۱۳۹۶ خرداد ۲۱, یکشنبه

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(2)

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(2)

تحلیل های نادرست
یکی از نکات مهم در تحلیل اوضاع سیاسی این است که تضادهای جناح های مختلف درون حکومت اسلامی و حتی درون یک جناح را واقعی بینگاریم. این نکته اغلب در تحلیلهای برخی  چپ ها(و ما اینجا از چپ های واقعی صحبت میکنیم) و تقریبا از زمانی که این تضادها فوران بیشتری کرد(یعنی دوران منتهی به خرداد 76) بدرستی درک نمیشود. برخی از گروه های چپ که در سلامت فکری و راستی شان تردیدی نیست، این گونه تحلیل میکنند که جناح خامنه ای برای اینکه مردم بیشتری در انتخابات شرکت کنند و در عین حال روحانی انتخاب شود، رئیسی را وارد میدان کرد تا مردم از ترس جلاد و لولو سرخرمنی هم چون رئیسی بیایند و شرکت کنند و به روحانی رای دهند. برخی دیگر میگویند که تمایل اصلی حکومت (که آنها آن را یکدست دیده و عموما در یک جریان به رهبری خامنه ای خلاصه میکنند) این است که مثلا رئیسی رای بیاورد، اما اگر او رای هم نیاورد، مهم نیست، بلکه این مهم است که مردم در انتخابات شرکت کنند.
شرکت مردم و استفاده های جناح ها
تردیدی نیست که برای کل حکومت جدای از هر جناح و گروهی و البته سوای انگیزه های جداگانه و متضاد آنها، شرکت کردن اکثریت کسانی که میتوانند رای دهند بسیار مهم است. زمانی که مردم بسیاری در انتخابات شرکت کنند، آنها میتوانند این شرکت اکثریت را در انتخابات، به مثابه قبول کلیت حکومت یا نظام  اسلامی از جانب مردم قلمداد کنند(سخنان اخیر خامنه ای در تقابل با نظرات درون جناحش که به وی انتقاد میکنند چرا مدام از مردم میخواهد در انتخابات شرکت کنند، گواه بارزی بر این امراست).
جناح خامنه ای  
 جناح خامنه ای دو استفاده خاص که یکی جنبه خارجی و دیگری جنبه داخلی دارد از این شرکت مردم میکند. جنبه خارجی آن برخ کشیدن این تعداد شرکت کننده به کشورهای غربی و اسرائیل و برخی دیگر از کشورهای منطقه است. این جناح به آنها میگوید حکومت و نظام اسلامی ما ثبات دارد و حتی اگر مردم بخواهند تغییری در اوضاع خود بوجود آورند این را با رای دادن انجام میدند. از این رو پایه های ما محکم و استوار بوده و کل حکومت توانایی تداوم خود را دارد و بنابراین دست از برنامه ریزی و توطئه برای سرنگونی ما بر دارید. یک جنبه دیگر استفاده بیرونی این است که اینها خود را مجاز میبیند که به برخی سیاست های ماجراجویانه خود در منطقه ادامه داده و شرکت مردم را به نفع سیاستهای خویش مصادره کنند.
  جنبه درونی این قضیه هم این است که آنها هم از آخور میخورند هم از توبره. یعنی از یکسو میگویند مردم به کل نظام اسلامی رای دادند. بنابراین خود را برای استفاده از رای مردم برای تداوم و پیشبرد  سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش در تمامی زمینه های باز میبینند. و از سوی دیگر همین رای مردم را به یک کل تبدیل کرده، خود را نماینده مردم دانسته و از رای خود مردم استفاده کرده و آن را بر سر هر کدام از جنبش های مستقل مردم یعنی جنبش کارگران و زحمتکشان، دانشجویان، زنان، کارکنان ادارات، جنبش های مذهبی و قومی و غیره میکوبند. با این کار از رای مردم استفاده میکنند تا انتقام رای ندادن مردم به کاندیدای مورد نظرشان و نیز برخی پیشروی ها و ارتقاء خواستهای آنها در دوره انتخابات را از مردم بستانند.(1)
البته باید این نکته را افزود که حتی همین جناح، علیرغم خواست کلی اش برای شرکت مردم، در زمانی که احساس کند که این شرکت، رای حریف را بیشتر میکند از آن جلوگیری میکند. نگاهی به برخوردهای شورای نگهبان در مورد ساعت پایان رای گیری آن هم در شرایطی که مردم بسیاری در بیرون محلهای رای گیری بودند و شکایت روحانی مبنی بر اینکه 4 میلیون رای دهنده دیگر نتوانستند رای دهند(در مورد اغراق آمیز بودن یا نبودن این رقم صحبتی نمیکنیم) نشان از آن دارد که حتی شرکت مردم برای اینها بدون حد و مرز نیست و از نظر آنها در شرایط معین، باید بزور هم که شده  به آن حدو ومرز داد.
این را هم اشاره کنیم که جدای از اینکه اکثریت نشریات و بلندگوهای خامنه ای پیشاپیش میگفتند که نتایج نظر سنجی ها نشان میدهد که درصد رای به روحانی پایین آمده و درصد رای به  رئیسی بالا رفته است، اما خامنه ای و جناحش چند روز پیش از انتخابات و بر مبنی گزارشهای سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی اش  تقریبا از برد روحانی مطلع میشوند و خامنه ای در صحبتهای خود( روز چهارشنبه 27 اریبشهت 96) هم در مورد اعدم اعتقاد خودش به «برنده و بازنده» انتخابات صحبت میکند و اینکه هرکسی انتخاب شود پیروز انتخابات نظام اسلامی است؛ وهم در مقابل نظریه تقلب که  احتمالا در جناح خود وی وجود داشت موضع گرفته و خواهان این میشود که انتخابات با«پایبندی به قانون وو رعایت انضباط» برگزار شود و در عین حال به دستگاههای  برگزار کننده انتخابات میگوید«آراء مردم امانت است و این امانت باید حفظ شود».(2)
جناح روحانی
جناح دیگر یعنی جناح روحانی (اصلاح طلبان و اعتدالیون) نیز منافع خاص درونی و بیرونی از شرکت مردم دارد که در مجموع در مقابل منافع جناح خامنه ای است. در مورد جنبه داخلی، هر چه تعداد شرکت کنندگان بیشتر باشد، رای به نماینده این جناح یعنی روحانی بیشتر خواهد بود و شخص اخیر میتواند در توازن قدرت بین جناح ها دست بالاتری بیابد و سیاستهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود را بیشتر پیش ببرد.
 البته این امر توازن قوای جناح های مختلف در حکومت، تنها به رای تعداد مردم شرکت کننده محدود نمیشود. این رای تا حدودی در توازن نیروهای درون حکومت موثر است. در واقع، سهم هر کدام از قوا از حکومت و توازن بین آنها، تا حدودی طبق قانون اساسی تعیین میشود و اینکه جایگاه هر قوه کجاست و حقوق و مسئولیت های آن کدامند، و تا حدود زیادی نیز با توجه به تکوین مبارزه طبقاتی و تمرکز واقعی این قوا (نظامی، سیاسی و اقتصادی) در دست هر کدام از جناح ها. درحال حاضر بیشترین قوا(خواه بر طبق قانون اساسی و خواه در پی مبارزات قدرتی که از پس از انقلاب میان باندهای حاکم آغاز شد) در دست جناح خامنه ای متمرکز شده است. بر این مبنا رای مردم (که عموما همان رای ای است که اصلاح طلبان بروی کم «هزینه بودن» آن تاکید میکنند. پس از آن به مردم گفته میشود که «هزینه» خود را دادید، اکنون به خانه برگردید، تا ما بقیه کارها را درست کنیم!؟) تا حدود کمی میتواند بر  توازن و تعادل این قوا تاثیر بگذارد. اما تردیدی نیست که بودن این رای در پشت مثلا روحانی، به وی در درون قوا قدرت بیشتری میدهد تا نبودن آن. به بیانی منفی و شاید واقعی تر، با بودن این رای هم کار آنچنانی از روحانی بر نمیآید، وای به آنروزی که چنین رایی پشتش نباشد!
جنبه دیگر داخلی این رای زمانی است که دولت روحانی در مقابل جنبشهای مردمی و رادیکال قرار میگیرد اینجا نیز همان رای کلی است که وی آن را بهانه میکند تا قوانین و برنامه هایی را علیه منافع این طبقات بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان  پیش ببرد. اینجا و در این حوزه، هر دو جناح تا حدودی اتحاد منافع دارند. گرچه شیوه برخوردشان به این جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان تا حدودی متفاوت است و جریان روحانی بیشتر از طریق«با پنبه سر بریدن» مقاصد خود را تعقیب میکند اما جناح خامنه ای با نیروهای پاسدار و بسیج و انتظامی اش و «شمشیر را از رو بستن». عجالتا اشاره کنیم که روحانی و جناحش در درجه اول پشتیبان سرمایه های بزرگ هستند و منافع آنها را مد نظر دارند، بنابراین روشن است که در مقابل کارگران و زحمتکشان و حتی سرمایه های خرد قرار گیرند.
از جنبه ی بیرونی، این رای برای جریان روحانی دو منفعت اساسی دارد: یکی نشان دادن پایگاه مردمی خود به امپریالیستها و دیگر کشورهای جهان، دعوت تمامی امپریالیستها به ایران برای سرمایه گذاری در اقتصاد ایران،اقناع آنها به اینکه در ایران ثبات سیاسی وجود دارد، امنیت برای سرمایه و سرمایه گذاری وجود دارد و غیره، و خلاصه اینکه آنها میتوانند روی جناح وی حساب کرده و سرمایه گذاری کنند؛ و باری  بدر بردن اقتصاد بیمار و بحران زده ایران از این وضعیت. جنبه ی دیگر این مسئله تقابل با استفاده جناح خامنه ای برای پیشبرد سیاستهای ماجراجویانه خود در منطقه و جهان است. روشن است که در خصوص سیاست خارجی (بویژه در مورد سوریه، عراق، عربستان، حزب اله و جهاد اسلامی و غیره) بین دو جناح تضاد وجود دارد و هرکدام جداگانه تلاش میکنند تا رای مردم را به عنوان پشتیبان خود در پیشبرد سیاستهای خارجی شان سازند. اینجا نیز بار دیگر در حالیکه جناح خامنه ای ماجراجویانه برخورد میکند، جناح روحانی سعی در آرام کردن فضا میان خود و دیگر کشورهای درگیر در جنگ ها و دعواهای منطقه ای دارد.
جناح خامنه ای و رئیسی
نکات بالا همه در مورد شرکت عمومی مردم در انتخابات است. اما روشن است که هر کدام در درجه نخست طرفدار این هستند که مردم به جناح آنها رای دهند و نه به جناح مقابل؛ و قدرت بیشتری را اگر در اختیار ندارند در اختیار بگیرند، و یا اگر دارند بیشتر از آن را و بطور کامل در دست خود متمرکز کنند.
اینها تماما  نشان دهنده این است که این تضادها واقعی است. جناح خامنه ای، رئیسی را وارد انتخابات نکرد برای اینکه مردم بیایند و به روحانی رای دهند، بلکه این جناح  رئیسی را وارد انتخابات کرد تا وی را برنده از انتخابات خارج کند. آنها هر کاری که میشد انجام دادند: از پشتیبانی تمام عیارتبلیغاتی (تلویزیون و مطبوعات و...) از وی گرفته تا پرداخت هزینه های گزاف، مانورهای فراوان و خلاصه استفاده از تمامی امکاناتی که میشد از آنها بهره گرفت. اینها همه ی این کارها را کردند تا رئیسی را برنده از انتخابات خارج کنند و تتمه ی حکومت را نیز به نفع خویش یکدست گردانند. در این نکته تردیدی نیست که جناح خامنه ای و پاسداران و بسیجیانش میخواستند رئیسی برنده این انتخابات باشد نه روحانی. آنها خواه در پیش از انتخابات، خواه پس در دوره انتخابات و خواه پس از انتخابات این را نشان دادند و از این پس نیز باز نشان خواهند داد.(پایین تر به نطق های خامنه ای در سالروز مرگ خمینی و نیز با دانشجویان خواهیم پرداخت).
البته پذیرش کاندید شدن اشخاص معین کاملا بستگی به نظر شورای نگهبان و خامنه ای دارد. اینجا مرزهای معینی برای کاندید شدن اشخاص حاکم است. این مرزهاست که اجازه میدهد که مثلا روحانی میتواند کاندید شود اما خاتمی و یا احمدی نژاد نمیتوانند. دو نکته بسیار مهم در این دایره و مرزها وجود دارد: یکی این است که بالاخره باید از جناح مقابل هم نماینده ای(هر چه کم تر «برا» و هرچه بیشتر«راست » و هر چه آماده پذیرش توپ و تشرها ی خامنه ای باشد و دم بر نیاورد بهتر است) وجود داشته باشد تا این جناح در انتخابات شرکت کند و مردم را نیز به شرکت در انتخابات دعوت کند. دوم اینکه در مورد روحانی، اینکه این شخص نتوانست در دوران چهار ساله ریاست جمهوری خویش اعتماد مردم را جلب کند(این گونه که گفته شده روحانی به واسطه همین جو و نیز به  این دلیل که مطمئن نبود که شورای نگهبان وی را تایید صلاحیت کند، نمیخواست وارد انتخابات شود) و مردم بسیاری از وی رویگردان شدند، دلیل دیگری است بر پذیرش کاندید شدن وی بوسیله جناح خامنه ای . به این ترتیب جناح خامنه ای میخواست با یک تیر دو نشان(فعلا میگوییم دو نشان گرچه نشان های دیگری نیز وجود دارند) بزند. از یکسو جریان مقابل خویش را در انتخابات شرکت داده و به این وسیله مانع تحریم گسترده انتخابات شده است. از سوی دیگر کسی را وارد انتخابات کرده که احتمال نزدیک به یقین میدهد که بتواند از نقطه ضعف های وی استفاده کرده و وی را شکست داده و  فرد مورد نظر خود یعنی رئیسی را به پیروزی برساند.
نقطه ضعف ها و شکستن خط قرمزها
اما جریانات بر وفق نشر خامنه ای و جناحش پیش نرفت. در واقع  این جناح کسی را وارد صحنه کرد که فکر میکرد میتواند وی را «از کار در بیاورد». یعنی فکر میکرد این شخص پرونده در مجموع قابل دفاعی دارد و اگر چنانچه نقطه ضعفی داشته باشد، جناح مقابل نمیتواند از آن استفاده کند. شخص رئیسی که صحبت از جانشین خامنه ای وی شدن نیز هست، کسی بود که بنا به شواهد و گفته ها، از مدتها پیش روی وی سرمایه گذاری شده بود. نقطه ضعف اساسی رئیسی(از نظر جریان روحانی و برای استفاده صرفا تبلیغاتی، زیرا خود اینها نیز نقطه ضعفی مشابه رئیسی کم ندارند. خلخالی، محتشمی، غفاری، موسوی تبریزی کمتر از رئیسی نبودند) همانا پستهای وی در دادگاهها  و فرمانهای اعدامی است که داده، و بدترین آنها شرکت وی در قصابی تابستان 67  زندانیان سیاسی ای است که دوران محکومت خود را طی میکردند.(3) اما حتی همین ها که علی الظاهر خط قرمز حکومت اسلامی بود وجریانهای پشتیبان رئیسی  فکر میکردند که روحانی نمیتواند از آنها استفاده کند، بوسیله روحانی وقعی گذارده نشد و وی حتی به همین ها نیز حمله کرد؛ یعنی به کسانی که «فقط اعدام و کشتار بلد بودند».
البته باید توجه داشت که این استفاده برای روحانی به هیچ وجه مجاز نبود زیرا خود وی به عنوان عضوی از شورای امنیت حکومت و رئیس این شورا در تمامی این جنایات نقش داشت و پیش از این نیز هرگز آنها را محکوم نکرده بود(بویژه در تقابل با جریان های 18 تیر 78) و حتی این امر از سوی برخی جریانها(جدای از جریان خامنه ای که سریعا گفتند که وی قواعد بازی را به هم زده و از خط قرمزها عبور کرده است) از درون جریان های نزدیک به خود وی نیز، به عنوان شیوه ای ناپسند و ضد اخلاقی مورد نقد قرار گرفت. اما روحانی نیز با یک تیر میخواست دو نشان بزند. یکی اینکه  درست به یکی از مرکزی ترین نقطه ضعف های رئیسی نماینده اصلی جریان مقابل حمله کند و باصطلاح تیر خلاص را شلیک کند و دیگر اینکه بنوعی از گذشته خویش «برائت» جوید. یعنی اگر من خود چنین کارهایی کردم، اکنون پشیمانم و این کارها را نقد و رد میکنم.(4)
اگر چنانچه ما به مجادله های کاندیدها توجه کنیم این امر بیشتر روشن خواهد شد که تضادها و تصادم ها واقعی است. در حقیقت این دو جناح به افشای تام و تمام یکدیگر دست زدند و هر دو خط قرمزها را شکستند. نمیتوان گفت که این درجه از افشا، کاملا برنامه ریزی شده و برای جلب توجه مردم برای شرکت در انتخابات است. دقیقتر آن است که گفته شود تضادهای جناح های حاکم عمیقتر شده و دایره خط قرمزها عقب تر رفته اند. یعنی مرزهای کنونی شکسته شده است و این نشان میدهد که دور تازه ای از درگیری جناح ها و پس و پیش رفتن ها که ممکن است کار را به کشاکش های درونی بیشتری(حتی تا مرز کشتار و یا کودتای جناح خامنه ای ) بکشاند، تکامل یافته است.(5) 
مواضع خامنه ای در مقابل روحانی
مشکل میشد تصور کرد که خامنه ای در مورد پیروزی روحانی ساکت بنشیند و دم بر نیاورد و یا از وی پشتیبانی کند. دو نطق پیاپی خامنه ای (بویژه نطق دوم برای دانشجویان) جز تکرار رفتارهای پیشین وی پس از شکستهای  وی در انتخابات، و البته در ابعادی نوین، بیش نیست.
در نطق نخست وی درباره انتخابات سه بخش مهم وجود دارد که  دوتای آنها در تقابل با جریان روحانی قرار میگیرد. این سه بخش عبارتند از خوشنودی وی از شرکت بیش از 40 میلیون  رای دهنده  که البته تاکید کرد که این شرکت مردم نشان تایید نظام اسلامی بوسیله آنها است و نباید استفاده جناحی شود. دوم اشاره به تایید انتخابات بوسیله شورای نگهبان و و به همراه آن تایید تقلب در انتخابات و این که گزارشهای آن به وی رسیده است. و سوم اینکه «از برخی بداخلاقی‌های انجام‌شده در تبلیغات انتخاباتی انتقاد و خاطرنشان کردند: در تبلیغات و مناظرات حرفهایی زده شد و بداخلاقی‌هایی انجام گرفت و دستگاههای گوناگون کشور مورد اتهام قرار گرفتند که کارهای خوبی نبود و.. گذشته، گذشته است و باید به آنچه در انتخابات انجام شد، به چشم اغماض نگاه شود و آن کارها تکرار نشود و ادامه پیدا نکند.» ( سخنرانی خامنه ای در سالروز مرگ خمینی، به نقل از ایسنا)
به این ترتیب بخش تایید «تقلب» کاملا در مقابل جریان روحانی است که مورد این اتهام است و بخش «بداخلاقی» در حالیکه علی الظاهرهمه کاندیداها را شامل میشود، اما لبه تیز آن متوجه روحانی است که بیشترین حمله را به دستگاه های زیر نظر خامنه ای داشت.
«آتش به اختیار» و اختیارداران آتش
سخنرانی دیگر خامنه ای که حتی از این سخنرانی نخستین وی بشکلی بدتر دولت روحانی را بباد انتقاد و حمله گرفت بلافاصله چند روز بعد انجام شد و نشان داد که از جانب وی «چشم اغماضی» وجود ندارد و قرار است صرفا تقابل و «اتهام»ها از جانب جناح روحانی ادامه پیدا نکند، اما خود وی خواهان ادامه برنامه هایش برای تقابل با جناح روحانی است. در این سخنرانی ضمن تحقیر روحانی و دولتیان(بویژه  در مورد قضیه ی ربنای شجریان) به  طرفداران خود اعلام کرد که آنها میتوانند که اگر حرکت نادرستی را در عرصه های سیاسی و فرهنگی دیدند، آنرا مورد ارزیابی قرار داده و آتش خود را بروی آن بگشایند. جمله خامنه ای در این مورد یعنی «آتش به اختیار» احتمالا(و اگر آنرا پس از مدتی با گفتن اینکه منظورش چنین و چنان چنان، تغییر ندهد و یا مسکوت نگذارد) یکی از کلیدها و باصطلاح اسم رمزهای تلاشهای جناح خامنه ای برای زمان در پیش رو خواهد بود.
این «آتش به اختیار» صرفا در نام چنین است. آنچه ماهیت واقعی این شعار را تشکیل میدهد عبارتند از نخست ایجاد رعب و وحشت  ذهنی در جناح مقابل و نیز در میان مردم، اجرای نقشه هایی که مدتها پیش و در اتاق فکر امنیتی خامنه ای تدوین شده است و بالاخره سلب هر گونه مسئولیتی از جانب خامنه ای.
نکته اساسی در این خصوص این است که این تنها نام این پروژه سیاسی و فرهنگی برای محدود کردن جریان مقابل (و البته مردم نیز)، گرفتن ابتکار عمل و نهایتا قدرت از آن است؛ و گرنه،  «آتش به اختیار» هر کسی و هرگروهی نبوده، بلکه در اختیار خامنه ای و دفترش خواهد بود. در حقیقت، هیچ فرمان آتشی در جناح خامنه ای بدون اجازه وی و دفتر و گروه امنیتی وی داده نشده (و این در عین حال اعتراف خامنه ای است که در گذشته گروه های «خودسری» وجود نداشته اند و هر چه در این خصوص گفته اند دروغ محض بوده است) و داده نمیشود و همه ی سرنخ ها دست خودشان است. زیرا اگر چنانچه اجازه دهند که هر گروهی و در هر سازمانی هر کاری دلش خواست بکند، نتایج آن پیش بینی ناپذیر بوده و کار را از دستشان خارج میکند و چه بسا به عکس خود تبدیل شود. باصطلاح باید گفت وقتی همه برنامه ها دست خودشان بود و با تقلب در انتخابات 88 چنان وضعی را بوجود آوردند که پیش بینی عواقب آن برای آنها آسان نبود( واکنون نیز مدام میخواهند آن را توجیح کنند و این آخری ها صحبت های این جناح و خامنه ای این بود که ما مثل اصلاح طلبان نیستیم که ادعای تقلب درانتخابات  88 را داشتند) حال اگر بخواهند حکم به «آتش به اختیار« بدهند چه خواهدشد؟! خامنه ای تنها میخواهد برای آنچه روی خواهد داد و در ظاهر و در لباس رهبری و ولی فقیه، از خود سلب مسئولیت کند. پس از آن خامنه ای بیرون از انظار و در پس این ظاهر، به اتاق دیگر خواهد رفت و رهبری نقشه ها و برنامه ها خود را به عهده خواهد گرفت و آنها را پیش خواهد برد.
همان گونه که اشاره کردیم وجه عمده ی ایجاد این ارعاب و وحشت، ذهنی است. و گرنه درعمل، اولا کاری نبوده که نکرده باشند، و تقریبا تمامی  و بویژه بدترین این اقدامات عملی به ضد خودش تبدیل شده است و از نقطه نظر گشودن راه و پیشروی برای این جناح برای گرفتن تمامی قدرت، نتیجه ی معکوس داده است. از کشتار روشنفکران مترقی(مشهور به قتلهای زنجیره ای) و غیر خودی ها گرفته و تا ترور خودیها و  جریان 88 و اسید پاشی ها و حتی اقداماتی نظیر حمله به سفارت عربستان و ... و این جریان مجبور بوده است در پی چنین نتایجی، عقب نشینی های بدتری انجام دهد و شکست های بیشتری را متحمل شود؛
دوما نهایت کاری که اینان میتوانند بکنند، کودتا است که  برای آن باید کل جناح خود را متحد کنند. و البته هم ایجاد این اتحاد در دوره کنونی مشکل است، و هم در این به هم ریزی جناحها و ریزشهای مداوم و عدم یکدستی جناح خودشان، مشکل بتوان عواقب چنین کاری را (خواه از نظر درونی و خواه از نظر بیرونی ) پیش بینی کرد.
البته اصلاح طلبان و جناح روحانی سعی میکند مانع از بهم ریزی آرایش خود شود و با تفاسیر خاص خود این مسئله را درون مجراهای قانونی معینی بیندازد. از اینکه منظور خامنه ای حرکت های خودجوش فرهنگی است گرفته و تا اینکه دستگاه قضایی ما اجازه هیچ عمل غیر قانونی را نمیدهد و هر کسی را که خلاف قانون رفتار کرد مجازات میکند. اما ما هم حرکتهای «خودجوش فرهنگی و سیاسی»(از نخستین آنها یعنی «انقلاب فرهنگی» در دانشگاهها گرفته تا یکی از این آخری ها که اسید پاشی به چهره ی زنان بود) را از حکومت اسلامی دیده ایم و مجازات های قوه ی قضائیه ای را برای جریانهای جناح خامنه ای شاهد بوده ایم!؟    
به این ترتیب، روز ازنو و روزی از نو:  یک بار دیگر خامنه ای پس از انتخابات برای ایجاد تعادل  و توازن میان جناح خودش و جناحی که اکنون روحانی نماینده آن است، وارد صحنه شد و به سخنرانی هایی که خود و جریانش را در مقابل جریان روحانی تقویت کند، دست زد. تردیدی نیست که تحرکات جناح خامنه ای برای محدود کردن جریان روحانی ادامه خواهد یافت و آتش این تقابل در آینده شعله ورتر خواهد شد.
چوپان دروغگو و حمله ی داعش
در کشور ما تقریبا اکثریت باتفاق مردم نسبت به حکومت بدبین هستند و در پس هر کار و پیش آمد و حادثه ای دست حکومت را در کار میبینند . وضع به جایی رسیده که اگر روز باشد و حکومت بگوید روز است مردم باور نمیکنند و می گویند احتمالا شب است. وضع  حکومت اسلامی، شبیه داستان چوپان دروغگوی خودمان شده است. و این گرچه از یکسو به همان تئوری کذایی «توطئه» میرسد، اما به هر حال حقیقتی در آن نهفته است.
 در حکومت اسلامی، جدای از شورای امنیت رسمی حاکمیت ، یک شورا یا کمیته امنیت سری وجود دارد که مرکز آن در دفتر خامنه ای است. تمامی برنامه ها و توطئه ها از جانب این  کمیته امنیت سری برنامه ریزی میشود، و سر نخ تمامی ارگانها نظامی و سیاسی و فرهنگی جناح راست در دستان این کمیته امنیتی است. تمامی برنامه های سیاسی و فرهنگی، سرکوب های خونین، حمله ها به مراکز تجمع جریانهای مقابل درون و بیرون حکومت، ترور افراد خواه بیرون حکومت و خواه درون حکومت، حمله به سفارت خانه ها، اسید پاشی ها و غیره از جانب این کمیته امنیتی و برای حراست از حکومت اسلامی و جناح خامنه ای بکار میرود.
اینها ده ها برنامه در کشوهای میز خود دارند. برنامه هایی که یا پیش یا پس از حوادث و اتفاقات مهم باید انجام شود. این حوادث یا به طور معمول و بر طبق قانون باید انجام شود؛ مانند انتخاباتهای رئیس جمهوری یا مجلس و شوراها و غیره؛ و یا این حوادث اساسا بوسیله خود اینها بوجود می آید. برای نمونه پیش از انتخاباتها و عموما برای پیروزی کاندیدای خود، برنامه های وسیعی را تدارک میبینند، و نیز به این فکر میکنند که اگر موفق نشوند و جناح مقابل موفق شد، چه برنامه هایی را باید پیاده کنند. بیشتر این نقشه ها برنامه ریزی شده است و با پیروزی یا شکست جناحشان باصطلاح «کلید»میخورند و به انجام میرسند. مضمون اساسی نطق های خامنه ای، جدای از برخی نکات که در کوران حوادث پیش میایند و از قبل برنامه ریزی نشده اند(زیرا به کنش های پیش بینی نشده جناح مقابل بستگی دارند) نیز عموما برنامه ریزی شده و از قبل تعیین شده اند. برای نمونه،  داستان رو آوردن سند 2030  که مسئله ای مربوط به گذشته است(طبق اسنادی که جناح روحانی رو کرده است) در بزنگاه انتخابات، یکی از ورق های «بازی» است.
حوادث دیگر نیز آنهایی است که بوسیله خود آنها انجام میشود. برای نمونه مرگ رفسنجانی و بازخورد آن در جامعه یکی از حوادث سال گذشته بود. گر چه به احتمال قوی خود اینها عاملین مرگ مشکوک رفسنجانی بوده اند، اما به محض اینکه در جامعه مباحث پیرامون این مرگ جریان یافت و جهتی ضد جریان خامنه ای گرفت، حادثه مشکوک پلاسکو پیش آمد که باز به احتمال فراوان دست خودشان در کار است. و یا چند روز پس از روز اول ماه جریان معدن زمستان یورت اتفاق افتاد و جریان مبارزه جویانه کارگری را به سوی سوگواری سوق داد.(6)
منظور کلا این است که این اتاق امنیتی، برنامه هایی هم برای اجرا (خواه در مورد کنشهای رسمی و هم کنشهایی که خود به آن دست می زنند )و خواه برای پس از آن و به اصطلاح یا در مجرای دلخواه انداختن و یا منحرف کردن آنها دارد.
وهمین اتفاقات است که مردم را نسبت به این حکومت آنچنان بدبین و بی اعتماد کرده که هیچ کدام از ادعاهای آنرا باور ندارندو در مورد حمله داعش نیز می گویند«کار خودشان است». این درست حکایت «چوپان درغگو» میباشد.
جریان حمله ی داعش آن هم به فاصله کمی پس از انتخابات  و پیروزی روحانی، به این سبب عجیب مینماید که اولا روحانی (و در ادامه راه رفسنجانی) بر خلاف جریان خامنه ای، خط قرمزش سوریه نیست و در مورد سوریه سیاستی کامل مجزا نسبت به خامنه ای و پاسدارانش دارد؛(7) تصور وی این است که با روابط گسترده با امپریالیستهای غربی و اجرای برخی اصلاحات  سیاسی و فرهنگی در حکومت اسلامی و گسترش آن در حد و در چارچوبهایی که رژیم شاه ایجاد کرده بود(یعنی بنا نهادن نظامی مانند نظام  شاه سابق و نه نظام هایی هم چون نظام مصدق) نیازی نیست که به دخالت در سوریه و برخی ماجراجویی های دیگر برای گسترش شیعه و«انقلاب» ادامه دهد. دوما، برخورد جریان روحانی و اصلاح طلبان با اهل سنت با جریان خامنه ای فرق میکند.
بهرحال و با پذیرش مسئولیت این حمله از جانب داعش،  و گرچه پرسش های زیادی در مورد عوامل نفوذی داعش در دستگاههای نظامی و امنیتی وجود دارد، اما عجالتا جای این نیست که گفته شود که دست خود حکومت در کار است. نتایج حمله داعش اما، عمدتا به جیب سپاه و جریان راستها می رود.
این نتایج چنین هستند:
 ایجاد فضای امنیتی شدید در ایران و تسلط سپاه و بسیج و نیرو های انتظامی و لباس شخصی ها بر جان و مال مردم. آب پاک ریختن روی سپاه که چهره ای بس مشمئز کننده در نزد مردم یافته است. تبدیل سپاه از نیرویی که سرکوب کننده جنبشهای مردم است، به نیرویی که گویا اکنون امنیت مردم در دستان وی است و مردم باید به وی اقتدا و اعتماد کنند و از وی بخواهند که امنیت آنها را تامین کند. بستن سیاست خارجی روحانی در مورد سوریه و ایجاد این تفکر که بهتر است در سوریه تا نابودی داعش دخالت شود.
و بدنبال این قضایا هم سپاه بیانیه داده که «انتقام» جانباختگان این حمله را میستاند!
اما آنچه مردم ایران میخواهند نه این گونه هارت و پورت ها بلکه بیرون آمدن فوری نیروهای ایران از سوریه و عدم مداخله در امور کشورهای دیگر است.  
داعش پدیده ای دست پخت امپریالیست هایی که میخواستند انقلاب بزرگ خلق سوریه را خفه کرده و به کجراه مبارزات  داخلی اندازند. حکومت اسد دیری نمیپایید اگر امپریالیستها دخالت نمیکردند. مسئله سوریه یک مسئله داخلی است و شعار مردم ایران باید این باشد که هیچ قدرتی حق مداخله در کشورهای دیگر ندارد.

ادامه دارد.
هرمز دامان
خرداد 96
      
یادداشتها
1-    نکته ای که باید توضیح داد این است که مردم در حالی که در رای دادن با یکدیگر متحد و به مثابه یک کلند(در رای دادن به یک کاندیدای واحد مثلا در اینجا روحانی)، در جنبش های خویش تقسیم شده و به اجزاء جداگانه ای تبدیل میگردند که عموما و در حال حاضر کمترین درجه پشتیبانی از یکدیگر و اتحاد را دارند. و اینجا و در حالیکه در رای دادن و در مجموع، حکومت میل وافر در شرکت مردم در انتخابات دارد، در عمل و جنبش واحد هر گروه در مقابل مردم میایستد و هرگونه تقاضا و خواست آنها را سرکوب میکند.
2-    البته میتوان این هشدار را به جریان روحانی و مقدمه چینی برای پروژه ی پس از انتخاباتشان برای اتهام تقلب به جناح روحانی نیز دانست و افزون بر این نوعی شستشوی تبلیغاتی و پاک کردن تقلب خودشان در انتخابات سال 1388 . اما میدانیم بیشترین و بزرگترین تقلبات در انتخاباتها را خود جریان خامنه ای انجام داده است. 
3-    البته به نظر میرسد که جریان اصلاح طلبان این قضیه را فهمیده بود یا باصطلاح «رصد» کرده بود و «پاتک» وی به انتخاب رئیسی، نخست انتشار فایل صوتی منتظری بود. ضمنا به نظر میرسد که آنها عوقب امر را نیز تا حدودی پیش بینی کرده بودند؛ اینکه با توجه به اینکه فرزند منتظری پشتیبانانی در میان روحانیون مرجع دارد، نظام نمیتواند به وی آسیب وارد کند و یا وی را به مجازات محکوم نماید. ظاهرا تمامی نقشه های آنها به پیروزی رسید.
4-     در اینکه این نوعی ریا کاری مخصوص آخوندهاست، مشکل بتوان تردید کرد. روشن است که اگر دوباره جنبش های اجتماعی اوج بگیرند، روحانی در دادگاههایش به جلادانی امثال رئیسی احتیاج وافر  دارد.
5-    ترور وکشتار درون این حکومت  به هیچوجه عجیب نیست  در تکامل مبارزه طبقاتی در ایران،  دو حرکت همواره به موازات یکیدیگر پیش رفته است: یکی سرکوب خونین جنبشهای دموکراتیک مردم در تضاد میان تمامی طبقات خلق و حکومت اسلامی و دیگری تصفیه های خونین درونی بر مبنای تضادهای درون حکومت. این اواخر، مرگ رفسنجانی آن هم درست پیش از انتخابات، مشکوک بود؛ پس از این نیز، از این مرگ های مشکوک باز رخ خواهد داد.
6-    راستش نگارنده به این جریان نیز مشکوک است و از این رو آن را قید میکند. اولا مالکیت این معدن در دست بسیجی ها بوده است و دوما گرچه گفته شده است که این اتفاق بوسیله خود کارگران بوجود آمده اما میزان گاز جمع شده در معدن و مسائل بسیاری که حادثه را مشکوک میکند، وجود دارد.

7-    روحانی و جریان وی مایل به «تعامل » با غرب است یا دقیقتر پذیرش موقعیت و وظایفی که کشورهای امپریالیستی غربی در اقتصاد، سیاست و فرهنگ به وی دیکته میکنند؛ و آنجایی میایستد که امپریالیستهای غربی میخواهند بایستاد.به این ترتیب، دیگر خط قرمز وی سوریه بحساب نیامده و اینگونه فکر نمیکند که اگر بشار اسد و حکومت سوریه از دست رفت، ایران منزوی تر شده و شرایط برای رفتن حکومت اسلامی بیشتر آماده خواهد شد(برخلاف جناح خامنه ای که این گونه فکر میکنند).

۱۳۹۶ خرداد ۱۳, شنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(8) بخش اول- قسمت هشتم



  
نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(8)
بخش اول-  قسمت هشتم

انقلاب دموکراتیک نوین ایران(ادامه)
«يکى از مهمترين سؤالاتى که انقلاب دموکراتيک کنونى ايران، که نه تنها جنبشى مافوق طبقاتى نيست»(اسطوره، پیشگفتار، شماره 12)
روشن نیست که اینجا خطاب حکمت چه کسانی هستند؟ گویا او علاقمند است نظرات فرضی ای درست کند و سپس مقابل آنها موضع بگیرد. جریانهایی که حکمت با آنها به مقابله بر میخیزد یعنی جریانهایی که انقلاب را دموکراتیک نوین میدانستند و میدانند، و باور داشته و دارند که نوک تیز حمله در این انقلاب نباید علیه بورژوازی ملی(مگر در شرایطی که به امپریالیسم و ارتجاع  پیوسته و در اردوی آنان قرار گرفته باشد، که در این صورت همراه آنان در یک قطب قرار خواهد گرفت) و سرمایه داری داخلی باشد، تماما از انقلاب تحلیل طبقاتی میکردند و آنرا «جنبش مافوق طبقاتی» نمیدانستند.(1) اما منظور واقعی  حکمت از اینکه «مافوق طبقاتی نیست»  اینست که تنها یک طبقه در آن انقلابی است؛ گرچه او به این طبقه هم اعتقادی واقعی ندارد.
«اما آنچه مسلم است اين مبارزه، دقيقا به اين اعتبار که اسطوره بورژوازى ملى و مترقى لااقل در اين مقطع کمرنگ شده است، ميبايد به گونه‌اى ديگر ادامه يابد و بر طرد و رد جلوه ديگرى از اين انحرافات پايه‌اى متمرکز شود. اين محل تمرکز جديد در تحليل نهائى بنظر ما همانا مساله تعيين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه منافع مستقل پرولتاريا است. محتوائى که ميبايد هم اکنون چکيده آن بصورت مطالبات پرولتاريا در برنامه کمونيستها منظور شود.»( همانجا،جزوه دوم، سخنی با خوانندگان، شماره 8)
در بالا دیدیم که حکمت پس از بالا و پایین پریدن های فراوان، از «محتوی متفاوت» انقلاب در کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه سخن گفت( گرچه پس از آن باز «محتوی متفاوت» را فدای«بروز متفاوت» کرد) والبته بخشی از این «محتوی متفاوت» مربوط میشد به حل مسائل  دموکراسی در عرصه اقتصادی. اینک میبینیم که  حل مسائل اقتصادی را، این دلیل خود ساخته، یعنی اینکه  «اسطوره بورژوازى ملى و مترقى لااقل در اين مقطع کمرنگ شده است» به فنا داده است. از ترس آنکه مبادا «محتوای متفاوت»  در تفاوت میان وظایف انقلاب دموکراتیک در کشور تحت سلطه و انقلاب سوسیالیستی در کشورهای امپریالیستی باشد، یعنی دراینکه  پیکان تیز حمله علیه سرمایه داری داخلی باشد یا نباشد، سراغ محتوی (که ظاهر متفاوت بود) رفته و عجالتا توجه خود را به «تعیین محتوی اقتصادی» متمرکز نموده است. یعنی تعیین محتوی از دیدگاه منافع مستقل پرولتاریا. حکمت میخواهد«چکیده ی» این «محتوی» که روشن نیست چیست(تنها و البته ظاهر ضد  سرمایه داری- ملی - بودن آن مشخص بود)«اکنون بصورت مطالبات پرولتاریا در برنامه کمونیستها  گنجانده شود».
 اما این «محتوی» چه میتواند باشد؟ اگر ماهیت انقلاب دموکراتیک باشد، همه چیز میتواند باشد مگر حمله نهایی به سرمایه داری. نکته اینجاست که حتی در صورتی که بورژوازی ملی در مراحل مشخص و معینی به دشمنان انقلاب بپیوندد و خلق تنها طبقه کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی را در بر بگیرد، باز ماهیت انقلاب یعنی خصلت دموکراتیک آن تغییر نخواهد کرد. یعنی لبه تیز حمله در اقتصاد، متوجه سرمایه داری متوسط  و خرد نخواهد بود، بلکه علیه بورژوازی بزرگ و سرمایه داری بوروکرات و کمپرادور خواهد بود. چنین امری در انقلاب چین در سالهای جنگ داخلی 1936- 1928 بوجود آمد؛ یعنی پس از خیانت بورژوازی ملی(گومیندان) به انقلاب؛ اما این امر موجب نگشت که برنامه های اقتصادی  طبقه کارگر برای مرحله انقلاب تغییر اساسی کند.
به این نکات باید توجه کرد که اولا تمامی برنامه حداقل(انقلاب دموکراتیک نوین) بر مبنای منافع پرولتاریا است و (مطالبات اساسی پرولتاریا در این مرحله انقلاب) در آن گنجانده شده است. گرچه در این برنامه، منافع دیگر طبقات خلقی- و از جمله بورژوازی ملی-  منظور میشود، اما رعایت این منافع  و جایگاه آنها، تابع منافع دراز مدت پرولتاریا و رفتن به سوی سوسیالیسم است و نه تابع منافع  بورژوازی و خرده بورژوازی. در برنامه حداقل پرولتاریا، ساز و کار اقتصاد، سیاست و فرهنگ بگونه ای است که باید پیشروی به سوی سوسیالیسم تسریع شود و نه بازگشت به سوی سرمایه داری تمام و کمال؛ به سوی رشد و تقویت نسبی سرمایه داری داخلی و در عین حال تحلیل بردن  و تضعیف کلی آن نسبت به دیگر شاخه های سوسیالیستی حرکت شود ونه اینکه عناصر سوسیالیستی را در کل به نفع سرمایه داری تضعیف کند.
اما زمانی که حکمت از«محتوائى اقتصادی» سخن میگوید «که ميبايد هم اکنون چکيده آن بصورت مطالبات پرولتاريا در برنامه کمونيستها منظور شود»، دیگر منظورش مطالبات پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک نیست، بلکه مطالبات پرولتاریا در انقلاب سوسیالیستی است؛ و البته بدون آنکه به آن باوری واقعی داشته باشد. حکمت فریبکار، شارلاتان و خرابکار است و نه یک «چپ رو» واقعی که بر مبنای باورهای واقعی اش «چپ رو» است.
« از اين نقطه نظر، مرز تعيين کننده ميان منشويسم و بلشويسم را در جنبش کمونيستى ما اعتقاد و يا عدم اعتقاد به مکان، ضرورت و مطلوبيت استقرار" سرمايه‌دارى ملى و مستقل ايران"، بمثابه محتواى پيروزى انقلاب، ترسيم ميکند.»(همانجا)
پس دیگر بورژوازی ملی حذف شده است و اینک نوبت حذف «سرمایه داری ملی و مستقلی» رسیده که گویا «منشویکهای» ایران آنرا پس از پیروزی انقلاب «ضروری و مطلوب» تصور میکنند، اما حکمت این  مکتب ترتسکیست گذرانده انگلستان که خود را سالوسانه بلشویک میخواند، آنرا «ضروری و مطلوب» نمیداند.
اولا، هیچ یک از جریانهای خط سه نمیخواستند اقتصاد «سرمایه داری  مستقل و ملی» بسازند. به عبارت دیگر «محتوی پیروزی انقلاب» از نظر آنان «ضرورت و مطلوبیت استقرار» سرمایه داری مستقل و ملی نبود، بلکه آنها  دارای این نظر بودند که باید  سرمایه داری مستقل و ملی در کنار بخش دولتی که در دست طبقه کارگر است، اجازه فعالیت داشته باشد،( یا «مکانی» در اقتصاد داشته باشد) و برای مراحلی معین نباید نوک تیز حمله متوجه آن باشد.  
دوما، چنانچه  پرولتاریا، پس از پیروزی انقلاب، هیچ اثری از سرمایه داری باقی نگذارد، در این صورت پیکان حمله آن متوجه سرمایه داری بطور کلی بوده و دیگر بی معنا است از انقلاب دموکراتیک نوین و جمهوری دموکراتیک خلق یاد کرد. اگر انقلاب علیه هر گونه سرمایه داری باشد، آنگاه انقلاب سوسیالیستی بوده و حکومت آن دیکتاتوری پرولتاریا است.
در مورد هوار کشی های حکمت در مورد «بلشویک» بودنش و مضمون اختلاف میان بلشویکها  و منشویکها و تحریف هایش در این مورد نیز بقدر کافی در بخش نخست همین مقالات بطور مفصل صحبت کردیم و اینجا از آن میگذریم.
«اتوپى سرمايه‌دارى ملى و مستقل اينک صرفا عامل اجرائى خود - يعنى "بورژوازى ملى" - را از دست داده است و منشويسم ميرود تا از خود پرولتاريا يک چنين عامل اجرائى‌اى بسازد و وظيفه رفع موانع توسعه"سرمايه‌دارى ملى" را بر دوش او قرار دهد. در مقابل کمونيست‌ها ميبايد با درهم کوبيدن اتوپى سرمايه‌دارى ملى و مستقل در تمامى ابعاد آن، مطالبات پرولتاريا در انقلاب حاضر را، که مشخصاً از ضرورت تامين پيش‌شرط‌هاى لازم براى حرکت نهائى بسوى سوسياليسم مايه ميگيرد، به روشن‌ترين وجه تعريف و تثبيت نمايند.»(همانجا)
مشتی تحریف نظرات مقابل! مشتی سفسطه و درهم گویی!؟
اینها تحریف نظراتی است که حکمت در حال رد کردنشان است . زیرا محتوی اساسی انقلاب دموکراتیک نوین برقراری سرمایه داری مستقل و ملی بوسیله طبقه کارگر نیست، گرچه لبه تیز این انقلاب و طبقه کارگر متوجه آن نخواهد بود. محتوی اساسی انقلاب خصلت ضد سرمایه داری بوروکراتیک  و وابسته به امپریالیسم و تمامی روابط عقب مانده ای است که همچون هم زیست و هم پیوند آن بشمار میروند. یعنی مجموعه روابط اقتصادی ای استثماری که  بوسیله امپریالیستها برپا شده و پشتیبانی میشود. در این حکومت استثمار امپریالیستی از بین خواهد رفت و تمامی سرمایه های بزرگی که بورژوازی بوروکرات- کمپرادور در انحصار خود دارد و دولت نیز منحصرا تجلی منافع اینان است، ملی خواهند شد و در اختیار حکومت خلق قرار خواهد گرفت. حکومت و  خلقی که رهبری آن در دست طبقه کارگر است. روابطی که در بسیاری از این کارخانه ها و موسسات برقرار خواهد شد جهت سوسیالیستی بخود خواهد گرفت.  
 سفسطه  و درهم گویی است زیرا اگر پرولتاریا بنا به گفته حکمت « اتوپى سرمايه‌دارى ملى و مستقل در تمامى ابعاد آن» را «درهم بکوبد» و تحت رهبری وی (رهبری بر کدام طبقات؟! ) و در حکومت «جمهوری دموکراتیک خلق»(چرا جمهوری دموکراتیک خلق؟) نخواهد کوچکترین اثری از سرمایه داری مستقل و ملی باقی بگذارد، آنگاه دیگر معنای «تامین پیش شرطهای لازم برای حرکت نهایی بسوی سوسیالیسم» چیست؟ درهم کوبیدن سرمایه داری بوسیله طبقه کارگر یعنی سوسیالیسم، و این دیگر «پیش شرط» نمیخواهد. پرولتاریا اینجا در کشور حکمت و پس از انقلاب، همه کاره است: دولت را دارد و اقتصاد را نیز دارد. دولت پرولتاریا  سرمایه داری را درهم میکوبد و سوسیالیسم را بر قرار میسازد. پس منظور حکمت از «تامین پیش شرط ها ی لازم برای حرکت نهایی بسوی سوسیالیسم» چیست؟ شاید حکمت به یک دوران گذار بین نابودی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم اعتقاد دارد و قرار است در این دوران در جامعه ای که مطلقا سرمایه داری نیست و مطلقا سوسیالیستی هم نیست و روشن نیست که چه سیستمی دارد، پیش شرط هایش را برای سوسیالیسم تحقق بخشد.
بطور کلی، این بسیار بی معناست که پیکان حمله علیه هر گونه سرمایه داری باشد اما در عین حال بخواهیم «دموکراسی» ای درست کنیم که طبقه کارگر بتواند در آن «پيش شرط بسيج مستقل و وسيع طبقه کارگر براى سوسياليسم» را بیابد. وقتی میگوییم حکمت یک عبارت پرداز متقلب و شیاد است برای چنین عبارات و جملاتی است. آیا این مضحکه نیست که «بلشویک» هایی مثل حکمت بخواهند  زیر آب همه و هرگونه «سرمایه داری ملی و مستقل » را بزنند، اما از سوی دیگر «جمهوری دموکراتیک خلق» و نه جمهوری سوسیالیستی  بر پا کنند؟ آیا این مضحکه نیست که این «بلشویک» های دروغین میخواهند«جمهوری دموکراتیک خلق» به رهبری طبقه کارگر برپا کنند و ضمن حذف طبقه بورژوازی ملی و سرمایه داری ملی، درآن «دموکراسی » ای بوجود آورند تا طبقه کارگر بتواند «پیش شرط های بسیج مستقل و وسیعش» برای سوسیالیسم را عملی کند؟ حکمت  برای پنهان کردن مواضع واقعی خود(که بی اعتقادی به هر گونه انقلابی است) میان دو انقلاب دست و پا میزند و نمیگوید که بالاخره کدام یک را باور دارد. پذیرش عمده بودن هر کدام از این دو انقلاب، ویژگیها و برنامه های معینی را از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را از ما خواهان است و حکمت از این ویژگیها و برنامه های مشخص است که طفره میرود.  
ادامه میدهیم:
و«آيا هيچيک از اقشار بورژوازى در ايران، در تحليل نهايى، در نابودى سلطه امپرياليسم و امحاى کامل ديکتاتورى آن چنان ذينفع هست که در مبارزه‌اى انقلابى بر عليه امپرياليسم به رهبرى طبقه کارگر شرکت جويد؟ آيا هيچيک از اقشار بورژوازى در ايران ضد امپرياليست و دموکرات هست؟»(اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، پیشگفتار شماره 13)
مفاهیمی که حکمت در این عبارات بکار میبرد، تماما مفاهیمی نسبی هستند و نه مطلق. ضد امپریالیست بودن  و دموکرات بودن نسبی است . خواست «نابودی سلطه امپریالیسم»در طبقات مختلف خلقی یکسان نیست.
 درمجموع، طبقه کارگر دموکرات ترین طبقه  است و پیگیرترین مبارز علیه امپریالیسم. برای همین هم باید رهبری انقلاب دموکراتیک را خود به عهده گیرد و اجازه ندهد که در دست دیگر طبقات خلقی قرار گیرد. خرده بورژوازی شهری و روستایی و بویژه لایه های پایین آن(خرده بورژوازی فقیر شهری و  دهقانان بی زمین و کم زمین) دموکراتیسم پیگیری دارند و متحد قابل اعتماد طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک هستند. آنان رهبری طبقه کارگر را میپذیرند و در مبارزه علیه امپریالیسم از خود پیگیری نشان میدهند. این لایه ها پیوند مستحکمی با طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی خواهند داشت.
اما بورژوازی ملی ایران همانگونه که تمامی تجارب مثبت و منفی تاریخ یک صد ساله اخیر ایران نشان داده در مجموع لیبرال است و دارای دموکراتیسم بسیار کمتری نسبت به خرده بورژوازی است. لایه های بالایی آن آماده سازش با امپریالیسم هستند و اغلب زمانی که انقلاب اوج میگیرد و توده های وسیع طبقه کارگر و زحمتکشان به آن می پیوندند، دچار ترس میشوند و آمادگی سازش و کنار آمدن با ارتجاع و امپریالیسم را میبابد(یزدی، بازرگان، یداله سحابی) و حتی برخی از طیف های آن به منافع خلق خیانت میکنند و به امپریالیسم می پیوندند(افرادی همچون بختیار). لایه های میانی آن(مانند عزت اله سحابی و جریان ایران فردایی ها) و چپ آن (پیمان، سامی و ...) در مبارزه علیه ارتجاع و دیکتاتوری وتا حدودی علیه امپریالیسم  از خود جدیت بیشتری نشان میدهند و خواهان دموکراسی بیشتر و استقلال نسبی بیشتری از امپریالیسم هستند. گرچه هم اینان نیز مبارزاتشان عموما اصلاح طلبانه، مسالمت آمیز و قانونی است و با خواست های انقلابی  و پیشبرد مبارزه از راههای غیر قانونی  و کاربرد سلاح در مبارزه، و دست زدن به مبارزات قهرآمیز و مسلحانه، جنگ های پارتیزانی و قیام های مسلحانه توده ای مخالفند و در مقابل آن، همواره اندامشان به رعشه میافتد.
اینکه بورژوازی ملی در«مبارزه ای انقلابی بر علیه امپریالیسم به رهبری طبقه کارگر شرکت کند» بوسیله منافع واقعی اقتصادی و سیاسی وی تعیین میشود و تجربه انقلابات در کشورهای تحت سلطه نشان داده است که چنانچه طبقه کارگر بتواند خود را در مقام رهبری  طبقات خلقی قرار دهد و تاکتیکهای درستی در مقابل این طبقه بکار برد، لایه های متوسط و میانی آن رهبری طبقه ی کارگر را میپذیرند و در چنین مبارزه ای تا حد و حدود معینی شرکت میکنند.
نکته مهم این است که این تاکتیکها باید متضاد بوده و هم اتحاد و هم تضاد طبقه کارگر با این طبقات را در جبهه خلق نشان داده و بر مبنای آنها کار اتحاد و مبارزه با این طبقه پیش رود. بعبارت دیگر، در این تاکتیکها باید هم از راست روی در قبال این طبقه پرهیز کرد و با مماشات وی با ارتجاع داخلی و امپریالیسم و یا اخلال هایی که در جنبش خلق به پا میکند، مبارزه ای اصولی انجام داد؛ مبارزه ای که چنانچه این بورژوازی در قطب ارتجاع و امپریالیسم قرار گیرد و به جنبش خلق تعرض مسلحانه کند، میتواند تا حد نبرد مسلحانه از جانب طبقه کارگر و طبقات خلقی تکامل یابد؛ و هم از  تاکتیکهای چپ روانه پرهیز کرد، که لبه تیز حمله را در همه ی ابعاد متوجه این طبقه میکند و یا آن راهمواره (حتی زمانی که این طبقه از خود تلاشی- حتی نیم بند و یا نه چندان برا - در مبارزه علیه امپریالیسم و برای دموکراسی انجام میدهد) در کنار امپریالیستها و ارتجاع داخلی قرار میدهد. البته در هر زمان که هر لایه ای از بورژوازی ملی به ارتجاع و امپریالیسم بپیوندد، در مقابل  طبقه کارگر و خلق قرار خواهد گرفت و از صف خلق بیرون خواهد رفت.   
 آنچه در مورد دموکرات بودن و ضد امپریالیست بودن گفتیم در مورد«ذینفع بودن» طبقات خلقی در انقلاب دموکراتیک نیز راست در میآید. روشن است که همه ی طبقات به یکسان در انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ذینفع نیستند. طبقه کارگر ذینفع ترین طبقه است. چرا هر چه که این انقلاب  و در تمامی جوانب آن،همه جانبه تر، ژرفتر، کاملتر، براتر و سریع تر باشد، به منافع این طبقه بیشتر خدمت مینماید و شرایط برای گذار بسوی سوسیالیسم بیشتر فراهم میشود. بورژوازی ملی نیز در این انقلاب ذینفع است و درست به این دلیل است که لایه های مختلف در این طبقه در زمانی که جنبش توده ها افت داشته و در رکود نسبی باشد، بیشتر از خود جد و جهد علیه امپریالیسم و دیکتاتوری نشان میدهند. اما بدیهی است که حرکت طبقه کارگر در این انقلاب  و برای حرکت به سوی انقلاب سوسیالیستی کامل و تمام عیار، نیاز به پاسخ به منافع دیگر طبقات خلقی رانیز ایجاب میکند. به عبارت دیگر، تا طبقه کارگر بقیه طبقات را آزاد نکند، خود آزاد نخواهد شد.
«به عقيده ما، از نقطه نظر مارکسيسم لنينيسم پاسخ سؤالات فوق منفى است. زيربناى اقتصادى نظام سرمايه‌دارى وابسته گرايش گريزناپذير بسوى ديکتاتورى عريان و همه جانبه را ايجاب ميکند،(یعنی هر انقلابی انجام دهید، شما یا ناچارید «سرمایه داری وابسته» را به عنوان زیربنای اقتصادی حفظ کنید که در این صورت بسوی دیکتاتوری عریان و همه جانبه خواهید رفت، و یا اینکه سوسیالیسم را برقرار سازید) و حکومت سرمايه‌داران در اين نظام، صرف نظر از اينکه کدام قشر بورژوازى به حکومت رسيده است،(یعنی از دیدگاهی که حکمت به آنها که وی در حال مبارزه با نظریاتشان است،نسبت میدهد، چنانچه انقلابی شد قرار است در این انقلاب بخشی از بورژوازی یعنی بورژوازی ملی، جای بخش دیگر آن یعنی بورژوازی کمپرادور را بگیرد) تا آنجا که اين حکومت ميبايد ضروريات حاکمیت کل سرمايه اجتماعى را در شرايط امپرياليستى متحقق نمايد، نميتواند دموکراتيک باشد و دموکراسى لازم براى بسيج طبقه کارگر به سوى سوسياليسم صرفا ميتواند از طريق جنبشى انقلابى، به رهبرى طبقه کارگر، و بر عليه بورژوازى حاصل گردد.(اسطوره ، پیشگفتار شماره،15، جملات داخل پرانتز از ماست) و
««با توجه به آنچه گفته شد واضح است که تا زمانيکه قدرت سياسى در ايران در دست بورژوازى (هر "بخشى" از آن) باقى بماند سلطه امپرياليسم بر کشور ما نفى نشده و لذا دموکراسى لازم براى بسيج طبقه کارگر بسوى سوسياليسم (تنها معنائى که پيروزى انقلاب ميتواند براى طبقه کارگر داشته باشد) بدست نمى آيد.»(انقلاب ایران و نقش پرولتاریا، شماره 40، جملات داخل پرانتز از متن است).
 حکمت میگوید: قدرت سیاسی نباید در دست بورژوازی (منظور حکمت «از هر بخشی از آن» بورژوازی ملی است) باقی بماند. اگر انقلاب شود و از دست بورژوازی کمپرادور در آید، نباید گذاشت دست بورژوازی ملی قرار گیرد.
توجه: مخالفان «پوشالی»ای که حکمت در مقابل خود ساخته میگویند: انقلاب دموکراتیک کنیم و بگذاریم قدرت در دست بورژوازی ملی قرار گیرد!؟(2)
 حکمت ادامه میدهد: چنانچه باقی بماند سلطه امپریالیسم بر کشور ما نفی نشده است، لذا دموکراسی لازم برای بسیج طبقه کارگر بسوی سوسیالیسم بدست نمیآید. بنابراین باید در دست طبقه کارگر قرار گیرد. زمانی که طبقه کارگر قدرت سیاسی را در دست داشته باشد، میتواند دموکراسی لازم را برای بسیج خودش بسوی سوسیالیسم فراهم سازد.
به عبارت دیگر، جریانهای فرضی یا خیالی حکمت ساخته و بقول خودش «پوشالی» که حکمت «منشویک» خطابشان میکند، و وی علیه شان به مبارزه برخاسته است، میگویند :
«ما باید انقلابی کنیم دموکراتیک، و رهبری اش باید دست بورژوازی ملی باشد و طبقه کارگر و دیگر طبقات نیز دنبال بورژوازی ملی راه بیفتند(گرچه بالاتر دیدیم - و پایین تر باز خواهیم دید- که حکمت  گفت  انقلاب دموکراتیک عامل اجرائیش را از دست داده و اینها میخواهند بوسیله طبقه کارگر سرمایه داری مستقل و ملی بسازند) و سپس به همراه  و به رهبری وی انقلاب کنند و حکومت را بدست وی بسپارند تا وی  بتواند دست امپریالیسم را از ایران تحت سلطه قطع کند و ایرانی آزاد، دموکراتیک و مستقل برقرار ساخته و سرمایه داری مستقل و ملی را در ایران به پیش ببرد.»
در اینجا حکمت هم چون یک« بلشویک» تمام عیار با شمشیر کوبنده اش وارد میدان میشود و نطق بلند بالایی تحویل میدهد:
 «خانمها  وآقایان:
 فرقی نمیکند که کدام بورژوازی حاکم باشد. کمپرادور یا ملی؛ «تا آنجا که اين حکومت ميبايد ضروريات حاکمیت کل سرمايه اجتماعى را در شرايط امپرياليستى متحقق نمايد، نميتواند دموکراتيک باشد» و سپس با های و هوی فراوان عبارات زیر را تحویل می دهد:
« دموکراسى لازم براى بسيج طبقه کارگر به سوى سوسياليسم صرفا ميتواند از طريق جنبشى انقلابى، به رهبرى طبقه کارگر، و بر عليه بورژوازى حاصل گردد.»
 و اسم این را «انقلاب دموکراتیک» میگذارد!
اما اگر باید جنبشی انقلابی به رهبری طبقه کارگرعلیه بورژوازی برپا شود، چرا دیگر باید نام آنرا انقلاب دموکراتیک گذاشت ؟ و نیز اگر جنبش طبقه کارگر علیه بورژوازی در مجموع آن باشد، دیگر چه نیاز است که« دموکراسی لازم .. برای بسیج طبقه کارگر به سوی سوسیالیسم» را فراهم سازد. زیرا خود این جنبش نشان میدهد که یا این دموکراسی وجود دارد و یا این دموکراسی در ضمن خود این جنبش فراهم گردیده و طبقه کارگر بواسطه آن توانسته و یا میتواند «بسیج »شود. به عبارت دیگر زمانی که طبقه کارگر علیه بورژوازی در کل آن انقلاب کند، انقلابش علی القاعده سوسیالیستی است و قطعا پیش از آن طبقه کارگر باید توانسته باشد بسیج شده باشد.
اینها همه  نشانگر عبارت پردازی های بی انتها، درهم گویی های بی پایان، میان تهی و فریبکارانه حکمتی است که تفکر ترتسکیستی تمامی تاروپودش را فرا گرفته است. 
«ديگر اين بايد براى همه از روز روشنتر باشد که"در عصر امپرياليسم حکومت بورژوازى در ايران نميتواند دموکرات باشد".( اسطوره، پیشگفتار،16)
منظور حکمت، دولت بورژوازی ملی است که البته وی بدان باور ندارد، اما گویا «خلقی های خیالی» حکمت در خدمت آن بوده و میخواهند آنرا به سرکار بیاورند و لذا خود را متعهد میبیند که به هشدارهای بی پایانش ادامه دهد.
مشکل حکمت یا دقیقتر مشکلی که حکمت عامدانه درست میکند (و درست کردن این مشکل  و مشکلاتی از این نوع نیز جزیی از شگردها، سالوسی ها و شارلان بازی های اوست) این است که یک دوگانه ی دروغین درست میکند. یک سوی آن این است که انقلاب دموکراتیک  چون ماهیتا بورژوایی است، باید در دست بورژوازی باشد. و پس از آنکه رهبری انقلاب را در دست بورژوازی قرار داد، آنگاه در مقام تحلیل بر میآید و میگوید، نتیجه این انقلاب نمیتواند «حکومت دموکراتیک باشد» و «دیکتاتوری عریان » است. سپس شق دیگر را در مقابل آنچه خود درست کرده بود، قرار میدهد. اگر ما برای بسیج طبقه کارگر بسوی سوسیالیسم  نیاز به دموکراسی داریم، باید جنبش انقلابی، به رهبری طبقه کارگر، و بر علیه بورژوازی حاصل گردد.
البته این مانور دادن های جعلی پیرامون انقلاب دموکراتیک چندان دیری نمیپاید:
«و اما ايرد دوم: ممکن است کسى با صراحت حرف آخرش را اول بزند و چنين عنوان کند که وابستگى رابطه‌اى است که اصولاً در سطح شکل روابط سرمايه‌دارى در ايران مطرح است و هيچگونه ارتباطى با توليد ارزش اضافه و تقابل کار مزدى و سرمايه در بازار داخلى کشور ندارد. به عبارت مشخص‌تر "وابستگى همين است که ميبينيم و بس، وابستگى تکنولوژيک، پولى، بازارى، الخ، و هدف "ما" (البته در اين "مرحله") نابودى همين روابط است و نابودى اين روابط نيز نه مستلزم تغيير و تحول رابطه کار و سرمايه است و نه بر آن تاثير ميگذارد.".(اسطوره ... جزوه دوم شماره 48)
«بطور خلاصه و با تقليد از شيوه‌هاى بيانى رايج: "مبارزه بر عليه وابستگى (و لاجرم امپرياليسم) مبارزه‌اى است که بر تضاد "خلق و امپرياليسم" متکى است و نه بر تضاد کار و سرمايه و نوبت حل اين يکى هنوز نرسيده است.»( همانجا، شماره  49)
میبینم انقلاب دموکراتیک برای حکمت صرفا مشتی عبارت بی خاصیت است. او معتقد است که بر خلاف نظرات «منشویکها»ی خیالی وی که گویی انقلاب دموکراتیک شان یک انقلاب صرفا دموکراتیک است و از تغییرات سوسیالیستی در آن اثری نیست، مبارزه بر علیه وابستگی (و لاجرم امپریالیسم) مبارزه ای است که  بر تضاد «خلق و امپریالیسم»  بدون هیچ تحلیل و تفکیک طبقاتی متکی است، و این از نظر حکمت نادرست بوده و باید مبارزه بر تضاد «کار و سرمایه» متکی باشد. او بر خلاف این دستجات خود ساخته ی«پوشالی» معتقد است نوبت آن یکی یعنی خلق و امپریالیسم«گذشته» و نوبت این یکی یعنی کار و سرمایه «فرا رسیده است». یعنی انقلاب باید تضاد «کار و سرمایه» را حل کند. حکمت هنوز اسم این انقلاب را سوسیالیستی نگذاشته است و کماکان آنرا دموکراتیک میخواند.
حکمت که کماکان و برای خنثی کردن هر اتهامی مبنی بر ترتسکیست ومنشویک بودن وی،  فراری بزرگ به جلو انجام میدهد و خود را در قالب یک بلشویک رزمنده و ضد منشویک و ضد ترتسکیست ظاهر میکند، در مورد تضاد خود با دیگر جریانها چنین مینویسد: 
«کمونيست‌هاى ايران يکپارچه اين اعتقاد منشويکى را که "(چون) بورژوازى محرکه و تعيين کننده وسعت دامنه انقلاب بورژوايى است، پرولتاريا نميتواند آنرا رهبرى کند..." قاطعانه رد ميکنند»
 اولا کمونیست های ایران بر مبنای  استدلال بالا نیست که رهبری بورژوازی(نه هر بورژوازی ای، بلکه  بورژوازی ملی زیرا بورژوازی بوروکرات - کمپرادور نه تنها محرکه انقلاب نیست، بلکه مانع آنست) را رد میکنند، بلکه به این علت که در عصر امپریالیسم، بواسطه شرایط خاص بورژوازی ملی در کشورهای تحت سلطه (پیوند هایش با ارتجاع داخلی و امپریالیسم، ترسش از جنبش طبقه کارگر و توده های زحمتکش، اعتقاداش به شیوه های قانونی و مسالمت آمیز مبارزه  وتردید و دودلی و نا پیگیریهایش در مبارزه با امپرالیسم و ارتجاع داخلی، و  ...)است که معتقدند با چنین رهبری ای بلاشک امر انقلاب به شکست خواهد انجامید.
از سوی دیگر، بواسطه رشد کمی و کیفی پرولتاریا در این کشورها و توانایی رهبری جنبش بوسیله وی، این انقلابات دیگر جزیی از انقلابات بوروژایی نوع کهن نبوده، یعنی به دایره انقللابات بورژوایی تعلق ندارند، که قرار باشد بورژوازی آنها را رهبری کند، بلکه به همین دلیل و نیز بواسطه جهت گیری علیه سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و امپریالیسم یعنی علیه سرمایه داری به مثابه یک کل، به زمره ی انقلابات سوسیالیستی تعلق دارند و به تدوین و برپایی  این انقلابات، خواه در کشور تحت سلطه و خواه در کشورهای امپریالیستی میانجامند.
حکمت ادامه میدهد:
«و با صداى بلند اعلام ميدارند که "انقلاب دموکراتيک ايران بدون رهبرى پرولتاريا به پيروزى نخواهد رسيد" و اين سراپا بلشويکى به نظر ميرسد. اما همين افتراق ١٨٠ درجه با منشويسم، آنجا که تحليل مشخص لنينى در ميان نباشد، در عمل، به انطباقى صد در صد ميانجامد. منشويک‌ها رهبرى پرولتاريا را نميپذیرند و عليرغم "نيات خير سوسياليستى"شان، به دنباله‌روى از بورژوازى ليبرال در ميغلطند، و بخش عمده جنبش کمونيستى ما به ضرورت هژمونى پرولتاريا در انقلاب دموکراتيک قائل است، اما در راه تأمين آن به کجراه ميرود و سرانجام عملاً به همان سرنوشت دچار ميشود.» (عبارتهای اخیر از پیشگفتار حکمت بر ترجمه مقالاتی از لنین با نام «شیوه برخورد به احزاب بورژوایی»، برگزیده آثار حکمت، ص 27  و 30، تاکیدها همه از خود حکمت است، عبارات داخل پرانتز از ماست).
بنابراین حکمت میداند که چگونه باید رهبری طبقه کارگر را بر انقلاب دموکراتیک نوین که ماهیت آن بورژوایی است تامین کند.
 «اين انحراف عملى عمدتاً ناشى از آنست که ما شعارهاى عام لنين را ميپذيريم بى آنکه رهنمودهاى عملى و روش او را در تحليل شرايط خاص خود به کار بنديم.» و
 «...آنگاه ديگر سخنى از پيدايش "پيشاهنگ طبقه کارگر"، و به طريق اولى، تأمين رهبرى اين طبقه در انقلاب دموکراتيک نميتواند در بين باشد.»( همانجا)
 ما پایین تر خواهیم دید که منظور حکمت از این  تذکر که باید«تحلیل مشخص لنینی در میان باشد» چیست و خود او و گروهش چگونه «رهنمودهای عملی و روش او را در تحلیل مشخص از شرایط خاص»  بکار میبرند. در حال حاضر این برای ما مهم است که اولا، حکمت اینجا نظرات مخالف را تا حدودی درست طرح میکند، یعنی به تاکید این گروه ها بر رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک نوین ایران اشاره میکند و اختلاف خود را با آنها در نبود«تحلیل مشخص لنینی» !؟ در نظرات آنها میبیند، و دوما، ضمن تقابل با گروهها این نکته را تاکید میکند که خود وی(گرچه با چپ و راست زدن هان فراوان) خواهان انقلابی دموکراتیک به رهبری طبقه کارگر است؛ و انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه کارگر یعنی انقلاب دموکراتیک نوین و نه شکل کلاسیک آن.
و اکنون نگاهی میاندازیم به قضاوت خود حکمت در مورد نظرهای پیشینش:
انقلاب دموکراتیک - نقد حکمت از انتقادات همزادش دار ودسته ی وحدت کمونیستی ها
«و.ک با همين استدلال ساده و يک بعدى که حداکثر يک تذکر تئوريک به پوپوليسم راست در ايران سال ٥٧ است، به سراغ تزهاى اتحاد مبارزان کمونيست و حزب کمونيست در باره انقلاب دموکراتيک ميآيد. اما اين استدلال فوراً بى خاصيتى خود را آشکار ميکند. ماهرگز انقلاب دموکراتيک در ايران را يک انقلاب اجتماعى نخواندهايم. کاملاً برعکس، ما از ابتدا در مقابل جرياناتى که به انقلاب دموکراتيک در ايران وظايف يک انقلاب اجتماعى را الصاق ميکردند، ايستاديم. قاعدتاً بايد پرونده انتقادات "تئوريک" و.ک به مواضع ما با همين يک جمله بسته شود. اما نه، اين براى و.ک هنوز مقدمه استدلال به مراتب مهمترى است.
و.ک ادامه ميدهد: "اگر انقلابى اجتماعى نباشد، پس يک انقلاب سياسى است. اگر انقلاب دموکراتيک مورد نظر حزب کمونيست يک انقلاب سياسى است، آنگاه تلاش براى کسب قدرت و يا شرکت در قدرت، در انقلابى که (بنا به تعاريف و.ک) بايد قدرت را در دست طبقه حاکم اقتصادى، يعنى بورژوازى، باقى بگذارد، يک توهم پوپوليستى است."
اما مشکل اينجاست که ما انقلاب دموکراتيک را يک "انقلاب سياسى" با تعريفى که و.ک از آن و مقدرات آن بدست ميدهد و با مقرراتى که براى آن وضع ميکند نيز نميدانيم. اگر وحدت کمونيستى قادر به هضم اين پاسخ نيست، گناه ما نيست، بلکه بايد فکرى به حال جدول بندى جامع و مانع منشويکى خود بکند که از تحليل و دسته بندى جامعه و انقلاب واقعى عاجز است. نکته اينجاست که ما حتى اولين کسانى نيستيم که متدولوژى منشويکى را با چنين معضلى روبرو ساخته ايم، انقلاب ١٩٠٥ و موضع لنين در اين انقلاب زنده ترين نمونه موجود است. اين ما را به تمايز بعدى وحدت کمونيستى از پوپوليسم ميرساند که در آن و.ک ديگر کاملاً از راست سر در ميآورد.»( در نقد وحدت کمونيستى، آناتومی لیبرالیسم چپ در ایران ، بخش دوم، شماره 23)
بنا به اشاره حکمت، گویا از نظر لنین انقلاب 1905، نه انقلابی اجتماعی، نه انقلابی  سیاسی، و نه انقلابی اقتصادی و بنا به تعریف منشویکها بود. اما لنین در ماهیت انقلاب و اینکه انقلابی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است، تضادی با منشویکها نداشت، بلکه بر سر وظایف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی انقلاب یعنی  طبقات اصلی و قابل اتکاء در انقلاب(طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی)، رهبری انقلاب(طبقه کارگر) و حکومتی که باید بر مبنای آن تشکیل میشد، یعنی دیکتاتوری کارگران و دهقانان و برنامه  کمونیستها پس از گرفتن قدرت با منشویکها، تضاد داشت.
با این تفاصیل و از نظر حکمت انقلاب دموکراتیک کذایی اش نه انقلاب «اجتماعی» است و نه انقلابی «سیاسی» با نوع تعریف وحدت کمونیستی و پوپولیست هایش است. اینکه تعریف حکمت چیست البته جزو «رازها»ی سر به مهر است! و مشکل کسی جز خودش از آن سر در آورد.
وی در تعریف انقلاب اجتماعی مینویسد:
«پوپوليست‌ها از "نقد" اقتصادى خويش به استراتژى خاصى براى انقلاب سوسياليستى خود ميرسيدند. انقلاب مرحلهاى، شامل دوره کمابيش طولانى براى رشد نيروهاى مولده قبل از انقلاب سوسياليستى، تحت يک جمهورى دموکراتيک خلق، که ائتلاف طبقات "خلقى"( به رهبری طبقه کارگر. حکمت یادش میرود که از اعتقاد این گروهها به رهبری طبقه کارگر صحبتی کرده بود) در جامعه است، محور اين استراتژى بود. اين انقلاب، انقلاب دموکراتيک نام ميگرفت. در اين ديدگاه انقلاب دموکراتيک بدون شک يک انقلاب اجتماعى (مبشر روابط توليدى نوين و رشد نيروهاى مولده) بود.اگر در بدو امر پوپوليسم در ايران اين درجه فراغ خاطر را داشت تا در غياب يک نقد محکم مارکسيستى صراحتاً به ماهيت بورژوائى انقلاب خويش اذعان کند و "بورژوازى ملى و مترقى"اى براى رهبرى(حکمت باز سراغ اتهام  پذیرش رهبری بورژوازی ملی بوسیله گروه ههای خط سه رفت)  و بدوش گرفتن بار اين "تحول تاريخاً پيشرو" بتراشد» (همانجا، شماره 21 ، جملات داخل پرانتز از ماست).
 این نکته آخر از همان قماش حریفان« خودساخته» و یا«پوشالی» ای است که در همین مقاله به آنها اشاره کردیم.
بنابراین میتوان تصور کرد که حکمت میخواست انقلابی دموکراتیک  انجام دهد که بر مبنای آن چنان «نقد اقتصادی» ای نباشد و احتمالا یا بر مبنای «نقد اقتصادی» دیگری باشد و یا اصلا بر مبنای هیچگونه «نقد اقتصادی» ای نباشد. هیچ مرحله ای آنرا از انقلاب سوسیالیستی جدا نسازد و یا دوره ای طولانی میان این دو(کدام دو؟) نباشد. و بالاخره یا جمهوری حاکم دموکراتیک خلقی در کار نباشد و یا اگر در کار بود ائتلافی از طبقات خلقی نباشد. باری، این انقلاب حکمت  که«اجتماعی» نیست و «سیاسی» بودن آنرا نیز آن طور که وحدت کمونیستی میفهمد ، نمیفهمد، باید به گونه ای دیگری «سیاسی» میبود؛ یعنی به گونه ای که خود حکمت میفهمید!؟ اما حکمت چه ویژگیهایی از انقلاب  سیاسی خویش ارائه میدهد. در واقع و مطلقا هیچ چیز! جز اینکه نه بورژوازی ملی باشد و نه سرمایه داری ملی و مترقی.
 بنابراین آنچه حکمت در مقابله با پوپولیستهای خیالی اش نمیخواهد عبارت است از 1- انقلاب مرحله ای نباشد2 - طولانی نباشد 3- جمهوری دموکراتیک خلقی در کار نباشد3- ائتلافی طبقات خلقی در کار نباشد. نتایج 1- انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی بدون هر گونه مراحل و هر دو با هم باشد!2- جمهوری دموکراتیک سوسیالیستی باشد. 3- تنها طبقه کارگر در رهبری و دولت و غیره حضور داشته باشد.  
حکمت ادامه میدهد:
«تا اختلاف خود را با ما اختلافى بر سر ارزيابى از "خصلت" يا "مرحله" انقلاب ايران جلوه دهد. "انقلاب ايران دموکرتيک است يا سوسياليستى؟" اين سئوال به روايت وحدت کمونيستى محور اختلاف است. پاسخ نيز از نظر اين سازمان معلوم است؛ وحدت کمونيستى على الظاهر آن جريانى است که معتقد است "انقلاب ايران سوسياليستى است" حال آنکه گويا ما "انقلاب ايران" را "دموکراتيک" دانستهايم.»(منتخب آثار، نقد وحدت کمونیستی، ص 495)
اینجا روشن میشود که وحدت کمونیستی ها اتهامی ناروا به حکمت زده اند: حکمت خود را از این اتهام نادرست مبرا میداند: او و گروهش انقلاب ایران را دموکراتیک ندانسته اند!؟
 انقلاب دموکراتیک - نقد حکمت از رزمندگان و راه کارگر
 حکمت در نقد این گروه ها و ضمن رد نسبت دادن شق نخست ،یعنی تفکری که انقلاب را سوسیالیستی ارزیابی میکنند و ترتسکیستی بودن آن از نظر حکمت،  در بررسی شق دوم آنها مینویسد:
 «شق دوم: انقلاب حاضر انقلابى دمکراتيک است و نابودى سيستم سرمايه‌دارى محتواى اقتصادى پيروزى آن را تشکيل ميدهد. اين يک موضع التقاطى تمام عيار است، انقلاب را دمکراتيک ارزيابى ميکند، اما وظيفه نابودى سرمايه‌دارى، که چيزى جز استقرار سوسياليسم نيست، را براى آن تعريف مينمايد. دمکراتيک بودن انقلاب از جمله بدين معناست که پرولتاريا تنها نيروى طبقاتى محرکه آن نيست و پيروزى کامل انقلاب، از نظر سياسى، خود را در استقرار حکومت پرولتاريا و متحدين غير پرولترش (خرده بورژوازى، دهقانان و...) متجلى ميسازد. ("جمهورى دمکراتيک خلق"، "ديکتاتورى اتقلابى کارگران و دهقانان" و...) به اين ترتيب وظيفه نابودى سرمايه‌دارى بمثابه يک وجه توليد بر عهده انقلابى قرار داده شده است که از نقطه نظر ترکيب طبقاتى نيروهاى محرکه آن و نيز از نظر محتواى سياسى پيروزى‌اش، استقرار جمهورى دمکراتيک خلق، اصولا نميتواند چنين وظيفه‌اى را در دستور خود داشته باشد. آرمان، آرمانى سوسياليستى است (نابودى سرمايه‌دارى)، اما نيروهاى طبقاتى و نيز حکومتى که قرار است به آن تحقق بخشند، خلقى‌اند. اين ايده التقاطى مضمون اصلى انديشه رزمندگان و راه کارگر هر دو را تشکيل ميدهد.»( رزمندگان و راه کارگر: جدال برسر تحقق سوسياليسم خلقى، منتخب آثار، ص176)
بنابراین  از نظر حکمت محتوی انقلاب دموکراتیک نمیتواند نابودی سرمایه داری در کل باشد. اگر محتوی( توجه کنیم به معنای «محتوی» در اینجا، و این نشان میدهد که مفاهیمی همچون «محتوی متفاوت» و «بروز متفاوت»نه از روی سهو، بلکه کاملا عامدانه و برای عدم دادن روشن کردن درست و دقیق تفکرات این شیادان و مانور میان نظرات متفاوت بکار برده شده است) این انقلاب و وظیفه اساسی آن نابودی سیستم سرمایه داری باشد، آنگاه دیگر این انقلاب دموکراتیک نبوده، بلکه سوسیالیستی است.از سوی دیگر اگر ما انقلاب را دموکراتیک ارزیابی کنیم  و بخواهیم سرمایه داری را در آن از بین ببریم،این یک موضع التقاطی خواهد بود. و ما البته دیدیم که تمامی نوشته این حضرات «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» همین التقاط را در بر دارد و بسی بیشتر و بدتر.
پس میتوان نتیجه گرفت که انقلاب کذایی حکمت که نمیخواهد «التقاطی» باشد، در واقع سیستم سرمایه داری را هدف قرار میدهد، و نامش هم دموکراتیک نبوده، بلکه سوسیالیستی خواهد بود یعنی همان شق نخستی که حکمت در مجادله اش با راه کارگر و رزمندگان اعلام میکند، ترتسکیستی  است.(3)
انقلاب دموکراتیک حکمت
 حکمت حراف و زبان باز بالاخره خصوصیات انقلاب دموکراتیک خود را این گونه شرح میدهد:
«پوپوليست‌ها در هر حال در قبال مساله قدرت سياسى موضع فعالى داشتند. استراتژى آنها هر چه بود کليه جريانات پوپوليستى خواهان تحول قدرت دولتى در جهت خاص و تشکيل نوع خاصى از دولت بودند.(منظور حکمت دولت جمهوری دموکراتیک خلق است که خود وی نیز شعارش را در «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» داده بود) ايده شرکت طبقه کارگر (يا خلق) در قدرت سياسىِ ناشى از انقلاب براى آنان جاى سؤال نداشت.(تحریف نظرات مارکسیست - لنینست ها بوسیله حکمت. جمهوری دموکراتیک خلق نماینده خلق است که اکثریت آن را طبقه کارگر و دهقانان زحمتکش تشکیل میدهند، اما رهبری این حکومت خلقی در دست طبقه کارگر است)اما وحدت کمونيستى اينجا از راست با اين ديدگاه مرزبندى ميکند. يا ديکتاتورى پرولتاريا و يا قرار گرفتن در اپوزيسيون و مادام که جواز تاريخى اولى صادر نشده عملاً همواره اين دومى در دستور است. اين آلترناتيو و.ک است. بعبارت ديگر در مقابل ايده پوپوليستى انقلاب مرحلهای که پرولتاريا خود بار تمام مراحل گوناگون آنرا بدوش ميکشد. (حکمت انقلابی میخواهد که مرحله ای نباشد. و لابد پرولتاریایش مجبور نباشد بار این همه مراحل را بدوش کشد. حکمت میخواهد از همان آغاز، کار را یکسره کند!؟)  و.ک ايده منشويکى انقلاب مرحلهاى، که در آن پرولتاريا تنها در "مرحله خاص خود" مجاز به دست بردن به قدرت سياسى است، را قرار ميدهد(حکمت این را هم نمیخواهد یعنی نمیخواهد کار را در یک مرحله یکسره کند!؟)»(نقد وحدت کمونیستی،بخش دوم ، شماره 25، جملات درون پرانتز از ماست).
بنابراین حکمت نه میخواهد انقلاب مرحله ای کند، نه دیکتاتوری پرولتاریا برپا کند و نه میخواهد در اپوزیسیون حکومتی که در دست بورژوازی است قرار بگیرد!؟ مشتی مانور میان نظرات مخالف و سفسطه بجای روشن کردن مواضع واقعی خود.
 باید پرسید جریانهای خط سه، شعار چگونه  دولتی را میدادند؟ مگر این گروه ها جز شعار «جمهوری دموکراتیک خلق» شعار دیگری میدادند و مگر خود حکمت این شعار را در جزوه «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» طرح نکرده بود؟ اگر این شعارپذیرش مرحله بندی انقلاب یعنی پذیرش مرحله دموکراتیک و مرحله سوسیالیستی بود، و اگر این درست نبود، پس چرا حکمت خود این شعار را میداد؟
 ضمنا اگرقرار بود طبق نظرات خط سه«پرولتاریا بار تمام مراحل انقلاب را بدوش کشد» یعنی در هر دو برنامه حداقل (انقلاب دموکراتیک )و حداکثر(انقلاب سوسیالیستی)، پس خود پرولتاریا باید رهبری مبارزات و دولت را در دست میداشت و نه بورژوازی. و البته اینها درست نکاتی است که حکمت در نقد نظرات خط سه همواره تحریفشان میکند.
 باری در اینجا و در شرح انقلاب دموکراتیکش، حکمت با دو جریان خط و مرز میکشد و خود خواهان انقلابی است که هم مرحله ای نباشد وهم منتظر هیچ وضعیتی نگردد که بخواهد انقلاب تک مرحله ای خویش را جامه عمل بپوشاند. گویا حکمت طرفدار «انقلاب مداوم و بی وقفه» است.
«خلاصه کنيم، تا آنجا که پا فشارى و.ک بر خصلت سوسياليستى انقلاب اجتماعى در ايران، پاسخى به اتوپى‌هاى پوپوليستى در باره انقلاب اجتماعى دموکراتيک است، اين استدلال کاربردى در مقابل ايده انقلاب دموکراتيک به نحوى که ما مطرح کردهايم ندارد. ما انقلاب دموکراتيک را انقلابى اجتماعى نمىدانيم، اما نتيجه گيرى و.ک از اين حکم، يعنى کنار کشيدن پرولتاريا از مساله قدرت در انقلابات "سياسى" ماقبل انقلاب اجتماعى، موضعى منشويکى و راست روانه است که در مقابل نظرات ما در خصوص شيوه برخورد پرولتاريا به قدرت سياسى در انقلاب دموکراتيک  قرار ميگيرد. انقلاب دموکراتيک ما انقلاب اجتماعىِ دموکراتيک پوپوليست‌ها نيست. "انقلاب سياسى" وحدت کمونيستى نيز نيست. وظايف اين انقلاب اساساً سياسى است، و دقيقاً به همين اعتبار پرولتاريا در تعيين سرنوشت قدرت سياسى و نوع مشخص دولتى که بايد ازاين انقلاب ناشى شود، شديداً ذينفع است»(نقد وحدت کمونیستی، بخش دوم، شماره 27)
انقلاب دموکراتیک حکمت  نه«انقلاب اجتماعی» است و نه «انقلاب سیاسی». انقلابی «اجتماعی» نیست، زیرا از یکسو وظایف بورژوا- دموکراتیک انقلاب( یعنی اجتماعی- اقتصادی آن) پیش از این و با انجام اصلاحات ارضی شاه و تغییر بافت طبقات حل شده است؛ از سوی دیگر زمان انقلاب اجتماعی سوسیالیستی اش هنوز فرا نرسیده است( گرچه بالاتر دیدیم که حکمت از«نوبت حل تضاد کار و سرمایه» صحبت کرد). و انقلابی «سیاسی» نیست، زیرا  حکمت بر خلاف وحدت کمونیستی که دوراهی دیکتاتوری پرولتاریا و اپوزیسیون حکومت بورژوایی بودن را مقابل حکمت قرار میدهد، نه میخواهد دیکتاتوری پرولتاریا بر پا کند و نه  نمیخواهد کنار گود بنشیند و نقش اپوزیسیون حکومت بورژوایی را بازی کند.
 به این ترتیب وظایف انقلاب دموکراتیک حکمت صرفا سیاسی است(بالاتر دیدیم که حکمت چه جد و جهدی در مورد تعیین «محتوی اقتصادی» انقلاب دموکراتیک از خود بروز داد) و پرولتاریایش« در تعیین سرنوشت قدرت سیاسی دولتی که باید  از این انقلاب ناشی شود شدیدا ذینفع است». البته «ذینفع» بودن مفهومی مبهم است، زیرا میتوان از آن حکومتی به رهبری بورژوازی (مانند حکومت کرنسکی در روسیه) و یا دیگر طبقات خلقی و البته با شرکت طبقه کارگر، و یا حکومتی به رهبری طبقه کارگر را برداشت کرد، اما اگر آنرا به این مفهوم حکومتی به رهبری طبقه کارگر در نظر بگیریم، نتیجه نهایی که از مانورهای حکمت پیرامون نظرات مخالف و بالا و پایین رفتن های وی حاصل میشود این است که پرولتاریا به رهبری خود انقلابی دموکراتیک که صرفا سیاسی است میکند( گرچه  دیکتاتوری پرولتاریا برپا نمیکند) و سپس دموکراسی ای سیاسی برای خود میسازد که در آن شرایط دموکراسی سیاسی، خود را برای انقلاب اجتماعی سوسیالیستی اش آماده میکند.
آیا این نکات حاصلی جز اینها دارد؟
نتایج
تقریبا غیر ممکن است که نظر حکمت و دارودسته اش را بطور روشن تدوین کرد. در واقع او به هیچ نظری به گونه ای منسجم و استوار پایبند نیست. چیزی است مخلوط و درهم که نه انقلاب دموکراتیک و نه انقلاب سوسیالیستی است. او میان این دو انقلاب  مدام پیچ و تاب میخورد و نوسان میکند، بی آنکه به هیچکدام از آنها خواه مرحله ای و خواه غیر مرحله ای مطلقا باوری داشته باشد. او تبلور اشخاص فرصت طلب و بی پرنسیپی است که هر طرفشان را که بگیری بسوی دیگری فرار میکنند.  اینها مدام بین نظرات مختلف «سر» میخورند و افکارشان را چنان «لیز» میکنند که بدست آوردنشان مشکل باشد. در مجموع، حکمت یک تخریب گر بوده  و بس و  در تمامی فعالیتش نیز همین تخریبها را پیش برد.  تلاش برای فهم منظور حکمت در این زمینه ها نه حاصلی دارد و نه ارزشی. اعمال حکمت بیشتر از حرفهایش نشان داد که دنبال چه نبود و دنبال چه بود؟ 
 همچنانکه در بخش پیش اشاره کردیم، مطالب وی  کپی برداری «درهم و قروقاطی» و نوع «حکمتی» از مباحث  لنین در کتاب « دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» و مقاله ی«وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر»(مشهور به تزهای آوریل) و تبدیل آنها به دست پخت حکمتی - ترتسکیستی  است. حکمت، در حالیکه میخواهد  از « وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر» یا  همان تزهای آوریل مشهور لنین (که البته حکمت به آن اعتقادی ندارد) کپی برداری کند(نام نوشته ی حکمت و تقوایی به نام «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» کمابیش شبیه نام مقاله ی لنین  است)، در عین حال میخواهد آن را با دیگر نوشته لنین یعنی «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک» ترکیب کند.  لذا معجون چیز غریبی میشود به نام «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» که نه این است و نه آن، و کلافی است درهم تنیده.
 لنین در بخشی از کتاب «دو تاکتیک ...» دلیل  عدم امکان انقلاب سوسیالیستی را در آن زمان، عقب ماندگی ذهنی و تشکیلاتی طبقه کارگر عنوان میکند و علت این امر را«ناکافی بودن توسعه سرمایه داری در روسیه» میداند. لنین به انقلابیونی که شعار انقلاب سوسیالیستی را میدهند گوشزد میکند که پرولتاریا از نظر آگاهی در مورد سوسیالیسم و تشکلات لازم برای تغییرات سوسیالیستی دچار عقب ماندگی است. وی  این وضع  عقب ماندگی فرهنگی و سازمانی پرولتاریا را در ساخت عقب مانده اقتصادی می بیند. در نتیجه در نظر لنین بین شرایط عینی اقتصادی- اجتماعی و شرایط ذهنی (سازمانهای اجتماعی سیاسی و فرهنگی) یک پیوستگی دیالکتیکی وجود دارد.(4) در حالیکه  در نظر حکمت  برعکس در حالیکه« شرایط عینی توسعه سرمایه داری » وجود داشته و این توسعه بنحوی کمابیش کامل انجام شده و تضادها حل و فصل شده اند، اما، نیروهای ذهنی انقلاب سوسیالیستی، عقب افتاده هستند. گویا به این دلیل که پشت این «توسعه سرمایه داری» امپریالیسم و دیکتاتوری امپریالیستی است. لذا نیاز به انقلاب دموکراتیک ظاهرا  سیاسی و وظیفه آن رفع دیکتاتوری و ایجاد دمکراسی است، تا این نیروها رشد کنند. گرچه همچنانکه در بالا اشاره کردیم حکمت هم خواهان تعیین «محتوی اقتصادی»انقلاب است و هم  به رسیدن  «نوبت حل تضاد کار و سرمایه» اعتقاد دارد.   
ازسوی دیگر، با توجه به اینکه لنین در«تزهای آوریل» وظایف انقلاب دموکراتیک  روس را از لحاظ سیاسی پایان یافته تلقی میکند(اما نه از لحاظ اقتصادی و اجتماعی) و به این ترتیب  و بنا به دلایلی چند، از جمله گشایش سیاسی لازم برای تشکل یابی وسیعتر و متمرکزتر طبقه کارگر، آمادگی این طبقه برای گرفتن قدرت سیاسی بواسطه ی وجود ستاد رهبری کننده  و پر تجربه ی آن، از لحاظی معین انقلاب را سوسیالیستی اعلام میکند، حکمت نیز میخواهد اول یک انقلاب دموکراتیک صرفا سیاسی کند(گرچه او در حکومتی که نمیداند چه خصلتی دارد دست و پا میزند! زیرا دیکتاتوری پرولتاریا نیست، دیکتاتوری دموکراتیک خلق هم نیست) تا بلافاصله  در طول شش ماه اعلام انقلاب سوسیالیستی کند. اما انجام انقلاب سوسیالیستی در اکتبر، به معنای این نیست که انقلاب دموکراتیک پایان یافته، و از سوی دیگر انجام انقلاب دموکراتیک به این معنا نیست که انقلاب سوسیالیستی در تمامی جنبه هایش به عقب برگشته است. به این ترتیب لنین وحدت بین انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی در انقلاب روس را با تشخص هر چه تمامتر بیان میکند، بی آنکه وظایف این دو انقلاب را با هم مخلوط کند، و یا این مسئله را که در هر کدام از این انقلابها، دوستان و دشمنان طبقه کارگر کدامند را مشخص نکند، و یا اینکه اجازه دهد که  زمانی که یکی و در یک مرحله معین عمده میشود، با آنچه غیر عمده است درهم و مخلوط شود. لذا لنین تشخص و پیوند این دو انقلاب را گوشزد مینماید. (امری که در انقلاب چین  نیز اتفاق افتاد و مائو فرمولبندی های دقیقتری در مورد پیشی و پسی وظایف دموکراتیک و سوسیالیستی انقلاب ارائه داد).
اما حکمت کاریکاتوری از پل زدن بین انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی  و در آمیختن آنها ترسیم میکند. یکی را سیاسی و دیگری را اجتماعی میکند و هر گونه تشخص و مجزا بودن و در عین حال پیوند این دو انقلاب را به بازی با عبارات و جملات بی محتوی تبدیل مینماید.  
در«انقلاب دموکراتیک» نوع حکمتی،  گرچه طبقه کارگر قرار است بر عليه« سرمايه انحصارى (امپرياليستى)» و «در تحليل نهايى در ماهيت خويش بر عليه نظام سرمايه داری»(جملات و عبارات کشدار و قابل تفسیر!) انقلاب کند،  گرچه نیروی این طبقه در این انقلاب «عمده» و «رهبر» است و گرچه  این انقلاب علیه «ارتجاع بورژوایی» است، اما انقلاب «سوسیالیستی نیست». (5)

 ادامه دارد.
هرمز دامان
اردیبهشت95


یادداشتها
1-    حکمت در نقد دارودسته ی وحدت کمونیستی مینویسد: «متاسفانه در اين کتاب(نقد وحدت کمونیستی از دارودسته حکمت) اختلافات اساسى ميان ما و وحدت کمونيستى با مجموعه اى از نکات فرعى و موارد زيادى از تحريفات آشکار مواضع ما مخلوط شده است. نويسنده اين کتاب على الظاهر تمايل جدى اى به روشن کردن اختلافات واقعى نداشته است، بلکه عمدتاً عليه ا.م.ک "چيزى گفتن" را هدف قرار داده است.» و «و ماهم تا همينجا متوجه ميشويم با چه امانتدارى سياسى و چه منتقد بى مايه اى روبرو هستيم. کسانيکه که ناله شان از "بى فرهنگى" چپ ايران بلند است خود به اندازه يک محقق بورژواى مواجب بگير اروپايى در نقل درست نظراتى که ميخواهند نقد کنند امانت دار نيستند.» و «وحدت کمونيستى چنين مدعى ميشود که ما عليرغم کوبيدن اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، خود از آنجا که از مفهوم و مقوله انقلاب دموکراتيک نگسسته ايم، همچنان در ورطه پوپوليسم دست و پا ميزنيم. تا اينجا اين يک تز قابل بحث در يک پلميک است و ابداً ايرادى به آن وارد نيست. اما هنگاميکه وحدت کمونيستى براى اثبات ادعاى خود مواضع و نظرات پوپوليستهاى دو آتشه (که پر حرارت ترين مخالفين ما بودند و هستند) را به ما نسبت ميدهد و با حريف پوشالىاى که خود ساخته است به جدل ميپردازد کار ديگر به ابتذال ميکشد.»( منتخب آثار، در نقد وحدت کمونیستی، ص 488  و 489، تاکیدها از ماست) حکمت خود همین شیوه ها را که خوب میشناسد و جزو شگردهای اوست، همواره در مورد نظرات خط سه آن زمان بکار میبرد.
2-    ضمنا باید توجه داشت که حکومتهای بورژوازی ملی تا حدودی و در مخالفت با استبداد قرار دارند و با امپریالیسم مبارزه میکنند و اینگونه نیست که نیامده  و به قدرت نرسیده به امپریالیسم وابسته میشوند. نمونه های گاندی، سوکارنو، جمال عبدالناصر و مصدق در این مورد گویا هستند. از نظر مائوئیستها( و در گذشته جریانهای مارکسیستی - لنینیستی خط سه) این حکومتها به سبب پیوندهایی که با امپریالیسم دارند، نمیتوانند یک مبارزه ی ریشه ای و تا به آخر با امپریالیسم انجام دهند و به همین جهت یا به امپریالیسم وابسته میشوند و یا به سبب سازش و مماشات با ارتجاع ،شرایط را برای روی کار آمدن جناح های وابسته به امپریالیسم فراهم میسازند. 
3-    حکمت  شق نخست را چنین شرح میدهد:«شق اول: "انقلاب ما بلاواسطه انقلابى سوسياليستى است و وظيفه استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را برعهده دارد".» و در نقد آن مینویسند:«اين حکمى است که يک تروتسکيست منسجم و يک ايده‌آليست پيگير بر پايه "ضرورت نابودى سيستم سرمايه‌دارى در انقلاب حاضر بى هيچ درنگ و ترديدى صادر ميکند(یعنی همان نظراتی که حکمت پس از مدتی بازی میان نظرات مختلفف تعارف را کنار گذاشت و شروع به ترویجشان کرد) و باين ترتيب گريبان خود را از شر توضيح و توجيه تناقضاتى که اعتقاد به "ضرورت نابودى سيستم سرمايه‌دارى در يک انقلاب دمکراتيک" ببار ميآورد، خلاص ميسازد. اما واضح است که وصله تروتسکيسم نه به رزمندگان و نه به راه کارگر چسبندگى ندارد. راه کارگر از همان ابتدا (فاشيسم، کابوس يا واقعيت، جزوه اول، ص ٢٩) اعلام ميدارد که "براى جلوگيرى از سوء تفاهمات بايد تأکيد کنيم که از نظر ما در مقطع کنونى مرحله انقلاب ايران سوسياليستى نيست"، و رزمندگان پس از اينکه لزوم نابودى "سيستم سرمايه‌دارى وابسته" و نابودى کل طبقه بورژوازى را "اثبات" ميکند، بلافاصله ميافزايد : "اينجا نميتوان فورا فرياد کشيد: اى داد! اى امان! آنها انقلاب سوسياليستى را ترويج ميکنند! نه! (واقعا شگفت انگيز است که يک کمونيست براى مرزبندى با تروتسکيسم انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نکند! فرياد ما اينست که اى داد! اى امان! اينها انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نميکنند!) بهر حال وقتى رفقا با اين حرارت با ايده سوسياليستى بودن انقلاب حاضر مرزبندى ميکنند، ما هم ميپذيريم که اولين تعبيرى که ما از "ضرورت نابودى سيستم سرمايه‌دارى در انقلاب حاضر" بدست داديم هيچ قرابتى با نظرات دو گروه ندارد. ما نيز اين فرض (که بايد گفت فرض " انسجام در انحراف" است) را پس ميگيريم و به سراغ شق دوم ميرويم.»(همانا، شماره های 15 و 16)
اگر حکمت بر این «فریاد» خویش واقعا استوار باشد که اینها چرا انقلاب سوسیالیستی را حتی ترویج هم نمیکنند، آنگاه خود وی نیز کمابیش همان موضع التقاطی(با تفاوتهایی) را گرفته است که از نظر وی راه کارگر و رزمندگان میگیرند. زیرا ترویج انقلاب سوسیالیستی به این معنا است که اکنون زمان اجرا و عملی کردن آن نیست و صرفا باید آنرا ترویج کرد.
4-    متن کامل این بخش از نظرات لنین را در بخش هفتم همین رشته مقالات آورده ایم.
5-    باید اشاره کرد که این گونه التقاطهای نظری و انحرافات (و همچنین جدا کردن شرایط ذهنی از شرایط عینی) به حکمت  که عامدانه و به قصد اغتشاش و تخریب ایجادشان میکرد، محدود نمیشود. در واقع بسیاری از این التقاط ها و انحرافات هم اکنون در جریانهای چپی که خود را مارکسیست - لنینست میدانند، وجود دارد. بخشی از آنها از سرمایه داری وابسته سخن میگویند و انقلاب را دموکراتیک میدانند، اما روشن نمیکنند که اگر انقلاب ایران علیه کل بورژوازی وعلیه کل سرمایه داری است، چرا باید نام آن را انقلاب دموکراتیک گذاشت؟ بخشی دیگر نیز با تحلیل هایی که میکنند نشان میدهند که  به انقلاب دموکراتیک باوری ندارند، اما شرمگینانه نظرات خود را در مورد انقلاب سوسیالیستی پنهان میکنند.