارودسته ها تفاوت غریبی با کاری که رهبران اپورتونیست و رویزیونیست انترناسیونال دوم انجام دادند، ندارد. تنها فرق این است که آنها بدون توجه  لازم به این وجه اساسی در اندیشه مارکس، مارکسیسم را به ماتریالیسم متافیزیکی و یک اندیشه جبر گرای صرف و لیبرالی تبدیل کردند، اما این حضرات برعکس، ظاهرابا توجه به این بخش از مارکسیسم و با این ادعا که دارند کار و خط لنین را برجسته و دنبال میکنند، با مخدوش کردن و یا  تحریف اساسی ترین قوانین دیالکتیک  این کار را انجام میدهند. نتایجی که این دو جریان به آن میرسند چندان تفاوتی ندارند. این جریانات در غرب، گرچه برخی از آنها ظاهرا از احزاب اروکمونیسم غربی که خود به مثابه رویزیونیستهایی جدید در مقابل رویزوینیستهای نوع  خروشچفی بودند، فاصله میگیرند، اما همچون همین احزاب رویزیونیست غربی، رهبری کننده ی اتحادیه های کارگری در چارچوب اکونومیسم و در حال بند و بست با حکومتهای امپریالیستی غرب هستند. هیچ جریانی که حتی سر مویی فعالیت انقلابی اصیلی، خواه در میان دانشجویان و روشنفکران و خواه در میان کارگران داشته باشد، از میان این خیل مارکسیستهای انسان باورغربی، چپ نویی ها و بویژه ترتسکیستها بیرون نیامده است.
علت دومی که وجود دارد کمی پوشیده تر است، و این علتی است که دونایفسکایا به گونه ای به آن اشاره میکند.
دونایفسکایا مینویسد:«متاسفانه، ناشنوایی ذاتی «غرب» به گسست لنین از این گذشته ی فلسفی اش- که در آن شناخت نقش دیگری جز «بازتاباندن»امر عینی و مادی ندارد- به ناتوانی ذهنی در مقابله با تلاش کمونیستها برای تضعیف میراث فلسفی لنین انجامیده است.»(فلسفه و انقلاب، پیشین، ص166)
منظور از«کمونیستهایی» که به «تضعیف میراث فلسفی لنین» دست میزنند، چه کسانی است؟ و چرا دونایفسکایا غربی ها را متهم به «ناشنوایی» در مورد تغییرات فلسفی لنین و «ناتوانی ذهنی» در مقابله با تلاش آنها میکند؟ (2)
میتوان این گونه دریافت کرد که بخشی از این «کمونیستها» یی که دست به تضعیف میراث فلسفی لنین زده اند برخی از مفسران لنین باشند. برای نمونه اشخاصی مانند دیوید یاروسکی که دونایفسکا در حاشیه همان صفحه از وی نام میبرد. اما بسیار بیشتر از این گونه افراد، این کمونیستها میتوانند رهبرانی بزرگ مانند مائو تسه تونگ نیز باشند.
 گویا «ناشنوایی» و «ناتوانی ذهنی» غربی ها شامل خود دونایفسکا نمیشود. زیرا وی هم نقش این یادداشتها را متوجه شد و هم این «توانایی ذهنی» را داشت که آنها را با عنوان کردن «وحدت ایده آلیسم و ماتریالیسم»( و خاموشی مطلق در مقابل نظرات لنین درباره ایده آلیسم)(3) و«خود تکاملی ایده» و «آفریدن جهان بوسیله شناخت صرف» مخدوش و تحریف کند. بنابراین توصیه وی به غربی ها این است که هم صدای یاددشتهای لنین را «بشنوند» و هم این «توانایی ذهنی» را در خود ایجاد کنند که تا میتوانند آنها را درهم و تحریف کنند، تا مورد استفاده مارکسیست - لنینست هایی مانند مائو واقع نگردد.
به این ترتیب علت دوم- و شاید اگر بگوییم علت اساسی پر بیراه نگفته ایم زیرا این مائو بود که آنچه را لنین در مارکسیسم رو آورد، ادامه داد- توجه ترتسکیستها و دیگر همپالگی های رویزیونیست غربی شان به یادداشتها به این علت است که این یادداشتها در آثار فلسفی مائو گسترش و تکامل یافت.
مائو تسه تونگ
مائو تسه تونگ نخستین و تنها مارکسیست- لنینستی در جهان بود که به کار فلسفی لنین در مورد دیالکتیک در یادداشتهای فلسفی توجهی اساسی کرد و با توجه به تجارب انقلاب چین و دیگر کشورهای جهان آن را را به مرزهایی نوین گسترش و تکامل داد و به جایگاه والا در فلسفه ی مارکسیستی  رساند. مائو دو رساله بسیار مهم خود در زمینه فلسفه یعنی درباره پراتیک و درباره تضاد را بر مبنای تزهای اساسی دیالکتیک و گسترش و تکامل آنها نوشت و اینجا و آنجای آثارش از آنها یاد کرد. وی در دوره 1970- 1960 بسیاری نکات دیگر در مورد دیالکتیک افزود که دارای اهمیتی فوق العاده برای هر مارکسیستی است که بخواهد فلسفه مارکسیستی دیالکتیک ماتریالیستی را بگونه ای ژرف و نو بیاموزد.
 از این رو توجه به تحریف های ترتسکیستی در یادداشتها و نظرات لنین، باید با بررسی نگاه سرشار از کینه آنها نسبت به مائو تکمیل شود.
ما به بررسی این نگاه در نوشته ای مستقل که در تداوم همین رشته مقالات خواهد آمد، میپردازیم. 


م- دامون
آبان 96
یادداشتها
1-    مقالاتی دیگری که در این کتاب هست( بجز مقاله آلتوسر)کمابیش موافق با دیدگاه ترتسکیستی حاکم بر این کتاب نگاشته شده اند؛ با این وجود، در برخی از آنها، ما مواضعی برخلاف برخی نظرات کوین آندرسون و یا دونایفسکایا میابیم. بطور کلی در این مقالات، نکات خاصی که خیلی از نکاتی که این حضرات طرح کرده اند، متفاوت باشد، وجود ندارد. در صورتی که فرصتی دست دهد در مقاله دیگری برخی از نکات آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد. در مورد نفی نظرات دونایفسکایا و میشل لووی و بقیه برای نمونه نگاه کنید به مقاله ی لنین و راه دیالکتیک از ساوس میشل متساس. وی مینویسد: «بدون شک یادداشت های فلسفی 15-1914 بیان گر جهش کیفی فلسفی لنین است اما بدون گسست کامل از گذشته؛ یا به سخن دیگر، با درجه ای از تداوم و استمرار نسبت به مبارزات فلسفی پیشین او به ویژه علیه ماخیسم در 1908. نظر غالبا تکرار شده در مورد نوعی جدایی بین لنین دیالکتیسین در 1914 و لنین «ماتریالیست مکانیکی» در 1908(که به عنوان نمونه از طرف رایادونایفسکایا، مکتب پراکسیس، میشل لووی مطرح میشود)نادرست است...»( لنین وگسست...،پیشین، ص 68)
2-    البته ضدیت با کمونیسم و کمونیستها و ناسزا گفتن به آنها جزیی جدایی ناپذیر از نوشته های دونایفسکایا «انسان باور»- باید گفت بورژوا باور و امپریالیسم باور- است. این ضد کمونیست دو آتشه، هراسی از بیان نفرت عمیقش از کمونیستها - که او البته رویزیونیست های روسی را هم با آنها درهم میکند- ندارد.
3-    دونایفسکایا مینویسد:«برخلاف ماتریالیسم ناپخته ی تئوریسین های روسیه درک جدید لنین از دیالکتیک (یا شاید از ایده آلیسم!؟- با توجه به جملات بعدی)چنان برجسته است که حتی اشارات وی به «تاریک اندیشی کشیشانه» و«گلی سترون»( دونایفسکایا بزدلانه در مورد اینکه لنین کدام دیدگاه را «تاریک اندیشی کشیشانه» و گلی سترون» میخواند زبان در کام میکشد و سکوت میکند. متن ترجمه شده مقاله درباره دیالکتیک نشان میدهد که لنین چه چیز را «تاریک اندیشی کشیشانه» و و «گلی سترون» میخواند) چنان بسط میابد که چنین معنایی از آن دریافت میشود:«گلی سترون که بر درخت زنده ی شناخت پربار، اصیل، قدرتمند، قدرقدرت، عینی شناخت انسان میروید.» این نقل قول از تنها مقاله ی لنین است که مشخصا در آن به دیالکتیک پرداخته بود،برخلاف تفاسیرش که در حاشیه ی نقل قول های برگرفته از هگل به رشته ی تحریر در آمده است، هر چند مقاله ی « درباب دیالکتیک»نیز برای انتشار تهیه نشده بود، اما دست کم با آن همچون «یادداشت» صرف برخورد نشد.» (فلسفه و انقلاب، دونایفسکایا، 170- 169، یاداشت داخل پرانتز از ماست)
پیوست
نگاهی به نمونه ای از برخوردها به ترتسکیسم
در اینجا اشاره ای به نوع برخورد مارکسیست - لنینستهای ایران به ترتسکیسم و جریانهای ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی  میکنیم.
 بیشتر مارکسیست - لنینستها در ایران، ترتسکیسم را اپورتونیسم «چپ» میدانند. اما آنها هرگز نمیتوانند حتی یک عمل «چپ روانه» که  به قصد انقلاب به آن دست زده شده باشد، در حرکات این جریانها خواه در ایران طی 40 سال اخیر و خواه در دیگر کشورها پیدا کنند. در ایران ترتسکیسم با برجسته کردن  صوری و کلامی «تقابل بین  کارمزدی و سرمایه» ظاهر «چپ» بخود گرفته و میگیرد؛ گویی حضرات ترتسکیستها خواهان فوری انقلاب و آن هم در رادیکالترین اشکال آن هستند؛ اما این تنها ظاهر فریبنده  قضیه است. آنها مطلقا حاضرنیستند برای تحقق انقلاب کذایی شان دست به کوچکترین فعالیت انقلابی ای بزنند. کافی است نگاهی به فعالیتهای این جریان از سالهای 60 به بعد بکنیم؛ کوچکترین فعالیتی که «چپ روانه» باشد و بشود نام آنرا مبارزه انقلابی اما «چپ روی» گذاشت، از سوی این متقلبان سیاسی مشاهده نشده است. تمامی ترتسکیستها( و منظور ما کسانی است که آگاهانه این دیدگاه را انتخاب میکنند) در عمل واقعی خویش تا مغز استخوان راست هستند؛ آن هم نه راستی که میتواند در یک حزب کمونیست بوجود آید و در صورت مبارزه اصولی، امکان اصلاح آن وجود داشته باشد، بلکه جریان راستی که آگاهانه تفکر راست را انتخاب کرده است و آنرا پیش میبرد. کار اصلی این هسته ها، تخریب و خرابکاری در جنبش انقلابی چپ است. خواه تخریب تئوریک - سیاسی و خواه تخریب تشکیلاتی و مختل کردن اعمال انقلابی.
 نکته دیگراین است که بسیاری از مارکسیست - لنینستهای مورد بحث، آنچه خود اپورتونیسم «چپ» میخوانند شکل بیان جهان بینی خرده بورژوایی میدانند. درحالیکه ترتسکیسم شکل بیان جهان بینی خرده بورژوایی نیست، بلکه شکل بیان ایدئولوژی امپریالیستی است. در واقع، ترتسکیسم بطور عمده تفکری در خدمت  بورژوازی کمپرادور در کشورهای زیر سلطه و اربابان امپریالیست آنهاست. در ایران نیز خود فروخته ترین باصطلاح روشنفکران و فریبکارترین آنها، این نظریه را دستاویز پیش بردن اهداف و مقاصد خود میکنند. آنان همواره از سوی محافل امپریالیستی، جریانهای سلطنت طلب پشتیبانی شده اند. حتی  محافل ارتجاعی و راست جمهوری اسلامی نیز نه تنها کاری به کار آنها نداشته اند- (1) و آنها خواه در داخل و خواه در بیرون کشور به فعالیتهای آزادنه خویش پرداخته اند- بلکه در مجموع به تقویت آنها نیز همت میگمارند.
زمانی در روسیه تزاری، ترتسکیسم ایدئولوژی خرده بورژوایی بود. لنین با ترتسکی به مثابه یک ایدئولوگ خرده بورژوا برخورد میکرد. این مسئله تا زمان پیروزی انقلاب اکتبر و پس از آن تا مدتی ادامه یافت. اما ترتسکی پس از دورانی معین از نماینده ی خره بورژوازی به نماینده ی  بورژوازی و پس از تبعید از شوروی و بنیانگزاری بین الملل چهارم به تفکری در خدمت امپریالیستها تبدیل شد. از آن پس ترتسکیسم در کشورهای امپریالیستی عامل نفوذ بورژوازی امپریالیست درون اتحادیه های کارگری شد و در کشورهای زیر سلطه تبدیل به سخنگوی امیال و مقاصد امپریالیسم گردید و به خرابکاری در جنبش های انقلابی دست زد. حتی استثنایی بر این امر وجود ندارد.
  از نظر ما، ترتسکیسم ایدئولوژی خرده بورژوایی نیست، بلکه یک ایدئولوژی در خدمت امپریالیسم است. سخنگویان اصلی این نظریه در کشورهای زیر سلطه، ایدئولوگهای بورژوازی بوروکرات- کمپرادور هستند و نه ایدئولوگ های خرده بورژوا و یا جناح چپ بورژوازی. ما باید حساب برخی افرادی را که یا دچار اشتباه میشوند و یا ناآگاهانه به این جریانهای میپیوندند، از نظریه پردازان ترتسکیست این جریانها که سرشان در آخور سلطنت طلبان وامپریالیستهاست، با آنها بده و بستان دائمی دارند و حقوق و مزایای خود را از آنها میگیرند، جدا کنیم.
برای بررسی نمونه ای از این برخوردها، ما به مقاله ای میپردازیم  که در یک جزوه علیه ترتسکیسم با نام لنین در مقابله با ترتسکیسم انتشار یافته است. این جزوه گزیده ای از نظرات لنین در مورد ترتسکی است که در مقالات مختلفی و در تاریخ های مختلفی تدوین شده و بوسیله  کسی یا کسانی که خود را مارکسیست - لنینیست میدانند، دوباره انتشار یافته است. مقاله نامبرده با نام«توضیح برای انتشار مجدد» نوشته شده است و گرچه دارای حقایقی در مورد ترتسکیستها بویژه در مورد اعمال آنهاست، اما نتیجه گیری های آن(علیرغم متضاد بودن آنها)منطبق با همین نتیجه گیری هایی است که ما در بالا به آنها اشاره کردیم.
در این مقاله چنین آمده است:
«در چنین فضای، همانند دیگر مقاطع تاریخی، بار دیگر اپورتونیستهای چپ به یاری اپورتونیستهای راست شتافتند. هر چند این دو در گفتار یا حتی در ذهن خود دو قطب مخالف باشند، در عمل دو روی یک سکه هستند و از نظر طبقاتی در خدمت اهداف یکسانی قرار دارند. اپورتونیستهای چپ زیر پوشش الفاظ به ظاهر چپگرانه به درون جنبش کارگری و مارکسیستی رخنه میکند تا علم رهایی پرولتاریا را تحریف نموده و انقلاب را دچار شکست سازند.»
 و باز
«تروتسکیسم یکی از اشکال اپورتونیسم چپ است که بخصوص پس از تسلط رویزیونیستها در کشورهای سوسیالیستی سابق رواج پیدا کرد.»(لنین در مقابله با ترتسکیسم، توضیح برای انتشار مجدد، بدون نام، ص؟ تمامی بازگفت ها از همین  مقاله «توضیح...»میباشد. تمامی تاکیدها از ماست)
با این وجه، از نظر این دیدگاه، ترتسکیسم یکی از اشکال اپورتونیسم «چپ» است که دست به تحریف مارکسیسم میزند. اما قصد اپورتونیسم «چپ» ، عموما و گاه حداقل در نیت، تحریف مارکسیسم (که عملی ناپسند است) نیست، بلکه برداشت و یا تفسیر نادرستی از مارکسیسم است. اپورتونیستهای« چپ»یا دگماتیک هستند، یعنی اتفاقا بروی اصول عام مارکسیسم تاکید فراوان میکنند، اما قادر نیستند آنرا با شرایط مشخص کشور خود تلفیق دهند، و یا برخی از اصول آنرا میگیرند و به شکلی نادرست بکار میبرند. عموما، در پاکی و صداقت اپورتونیستهای «چپ»  کمتر میشود شک روا داشت، مگر افراد بخصوصی که خود را قاطی آن میکنند و دیر یا زود خود را لو میدهند. درست به همین جهت اپورتونیسم «چپ»، یا «چپ روی» از نظر لنین بیماری کودکانه در کمونیسم نام گرفته و در بیشتر کشورها جریانی قابل اصلاح بوده است. اما ترتسکیسم  جریانی است که عامدانه و بظاهر موضع چپ میگیرد و در لوای آن تمامی اصول و باورهای مارکسیستی- لنینیستی را تحریف و یا نفی میکند. ترتسکیستها عملا جز مشتی خرابکار در جنبشها چیز دیگری نبوده اند. 
مقاله در مورد پایه طبقاتی ترتسکیسم مینویسد:
«پایه طبقاتی تروتسکیسم عمدتا بین روشنفکران خرده بورژوا است و هیچگاه نتوانسته(و بنا به ماهیت خود نمیتواند) در مقیاسی وسیع بین کارگران رواج یاید. ضمن اینکه به پیروی از نظریات ضد مارکسیستی بنیان گذار خود، دهقانان را کاملا ضد انقلابی فرض کرده و آنها را در تضاد آشتی ناپذیر با پرولتاریا می بیند.» و
«همانطور که بنیان گذاران کمونیسم علمی تاکید کرده بودند و تجربه تاریخی نیز نشان داده، علم رهایی طبقه کارگر نخست در بین روشنفکران انقلابی شکل میگیرد و از طریق ایشان به طبقه کارگر منتقل میگردد. چنانچه این علم دچار تحریف شود دیگر قادر به ایفای نقش خود نخواهد بود و در خدمت اهداف دیگری قرار خواهد گرفت. تروتسکیسم همانند سایر اشکال اپورتونیسم چپ وظیفه ی این تحریف را به عهده دارد.»
 بنابراین از دیدگاه نویسنده پایه طبقاتی ترتسکیسم عمدتا بین «روشنفکران خرده بورژوا» است. در این خصوص باید گفت که گرچه ممکن است ترتسکیستها بتوانند در میان روشنفکران خرده بورژوا نفوذ پیدا کنند، ولی ترتسکیسم کنونی اندیشه ی روشنفکران خرده بورژوا نیست. آنان که ترتسکیسم را آگاهانه میپذیرند و برای آن دست به تبلیغ و ترویج میزنند ممکن است افرادی متعلق به لایه روشنفکران (در مملکت ما تاریک اندیش ترین و کریه فکر ترین افراد کافی است از زمره ی نظریه پردازان سیاسی ، فرهنگی ، هنری و ...باشند تا «روشنفکر» خطاب شوند) باشند، اما نماینده روشنفکران خرده بورژوا نیستند، بلکه نظریه پردازان بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم هستند. 
آنچه در این مقاله در اشاره به اعمال ترتسکیستها در ایران و سایر کشورهای جهان آمده بسیار جالب است و برخی نکات بالارا نفی میکند: 
«در ایران تا اوایل دهه 1360 تروتسکیسم از هیچ نفوذ قابل توجهی برخوردار نبود. لکن در این مقطع زمانی از یک طرف با پیشروی رویزیونیسم در سطح جهانی و از طرف دیگر با شکست انقلاب ایران که همراه با قتل عام وسیع کمونیستهابود، فضای مناسبی برای رشد انحرافات راست و چپ باز شد.هر چند اپورتونیستهای چپ در این دوره رسما خود را تروتسکیست نمیخواندند، ولی نظرات آنها بسیار به تروتسکیسم نزدیک بود. فعالیت عمده این اپورتونیستها عبارت بود از منشعب نمودن و تضعیف سازمانهای انقلابی، رد تمام دستاوردهای تئوریک و عملی جنبش کمونیستی و منفعل نمودن نیروهای بالقوه انقلابی این اپورتونیسم هرگز نتوانست توده ها را حتی برای تحقق خواسته های ناچیز به دور خود جمع کند و نقشی به جز اخلال در فعالیت کمونیستها نداشت.»(همانجا، تاکیدها از ماست)
بسیار خوب! میبینیم که نویسنده فعالیتهایی را به ترتسکیستها نسبت میدهد که بیشتر با برنامه های از پیش تعیین شده برای تخریب سازمانها جور است تا فعالیتهایی «چپ روانه». سپس ضمن اشاره به دوران پس از 80 و فعالیت های آن زمان که احتمالا باید دانشجویانی باشند که زیر نفوذ حکمتی ها بودند، مینویسد:
« تروتسکیسم در نیمه اول دهه 1380 به صورت نسبتا گسترده بین فعالین چپگرای ایران نفوذ کرد و سپس سیر نزولی پیمود با این حال در همان مدت کوتاه اثرات مخرب خود را بر جای گذارد. در آن مقطع زمانی، کمونیستها زیر سرکوب شدید حکومت تعداد زیادی از بهترین و آگاه ترین فعالین خود را از دست داده بودند و از طرف دیگر بورژوازی اپوزیسیون حملات تبلیغاتی کینه توزانه خود را با تمام امکانات علیه آنها پیش میبردو نسل جوان مبارزان سیاسی در فضایی وارد کارزار شدند که ارتباط آنها با گذشته تقریبا قطع شده بود. در این شرایط تروتسکیست ها با سوء استفاده از این اوضاع، جوانان بی تجربه و خام را هدف گرفتند(و لابد اسم این «اپورتونیسم چپ» است- دامون) آنها تمام دستاوردهای جنبش کمونیستی ایران و جهان را در مبارزه علیه انحرافات رویزیونیستی به کنار نهادند و تلاش کردند ایدئولوژی پوسیده ای را که دهها سال پیش هم از نظر تئوریک رد شده و هم پراتیک جنبش کارگری نادرستی آن را با تجربه نشان داده بود، احیاء نمایند. آنها در این راه تا آنجا پیش رفتند که عملا به خادمان بورژوازی تبدیل شدند و در شرایطی که رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی آدمکشان خود را جهت ترور کمونیستها حتی به خارج از کشور نیز اعزام میکرد، ایشان بدون توجه به سرکوب حکومتی در ایران فعالیت تقریبا علنی داشتند.(لابد به این دلیل که خیلی اپورتونیسم «چپ» بودند) اما آنها حتی به ایدئولوژی خودشان نیز وفادار نماندند همانطور که پدر معنوی ایشان یعنی تروتسکی نیز هر جا لازم میدید برای پیشبرد مقاصدش با دشمنان حزب و طبقه کارگر متحد میشد. برای مثال تروتسکیست ها بر این عقیده اند که پرولتاریا نباید در جریان انقلاب با اقشار غیر پرولتر مثل دهقانان و سایر زحمتکشان اتحاد برقرار نماید و بدین سان انقلاب دموکراتیک یا دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی پرولتاریا و دهقانان  به رهبری طبقه کارگر را مردود میشمردند.» و یا
«... ممکن است تروتسکیست ها مثل سایر رویزیونیستهای خائن به طبقه کارگر تمایلات واقعی خود را مخفی نمیاند یا حتی افرادی صادق که ترتسکیسم را از لحاظ تئوریک قبول ندارند، در جریان مبارزه بطور ناخواسته به این انحراف دچار گردند.» و
 تضاد میان مارکسیسم و تروتسکیسم تضادی است آشتی ناپذیر. به همین دلیل، در کلیه انقلابات «پیروزمند، پیروزی کمونیستها بدون طر کامل تروتسکیسم به مثابه یک ایدئولوژی و جریان ضد انقلابی میسر نگردیده است. در هیچ یک از انقلابات جهان تروتسکیسم نقشی جز اخلال ودر امر انقلاب و کمک رسانی به ارتجاع نداشته است.» و

جملات پایانی در مورد اعمال ترتسکیستها بسیار عالی است! ولی آنچه این اعمال و نقش ثابت میکند این است که ترتسکیسم نه اپورتونیسم «چپ» است، و نه تفکری  که بتواند در خور روشنفکران خرده بورژوا باشد. زیرا یک فرد«چپ روی» واقعی، انقلابی است و بخاطر پیشبرد انقلاب دست به اعمال چپ روانه میزند و زندگی خود را بخطر میاندازد، اما هیهات که ترتسکیستها حتی ذره ای حاضر باشند که خطر کنند. آنها برعکس با «علنی بازی» های خود از یکسو تمامی اعضای خود را به راست ترین اشکال موجود فعالیت عملی هدایت کردند، و از سوی دیگر، کمک شایانی به حکومت اسلامی و سازمان های اطلاعاتی اش کردند تا خیالش بابت تمامی فعالیتهای آنها راحت باشد. اما روشنفکران خرده بورژوا خواه در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم و خواه در کشورهای امپریالیستی در جبهه انقلاب قرار دارند و تفکرشان ترتسکیسم نیست، گرچه ممکن است  در مبارزه نا آگاهانه دچار انحراف ترتسکیستی شوند و یا بنا به اظهارات نویسنده مقاله فریب مروجان این تفکر را بخورند.

یادداشت
1- اگر برخی از آنان دستگیر میشوند پس از مدت کوتاهی آزاد میگردند. محافلی وابسته به حکمتی ها و نیز دررودسته ایرج آذرین طی سالهای اخیر دستگیر شده اند، اما هنوز زمانی نگذشته، حضرات را آزاد کردند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر