۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

مسئله تشکل در جنبش كارگری ایران(5) نقد نظرات محسن حکیمی (بخش دوم)


مسئله تشکل در جنبش كارگری ایران(5)
نقد نظرات محسن حکیمی (بخش دوم)

پس از نگارش این نوشته، مقاله ای  دیگر از آقای حكیمی منتشر گردید به نام« تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگرعلیه سرمایه داری»( آوای كار شماره 6 و7 صفحات 94 - 81)  كه برداشت های ما را از نظرات حکیمی در نوشته ی بالا بیشتر ثابت میكند. یاداشتهایی را كه درباره این مقاله نگاشته ام، بخش دوم نوشته ی پیشین به شمار می آید. شماره گذاری بخش ها، ادامه ی مقاله پیشین است، اما شکل مقاله تا حدودی متفاوت است. امید دارم که خواننده خسته نشود، از اینکه مجبورم گفته هایی بلند از مقاله ی حکیمی بیاورم.    
9
امپریالیسم، تحت سلطه و اشرافیت کارگری
حکیمی: « بحث من به منابست اول ماه بر دو پیش فرض زیر مبتنی است. نخست آن كه اول ماه مه روزی است علیه كل نظام سرمایه داری و نه فقط روز مبارزه كارگران برای كاهش ساعت كار و افزایش دستمزد و نظایر این خواست ها. دوم آن كه بر خلاف معمول سالگردهای اول ماه مه در ایران كه در آن ها عمدتا به مسایل خاص طبقه كارگر ایران پرداخته میشود، به نظر من در این روز و دیگر مناسبت های مشابه باید به طرح مسایل جنبش جهانی طبقه كارگر اولویت داد. هم از آن رو كه روز اول ماه مه بطور كلی روز همبستگی انترناسیولیستی طبقه كارگر است وهم به دلیل وضعیت خاص ایران و كشورهای نظیر آن كه در آنها طبقه كارگر رها نخواهد شد مگر در پیوند فشرده و نزدیك با مبارزه رهایی بخش سایر كارگران جهان به ویژه طبقه كارگر كشورهای پیشرفته سرمایه داری .»
1-  حکیمی میخواهد یک دیدگاه عام و از دیدگاه منافع جنبش جهان كارگری اتخاذ کند، ولی نمیتواند از حدود یگانگی كلی جنبش کارگری جهان بگذرد و این جنبش را بر مبنای شرایط واقعی عصر حاضر، یعنی عصر امپریالیسم و تقسیم جهان به  دو بخــش كشورهای امپریالیستی و كشورهای تحت سلطه، مورد بررسی قراردهد و تفاوت اساسی بین شرایط جنبش کارگری این دو بخش و وظایف متفاوت طبقه کارگر را در کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه  ببیند.
حکیمی: « این وضع نامطلوب جنبش جهانی طبقه كارگر البته چیز جدیدی نیست. دهها سال است كه اتحادیه های كارگری خود زیر نفوذ اندیشه ها و احزاب بورژوائی قرار دارند و در واقع رهبری اتحادیه های كارگری خود بخشی از طبقه سرمایه دار است كه وظیفه اصلی آن جلوگیری از نفوذ افكار ضد سرمایه داری و به ویژه سوسیالیستی در جنبش كارگری، مهار این جنبش و نگه داشتن آن در چارچوب منافع بورژوازی برای تضمین تداوم استثمار كارگران است. بنابراین، بحث ایجاد تشكل های واقعی كارگری در مقابل اتحادیه های زرد همیشه برای جنبش كارگری راستین مطرح بوده است .»
2- درست به همین دلیل، زمانی که نویسنده در مورد انحرافات اتحادیه های کارگری سخن میگوید، قادر به درک این نكته نمی گردد كه این  انحرافات بطور عمده در كشورهای امپریالیستی می باشد و در كشورهای تحت سلطه، شرایط سندیکاها واتحادیه ها( تازه اگر وجود داشته باشند) تا حدود زیادی متفاوت است. مثالهای وی ازكشورهای انگلستان، آلمان و فرانسه میباشد.
براین مبنا، بررسی های تاریخی و احكام حکیمی در مورد كشورهای امپریالیستی، آن هم نه بطور دقیق، درست است، اما در مورد كشورهای تحت سلطه درست نیست. مثلا سابقه ی اتحادیه ها در كشورهای تحت سلطه، بندرت به اوائل قرن بیستم بر میگردد. در بسیاری از كشورهای تحت سلطه، کارگران هنوزكه هنوز است اصلا سندیكا و اتحادیه هم ندارند. رنگش پیشکش! اما حکیمی احکام خود را پیشاپیش صادر کرده است.
حکیمی: « دست كم از اوائل قرن بیستم و به ویژه با انقلاب كارگری اكتبر 1917 در روسیه، استراتژی برای جلوگیری از نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر بر این پایه استوار شد كه از یك سو توده كارگران متشكل در تریدیونیون ها را به بند كشد و این تشكل و این تشكل ها را به سد هایی برای جلوگیری از رسوخ این افكار و راه و رسم ها تبدیل كند واز سوی دیگر- وبه تبع آن - فعالان چپ و در راس آنان سوسیالیست ها در قالب احزاب و سازمانها ی سیاسی بی پایه و بریده از توده كارگران به حاشیه براند وآن ها را به فرقه هایی فاقد هویت اجتماعی تبدیل كند که نقشی در هدایت و رهبری مبارزه روزمره كارگران وارتقای این مبارزه به سطح مبارزه علیه سرمایه داری ندارند.»
3-  در مورد سیاست بورژازی غرب باید گفت که آنچه حکیمی آن را «استراتژی» سیاسی یا،  دقیقتربگوییم- آن گونه که  وی شرح میدهد- استراتژی «تشکیلاتی»!؟ می نمایاند، در ماهیت امر و در ابتدا خارج از تفكر استراتژیست های بورژوا و امری صرفا اقتصادی بوده است. یعنی تكوین ضروری و قانونمند تضاد های معین اقتصاد سرمایه داری در مرحله معینی از رشد آن، موجب تكامل كشورهای سرمایه داری رقابت آزاد غرب به سرمایه داری امپریالیستی گردید  و شرایط اقتصادی نوین امپریالیستی، امكان این استراژی«تشکیلاتی» (که درمورد درستی آن هنوز بحث نکرده ایم) را فراهم كرد. به سخن دیگر، این استراتژی سیاسی بورژوازی  برای جلوگیری از « نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر» نبود که شرایط تمرکز تولید و بوجود آمدن انحصارها و مرحله ی امپریالیسم را فراهم كرد، بلكه تکامل اقتصادی رقابت آزاد به انحصار بود که امکان رشد اقتصادی هر چه بیشتر كشور های غرب را مهیا كرد، و بر همین پایه نیز، تعرض نوین کشورهای امپریالیستی غرب به کشورهای از نظر اقتصادی عقب مانده اما در حال پیشرفت، تبدیل آنها به مستعمره و نیمه مستعمره، امكان غارت آنها، ایجاد مافوق سود و دادن بخشی از مافوق سود به اقلیتی از جمعیت كارگری متشکل در اتحادیه های کارگری، ممكن گردید. اینها بود که موجب تشكیل اشرافیت كارگری در كشورهای امپریالیستی و تبدیل لایه هایی از طبقه کارگر از پایه اجتماعی کمونیسم به پایه اجتماعی بورژوازی و سرمایه داری شد. این پایه اجتماعی تاثیری دو جانبه گذاشت. از یک سو سندیکاها و اتحادیه های غربی به زیر رهبری لایه هایی از کارگران مرفه در آمد که از نظر طرز فکر و سبک زندگی بورژوا زده بودند و جز بهبود بیشتر وضع خویش در نظام سرمایه داری مایل به تحرک بیشتری نبودند و از سوی دیگر احزاب سوسیال دمکرات، سوسیالیست و بعدها کمونیست را که متکی به این لایه ها در رهبری اتحادیه ها بوده و بازتاب منافع آنها گردیده بودند،دچار اپورتونیسم و رویزیونیسم نمود. اینها مسائلی است که حکیمی عامدانه با عدم  تبیین مرحله امپریالیستی سرمایه داری ازآن طفره میرود.
پس بورژوازی غرب، بر مبنای یک استراتژی از پیش تدوین شده به ایجاد سندیکاها و اتحادیه ها  برای جلوگیری از نفوذ افکار سوسیالیستی اقدام نکرد- از این بدتر نمیتوان تاریخ سندیکاها و اتحادیه ها را حتی در قرن بیستم تحریف کرد- بلکه از امكان استثمار امپریالیستی كشورهای تحت سلطه، كه شرایط تكامل سرمایه داری به امپریالیسم برای او فراهم كرده بود، استفاده كرده و بخشی ناچیز از آن را به اقلیتی از طبقه كارگر در كشور های امپریالیستی،یعنی بخش فوقانی اتحادیه های کارگری داد و توانست این بخش را خریده و به ذخیره اجتماعی خود تبدیل  نماید.
ذکر این نکته از جانب حکیمی که « دست كم از اوائل قرن بیستم و به ویژه با انقلاب كارگری اكتبر 1917 در روسیه» این استراتژی در دستور کار بورژوازی قرار گرفت چیزی از نادرستی نظر حکیمی نمیکاهد. زیرا بدون كشورهای تحت سلطه، امكان ایجاد اشرافیت كارگری وجود نداشته و ندارد. خواه پیش از انقلاب اکتبر را در نظر گیریم و خواه پس از آن را. حتی انگلستان نیز كه قبل از وارد شدن به مرحله امپریالیسم، قشر اشرافیت كارگری در آنجا تشكیل شده بود، بزرگترین قدرت قرن نوزدهم و استعمارگر اصلی جهان بود. طبیعی بود كه بورژوازی  این کشور می توانست بخشی از در آمد خود از كشورهای مستعمره را در اختیار اقلیتی از طبقه كارگر قرار داده و آنها را فاسد نماید.(1) و  این اشرافیت كارگری به اضافه دلایل دیگرسیاسی، پایه اساسی انحرافات سندیكاها و اتحادیه ها به طرف رفرمیست بودند.
همچنین، احزاب به اصطلاح كمونیست اروپایی یا درحقیقت رویزیونیستی- بورژوایی به یک معنی «جدا از توده»(2) نبوده و با آنها روا بط کمابیش نزدیك داشته واز طریق همین روابط، تسلط خود را بر طبقه كارگر اعمال میکردند. چنانچه به آمار اعضاء و هواداران و سقف رای  سه حزب بزرگ رویزیونیست اروپایی یعنی حزب رویزیونیست فرانسه، ایتالیا و اسپانیا ( و مثلا حزب کارگر در انگستان) در دهه هفتاد و تا پیش از فروپاشی شوروی نظر بیفکنیم، این امر بر ما مشهود خواهد شد. از این روی پنداشت حکیمی در مورد قصد بورژوازی که« فعالان چپ و در راس آنان سوسیالیست ها را در قالب احزاب و سازمانها ی سیاسی بی پایه و بریده از توده كارگران به حاشیه براند و آن ها را به فرقه هایی فاقد هویت اجتماعی تبدیل كند» نیز نادرست و تحریف تاریخ است. گر چه این احزاب در دوره های اخیر، باز هم نه به دلیل استراتژی بورژوازی در جهت فاسد نمودن اتحادیه های كارگری و یا ایجاد احزاب دروغین کمونیستی، بلكه به دلیل سیاست رویزیونیسستی خود و نیز فروپاشی قطب شوروی و اقمار آن، نفوذ خود را در توده ها از دست داده اند. علت رویزیونیستی شدن احزاب کمونیست اروپای غربی این نیست که آنها از آغاز قرن بیستم و پس از انقلاب اکتبر، در چارچوب استراتژی  بورژوازی  و برای فریب طبقه کارگر ساخته شدند- طرح چنین چرندیاتی که مقاصدی ضد مارکسیستی و ضد حزبیت انقلابی دنبال میکند تنها در جامعه روشنفکری ما ممکن است-  زیرا این امر با تکامل واقعی این احزاب که پس از احزاب سوسیال دمکرات بوجود آمدند و برخی از آنها حتی در جنگ جهانی دوم درگیر نبردی تا پای جان با نیروهای فاشیسم بودند،از احزابی مبارز به احزابی رویزیونیستی جور در نمیآید، بلکه علت اساسی آن همانا پدید آمدن قشر اشرافیت کارگری در کشورهای امپریالیستی بود که پایه اجتماعی احزاب رویزیونیستی  بوده و هستند.
و نکته مهمتر اینکه بطور کلی و با واسطه امپریالیسم، مرکز ثقل انقلابات از کشورهای سرمایه داری امپریالیستی عمدتا به کشورهای تحت سلطه منتقل شد. بنابراین عدم وجود شرایط انقلابی در کشورهای امپریالیستی مزید بر علت های پیش گفته است. روشن است که قشر اشرافیت کارگری خریداری شده و احزاب رویزیونیست بورژوایی، پشتوانه های خوبی برای تداوم حکومت بورژوازی هستند و طبعا بورژوازی امپریالیستی از آنچه امکان اقتصادی برای او فراهم کرده است، آماده بهره برداری است و آنها را در سیاستهای خود در فاسد کردن اتحادیه ها و احزاب کمونیست بکار می بندد. فرایند پدید آمدن احزاب انقلابی و تبدیل آنها به احزاب رویزیونیستی در غرب و دوباره پدید آمدن جریانهای انقلابی در مقابل آنها، تا زمانیکه غرب مرکز ثقل بحران انقلابی و انقلابات سوسیالیستی نشده است، ادامه دارد. 
 آنچه در مورد کشورهای امپریالیستی غرب بر شمردیم، در بیشتر كشورهای تحت سلطه كه كارگران و زحمتكشان آنها مورد استثمار وحشیانه قرار میگیرند، بندرت شدنی است و ما عموما شاهد یك قشر بنام اشرافیت كارگری در این كشورها نمی باشیم؛  گرچه ممکن است اینجا و آنجا معدودی از کارگران متخصص و فنی کمیاب درآمدهای بالایی داشته باشند. پایه اجتماعی احزاب رویزیونیستی وابسته به شوروی نیز در این کشورها بیشترلایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک بوده است تا طبقه کارگر. اما حتی سیاست ایجاد چنین احزابی نیز در دستور کار هیچ بورژوازی بورکرات - کمپرادور کشور تحت سلطه و هیچ امپریالیست غربی ای نبوده و نیست؛ هرچند که زمانی که این احزاب وجود داشته باشند امپریالیست ها و نظام های وابسته به آنها متمایل به بهره مند بودن از امکان منحرف کردن مبارزات توده ها از جانب آن ها بوده و هستند. حزب توده وابسته به شوروی در ایران از یکسو حزبی بورژوازی ساخته به معنی مورد نظر حکیمی نبود- و این را تاریخ حزب نشان میدهد- و از سوی دیگر در زمان شاه سابق، یعنی سالهای 32 تا 57 نه تنها ممنوع بود، بلکه بسیاری از رهبران رویزیونیست آن در زندان یا در تبعید بودند. از سوی سوم امپریالیستها و رژیم شاه و پس از آن رژیم جمهوری اسلامی تلاش کردند تا آن جا که امکان دارد از نقش مخرب آن برای منحرف کردن مبارزات کارگران و فاسد کردن دیگر سازمانهای چپ بهره ببرند.
 در این کشورها همواره  پایه اجتماعی احزاب  کمونیست انقلابی وجود دارد و این گونه نیست که هر حزبی پدید آید، بورژوازی آن را پدید آورده است. چنین احزابی نیز چنانچه جهان بینی عام مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی راهنمایشان باشد و آن را با پراتیک خاص کشورخود یعنی  پراتیک مبارزه طبقاتی و ملی طبقه کارگر و توده ها پیوند زنند، قادرند مبارزه آنها را تا برقراری جمهوری دمکراتیک خلق و جمهوری سوسیالیستی و کمونیسم پیش برند. حکیمی مائوئیسم و لنینیسم را کنار میگذارد و از مارکس نیز آنچه باب طبع خودش است، بر میگزیند.
بطور کلی موارد ذكر شده از جانب حکیمی در مورد کشورهای امپریالیستی نیز صدق نمیکند چه برسد به کشورهای تحت سلطه. در حالیكه وی تعمیم میدهد و این نشاندهنده عدم بررسی فاکت ها و واقعیات مشخص، و تمایلات و گرایشات ذهنی گرایانه نویسنده در تعمیم دادن بی پشتوانه است. حکیمی ابایی ندارد که برای پیشبرد مقاصد ضد مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی خود، تاریخ سندیکاها و اتحادیه ها و نیز احزاب کمونیست را در غرب و شرق  تحریف کند. او میخواهد نقش گنده یک «سنتز» کننده مبارزات طبقه کارگر جهانی را بعهده بگیرد و به پاک کردن آن از تضادهایی را که خود به آن بطور مجعول نسبت میدهد، اقدام کند، حال آنکه ناتوان از « سنتز» کردن مبارزات کارگری در کشور خود و حل عملی تضادهای این جنبش میباشد.
حکیمی: «جنبش كمونیستی ( وبه طورمشخص بین المل سوم ) نیز به جای تدوین یك استراتژی توده ای برای استراتژی بورژوازی و ارائه یك بدیل تشكیلاتی در بر گیرنده وسیع ترین توده های كارگر از تمام گرایش های ضد سرمایه داری با هر مرام و مسلكی، برنامه عمل « انقلابی » را ارائه كرد كه در واقع شكل دیگری از حزب كمونیست بود و به تصریح خود این برنامه هدف آن سوسیالیسم بود. با تبدیل اتحاد شوروی به یك نظام سرمایه داری دولتی و بوروكراتیك و در نهایت فروپاشی آن به علت ناتوانی اش در رقابت با سرمایه داری غرب، توازن قوای بین بورژوازی و پرولتاریا یكسره بسود بورژوازی تمام شد. پرولتاریا به زیر یوغ استثمار وحشیانه سرمایه داری نئو لیبرال كشیده شد و فعالان چپ نیز یا خود را با این جریان مسلط سرمایه داری همسو كردند و یا بیش از بیش منزوی شدند و در خود فرو رفتند.»
 4- اشتباه كمینترن ( بین المل سوم ) این نبود كه یك استراتژی توده ای(  روشن نیست منظور حکیمی از آن چیست!؟  احتمالا باید کمینترن خود را منحل میکرد و ایجاد تشکل مورد نظر حکیمی که لابد منظور از استراتژی توده ای آن است ، را مد نظر قرار میداد!) برای خنثی كردن استراتژی بورژوازی تدوین نكرد. مشكل كمینترن این نبود كه بدیل تشكیلاتی «در برگیرنده وسیع ترین توده های كارگراز تمام گرایش ضد سرمایه داری با هر مرام و مسلكی» عرضه نكرد (زیرا چنین تشکلاتی کمابیش به انواع و اقسام نام ها وجود داشت) و ضمنا اشتباه كمینترن این نبود كه برنامه عمل انقلابی(بازهم روشن نیست منظور حکیمی از آن چیست! لابد میباید برنامه عمل غیر انقلابی عرضه میکرد و سوسیالیسم را به عنوان هدف خود قرار نمیداد) را عرضه  كرد. اگر کمینترن تمام مسائل مورد نظر حكیمی را عملی می كرد،(که در این صورت براستی باید فاتحه هر انقلابی خوانده میشد) شرایط برای تبدیل كشورهای امپریالیستی غرب به حلقه های ضعیف امپریالیسم موجود نبود و رشد اشرافیت كارگری در سندیكاها و اتحادیه ها، در هر « تشكل كارگری به مثابه جنبش اجتماعی طبقه كارگری علیه سرمایه داری» وهمچنین در احزاب كمونیست نمود خود را می داشت، و این اساساّ به واسطه قدرت این امپریالیستها و ثبات نسبی قدرت آنها در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود.
 حكیمی نمیخواهد این حقیقت ساده را بپذیرد كه در دوران  امپریالیسم، به واسطه رشد ناموزون سرمایه داری، در مقابل نقاط و حلقه های باثبات و قوی، نقاطی شکل میگیرند که با ثبات نبوده و حلقه های  ضعیف سیستم امپریالیستی را تشکیل میدهند. بنابراین شرایط انقلاب، بطور عمده در بخشهای عقب مانده تر نظام امپریالیستی یعنی کشورهای تحت سلطه ایجاد می گردد و نه در کشورهای پیشرفته سیستم امپریالیستی که مرکز تراکم و تمرکز سرمایه و تولید است و بخش ثروتمند جهان را تشکیل میدهند؛ و به همین دلیل اتفافاّ كمینترن بخش مهمی از توجه خود را معطوف به كشور های عقب مانده تر یعنی کشورهای تحت سلطه نمود. بطور کلی درا ین دوران به دلا یل  اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مركز ثقل انقلاب عمدتاّ به كشورهای تحت سلطه انتقال یافته بود( و هست) و در مواردی چند شامل برخی از كشورهای امپریالیستی گردید. مانند فرانسه سال 1968
هر چند كه بین المل سوم مرتكب اشتباهات و خطاهایی شد، و نقدهای معینی به آن وارد است، اماّ خطاها و اشتباهات آن، آنهایی نیست که حکیمی آن هم از یک دیدگاه اکونومیستی صرف برمی شمارد. ضمن آنکه قرار نیست كه هر كجا كه جنبش كارگری شكست خورد و یا عقب نشینی كرد، آنرا  به گردن اشتباهات انقلابیون انداخت. مشكل كشورهای امپریالیستی غرب طی یك صد سال اخیر، فقدان تشكل كارگری توده گیر كه تمامی گرایشات را در برگیرد نبوده، بلكه ثبات نسبتاّ پایداراقتصادی علیرغم بحرانهای اقتصادی بوده است. تازه در همین كشورهای امپریالیستی غرب طی دوره بحرانی 44- 1938، تعدادی از كشور های اروپای شرقی به نظامهایی سوسیالیستی پیوسته و اشكال احزاب کمونیست این کشورها نیز این نبود كه مثلا «تشكلات توده ای که تمامی گرایشات کارگری را در بر بگیرند» نداشتند.
در واقع علت اساسی بی پایه بودن و بریده از توده بودن سازمانهای سیاسی در كشورهای تحت سلطه، نه آن استراتژی  که حکیمی به بورژوازی نسبت میدهد، بلكه اشتبا هات تئوریك ـ سیاسی و به طور كلی ایدئولوژیك یعنی دور شدن از مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم، برنامه های نادرست عملی وهمچنین استبداد سیاسی وامكان نداشتن سندیكا و اتحادیه های كارگری در بسیاری از كشور های تحت سلطه بوده و هست.
اینک به شرح نویسنده از دو قطبی بودن كنونی جنبش كارگری و پاسخ  وی برای فائق آمدن بر این دو قطبی که متضمن نكاتی است، میپر دازیم .
10
 حکیمی در نقش سازش دهنده دو قطب مارکسیسم  واکونومیسم

حکیمی: « پاسخ به این دو قطبی یك بعد نظری و یك بعد عملی دارد. در بعد نظری ما باید با دو گرایش مرز بندی كنیم. گرایش ولونتاریستی- نخبه گرایانه و گرایش دترمینیستی-  انحلال طلبانه» و« در بعد نظری ما باید با گرایش ولونتاریستی- نخبه گرایانه كه برای آگاهی تقدمی یكسویه و مطلق قائل است، مرز بندی كنیم» و« این گرایش میكوشد تحت عنوان  مبارزه با اكونومیسم و دنباله روی از كارگران و نظایر آنها، جنبش كارگری را منحصر به جنبش كمونیستی كند و گرایش ها و احزاب كارگری دیگر را نادیده میگیرد.»
5-  مقدمتا باید این نکته را مورد نظر قرار داد که آیا جنبش كمونیستی تنها زیر نام «اكونومیسم و دنباله روی و...گرایش ها و احزاب دیگر را نادیده میگیرد» و یا اینكه این احزاب و گرایشات کارگری دیگر در مضمون برنامه سیاسی خود و در عمل واقعا اكونومیست و دنباله رو هستند؟  حکیمی خود هنگامی که گرایش مقابل گرایش  باصطلاح ولونتاریستی - نخبه گرایانه را ترسیم میکند بر اکونومیسم بودن گرایش مقابل صحه میگذارد . بنابراین عمده هدف ما این خواهد بود که این مسئله را نه در مورد اکونومیستی بودن این احزاب ، بلکه بویژه در مورد خود حكیمی امتحان خواهیم كرد.
اكنون توجه خود را معطوف نكات دیگری بكنیم:
اول اینکه خوب بود حکیمی  نشان میداد که خود او، بر خلاف جنبش کمونیستی که برای آگاهی «تقدمی یک سویه و مطلق قائل است»، رابطه میان آگاهی و جنبش کارگری را چگونه میبیند.(3)
دوم اینکه ظاهرا علت اساسی مخالفت حکیمی با جنبش كمونیستی این نیست كه این جنبش، طبقه كارگر و جنبش خود به خودی آن را  نادیده میگیرد و یا اراده خود را به جنبش عینی طبقه كارگر تحمیل میكند، بلكه اینست كه گرایشها و احزاب كارگری دیگر را «نادیده» میگیرد. حکیمی این « نادیده گرفتن گرایشها و احزاب کارگری دیگر را» به معنی «منحصر کردن جنبش کارگری به جنبش کمونیستی» میانگارد. اما این معنی و مفهوم «نخبه گرایی و اراده گرایی» نمی دهد. حتی در صورتی که فرض کنیم یک حزب کمونیست چنین رفتاری را بر میگزیند، این در بدترین  حالت سكتاریسم و گروه گرایی است. یعنی حزب كمونیست درون طبقه كارگر بطور دموكراتیك عمل نكرده و گرایش  ها و احزاب كارگری دیگر را «نادیده» گرفته است. اما نویسنده باید توضیح میداد كه اولا منظور او از این «نادیده» گرفتن چیست؟ و دوما، مثلا در غرب، احزاب انقلابی کمونیست، هر کجا که بوجود آمده اند، چگونه احزاب و گرایشهای كارگری دیگر درون خود جنبش کارگری را «نادیده» گرفته اند؟ (4) از سوی دیگر و اما در بیشتر كشورهای تحت سلطه واز جمله ایران، عجالتا سندیكا و اتحادیه ای وجود ندارد كه ما در مورد گروه گرایی جنبش كمونیستی و «نادیده» گرفتن گرایشات  کارگری دیگر صحبتی بكنیم.
اما بعد، این احزاب كارگری دیگر كه از طرف كمونیست ها «نادیده» گرفته میشوند، كدام احزاب هستند؟ خوب است به سخنان حکیمی گوش دهیم:
 « هسته اصلی و موسس تشكل كارگری مورد نظر ما را توده كارگران چپ از تمام گرایشها (از كمونیست و سوسیالیست و سندیكالیست و سوسیال دموكرات و چپ لیبرال و چپ مذهبی و...)  را تشكیل میدهند.»
6- اینها(از کمونیستها که بگذریم)همان احزاب كارگری هستند كه قرار است  با «استراتژی بورژوازی برای جلوگیری از نفوذ افكار و راه و رسم های ضد سرمایه داری به ویژه سوسیالیستی به درون طبقه كارگر» در« تشکل ضد سرمایه داری» حکیمی مبارزه کنند!؟   و چه مبارزه ضد سرمایه داری خواهند کرد این سوسیالیست ها و سندیکالیست ها و سوسیال دمکراتها و ...!؟ اتفاقا اینها بیشترشان(حداقل در کشورهای امپریالیستی) عاملین آگاه یا نا آگاه همان استراتژی بورژوازی مورد نظر حکیمی میباشند. و غریب است که حکیمی بخواهد با استراتژی کذایی بورژوازی مبارزه کند و این جریانها صف «مبارزین» تشکل او را تشکیل دهند!؟
اما در مورد « نادیده گرفتن» ما میتوانیم حدس بزنیم که منظور حکیمی میتواند چند نکته باشد. اول اینکه، کمونیستها آنان را نادیده نگیرند به این معنی که آنها را طرد نکنند و با آنها وارد اتحاد شوند. دوم اینکه برای بدیده گرفتن آنها، خود را منحل کنند و یکی از گرایشات درون طبقه کارگر به شمار آورند. ما تصور میکنیم که منظور حکیمی با توجه به مجموع نظرات وی، مورد دومی باشد؛ زیرا او اساسا متوجه نیست كه اینها چه گرایشات كارگری باشند و چه احزاب سیاسی، خواه آگاهانه در خدمت بورژوازی باشند، خواه ناآگاهانه به آن خدمت کنند، تا جایی که درون طبقه کارگر نافذ باشند و توده های کارگر را بگرد برنامه خویش متشکل کرده باشند، جنبش كمونیستی نمیتواند و نباید آنها را نادیده بگیرد. زیرا این جریانها، بویژه اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی نه آگاهانه و برای فریب از سوی بورژوازی، بلکه از دل جنبش کارگری بیرون آمده باشند، ضروری است که هدف مبارزه  و مورد نقد حزب طبقه کارگر قرا بگیرند. بعبارت دیگر نادیده نگرفتن و درجاتی از اتحاد با برخی از آنها در مبارزه طبقاتی و ملی،  به معنی  ناگزیر نبودن از مبارزه ای جدی درون طبقه كارگر با آنها برای کشاندن توده ها ی طبقه کارگر از زیر نفوذ آنها بزیر بال و پرحزب کمونیست طبقه کارگر نمیباشد. بدینسان معنی واقعی نادیده نگرفتن به معنی اتحاد و مبارزه و تلاش برای گرفتن رهبری است، نه خود را منحل کردن و یا یکی در سطح این جریانات  و به موازات آنها در آوردن.
اما نیت اصلی نویسنده ازگفتن اینكه «كمونیستها می خواهند جنبش كارگری را منحصر به جنبش كمونیستی كنند»، این نیست كه احزاب كمونیست بیایند واز این به بعد در جنبش كارگری دموكراتیك تر عمل كرده و بقیه گرایشهای كارگری را به دیده گیرند، بلكه در حقیقت به این عنوان که دارد« منحصر كردن جنبش كارگری به جنبش كمونیستی» را نقد میکند، سازش آنها با جریانهایی که عاملین آگاه یا نا آگاه بورژوازی هستند، یعنی در واقع مساوی کردن آنها با گرایشات خرده بورژوایی و بورژوایی، یا الغای احزاب كمونیست انقلابی و تبدیل آنها به مشتی اکونومیست از قماش همان اکونومیستها و دنباله روان سوسیال دمکرات و چپ لیبرال و... را  مد نظر دارد. نقد«گرایش ولونتاریستی و نخبه گرایانه» در احزاب کمونیست از سوی حکیمی، نقد انقلابی برخی اشتباهات از جانب این احزاب، که گاه پیش میآید، یعنی نقدی از موضع انقلابی نیست، بلکه نقد اکونومیستی این احزاب و تقاضا برای سازش آنها با جریانات اپورتونیستی و رویزیونیستی ، یعنی انحلال احزاب كمونیست انقلابی است.
حكیمی اساسا مخالف تشكیل و تداوم احزاب كمونیست انقلابی در كنار جنبش كارگری میباشد( زیرا سندیكا و اتحادیه به خودی خود عموما تمامی گرایشات كارگری از راست ترین تا چپ ترین آنها را در بر میگیرد) و تمامی هم وغمش در دادن طرح تشكیلاتی برای جنبش كارگری كه‌ همه گرایشها را دربرگیرد، همین الغای احزاب كمونیست مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی میباشد.
حكیمی مبارزه با یك انحراف سیاسی- ایدئوژیك ( اكونومیسم و دنباله روی ) را با مثلا داشتن یک انحراف ایدئولوژیك- تشكیلاتی ( گروه گرائی و روشهای غیر دموكراتیك سکتاریستی) درهم میكند، تا از یکسو هر گونه مبارزه با اکونومیسم و دنباله روی را تخطئه کند و از سوی دیگر هر گونه اعتقاد به مارکسیسم - لنینسم - مائوئیسم و حزبیت انقلابی را . زیرا اگر نادیده گرفتن و یا به عبارت دقیقتر و در واقع مبارزه جنبش کمونیستی با جریانهای دیگر درون طبقه كارگر تحت عنوان اكونومیسم و دنباله روی صورت گیرد، بخودی خود، نه به «تقدم یك سویه و مطلق عنصر آگاهی» معتقد بوده است، نه لزوما «عینیتی بنام جنبش طبقه كارگر» را نادیده گرفته و نه دچار «ولونتاریسم و اراده گرائی» گشته است. خیلی ساده و روشن  با اكونومیسم و دنباله روی از جنبش خودبخودی كارگران خط و مرز داشته  وبا هر جریانی كه درون طبقه كارگر و تحت عنوان احزاب به اصطلاح كارگری به این نوع گرایشات دامن زده، مبارزه كرده است. اما در مورد منحصر جنبش كمونیستی جنبش طبقه كارگر به خود، روشن است که در صورتی که« سوسیالیسم.(کمونیسم).. تنها گرایش سیاسی» باشد« كه با روند عینی جنبش اجتماعی طبقه كارگر همخوانی» داشته باشد (از جملات حکیمی کمی پایین تر، کلمه داخل پرانتز از ماست) آنگاه این جهان بینی و برنامه میتواند هم مقبولیت عام تری میان کارگران بیابد و هم حمایت آنها را جلب کرده و رهبری مبارزات کارگری را بدست آورد.
حزب بلشویک که لنین بنیان گذار آن بود، این چنین حزبی بود. حزب لنین با ولونتاریسم و ذهنی گرایی(دراقع ولونتاریسم یکی از اشکال ذهنی گرایی است) مداوما جنگیده و به هیچ عنوان هم نخبه گرا نبود. حزب لنین به جنبش عینی طبقه كارگر، به مبارزه خود بخودی طبقه كارگر، به مبارزه  طبقاتی خود كارگران، بهای لازم را میداد و قواعد و قوانین عینی تكامل آن را مداوما بررسی میكرد، ضمن آنكه میخواست  آن را با آگاهی كمونیستی ممزوج كند یا به بیان دیگر همواره نقش پیشرو حزب کمونیست را بر مبنای وضعیت واقعی آن تنظیم کرده و جنبش طبقه کارگر را به زیر رهبری حزب کمونیست که خود از پیشروترین عناصر طبقه کارگر تشکیل شده بود، بکشاند. او این جنبش را در خدمت نخبه ها نمى خواست، بلكه برعکس نجبه ها(5) را در خدمت جنبش عینی و مبارزه طبقاتی طبقه كارگرمیخواست.                                                       
                                                                               ادامه دارد. 
                                                                          م - دامون 
                                                            نوشته شده در دی ماه هشتاد و دو
                                                           تجدید نظر و افزوده ها فروردین 92                                                                                     یادداشت ها
1-     حکیمی میل دارد که از نظرات مارکس و انگلس در مورد تجربه انگلستان استفاده کند و  تا نفس سندیکا و اتحادیه و نیز حزبیت را نفی کند و تشکل مجعول خود را جانشین نماید- نگاه کنید به سایت کمیته هماهنگی...)
2-     به معنی مورد نظر ما، البته آنها جدا از توده اند زیرا به آنچه واقعا مطلوب  و آرمان و آرزوی توده هاست، پاسخ سیاسی - عملی نمیدهند.
3-     مگر نه این است که زیر نام «پراکسیس»  فاتحه تمامی آگاهی انقلابی گذشته را خوانده و تئوری را نعل به نعل تابع مطلق پراتیک کرده است. همانطور که اکونومیستهای روس بجای تبعیت تاکتیک از نقشه ای گسترده و بر مبنای یک هدف ، از تبعیت آن از پروسه های خودبخودی صحبت میکردند! نگاه کنید به نوشته من به نام تزهای فوئرباخ مارکس ، مسئله پراکسیس و حکایت ساخته شدن مارکسیسم بوسیله انگلس، سایت جمعی از مائوئیست های ایران و نیز سایت شعله جاوید.  
4-     در کشورهای غربی، احزاب به اصطلاح رویزیونیست كه جزو احزاب بورژوایی هستند نیز گرایشات راست درون جنبش کارگری – که همانطور که پایین تر خواهیم دید  منظور حکیمی آنهاست- را نادیده نمیگیرند.
5-      کافی است که مجادلات فراوان لنین با جریانهای روشنفکری یا باصطلاح نخبه های روس و تعهد او به قانونمندی های عینی مبارزه طبقاتی  و ایمان واتکا او را به نقش و خلاقیت توده های کارگران و دهقانان در تاریخ بخاطر بیاوریم.  در مورد نخبه ها نیز باید بگوییم که تعدادشان متاسفانه زیاد نیست،  زیرا بسیاری از روشنفکران رفیق نیمه راهند و نیامده بارو بندیل خود راجمع میکنند و راه خود را میگیرند و میروند. این قبیل کسان تا آنجا که میتوانند تلاش میکنند که جنبش را در چارچوب افکار بسته خود در آوردند و در صورتی که نتوانند، به جنبش بدهکار نبوده و ترجیح میدهند بدنبال زندگی خود بروند. برخی دیگر از روی ناتوانی و صداقت و از ایکه راه توان ادامه راه سخت و جانکاه انقلابی پرولتری شدن را ندارند، کناره میگیرند و عده ای نیز تنها در نقش مزدور این بورژوازی و آن امپریالیست ادامه میدهند.



۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

مسئله تشکل در جنبش کارگری ایران (4) نقد نظرات محسن حکیمی درباره تشکل کارگری


مسئله تشکل در جنبش کارگری ایران (4)
نقد نظرات محسن حکیمی درباره تشکل کارگری

8
خوب، بد، بدتر
و اکنون  به نکات دیگر نظرات حکیمی توجه کنیم:
در بازگفت بالا (1) ما با سه مفهوم و دو سیاست طرف هستیم. این سه مفهوم «بد»، «بدتر» و «خوب» هستند، و این دو سیاست یكی انتخاب میان «بد و بدتر» و دیگری انتخاب میان «خوب» از یك طرف و «بد» از سوی دیگر میباشد. حکیمی بین این مفاهیم  و سیاستهای متضاد، خط و مرزی مطلق می كشد. او تضاد میان این مفاهیم و سیاستها را میبیند، اما رابطه و پیوستگی میان آنها  و تبدیل آنها به یکدیگر را نمی بیند. او از اجبار خوشش نمیآید و تمایلی ندارد که مبارزه طبقاتی برای او اجبار انتخاب میان بد و بدتر را پیش بیاورد. او مایل است که در مبارزه طبقاتی، فقط از میان دو امکان «خوب» و «بد»  که همیشه برای او بوجود میآید!؟ خوب را انتخاب کند. و البته همواره به او فرصت، میدان و اختیار تام  داده شود که به هیچوجه خود را درگیر انتخاب میان بد و بدتر نکند و دستهای خود را «آلوده» نسازد! او متوجه نیست که مبارزه طبقاتی امری عینی است و بنا به میل  و اختیار او جریان نمیابد، بلکه بنا به ضرورت و قانونمندی های عینی مشخص آن و توازن نیروهای واقعی و طبقات درگیر ادامه میابد و طبقات و نیروهای متقابل تلاش میکنند ابتکار عمل مبارزه را بدست خود گیرند و دیگر طبقات را در موقعیت و شرایط نامساعد و زیر سلطه خود قرار دهند. از این رو گاه شرایط و موقعیت ها پیش میآید که انتخاب، حتی انتخاب خود خوب، مستقیم نیست و اگر او بخواهد خوب را انتخاب کند، و یا شرایطی را ایجاد کند که انتخاب میان بد و بدتر در تکامل خود به انتخاب میان خوب و بد تبدیل شود، بناچار در آن زمان معین باید از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کند.
البته و ظاهرا، حکیمی این مسائل را در چارچوب ایجاد تشکل طرح میکند. اما روشن است که منظور او به هیچوجه به  ایجاد تشکل کارگری محدود نشده و برخورد و تاکتیک های طبقه کارگر را به تمامی مسائل مبارزه طبقاتی و در تمامی زمینه های تقابل طبقات را  در بر میگیرد.
 وی  مسئله را بدین گونه شکل عام میبخشد:« چرا باید كارگران را محكوم به انتخاب از میان « بد و بدتر » كنیم ؟ آیا براستی آنها نمی توانند در مقابل «بد» گزینه «خوب» را انتخاب كنند؟» و«... باید نشان دهد كه طبقه كارگر بطور خود انگیخته صرفاّ برای رفرم مبارزه می كند و بر ضد سرمایه داری مبارزه نمی كند».
نخست اشاره کنیم که این نسبت دادن به انقلابیون طبقه کارگر( و نه البته جریانهای توده ای و اکثریتی، زیرا داستان آنها فرق میکند) که به «محکوم» کردن کارگران به انتخاب از میان بد و بدتر اقدام میکنند، یک بازی رندانه و زیرکانه از جانب حکیمی است. زیرا روشن است که هیچ  انقلابی طبقه کارگر، این طبقه را «محکوم» به این نمیکند که از میان بد و بدتر یکی را انتخاب کند. این خود مبارزه طبقاتی، قانونمندی های عینی آن و فرایند طولانی رشد پدیده نو از درون  کهنه است که چنین شرایط و موقعیت هایی را پدید میآورد؛ موقعیت هایی که حکایت از عدم توازن قوا بین نیروهای نو و نیروهای کهنه، خواه در سطح یک کشور و خواه در سطح جهانی(زمانی که طبقه کارگر دیکتاتوری خود را در یک کشور یا معدودی کشورها بر قرار کرده است ولی توازن قوای جهانی به نفع طبقه کارگر نیست) میکند. بر چنین مبنایی، چنانچه در مبارزه طبقاتی و ملی در ایران چنین شرایطی پیش آمده یا پیش آید، این یا نشانگر این بوده و هست  که  دشمنان این طبقه(در شرایط فعلی هیئت حاکمه جمهوری اسلامی و امپریالیستها) توانایی آن را دارند که  چنین موقعیتهایی برای طبقه کارگر ایجاد کنند، یعنی طبقه کارگر را مجبور کنند که از میان بد و بدتر یکی را انتخاب کند، و این البته جز اینکه نشان دهد که آنان در مبارزه طبقاتی جاری، دارای موقعیتی برتر و نیرومندتر از طبقه کارگر هستند، و نیروهای طبقه کارگر ضعیف تر از آنان هستند، نشان از چیزدیگری ندارد، و یا اینکه نشان میدهد دیگر نیروهای  دارای توانایی جایگزین قدرت حاکم شدن یا آلترناتیو، از نیروهای طبقه کارگر دارای امکانات و شرایط بهتر و در مجموع قوی ترند. 
حال، لازم است اشاره ای به وضع طبقه کارگر و دیگر طبقات بکنیم و ببینیم آیا طبقه کارگر همواره  و تنها با وضعیت های خوب و بد طرف است و یا اینکه حرکت عینی مبارزه طبقاتی وضعیت های گوناگون و بغرنجی را ایجاد کرده و برای این طبقه به اجبار انتخاب میان بد و بدتر را پیش میآورد و نیز گاه انتخاب خوب، خود(مستقیم و یا غیر مستقیم) به معنی انتخاب بد از میان بد و بدتر و بدتر در قیاس با بدترین خواهد بود.
طبقه كارگرایران در کل یک طبقه است، اما این یک طبقه بودن، مانع از آن نیست که تقسیمات درونی خود، اقشار، لایه ها و درجات مختلف و متفاوت را نداشته باشد. مثلا این طبقه از نظر فنی به کارگران ماهر، نیمه ماهر و ساده تقسیم میشود؛ از نظر وضع اقتصادی  به کارگرانی  که بدترین شرایط اقتصادی، شرایط متوسط اقتصادی و شرایط نسبتاً قابل تحمل تر اقتصادی را دارند، تقسیم میشود؛(2) دسته ها، صنف ها، بخشها، شاخه ها و رشته های مختلف صنعتی و کشاورزی آن را از هم جدا می كند؛ از نظر آگاهی و سطح دانش و فرهنگ نیز به دسته های پیشرو، میانه و عقب مانده، تقسیم میگردد. وضعیت و تضادهای  خاص درون طبقه و رشد  ناموزون  آگاهی، تشکل و مبارزه لایه های مختلف طبقه کارگر موجب میشود که مجموع طبقه در یک شرایط  ایده آل با دیگر طبقات رویرو نشود. بوجود آمدن  چنین شرایط نسبتا ایده آلی، یعنی قرار گرفتن طبقه کارگر به عنوان یک طبقه مجموعا متحد و دارای وحدت اراده، به زمانی بس طولانی نیاز دارد. در نتیجه یکی از شرایط مهم انتخاب ها، که همانا یکدستی و استحکام نیروهای خودی است، از آغاز این امکان را به طبقه نمیدهد که در شرایط ایده آل با دیگر طبقات رویرو شود و ابتکار عمل را بدست گرفته، موقعیت برتر و انتخاب های خود را به دشمنانش دیکته بکند.
در جامعه ایران، غیر از طبقه كارگر، طبقات دیگری نیز زندگی می كنند. برخی از این طبقات با طبقه کارگر دارای منافع مشترک در انقلاب دموکراتیک و برخی نیز تا انقلاب سوسیالیستی و برقراری کمونیسم هستند.  مثلا به طبقه میانی یعنی خرده بورژوازی توجه کنیم که  در حال حاضر وسیع ترین طبقه در جامعه ایران است. این طبقه لایه های مختلف، اقشار شهری و روستایی و مدرن و سنتی دارد. برخورد طبقه كارگر به اقشار، لایه ها و طیف های مختلف این طبقه درجات متفاوتی دارد؛ از لحاظ  موقعیت قشر، وضعیت شهری و روستائی، مدرن و سنتی، درجه ی رفاه و بالاخره از نظر درجه ی پیگیری، سازش ناپذیری و رادیکالیسم در انقلاب دموکراتیک یعنی مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع داخلی و همچنین تداوم حضوری مستمر و رادیکال در انقلاب سوسیالیستی. این نوع برخوردها از یک سو بر مبنای دوری یا نزدیکی این اقشار و لایه ها به طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی اتخاذ میشود و از سوی دیگر در نسبتهای میان آنها با یکدیگر. به این ترتیب موقعیت هایی گوناگونی که طبقه کارگر یکسری اتحادها بر علیه دشمنان اصلی خود با این اقشار و طبقات برقرار کند، بطور مداوم پدید میآید.
در ایران طبقه بورژوازی متوسط زندگی میكند. این بورژوازی نیز به چند دسته تقسیم میشود. سنتی و مدرن دارد؛ شهری و روستائی دارد؛ بزرگ و كوچك دارد؛ داخل قدرت و بیرون از قدرت دارد. طبقه كارگر به همه جریان ها و اقشار این طبقه و در شرایط گوناگون  نمیتواند یكسان برخورد نمی كند. در برخورد به این نیروها از یکسو برخورد آنها با ارتجاع و امپریالیسم حائز اهمیت است و از سوی دیگربا طبقه کارگر و دیگر اقشار خرده بورژوازی شهری و روستایی.
و اماّ در جامعه ایران، ملت ایران دشمنان طبقاتی داخلی و خارجی دارد. داخلی ها هم بوروکرات - كمپرادورهای قدیم هستند وهم بوروکرات- كمپرادوها و نیمه كمپرادورهای جدید. امپریالیستها نیز متفاوتند و در میانشان تضاد وجود دارد. موقعیتهایی که طبقه کارگر اجبار داشته باشد که لبه تیز حمله خود را علیه یک امپریالیسم متوجه سازد و در مقابل وابستگان به امپریالیسم دیگر تا حدودی از شد حمله بکاهد، کم نخواهد بود.
 مجموعه طبقات و نیروهایی که بر شمردیم، در مبارزه طبقاتی و ملی در حرکت هستند و شماری از آنها، خواه دشمن و خواه متحد( چنانچه شرایطی که طبقه کارگر رهبری خلق را کسب نکرده است را در نظر گیریم) صاحب اراده و توان برای گرفتن ابتکار عمل در دست خود. همانطور که گفتیم، نه همه ی این لایه ها، قشرها و طبقات با طبقه کارگر، منافع نزدیکی(بجز اقشار پایینی خرده بورژوازی و لایه های زارعین فقیر که متحدان استراتژیک طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی هستند) دارند و نه  شرایطی پیش میآید که بتوان گفت هیچگونه اتحاد و ائتلاف های تاکتیکی میان طبقه کارگر و طبقات خلقی امکان پذیر نیست و یا شرایط هیچگونه سازشی میان طبقه کارگر و دشمنان خویش پدید نمیآید. اما چنین وحدت ها، اتحاد ها و ائتلافها بر مبنای شرایط  پیچیده و بغرنجی پدید میآید که بسیار سیال و پر افت و خیز است. چنین شرایطی، حتی اگر نیروی طبقه کارگر بسیار زیاد نیز باشد، به هیچوچه تنها دو موقعیت خوب و بد ایجاد نمیکند که ما بتوانیم همواره از میان آنها خوب را انتخاب کنیم. به عبارت دیگر، انتخاب های طبقه برای رشد هر چه بیشتر، همواره در یک وضعیت ثابت که انتخاب بین خوب و بد را میسر سازد، سیر نمیکند، بلکه موقعیتهای فراوان مواجی میان پیشرفت، عقب نشینی و شکست و در نتیجه انتخاب میان خوبترین گزینه تا گزینه هایی که نسبت به بدترین گزینه ها، آسیب های کمتری به نیروهای این طبقه میرسانند، را ایجاد میکند. از سوی دیگر شما در یک زمان واحد، تنها با یک مورد انتخاب روبرو نیستید که بتوانید در همان یک مورد انتخاب کنید؛ شما در موارد و در جبهه های گوناگون نبرد، از لحاظ توازن قوا، در موقعیتهای ناموزونی قرار دارید. جایی ممکن است تنها دو موقعیت خوب و بد باشد و از این رو مشکل چندانی در انتخاب نداشته باشید، ولی موارد و جبهه هایی موجود است که این دو موقعیت وجود نداشته باشند و موقعیتهای دیگری موجود باشد و شما ترجیح میدهید در آن موقعیتها از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کنید. این گونه نرمشها در سیاستها و تاکتیک ها واتخاذ مواضع گوناگون متضاد در شرایط مختلف ودر قبال طبقات دوست و دشمن امری الزامی است و  بدون آن یک حزب سیاسی انقلابی هرگز نمیتواند گامی به پیش بر دارد.
 مثال مشهور تاریخی که جدالهای فراوان در حزب بلشویک برانگیخت، همانا بستن قراداد صلح برست لیتوفسک با آلمانها از سوی حکومت نوپای پرولتاریای شوروی است. آنها مجبور بودند بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنند. یا ادامه جنگ با آلمانها و دادن سرزمینهای بیشتر به آنها و احتمالا سقوط حکومت پرولتاریا و یا سازش و صلح، و دادن زمینهای مورد درخواست آلمانها، اما جلوگیری از تهاجم بیشتر آنها و نجات حکومت شوروی.  این وضع تنها به دلیل توازن نیروها در سطح داخلی و بین المللی به آنها تحمیل شد. چنانچه بخواهیم وضعیت و موضع گیری مزبور را در قالب آنچه گفتیم قرار دهیم بدین گونه خواهد شد که آنها بد را از میان بد و بدتر انتخاب کردند تا امر خوب را محافظت و بازسازی کنند.یکی از دلایل این انتخاب این بود که ارتش کارگران و دهقانان مایل به تعرض نبود. این ارتش خسته بود واحتیاج به استراحت و تجدید قوا داشت تا نیروهای خود را بازسازی کند. انتخاب امر بد  از زاویه ای دیگر به معنی انتخاب میان خوب و بد یود و بلشویکها که از یک سو از میان بد و بدتر بد را انتخاب کرده بودند از سوی دیگر در انتخاب میان بد و خوب، خوب را انتخاب کرده بودند. یک انتخاب، دو معنای کاملا متضاد داشت.  بطور مستقیم و از یک سو انتخابی بود میان بد و بدتر و از سوی دیگر و به عنوان امری غیر مستقیم انتخابی بود، میان خوب و بد. همینطور است مثال حزب کمونیست چین که در جنگ با امپریالیسم ژاپن، الزام داشت که تا حدودی با نیروهای طرفدار امپریالیسم آمریکا و غرب کنار بیاید و از تضادهای میان آنها به نفع طبقه کارگر  و خلق استفاده کند. این امر که در این مورد بخصوص، انتخابی بود میان بد و بدتر، به آنها کمک کرد تا بیشترین نیروهای خود را علیه امپریالیسم ژاپن بسیج کنند و آن را درهم بکوبند. 
در تاریخ صد ساله اخیر ایران، طبقه کارگر کمتر به عنوان یک نیروی جایگزین(آلترناتیو) جدی در عرصه سیاسی مطرح شده است.  طی سالهای پس از جنگ با عراق، بدلیل فقدان نیروهای انقلابی و دموکرات در میدان مبارزه طبقاتی و یا ضعف فوق العاده این نیروها، مردم همواره درگیر انتخاب بین بد و بدتر از میان نیروهایی بودند که یا در حاکمیت بودند  یا پیش از آن در آن شرکت داشتند. بخشی از این فقدان، به چپ ها بر میگشت که بواسطه ضربات پس از سالهای شصت، اساسا در عرصه سیاسی نیرویی نبودند که بتوانند ابتکاری از خود نشان دهند و یا شرایط خود و انتخاب های خود را به حکومت جمهوری اسلامی دیکته کنند.
بطور کلی طبقه كارگر در مبارزه طبقاتی بین بد، بدتر و بدترین فرق می گذارد و بین خوب، خوبتر و خوبترین فرق می گذارد. سیاست طبقه‌ كارگر در قبال همه اقشار جامعه ی ایران، انبوهی از درجات متفاوت و متضاد است كه از عالیترین  و مستحکم ترین درجه ی اتحاد  با نزدیكترین متحدین خویش، یعنی زحمتكشان شهر و روستا تا كمترین درجه ی اتحاد با مثلا بورژوازی متوسط نوسان میكند و تا  شدیدترین مبارزه با بدترین دشمنان خویش امتداد می بابد. این سلسله مراتب فوق العاده پیچیده و بعرنجی است و پیاده کردن آن در عرصه پراتیک و در شرایط پیچیده مبارزه، زمانی که طبقه کارگر به یک نیروی مستقل سیاسی تبدیل شود، بسی بغرنجتر از طرح آن در زمینه ی صرفا تئوریک - سیاسی است. طبقه كارگر همواره از سیاست مستقل خودش و از استقلال  خویش، یعنی همان «خوب» حكیمی در مقابل هر سیاست غیر كارگری و هر سیاستی كه او را آغشته به بورژوازی نماید، دفاع می نماید و مواضع مستقل خویش را در مقابل هرشرایط، موقعیت و مسئله مبارزه طبقاتی و هر قشر و طبقه مشخص طرح  میکند و به طور مستقل در پراتیک به عمل در میآورد. اما ّدر عین حال، سیاست طبقه كارگر در قبال دیگر نیروها، نیز به اجرا در میآید كه همواره حمایت و پشتیبانی از خوبترین مقابل خوبتر و خوبتر مقابل خوب شروع میشود و تا انتحاب بد از میان بد و بدتر و بدتر از میان بدتر و  میان بدترین امتداد مییابد.این سیاستها و تاکتیکهای متفاوت و متضاد، گاه در یک سلسله خطوط موازی و توامان در یک زمان واحد، طرح و عمل میشوند. بنابراین و گرچه سیاستهای طبقه کارگر از منافع اساسی این طبقه و دورنمای برپایی نظام سوسیالیستی و کمونیستی  ریشه میگیرد، یعنی از یک منبع واحد و عام بر میخیزد، اما بیان آن، تنها یك سیاست واحد و مستقیم میان خوب و بد  نیست، بلكه طبقه كارگر درعین مطرح كردن خوب خودش وحفظ استقلال خودش در مقابل بد، در عین حال به درجاتی با بد علیه بدتر متحد میشود.
  میرسیم به نظرات حکیمی درمورد تشکل کارگری. سیاست این طبقه، نه دفاع از تشكل ضد سرمایه داری( که من- در آوردی حکیمی است) بلكه دفاع از سندیكائی مستقل و متكی به انتخاب واقعی از میان خود كارگران فعال می باشد. این سیاست در مقابل بد و بدتر اتخاذ میگردد و تا آنجا كه شرایط پیشروی این سیاست را مهیا كند، با آن بد علیه بدتر، بدرجاتی و دوره هائی وارد اتحاد میشود.
حكیمی که میخواهد باصطلاح دیالکتیک را بکار بندد، اصل اساسی دیالکتیک یعنی این  اینکه مرزهای میان مفاهیم و سیاستهای متضاد، نسبی است و آنها در عین اینکه از یکدیگر استقلال، با یکدیگر تضاد، و تکاملی خود ویژه و منحصر به فرد دارند، اما به عنوان یک کل به یکدیگر پیوسته و در هم متداخل، نافذ و جاری اند را فراموش میکند. در وضعیت های واقعی، خوب و بد در هم گذر میكنند و به هم وابسته اند. نمیتوان یك خوب تر و تمیز (مثلا شورای كارگری  حكیمی ) را در یك طرف گذاشت و همه بد و بدتر ها را در طرف دیگر و با همه آنها به یکباره  مبارزه کرد. زیرا اگر خوب هم بخواهد، قادر نیست از درجائی از نفوذ بد و بدتر ها در خود جلوگیری كند و خود نیز همواره در حال حرکت از نو به کهنه و از کهنه به نو است و از این رو پیدایش و یا باز تولید بد، بدتر و بدترین در خود این «خوب» نیز به ضرورتی گریز ناپذیر در تکامل آن تبدیل خواهد شد. بر این مبنای اساسی، یعنی تضاد با خود و تضاد با بیرون خود است که یک مبارزه همه جانبه ی  دائمی درونی و یک مبارزه همه جانبه ی دائمی بیرونی از سوی حزب کمونیست طبقه کارگر، حتمی و اجتناب ناپذیر است.
 اما حكیمی که می خواهد وضعیت ایده آل و انتزاعی خوب و بد را جایگزین وضعیت واقعی نماید، قطبیتی خود خواسته را جایگزین قطب های واقعی میكند. یك طرف خوب داریم و یك طرف بد. خوب كه طبق حكم حكیمی همیشه خوب است و خوب خواهد ماند، سره و پاك است، و بد نیز كه همیشه بد خواهد ماند وهیچ نوعی تحولی مثلا ً از بد به بدتر یا از بد به کمتر بد بودن،  در آن صورت نخواهد گرفت، كثیف و ارتجاعی است؛ و اینها در جامعه ما با یكدیگر مبارزه میكنند. طبقه كارگر یك طرف، كه خوب است و دشمنان او یعنی همه طبقات دیگر، كه همه بدند. یك سرمایه جهانی و سرمایه داران ایرانی آن طرف، و كارگران هم این طرف. كارگران باید تشكل ضد سرمایه داری به وجود آورند و تشکل ضد سرمایه داری کارگران که بوجود آید، دیگرهمه ی مسائل حل است. این تشکل نه عیوب سندیکا را خواهد داشت و نه ایرادهای حزب را. پس از نقطه آغاز که بوجود آید، نه دچار رفرمیسم سندیکاها خواهد شد و نه دچار سروری طلبی احزاب کمونیستی. همه چیز در یک جاده پاک و تر تمیز به پیش خواهد رفت و طبقه کارگر نیز در مسیری سر راست و مستقیم به لغو کار مزدی  تحقق خواهد بخشید.  الحق که حکیمی «سنتز» بزرگی را پس از مارکس و در پی گمراهی های بیکران جنبش چپ و رفتن در راههای بی سرانجام، انجام داد!؟
این دیالکتیک نیست، بلکه متافیزیک است. منطق صوری است که از ذهنی ایستا و متحجر به واقعیت پویا و همواره نو شونده انتقال یافته و آنرا از فعالیت و زندگی و پویایی شگفت انگیز به موجودیتی مرده که در آرامشی غریب بسر میبرد، تبدیل کرده است. ساده كردن پیچیدگیهای مبارزه طبقاتی است؛ آنهم در جامعه ای همچون ایران که تضادهای آن بسیار پیچیده  و بغرنج است.
اماّ چرا این نوع سیاست، یعنی سیاست انتحاب بین «بد» و «بدتر» در دوره های اخیر بیشتر در ایران مطرح شده و تا حدودی به سیاست مسلط گردیده، و آن صف مستقل «خوب» مقابل «بد»، كمتر فرصتی برای رشد پیدا كرده است؟
  همانطور که در بالا اشاره کردیم این به واقعیت های عینی مبارزه طبقاتی در ایران بر میگردد. ایران بیست سال است كه زیر حکومت استبداد متحجر مذهبی بسر میبرد. جنبش كارگری و جنبش های طبقات خلقی دیگر پس از سالهای شصت، فشارهای متعددی را تحمل كرده و مجبور به عقب نشینی های زیادی گردیدند. سازمان های سیاسی دچار ضربات شدید شده و یا پراكنده گشتند. مجموع شرایط پس از دوم خرداد، هر چند فضای به نسبه مناسب تری در جامعه گشود، اماّ در نتیجه ی سیاست استبدادی و فشار بی امان و تهاجم دارودسته ی خامنه ای و مماشات و سازش های دوم خردادی ها وعقب نشنی های ممتد آنها از شعارهای اولیه شان، شرایط برای رشد جنبش كارگری و متشکل شدن آن آماده نگشت( و یکی از علت های اساسی خود این سازشها، نیز همین تمایل به عدم پا گیری جنبش طبقه کارگر و طبقات دیگر بوده است که دوم خردادی ها همواره از آنها در هراسند). سازمان های سیاسی نیز همه در خارج کشور به فسیل های سیاسی تبدیل شدند وآنقدر با هم اختلاف دارند و آنقدر درون های و هوی های روشنفکری از بدترین نوع آن غرقند كه در نتیجه قادر نیستند حتی در ابتدائی ترین و کوچکترین مسائل با هم كنار بیایند. بنابراین ما به عنوان پیشروان جنبش كارگری، بعنوان یك كل، قادر نشدیم و به این زودیها نیز نخواهیم توانست كه یك سیاست مستقل اصولی نه در حرف و نظر بلکه در عمل و متکی به نیروهای طبقه پیشرو، در قبال رویدادهای جاری جامعه به پیش بگذاریم و بعنوان یك مجموعه پیش ببریم . اماّ عدم امكان پیشروی در این قسمت، غلط بودن سیاست در آن طرف دیگر نیست. زیرا حتی اگر جنبش چپ بخواهد سیاست مستقل طبقه كارگر را سازمان دهد، و خوب را مقابل بدها بنا نهاد، پیشرفت تضاد میان بد و بدتر برای او بی ثمر نخواهد بود.
اما اكنون ما كه درباره‌ سه مقوله و دو سیاست صحبت كردیم، آیا معتقدیم برای جنبش كارگری زمینه مادی معینی برای مبارزه ضد سرمایه داری وجودندارد؟
9
ویژگیهای عمومی جنبش كارگری در دوره كنونی
مشخصات اصلی این جنبش پس از ضربه خوردن های مكرر طی بیست سال اخیر استبداد:
1-      افت شدید و به محاق فرورفتن جنبش کارگری به گونه ای كه طی بیست سال اخیر بجز  چند مورد انگشت شمار،  با تحركات جدی كارگری مواجه نشدیم.
2-      رشد شكاف ها میان طبقه كارگر و بخشهای آن: پیمانی و رسمی، بیكار و سركار و روستائی و شهری كه به سبب سیاستهای رژیم این تضاد ها تشدید شده و طبقه كارگر را از امكان یك اتحاد نسبی محروم كرده است .
3-      فقر و محرومیت بخش اعظم كارگران، تورم، گرانی، بحران و در عین حال عدم توانائی مبارزه با آن، كارگران را درگیر مشاغل مختلف كرده و امكان نفس كشیدن برای بیشتر آنها باقی نگذاشته است.
4-      وجود شوراها و بخصوص انجمن های اسلامی كه جاسوس وار لطماتی سنگین به هر حركت كارگری زدند و آن را از داشتن تشكیلات واقعی خود محروم نمودند.
5-      ضربه خوردن جنبش چپ، رشد انفعال، بی تفاوتی، عرفان، دنبال زندگی شخصی و یا دنبال زندگی مرفه رفتن و بالاخره مهاجرت که علاوه بر همه اینها، شرایط را برای تبدیل شدن خیل عظیم آنها به فسیل های سیاسی را فراهم کرده است.
6-     مجموع عوامل فوق جنبش كارگری را عمدتأ در یك حالت تدافعی نگه داشته است.
 حكیمی نمی تواند یك مورد جدی و دندان گیر از مبارزات كارگری كه متعرضانه بوده و یا حتی خواستهای ابتدائی صنفی چون همان تلاش برای افزایش مزد كار، روزكار و شرایط كار و غیره را داشته باشد، نام ببرد.
و حال در چنین شرایطی ما باز می گوئیم كه امکانات مادی و عینی برای تشكبلات كارگری وجود دارد،اماّ نه برای تشكل مورد نظر حکیمی، بلکه برای سندیكاهای مستقل. زیرا  «شورای کارگری ضد سرمایه داری» آن گونه که مد نظر حکیمی است،همانطور كه  مفصلاً شرح دادیم، یك تشکل خیالی و بی خاصیت است و در واقعیت نمی تواند تشكیلاتی عملی باشد و چنانچه آن گونه که ما تصویر کردیم( نه آن چیزی که واقعا مد نظر حکیمی است که چیزی است در واقع شبیه همین سندیکاها) بخواهد عملی شود، حتی دمكراسی بورژوائی به آن اجازه نمی دهد که فعالیت کند، چه به برسد به شرایط ما كه استبداد مذهبی حاكم بر جامعه میباشد.
اما آیا طبقه كارگر بطور خودانگیخته صرفاً برای رفرم مبارزه می كند و بر ضد سرمایه داری مبارزه نمی كند؟ بد نیست که به این پرسش نیز بپردازیم.
 طبقه ‌كارگرهم بر ضد سرمایه داری مبارزه می كند وهم بر ضد سرمایه داری مبارزه نمی كند! بستگی به این دارد که منظورمان از ضد سرمایه داری چه باشد.
طبقه ‌كارگر بطور خود انگیخته به دو صورت مبارزه كرده است:
یكم: به همان صورت اولیه كه كارگران شورش میكردند و ماشینها را می شكستند و نابود میكردند و به اصطلاح طبقه « در خود» بودند؛ كه این در عین اینكه بر ضد سرمایه داری بود، اما نه طبقه كارگر یك طبقه بود، و نه با این كنشهای ضد سرمایه داری میشد که سرمایه داری را برانداخت. بنابراین، در حالیكه ماهیت جنبش ضد سرمایه داری بود، به خاطر خودانگیخته بودن و ناآگاهانه بودنش، كارگران قادر نبودند حركت  ضد سرمایه داری خویش را واقعا سرمایه داری برانداز كنند. در واقع این حركتها بیشتر آنارشیستی بود.
و دوم به صورت تا حدودی آگاهانه تر، زمانی که کارگران تشكلات كارگری همچون سندیكا و اتحادیه را بوجود آوردند و بوسیله آنها در جهت گرفتن حقوق صنفی خود از سرمایه داران، در چارچوب نظم سرمایه داری مبارزه میكردند؛ و تا حدودی نیز بهبود زندگی طبقه كارگر، نتیجه همین مبارزه با سرمایه داران و گاه با دولتشان بود.  لیكن این رفرمها كه به هر حال بر ضد وضع جاری و به نفع وضع آینده بود، دچار محدودیت بوده، درون ساختار نظام سرمایه داری اسیر شده و قادر نبودند از بندهای این نظام بگسلند. بنابراین دو شکل اصلی مبارزه خودبخودی، خواه اشکال نخستین و خواه پسین، نتوانست طبقه كارگر را به طور خود انگیخته به آگاهی انقلابی و دگرگون ساز رهنمون سازد.
    مبارزه طبقه كارگربا سرمایه داران برای كارگران درجاتی از آگاهی و تشكل را به همراه می آورد. اما این آگاهی و تشكل، اگر با آگاهی ماركسیستی یگانه نشود، در چارچوب های جامعه ‌سرمایه داری باقی خواهد ماند. این بدین معنی است که آگاهی و تشكل كارگران بطور خود بخودی و تحت مبارزه خودشان قادر نیست ماهیت خاص و وظایف تاریخی آنها را برایشان به ارمغان بیاورد. و درست به همین دلیل است که  آگاهی و تشكل كارگران برای تحقق وظایف تاریخی و ماهیت جنبش شان، باید در پیوند با آگاهی ماركسیستتی قرار گرفته، تشكیلات و آگاهی دیگری را موجب شود. دو نوع آگاهی، دو نوع تشكل وجود دارد: آگاهی و تشكل خودبخودی- تردیونیونی و آگاهی و تشكل ماركسیستی- حزبی . تنها نوع دوم تحقق بخش ماهیت و ذات جنبش كارگری خواهد بود. بدیهی است نوع دوم بدون ارتباط با نوع اول یعنی امتزاج با جنبش خودانگیخته طبقه کارگر که همانا پایه و مبنای حرکت اوست، قادر نیست حركت كرده و به پیش رود، و نوع اول نیز به همین سان قادر نیست بخودی خود و بدون آمیختگی با نوع دوم از حدود نظام سرمایه داری خارج شود.
بورژوازی شكلهای آگاهی و تشكل كارگران را در بهترین حالت در چارچوب منافع و نظام خویش می خواهد، اما جنبش كمونیستی میخواهد این شكلهای آگاهی و تشكل را نردبان حركت های تحقق بخش وظایف تاریخی طبقه كارگر كرده، آن را به امتزاج با جنبش انقلابی در آورد. تضاد بین این دو آگاهی و تشكل و این دو نیرو در سطح اندیشه و تشكل، شرایط را یا برای پیروزی و گسستن شكلهای آگاهی و تشكل اول وتبدیل آنها بدومی، و یا ماندن در همان شكل نخست رقم خواهد زد.
9
جنبش كارگری وآینده
گفته های بالا مربوط  به شرایط مجموعا ایده آل است.  تكامل اوضاع كنونی و جا افتادن فكرسندیكا در جنبش كارگری و توان این جنبش در گرفتن قانونی آن و ایجاد سندیكاهای علنی گسترده و توده گیر شدن آنها امکانی است که میتوان به آن امیدوار بود.
اماّ این تنها یكی از امكانات پیشرفت اوضاع كنونی است. در صورت تكامل اوضاع به نفع دوم خردادی ها، بعید به نظر می رسد كه آنان بدون تقویت گسترده جریان به اصطلاح كارگری خودشان و یا در صورت ناتوانی خود، تقویت جریانهای توده ای و اكثریتی و جریان های وابسته به آنها، در پی تشكیل این سندیكاها برآیند؛ زیرا آنها تا در مجموع  تا مطمئن از درجه ای از تسلط خود نباشند، دست به این كار نمی زنند.
اگر جریان تكامل اوضاع به نفع دارو دسته ی خامنه ای پیش رود، باید تقربیاّ فكر ایجاد سندیكا را بوسیله  اینان در این شرایط، مطلقا منتفی دانست، چه برسد به شورای كارگری با وظایف محوله آقای حكیمی. می ماند تكامل مبارزات خود كارگران، كه اصل است.
تنها و تنها مبارزات كارگران، قادر است كه فكر ایجاد سندیكا را رشد داده و بطور عملی برای ایجاد آن مبارزه نماید. در شرایط بقای دوم خردادیها در حكومت و ایجاد سندیكاهایی كه دوم خردادی ها و یا توده ای- اکثریتی ها در آن تسلط داشته باشند، باید بطورهمه جانبه علیه رهبری اینان مبارزه کرد و با فراروئیدن سندیكا از دل مبارزات خود کارگران، جریانی اصیل را سبب شد. در غیر این صورت باید در پی كمیته های كارخانه و یا سندیكاهای مخفی بود و آنها را سازمان داد.
جنبش چپ و انقلابی ایران باید هم خود را صرف ایجاد تشكیلات به  هر نحو و شكل نماید. نباید گذاشت در صورت وارد شدن به یك فاز دیگر استبداد، همه چیز دوباره تعطیل شود.
اوضاع تاریخی جامعه ما  حساس است. آنچه ما تا اینجای كار بحث نمودیم، مربوط به تكامل شرایط عادی جنبش است. اما آیا ما كه اكنون و در این اوضاع  واحوال، با این همه تأكید روی ایجاد سندیكاها پا فشاری می كنیم، اگر شرایط تغیر كند و در تکاملی جهش وار وارد یک وضع انقلابی شود،آیا ما در آن وضعیت، باز هم به سندیكا ها بعنوان یگانه تشكل فكر خواهیم كرد؟
خیر! ما چنین فكر نمی كنیم! ما معتقدیم كه اگر مجموع اوضاع جامعه ما بطرف یك دگرگونی همه جانبه پیش رود و یا در نتیجه تجاوز كشوری بیگانه، اوضاعش به هم بریزد، آری در صورت آن، امكان اشکال دیگری از تشکل فراهم  خواهد شد. اگر شرایط قدرت گیری خودبخودی كارگران فراهم شود، آنوقت مجدداً شوراهای انقلابی كارگران در دستور طبقه كارگر ایران قرار خواهد گرفت. شوراهایی که باید تكامل یافته تر از سالهای طوفانی 56-57 باشد. اماّ اگر كشوری بیگانه به كشورما تجاوز كند، تكامل مبارزه در شرایط نوینی جریان خواهد یافت که با اوضاع جاری کنونی تفاوت فراوان خواهد داشت.(3)
                                                                                پایان بخش نخست.
                                                                                      م- دامون
                                                                            نگارش-  آذرماه 1382
                                                               بازنگری و افزوده ها فروردین 92
                                       


یادداشتها
1-    ما این جمله حکیمی را دوباره اینجا می آوریم: « و اصلاً چرا كارگران نباید برای ایجاد تشكلی تلاش كنند كه ضمن برخورداركردن آنان از حقوق رایج كارگران پیشرفته سرمایه داری، آنان را علیه سرمایه داری سازمان دهد؟ چرا باید كارگران را محكوم به انتخاب از میان « بد و بدتر » كنیم ؟ آیا براستی آنها نمی توانند در مقابل «بد» گزینه «خوب» را انتخاب كنند؟»
2-    ما از یک طبقه بندی کلی حرف میزنیم، وگرنه روشن است که اولا این طبقه بندی در هر کشور معین و در هر شرایط معین اقتصادی- سیاسی متفاوت است. و در حالیکه مجموعا در کلیه کشورها رو به سقوط دارد، اما در برخی دورانها مثل دوران کنونی در ایران به وضع غیر قابل تحمل و دردناکی دچار میشود.
3-    در سالی که این مقاله نگارش یافت بحث حمله به ایران از سوی نیروهای امپریالیسم آمریکا که در عراق و افغانستان بودند، تا حدودی در میان مردم ایران وجود داشت.