۱۳۹۶ شهریور ۵, یکشنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند! (17)

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند! (17)
بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین
با تجدید نظر و تغییرات در شهریور96

لووی و تحریف نظرات سیاسی لنین
میشل لووی یکی دیگر از حضرات ترتسکیست ها و از دیگر پیامبران غربی ترتسکیست های ایرانی است که دست به تحریف نظرات فلسفی و سیاسی لنین زده است.
نکته مرکزی نظرات وی این است که با واسطه مطالعه هگل، دیدگاههای فلسفی لنین تغییر کرده و این تغییر به تجدید نظر اساسی در دیدگاههای سیاسی وی انجامیده است. وی نظرات ارائه شده در تزهای آوریل را به عنوان نمونه در نظر میگیرد تا ثابت کند(و البته کجدار و مریز و نا مفهوم و نه بشکلی سره و مرتب) که لنین از یکسو دیدگاه های پیشین تئوریک و سیاسی خود در مورد تشخص و هویت جداگانه مراحل انقلاب و نیازهای متفاوتی که هر کدام از این انقلابها باید به آن پاسخ گو باشند، را نادرست دانسته است؛ و از سوی دیگر در گذشته و پیش از مطالعه هگل به  انتقال و تبدیل انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی و اقدامات انقلابی بینابینی یا بطور کلی انقلاب پی درپی باور نداشته و اکنون پس از مطالعه ی هگل به چنین تبدلاتی و انقلاب پی درپی ( از دید لووی همان انقلاب «پرمنانت» ترتسکی) باور آورده است. در نتیجه، از دیدگاه لووی، تزهای آوریل لنین نفی سیاسی نظرات ارائه شده در کتاب دوتاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک میباشد. همچنانکه یادداشتهای فلسفی لنین نفی ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم میباشد. به این ترتیب نوعی توازی بین دو نفی، یکی در زمینه فلسفه و دیگری در زمینه ی سیاست پدید میاید. اینجا ما نه تنها با تحریف تغییرات فلسفی لنین روبروییم، بلکه با تحریف نظرات سیاسی لنین نیز روبروییم.     
مقاله لووی با عباراتی از برخی بلشویکها و منشویکها آغاز میشود که مخالف تزهای آوریل لنین هستند، و لووی این عبارات را برای آن میآورد که نشان دهد لنین از نظر دیدگاه سیاسی در تزهای آوریل چنان متحول شده که حتی نزدیکترین یارانش نیز وی را درک نمیکنند. وی پشت تضادی که بین نظرات تئوریک - سیاسی  لنین در آن زمان و نظرات  منشویکها و همچنین جریان کامنف و زینویف در حزب بلشویک پیش آمد، پنهان میشود تا به تحریف نظرات لنین بپردازد.
یکی از این عبارات نقل شده به کامنف تعلق دارد. وی  در سرمقاله پراودا ارگان حزب بلشویک در هشتم آوریل 1917 مینویسد:«از نظر ما طرح کلی لنین قابل قبول نیست زیرا از این پیش فرض شروع میکند که انقلاب دموکراتیک بورژوایی خاتمه یافته است و دگرگونی فوری این انقلاب را به انقلاب سوسیالیستی انتظار دارد.»(اهمیت گسست لنین از ماتریالیسم عامیانه، ص 33)
سپس لووی به  مقاله لنین به تاریخ ژانویه 1923 اشاره میکند که در برابر سوخانف ارائه شده و در آن میگوید:« کسانی که خودشان را مارکسیست مینامند ، مارکسیسم را به شیوه ملانقطی درک میکنند.آنها اصلا جوهر مارکسیسم یعنی دیالکتیک انقلابی آن را نمیفهمند» و سپس خود مینویسد:« دیالکتیک انقلابی مارکسیسم، در یک کلام نقطه دقیق گسست لنین از مارکسیسم بین الملل دوم و تا حدی گسست از آگاهی فلسفی «گذشته»خود اوست. این گسست که  در فردای در گرفتن جنگ جهانی اول شروع شد، با بازگشت به سرچشمه های هگلی دیالکتیک مارکسیستی رشد و نمو یافت...»(ص 35)
 نخست اینکه داوری کامنف( و همچنانکه خواهیم دید بدتر از کامنف خود لووی) در باره دیدگاه لنین در مورد پایان انقلاب دموکراتیک در روسیه (لووی اساسا مخالف نیاز به چنین انقلابی در روسیه است)به هیچوجه درست نبوده است. لنین در هیچ کجا نمیگوید که انقلاب دموکراتیک روسیه که ماهیتا بورژوایی است، «پایان یافته است».  وی  در تزهای آوریل خود مینویسد:
«خود ویژگی لحظه فعلی در روسیه عبارت است از انتقال انقلاب از نخستین مرحله خود که در آن قدرت حاکمه بعلت کافی نبودن آگاهی و تشکل پرولتاریا بدست بورژوازی افتاده است بدومین مرحله خود که در آن باید بدست پرولتاریا و قشرهای تهیدست بیافتد.»(مجموعه آثار چهار جلدی، جلد چهارم، درباره وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر، ص8، تاکید از لنین است. تاریخ چاپ این مقاله 9 آوریل است)
ضمنا وی در مقاله ی دیگری که تداوم توضیح و تشریح تزهای آوریل میباشد، مینویسد:
 « قدرت دولتی در روسیه بدست طبقه جدید یعنی بورژوازی و ملاکین بورژوا شده افتاده است. از این لحاظ انقلاب بورژوا - دموکراتیک در روسیه پایان یافته است.»( همانجا، وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، ص 20، تاکید از لنین است)
بنابراین ما با این نکته مرکزی  روبروییم:انتقال از نخستین مرحله به دومین مرحله یعنی از مرحله دموکراتیک به مرحله سوسیالیستی بدلیل افتادن قدرت دولتی بدست بورژوازی و ملاکین بورژوا.
نتیجه از این قرار است که در حالیکه  لنین کماکان به دو مرحله ای بودن انقلاب و تشخص و هویت جداگانه هر کدام از مراحل باور دارد، اما آنها را بشکل دو مرحله مطلقا مجزا و گسسته از یکدیگر و بر این مبنا که هر کدام باید پس از طی کامل (و در تمام جوانب) مرحله خود، جای خودرا به دیگری بدهد، نمیبیند، بلکه دو مرحله ای میبیند که گرچه مجزا از یکدیگرند و هر کدام  مراحلی معین را برای حل و فصل خود نیاز دارند، اما در عین حال به هم پیوسته و در یکدیگر نافذ و به هم وابسته اند و ضمنا رویشان فهرست وار نوشته نشده  که حتما باید این مرحله تمام و کمال طی شود تا جای خود را به دیگری بدهد. لذا میتوان در حالی که مرحله انقلاب دموکراتیک است برخی تحولات سوسیالیستی را صورت داد و در حالی که مرحله سوسیالیستی انقلاب است میتوان تحولات دموکراتیک بجای مانده از مرحله نخست را انجام داد. در دوره پیش از انقلاب 1917 انقلاب دموکراتیک مرحله نخست و عمده و انقلاب سوسیالیستی مرحله دوم و غیر عمده بود. این وضع پس از انقلاب فوریه 1917 با گرفتن قدرت سیاسی بوسیله بورژوازی (و با توجه به دلایل عینی و ذهنی معینی) برعکس میشود و انقلاب سوسیالیستی عمده و نقش رهبری کننده و انقلاب دموکراتیک غیر عمده و تابع پیشرفت انقلاب سوسیالیستی میشود. به این ترتیب مرحله نخست بطور کامل پایان نیافته، مرحله دوم آغاز میشود.یعنی باید طبقه کارگر قدرت سیاسی را بدست آورد و نه تنها برخی تغییرات و دگرگونی های سوسیالیستی را صورت میدهد، بلکه وظایف انقلاب دموکراتیک را در مورد اقتصاد، اجتماع و فرهنگ نیز به پیش برده و به پایان خود رساند. بدینسان در حالیکه در مرحله نخست انقلاب سوسیالیستی بوسیله انقلاب دموکراتیک پیش میرفت، اکنون انقلاب دموکراتیک بوسیله انقلاب سوسیالیستی پیش میرود.
 طبق تاکید لنین در متن دوم، انقلاب دموکراتیک از  «لحاظ»  معینی که میتوان آنرا لحاظ سیاسی نامید، پایان یافته است. زیرا لنین درباره تصرف قدرت سیاسی بوسیله بورژوازی صحبت میکند. اما از نظر سیاسی به پایان رسیدن، به معنای از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به پایان رسیدن نیست. بنابراین بسیاری وظایف دموکراتیک انقلاب باقی مانده که باید زیر رهبری پرولتاریا و انقلاب سوسیالیستی به آنها پرداخته و از آن «لحاظ» ها نیز این انقلاب به پایان برسد. 
سپس لووی  مینویسد:
«سوخانف (منشویک و بعدها کارمند شورا) در خاطرات مشهورش شهادت میدهد که شعار اصلی لنین- همه ی قدرت به شوراها- «انعکاسی چون غرش رعد در آسمان صاف و آبی داشت» و «حتی وفادارترین مریدانش را نیز گیج و منگ کرد»  بنا به (خاطرات) سوخانف، حتی یکی از رهبران بلشویک اظهار کرده بود که «نطق (لنین) نه تنها اختلاف نظرهای موجود در سوسیال دموکراسی را تشدید نکرد که در عوض زمینه ای شد برای فرو نشاندن آن ها.. زیرا بلشویک ها و منشویک ها در مقابل موضع لنین توافق نظر داشتند»(ص 34) و نیز   باز از سوخانف :« به نظر میرسید که رده های پایین مارکسیستی حزب بلشویک محکم و استوار ایستاده بودند، ظاهر توده های حزبی برای دفاع از اصول پایه ای سوسیالیسم علمی گذشته در مقابل لنین دست به شورش زده بودند. افسوس، ما اشتباه کرده بودیم.» (همانجا، ص 34)
بیشتر این توضیحات در مخالفت بخشی از بلشویکها با نظرات لنین، گزاف است. تردیدی نیست که بسیاری نقشه ها و نظرات لنین( و نه تنها در مورد تزهای آوریل) در چرخش های تاکتیکی،همانطور که استالین در جایی توضیح میدهد گاه غریب و «سرگیجه آور» مینمود(منتخب آثار استالین، جلد اول، درباره لنین، ص269)، اما این برای بیشتر اعضاء حزب بلشویک که به رهبر خود اعتماد داشتند، مدت زیادی طول نمیکشید. در همین مقاله ای که ما در بالا آوردیم، لنین به پلخانف منشویک اشاره میکند که این نظرات را «هذیان آمیز» مینامد، اما لنین در پاسخ چنین مینویسد:
«آقای پلخانف در روزنامه خود نطق مرا «هذیان آمیز» نامیده است. بسیار خوب ، آقای پلخانف! ولی شما ببینید چقدر در مباحثه خود بی مهارت ، ناشی و دیرفهم هستید. اگر من دو ساعت در نطق خود هذیان گفتم چگونه صدها شنونده این «هذیان» را تحمل کردند؟ وانگهی، چرا روزنامه شما یک ستون تمام را به افاده و بیان «هذیان » اختصاص میدهد؟ این نمیگیرد و بهیچوجه نمیگیرد.»(همانجا، ص13)
سوسیالیسم علمی «گذشته»
سپس جناب لووی یک نتیجه گیری بسیار بسیار عجولانه میکند:
« ... لنین فقط یک کار کرده بود: او با «سوسیالیسم علمی گذشته»، با شیوه ای خاص در فهم «اصول پایه ای» مارکسیسم قطع رابطه کرده بود. شیوه ای که تا حدی در میان همه ی جریانهای مارکسیستی سوسیال دمکراسی روسیه مشترک بود.»(ص 34)
بنابراین  زیر نام «سوسیالیسم علمی گذشته» که لووی آنرا «شیوه ای خاص در فهم اصول پایه ای مارکسیسم» و«مارکسیسم راست کیش» میخواند،  وی تمامی جریانهای سیاسی گذشته را یکی میکند. برای نمونه وی  دو جریان در سوسیال دموکراسی یعنی جریان سوسیالیسم علمی و جریان های غیر سوسیالیسم علمی را یک کاسه کرده و تضاد قابل ذکری میان آنها نمیبیند. در حالیکه در سوسیال دمکراسی آن زمان و برای مدتها دو جریان رویزیونیستی برنشتانیسم و جریان مارکسیستی که نه تنها لنین، بلکه کائوتسکی و پلخانف نیز به زمره آن تعلق داشتند، با یکدیگر در نبرد بودند. در عین حال، در میان پیروان سوسیالیسم علمی که درک آنرا از جانب اشخاص باید نسبی دید، در انترناسیونال دوم نیز تضادهایی وجود داشت که لووی آنها را نیز یکی میکند. برای نمونه، بین لنین و پلخانف تضادهای زیادی وجود داشت، بین کائوتسکی و پلخانف و بین لنین و کائوتسکی نیز. یک کاسه کردن تمامی دیدگاههای پیش از جنگ در سوسیال دمکراسی و راندن همه با نام «سوسیالیسم علمی قدیمی» حکایت از دیدگاهی میکند که قادر نیست نه تکوین خاص یک پدیده را مشاهده کند و نه تضادهایی را ببیند که در آن پدیده وجود دارند. از دیدگاه حضراتی مانند لووی، لنین پیش از مطالعه هگل و با خواندن کوهی از آثار مارکس و انگلس چیزی از دیالکتیک دستگیرش نشده بود و پس از آن و صرفا با مطالعه هگل همه چیز را درباره دیالکتیک متوجه شد.
   اما لووی دو تاریخ را نیز یکی میکند! یکی تاریخ انترناسیونال دوم پیش از جنگ جهانی اول، و دوم تاریخ این جریان پس از این جنگ. اینجا نیز ما با اختلافاتی درون این انترناسیونال روبروییم. انترناسیونال دوم از آغاز یک انترناسیونال اپورتونیستی و رویزیونیستی نبود. بلکه جنبه ی عمده ی آن انقلابی بود. در چند سال پیش از جنگ به مرور برخی دیدگاهها در این انترناسیونال به شکل نهایی خود رسید و به اپورتونیسم و رویزیونیسم تمام عیار تبدیل شد. و این هم البته با توجه به  تبدیل سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم و رشد امپریالیسم و در نتیجه رشد اپورتونیسم و رویزیونیسم در جنبش چپ و طبقه کارگر بویژه اروپا صورت گرفت.
مارکسیسم«راست کیش» لووی
لووی ادامه میدهد:
و«تزهای آوریل لنین... تنها نشانگر تلویحی گسست ریشه ای با سنت «مارکسیسم راست کیش» بین الملل دوم(مقصود جریان حاکم بر آن است و نه جریان چپ رادیکال به نمایندگی روزا و غیره) یعنی سنتی که در آن ماتریالیسم(مکانیکی، جبر باورانه، تحولی) در قیاسی خشک و از لحاظ سیاسی فلج کننده تجلی میابد:
روسیه کشوری عقب مانده و نیمه فئودال است.
روسیه مستعد سوسیالیسم نیست.
انقلاب روسیه، انقلاب بورژوایی است(که میبایستی اثبات میشد.)»(همانجا،ص 35-34)
اینجا نیز لووی باز تحریف میکند. لنین نه پیش از تزهای آوریل  و نه پس از آن  و درست بدلیل عقب ماندگی و نیمه فئودالی بودن روسیه، خط قرمزی بروی دو مرحله ای بودن انقلاب و ضروری بودن انقلاب دموکراتیک که ماهیت بورژوایی داشت، اما میتوانست بوسیله طبقه کارگر رهبری و انجام شود، نکشید. تفاوت فاحش لنین با دیدگاه جبر گرایانه پس از 1917 در این نبود که یکی فکر میکرد انقلاب باید صرفا دموکراتیک باشد و دیگری آن را صرفا سوسیالیستی میدید. تفاوت اساسی این بود که یکی از این دو جریان یعنی جریان  متافیزیکی جبر گرا، دو مرحله انقلاب را بطور کامل از یکدیگر جدا میکرد و همگونی و امکان تبدیل انقلاب دموکراتیک را به سوسیالیستی، آن هم زمانی که شرایط معینی که این تبدیل نیاز دارد آماده بود، نمیدید. اما دیگری یعنی جریان لنین این دو مرحله را به هم پیوسته ونافذ و تحت شرایط معینی قابل تبدیل به یکدیگر میدید. از دیدگاه متافیزیکی انقلاب دموکراتیک مرحله ای است که باید به وسیله بورژوازی رهبری شود و به سر منزل مقصود برسد و آنگاه وقتی نیروهای مولد بقدر کافی رشد کردند، انقلاب سوسیالیستی آغاز میشود که آنها البته سیر تکامل و عملی شدن این انقلاب را از طریق دمکراسی بورژوایی و مبارزه پارلمانتاریستی میدانستند.
در مقابل نظرات دیالکتیکی لنین موجود بود؛ نظریاتی که ریشه های آن به همان سالهای نخست مبارزه با ناردونیکها بر میگردد(نگاه کنید به وظایف دموکراتیک و وظایف سوسیالیستی لنین 1897) و بعدها بویژه در دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک بسط میابد. در این دیدگاه همانگونه که در بالا شرح دادیم دو مرحله انقلاب از یکدیگر بطور مطلق جدا نیستند، بلکه با یکدیگر وحدت دارند و اساسا یکی شرط وجود دیگری است و از این رو تحت شرایط معین(ما در ادامه بروی این شرایط معین در روسیه تامل خواهیم کرد) به یکدیگر تبدیل میشوند. ضمنا همانگونه که اشاره کردیم تداوم این ین دو انقلاب بشکل یک صورت مجلس تنظیم شده و از پیشی نیست که این یکی باید صورت بگیرد و به پایان کامل خود برسد تا دیگری آغاز گردد. بلکه در شرایط رهبری طبقه کارگر همچون حرکت زیگزاگی و رفت و برگشتی است. با پیروزی انقلاب اکتبر تمامی وظایف انقلاب دموکراتیک به پایان نرسیده بود و  بسیاری از  این وظایف باقی مانده بود که پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی انجام شد.
و اما درباره «اثبات انقلاب بورژوایی»: به نظر میرسد کوهی از مدارک و آمار در مورد وجود مسئله ارضی در روسیه و  جمعیت کثیر دهقانی و وجود طیف گسترده ملاکین در قدرت سیاسی و جنبش دهقانی گسترده و مبارزه علیه استبداد و کلا عقب ماندگی خود سرمایه داری در روسیه(روسیه از این لحاظ عقب مانده ترین کشوراروپا بود)، دلایل قابل قبولی برای اکثریت باتفاق سوسیال دمکراتهای روسی بود که این انقلاب خصلت دموکراتیک – بورژوایی دارد. اما اثبات اینکه انقلاب میتوانست صرفا سوسیالیستی باشد، بسیار سخت تر از اثبات بورژوایی بودن آن بود و بهتر بود که لووی خود تلاش میکرد که نظر خویش را درباره سوسیالیستی بودن اثبات کند.
 ماتریالیسم فرانسوی
لووی  نام بخش بعدی مقاله خود را« بلشویسم قدیمی یا «مارکسیسم گذشته»: لنین قبل از 1914» میگذارد. در اینکه لنین پس از مطالعه هگل به ژرفنای اندیشه خود افزود تردیدی نیست. اما اینکه  این ژرفش بخشیدن به اندیشه، خط فاصلی بین دو بلشویسم که یکی «بلشویسم قدیمی»(که البته امری مقدور است اما نه به معنای مورد نظر لووی) و به معنای «مارکسیسم گذشته» است و دیگری بلشویسم نوین و یا مارکسیسم نوین، تنها از مخیله ترتسکیستهایی مانند لووی میتواند در آید. شکی نیست که آنچه لووی «بلشویک قدیمی» و یا «مارکسیسم گذشته» میداند(یا مارکسیسم راست کیش)عمدتا همان مارکسیسم و بلشویک انقلابی است.
لووی در این بخش مینویسد:«یکی از منابع اصلی تفکر سیاسی لنین قبل از 1914 کتاب خانواده مقدس (1844) مارکس بود که در 1895 خوانده و در دفترچه ای خلاصه کرده بود. لنین خصوصا به فصل«نبرد انتقادی علیه ماتریالیسم فرانسوی»علاقمند بود و از آن به عنوان « یکی از باارزشترین فصول کتاب» یاد میکرد. این فصل تنها اثری از مارکس است که در آن با شیوه ای غیرانتقادی به ماتریالیسم فرانسوی قرن هیجدهم «دو دستی میچسبد» و از آن به عنوان«شالوده منطقی»کمونیسم یاد میکند. نقل قول هایی که از این فصل خانواده مقدس آورده میشود یکی از آن نشانه هایی  است که تشخیص ماتریالیسم «متافیزیکی» را در جریان مارکسیستی میسر میسازد»(36-35)
لووی تا آنجاییکه از علاقه لنین به بخش ماتریالیسم فرانسوی کتاب خانواده مقدس صحبت میکند، درست میگوید؛ اما اینکه مارکس در آن مقاله  به شیوه غیر انتقادی به ماتریالیسم قرن هیجدهم «دو دستی میچسبد»!؟ و یا لنین را به جذب غیر انتقادی این ماتریالیسم متهم میکند، به هیچوجه حق با او نیست.
نخست اینکه مارکس در شرح مشهور خویش بنا به گزاره های معینی که درباره آن ها اشاره وار صحبت میکند، از این ماتریالیسم به عنوان «شالوده منطقی کمونیسم» یاد میکند. این تا زمان مارکس درست بود و تمامی تجارب علمی و مستندات تاریخی که مارکس به آنها هم اشاره میکند، درستی آن را نشان میداد. درست از دل و راه همین ماتریالیسم است که سوسیالیسم فرانسوی، سن سیمون و فوریه و دیگران سر بر میآورد؛ و نیز همچنانکه مارکس نشان میدهد از همین ماتریالیسم فرانسوی است که سوسیالیسم انگلیسی آاوئن و بنتام تغذیه میکنند و سوسیالیسم خود را میآفرینند. بنابراین در زمان مارکس و بنا به سیر تکوین فلسفی و اجتماعی آرا و افکار، ماتریالیسم بورژوازی انقلابی زمینه ساز سوسیالیسم طبقه کارگر بود.
 اما مارکس نه تنها همان زمان پیرو بی چون و چرای این ماتریالیسم نیست، (زیرا در همان زمان در حال ترسیم تفاوتهای ماتریالیسم خود با ماتریالیسم فوئرباخ است که آن هم نواقص ماتریالیسم فرانسوی را دارد. در عین حال این درست مثل این است که بگوییم که سوسیالیسم مارکس و انگلس تفاوتی با سوسیالیسم سن سیمون، فوریه و آاوئن ندارد، زیرا در این بخش به اینها هم بطور«غیر انتقادی» برخورد شده است) بلکه پس از آن و بروشنی  نقایص این ماتریالیسم و نیز ماتریالیسم فوئرباخ را بر میشمارد (1845) .
لازم به ذکر است که گرچه این ماتریالیسم برای زمان خود راهی به سوی سوسیالیسم بود، اما پس از مارکس این وضع بکلی تغییر کرد. با مارکس شکافی در ماتریالیسم پدید آمد و آنرا به ماتریالیسم مکانیکی و ماتریالیسم دیالکتیکی تقسیم کرد. اینجا و پس از مارکس، گرچه یک ماتریالیست، و با توجه به گزاره های معینی که از این جهان بینی فلسفی بر میخیزد، به هرحال برایش زمینه ای و راهی بسوی کمونیسم بوجود میآمد و یا ترسیم میشود، که در مورد ایده آلیسم  و با توجه به گزاره های اساسی آن چنین زمینه و راهی ترسیم نمیشود، اما در عین حال نمیشود گفت که صرفا ماتریالیسم فرانسوی و یا هر نوع ماتریالیسمی دیگری جز ماتریالیسم دیالکتیکی میتواند شالوده ای و راهی بسوی کمونیسم باشد. در دوره پس از مارکس، ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی دیگر اندیشه طبقه کارگر نبود(گرچه همواره در طبقه کارگر و احزاب انقلابی نفوذ و پیروانی داشت)، بلکه در کشورهای مستعمره و نیمه مستعره اندیشه های خرده بورژوازی و بورژوازی(ملی)، در کشورهای سوسیالیستی موجب اشتباه و انحراف از سوسیالیسم، و در کشورهای سوسیال- امپریالیستی یکی از اندیشه های اساسی رویزیونیسم بورژوازی امپریالیست بود که اساسا زیر لوای مارکسیسم و جهت قلب ماهیت سوسیالیسم و برگشت به سرمایه داری به تئوریزه کردن مسائل به وسیله آن میپرداختند. به این ترتیب این نوع ماتریالیسم در کشورهای مختلف نقشهای متفاوتی ایفا میکرد.
 اما لنین نه پیش از مطالعه هگل، بلکه پس از آن نیز، بویژه در مقاله ی درباره اهمیت ماتریالیسم رزمنده، نه تنها این ماتریالیسم را شایسته توجه میدید، بلکه خواهان آن بود که آثار ماتریالیستهای فرانسوی بدلیل مبارزه ی جانانه آنها با خرافات و سرزنده بودن نوشته های آنان، چاپ و در تیراژ وسیع در اختیار توده ها قرار گیرند. در همین مقاله ذکر شده، لنین باز به اشتباهات، ضعف ها و کمبودهای این ماتریالیسم اشاره میکند که بوسیله مارکس و انگلس رفع شده اند، اما آنها را مانعی در راه انتشارشان نمیبیند. ( ما در بخشهای سوم و پنجم مقاله ی دیالکتیک ماتریالیستی و ماتریالیسم پراتیک درباره این ماتریالیسم صحبت کرده ایم)  
پلخانف
وی منبع دوم فلسفی لنین را پلخانف میداند:
    « از طرف دیگر، این موضوع که لنین در آن زمان به لحاظ نگرش فلسفی به شدت زیر نفوذ پلخانف بوده است، واقعیتی است معلوم و واضح،( واقعا «معلوم و واضح» نیست که  لووی بر مبنای کدام اسناد و مدارک این نظر را ارائه میدهد که لنین از نظر فلسفی«بشدت» زیر نفوذ پلخانف بوده است !؟ برای نمونه پلخانف کاملا مخالف مضامین کتاب چه باید کرد لنین بود. و این کتاب از جهت نظرات فلسفی ای که اساس و زمینه ی آن هستند، صد و هشتاد درجه با نظرات فلسفی پلخانف تضاد دارد) لنین با اینکه از لحاظ سیاسی انعطاف پذیرتر و رادیکالتر( تضاد فکری لنین بیش از اینها بود و نمیتوان آنرا در عبارتهایی نظیر «انعطاف پذیرتر و یا رادیکالتر» خلاصه کرد. ضمنا باید دید که در کدام مسائل و مضامین لنین این گونه بوده است و به کدام بینش های فلسفی وی بر میگردد) از استادش بود، استادی که بعد از انشعاب سال 1903، نظریه پرداز اصلی منشویسم گردید، اما برخی از مقدمات بنیادی ایدئولوژیکی مارکسیسم «پیش دیالکتیکی» پلخانف و استنتاج های استراتژیک او یعنی ماهیت بورژوایی انقلاب روسیه را میپذیرفت. بنابراین با وجود این «بنیان مشترک» درک این موضوع چندان دشوار نیست که لنین چطور علیرغم نقد جدی و سازش ناپذیرش از «دنباله روی» منشویک ها از بورژوازی لیبرال، از 1905 تا 1910 دست به اقدامات متعددی جهت اتحاد دو فراکسیون سوسیال دمکراسی روسیه زد. وانگهی درست در همان زمان که از لحاظ سیاسی رابطه دوستانه نزدیکی با پلخانف داشت(علیرغم انحلال طلبی سالهای 1909-1908) کتاب ماتریالیسم و نقد تجربه باوری را نوشت، اثری که در آن نفوذ فلسفی «پدر مارکسیسم روسی» به وضوح عیان است.»(ص 36)(اینجا نیز روشن نیست که چرا و بر مبنای کدام اسناد و مدارک به نظر لووی نفوذ پلخانف در این کتاب اخیر« به وضوح عیان» است. ضمنا طبق گفته جناب لووی، لنین با این «پدر مارکسیسم روسی» از همان سال 1903 که حزب به بلشویکها و منشویکها تقسیم شد در بسیاری از امور «مارکسیسم روسی» تضاد داشت).
 ما در مورد پلخانف و درجه وحدت لنین با وی بویژه در مورد بنیان های فلسفی و یا به گفته لووی «مقدمات بنیادی ایدئولوژیکی»، خواه در مقاله ی دیالکتیک ماتریالیستی و ماتریالیسم پراتیک و خواه در همین سلسله مقالات صحبت کرده ایم. اینجا صرفا به این نکته اشاره میکنیم که طبق نظر لووی، پذیرش«استنتاج استراتژیک»(روشن نیست که دیگر استنتاج های پلخانف که لنین آنها را میپذیرفت، کدام ها هستند!؟ زیرا لووی از واژه جمع استفاده میکند) ماهیت انقلاب روسیه به عنوان یک ماهیت بورژوایی ارائه یک دیدگاه «پیش دیالکتیکی» بوده است.
اولا، لنین خود مستقلا به این ادراک رسیده بود که مرحله نخست انقلاب در روسیه ماهیت بورژوایی دارد و نه اینکه این دیدگاه را دربست و بی هیچ تفکرمستقلی از پلخانف پذیرفته باشد. این دیدگاهی بود که بین لنین و پلخانف و کلا بین اغلب سوسیال دمکراتها مشترک بود. دوما این یک تحریف است. زیرا بلشویکها برنامه حداقل و حداکثر داشتند و انقلاب از نظر آنها نه یک مرحله و یا یک استراتژی، بلکه دو مرحله و دو استراتژی داشت: مرحله دموکراتیک و مرحله سوسیالیستی و استراتژی کوتاه مدت انقلاب دموکراتیک و استراتژی بلند مدت انقلاب سوسیالیستی. سوما نادرست است. زیرا میتوان این گونه نتیجه گرفت که چنانچه لنین میخواست دیالکتیکی بیندیشد، باید در همان زمان به انقلابی با ماهیتی بورژوایی و البته به عنوان مرحله اول باور نمیداشت و صرفا به انقلاب سوسیالیستی باور میآورد. یعنی استراتژی (کوتاه مدت) انقلاب دمکراتیک با ماهیت بورژوایی را حذف میکرد و به یک استراتژی واحد یعنی انقلاب سوسیالیستی رو میآورد. چهارما، این امر بیان این نکته است که لنین پس از مطالعه ی هگل متوجه شده که در مورد استراتژی مرحله انقلاب دموکراتیک که ماهیتا بورژوایی است دچار اشتباه بوده و از آن پس به این باور آورده که استراتژی انقلاب یک مرحله و تنها سوسیالیستی است؛ نکته ای که نادرستی آن نیز آشکار است.
و نیز بر خلاف نظر لووی، آنچه موجب اقدامات لنین جهت اتحاد با منشویکها بود،«بنیان مشترک»فلسفی(گرچه در زمینه های معینی این وجود داشت) و یا چیزهایی لووی در آورده ای مانند « استنتاج استراتژیک انقلاب بورژوایی در روسیه» میان لنین و پلخانف نبود، بلکه اساسا زمینه ها و منافع مشترک بین دو طبقه بود که علیه تزاریسم مبارزه میکردند. یعنی طبقه کارگر و خرده بورژوازی (زیرا از نگاه لنین منشویکها نماینده لایه های عقب مانده طبقه کارگر و بویژه خرده بورژوازی بودند).     
کائوتسکی
« ویژگی بارز و مشهود لنین قبل از 1914 این است که مرجع مارکسیستی اش در جدال با پلخانف کسی جز ... کائوتسکی نیست. مثلا مقاله ای را که کائوتسکی در مورد انقلاب روسیه نوشته بود(1906) به عنوان «ضربه ای مستقیم به پلخانف »توصیف میکند و با شور و شوق از همانندی تحلیل کائوتسکی و بلشویک ها یاد میکند. تز اصلی تاکتیک های بلشویکی که کائوتسکی نیزآن را کاملا تایید کرده است این است: انقلاب بورژوایی که بدست پرولتاریا و دهقانان، علیرغم تزلزل بورژوازی انجام میشود.»(همانجا، ص37-36)
آنچه در این جا جالب است این است که از یکسو لنین از لحاظ فلسفی «بشدت» زیر نفوذ پلخانف بوده است. پلخانفی که «پس از انشعاب 1903 نظریه پرداز اصلی منشویسم گردید»، و از سوی دیگر یک مرجع مارکسیستی در «جدال» با پلخانف دارد که کائوتسکی است و لووی از لنین نقل میکند که چگونه نظرات کائوتسکی «ضربه ای مستقیم به پلخانف» است. بنابراین لنین هم «بشدت» تحت نفوذ پلخانف است و هم  در تلاش به زدن «ضربه مستقیم» به پلخانف. در نتیجه  دو قطب مطلقا جدا از یکدیگر وجود دارند که نه هیچ رابطه ای با یکدیگر دارند و نه هیچ تاثیری روی یکدیگر میگذارند.   
گفتنی است که  لووی این مرجع جدید یعنی کائوتسکی را نیز بشکلی منفی می بیند. از نظر وی این مرجع همان «سوسیالیسم قدیمی» و همان «مارکسیسم راست کیش» است. بنابراین لنین از دو سو دچار انحراف و اشتباه است: هم به لحاظ فلسفی که مرجعش پلخانف «پدر مارکسیسم روسی راست کیش» است و هم به لحاظ سیاسی که مرجعش کائوتسکی مروج همان سوسیالیسم قدیمی و ایضا راست کیش است. و لنین بدون هر گونه استقلالی لابد بشدت زیر نفوذ این دو مرجع است! بنابراین کل تاریخ مارکسیسم از بعد مارکس و تا پیش از یادداشتهای فلسفی چیزی نیست مگر همان سوسیالیسم قدیمی یا مارکسیسم راست کیش!؟
 ترتسکیستها جدای از تحریف نظرات مقابل، درکهای بشدت بسته و محدود و یک جانبه خود را در هر حال و شرایط و موضعی نشان میدهند. آنان هرگز به ذهنشان خطور نمیکند( و یا دقیقتر بسیاری از آن ها کلاش و متقلب  هستند و عمدا این مباحث را طرح میکنند) که پشت اختلافات در باره تاکتیک های مختلف سیاسی و تشکیلاتی و غیره اختلافات فلسفی جدی وجود دارد. به عبارت دیگر آنها اندیشه های سیاسی، تاکتیکی و تشکیلاتی لنین را از نظرات فلسفی وی که پس زمینه این اندیشه هاست جدا کرده و وی را در حالیکه «بشدت» از لحاظ سیاسی، تاکتیکی، تشکیلاتی و برنامه های عملی مخالف پلخانف میبینند، از نظر فلسفی «بشدت» زیر نفوذ «پدر مارکسیسم روسی» میدانند(ما بعدا میبینیم که در همین مقاله خود لووی این «بشدت» را نقض میکند). از نظر این افراد اگر کسی در دورانی نقش پدر مارکسیسم روسی را (گروه آزادی کار و تقریبا به مدت 15 سال از 1889 تا اوائل سال 1900) ایفا کرد،آنگاه هر چه در روسیه شکل گرفته، کاملا تابع این «پدر» بوده است. تو گویی لنین مستقلا مارکس یا انگلس را مطالعه نمیکرده و مطلقا تاثیری از آنها نگرفته است.
همچنین از نظرات این حضرات یا باید «رومی روم بود یا زنگی زنگ» را دریافت کرد. بنابراین چون پلخانف و یا کائوتسکی در آن زمان( و البته مهمتر بعدها) نظریات نادرست ( اشتباه یا اپورتونیستی) داشتند، دیگر هیچ نظر درستی در مجموعه افکارشان پیدا نمیشود و هیچ نقش انقلابی و مترقی ایفا نکرده اند. در قاموس این حضرات «طرفدار دیالکتیک»، اصلا جایی برای وحدت اضداد وجود ندارد.
نکته دیگر اینکه همین تز مزبور، یعنی  اینکه انقلاب بورژوایی باید بدست پرولتاریا و دهقانان و علیرغم تزلزل بورژوازی انجام شود، خود اختلاف مهمی در درک از «استراتژی انقلاب بورژوایی در روسیه» است. یکی انقلاب بورژوایی به رهبری طبقه کارگر و در پیوند  و رهبری کردن دهقانان را درست میداند و دیگر انقلاب بورژوایی و با پیروی طبقه کارگر از بورژوازی لیبرال. اینجا نیز از نظر لووی، اختلافات تاکتیکی هیچ تاثیری در درک استراتژیک از انقلاب بورژوایی ندارند. تاکتیک، تاکتیک است. استراتژی، استراتژِی!؟
دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک
لووی سپس به سراغ کتاب دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک میرود:
«تحلیل دقیق کتاب دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک یعنی مهم ترین اثر سیاسی لنین در آن دوره با وضوح خاصی روشن میسازد که ذهن لنین میان واقع باوری بارور و انقلابی اش و محدودیت های تحمیلی و بازدارنده مارکسیسم «راست کیش» در کشاکش بوده است. از یکسو در این کتاب میتوان تحلیل های روشنگر و نافذی از ناتوانی بورژوازی روسیه برای رهبری موفق انقلاب دموکراتیک یافت. یعنی انقلاب دمکراتیک که فقط با اتحاد کارگران و دهقانان که دیکتاتوری انقلابی خود را اعمال مینند، امکان پذیر است.
لنین حتی از نقش رهبری پرولتاریا در این اتحاد سخن میگوید و گه گاه به ایده گذار بی وقفه به سوسیالیسم هم اشاره میکند. این دیکتاتوری «قادر نخواهد بود (بدون طی کردن مجموعه ای از مراحلی بینابین در زمان گسترش انقلاب) بر بنیادهای سرمایه داری اثر گذارد.» لنین با این پرانتز کوچک دریچه ای را به قلمرو ناشناخته انقلاب سوسیالیستی میگشاید فقط برای اینکه آن را فورا ببندد و به قلمرو بسته و تعریف شده محدودیت های راست کیشی باز گردد. فرمول بندی های بیشمار دوتاکتیک میتوان این محدودیت ها را باز یافت که در آن ها لنین قاطعانه ماهیت بورژوایی روسیه را تصریح و اعلام میکند که «ایده تلاش برای رهایی طبقه کارگر جز از طریق رشد سرمایه داری ارتجاعی است.»(ص 37)
گویا لنین برای اینکه به «قلمرو بسته و تعریف شده محدودیت های  راست کیشی»، یعنی باور به اینکه انقلاب دموکراتیک روسیه حتی به رهبری طبقه کارگر روسیه  کماکان ماهیتی بورژوایی دارد، باز نگردد، باید پرانتز را باز میگذاشت و نه تنها پرانتز را باز میگذاشت بلکه پیش از پرانتز را می بست و صرفا به انقلاب و تحولاتی مطلقا سوسیالیستی باور میآورد. ظاهر این همان «انقلاب بی وقفه» ترتسکیستی است. ظاهری چپ و ماهیتی راست.
 در این بخش روشن نیست لووی با چه چیزی موافق است و با چه چیز مخالف. او از یک طرف از اینکه در این کتاب میتوان« تحلیل های روشنگر و نافذی از ناتوانی بورژوازی روسیه برای رهبری موفق انقلاب دموکراتیک یافت. یعنی انقلاب دمکراتیک که فقط با اتحاد کارگران و دهقانان که دیکتاتوری انقلابی خود را اعمال میکنند ، امکان پذیر است. لنین حتی از نقش رهبری پرولتاریا در این اتحاد سخن میگوید »یافت، سخن میگوید و اینها چیزی جز همان عناصر سوسیالیستی در انقلاب دمکراتیک که انقلاب را به مرحله بعدی آن هدایت میکند و شرایط تبدیل مرحله اول را به دوم فراهم میکنند، نیست و پذیرش اینها از جانب لووی جز توافق با تاکتیک بلشویکها نیست. و از سوی دیگر «فیلش» یاد ترتسکی میکند و مینویسد:
«گه گاه به ایده گذار بی وقفه به سوسیالیسم هم اشاره میکند. این دیکتاتوری «قادر نخواهد بود (بدون طی کردن مجموعه ای از مراحلی بینابین در زمان گسترش انقلاب) بر بنیادهای سرمایه داری اثر گذارد.» لنین با این پرانتز کوچک دریچه ای را به قلمرو ناشناخته انقلاب سوسیالیستی میگشاید».
 و سپس بخش اولی را که ظاهر با آن توافق داشت این گونه نفی میکند که«فقط برای اینکه آن (پرانتز)را فورا ببندد و به قلمرو بسته و تعریف شده محدودیت های راست کیشی باز گردد».
بنابراین از نظر لووی، لنین و بلشویکها به انقلاب پی در پی باور نداشتند، زیرا اگر باور میداشتند یا باید مرحله دموکراتیک را بکلی حذف میکردند و یا هنوز قدمی در انقلاب دموکراتیک بر داشته نشده و باصطلاح «نه به بار و نه به دار» بوده( زیرا لنین و بلشویکها در هر گام خود شرایط عینی  و امکانات آن را در نظر  و از خیال پردازی و حرکتهای عجولانه پرهیز میکردند) باید آنرا به انقلاب سوسیالیستی تبدیل میکردند. لووی دو مرحله ی انقلاب را با هم مخلوط کرده و هر گونه تفاوت کیفی میان دو انقلاب و دو مرحله را نفی میکند. یعنی درست نظریاتی را که ترتسکی در انقلاب «پرمنانت» خویش میداد و نادرستی آنها به طور کامل به ثبوت رسید(این مسئله حتی از جانب برخی از پیروان ترتسکی در 1917 نیز عنوان شده بود که نظریات ترتسکی در انقلاب 1905 خیالی و غیر واقعی بودند) را تکرار میکند. 
 با این همه، این تنها در مخیله لووی است که گمان میکند لنین پرانتز را میبنند. در واقعیت، آن پرانتز نه بسته میشود و نه لنین خواهان بسته شدن آن(حتی در همان زمان) است. اساسا خود انقلاب دموکراتیک با ویژگیهایی که لنین برای آن طرح میکند، یک نوآوری در مارکسیسم، یک انقلاب بینابینی است. زیرا این انقلاب، نه انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع کهن است که رهبری آن دست بورژوازی بود و دیکتاتوری بورژوازی را برقرار میساخت، و نه انقلاب سوسیالیستی که صرفا به دیکتاتوری پرولتاریا ختم میشود. این انقلاب یک حلقه انتقالی، یک حلقه واسط  بین انقلاب بوروژوایی و انقلاب سوسیالیستی، یک انقلاب بی توقف است.  ضمنا  دیدگاه لنین در همان زمان نیز( ونه تنها در این نکاتی که لووی میآورد) این است که انقلاب باید پیش رود و مراحل بینابینی بسوی سوسیالیسم را طی کند.
این است نمونه ای از نکاتی که لنین در این خصوص مینویسد:
«پرولتاريا بايد انقلاب دمکراتيک را به آخر برساند به اين طريق که توده دهقانان را بخود ملحق نمايد تا بتواند نيروى مقاومت حکومت مطلقه را جبرا منکوب و ناپيگيرى بورژوازى را فلج سازد، پرولتاريا بايد انقلاب سوسياليستى را به انجام برساند به اين طريق که توده عناصر نيمه پرولتر اهالى را بخود ملحق کند تا بتواند نيروى مقاومت بورژوازى را جبراً در هم شکند و ناپيگيرى دهقان و خرده بورژوازى را فلج سازد، اينها هستند آن وظايف پرولتاريا که نوايسکرايى‌ها در تمام استدلالها و قطعنامه‌هاى خويش درباره دامنه انقلاب با آن محدوديت از آن سخن ميگويند»( منتخب آثار تک جلدی، ص 274، تمامی تاکیدها از لنین است) و
«در رأس تمام مردم بويژه دهقانان - در راه آزادى کامل، در راه انقلاب پيگير دمکراتيک، در راه جمهورى به پيش! در رأس تمام زحمتکشان و استثمار شوندگان - در راه سوسياليسم به پيش! اين است آن سياستى که پرولتارياى انقلابى بايد در عمل داشته باشد، اين است آن شعار طبقاتى که بايد در حل هر مسأله تاکتيکى و هر گام عملى حزب کارگر به هنگام انقلاب رخنه کرده و معيّن کننده آن باشد.»( همانجا، ص 279) و
«...زیرا ما پس از انجام انقلاب دموکراتیک بلافاصله و درست به میزان نیروی خود که نیروی پرولتاریای آگاه و متشکل باشد انقلاب سوسیالیستی را آغاز خواهیم کرد.ما هوادار انقلاب پی در پی هستیم. ما در نیمه راه توقف نخواهیم کرد. اگر ما هم اکنون و بلادرنگ وعده ی هرگونه «اجتماعی کردن» نمیدهیم همانا به علت آن است که از شرایط واقعی این قضیه آگاهیم و آنرا پرده پوشی نمیکنیم. بلکه مبارزه طبقاتی جدیدی را که در اعماق توده ی دهقانی در حال نضج است، افشاء میسازیم. ما ابتدا تا آخرین لحظه و با تمام وسائل تا ضبط اراضی از دهقانان بطور کلی، در مقابل ملاکان پشتیبانی خواهیم کرد. در حال حاضر حساب کردن ترکیب قوایی که «فردای»انقلاب (دموکراتیک) درون توده ی دهقانی وجود خواهد  داشت تخیلی پوچ است. ما بدون اینکه دچار ماجراجویی شده، بدون اینکه به وجدان علمی خود خیانت کرده باشیم و بدون اینکه در تقلای کسب وجهی ی سطحی باشیم، فقط بک چیز میتوانیم بگوییم و میگوییم: ما با تمام نیروی خویش به دهقانان در انجام انقلاب دموکراتیک کمک خواهیم کرد تا بدینوسیله انتقال هرچه سریعتر به وظیفه جدید و عالیتر یعنی انقلاب سوسیالیستی برای حزب ما یعنی حزب پرولتاریا آسانتر گردد. ما وعده ی هیچگونه هم آهنگی، هیچگونه مساوات،هیچگونه«اجتماعی کردنی» را پس پیروزی قیام فعلی دهقانان نمیدهیم. برعکس، مبارزه جدید، عدم مساوات جدید و انقلاب جدید را «وعده میدهیم». (منتخب آثار تک جلدی، روش سوسیال دمکراسی نسبت به جنبش دهقانان، ص 294 تمامی تاکیدها از لنین است)
اینها درست همان نکاتی است که هم پاسخ انقلاب تخیلی و پوچ ترتسکی را میدهد که بدون توجه به شرایط عینی مبارزه طبقاتی جاری، تئوری سرهم میکند و هم پاسخ اشخاصی مانند لووی را که لنین را چنان تحریف میکنند گویی او جدایی مطلقی بین دو مرحله انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی می بیند و میخواهد صرفا به مرحله ی اول بسنده کند.
از دیدگاه لنین در همان زمان و در دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک دو انقلاب با هم آمیختگی دارند و یکی در دیگری جاری است. اما نه آنچنان آمیختگی و جاری بودنی که هویت هر کدام پیدا و قابل تشخیص نباشد و اینکه در نیاز به چه تغییراتی به هر کدام از آنها دست زده میشود. بخوبی پیداست که رهبری طبقه کارگر، نقد ناتوانی بورژوازی برای به نتایج قطعی رساندن انقلاب دموکراتیک، وحدت با دهقانان، دیکتاتوری انقلابی کارگران در اتحاد با دهقانان و غیره تماما عناصری سوسیالیستی در انقلاب دموکراتیک هستند. درست برخلاف منشویکها که هیچکدام از این عناصر درامتزاج با انقلاب دموکراتیکشان قرار نداشت. و همین عناصر هستند که انقلابی را که ماهیتا بورژوایی هست، به انقلابی نوین زیر رهبری طبقه کارگر تبدیل میکنند، و باز همین عناصرهستند که شرایط را برای طی مراحل بینابینی و تبدیل مرحله نخست به مرحله دوم فراهم میکنند. بدین ترتیب و بر مبنای چنین دیدگاهی، انقلاب درحالی که ممکن است در اجزا یی معین، موقتا توقف کند، اما در کل توقف پذیر نیست. انقلاب ادامه داشته و یک مرحله به مرحله دیگر تبدیل میشود. ضمن اینکه همانطور که در بالا اشاره کردیم در تداوم این مراحل، تشخیص اینکه بر مبنای تحقق کدام شرایط معین، باید اولی به دومی تبدیل شود و یا دومی در طی حل اولی و اولی در طی حل دومی پیش برود، مسئله ای اساسی است. لنین پس از انقلاب فوریه تنها جای این دو مرحله را تغییر میدهد، اما نه هویت مستقل آنها را از نظر فرومیگذارد و نه هیچکدام را به نفع دیگری حذف میکند. به این نکته بازخواهیم گشت.      
 «فرمول بندی های بیشمار دوتاکتیک میتوان این محدودیت ها را باز یافت که در آن ها لنین قاطعانه ماهیت بورژوایی روسیه را تصریح و اعلام میکند که «ایده تلاش برای رهایی طبقه کارگر جز از طریق رشد سرمایه داری ارتجاعی است».
بنابراین مشکل لووی این است که از راهی بجز تحولات دمکراتیک(لابد مستقیما و بدون طی هیچ تغییرات بینابینی) بسوی سوسیالیسم پیشروی شود. زیرا تمامی تغییران و تحولات دمکراتیک که برای کشور روسیه در آن زمان معین ضروری بود( سلطنت، نظام فئودالی، وضع زنان، مذهب و ستم به ملیتها )در طی انقلاب دمکراتیک ماهیت بورژوایی داشته و حل آنها به معنی برقراری سوسیالیسم نیست.
لووی بحث خود را ادامه میدهد:
«بحث عمده ای که لنین برای بسط این تز پیش میکشد متکی بر درونمایه کلاسیک مارکسیسم «پیش دیالکتیکی » است. روسیه مستعد انقلاب سوسیالیستی نیست. زیرا شرط رشد اقتصادی روسیه(شرط عینی) و سطح آگاهی طبقاتی و تشکل های توده ای وسیع پرولتاریا(شرط ذهنی که با شرط عینی پیوندی جدا نشدنی دارد) رهایی فوری و کامل طبقه کارگر را غیر ممکن میسازد. تنها نادان ترین اشخاص میتوانند ماهیت بورژوایی انقلاب دموکراتیک را در حال عملی شدن است نادیده بگیرند.»(همانجا 38-37)
عینی ذهنی را تعیین میکند. اقتصاد شرط آگاهی است. در همین دو عبارت، موسی و ده فرمان تعالیم ماتریالیستی بین الملل دوم که بر شم بارور و سیاسی لنین سنگینی میکرد، نهفته است.»(همانجا)
لووی اینک بسراغ بنیادهای فلسفی «پیش دیالکتیکی» میرود. اما  استنتاج های او از متن لنین نه تنها به هیچوجه درست نیست، بلکه تحریفی دیگر است. از دیدگاه لنین «شرط ذهنی با شرط عینی پیوندی جدا نشدنی دارد»،«اقتصاد شرط آگاهی است»، اما این پیوند ها و این شروط نه متافیزیکی است و نه مکانیکی. لنین خیلی پیش از این مقابل درک مکانیکی و متافیزیکی اکونومیستها از این تزهای ماتریالیستی ایستاده بود. در چه باید کرد لنین نه اقتصاد را بطور خودبخودی شرط آگاهی میداند، و نه عین را بطور مکانیکی تعیین کننده ذهن.
 و اما در مورد انقلاب روسیه و در دو تاکتیک... لنین باز هم در مقابل منشویکها یعنی ادامه جریان کذایی اکونومیستها ایستاده است. در صورتی که لنین میخواست شرط عینی را تعیین کننده مطلق شرط ذهنی و یا اقتصاد را تعیین کننده مطلق سیاست بداند، چرا نمی بایست مانند منشویکها موضع میگرفت؟ براستی که مولفه هایی مانند رهبری پرولتاریا، اتحاد با دهقانان، خنثی و منفرد کردن بورژوازی لیبرال، دیکتاتوری کارگران و دهقانان، و چیزهایی مانند آنها نشاندهنده تنها چیزی که نیستند این است که اقتصاد بطور مطلق سیاست را تعیین میکند و یا شرایط ذهنی بطور مطلق تابع شرایط عینی است.
البته با توجه  نقش پیشرو و انقلابی این شعارها و این حزب پیشاهنگ، بازهم بسیاری عقب ماندگی های در نیروی آگاه، نسبت شرایط عینی وجود داشت که لنین به آنها در کتاب اشاره میکند. و نیز هنوز کارهای بسیاری لازم بود که باید انجام میشد تا شرایط تبدیل کامل به انقلاب سوسیالیستی فراهم میشد. لنین اینگونه به آنها اشاره میکند:
«اگر کارگرانى در موقع خود از ما بپرسند: چرا ما نبايد برنامه حداکثر را اجرا نماييم ما در پاسخ، متذکر خواهيم شد توده‌هاى مردم، که داراى تمايلات دمکراتيک هستند، هنوز از سوسياليسم خيلى دورند، هنوز تضادهاى طبقاتى نضج نگرفته است و هنوز پرولتاريا متشکل نشده است. صدها هزار کارگر را در تمام روسيه متشکل کنيد ببينيم، حُسن نظر نسبت به برنامه خود را در بين ميليونها کارگر تعميم دهيد ببينيم! سعى کنيد اين کار را انجام دهيد و تنها به جملات پُر سرو صدا ولى توخالى آنارشيستى اکتفا نورزيد، آنوقت فورا خواهيد ديد که عملى کردن اين تشکل و بسط اين فرهنگ سوسياليستى منوط است به اجراى هر چه کاملتر اصلاحات دمکراتيک.»( مجموعه آثار تک جلدی، دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک،ص246)

  
ادامه دارد.

م- دامون
مرداد 96


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر