۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (5) چپ انقلابی و چپ حکمتی

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (5)
چپ انقلابی و چپ حکمتی
 
  14- مائوئیست ها و چپ چریکی
«سالهای قبل از دوره سیاه نظم نوین جهانی، بعنوان نمونه سالهای دهه شصت، دوره رونق چپ چریکی و چه گوارا و کاسترو و مائوئیسم بود. دوره جوانانی که در اروپا و کشورهای غربی کتاب سرخ در جیب داشتند و در الفتح هم نایف حواتمه و جرج حبش قدرتی داشتند و در میان مردم محبوب بودند و غیره. این چهره چپ قبل از فروپاشی دیوار برلین بود که جریان کمونیسم کارگری اساسا با نقد این چپ حضور خودش را اعلام کرد.»( « غول خفته بیدار میشود!  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا، تاریخ  July 13, 2011 »
      در اینجا تقوایی وارد خط و مرز کشیدن با از نظر خودش«چپ سنتی» میشود و چپ سنتی چه جریانی است: «چپ چریکی، چه گوارا و کاسترو و مائوئیسم». پس اینها چپ سنتی بودند!؟
نخست اینکه، تقوایی دو جریان غیر مارکسیستی و مارکسیستی را عامدانه و به دلایلی چند درهم میکند: چپ چریکی، چه گوارا و کاسترو متعلق به تفکر و جهان بینی انقلابی- خرده بورژوایی است و مائوئیسم متعلق به تفکر و جهان بینی انقلابی- پرولتاریایی. تقوایی این دو جریان را عامدانه با هم قاطی میکند تا خط و مرز میان مائوئیسم  که خط مارکسیستی  است با جریانات چریکی (چه گوارا و کاسترو) را که مشی های مورد انتقاد مارکسیسم هستند، از بین ببرد و خود را محق نشان دهد.
  دومین دلیل این مخلوط کردن بوسیله تقوایی این است  که با نظریه قهر انقلابی، که میان این دو جریان مشترک است، به مبارزه برخیزد!  و این البته از یک سو، از نفس غیر مارکسیست بودن او و از سوی دیگر از وحدت نسبی دو جریان بالا در مورد این نظریه قهر بر میخیزد.  چپ چریکی و مائوئیسم علیرغم اختلافات اصولی و بنیادی در بسیاری مسائل، در یک مسئله بسیار مهم با هم توافق دارند و آن این است که از نظر این دو جریان انقلابی، کسب قدرت سیاسی، بدون کاربرد سلاح ممکن و مقدور نیست و نظام های حاکم مسلح و قلدر را جز با زور سلاح نمیتوان از میان برداشت.  و تقوایی در این یکی کردن این دو تفکر که در مورد این مسئله از یکی بودن نسبی - و نه مطلق- واقعی آنها بر میخیزد، همین مسئله را مد نظر دارد. او این دو جریان را با هم درهم میکند تا از یکسو با وحدت واقعی آنها در مورد این مسئله به مبارزه  برخیزد و از سوی دیگر اختلاف آنها را در مورد این مسئله لاپوشی کند.( پایین تر به این نکته توجه خواهیم کرد) او این چپ را «سنتی» میخواند، زیرا این چپ به تصرف قدرت از راه قهر آمیز اعتقاد داشت. و او- و حکمت نیز- نه تنها به کاربرد سلاح در کسب قدرت معتقد نیست، بلکه درست مخالف آنست (یا دقیقتر بگوییم آنها اصلا در فکر کسب قدرت از طریق مبارزه طبقاتی نیستند، بلکه میخواهند در رکاب سلطنت طلبان و امپریالیستها به نان و نوایی برسند) و طبیعی است که بواسطه این دیدگاه مشترک، بین مائوئیستها و جریان های چریکی، بین پرولتاریای انقلابی و خرده بورژوازی انقلابی، علیرغم همه ی اختلافات، وحدت عمیقتری حکمفرماست. چیزی که بین آنها و ترتسکیست های مزدور سرمایه کمپرادور امپریالیستی، به هیچوجه قابل تصور نیست.
 همانطور که در بالا گفتیم این اشتراک،  در مورد نفس کاربرد قهر، نسبی است؛ زیرا برای مارکسیستها قهر انقلابی، امری اساسا توده ای است، در حالیکه برای جریان های خرده بورژوایی انقلابی، کاربرد قهر عموما امری توده ای نبوده و نیست! از این رو سومین دلیل این است که در مقابل گرایش چریکی یعنی نادیده گرفتن نقش مبارزه طبقاتی موجود و دست زدن به مبارزه جدا از تکوین واقعی مبارزه طبقاتی توده ها و بویژه طبقه کارگر، همین امر را در مورد مائوئیسم نیز تعمیم دهد. مائوئیست ها در حالیکه به جریانهای چریکی بواسطه اهمیت دادن به مسئله قهر در مبارزه طبقاتی  و صداقت انقلابیشان احترام میگذاشتند، همواره  خود منتقد این جریانها بواسطه اهمیت ندادنشان به نقش مرکزی مبارزه طبقاتی و ملی طبقه کارگر و توده ها بوده اند.
افزون بر این، توجه داشته باشیم که او از یکسو، حد فاصل بین چپ «مدرن» یا همان ترتسکیسم سنتی را که دهه هاست در خدمت امپریالیسم درآمده،  و چپ «سنتی» یعنی مارکسیسم همواره نو شونده را فرو ریختن دیوار برلین و نظم نوین جهانی که عموما از دهه 90 شکل گرفت، ترسیم میکند. یعنی پیش از این، تا سالهای 1985، چپ «سنتی» در صحنه بوده است. اما تقوایی هنگام نمونه آوردن، سالهای دهه شصت را مثال میزند. گر چه دهه شصت دوره ای است که انقلاب فرهنگی صورت گرفت و جریانهای چریکی مرحله تازه ای را آغاز میکردند، اما هم جریان مائوئیستی و هم جریانهای چریکی تا سالهای  پیش از همین سال 1985 ادامه داشتند.( در مورد جریانهای چریکی، این جریانها در آمریکای لاتین داری تحرک و نفوذ بوده و در بخشی از این کشورها مثل اروگوئه و بولیوی فعالند. در کشور پرو نیز در دهه 2000 عملیات تصرف سفارت ژاپن را انجام دادند که البته با شکست تلخی پایان یافت) بعد از سال 1985 نیز جریان مائوئیستی در چندین کشور مانند پرو، نپال، هندوستان، ترکیه و افغانستان...ادامه داشته و در همین دوره کنونی نیز ادامه دارد. تقوایی نمونه را بجای پیش از سال 1985، از سالهای شصت انتخاب میکند تا با فاصله انداختن، چپ ترتسکیستی مزدور را که سابقه ای (اگر شکل نهایی یافتن خط ترتسکیستی را اواخر دهه بیست و آغاز دهه 30 بدانیم) حدودا 80 ساله دارد را چپ «مدرن» جا زند و فاصله این چپ را با چپ مائوئیستی که ادامه راه انقلابی بوده که بوسیله مارکس و لنین تدوین شده بود و او آن را« چپ سنتی» میخواند، طولانی تر سازد.
و بالاخره اینکه تقوایی  هیچ صحبتی از مارکسیسم- لنینسم نمیکند. اگر این دو خط، خطوط «چپ سنتی» هستند و تقوایی نیز- به همراه حکمت - نخست خود را پیرو مارکسیسم- لنینیسم(البته به ناراست و ریا کارانه) خواند، باید نشان دهد حال که این دو جریان انحرافی یعنی مائوئیسم و جریان چریکی، به عنوان چپ سنتی وجود داشتند، باید چپی که غیر سنتی می بود یعنی مارکسیسم - لنینسم نیز وجود میداشت، یعنی چپی که اگر حتی تقوایی آن را سنتی بخواند، به هر حال باید با چپ چریکی و مائوئیستی باصطلاح سنتی فرق میداشت. اما تقوایی که  سابقا و البته اسما مارکسیست- لنینست بود، هیچ صحبتی از این چپ نمیکند و به ما اجازه میدهد که این چپ سنتی را شامل مارکسیست- لنینست ها نیز بکنیم. او ادامه میدهد:
 
 15- کتاب سرخ  و مائوئیسم   
« دوره جوانانی که در اروپا و کشورهای غربی کتاب سرخ در جیب داشتند...»
تقوایی در اینجا به حقیقتی اشاره میکند؛ حقیقتی که اگر اهمیت جهانی نداشت، اشاره به آن را لازم نمیدید. در برخی کشورهای اروپا- بویژه فرانسه- کارگران و دانشجویانی بودند که کتاب سرخ در جیب داشتند. البته تقوایی تنها جوانان معتقد به مائوئیسم را حمل کننده کتاب سرخ میداند، اما در واقع مائوئیسم تنها جریان اصیل در تکامل مارکسیسم- لنینسم و در تقابل با رویزیونیسم خروشچف (و سوسیال امپریالیسم شوروی) بود که پذیرش بین المللی یافته بود و نه تنها جوانان، بلکه  کارگران انقلابی و جریانات نوین کارگری که در مقابل رویزیونیستها قد علم میکردند، نیز کتاب سرخ در دست میگرفتند، مائوئیسم را مطالعه میکردند و تحولات چین، انقلاب فرهنگی - پرولتاریایی و تلاش هم طبقه ای ها خود برای ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا و برقراری سوسیالیسم را با دقت تعقیب میکردند. این حقیقت که کتاب سرخ در اروپای و کشورهای  غربی رواج یافت، نشانگر گرایش عمومی به مائوئیسم در اروپا بویژه فرانسه بود .
 اما تقوایی با این اشاره خود، ضمنا خط بطلانی بر اینکه مائوئیسم نه یک جریان بین المللی در تداوم مارکسیسم- لنینسم، بلکه مختص کشورهای تحت سلطه و مبارزات آزادیبخش ملی  و یا دهقانی است، میکشد و روشن میکند که مائوئیسم توانسته در ژرفای پیشرفته ترین کشورهای صنعتی جهان، یعنی اروپا و کشورهای غربی که پرولتاریا بخش عمده جمعیت آن است، و بویژه در میان پیشروترین کارگران و روشنفکران جهان، نافذ گردد. کشورهایی که نه انقلاب دموکراتیک نوین در آنها دیگر معنی و مفهومی داشت و نه انقلابات آزادیبخش ملی ضد امپریالیستی. بخش  پیشرو پرولتاریای اروپا، مائوئیسم را به عنوان جهان بینی ای که در تداوم نظریات و اصول مارکسیسم- لنینسم پدید آمده بود، پذیرفته بود و راهنمای امر انقلاب سوسیالیستی خود میساخت. اینکه این امر در کشور فرانسه  برجسته تر نمود میداشت، یعنی کشوری که کمون پاریس را در تاریخ خود داشت، و مبارزه طبقات در گذشته بروشنترین و تکامل یافته ترین اشکال خود بروز میافت، و نیز در سال1968 که پرولتاریا و دانشجویان درگیر مبارزه طبقاتی با بورژوازی و در یکی از مهمترین حنبش های خود در قرن بیستم بود، اهمیت این مسئله را بالاتر میبرد.
 
16- رهبران فلسطین
«و در الفتح هم نایف حواتمه و جرج حبش قدرتی داشتند و در میان مردم محبوب بودند و غیره.»
اما در مورد نایف حواتمه و جرج حبش نیز تقوایی همان سیاست قاطی کردن را بکار میبرد. نایف حواتمه رهبر جبهه دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین بود که نماینده گرایش مائوئیستی در جنبش انقلابی فلسطین بود و جرج حبش رهبر جبهه خلق برای آزادی فلسطین که گرچه مبارزه انقلابی با صهیونیست ها  را به پیش میبرد، اما تکیه گاهش شوروی رویزیونیستی و امپریالیستی بود وعمدتا گرایش طرفدار شوروی را نمایندگی میکرد. اشاره تقوایی به محبوبیت این این دو نفر نیز این حقیقت را نشان میدهد که کسانی و جریانهایی که در مبارزه با صهیونیسم وامپریالیسم دست به مبارزه انقلابی( علیرغم همه نارسایی ها) میزدند محبوب ترین چهره ها و جریانات در میان توده ها بودند. چیزی که آرزو بدل ماندگانی شیفته ی امپریالیستی همچون حکمت و تقوایی تنها میتوانستند کینه نسبت به آنها را در خود بپرورانند.
اما در عین حال، اشاره به این دو جریان و بر متن یکی کردن جریان چریکی و مائوئیستی، همان نکته ای را که ما بالاتر شرح دادیم، با قوتی هر چه بیشتر تمامتر ثابت میکند. وجه مشترک همه ی این جریانات کاربرد قهر در مبارزه انقلابی  با ارتجاع کمپرادور، صهیونیستها و امپریالیستها بود. تقوایی اینها را «سنتی» میخواند زیرا خود وی نه  تنها به کاربرد سلاح در مبارزه انقلابی اعتقاد دارد و نه اساسا به مباررزه با ارتجاع کمپرادوری، صهیونیستها و امپریالیستها. چپ «مدرن» تقوایی که همانقدر «مدرن» است که برخی جنبه های   گند گرفته ومنحوس فرهنگ سرمایه داری،  مثلا در مقابل جنبه های گند زده فرهنگ فئودالی«مدرن» اند(همچون «آوانگارد» بودن در امر رواج موسیقی بنجل و یا عورت خود را به نمایش عمومی گذاشتن...)، با موضع گیری در مقابل چنین مبارزه ای نشان میدهد که یک چپ امپریالیستی- کمپرادوری و جبهه باصطلاح چپ سلطنت طلبان است. یعنی خطی که همه ترتسکیستها از پس از انحراف ترتسکیستی به راست، پیش و  پس از بین الملل چهارم سوسیالیستی دنبال کرده اند.
و بالاخره  تقوایی در اینجا از محبوبیت دو رهبر که به عنوان چپ شناخته میشدند، در میان توده ها و در خاورمیانه صحبت میکند. اگر بیاد بیاوریم که چگونه تقوایی این منطقه را عقب مانده ترین مناطق میدانست، آنگاه میتوانیم این اذعان تقوایی را  نفی حکم پیشین وی بدانیم. آیا این غریب نیست که درعقب مانده ترین مناطق دنیا، از آن لحاظی که منظور تقوایی است یعنی فرهنگی، این رهبران دو جریان چپ باشند که محبوب در میان توده ها بوده باشند!؟
 
17- چپ سنتی همان چپ «غیر کارگری» است!؟
«این چهره چپ قبل از فروپاشی دیوار برلین بود که جریان کمونیسم کارگری اساسا با نقد این چپ حضور خودش را اعلام کرد.»
میبینم که تقوایی  بروشنترین شکل خود، چپ را در این چهره دوگانه ترسیم میکند، در حالیکه هیچ صحبتی از جریانات مارکسیسم - لنینسمی که خود وی و حکمت، در اولین نوشته های شان خود را ریاکارانه  پیرو آن نشان میدادند، نمیکند. بناچار باید باورکنیم که تقوایی و حکمت شکاف بین انقلاب اکتبر و جریان کمونیسم کارگری را پس از غریب به 70 سال پر کرده اند و جریان چپ «مدرن» را در ادامه انقلاب اکتبر پدید آورند! ببینیم که تقوایی کینه توز چگونه به این مسئله اشاره میکند:
 «از همان آغاز کار اتحاد مبارزان کمونیست که در سیر حرکت خود به تشکیل حزب کمونیست ایران و بعد حزب کمونیست کارگری منجر شد، نقد ما به چپهای غیر کارگری این بود که هر کسی میخواهد صنعت کشورش را ملی کند و یا انتقام فرهنگ ملی اش را از "فرهنگ امپریالیستی" بگیرد یک کلاه ستاره دار بر سرش گذاشته و یک کتاب سرخ در جیبش و بخود میگوید مارکسیست! انقلاب اکتبر مارکسیسم را محبوب کرده بود و هر خرده بورژوا و بورژوائی هر نوع تسویه حسابی با تاریخ میخواست بکند خودش را چپ و مارکسیست معرفی میکرد.»
مشاهده میکنیم که تقوایی به جای جریانهای مائوئیستی و چریکی، که تا کنون صحبت از آنها بود «چپ غیر کارگری» را قرار میدهد. تو گویی مثلا در چین، حزب کمونیست این کشور کاری به کار طبقه کارگر نداشت و غیر کارگری بود و طبقه کارگر را کسانی دیگر مثلا ترتسکیستهای چینی، متحد کرده بودند!؟ اما اولا پس از انقلاب اکتبر تمامی جریانهای مارکسیستی، خواه در کشورهای غربی و امپریالیستی و خواه در کشورهای تحت سلطه، خود را مارکسیست- لنینست میخواندند و از اوائل دهه شصت تا اواخر دهه هفتاد نیز کمتر نام مائوئیسم بکار میرفت، و دوما اگر تقوایی مانند توده ای های رویزیونیست و مزدور شوروی امپریالیستی شیادانه مائوئیسم را جریانی دهقانی میداند، آنگاه در مورد این چپ مارکسیست- لنینست در کشورهای غربی که به هر حال و کمابیش در بیشتر کشورهای اروپایی در مقابل احزاب رویزیونیست قرار داشتند، چه دارد که بگوید؟ آیا این گونه چپ ها «غیر کارگری» بودند و نیز میخواستند «صنعت کشور خود را ملی کنند و یا انتقام فرهنگ ملی شان را از فرهنگ امپریالیستی» بگیرند؟
 تقوایی همچون کینه توزی با عقده های حقیر، باز هم بدرستی به حقیقتی بزرگ اشاره میکند. در آنزمان چپ های انقلابی کمونیست کلاه ستاره دار بر سر میگذاشتند، کتاب سرخ مائو را در دست میگرفتند و با افتخار بخود میگفتند مارکسیست- لنینست. پس تقوایی این واقعیت را تایید میکند که آنچه او با آن مخالف است و «چپ سنتی» میخواند، نه چپ مائوئیست یا چریکی، بلکه در حقیقت چپ مارکسیست - لنینست است که این چپ هم مائو را به عنوان یک مارکسیست- لنینست و رهبر پرولتاریای بین المللی  قبول داشت.(1) و این عنوان مارکسیست- لنینیست درست همان عنوانی بود که حکمت و تقوایی در نخستین نوشته ای خود، به نیرنگ، بر روی خود گذاشته بودند. اما این چپ مارکسیست - لنینست در عین حال تنها جریانی بود که به اندیشه های مارکس و لنین وفاداربود و طبقه کارگر نیز درتمامی کشورهایی که این چپ حضور داشت، بوسیله آن اگاهی و سازمان داده میشد. پس اطلاق چپ «غیر کارگری» به این چپ، جز تهمتی ناروا بیش نیست.
اما چرا تقوایی کمونیسم کارگری را با مخالفت با چپ غیر کارگری معرفی میکند. تقوایی چنین نسبتی را میدهد زیرا نمیتواند بگوید که آنچه او با آن مخالف است نه غیر کارگری بودن چپ پیش از او، که فریبی بزرگ بیش نیست، بلکه در حقیقت اعتقاد این چپ به مارکسیسم- لنینسم است . تقوایی  ترتسکیست با نفس انقلابی جهان بینی مارکسیسم  مخالف است و این مخالفت را در انبوهی از داده های انحرافی میپیچاند. 
البته ناگفته نماند که وی از کمونیسم کارگری به عنوان این حد فاصل چپ مدرن و سنتی نام میبرد. به عبارت دیگر، همه چپ مارکسیست - لنینست بعد از انقلاب اکتبر پیش از این حضرات، چپ های غیر مدرن بودند و اینها که خود ادامه همان بین الملل چهارم بودند که از سالهای دهه پنجاه کار خود را آغاز کرد و چیزی نمیگفتند که همان بین الملل چهارمی ها نگفته بودند، یکباره چپ مدرن شدند!؟(2)
 
18- تقوایی و رویزیونیسم خروشچفی
سوای این نکات، توجه کنیم که تقوایی چپ سنتی را مائوئیسم و جریانهای چریکی معرفی میکند اما از رویزیونیستها بجز با نام هواداران شوروی نامی به میان نمیآورد. میتوان استنتاج کرد که یا تقوایی این جریانها رانمیشناسد، یعنی متوجه نیست که بخش بسیار مهمی از جریانهای که خود را به دروغ هوادار مارکسیسم- لنینسم میخواندند، رویزیونیستهایی بودند که یا در جبهه شوروی بودند و یا در مخالفت با آن  قرار داشتند، که این مخالفین هم  که جریان مارکسیسم غربی و چپ نویی های ترتسکیست بودند، نه عموما- و یا بیشتر- مخالف رویزیونییسم خروشچفی، بلکه مخالف دیدگاه مارکسیسم - لنینسم بودند که آنها آن را کمابیش زیرنام «استالینیسم»  مورد تقابل قرار می دادند، و یا اینکه متوجه است و عامدانه  و یا شاید غیر عامدانه سکوت میکند. ما با این دومی موافقیم و معتقدیم که تقوایی در مورد این  جریان رویزیونیسم سکوت میکند و صحبتی از آن بمیان نمیآورد، زیرا در یک چیز آنها را نه تنها سنتی، بلکه مدرن هم میداند. در اینکه اینها نیز هیچ کدام از اصول و قواعد مارکسیسم -لنینسم و نیز مائوئیسم را، که آنها نیز پیش از تقوایی آن را جریانی دهقانی میخواندند، قبول نداشتند. عامدانه آن روشن است، اما درمورد غیر عامدانه: تقوایی ممکن است متوجه نبوده که این سکوت وی در مورد رویزیونیستهای شرقی و غربی نه از روی صرف عمد، بلکه ممکن است در عین حال غیر عامدانه، نیز بوده باشد. تقوایی متوجه نبوده که مبارزه با مائوئیسم و جریان چریکی یعنی مبارزه با جریانهای انقلابی و در عین حال سکوت در مورد جریانهای ضد انقلابی، نشانگر هم سویی او و جریانش با همین جریان های رویزیونیستی در مبارزه با مارکسیسم - لنینیسم است. البته تقوایی اگر چه با نفس رویزیونیسم مخالفتی ندارد- زیرا او خود نیز رویونیست از نوع ترتسکیستش است-  اما با جریان شرقی از نظر انتخاب ارباب در مخالفت قرار دارد. رویزیونیستهای شرقی هوادار ابر قدرت شوروی و ترتسکیستهای ایضا رویزیونیست، طرفدار بلکوک غرب به رهبری ابر قدرت آمریکا بودند.  اما تقوایی با رویزیونیسم غربی یعنی نوع اروپایی آن که عموما خود را مارکسیسم غربی و یا چپ نو میخواند(یا خوانده میشد) مخالفتی ندارد. این نوع رویزیونیسم که نسب خود را به دست نوشته های اقتصادی - فلسفی مارکس میرساند، البته نه موافق شوروی بود و نه موافق تسلط نسبی  آمریکا بر اروپا. تقوایی صحبتی از آنها نیز نمیکند، زیرا که در مورد بسیاری مسائل خود را با آنها یکی میداند. چپ «مدرن» تقوایی در مقابل انواع گوناگون رویزیونیسم قدیمی و یا نونوار شده نیست، در مقابل مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم است.    
 
19- فروپاشی شوروی و «محاق چپ»
«وقتی بعد از فروپاشی شوروی دنیا به محاق فرورفت، دوره این نوع چپ هم به سر رسید. دوره محاق و فترت بیست ساله اخیر تا حد زیادی پرونده چپ سنتی را هم بست. منصور حکمت در آستانه تشکیل حزب کمونیست کارگری اعلام کرد با اضمحلال بلوک شوروی دوره جریانات چپ سنتی وابسته به این بلوک و یا منتقد آن نیز به سر میرسد و دقیقا همین اتفاق هم افتاد.»
این البته حقیقتی است که فرو پاشی شوروی و اروپای شرقی تاثیر معینی بر تفکر چپ گذاشت. اما اگر این تاثیر بر جریانها و افرادی که اصلا چپ نبودند و تنها مزدور رویزیونیستهای روسی و وابستگان سوسیال امپریالیسم شوروی به شمار میرفتند، علی السویه بود، اما اثر آن بروی چپ های صادقی که در بدنه و پایین این احزاب و جریانها بودند، باعث شد که برد تفکر چپ، ضعیف گردد. علت آن است که  پیش از سقوط شوروی  که خود را یک کشور سوسیالیستی معرفی میکرد و بسیاری نیز نادانسته باور میکردند، بالاخره ممکن بود که کسانی ابتدا جذب این جریانها و سازمانها به عنوان چپ شوند و سپس خط عوض کرده و ناقد این احزاب و شوروی گردند و بسوی خطوط یا احزاب انقلابی گرایش یابند( سازمان انقلابی در ایران نمونه بارز آن است)(3) اما سقوط شوروی، پاسیفیسمی در این جریانات پدید آورد و آنها دیگر قادر نبودند که افراد جدیدی جذب کنند.
 از سوی دیگر گرچه وجود شوروی رویزیونیستی و سوسیال امپریالیستی یک نقطه اتکا محکم برای رویزیونیسم در دیگر کشورها بود، اما رویزیونیسم و تجدید نظر طلبی به هیچوجه با بوجود آمدن  خروشچف درشوروی پدید نیامد، که اکنون با فروپاشی آن از بین برود. اپورتونیسم و رویزیونیسم در کشورهای دیگر از خود این کشورها و از طبقات اجتماعی معینی سرچشمه میگیرد. در واقع رویزیونیسم شکلی از تفکر بورژوایی است که خود را در عبارات مارکسیستی پنهان میکند و درون طبقه کارگر نافذ میشود؛ و این محصول این واقعیت است که طبقه کارگر به هیچ عنوان خلوص ندارد، بلکه هم خود به اقشار مختلف تقسیم میشود و هم اینکه اقشار دیگر خرده بورژوا در آن سقوط میکنند و با خود تفکر بورژوایی را میآورند. همچنین رویزیونیسم محصول تغییر هویت طبقاتی بخشی از رهبران و کادرهای احزاب کمونیست به شمار میرود و از تمایل یا چرخش آنها بسوی بورژوازی نشئت میگیرد. طبیعی است که تا زمانی که طبقات وجود دارند، رویزیونیسم در مقابل جهان بینی مارکسیستی وجود خواهد داشت و همواره در اشکالی نوین ظاهر خواهد شد، در حالیکه ماهیت آن همان تفکر بورژوایی است.
البته در کشورهای جهان سوم، رویزیونیسم میتواند درون اقشاری از طبقات مرفه زمینه نفوذ یابد و به ایدئولوژی طبقه کمپرادورها نیز تبدیل شود؛ و یا بوسیله دسته یا گروهی وابستگان به کشور بزرگتر – مثلا شوروی- و تغذیه شدن از آنجا، رابط میان این اقشار و وابستگی به کشور خارجی گردد و در صورت دست یافتن به قدرت، همین ها به کمپرادورها تبدیل شوند. سقوط شوروی تنها لطماتی به این احزاب زد، زیرا نقطه اتکا خود را ازدست دادند. اما سقوط شوروی نه میتوانست این احزاب را ازبین ببرد و نه از بین برد. احزاب موجود رویزیونیست مانند حزب توده و اکثریت نه تنها موجودند، بلکه نفس مسموم خود را بدرون جریانات دیگر نیز نفوذ میدهند؛ جریاناتی که مخلوطی از رویزیونیسم واپورتونیسم هستند.
 اما دراین حقیقت یعنی تاثیر گذاردن  فروپاشی نباید اغراق کرد. جریاناتی که ناقد شوروی بودند، از سالهای بعد از سخنرانی خروشچف در کنگره بیستم، در اواسط دهه پنجاه شکل گرفتند و خود جریانهایی مستقل و قوی بشمار میرفتند.  فروپاشی شوروی بر آنها نه تنها کوچکترین تاثیری نداشت، بلکه برعکس باعث شد که نظراتشان با روشنی و قدرت بیشتری هر چه بیشتری تصدیق گردد. به همین دلیل هم این چپ نه تنها تحت تاثیر شوروی به محاق نرفت، بلکه در هر جا که پیش از آن نفوذ داشت، یا آن نفوذ را حفظ کرد، یا آن را بیشتر گسترش داد. نمونه های مبارزه احزاب کمونیست در پرو، نپال، هندوستان، ترکیه و افغانستان و نیز کمابیش گروه های مائوئیستی در همه کشورهایی که وجود داشتند، نشانگر این حقیقت است.
اما اگر سخن تقوایی را در مورد به «محاق » رفتن چپ  در سالهای اخیر درست بدانیم، این  محاق - یا دقیقتر بگوییم ضعیف شدن- حداقل در مورد گروه های مائوئیستی علل دیگری سوای سقوط شوروی داشت. این علل عبارت بودند از شکست موقت  حزب کمونیست پرو( راه درخشان) درمبارزات سهمگین و طوفانی اش در میانه سالهای نود، گرایش به راست در حزب کمونیست نپال در چند سال پیش و سپس گرایش به نوعی کمونیسم اروپایی در حزب کمونیست آمریکا (آر- سی- پی) زیر نام «سنتز نوین». اینها تاثیر گذارترین علتها در تضعیف جریان مائوئیستی بین المللی بودند که از درون خود این جریانات بر میخاست. این گونه راست روی ها در میان جریان چپ پیرو مارکسیسم نیز معلول شکست شوروی نبودند، بلکه پیش از آن، خواه در زمان وجود شوروی استالین و خواه پس از آن در زمان رویزیونیستهای خروشچفی نیز وجود داشتند. علت  مهم دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، بوجود آمدن موج جنبش ها و انقلاباتی بود که نه تنها طبقه کارگر در آن ها نقش رهبری نداشت، بلکه شاهد تسلط جهان بینی های عموما ارتجاعی و یا لیبرالی بر آنها گردیده بود. 
 نکته دیگری را که ما  پیش از این به آن اشاره داشتیم و اینک نیز در مورد این سخنان تقوایی و حکمت میتوان گفت این است که آنها نتیجه  سقوط شوروی را از بین رفتن جریانات ناقد آن نیز میکنند که درست از اواسط دهه پنجاه و درنقد رویزینیسم خروشچفی شکل گرفتند. یعنی مائوئیستها. مائوئیستها نیز ادامه دهندگان مارکسیسم- لنینسم بودند. در نتیجه آنچه حکمت – و تقوایی نیز به پیروی از او-  دوره آن را به سر رسیده میدانست، جریانات مارکسیستی- لنینستی اصیل بودند که اینک بیشتر آنها خود را مائوئیست میخواندند. به این ترتیب حکمت ضمن مخالفت عمیق خود با مارکسیسم - لنیبنسم- مائوئیسم،  گمان میکرد که با کمونیسم کارگری خود، تاریخ نوینی برای چپ  بر پا میکند. او نه بر بستر مارکسیسم، بلکه بر بستر چیزی غیر مارکسیسم و ضد مارکسیسم یعنی در حقیقت ترتسکیسم سر بلند کرد. 
 
20- کمونیسم کارگری محصول عدم مقابله با سرمایه داری
«حزب کمونیست کارگری از همان آغاز کار خود پرچم مقابله با سرمایه داری دوره بعد از جنگ سرد و در عین حال نقد کمونیسم غیر کارگری را بلند کرد.... و»
حال تقوایی شروع به لاف زدن میکند و جملاتی از نوع حکمت لوده را بزبان میآورد. جملاتی که معنای آنها از هر حقیقتی تهی است! زیرا نه حزب کمونیست کارگری و حضرات حکمت و تقوایی مال مقابله با سرمایه داری بوده اند و نه هستند و نه خواهند بود. نگاهی به وضع فعالین این حزب  در 30 سال اخیر، یعنی فعالینی که در حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری حضور داشته اند، روشنگر درجه و حدود واقعی «مبارزه» آنها با سرمایه داری و تحقق انقلاب کارگری و سوسیالیستی شان ست!؟ ضمنا متلاشی شدن این حزب در ده سال اخیر و بیرون زدن انواع و اقسام کمونیسمهای کارگری و حکمتی  و نیز «تقابل» این دارو دسته ها با سرمایه داری، نشان میدهد که این حزب به تنها چیزی که فکر نکرده و نمیکند همان مقابله با سرمایه داری است!
 در حقیقت، این حزب  با مدرن بودن تقلبی اش، محصول نهایی عدم مقابله با سرمایه داری و ارتجاع، گرایش به انفعال و بالاخره شکل پذیری و تحقق بالفعل انفعال است. محصولی که از دل شکست جنبش چپ ایران در سال 60 بیرون زد. بخشی از چپ های شکست خورده که بیش از 90 درصد آنها از میان روشنفکران بودند، درنظرات حکمت، بالش نرم و پاسیفیسم «خوش طعم» و«شیرینی» را دیدند که میتوانستند به آن تکیه کرده و مزه کنند!؟ آنها میخواستند تلخی شکست سالهای 60 و غرور آسیب دیده خود را با فرو رفتن در اعماق شکلهای گوناگون فساد و تباهی ارضاء کننده ای که حکمت و کمونیسم کارگراش به آنها عرضه میکرد، فراموش کنند. اینها ضمنا در حکمت و دارو دسته ترتسکیستها، مقابله ای با مارکسیسم دیدند که میتوانستند پشت آن پنهان شوند تا علل ضعف ها و شکست خود را به گردن مارکسیسم- لنینیسم  و یا مائوئیسم بیندازند. رشد موقت جریان حکمت و کمونیسم کارگری اش،  یکی از نتایج شکست چپ و چرخش بخشی از خرده بورژوازی درون سازمانهای چپ( عمدتا تحصیل کردگان دانشگاهی، متخصصان، مهندسین، دکترها، تکنیسین های درجه بالا) به راست، گریز از انقلاب و  و پذیرش اپورتونیسم و رویزیونیسم پنهان در شبه ترتسکیسم و ترتسکیسم این حضرات بود.
اما در مورد نقد کمونیسم غیر کارگری: همانطور که گفتیم این حضرات،  نه تنها مائوئیسم بلکه همه ی چپ موجود پیشین را، « سنتی» و «غیر کارگری» میدانستند و میدانند. این البته از این حضرات بی دانش، چیز غریبی نبود. شاید خودشیفتگانی چون منصور حکمت و تقوایی سوای ریا کاری عامدانه شان، گمان میکردند و به خود می باوراندند که برای اولین بار طبقه کارگر را کشف کرده اند!؟
 
 21- کمونیسم کارگری و توده مردم
« ولی این هنوز اساسا نقد فکری- سیاسی- تئوریک چپ سنتی بود.» و«... نقد سیاسی نظری سرمایه داری معاصر با نقد اجتماعی توده مردم تکمیل میشود و کمونیسم کارگری بازتاب و مابه ازای عملی مبارزاتی خود را در خیابانها پیدا میکند.»
و این هم وهمی که عامدانه ساخته میشود و و واقعیتی که به گونه ای غیر واقعی تفسیر میگردد! تنها کسانی که رخدادهای واقعی بر خلاف نظرات آنهاست و مداوما آنها را بور میکند، اما از رو نمیروند، یا خود را به هرچیز میچسانند و یا هر چیز را به خود، میتوانند چنین اوهام آگاهانه ای بسازند و یا واقعیت را این گونه غیر واقعی تفسیر کنند: بازتاب و ما به ازای عملی کمونیسم کارگری در خیابانها!
سابق بر این، کمونیسم کارگری یک جنبش عملی طبقه کارگر بود که حضرات حکمت و تقوایی آن را کشف کرده بودند و ربطی به چپ سنتی تئوری پرداز و مکتبی نداشت! اینک کمونیسم کارگری یک تئوری است که در نتیجه فعالیتهای ترویجی و تبلیغی این حضرات در میان توده ها نفوذ کرده و اکنون ما به ازای عملی پیدا کرده است!؟ کدام را باور کنیم! در واقع هیچکدام! اولی اکونومیسم و دومی جزاوهامی عامدانه و برای فریب ساخته شده، نیست!
براستی، ای سیاست بازان مزور: آیا ممکن است مردم در هر کشوری دست به هر نوع مبارزه ای زنند و آن را تحقق عملی «کمونیسم کارگری» که شما آنرا کشف کرده اید، نخوانید؟ براستی آیا شما در ایران اصلا موجویتی بیرونی دارید، که ما به ازی عملی در خیابانها مصر و تونس و سوریه پیدا کنید! لابد «نقد اجتماعی توده مردم» همان کمونیسم کارگری حکمت و تقوایی است؛ لابد در مصر و تونس نیز بزودی حکمت را کشف خواهند کرد؛ لابد به جای مبارزه با ارتجاع داخلی روی به سوی ارتجاعی شبیه به سلطنت طلبان در ایران میآورند؛ لابد بجای مبارزه با امپریالیسم برای آنها فرش قرمز پهن میکنند و تقاضای ورودشان به کشور خود را میکنند!
« فاکتور جدید، نقش توده مردم در نقد وضع موجود است. در جنبش چپ دهه شصت، در جنبش ضد جنگ ویتنام و جنبش هیپیسم این فاکتور غایب بود. در جنبش چریکی هم همینطور.»
کمونیسم «کارگری» حکمت و تقوایی، کمونیسم «غیر کارگری» را نقد کرد تا آن را متوجه «طبقه کارگر» کند و خود متوجه نقش «توده مردم»ی در نقد وضع موجود شد که در نظرات اینان یعنی «چپ سنتی» ها، پیش از این غایب بود!؟ آیا کسی قادر است این معمای غریب را حل کند؟ حضرات کمونیسم کارگری ها نخست کاشف طبقه کارگر شدند و سپس کاشف توده مردم!؟ و نه تنها کاشف این توده مردم شدند، بلکه اصلا کمونیسم کارگری، این توده را در مصر و تونس به حرکت در آورد!؟
مثالهای تقوایی ارزش مکث کردن نیز ندارد. جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی کنونی در کشورهای خاور میانه و شمال افریقا، خیزشها، شورش ها و انقلاباتی هستند که نه تنها با جنبش ضد جنگ ویتنام قابل مقایسه نیستند، بلکه ازآن بیشتر با هیپیسم قابل مقایسه نیستند؛  و نیز گر چه جنبش چریکی مدعی متوجه نقش توده مردم بودن به آن شکل که مد نظر مارکسیسم است را نداشت، زیرا جنبش چریکی معتقد بود که با حرکت خود، میتواند جنبش مردم را در پی داشته باشد، یا «موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت میآورد»، اما این به هیچوچه درست نیست که این جریان اگر با رخدادهایی نظیر آنچه در شمال آفریقا و خاورمیانه شاهد آن بودیم روبرو میشد، مثلا به شکل منفعل برخورد میکرد. 
 
22- قیام شهری
«حتی در جنبش مائوئیستی هم خیزش و قیامهای شهری از نوعی که امروز شاهد آنیم جائی نداشت.»
 و اینک زیاده گویی بی معنای  تقوایی در مورد جنبش مائوئیستی : تقوایی درباره چیزهایی که نمیداند( درستر بگوییم: میداند وعامدانه و ریاکارانه این گونه سخن میگوید) حرف میزند.  یکی از کارهای مائوتسه تونگ ، تئوریزه کردن جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی ملت چین بود که بوسیله حزب کمونیست چین رهبری شد و پیروز گشت. مباحثی که مائو درباره اقتصاد، طبقات، تضادهای جامعه چین  و راه تصرف قدرت در چین کرد، با شرایط کشورهای تحت سلطه تطبیق کرد و تجربه پیروزمند انقلاب چین، و کسب قدرت بوسیله طبقه کارگر، مدلی برای کشورهای تحت سلطه ای گشت که از نظر اقتصادی عقب مانده بودند و جمعیت عمده شان را دهقانان تشکیل میداد. در چنین کشورهایی بر خلاف کشورهای سرمایه داری غربی، امکان کسب قدرت از راه تصرف سریع  شهرها و «خیزش ها و قیام های شهری» نبود. چنین راههایی بوسیله حزب کمونیست چین، در فاصله سالهای 1928 تا 1935 امتحان شد، اما  نتیجه آن شکست بود. تنها با دست زدن به جنگ خلق طولانی و محاصره شهرها از طریق روستاها، کسب قدرت سیاسی مقدور بود و جواب میداد. همانطور که از نام این جنگ پیداست، در چنین جنبشها و جنگهایی برانگیختن مردم اساس است؛ خلق تحت رهبری طبقه کارگر و در اتحاد فشرده با دهقانان دخالت تام و موثر دارد و اساسا بدون توده مردم چنین جنگهایی نمیتواند انجام پذیرد. خیزش و قیامهای شهری در انتهای حرکت محاصره شهرها از طریق روستاها بوقوع می پیوندند. زیرا بدون آمادگی مردم در شهرها، اصلا  امکان تصرف شهرها موجود نبود و نیست. خود حزب کمونیست چین( و احزابی همچون حزب کمونیست ویتنام) نیز به موازات کار در مناطق روستایی آزادشده، سالهای طولانی در شهرها و میان کارگران و طبقات میانی کار کرده بود. البته لازم به ذکر است که  از آن زمان تا کنون برخی کشورهای تحت سلطه تغییرات متعددی کرده اند. بویژه طبقه کارگر افزایش یافته و از جمعیت دهقانی کاسته شده است. طبیعی است که در این کشورها، در مراکز ثقل جنبشها، بیشتر شهرها باشند تا روستاها.
در هر حال بروز این جنبشها در شهرها، هیچ رابطه ای با بحث درست مائوئیستها  در مورد بسیاری کشورها، یعنی محاصره شهرها از طریق روستاها ندارد. تقوایی به گونه ای سخن میگوید که گویا اگر مائوئیستها در گذشته به راه محاصره شهرها از طریق روستاها دست زدند، این بدان معنا است که قیام های شهری در پروسه کسب قدرت برای آنها نقشی نداشت و مثلا اگر تقوایی در آن زمان بود، خیزشها و جنبشهای شهری در تفکر او جایی داشت و او از طریق قیام های شهری به کسب قدرت دست میزد!
  البته «نمی توانست شکل تصرف قدرت باشد»، با «جایی نداشت» فرق میکند. در آن زمان شهرها در چین، ویتنام و یا لائوس آن وسعت و اهمیت را نداشتند که اکنون در مصر و تونس دارند؛ نه تعدادشان زیاد بود و نه جمعیت زیادی را در خود جای میدادند؛ گرچه این به هیچوجه موجب این نمیشد که مائوئیستها به آنها اهمیت ندهند. در تفکر آنها این جنبشها و قیام ها اهمیت فراوان داشت، اما طبیعی است که آنها نمیتوانستند به جنبشهای و قیام های شهری آن ابعادی را ببخشند که اکنون در مصر و سوریه  پیدا کرده اند.
«امروز وقتی میگوئیم دوره سیاه بیست ساله تمام شد به نقش توده های معترض و بپاخاسته رجوع میکنیم. نفس اینکه قاهره به الگوی کارگران ویسکونسین و به مدل مردم و جوانان معترض در مادرید و پاریس و آتن تبدیل میشود، نفس این واقعیات نشان دهنده نقش تعیین کننده مبارزه توده های شهری است.»
میبینیم که تقوایی خود را کاشف «نقش تعیین کننده مبارزه توده های شهری» میداند. چپ «کارگری» با فهم «نقش توده» به اوج  کارگری خود میرسد و در «مردم و جوانان» اسپانیا ما به ازای عملی خود را میابد!؟
لازم است به این کاشف «نقش تعیین کننده مبارزه توده های شهری» تذکر دهیم که در کشورهایی نظیر اسپانیا از سالهای سال  پیش، نقش توده های شهری در مبارزه تعیین کننده بود. زیرا این کشور یک کشور سرمایه داری امپریالیستی بوده و طبقه کارگر و جمعیت شهری در آن اهمیت درجه اول داشت.  اگر قاهره به مدل و الگویی برای کارگران ویسکونسین، مادرید، پاریس ،آتن و کلا  کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی تبدیل میشود،  این به هیچوجه به این معنی نیست که تا پیش از آن توده های روستایی در این کشورها دارای نقش تعیین کننده بودند و اکنون طبقه کارگر در این کشورهای امپریالیستی، از مصر و قاهره یاد گرفته است که نقش تعیین کننده را  به مبارزه توده های شهری بسپارد. در این کشورهای سالها و بلکه بیش از یک قرن است که نظام های سرمایه داری مسلط است و جنبشهای تعیین کننده، مبارزه توده و دقیقتر طبقه کارگر شهری است. نمونه بارز آن خود کمون پاریس است. آنچه بر طبقه کارگر و دانشجویان این کشورها  تا حدودی تاثیر گذاشت، برخی از اشکال مبارزه، همچون تصرف میدانها، چادر زدن  و شبانه روز در محل بودن است. شکلهایی که گونه ای از آن، از انقلاب مشروطیت  به این طرف، به شکل «تحصن» و «بست نشینی» در ایران موجود بود. یعنی جمع شدن در یک محل و به تحصن یا بست نشستن تا دریافت خواست خود.
 
23- حزب های کمونیست کارگری در مرکز مبارزه در شمال افریقا و خاورمیانه!؟
« این حرکت درست در نقطه مقابل خط و موضعگیریهای چپ سنتی، در همان حد حاشیه ای و منزوی که در دو دهه اخیر ابراز وجودی میکرد، قرار دارد. »
آیا اگر این حرکت درست در مقابل خظ و موضعگیری های چپ سنتی قرار داشت، مثلا در مقابل چپ مدرن تقوایی قرار ندارد؟ و یا در تایید خط ضد انقلابی حزب اوست؟  تقوایی زمین و آسمان را به هم وصل میکند تا ثابت کند که او مدرن است و چپ های پیش از حزب او، سنتی.  او گونه ای سخن میگوید که گویا جریانهایی نظیر حزب کمونیست کارگری در تک تک این کشورها وجود دارد و این حضرات کمونیسم کارگری نه در حد حاشیه هستند و نه منزوی: آنها در مرکز مبارزه و در میان مردم هستند. آنها خود اصلا این جنبشها را بر پا کرده اند!؟  
اما خط و موضع مارکسیست- لنینیستها- مائوئیستها، نه این است که در حاشیه بمانند و نه منزوی. آنها گرچه ادعای اینکه این جنبشها را آنها براه انداخته اند، ندارند، و یا مثلا این ادعا که همین الان در رهبری و یا قلب این جنبشها هستند( زیرا بطورکلی چپ در این کشورها ضعیف است) و بخوبی میفهمند که  بطور واقعی و بخاطر افول چپ در سطح جهان، بالاجبار نقشی حاشیه ای دارند، اما این گونه هم نیست که منزوی باشند و گوشه ای یافته، مشغول امور خودشان گردند. همانطور که مارکسیست- لنینیستها در انقلاب ایران در کنار مردم بودند، در مصر و تونس نیز مارکسیست- لنینیست ها و مائوئیستها در کنار مردم هستند ودرمبارزاتشان شرکت میکنند.
 
24- تقوایی و حزب «مدرنش» مخالف مبارزه علیه امپریالیسم
« چپی که از فرط "امپریالیسم ستیزی" و ضد آمریکائی گری رسما و علنا در کنار حسن نصرالله و نیروهای سیاه اسلامی قرار میگرفت. همان چپی که علیه حمله به عراق و در جنبش آنتی گلبالیزاسیون بخیابان میآمد برای حسن نصرالله کلاه از سر برمیداشت. همان که علیه گردهمائی سران جی بیست بخیابان میریخت از اسلام سیاسی هم فعالانه دفاع میکرد. شاخه چپ نسبیت فرهنگی بود. حرکتی که از تونس شروع شد عملا این نوع چپ را هم نقد و افشا کرد.»
تقوایی نفس امپریالیسم پرستی  و بویژه امپریالیسم آمریکا پرستی خود را باز هم نشان میدهد. مشکلی که با این چپها دارد بر سر این نیست که آنها غیر کارگری هستند و او کارگری ؛ بلکه سوای آنچه تا کنون- بویژه درباره قهرانقلابی- گفته ایم، این است که این چپ ها ضد امپریالیسم هستند و او طرفدار امپریالیسم.  او نه از موضع یک مارکسیست، بلکه از موضع یک پیرو امپریالیسم با حسن نصراله و نیروهای اسلامی مخالف است.  او مخالف جنبش آنتی گلوبالیزاسیون و آنهایی است که علیه گردهمایی سران جی بیست به خیابان میریختند و میریزند. او از اشتباه برخی از این چپ ها در مورد کسانی همچون احمدی نژاد یا حسن نصراله، استفاده میکند تا نفس حرکت ضد امپریالیستی آنها را زیر سئوال برد. چپ مدرن تقوایی چپی امپریالیستی  و ارتجاعی است.
 اما - و بر خلاف نظر تقوایی- جنبش ها و انقلابات مصر و تونس، جنبشهایی دموکراتیک و ضد امپریالیستی بودند و نه تنها  چپ را «افشا» نکرده و نمیکنند، بلکه برعکس صحت درستی نظرات چپ مائوئیستی را نیز نشان دادند و بازهم نشان خواهند داد. و باز بر خلاف نظر تقوایی، در این کشورها، نه تنها اسلام گرایان حضور داشتند و دارند، بلکه متاسفانه هم آنها، اکنون قدرت را در این کشورها در دست دارند.  و بالاخره بر خلاف نظر تقوایی، یکی از آن چیزهایی که این جنبشها بروی آن خط بطلان کشیدند، همانا داد و قال ترتسکیستها درباره جهانی شدن تضاد کارو سرمایه و انقلابات سوسیالیستی بود. این جنبشها بوضوح نشان داد که مسائل انقلاب دموکراتیک و استقلال ملی در این کشورها حل و فصل نشده و امپریالیسم نیز مانع بزرگی در راه حل و فصل این مسائل است.
                                                                          ادامه دارد
                                                               هرمز دامان -  شهریور 91
 
یادداشتها
1-    ما در مورد چپ م- ل ایران صحبت نمیکنیم. گرچه بیشتراین چپ ها- و نیز کمابیش جریان های چریکی- در دوره ای از فعالیت خود، مائو را به عنوان یک رهبر انقلابی م- ل تایید میکردند و گاه سعی داشتند از تجارب انقلاب چین در ایران استفاده کنند؛ اما بسیاری از آنها چیزی جز معدودی مباحث از مائو را نخوانده و بیشتر آنها نیز او را نمیفهمیدند و هنوز که هنوز است نیز نمیفهمند و یا نمیخواهند بفهمند! شاید بتوان گفت چرندیات رهبری حزب رویزیونیست و مزدور توده و نیز سوای اشتباهات تئوریک، تمایل به سوسیالیستی دانستن شوروی، که احساس و میل داشتن نقطه اتکا را در آنها حل و فصل میکرد و آرامششان میداد، تبلیغات بعدی ترتسکیستها و نیز غرب گرایی بخش قابل توجهی از روشنفکران ایران  در این وضعیت بی تاثیر نبوده است.
2-    اخیر مقاله ای که بوسیله جمشید هادیان ترجمه شده در سایت کمونیسم کارگری قرار گرفته است.  نویسنده این مقاله  شخصی به نام کن مک لاد است که  گویا بتازگی حکمت را کشف کرده است و این مقاله را برای معرفی وی نوشته است. و این کن مک لاد کیست: شخصی که عضو گروهی از سازمانهای بین الملل چهارم یعنی بین الملل ترتسکیستی بوده است. ما جدا این «کشف» حکمت بوسیله ترتسکیستهای بریتانیایی را به حضرات، سران و کادرهای حزب کمونیسم کارگری، اعوان و انصار دور و نزدیک ایشان و همه ی دارودسته ترتسکیستهای حکمتی تبریک میگوییم و امیدواریم مابقی ترتسکیستهای جهان نیز به کشف این ترتسکیست ایرانی که ترتسکیسم را « تکامل» داده، نائل گردند!؟
3-     این امر نه تنها در مورد این گونه احزاب درست است، بلکه در مورد احزاب لیبرال یا خرده بورژوایی نیز درست میباشد. زیرا از درون این احزاب نیز بخشی کنده میشوند و رو به سوی سازمانهای چپ میآورند. تفاوت این است که در جریانات رویزیونیستی افراد رده های میانه و پایین با ترمینولوژی مارکسیستی آشنا میشوند - اگر چه آنرا رویزیونیستی میآموزند- و برخی علائق در مورد طبقه کارگر و توده ها در آنها پدید میآید، امری که درمورد جریانهای لیبرال  و غیر چپ ضرورتی و زمینه ای ندارد.
 

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

مبارزات دموکراتیک و انقلابی در ایران(2) تحلیل تاریخی ترتسکیستی: توجیه و تبرئه استبدا د، استعمار و امپریالیسم!


مبارزات دموکراتیک  و انقلابی در ایران(2)

                                       تحلیل تاریخی ترتسکیستی: توجیه و تبرئه استبدا د، استعمار و امپریالیسم!

همانطور که تصور میشد، دارودسته های ترتسکیستی در مقابل  اعتصاب سیاسی بازاریان، تجار و کسبه موضع بگیرند و طبقه کارگر را از هر گونه حمایت و پشتیبانی این حرکت باز دارند، این امر رخ داد. گروه ترتسکیستی میلیتانت دست به درج مجدد مقاله ای در باره تاریخ ایران با نام «  نقش تاریخی بازاریان و خیانت به طبقه کارگر» زد. این مقاله در سایت های مختلف قرار گرفت و حتی سایت هایی که میان مارکسیسم- لنینیسم و شبه ترتسکیسم دست و پا میزنند، آن را بی کوچکترین نظری از جانب خود، در سایت خود قرار دادند. گزارش این مقاله از وقایع  تاریخ ایران، عمدتا نادرست و آمیخته به تحریف های اساسی و تبیین و تحلیل آن، درهم و نه از موضع منافع طبقه کارگر، بلکه مغرضانه و در مجموع از موضع منافع بورژوازی کمپرادور و سلطنت طلب ایران و امپریالیستها است. بنابراین گرچه این مقاله از نظر بیان واقعیتها و حوادث تاریخی واجد کوچکترین ارزشی نیست، و ما جز مواردی به این امر نخواهیم پرداخت، اما به سبب ارائه نمونه وار نظرات و تحلیل های  ترتسکیستی مفید است.

بازاریان
اولین نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که بازاریان خواه از لحاظ موقعیت اقتصادی و اجتماعی و خواه ایدئولوژیک و سیاسی وضعیت یکسانی ندارند. از لحاظ اقتصادی، در بازارها طیف های مختلفی از تجار عمده و خرد، از لحاظ  سرمایه، تعداد کارگران و درآمد  وجود دارد.همچنین، در حالیکه در میان لایه های بالایی بازار طیف هایی یافت میشوند که به سرمایه های خارجی و امپریالیستها وابسته اند، درمیان لایه های متوسط و پایین، اقشار مختلف عموما به سرمایه داخلی وابسته اند.
 از لحاظ فرهنگی، کل بازار به دو طیف سنتی و مدرن تقسیم میشود. در میان لایه های بالایی سنتی ها و مدرن ها، هر دو، هم سرمایه دارانی یافت میشود که به سرمایه خارجی و امپریالیستها وابسته اند و هم کسانی که سرمایه دار ملی هستند.
 برهمین متن سنتی و مدرن، جریانهای ایدئولوژیک گوناگون در میان  طیف های مختلف بازاریان مشاهده میشود. دو گرایش اصلی در میان بازاریان عبارت است از گرایش به ایدئولوژی های سنتی بخصوص مذهب و گرایش به ایدئولوژیهای مدرن غربی.
 در میان گرایش های سنتی هم میتوان نظراتی را مشاهده کرد که به ارتجاعی ترین تفاسیر از کتب مذهبی و احادیث گرایش دارند و هم  نظراتی را دید که تفاسیرشان از این کتب و احادیث باصطلاح توام با بدعت است  با زمان همراه گشته و تا حدودی  و با درجات متفاوت دارای جنبه های مترقی است.
در میان گرایش به ایدئولوژی های مدرن غربی، دو گرایش قابل تمیز از یکدیگر وجود دارد: نخست گرایش به ایدئولوژی بورژوازی امپریالیستی که مدرن بودن آن عمدتا در فساد فرهنگی و گنداب زندگی غربی خلاصه میشود، در حالیکه از لحاظ اقتصادی گرایش به تسلط انحصارهای رانت خوار بر دولت(مثلا دربار و دور بری های درجه اول آن) و از نظر  سیاسی گرایش عمیق و همه جانبه ای به ارتجاع سیاسی( استبداد و دیکتاتوری ) دارد. و دوم گرایش به ایدئولوژی لیبرالیستی قرنهای هفده وهیجدهم، رقابت آزاد سرمایه ها، دموکراسی بورژوایی و فرهنگ مترقی در فرهنگ غرب.
و اما از لحاظ سیاسی طیف های مختلف بازاری ها به احزاب گوناگون سیاسی گرایش داشته اند. بخش  مهم بالائی ترین لایه ها به نیروهای در قدرت همچون قاجاریه و پهلوی ها  و نیز در دوره جمهوری اسلامی به ولی فقیه، دولت و... بخشی از بازاریان متوسط و میانه به جریانها و احزاب ملی گرایش داشته اند. رد پا و تاثیر این گروه که بخش عمده لایه های متوسط بازار را تشکیل میدهد از زمان مشروطیت تا دوران کنونی، قابل بررسی است.  بجز گرایش به ایدئولوژی بورژوازی امپریالیستی که در میان لایه های مختلف خرده بورژوازی بازار یعنی کسبه خرد و پیشه واران تقریبا ناچیز است، بقیه گرایش ها اما در اشکالی با رادیکالیسم متفاوت از لحاظ شدت و عمق در میان  این اقشار دیده میشود.
اما درمقاله نامبرده، ترتسکیست مزبور تنها از کلمه «بازاریان» استفاده میکند وکوچکترین تحلیلی در مورد لایه های مختلف آن ارائه نمیدهد :
« با نگاه به جنبش بازار در ایران تا اواخر دهه 1970، از نقطه نظر ائتلاف آن ها با گروه ها، اقشار و طبقات مختلف حول یک سری از منافع طبقاتی سه مرحله قابل تمایز است: مرحله اوّل، نخستین تلاش های بازاریان برای ایجاد ائتلاف و اتحاد با روحانیون و سایر اقشار و گروه ها در مقابل دولت شاه و سرمایه خارجی طی سال های 1891 تا 1905 (انقلاب مشروطیّت) است. در این دوره، بازاری ها به مراتب مستقل تر، ولی در مواجهه با مداخله خارجی و سیاست های دولت ضعیف تر بودند. مرحله دوّم، ائتلاف ها و اتحادهایی است که در طی دوران پس از سال 1905 تا اوایل دهه 1950 صورت گرفت؛ در این دوران، بازاریان، اتحادهای جدیدی را با سایر گروه ها و طبقات اجتماعی تجربه کردند. مرحله آخر نیز دوره تلاطم از اوایل دهه 1950 تا سال 1979 (انقلاب ایران) است. در همین دوره به وضوح دیده می شود که بازاری ها به شدّت در سیاست فعّال بوده اند و اتحاد خود را با روحانیّت ادامه داده و تقویت کرده اند.»(1)
از نظر مقاله بازار یک کل به هم پیوسته است. همه بازاری ها یکسانند. از لحاظ اقتصادی- اجتماعی موقعیت یکسانی دارند، ازلحاظ ایدئولوژیک همه مثل هم فکر میکنند و از لحاظ سیاسی به جریانها و اجزاب واحدی گرایش و یا تعلق دارند. بازاریان همه سرمایه دار بزرگ، سنتی و مرتجعند.( 2)

روحانیت
 البته در میان بازاریان، گرایش به پذیرش ایدئولوگ از میان روحانیت بویژه در دوره های پیش از سالهایی 20 تا 32 بسیار قوی بوده است. اما روحانیت نیز همچون بازار هرگز کل یکدست و بی اختلافی نبوده است. در قشر روحانیت، نخست اینکه لایه های مختلف و تعلقات مختلف طبقاتی دیده میشود و دوما، گرایش هایی از نظر ایدئولوژیک متضاد همچون سنتی ارتجاعی و سنتی نیمه ارتجاعی و نیز شبه مدرن ارتجاعی و مدرن مترقی و یا از نظر برنامه اقتصادی - سیاسی ( و نه چارچوب مذهبی تفکر که خواه نا خواه ارتجاعی است) مترقی یا انقلابی. گرایشهایی که برخی از آنها  از همان زمان مشروطیت نیز مشاهده میگردد. همین ویژگیها، با گرایش به قطبیت هر چه بیشتر، که  بر زمینه تکامل اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران  پدید آمده است، تا زمان کنونی مشاهده میگردد. قطبیتی که  تخالف میان آنها را به منتها درجه شدت بخشیده و به آنتاگونیسم  کشانده است. در همان زمان مشروطیت بسیاری از روحانیون رده بالا بوده اند که خود مخالف گرایشهای سنتی و مشروعیت و طرفدار مشروطه بوده اند. روحانیون رده بالا مانند میرزای شیرازی ، خراسانی، مازندرانی و نیز یکی از مهمترین ایدئولوگ ها ی مشروطیت یعنی نائینی، مخالف مشروعه خواهان و سنت پرستان متکی به بیگانه ای همچون شیخ فضل اله نوری بوده اند.
اما برای مقاله نویس ترتسکیست، روحانیت کل یک پارچه سنت خواه مرتجع است که دستش در دست بازاریان ایضا مرتجع میباشد. به نمونه  بررسی مبارزات ضد استعماری تحریم تنباکو توجه کنیم:
« با وجود پیروزی سیاسی این ائتلاف در سال 1905، دولت شاه و کمپانی های موجود سرمایه داری غربی در ایران، به آرامی به تغییر سیاست و اقتصاد ایران ادامه دادند. از یک سو، گروه ها و طبقاتی هم چون اربابان زمین، سرمایه داران صنعتی و تجار ثروتمند از رفرم های دولت شاه و الحاق اقتصادی به کشورهای سرمایه دار غرب دفاع کردند. و از سوی دیگر، بازاری ها، علما در مقابل چنین الحاق و رفرم هایی قرار گرفتند.»
  بنابراین، بر مبنای نظر نویسنده،  اگر بازاریان و علما  به مبارزه ضد استعماری دست زدند این یعنی مخالفت با رفرم ها و اصلاحاتی که دولت شاه (کدام شاه) به آن دست میزد و اربابان زمین و تجار ثروتمند و سرمایه داران صنعتی نیز از آن پشتیبانی میکردند. پس علما و تجار متوسط و کم تر ثروتمند، در این جا مخالف اصلاحات و - احتمالا یا علی القاعده - نماینده ارتجاع،  و دولت شاه و اربابان زمین که البته سرمایه داران صنعتی و تجار ثروتمند(البته شاید منظور سرمایه داران «صنعتی» کمپرادوری باشد که هنوز در ایران پدید نیامده بودند و تجاری که بویژه علاقه به فروش کالای خارجی که سود بیشتری داشت، بودند) هم جزو آنها بودند، طرفدار رفرم ها و الحاق اقتصادی به استعمارگران؛ که اگر پیش میرفت (که رفت)، ترقی و تکامل جامعه ایران و سرمایه داری شدن آن را در بر داشت(بویژه با اصلاحات ارضی شاه). که در بر داشته است و ایرانی که با واسطه امپریالیستها و کمپرادورها تکامل یافته اینک در برابر ماست. و نیز :
« بازاریان قادر نبودند تا با کمپانی های سرمایه داری غربی به علت تولید ناکافی خود- هم به خاطر مناسبات سنتی تولید و هم به خاطر نبود سرمایه جهت سرمایه گذاری در تکنولوژی جدید- به رقابت بپردازند. علما نقش سنتی خود در جامعه و دولت را از دست دادند
البته مخالفت بخشی از علما با غرب از موضع ترقی خواهی نبود، بلکه از موضع تحجر و سنت بود، اما این اساسا و بیشتر شامل نظریات لیبرالی و دموکراسی بورژوایی و سازماندهی دولت بر اصول و ضوابط بورژوایی بود و بیشتر علمایی از این دست مثل شیخ فضل الله نوری اتفاقا بیشتر در همان جبهه استعمار بودند تا جبهه بازاریان و علما. در حقیقت بیشتر علمایی که نقش ایدئولوگ بازاریان  و نیز سرمایه داران نوین را بازی میکردند اینقدر مخالف از بین رفتن نقش ستی خود نبودند که مخالف با سنت و تحجر و گذشته گرایی.  نمونه برجسته این علما بویژه عالمی همچون نائینی بود که در همان زمان رساله مشهور وی  مورد موافقت و ستایش روحانیونی همچون شیخ محمد کاظم خراسانی و شیخ عبداله مازندرانی قرار گرفت. (3)
« به دنبال انقلاب مشروطیّت، ائتلاف مذکور، به کسب قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران ادامه داد. در همان حال که دولت شاه سرگرم معرّفی ارزش ها و سنن غربی به دستگاه دولتی بود، ائتلاف فوق از حمایت قابل ملاحظه ای در بین مردم برخوردار می شد. کارگران اغلب به طور کامل از بحث های غرب ستیزانه بازاری ها و روحانیوین حمایت نمی کردند، چرا که هدف آن ها بهبود استاندارد زندگی خودشان بود.»(4)
به این ترتیب روحانیون چون یک کل واحد مخالف غرب  و در حقیقت مخالف پیشرفت صنعتی وانمود میشوند. اما حقیقت این است که نه روحانیون یک کل واحدند و نه همه ی آنها مخالف غرب. همانطور که اشاره کردیم روحانیونی، خواه در دوران مشروطیت و خواه در دوران پس ازآن تا کنون، بوده و هستند که مخالف جذب فرهنگ مترقی غرب و نو نوار کردن برخی درکهای سنتی نیستند. بسیاری از این روحانیون همچون طالقانی در جبهه ملی و به همراه مصدق در حالیکه علیه استعمار و امپریالیسم انگلیس مبارزه میکردند، در عین حال مخالف جذب فرهنگ مترقی غرب نبودند. در همان دوران مشروطیت، آخوندهای رادیکالی همچون شیخ محمد خیابانی ( و نیز بزرگانی همچون ملکالمتکلمین و شیخ احمد روحی) نیز بودند که تا حدود زیادی مترقی ترین جنبه های دمکراتیسم فرهنگ غرب  را جذب کرده و ازآن در مبارزه خویش بهره میگرفتند. در سال های بعد که مارکسیسم وارد ایران شد، برخی از آخوندها مارکسیسم را میخواندند و تا حدودی افکارشان با گرایش و قبول برنامه کمونیستی توام شد. نمونه برجسته آنها، شیخ عزالدین حسینی بود که سالها در خدمت یک سازمان چپ به تبلیغ و نشر افکار چپ دست زد.

سرمایه داران صنعتی
 وقتی مقاله از ائتلاف بازاریان با گروه ها و اقشار و طبقات مختلف در دوران مشروطیت (وحتی پس ازآن) در آن مرحله بندی  صحبت میکند، روشن نیست که این طبقاتی که قرار بوده است بازاریان با آنها ائتلاف کنند (بجز روحانیون و کارگران که گویی این دومی در آن زمان یک طبقه پرقدرت بود) کدام طبقات بوده اند. نویسنده ترتسکیست مقاله، سپس از گروه ها و طبقات دیگر صحبت میکند که ما به این موارد توجه میکنیم :
« در نتیجه انقلاب 1917 روسیه، که تهدیدی برای مناسبات موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و البته ائتلاف ها بود، بازاریان و علما به حمایت از دولت شاه و متحدین آن- مانند سرمایه داران صنعتی، ارتش و اربابان زمین- پرداختند تا قدرت جنبش کارگری در ایران را تقلیل دهند.»
 اولا، در حالیکه نفس وجود انقلاب روسیه تهدیدی برای هر مناسبات موجود اقتصادی، اجتماعی سیاسی و از جمله استعمار و امپریالیسم بود، اما تهدیدی برای هر نوع ائتلافی در کشورهای تحت سلطه و در میان نیروهای خلق نبود. دوما روشن نیست که متن مذکور از کدام دوره صحبت میکند. زیرا سال 1917منطبق با سال 1296 شمسی در ایران است که حوادث شمال  و مبارزات میرزا کوچک خان ایران رخ داد. بحث درباره آن دوره نیز بسیار زیاد است. سوما در صورتی که چنین ائتلافهای میان جریان های مختلف طرفدار امپریالیسم، نیمه فئودالیسم و سرمایه داری و علیه جنبش طبقه کارگر شکل بگیرد، که برخی زمانها و بویژه زمانی که طبقه کارگر به مثابه یک نیروی مستقل وارد مبارزه شود، میگیرد، به هیچوچه نباید این برداشت یکسر نادرست را کرد که پس در هر زمانی، هر گونه ائتلافی میان طبقه کارگر با بازاریان، علما و بورژوازی صنعتی نادرست است. طبقه کارگر میتواند و باید از مبارزه این اقشار و طبقات با استبداد و امپریالیسم به هر درجه ( موقتی، نیم بند، سست، ناپیگیر و خلاصه به هر درجه اما واقعی) که باشد، حمایت و پشتیبانی نماید و وارداتحادها و ائتلاف هایی با آنها بشود بی آن که هرگز فراموش کند که این متحد و یا موتلف امروزی ممکن است خیانتکار و دشمن فردا باشد و از این رو در چنین اتحادها و ائتلافهایی همواره باید با هوشیاری و مراقبت تام عمل نماید.  
از سوی دیگر این چنین صف بندی  در آن دوره ها وجود نداشت که یک سر آن بازاریان و علما باشند و سر دیگر آن دولت شاه  و متحدین آن یعنی سرمایه داران صنعتی و ارتش و اربابان زمین . ارتش اولا ارتش  خود دولت شاه بود و نه متحد آن. اربابان زمین اصولا همان طبقه حاکمه یعنی زمینداران بزرگ  و اشراف قاجار بودند که تنها بخش ناچیزی از آنها از دولت جدا شده و در مقابل آن قرار داشت. سرمایه داران صنعتی در ایران که علی القاعده باید سرمایه داران ملی باشد، هنوز به مثابه یک طبقه متحد و قدرتمند در ایران شکل نگرفته بودند و تقریبا و عمدتا طبقه ای  درهم، آمیزشی از زمیندار، صنعتکار و تاجر بودند. اینان نیروی زیادی نداشتند و متحد شاه نبودند، بلکه عموما  و بیشتر از بازاریان، مخالف شاه بودند. جنبش مشروطیت و پس از آن، صرفا جنبش بازاریان و علما علیه استعمار و استبداد نبود، بلکه این جنبش طبقه جدید متوسط، یعنی همان سرمایه داران صنعتی (با خصوصیات پیش گفته) بود که بازاریان و تجار نیز در آن نقش مهمی داشتند. مقاله با قرار دادن سرمایه داران صنعتی خود ساخته به عنوان متحدین دولت شاه میخواهد برای خواننده جا بیندازد که شاه طرفدار صنعتی کردن کشور و نماینده ترقی صنعتی و  بازاریان و علما نماینده سنت، مذهب و تحجر بودند!  بر مبنای این نظر میتوان این گونه برداشت کرد که انقلاب مشروطیت کوششی ضد اصلاحات شاه  برای مدرنیزه کردن و تلاشی تحجرخواهانه بوده است و علی القاعده شیخ فضل اله نوری متحد شاه، عنصری طرفدار پیشرفت اصلاحات و صنعت کردن کشور بوده است. موردی دیگر :
 « با وجود پیروزی سیاسی این ائتلاف در سال 1905، دولت شاه و کمپانی های موجود سرمایه داری غربی در ایران، به آرامی به تغییر سیاست و اقتصاد ایران ادامه دادند. از یک سو، گروه ها و طبقاتی هم چون اربابان زمان، سرمایه داران صنعتی و تجار ثروتمند از رفرم های دولت شاه و الحاق اقتصادی به کشورهای سرمایه دار غرب دفاع کردند. و از سوی دیگر، بازاری ها، علما در مقابل چنین الحاق و رفرم هایی قرار گرفتند.»  
میبینیم بار دیگر گروه ها و طبقاتی هم چون اربابان زمان(!؟) سرمایه داران صنعتی و تجار ثروتمنداز رفرم های دولت شاه و الحاق اقتصادی به کشورهای سرمایه داری غرب (یعنی به استعمار گران وامپریالیستها) دفاع میکرده اند، آن هم زمانی که ائتلاف علما و بازاریان (یعنی تجار غیر ثروتمند) در 1905(منظور امضای فرمان مشروطیت بوسیله مظفرالدین شاه است) پیروز شد! و به این میگویند تحلیل تاریخ!؟
 اگر از اربابان زمان و تجار ثروتمند بگذریم ما در اینجا سرمایه داران صنعتی را خواهیم یافت. همان نکاتی که در بالا گفتیم در مورد این بخش نیز راست در میآید. سرمایه داران صنعتی و نمایندگان سیاسی آنها  در سالهای پس از امضای مشروطیت، نه در جبهه ارتجاع و استعمار، نه طرفدار وابسته شده اقتصادی به امپریالیسم بلکه بطور عمده مقابل آن قرار داشتند. و اگر تجار ثروتمند طرفدار وابستگی به استعمار بودند، که بعضا بوده اند، اما تجار متوسط و خرد نه تنها طرفدار وابستگی نبودند، بلکه مخالف آن بودند. کل مبارزات دوران مشروطیت درست بخاطر رهایی ایران از چنگال استعمار و استبداد بود. رهبری این مبارزات بطور عمده در دست نمایندگان بورژوازی ملی ایران (سرمایه داران تجاری و صنعتی ) بود. و گرچه بدلایل بسیار ازجمله ضعف مفرط اقتصادی و سیاسی بورژوازی ایران و پیوندها و اتحادهای آن با بخش هایی از اشراف و فئودالهای دربار شکست خورد اما نه سرمایه داران صنعتی ایران خواهان الحاق اقتصادی به استعمار گران بوده اند و نه همه ی تجار.
 از سوی دیگر اگر بخش از بازاریها و علما در مقابل چنین الحاقی بودند که بودند، آنان نه از موضع حفظ نظام فئودالی و یا سنت بلکه از موضع همان گرایش به استقلال و آزادی در چارچوب سرمایه داری ملی مخالف امپریالیسم و استبداد بودند.موضعی که سرمایه داران صنعتی نیز در پیوند با آن قرار داشتند.
 نویسنده ترتسکیست که به صورت شفافی به آرایشگری استعمار، امپریالیسم و استبداد میپردازد، خط مزبور خود را در تمام مقاله دنبال میکند. استعمار گران، امپریالیستها و مستبدین مرتجع قاجار و بعدها پهلوی های ایضا مرتجع همه خواهان ترقی صنعتی ایران، تبدیل آن به یک کشور سرمایه داری و مدرن کردن دستگاه دولت بودند، اما بازار و علما همه و همه طرفدار عقب نگه داشتن ایران در همان ساخت فئودالی و استبدادی! معلوم میشود که آن همه مبارزات در دوران مشروطیت و بعدها 20 تا 32 بوسیله مصدق و جبهه ملی نه برای پیشرفت ایران بلکه برای عقب نگه داشتن آن بوده است.              
  
استعمارگران وامپریالیستها
در متن های بالا از «سرمایه خارجی» و یا «مداخله خارجی» نام برده میشود. ببینیم منظور کیست:
از اوائل قرن نوزدهم ایران به محل نفوذ استعمارگران تبدیل شد. در اواخر این قرن امپریالیستهای انگلیس و روس، ایران را میان خود تقسیم کرده بودند. این امر مبارزات دامنه دار، گسترده و عمیقی را در میان مردم ایران دامن زد که یکی از نقاط اوج آن انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی مشروطیت بود. در آن زمان طبقه کارگر از نظر اقتصادی و  سیاسی ضعیف بود و رهبری مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی را عمدتا سرمایه داران تولید کننده و تجار ملی در دست داشتند. علل اصلی مخالفت تجار و سرمایه داران همانا تسلط یافتن انحصاری امپریالیستها بر اقتصاد و سیاست کشور و استبداد حاکمه بود که ناامنی فراوان برای فعالیتهای اقتصادی آنها ایجاد میکرد و مانع حرکت آزاد سرمایه ها میشد. دولت قاجارها و بخشی از روحانیت مرتجع با امپریالیستها همکاری میکرد، اما بخش مهمی از روحانیون که تفکرات قدیمی را با برخی تفکرات جدید درهم آمیخته بودند نه  به سبب تمایل به گذشته، بلکه برای رفتن به پیش، با امپریالیستها مخالف بودند. در آنزمان مکلا در کشور کم بود و ایدئولوگ های غیر روحانی در مملکت بسیار نایاب بود. از این رو ایدئولوگ های اغلب طبقات غیر طبقه کارگر، روحانیون بودند.  
اما نخست اینکه در مقاله اساسا از استعمار و امپریالیسم( بجز یکبار و باز به سبک ترتسکیستها برای رد گم کردن که در یادداشت شماره 5 به آن اشاره کرده ایم) صحبتی نمی شود و دوما، بجای استعمارگران و امپریالیستهای غربی از «کشورهای غربی» نام برده میشود که گویا بالاخره اگر اجحافی میکردند در تلاش بودند که مدرنیسم و مدرنیته را وارد ایران کنند و دولت قاجارها و بعدها پهلوی ها نیز همین تمایل را داشتند. اما بازاریان که از نظر مقاله نویس، یک طیف واحدند و همیشه هم دستشان در دست روحانیون ارتجاعی بوده نمیخواستند ایران نونوار شود.
« با این حال، اقتصاد ایران، از زمان اعمال نفوذ سرمایه داری غربی بر اقتصاد کشور، غالباً بحران های همزمان و مداوم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را تجربه می کرده است.
. بازاری ها به طور مشروط به انتقاد از رفرم های اقتصادی شاه پرداختند، چرا که جریان سرمایه از سوی کشورهای سرمایه داری غربی می توانست سهم بازاریان از کلّ اقتصاد را کاهش دهد. به عبارت دیگر، بازاری ها به مثابه تجار ناسیونالیست اواخر قرن 19، به عنوان مدافعان "سیاست های حمایتی" در مقابل نظام اقتصادی سرمایه داری غربی به شمار می رفتند.»
« برای مثال، اعتراضات گسترده سال 1891، اعتراضاتی علیه اقدامات سرمایه داری غربی در ایران بود که بازاریان از چهره های کلیدی آن به شمار می رفتند.» (در اینجا صحبت از جنبش ضد استعماری تنباکو است که در واقع پیش درامدی بر انقلاب ضد امپریالیستی مشروطیت میباشد. )
«با وجود پیروزی سیاسی این ائتلاف در سال 1905، دولت شاه و کمپانی های موجود سرمایه داری غربی در ایران، به آرامی به تغییر سیاست و اقتصاد ایران ادامه دادند.»( منظور انحصارات امپریالیسم غرب است).
« بازاریان قادر نبودند تا با کمپانی های سرمایه داری غربی به علت تولید ناکافی خود- هم به خاطر مناسبات سنتی تولید و هم به خاطر نبود سرمایه جهت سرمایه گذاری در تکنولوژی جدید- به رقابت بپردازند.»
« ...در همان حال که دولت شاه سرگرم معرّفی ارزش ها و سنن غربی به دستگاه دولتی بود.»(منظور فرهنگ وارداتی امپریالیستی شبه مدرن رضا شاه است)
« در اوایل دهه 1950، بازاری ها و روحانوین دولت پادشاهی وقت را به خاطر ضعف در مقابل قدرت های خارجی، از نظر کنترل سرمایه داری خارجی بر اقتصاد و نفوذ آن بر سرتاسر جامعه، به باد انتقاد گرفتند. بنابراین، زمانی که دولت شاه و کشورهای سرمایه داری غربی متحد آن به برخی تعهّدات خود عمل نکردند، بازاری ها و علما تصمیم به حمایت از اعتصابات گرفتند. پیش تر، بعد از به "استعفای" شاه وقت (رضا شاه، در سال 1941) اتحاد بازار- روحانیّت- کارگران همراه با "طبقه متوسّط" دولت جدید را تشکیل داد. هرچند، طی چند سال، بازاری ها و علما دوباره با شاه تبعیدی و سرمایه داران خارجی، به توافق رسیدند و از ائتلاف خود عقب نشینی کردند و عملاً با این کار، به جنبش کارگران خیانت نمودند. به عبارت دیگر، بازاریان و علما به محض آن که دولت شاه و کشورهای سرمایه داری غربی متحد آن، وعده مزایای اقتصادی و سیاسی را به آن ها دادند، از حمایت خود نسبت به کارگران دست کشیدند.»
« در اوایل دهه 1960، دولت وقت شاه، به "انقلاب سفید" دست زد. هدف از "انقلاب سفید"، از یک سو ایجاد رفرم های اقتصادی و سیاسی لازم برای ایجاد یک طبقه متوسّط جدید وابسته بود که بتوان برای حمایت از دولت و حاکمیّت بر روی آن حساب کرد، و از سوی دیگر از بین بردن مناسبات فئودالی و قبیله ای و تغییر اقتصاد سنتی به یک سرمایه داری غربی.» (5)
بدین ترتیب شاه مترقی، و همه ی جریانها و طبقاتی که مخالف رفرم ارضی به شکل  امپریالیستی آن بودند ارتجاعی. رفرم ارضی امپریالیستی نیز یعنی حل مسئله دهقانی نه از موضع رشد سرمایه داری داخلی و یا منافع واقعی دهقانان که تنها به رهبری طبقه کارگر محقق میشد، بلکه از موضع نیازهای سرمایه های امپریالیستی و کمپرادورها.

مبارزات ضد استعماری و ضد  استبدادی
از نظر نویسنده مقاله، بازاریان موافق نظام سنتی کهن و مخالف رفرم و توسعه صنعتی درایران بوده اند. به این قطعه کج و معوج توجه کنیم:
« با این حال، اقتصاد ایران، از زمان اعمال نفوذ سرمایه داری غربی بر اقتصاد کشور، غالباً بحران های همزمان و مداوم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را تجربه می کرده است. به عنوان نمونه، از اواسط قرن 19 به بعد، دولت ایران تلاش کرد تا هم شکل خود، به عنوان یک دولت سنتی مشابه سایر دول خاورمیانه، و هم نظام اقتصادی، مذهبی و سیاسی سنتی جامعه خود را به یک سیستم حکومتی غربی تغییر دهد. در آن مقطع، بازاری ها به نوعی مخالفت خود را با دولت شاه نشان دادند، چرا که نظام دولتی جدید، می توانست تأثیر و نفوذ آن ها بر بازار را، یعنی جایی که مستقلاً و به مدّت چند قرن قدرت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در دست داشته اند، محدود کند. بازاری ها به طور مشروط به انتقاد از رفرم های اقتصادی شاه پرداختند، چرا که جریان سرمایه از سوی کشورهای سرمایه داری غربی می توانست سهم بازاریان از کلّ اقتصاد را کاهش دهد. به عبارت دیگر، بازاری ها به مثابه تجار ناسیونالیست اواخر قرن 19، به عنوان مدافعان "سیاست های حمایتی" در مقابل نظام اقتصادی سرمایه داری غربی به شمار می رفتند.»
 در اینجا مخالفت بازاریان با استعمار و استبداد که مسبب بحران های پیاپی در اقتصاد ایران و تبدیل ایران به ملک طلق استعمارگران  بوده اند، تبدیل به مخالفت آنها با مدرن کردن دولت بوسیله شاه(ناصرالدین شاه!؟) و تبدیل سیستم حکومتی به «سیستم غربی» شده است. در این قطعه از یک سو اعمال نفوذ سرمایه داری غربی (استعمار و امپریالیسم) بر اقتصاد کشور مسبب (گرچه با کلماتی نه چندان روشن مانند «تجربه میکرده است». که جا برای این درک باز میگذارد که اعمال نفوذ سرمایه داری غربی مسبب این امر نبوده، بلکه همزمان با آن بوده است!) بحران های همزمان و مداوم اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی قلمداد گردیده است و بازاریها تجار ناسیونالیستی معرفی شده اند که مدافع سیاست حمایتی و مخالف آزادی نظام اقتصادی سرمایه داری غرب( استعمار) در صدور افسار گسیخته کالا به ایران بوده اند. از سوی دیگر به گونه ای وانمود شده که  هنگامی که دولت ایران در صدد تجدد در ارکان اقتصادی، مذهبی و سیاسی بوده است( که منظور باید برخی اصلاحات حکومتی فراهانی و امیر کبیرباشد و در متن مذکوردولت مملکت بر باد ده ناصرالدین شاه جای این اشخاص را گرفته است) گویا تجار ملی مخالف اصلاحات  و نوگرایی در اقتصاد و سیاست ایران بوده اند. در اینجا مبارزه ضد استعماری تجار ملی که طبیعتا بازار داخلی را برای خود میخواهد و استعمار را مانع میبیند، بجای آنکه بدرستی تفسیر شده و تجار ملی را مترقی و مدافع رشد سرمایه داری ملی ارزیابی کند مینویسد:« نظام دولتی جدید، می توانست تأثیر و نفوذ آن ها بر بازار را، یعنی جایی که مستقلاً و به مدّت چند قرن قدرت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در دست داشته اند، محدود کند.» این امر یعنی رشد سرمایه داری ملی در ایران ربطی به تسلط  تجار در قرون پیش ندارد. از اواسط قرن نوزدهم سرمایه داری داخلی شروع به رشد و توسعه کرد و تجار ملی در شرایط زایش بورژوازی صنعتی ایران بودند. اخلال استعمار و مبارزه ضد استعماری تجار، نباید اینگونه تفسیر شود که گویا تجار استعمار گران را که در متن مذکور تبدیل به سرمایه داری غربی شده اند، مانع تسلط  طولانی خویش بر بازار، یعنی به نوعی تجارت در نظام فئودالی، میدانستند و از این رو نه از موضع یک سرمایه داری ملی در مقابل استعمار و امپریالیسم، بلکه از موضع یک نظام فئودالی در مقابل سرمایه داری غرب ایستاده بودند.(6)

 جنبش تنباکو
« این جنبش اعتراضی شاید بتواند نقطه شروع توسعه و بسط دکترین مذهبی- سیاسی بازاریان ایران در قرن بیستم باشد. برای مثال، اعتراضات گسترده سال 1891، اعتراضاتی علیه اقدامات سرمایه داری غربی در ایران بود که بازاریان از چهره های کلیدی آن به شمار می رفتند. در قیام تنباکو طی سال های 1891-1892 (با فتوای میرزا محمّد حسن شیرازی علیه قرارداد ناصرالدین شاه برای اعطای امتیاز انحصاری 50 ساله تنباکو به تالبوت) بازاری ها با "علما" و جنبش کارگری که هنوز خام بود، علیه کمپانی های سرمایه دارغربی ائتلاف کردند. این کمپانی ها از یک سو، منبع درآمدی عمده برای دولت شاه و از سوی دیگر قویاً مدافع "غربی کردن" بسیاری از فعّالیّت های اجتماعی بودند که همین موضوع می توانست به بسیاری از نقش های اجتماعی "روحانیّت" خاتمه دهد.»
به این ترتیب کمپانی های استعماری گرچه «منبع درآمدی عمده برای شاه بودند»، اما  میخواستند ایران را از آن وضع عقب مانده نجات دهند و بسیاری فعالیتهای اجتماعی را غربی، یا منطبق با استانداردهای  سرمایه داری غربی کنند.  مخالفت بازاریان و نیز روحانیت علیه استعمار تنها برای این بود که این عمل کمپانی ها میتوانست به بسیاری نقش های اجتماعی آنها خاتمه دهد.
نتیجه : جنبش تنباکو اگر رخ نمیداد بهتر بود، زیرا روحانیت و همچنین تجاربازار، از یک موضع ارتجاعی و برای حفظ نقش اجتماعی خود  و نگهداری تسلط دیرینه بر بازار، مخالف استعمار و کمپانی هایی استعماری بودند که در صدد بودند سرمایه داری به ایران بیاورند!؟ (6)
در بخش بعدی این نوشته بیشتر درباره خط ترتسکیستی نویسنده  و خیر خواهی ریاکارانه وی برای طبقه کارگر و نیز استنتاجات سیاسی نادرست از مسئله« خیانت بازاریان به طبقه کارگر» که دربرخی مراحل و دوره ها پیش می آید، صحبت میکنیم.   
                                                 
                                                                                    ادامه دارد


                                                                                 هرمز دامان
                                                                                 مهر 1390

یادداشتها
1-    این مرحله بندی بسیار بی محتوی است. هیچ چیز برای وحدت میان این سالها جز فعالیتهای بازاریان برای  ائتلاف و اتحاد با با روحانیون و سایر اقشار و گروه ها در مقابل شاه و سرمایه خارجی مشاهده نمیشود. تمایز دوره اول (دوره مبارزات تحریم تنباکو) با دو دوره بعدی این است که بازاری ها در این دوره  به مراتب مستقل تر(منظور مستقل تر از چه جریانی است: استعمارگران یا روحانیون؟) اما در مواجهه با مداخله خارجی و سیاست های دولت ضعیف تر بودند( آیا این به این معنی است که مثلا در دوره های بعدی وابسته تر، مثلا به استعمارگران و یا  روحانیون، و از این رو قوی تر بودند) و ضمنا در حال تلاش برای ائتلاف با دیگر طبقات و گروه ها بوده اند. تمایزمهمی برای تفاوت دوره دوم(دوران مشروطیت) از دو دوره پیش و پس از آن وجود ندارد جز اینکه در این دوره دست به ائتلاف و اتحادهایی زده اند. وجه تمایز دوره سوم (دوران پس از 1332) از دوره اول و دوم این است که بازاری ها در این دوره به شدت در سیاست فعال بوده اند(تو گویی دردو دوره قبلی نبوده اند ) و یا اتحاد خود را با روحانیت ادامه داده و تقویت کرده اند(ایدئولوگ بازاری ها و نه تنها بازاری ها، بلکه بیشتر طبقات، تا پیش از مشروطیت و نیز تا حدودی سالهای پیش از 32، عموما روحانیون بوده اند. پس از دوران مشروطیت است که به مرور مکلاها، به مثابه ایدئولوگ جای روحانیون را میگیرند و جهان بینی طبقات بورژوازی ملی و خرده بورژوازی به سوی یک جهان بینی که چارچوب کلی آن غیر مذهبی است  مثلا لیبرالیسم و یا دمکراتیسم گام بر میدارند.)
2-    برای بررسی نقش بازاریان و تجار ملی در اقتصاد ایران نگاه کنید به احمد اشرف، موانع تاریخی  رشد سرمایه داری در ایران- دوره قاجاریه، انتشارات پیام، تهران 1359. لب نظر احمد اشرف که تقریبا اکثریت باتفاق محققین و جامعه شناسان  کمابیش با آن توافق دارند، چنین است:« فرضیه اساسی این تحقیق آنست که تجار بزرگ کشور ما دراین دوران حساس تاریخی( منظور اواخر قرن گذشته  و اوایل قرن کنونی هجری است) کوششهایی به عمل آوردند تا رسالت تاریخی طبقاتی خود را در سیر تحولات اجتماعی تحقق بخشند و جامعه فئودالی و شبه آسیایی به دوران سرمایه داری و«شهری - صنعتی » جدید سوق دهند. با آنکه آنان در راه تحقق رسالت تاریخی خود کوششهای بسیار نمودند و به موفقیتهایی نیز نائل شدند- که دست آوردهای آن از نظر اقتصادی  و رشد مبادلات بازرگانی خارجی و از نظر سیاسی کوشش در راه ایجاد مشروطیت بود- لکن از دوجهت اساسی که یکی پیدایش سرمایه صنعتی و دیگری استقرار مردمسالاری(دموکراسی بورژوایی)است با ناکامی روبرو شدند. چرا که استبداد داخلی همراه با ویژگی های شیوه های تولید دراجتماعات ایلی، شهری و روستایی از یکسو و استعمار خارجی از دیگر سو مانع رشد سرمایه داری جدید صنعتی و تحقق رسالت تاریخی سرمایه داری ملی در کشور ما گردید.» (همانجا، ص 8 ) خواننده میتواند تحلیل بی مایه این ترتسکیستها را با نظرات این جامعه شناس مقایسه کند.  
3-     در مورد نظرات  نائینی و کتاب مشهورش تنبیه الامه و تنزیه المله، نگاه کنید به باقر پرهام، یکتا نگری و با هم نگری، انتشارات آگاه، 1379، مقاله  نگاهی به نظریات نائینی در باب حکومت و بنیاد مشروعیت سیاسی، ص 270- 233. پرهام در ادامه مطلبی از فریدون آدمیت و در تایید ان مینویسد:« مطلب روشن است: مشروطیت، و حاکمیت مردم  بر اساس نظام قانونگذاری منتخب مردم ، از مفاهیم فلسفه سیاسی غربی است که با بنیاد شریعت تعارض دارد. اما در جریان جنبش مشروطیت، که به ابتکار «روشنفکران و معتقدان مسلک ترقی» پا گرفت، عنصر روشن بین و مترقی روحانیت به یاری جنبش برخاست و کوشید با توجیه مبانی فکری نهضت جدید، تعارض ها را بپوشاند و از نفوذ کلمه خود در بین مردم به سود نهضت استفاده کند.»(همانجا،ص241)
4-    معلوم نیست که منظور وی از کارگران که علی القاعده باید نمایندگان سیاسی کارگران باشد، در کدام دوره  و با کدام متفکران است. بی تردید نمایندگان سیاسی طبقه کارگر با هر گرایش ضد غربی موافق نیستند. آنها با استعمار و امپریالیسم و استبداد که آنها همیشه در کشورهای تحت سلطه از آن حمایت کرده اند و نیز فساد و تباهی فرهنگی سرمایه داری که اینک جنبه عمده  فرهنگ سرمایه داری را تشکیل میدهد، مخالفند. ولی غرب ستیزی آخوندها نه تماما از موضع ارتجاعی بوده است و نه کارگران و نمایندگان سیاسی آنها همواره در مقابل هر نوع غرب ستیزی قرار گرفته اند. آن غرب ستیزی که استعمار و امپریالیسم ستیزی  و از موضع مترقی باشد، همواره مورد حمایت نمایندگان سیاسی کارگران بوده است.
5-    « این را هم باید اضافه کنم که اصولاً در روند تکامل تاریخی، بورژوازی صناعت پیشه از بطن بورژوازی بازرگان متولد می شود، امّا در ایران فشار نیروهای استعماری و تحمیل قراردادهای یک طرفه بازرگانی از طرف آن ها و تبدیل اقتصاد ایران به زائده ای از اقتصاد امپریالیست ها، بورژوازی صنعتی را به جنین محتضر و نحیفی تبدیل کرد که یک پایش در گهواره و پای دیگرش در لب گور بود.»  در اینجا همه ی مفاهیم غایب و در پستو مانده یکجا در یک بند قرار گرفته : استعمار، امپریالیسم، تحمیل قراردادهای یک طرفه، تبدیل اقتصاد ایران به زائده ی اقتصاد امپریالیست ها، بورژوازی  صنعتی که از دل بورژوازی تجاری بیرون میآید و ناتوانی بورژوازی تجاری و صنعتی ایران در برقراری روابط سرمایه داری و دممکراسی بورژوایی ... باز هم بگویید ترتسکیست ها نمیدانند دعوا بر سر چیست!؟ این متن در پرانتز قرار گرفته و ممکن است  یا بوسیله نویسنده  که بعدا وقتی دیده  که اگر یک باری هم اسم امپریالیسم و استعمار را نیاورد، خیلی «سوتی» داده است وارد شده و یا بوسیله کسی دیگر به وی توصیه شده است.
6-    درباره مبارزات بازاریان و تجار  و نیز جنبش تنباکو غیر از کتاب مذکور احمد اشرف در بیشتر کتاب های درباره تاریخ مشروطیت صحبت شده است. از کتب قدیمی تر انقلاب مشروطه کسروی و از کتب جدیدتر کتاب انقلاب مشروطه ایران است.مشخصات کتاب: ژانت آفاری، ترجمه رضا رضائی. نشر بیستون ،1379

۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

مبارزات دموکراتیک و انقلابی در ایران(1) اعتصاب بازاریان


مبارزات دموکراتیک و انقلابی در ایران(1)

اعتصاب بازاریان

 

دور تازه ای از مبارزات دموکراتیک و در مخالفت با رژیم حاکم و سیاستهای اقتصادی و سیاسی آن در ایران شروع گردیده است. آغازگر این مبارزات، بازاریان تهران، تجار و بنکداران کلان و خرد، کسبه مرفه بازارهمچون فروشندگان طلا، ارز و پارچه هستند و بدنبال آنها کسبه میانه و پایین نیز روان گردیده اند. علت مشخص این مبارزات بالا رفتن نرخ ارز و کاهش ارزش ریال و نیز سوء مدیریت دولت احمدی نژاد طرح گردیده است. این علل بویژه بالارفتن نرخ ارز، امکان فعالیت اقتصادی را از تجار و کسبه گرفته و تقریبا یک نوع بن بست در فعالیتهای اقتصادی ایجاد کرده است. این بن بست تنها به تجار و کسبه محدود نشده و میتواند بر دیگر بخش های مبادله و تولید اثر گذارد. در همین بن بست است که امواج تازه ای از مبارزات نوین دموکراتیک، بار دیگر آغاز گردیده است.

پس از انقلاب این نخستین بار است که بازاریان در چنین ابعاد و با چنین شعارها و خواستها ، در چنین اشکال و به این درجه و شدت وارد مبارزه شده اند. بازار تهران یعنی مهمترین مرکز تجار و کسبه تهران که عموما  و البته تا حدود زیادی بنادرست، پایگاه طبقات حاکمه  که پا در راه کمپرادورهای سرمایه دار دوران سلطنت  گذاشته اند، تصور میشده، علیه دولت بپا خاسته است و مشکل بتوان گفت که این خواستها میتواند براحتی پاسخ بگیرد و یا به نتیجه مفیدی ختم شود.

 شکل نخستین این مبارزات بستن مغازه ها و اعتصاب بازاریان است. اما بسرعت به اشکال تظاهرات و زد وخورد با نیروهای انتظامی کشیده شده است و بخشهای دیگری از مردم با انگیزه  گرانی اجناس و کالاها، سقوط هر بیشتر مردم به زیر خط فقر و عدم امکان زندگی به شکل کنونی،  نیز به تظاهر کنندگان بازاری پیوسته اند.شعارهای فعلی این تظاهرات ها، علیه سیاستهای اقتصادی داخلی و سیاسی خارجی حکومت، علیه احمدی نژاد و ولی فقیه خامنه ای است.

 رژیم نیز بر مبنای تجارب انقلاب 57،  سالهای 42 ، سالهای 32-20 و انقلاب مشروطیت ایران، بروشنی میداند که این نوع حرکتها و مبارزات در صورتی که در نطفه خفه نشود، به  میتواند بسرعت تکامل یابد و به اشکال متکامل تری تبدیل شود. از این رو بر طبق این نظر که هر فریادی را باید در نطفه خفه کند، به بسیج نیروها و ریختن لاتها، اوباشان، چاقو کشان نیروهای انتظامی و سپاه بر سر مردم  و کشتن،  دستگیری و زندان کردن آنها دست زده است. برقرای اعلام نشده حکومت نظامی و  سرکوب خشونت آمیز مبارزات، تنها گزینه رژیم ولایت فقیهی ایران و دارو دسته آدمکشان و جنایتکارانی از قماش خامنه ای و احمدی نژاد میباشد.

این مبارزات اکنون مراحل ابتدایی خود را میگذراند و تا این لحظه که این مقاله نگاشته میشود، جز به شهرهای مشهد و اصفهان گسترش نیافته است. و نیز عجالتا بازاریان در آن نقش مرکزی را دارند. چنانچه این مبارزات ادامه یابد دیری نخواهد پایید، که به دیگر طبقات بویژه طبقات کارگر، زحمتکش و فقیر که بار سنگین تورم و گرانی جاری  بر آنها بیشترین تاثیر را داشته است و زندگی آنها را به وضع رقت آوری دچار کرده است، سرایت کند و دیگر شهرها را نیز در بر بگیرد.

 

 تفاوتها و یگانیگی های مبارزات سال88 با مبارزات کنونی

چنانچه بخواهیم مقایسه ای میان مبارزات کنونی و مبارزات سال 88 ( و نیز پیش از آن) بکنیم، نسبت به آن دوره، تفاوت ها و تغییراتی را در مبارزات دموکراتیک ترقی خواهانه و انقلابی مشاهد خواهیم کرد.

نخستین تفاوت مربوط است به علل فوری مبارزات: در مبارزات سال 88 این علل کاملا سیاسی بودند. مردم به تخلف حکام مسلمان ولایت فقیهی وآخوندها و «روحانیون»  شیاد و دروغگو،  بخطر تخلف در رای شماری و دزدیدن آرای شان اعتراض کردند و به شورش برخاستند. اما در حرکت جاری این علل کاملا اقتصادی هستند. یعنی به بن بست رسیدن فعالیتهای اقتصادی که از بخش مبادله و توزیع آغاز شده است و بسرعت گریبان تولید را نیز خواهد گرفت. امر ناایمن بودن حریم اقتصادی و مشکل شدن داد وستد، بازاریان را به اعتصاب واداشته است. اما آنچه برای بازاریان مشکل شدن دادو ستد، محسوب میشود، برای طبقات زحمتکش و محروم،  تورم افسار گسیخته و گرانی سرسام آور کالاها، پایین آمدن قدرت خرید و رفتن زیر خط فقر، سقوط به ورطه ی نابودی و ناتوان شدن در حتی  گذران یک زندگی معمولی محسوب میگردد. 

دومین تفاوت مربوط است به طبقات آغاز کننده : در حرکت سال 88 این عموم طبقات مردم  در یک پیوستگی نسبی عمومی  و بی تعین مشخص طبقاتی بودند که به تخلف بزرگ در خواندن رای ها اعتراض داشتند. در حالیکه در این حرکت این  دو طبقه خاص آغاز گر مبارزه بوده اند. بورژوازی و خرده بورژوازی سنتی. یا بخش مهمی از طبقات متوسط و میانی ایران. دی چنانچه این مبارزات خاموش نشود، دیری نخواهد پایید که هر کدام از طبقات با درجاتی از هویت و خواستهای مشخص طبقاتی، وارد مبارزه گردند.

سومین تفاوت مربوط است به بافت شرکت کنندگان در مبارزه : در حالیکه در حرکت اول  عموم طبقات بودند که آغازگر مبارزه بودند، اما عموما این نسل جوان بود که ادامه دهنده این مبارزه بود. اما در حرکت جاری یک گسترشی از این لحاظ صورت گرفته و طیف های میانسال و  سالمند نیز وارد مبارزه  شده وخواهند شد.

 پنجمین تفاوت مربوط است به اشکال مبارزه: مبارزات سال 88 با تظاهرات آغاز شد و به شورش ها و زد و خوردهای خیابانی کشیده شد. در حالیکه مبارزات جاری  با شکل اعتصاب آغاز شده و به تظاهرات کشیده شده است. شکل اعتصاب، مهترین شکل در مبارزات جاری است و چنانچه اعتصاب بازاریان اندکی بپاید، این امکان وجود دارد که همه طبقاتی خلقی که در بخش های تولید و خدمات هستند، به مرور با شکل اعتصاب وارد مبارزه بشوند ودر نیز بعید نیست که در اندک مدتی اعتصاب سیاسی همگانی شکل بگیرد.  شکل اعتصاب، گرچه از لحاظ درجه تکامل مبارزه، مثلا نسبت به شکلهای شورش یا قیام مسلحانه  شکل تکامل یافته تری محسوب نمیشود، اما بواسطه شرکت طبقاتی که در مبادله و تولید  دست دارند، مستقیما تولید را فلج میکند و رتق و فتق امور را از کار میاندازد .

 از سوی دیگر چنانچه مبارزات گذشته و بویژه شکلهای مبارزه در انقلاب 57 را مرور کنیم میبینیم که آغاز این مبارزات نیز با تظاهرات قم و شورش تبریز بود. اما زمانی که طبقه کارگردست به مبارزه زد، نخست این مبارزه به شکل اعتصاب بود. در آن زمان در حالیکه  اعتصاب نسبت به تظاهراتها، زدوخوردهای خیابانی و شورش ها شکلی مقدماتی محسوب میشد، اما بواسطه ورود طبقه کارگر با اعتصاب سیاسی به این مبارزات، تکاملی در مبارزات به شمار میآمد. در واقع به این دلیل که مبارزه طبقاتی درایران مسیر یکنواختی را طی نمیکند، در اشکال مبارزه نیز حرکات پیشرفته و مقدماتی و رفت و برگشتی، نیز جای یکدیگر را میگیرند.  گویی جامعه به عقب میرود تا گسترده تر، عمیق تر و مهیب تر دوباره مبارزه و تهاجم  را آغاز کند. از این رو اعتصاب سیاسی که یکی از اشکال مهیب مبارزه به شمار می رود، شکل تکامل یافته تری در مبارزات جاری در ایران، محسوب میشود.

ششمین تفاوت مربوط است به وضع جناح مسلط درگیر در حکومت ولایت فقیه. در حالیکه در دوره های پیشین مبارزات، از سالهای 76 تا 88 و بویژه مبارزات سال 88، بر زمینه درجاتی از وحدت میان باندهای ولایت فقیهی، باند خامنه ای ، احمدی نژاد، هیئت موتلفه و روحانیت مبارز و خلاصه جناحهایی که علیه جریان اصلاح طلبان و یا رفسنجانی مبارزه میکردند،استوار بود، مبارزات جاری بر بستر شدت گرفتن این تضادها و درجاتی غیر قابل کنترلی از گسیختگی، دریدگی و فحاشی جناحهای متحد در این حکومت بویژه دارو دسته های حامی خامنه ای و احمدی نژاد استوار است.  هم اکنون هم اینان یکدیگر را به قصور و کوتاهی و اشتباه متهم میکنند. این امر یکی از مهمترین شرایطی است که میتواند از آن به نفع مبارزات مردم استفاده کرد. از سوی دیگر باید بر بستر تلاشی دشمن کوشید که مستحکمترین اتحادها در صفوف خلق بر قرار گردد. 

هفتمین تفاوت مربوط است به علل داخلی و خارجی این مبارزات:  علل داخلی و خارجی در تکامل مبارزات مردم در سالهای پس از جنگ، کماکان به موازات یکدیگر عمل میکرده است. تضاد امپریالیستها با جمهوری اسلامی و تلاش برای محدود کردن وی در دایره ای معین، فشارهای سیاسی و بویژه تحریم، از همان سالهای جنگ کماکان ادامه داشته و یکی از علل سرعت و شدت یافتن بحران اقتصادی - سیاسی بوده است. اما گرچه در تمامی  سالهای گذشته و ادوار مبارزه این سیاستها و تحریم ها نقش تقریبا ثانوی و نسبتا کم رنگی داشته اند، در دوره کنونی بواسطه شدت گرفتن این تحریم ها از اواسط تیرماه، یعنی تقریبا از 4 ماه پیش از این، و بر زمینه شدت گرفتن تضاد امپریالیستها با جمهوری اسلامی، این علل خارجی نقش مهمتری در تکامل اوضاع داخلی و شدت گرفتن تضاد  طبقات مردم با جمهوری اسلامی داشته اند. امری که امپریالیستها نیز به خوبی از آن آگاهند. چندان که هلاری کلینتون در همان روز اول تظاهرات  تهران گفته است چنانچه جمهوری اسلامی با ما کنار بیاید، ما بسرعت تحریم ها را کاهش میدهیم، یا بزبان ساده  وی را از بحران کنونی نجات میدهیم.(1)

اینها تفاوتهای عمده این دو دوره است که با یک فاصله تقریبا سه ساله بروز میابد. اما این مبارزات با تمامی تفاوتهای خود، علل اساسی یکسانی دارند و آن بحران اقتصادی جامعه ایران  و بویژه پیاده کردن سیاستهای فقر آور،  نابود کننده و مرگبار برای طبقه کارگر و زحمتکشان،صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و باصطلاح سیاستهای  نئو لیبرالیستی است که از سالهای پس ازجنگ شروع شد. تاثیرات این سیاستها در کشورهای جهان تحت سلطه ویرانگر بود و موج های نخستین آن درزمینه اقتصاد در کشورهای جنوب شرقی آسیا، موجب بحران سیاسی در یک سلسله کشورهای این منطقه گردید. در سالهای اخیر نیز امواج چنین بحرانهای سیاسی ای دامن کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه را گرفت و موجب خیزش ها، شورش ها و انقلابات که اکثریت شرکت کنندگان آنرا کارگران، زحمتکشان و محرومان تشکیل میدادند، گردید.

 در ایران، نخستین موج مبارزه  بر علیه این سیاستها، در سالهای حکومت رفسنجانی در اسلام شهر، مشهد و اراک، تجربه شد و سپس آحاد طبقات مردمی در انتخاب خاتمی و سالهای پس از آن، امیدی برای حل و فصل این بحران همواره عمیق شونده دیدند و بالاخره این بحران، در سال 88  که مردم با انتخاب موسوی نگاهی به سالهای دولت وی و سیاستهای اقتصادی اش در دوره جنگ داشتند، با توجه به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری، به یک بحران سیاسی دامنه دار تکامل یافت. به موازات این بحران اقتصادی، بحران اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز جریان داشته و دارد. این بحرانها بر بستر وجود حکومتی بغایت عقب مانده، که وجودش تحقیر آدمی است، شدت و عمق بیشتری یافته است. حکومتی که مردم آن را نمیخواهند، اما تا کنون توان لازم برای نابودی و یا برکناری آن را نیز نداشته اند(بخشا به علت رهبری های این مبارزات) .

بدین ترتیب، خواه مبارزاتی که علل نخستین آن مسائل سیاسی بود و خواه این مبارزات که علل نخستین آنها برخی مسائل مانند کاهش ارزش ریال است، بر زمینه یک بحران اقتصادی و سیاسی استواند که نه ربطی اساسی به آن رای گیری دارد و نه ربطی به این بالا رفتن واقعی (یا تصنعی) نرخ ارز. در مبارزات سال 88 مردم به موسوی و کروبی رای دادند تا مسائل اقتصادی جامعه حل شود، اکنون نیز از اقتصاد به سیاست گذر میکنند تا شاید با حل مسائل سیاسی، گره ای از مشکلات  و مسائل اقتصادی را بگشایند.

درمجموع حرکت از علل اقتصادی، ورود تجار و کسبه بازار به مبارزه دموکراتیک و انتخاب شکل اعتصاب، گونه ای گسترش جوانب و تکامل در مبارزات پیشین محسوب میشود. چنانچه شکل اعتصاب به طبقات دیگر سرایت کند، رژیم سوای شکل تظاهرات با شکل اعتصاب (که چنانچه عمومی شود، تمامی طبقات اصلی را به وسط این مبارزه طبقاتی خواهد کشاند.) روبرو خواهد شد. شکلی که هم طبقات مختلف و هم طیف های میانسال و سالمند را درگیر مبارزه خواهد کرد. در یک کلام، دیری نخواهد پایید که ایران بپا خیزد.

 

 وضع طبقه کارگر و موضع وی در قبال این مبارزات

طبقه کارگر ایران در شرایط بسیار بدی، خواه از لحاظ موقعیت اقتصادی خود و خواه از لحاظ سیاسی بسر میبرد. از نظر اقتصادی، این طبقه بشدت تحت فشار شرایط بد اقتصادی بیرونی، گرانی کالاها و تورم و سقوط وحشتناک سطح زندگی خود است وخود نیز در یکی از بدترین موقعیت ها در صف آرایی داخلی  کارخانجات و کارگاه ها، در مقابل سرمایه داران قرار دارد. این امر موجب آن گردیده که در 15 سال اخیر، تمامی مبارزات این طبقه اقتصادی و صرفا تدافعی باشد. تنها در مواردی که کارگران دست به مبارزه برای سندیکا زده اند، این مبارزات، شکل تهاجمی به خود گرفته است که البته این شکل تهاجم، نیز تنها در خواست تشکل اقتصادی و یا تلاش در راه تشکیل آن محدود مانده است. درمیان طبقه کارگر اتحاد جدی ای دیده نمیشود. اغلب یک کارخانه که بپای مبارزه میرود دیگر کارخانه ها به حمایت از آن برنمیخیزند. کارگران شاغل از کارگران بیکار حمایتی به عمل نمیآورند. همه این وضعیتها برای این رخ میدهدکه همه محتاج نان هستند و نمیخواهند به هیچ قیمت، کار و ممر درآمد خود را از دست بدهند.

این وضعیت به هیچ عنوان به نفع طبقه کارگر نیست و دشمنان این طبقه، مرتجعین سرمایه دار کمپرادور نوین، رانت خواران و مال اندوزان  صاحب جایگاه در امور دولت ومملکت، از آن نهایت استفاده را کرده و میکنند. پیشروترین کارگران باید تلاش کنند تا به این وضع  پایان دهند. آنان باید این طبقه  را همچون یک کل متحد گردانند. با کار آگاهگرانه کارگران پیشرو و فعالان مبارز هوادار طبقه کارگر،هر کارخانه و کارگاه و موسسه ای که به مبارزه بر میخیزد، می باید تمامی کارگران کارخانجات، کارگاه ها و موسسات دیگر از آن حمایت کنند. کارگران شاغل از مبارزات کارگران بیکار حمایت کنند و خود آن را دامن بزنند. تمام کارگرات پیشرو در تمامی کارخانجات و کارگاه ها باید در فکر تشکلات سندیکایی و سیاسی خود باشند و از شرایطی که حکومت در ضعف قرار میگیرد، بیشترین استفاده را برای پیشروی بنمایند. در غیر این صورت، تنها بخشی از طبقه کارگرخواهد توانست تا حدودی موقعیت اقتصادی خود را حفظ کند. موقعیتی که بسیار شکننده است و در صورت گسترش بحران جاری، گریبان تمامی رشته های صنعت و خدمات  و تمامی کارگران و از جمله خود آنها  را خواهد گرفت.

 در موقعیت کنونی،  طبقه کارگر باید از مبارزات بازاریان، تجار و کسبه، از مبارزات طبقات متوسط و میانی جامعه که اکنون به جدال  با جمهوری اسلامی برخاسته اند، حمایت کند و خود با شرکت در این مبارزات از طریق شکل اعتصاب و با خواستهای سیاسی مستقل  خود، این مبارزات را بطرف رادیکال شدن هر چه بیشتر براند. تولید را که اکنون خود فلج گشته، به نهایت فلج شدگی خود برساند، تا رژیم نتواند بروی پا ایستد. هر چقدر که طبقه کارگر به این مبارزات بدمد و خود نیز بطور مستقل درگیر چنین مبارزاتی شود، امکان برای متحد شدن، ایجاد تشکلات صنفی - سیاسی و پیشوای تمامی طبقات خلقی گردیدن وی در این مبارزات و در انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران  بیشتر فراهم میگردد.  چنانچه طبقه کارگراز این مبارزات دوری کند، با خواستها و اشکال رادیکال، مبارزه را به پیش نراند، این مبارزات در حد همین طبقات که عموما خواستهایشان اصلاح طلبانه است و طبقاتی مستحکم و پیگیر در مبارزه نیستند، محدود خواهد ماند و دست رژیم برای سرکوب آن ها بیشتر باز خواهدبود . مبارزاتی که پیروزی و شکست آن بر سرنوشت طبقه کارگر بی تاثیر نخواهد بود. پیروزی  آن موجب تکامل در مبارزات طبقه کارگر و تشکل و سازماندهی وی خواهد گردید و شکست آن، او را به وضعیتی بدتر و فلاکت بارتر از پیش خواهد راند.

پیشروان طبقه کارگر باید هوشیار باشند و اجازه ندهند که کارگران و زحمتکشان در دام شعارهای سوپر انقلابی پیر کفتاران و روباه صفتان مکاری همچون شریعتمداری و روزنامه کیهان وی بیفتند که اخیر با شروع مبارزه بازاریان،  به شعار دادن علیه سرمایه داران و احتکار گران پرداخته و التیماتوم داده که حزب اله و سربازان گمنام انبارهای احتکار کنندگان را باز خواهند کرد و اجناسشان را در دست مردم خواهند گذاشت. چنانچه نیاز به حمله به انبارهای احتکار کنندگان کالا های ضروری مردم که اکنون عموما از خود طبقات حاکمند، باشد، این باید با تشخیص دقیق پیشروان تمامی طبقات خلق صورت گیرد و نه اینکه بر مبنای شعارها و خواست شیادانی سیاست بازی همچون شریعتمداری باشد که یا دنبال ضربه زدن به سرمایه داران جناح دیگراست و یا با شناسایی سازماندهندگان اعتصاب و مبارزه بازاریان، آنها را مورد تهدید قرار میدهد و میخواهد به مال واموال آنها حمله کند.  

کسانی همچون شریعتمداری، خود حمایت کنندگان بزرگ ترین و ارتجاعی ترین سرمایه داران و احتکار کنندگانند و همچون شیادان سیاسی رنگ خود را عوض میکنند و به یکباره  مخالف احتکار کنندگان و طرفدار زحمتکشان می شوند. اگر قرار باشد به جایی حمله شود نخست باید به روزنامه کیهان، کنام  ایدئولوگ های جنایتکاران و قاتلین فرزندان مردم و بزرگترین حامی احتکارکنندگان تمامی این سالها صورت گیرد.  کارگران  نه تنها خود به انبارها حمله نخواهند کرد، بلکه  دیگر زحمتکشان را نیز از حمله به انبارهای تجار و سرمایه داران منع خواهند کرد. این طبقه در شرایط جاری مبارزه، از مبارزات تجار و کسبه حمایت کرده و در مقابل هرگونه حمله ای به منافع آنها موضع خواهد گرفت. برای طبقه کارگر وسیعترین اتحاد ها در میان طبقات خلقی مهم است و این طبقه از هیچ تلاشی در راه حفظ این وحدت  فرو گذاری نخواهد کرد.

 

وضع چپ های ترتسکیست و شبه ترتسکیست ایران

چپ های ترتسکیست و شبه ترتسکیست نیز مثل همیشه  به این دلیل که این مبارزات بر مبنای تضاد کار وسرمایه نیست، بوسیله طبقه کارگر و برای خواستهای این طبقه نیست، و طبقه کارگر در آن، در صف مستقل علیه همه سرمایه داران، نایستاده است، و مشغول انقلاب سوسیالیستی (بخوانید مبارزه اقتصادی و برای بهبود موقعیت خود در یک نظام سرمایه داری تحت سلطه و عقب مانده) نیست، یا آن را تخطئه خواهند کرد؛ و یا سعی خواهند کرد تصویری غیر واقعی و مطابق میل خود از مبارزات جاری ، خواستهای آن  و طبقات شرکت کننده در آن ارائه دهند. تصویری که میان آن و واقعیت شکافی بزرگ وجود دارد. اگر بگوییم ممکن است این قبیل ترتسکیستها، این تصویر را ارائه دهند که توده بورژوازی  درگیر یک تضاد ارتجاعی با دولت بورژوازی شده است، شاید پر بیراه نگفته باشیم.  از نظرات این حضرات  ترتسکیستها طبقه متوسط و میانی برای حضرات ترتسکیستها و شبه ترتسکیستها «اسطوره» است. اما معلوم نیست که این چه اسطوره ای است که نه تنها در ایران، بلکه در همه ی کشورهای تحت سلطه همواره واقعی است و به مبارزه برای خواستهای دموکراتیک، گیریم اصلاح طلبانه، محدود و ناپیگیر دست میزند!؟(2)

 

                                                                                    ادامه دارد

                                                                                

                                                                                   هرمز دامان

                                                                                  مهر 1391

یادداشتها

1-    مبارزات سیاسی ممکن است تحت تاثیر عوامل معینی آغاز شود، اما زمانی که یک مبارزه معین که از مثلا برخی مسائل اقتصادی شروع شده به عرصه سیاسی تکامل یابد، اوج و فرود آن،  نه صرفا تابع حل و فصل آن مسئله اقتصادی( در اینجا تحریم ها) بلکه تا حدودی تابع قوانین و قواعد تکامل مبارزه طبقاتی- سیاسی خواهد شد که تا پیش از آن به درجات معینی تکامل پیدا کرده بود. چنانچه این مبارزات  در اشکال سیاسی توسعه یابد و به طبقات و شهرهای دیگر سرایت کند، حتی رفع تحریم ها بوسیله امپریالیستها که مخالف هر چه نباشند، مخالف شورش و انقلابات مردمی غیر قابل کنترل هستند،کمکی به افت آن نخواهد کرد. زیرا علت اساسی این مبارزات، نه  تحریمهای دول امپریالیستی، بلکه تضاد اساسی جامعه ایران است که بین تمامی طبقات خلق و حکومت جمهوری اسلامی و نیز امپریالیستها است.

2-    مثلا حزب کمونیست کارگری در سایت خود مقاله ای درج کرده با این عنوان« مردم تهران، علیه فقر و جمهوری اسلامی بپا خاستند». این گزارشی نادرست و تصویری غیر واقعی از اعتصاب بازاریان است که مبارزه را آغاز کرده اند. بازاریان نه بدلیل فقر، بلکه بدلیل شرایط ناممکن شدن معاملات و ریسک بودن معامله (به دلیل بی ارزش شدن ریال در مقابل ارزهای خارجی)  و بطور کلی بر علیه ناامنی و عدم ثبات بازار دست به مبارزه زده اند. گرچه ممکن است  بسرعت، مبارزه  از حیطه بازار خارج شود و به طبقاتی گسترش یابد که انگیزه اصلی شان، مبارزه با فقر روز افزونی است که در نتیجه گران شدن اجناس و سقوط وحشتناک سطح زندگی برای آنها ایجاد شده است. این مسئله در مورد شرکت کنندگان در تظاهراتها نیز صادق است.