۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (3) پوپولیسم کمونیسم کارگری


تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (3)

پوپولیسم کمونیسم کارگری

10- طبقه کارگر یا«مردم»؟

همانطور که گفتیم حکمتی های ترتسکیست، تضاد کشورهای تحت سلطه را نه میان آحاد طبقات خلقی و امپریالیسم، بلکه میان طبقه کارگر و سرمایه داران و علیه روابط سرمایه داری، «استثمار» و «کار مزدی» میدانند. اگر چه، حتی در این موارد نیز به هیچوجه صادق، جدی و پیگیر  و از این رو قابل قیاس با «چپ روهای» واقعی نیستند و هدفشان تنها ایجاد اغتشاش و انحراف در میان چپ انقلابی بوده است.

اگر بر مبنای تحلیل های پیشین این ترتسکیستها بخواهیم قضاوت کنیم، علی الاصول این  انقلابات و اعتراضات باید بوسیله طبقه کارگر این کشورها و علیه روابط سرمایه داری  که در نظریه اینان، همه جا گیر شده، صورت گرفته و انقلاباتی سوسیالیستی باشند. اما محال است که بتوانیم چنین چیزهایی را در نوشته تقوایی در مورد آنچه خود و حکمت ترتسکیست به عنوان مبارزه علیه «پوپولیسم» مدت زیادی بخورد جنبش چپ ایران دادند، بیابیم. یعنی نه آنچنان که باید و شاید از طبقه کارگر این ترتسکیستها نشانی خواهیم یافت و نه از انقلاب سوسیالیستی شان. بجای طبقه کارگرعموما مفهوم «توده مردم» نشسته است و بجای انقلاب سوسیالیستی انقلاب «ضد دیکتاتوری» و گویا برای دمکراسی بورژوایی! در این بخش به این نکات میپردازیم.

«منصور حکمت در دنیا بعد از یازده سپتامبر گفت باید مردم متمدن دنیا علیه جنگ توحش میلیتاریسم غربی و اسلام سیاسی بمیدان بیایند اما کسی تصور نمیکرد این حرکت از تونس شروع بشود و توده های مردم متمدن در قاهره و بنغازی و درعا بساط توحش نظم نوین جهانی را درهم بریزند. همین عامل قدرت مردم است که کسی مثل کیسنیجر را وادار به اعتراف میکند که دیوار برلینش فروریخته است.»

«چه چیزی میتوانست این وضعیت و این تصویر و تبیین سیاه از تاریخ رادرهم بشکند؟ ما در اوج این افسارگسیختگی، در "دنیا بعد از یازده سپتامبر" گفتیم دنیا دست اینها نیست. درست است اینها دارند میتازند ولی نیروی دیگری در جهان هست که تعیین کننده است. بشریت محکوم و مجبور نیست که ملعبه دست این نیروهای سیاه باشد.»

«اما کارگران و توده های مردم در این تحولات نقشی ندارند، قربانی آنند. این دوره ای است که ما آنرا دوره توحش و دوره جنگ تروریستها نامیدیم. دوره ای که منصور حکمت با نوشته "طلوع خونین نظم نوین جهانی" تبیین و معرفی اش کرد. دوره ای که تاریخ به سراشیبی افتاده بود. دوره ای که بورژوازی جهانی به خود جرات داد آنرا پایان تاریخ بنامد. دوره ای که نه مقولاتش را ما - منظورم از ما کارگران دنیا و مردم شریف دنیا است- فبول داشتیم و نه در تحولاتش نقشی داشتیم. اگر دنیا دست ما بود هیچیک از این اتفاقات نمی افتاد، نباید می افتاد.»(حمید تقوایی، « غول خفته بیدار میشود!  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا» تمامی تاکیدها از ماست).

  پس تقوایی در تحولات پس از 11 سپتامبر و باصطلاح حکمت« جنگ تروریستها»،  کارگران و «توده های مردم»، را دارای نقش نمیداند، بلکه قربانی آن دوره میداند. بنابراین میتوان متوقع بود که این کارگران و «مردم شریف دنیا» باشند که در دوره اخیر که جنبشها، شورشها و انقلابات در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا پدید آمد، نقش داشته اند.

 راستش، ما از واژه«مردم» در قاموس ترتسکیستها چیزی نمی فهمیم. زیرا به هر حال هر جامعه ای به طبقات تقسیم میشود و هر طبقه ای ویژگیهایی متمایز از طبقه دیگر دارد. «مردم» این حضرات نیز یا باید یک طبقه جدید باشد و یا خود به طبقات تقسیم شود! در صورتی که«مردم» یا «بشریت محکوم» را یک طبقه بدانیم، لازم است، بدانیم خصوصیات این طبقه در تولید چیست؟ اما در صورتی که ، خود مردم به  طبقات تقسیم شوند، میتوان پرسید که چه طبقاتی درون مردم وجود دارند؟

زمانیکه که یک مائوئیست از مردم (خلق، توده ها) در انقلاب دموکراتیک حرف بزند، منظورش طبقات کارگر، خرده بورژوازی، دهقانان یا مزدوران کشاورزی و خرده مالکین روستا و نیز برخی زمانها بورژوازی ملی است.  و چنانکه از مردم در انقلاب سوسیالیستی حرف بزند منظورش طبقه کارگر و خرده بورژوازی یا خرده مالکین فقیر است. اما چون ترتسکیستها روابط تولیدی در همه کشورهای جهان را روابط سرمایه داری ، طبقات موجود در هر کشور را طبقه کارگر و سرمایه دار و انقلاب را سوسیالیستی ارزیابی میکنند، تنها چیزی که در مرام آنها، میتوان از مفهوم مردم برداشت کرد، باید همان طبقه کارگر باشد. بنابراین روشن نیست که چرا تقوایی، مفهوم «مردم» را در مقاله اش، بیشتر اوقات به تنهایی و گاه در کنار طبقه کارگر، به میزانی از حد برون  بکار میبرد!

« و امروز به این نقطه رسیده ایم. موج جاری انقلابات و اعتراضات نقطه پایان این دوره سیاه است. به این انقلابات توده مردمی شکل دادند که تا دیروز قربانیان نظم نوین جهانی بودند. این توده بمیدان آمده است. ما آنانرا نمیشناسیم و نمیدانیم حتی رهبرانشان چه کسانی هستند. نمیدانیم چه احزاب و نیروهائی دست اندرکار بوده اند.»(همانجا)

تقوایی در اینجا به تشریح انقلاباتی می پردازد که در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا پدیدآمد. از نظر تقوایی به این انقلابات «توده مردمی»  شکل دادند که تا دیروز قربانیان «نظم نوین جهانی» بودند. تقوایی این «توده» را نمیشناسد!؟ و نمیداند چه احزاب و نیروهایی دست اندرکارند و یا حتی رهبرانشان چه کسانی هستند. او تنها میداند که «نیروهای محرک این حرکات، نه احزاب پارلمانی بوده اند و نه نیروهای چریکی و نه موتور کوچکی که میخواست موتور بزرگ را راه بیاندازد. این خود موتور بزرگ است که بحرکت در آمده است.»

گرچه الزامی نیست که تقوایی همه ی نکات مزبور را بداند (1)اما برای کسی که- به همراه حکمت- بیش از سه دهه است که علیه «پوپولیسم» و تضاد «توده های مردم  و ارتجاع داخلی» و «خلق و امپریالیسم» داد سخن داده و در این مورد که بر  تمامی کشورهای دنیا بلا استثناء، روابط تولیدی سرمایه داری حکمفرماست، قلمفرسایی کرده است، نشناختن «توده مردم» که نباید بجز کارگران، طبقه ای دیگر باشند، عجیب است و نقض غرض بشمار میرود. در واقع، از کسی که در آغاز متن خود از «تناقض» بین نیروهای مولد و روابط تولید صحبت میکند، انتظار میرود که آن را  در تونس، مصر، لیبی، سوریه، بحرین و یمن نشان دهد و ثابت کند که «تناقض» مورد بحث بین نیروی های مولد نوین یعنی کارگران و روابط سرمایه داری است. برای نشان دادن و اثبات این قضیه، خیلی مهم نیست بداند که این «توده» یعنی کارگران را، «احزاب پارلمانی» راه انداخته اند و یا «نیروهای چریکی» و یا «موتور های کوچک». تنها کافی بود که تقوایی به حافظه ضعیف خود رجوع میکرد و میدید که او «تناقض» موجود در جهان را بین کارگران و سرمایه داران ارزیابی کرده و بر طبق  این تحلیل ها «توده» مزبور باید کارگران باشند. (2)

اما حافظه وی، سر بزنگاه، ضعیف تر از پیش شده و او تمامی نظریات پر های و هوی  گذشته خویش را علیه «پوپولیسم» فراموش کرده و اکنون آنها را بجا نمیآورد! گویی که همه ی آن تحلیل ها، باد هوا بوده است!؟  اینک او ترجیح میدهد که دست به دامن «مردم» شده و بگوید که به این انقلابات «توده مردمی» ( و نه طبقه کارگر) شکل دادند که تا دیروز قربانیان «نظم نوین جهانی» بودند.

بطور کلی  تقوایی آنقدرکلمه مردم را به تنهایی و بندرت نیز در کنار طبقه کارگر بکار میبرد تا مقدماتی برای فراموش کردن طبقه کارگر در ادبیات سیاسی خود فراهم کند. این ضد پوپولیست قلابی که( به همراه دودوزه بازی همچون حکمت و دیگر ترتسکیستهای کمونیسم کارگری) دیر زمانی بود که به طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی  ضد استثمار چسبیده بود تا همه طبقات خلقی  را از قلم اندازد، اینک به مفهوم مردم(یا خلق) چسبیده است، تا مفری برای فراموشی طبقه کارگر و رهبری وی بر مبارزه طبقاتی و ملی فراهم سازد! دیر نیست که تقوایی انقلابات خاورمیانه را انقلابات دموکراتیک، البته به رهبری نیروهای امپریالیستی بداند!(3)

افزون بر این نکات، توجه کنیم که در اینجا تقوایی با ژست یک «خط سه ای» در مقابل دو راه «پارلمانی» و «چریکی» ظاهر میشود. در اینکه تقوایی ترتسکیست با مبارزه چریکی، نه از این رو که مبارزه ای جدا از توده است- زیرا ترتسکیستها اصلا و ابدا  به توده ها، خواه کارگر و خواه غیر کارگر، اعتقادی ندارند- بلکه به این دلیل که به کاربرد سلاح و قهر در مبارزه سیاسی متکی است، مخالف باشد، جای هیچ شک و شبهه ای نیست. اما، آنچه جای شگفتی است، مخالفت ظاهری وی با مبارزه پارلمانی است.

میدانیم که در مباحث مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی اتکا صرف به مبارزه پارلمانی از این رو نادرست است که پیروان این نوع مبارزه، تنها مبارزه در چارچوب قانونی و مسالمت آمیز را قبول دارند و به مبارزه قهر آمیز و تصرف قدرت از راه مبارزه مسلحانه توده ای اعتقادی ندارند، نه از این رو که مثلا مبارزه پارلمانی، مبارزه ای جدا از توده هاست! چرا که در مبارزه پارلمانی باید رای داشت! و برای رای آوردن باید توده ها را به پای میز رای گیری کشاند(4) اما تقوایی در حالی این ژست ها را میگیرد و گویا پیرو راه سوم، یعنی راه غیر « حزب توده ای- پارلمانی» و چریکی یا «مبارزه مسلحانه جدا از توده» میشود که خود او و حکمت، نه به مبارزه توده ای اعتقادی داشتند و نه به مبارزه مسلحانه!

11- تعیین ماهیت مبارزه  بوسیله اشکال مبارزه!

«امروز این جهان متمدن در یک مقیاس میلیونی بمیدان آمده است. تنها نیروی عظیم توده مردم معترض در خیابانها میتوانست این دوره را ختم کند و دقیقا همین اتفاق افتاد. یادتان هست منصور حکمت در یک اطلاعیه بمناسبت اول مه نوشت خیابانها مال ما است؟ الان مردم اسپانیا در میدان سل میگویند ثروت جامعه در دست شما است اما خیابانها مال ما است. اینکه میدانها را تصرف کنیم و تحت کنترل بگیریم به گفتمان مردم معترض و به یک شیوه اعتراض تبدیل شده است. از التحریر قاهره تا میدان آزادی سلیمانیه و تا میدان سل مادرید و میدان باستیل پاریس. در اعتصاب کارگران ویسکانسین آمریکا هم، کارگران و مردم میدان یک شهر را گرفتند و آنرا به التحریر تغییر نام دادند. این پدیده یعنی چی؟ این تاکتیک کی بود؟ در تئوری کی بود؟ این یک تاکتیک و حرکت کمونیستی است اما نه از نوع آن چپ سنتی که در سطح جهانی بعنوان کمونیست شناخته میشدند.»(5)

پس از دید تقوایی تصرف میدانها، نه فقط شکلی از مبارزه یا بقول خودش«شیوه ای از اعتراض»، که میتواند بوسیله طبقات انقلابی، مترقی، رفرمیست، ضد انقلابی و حتی ارتجاعی مورد استفاده قرار گیرد، بلکه یک تاکتیک و حرکت کمونیستی است! این مهم نیست که شما چه کسی، چه طبقه ای و با چه طرز تفکر و برنامه ای هستی که رهبری این تصرف میدان  را در دست داری و چگونه شیوه های مبارزه که تصرف میدان ها تنها یکی از اشکال آن(گیرم یک شکل خوب و نه لزوما عالی آن) است را هدایت میکنی و آنها را به طرف چه هدفی میرانی؛ خیر این ها مهم نیست؛ تنها این مهم است که شما میدان را تصرف میکنی! چنانچه شما طبقه ای ارتجاعی باشی،اما میدان تصرف کنی، شما حرکت کمونیستی کرده اید! و«گفتمان» و تاکتیک کمونیستی بکار بسته اید! مردم اسپانیا( تقوایی را!؟ او که از خیر تمامی مردم را در کشور تحت سلطه، طبقه کارگر دانستن، نمیگذشت، اینک توده های یک کشور سرمایه داری امپریالیستی را که عمدتا پرولتاریا هستند،«مردم» میخواند) میدان تصرف کردند، پس تئوری و تاکتیک کمونیستی مصروف داشته اند؛ مردم مصر میدان القاهره گرفته اند، پس حرکت کمونیستی کرده اند؛ کارگران و مردم آمریکا میدان به تصرف در آورده اند، پس حرکت و تاکتیک کمونیستی کردند!

میبینیم که این هوادارسلطنت طلبان و امپریالیستها که چنان بر سر رهبر بودن طبقه کارگر داد و هوار راه میانداخت و مزورانه  انقلابات دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست را در کشورهای تحت سلطه، انقلابات بورژوایی دانسته و کمونیستها را نمایندگان بورژوازی ملی میخواند( و میخواند) اینک چنین بی پرنسیپ از آب در آمده و نفس تصرف میدانها را تاکتیک و حرکت «کمونیستی» میخواند. او چنین میکند تا بر ماهیت واقعی این انقلابات خلقی، که انقلابات بورژوایی بوده و متاسفانه تماما، نه حتی زیر رهبری طبقات دموکرات خرده بورژوا، بلکه تحت رهبری طبقات رفرمیست، ضد انقلابی و حتی بعضا ارتجاعی و وابسته به امپریالیستها در آمده، سرپوش گذارد.

 خواننده همچنین میتواند اکونومیسم بی پایان تقوایی و کمونیسم قلابی و ضد کارگری اش را در بند بالا دنبال کند. «ثروت جامعه دست شماست، خیابانها مال ماست.» و لابد همین کافی است!

 البته حدس میزنیم (هر چند شک داریم) که منظور تقوایی( و حکمت نیز) این نیست که« ثروت جامعه مال شما ولی خیابانها مال ما»!؟ قطعا تقوایی میداند که اگر چنین منظوری داشته باشد، اجازه چنین بذل و بخشش هایی نه تنها از جانب طبقه کارگر، بلکه از جانب  هیچ طبقه تحت ستمی به وی داده نشده و نخواهد شد! از سوی دیگر نیز، بورژوازی و طبقات ارتجاعی، در تصرف داشتن میدانها بوسیله توده ها را،  حتی برای مدتی کوتاه نیز تحمل نخواهند کرد. اما اگر منظور وی آن نباشد که گفتیم، خواننده میتواند بپرسد، خوب پس از آن چی؟ گیرم گفتید «ثروت جامعه دست شما است، ولی خیابانها دست ماست»، خیابان و میدان که قدرت سیاسی نیست! و بدون تصرف قدرت سیاسی بوسیله  طبقه کارگر نیز از کمونیسم نمی تواند سخنی در میان باشد! طبقه کارگر و توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه نیز، بدون رهبری یک حزب کمونیست انقلابی که مسلح به تئوری انقلابی مارکسیسم- لنینسم- مائوئیسم باشد، نمیتوانند شکل تصرف میدانها را  به اشکال عالی تر یعنی جنگ و قیام مسلحانه تبدیل کنند و قدرت  سیاسی را از آن خود سازند.

 تقوایی ترتسکیست، بسیار بی مایه است و میخواهد مشتی عبارات دهن پرکن همچون «میدان مال ما» که تنها نادانان  را میتوان با آنها فریفت، را جای تجزیه و تحلیل مارکسیستی مبارزات در خاورمیانه و شمال افریقا و نیز کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و چگونگی نیاز آنها به یک رهبری کمونیستی واقعی که بتواند مبارزات آنها را از تصرف میدان ها بسوی کسب قدرت سیاسی هدایت کند، قرار دهد!                                             

                                                                                   ادامه دارد      

                                                                                 هرمز دامان

                                                                                   مرداد 91

یادداشتها

1-  ضمنا این نکات برای ما ایرانیان که انقلاب 57 را داشته ایم، به هیچوجه تازه نیست؛ زیرا انقلاب ایران را نه چریکها راه انداختند و نه احزاب پارلمانی!

2-  قطعا تقوایی فکر نمیکند که برای اینکه توده مردم را بشناسد، باید با تک تک آنها آشنایی شخصی داشته باشد! پس این توقع که تقوایی، این «مبارز» ضد پوپولیسم، بر مبنای گفته های پیشین خود نشان دهد که طبقه کارگر در کشورهای تونس و مصر و لیبی و بحرین و اردن که دارای روابط سرمایه داری هستند و تضادشان کار و سرمایه است، علیه استثمار بپا  خاسته و در حال انجام  انقلاب سوسیالیستی است، توقعی بجا است.

3-     برای پی بردن به زمینه های نتیجه گیری بالا، به کاربرد کلمه «مردم» در دو بند زیر توجه کنیم:

« یک مفسر سیاسی که در همان اوائل انقلاب مصر با رادیو کانادا مصاحبه میکرد مساله را این طور توضیح میداد: تا امروز نیروهای اسلامی ادعا میکردند حرف مردم جهان عرب را میزنند و میدانند مردم جوامع اسلامی چه میخواهند، مدتی نیروهای ملی و ناسیونالیسم عرب مدعی نمایندگی مردم کشورهای عربی بودند، عبدالناصر و الفتح میگفتند مردم جهان عرب چه میخواهند، بورژوازی غرب، بوش و اتحادیه اروپا میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، اسرائیل میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، همه نماینده مردم جهان عرب شدند، اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره. اما وقتی خود مردم "جهان عرب" بخیابانها ریختند معلوم شد هیچیک از اینها نماینده شان نیستند. وقتی خود مردم حرف زدند معلوم شد هیچیک از این نیروهای مدعی را قبول ندارند. این نظر واقعیت مهمی را بیان میکند. این واقعیت که تحولات اخیر تماما در برابر و علیرغم خواست دولتهای موجود و نیروها و احزاب ملی- مذهبی تا امروز فعال در صحنه خاورمیانه شکل گرفته است. بهمین دلیل هم طرح رژیم چنج و یا راه حل های ملی- اسلامی جواب نداد. نیرو و یا شخصیت سیاسی ای نداشتند بمیدان بفرستند. البرادعی را راهی خیابانهای قاهره کردند که کاری از دستش بر نمی آمد و هنوز هم معلوم نیست کجاست! من وقتی این مصاحبه را شنیدیم هم خوشحال شدم و هم تاسف خوردم. خوشحال از اینکه بالاخره معلوم شد نیروهای سیاسی که در این دوره بخصوص خاورمیانه عرصه یکه تازیشان بود هیچکاره اند و ربطی به مردم ندارند و متاسف از اینکه آن نیروئی که حرف دل مردم را میزد، حزب ما، به آن اندازه شناخته شده نیست که کسی نتواند بگوید هیچکس نماینده مردم نیست. که یکی تلفن بزند به رادیو مربوطه و بگوید این نظر امروز شما در مورد بیربطی دولتها و نیروهای ملی - اسلامی به خواستها و حرف دل مردم در "جوامع اسلامی" نظر و موضع همیشگی حزب کمونیست کارگری بوده است. حزبی که از همان مقطع جنگ خلیج نماینده خیابان، نماینده میدان تحریرها بوده است، حرف دل توده مردم را زده است.»(همان مقاله، بخش انقلابات جاری و کمونیسم کارگری، تاکیدها از ماست)                                                     همانطور که مشاهده میشود تنها در این دو بند چهارده بار کلمه مردم بکار رفته (ضمنا در بخش اول این بند، تقوایی نقل قول مستقیم نمیآورد، بلکه نظر مفسر سیاسی را از زبان خودش توضیح میدهد و در بند دوم نیز همان نظرات خود را تکرار میکند) در حالیکه طبقه کارگر مطلقا بکار نرفته است! و حزب کمونیست کارگری نه نماینده طبقه کارگر بلکه «نماینده مردم» قلمداد گشته است. و جالب اینکه این عنوان این بخش« انقلابات جاری و کمونیسم کارگری» است و این دو بند نقد نیروها و احزاب ملی- مذهبی« تاامروز فعال در صحنه خاور میانه» یعنی عموما بورژوازی ملی است!

4-  روشن است که در مباحث مارکسیستی استفاده از پارلمان یا بقول مارکس «آغل بورژوازی» در شرایطی که امکان این استفاده وجود داشته باشد، مجاز است. البته به این شرط که نخست بتوان از تریبون پارلمان یا مجلس افشاگری  کرد و سطح آگاهی توده ها را بالا برد؛ دوم اینکه  مبارزه پارلمانی هرگز جای مبارزه طبقاتی بیرون را نگیرد و نخواهد آن را در چارچوب مبارزات پارلمانی به خدمت خود در آورد، بلکه برعکس خود این مبارزه، در خدمت رشد و تعالی هر چه بیشتر مبارزه طبقاتی بیرونی باشد، و سوم و مهمتراز همه اینکه  تبدیل به استراتژی کسب قدرت از راه بدست آوردن اکثریت در پارلمان، بجای استراتژی  تصرف قدرت از راه  قهر آمیز نشود.

5-  میبینم که باز هم « جهان متمدن» و «توده های مردم» و... که طبقه کارگر را نیز میتوان تنها بخشی از آنها خواند، به خیابانها آمدند! از این پس دیگر تاکیدی بروی این نکات نمیکنیم. خواننده خود میتواند، آنچه را ما در این مورد توضیح دادیم، در تمامی این متن دنبال کند!

پیوست:

و این هم از ایمان و اعتقاد حکمت و کمونیسم کارگری اش به کارگران و «غول خفته»:

« اگر پنج نفر ناسيوناليست جمع شوند و يک حزب جديد تشکيل بدهند، فورا از گرفتن قدرت سياسى حرف ميزنند و هيچ کس هم به آنها ايرادى نميگيرد، هيچکس!»( حزب و قدرت سیاسی) .منظور حکمت این است که چرا ما هم اینکار را نکنیم و مثلا با پنج نفر(یا سه درصد) سراغ کسب قدرت سیاسی نرویم!

«  من ميخواهم اينجا يک سئوال کفرآلود ديگر (منظور حکمت از کفر بی اعتقاد بودنش به نقش توده ها در تاریخ است) مطرح بکنم: اگر اين پروسه بيش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنيم به سازماندهى در ميان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و اينها را سازماندهى کنيم. در اين صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال يک عده از آنها بچه‌دار ميشوند، تعدادى مريض ميشوند و يک عده از آنها از کار سياسى کنار ميکشند. در آخر ميبينيم که بعد از اين سالها ما ظاهرا از يک طرف آدمها را کمونيست ميکنيم و از طرف ديگر آنها بازنشسته ميشوند و از کار سياسى کناره‌گيرى ميکنند.

 مگر آموزش سوسياليستى، کمونيسم، سازمانيابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل ديگر منتقل ميشود؟ که ما مثلا بيائيم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ايران کار و فعاليت بکنيم و اميدوار باشيم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ايران به قدرت برسيم؟                                                                                          ميشود در طى ٥٠ سال يک حزب کمونيستى در ميان کارگران کار کند و بعد از ٥٠ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان يک عابر بى‌گناه در جامعه چنين انتظارى ممکن نيست، به خاطر اينکه اين ميراث تشکيلاتى، اين تعهد ايدئولوژيکى، اين آگاهى طبقاتى و اين رابطه حزب و طبقه به همين سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل نميشود. ما داريم اين را ميبينيم! شما فعاليت ميکنيد و براى مثال ٢٠ درصد نفوذ در ميان کارگران پيدا ميکنيد و اينها بعد از مدتى حوصله‌شان سر ميرود. مگر چه قدر ميشود آمد و رفت؟ ما در زندگى سياسى خودمان باقى ميمانيم، در حالى که آن کارگرانى را که با آنها کار و فعاليت کرده‌ايم، ميروند. و ما اين را در تجربه زندگى سياسى خودمان ميبينيم.»

 و« ... الان از خودمان ميپرسيم و ديگران از ما ميپرسند که پس چه شد آن نفوذى که ما داشتيم؟ جالب اين است که ما آن نفوذ کارگرى و ارتباطها را در دل و پس از سرکوبهاى خونين ٣٠ خرداد ٦٠ پيدا کرديم، بافت و پايه کارگرى داشتيم و الان نداريم. چه شدند؟ معلوم است، حوصله همه سر رفت، همه که منتظر نميشوند تا انقلاب بيايد و آنها را با خودش ببرد. بعد از مدتى تصميم ديگرى در زندگيشان ميگيرند و کار ديگرى ميکنند و يا اصلا ميگويند اين کار نتيجه و فايده اى ندارد.» و«... اگر انتخابات برنامه ما و راه به قدرت رسيدن ما نيست، ما هم ميگوئيم انقلاب ميکنيم و بعد ببينيم که کارگران از ما حمايت ميکنند يا نه؟ ما هم دقيقا اين پروسه اجتماعى را جلو ميگذاريم. (حکمت، حزب و قدرت سیاسی، بخش اول) چرندیاتی که حکمت در این سخنرانی سر هم کرد، سر و صدای هواداران  او را هم در آورد. نویسندگان(یا نویسنده) نشریه آلترناتیو که خود ترتسکیست البته با رنگ و لعاب تازه  بوده وهوادار حکمت هستند، در مقاله ای با نام« تشیع جنازه بی پایان» به نقد این نظرات حکمت میپردازند و چنین می نویسند:

« البته همان‌طور که در فصول بعدی خواهیم دید، حکمت شش سال پس از تشکیل ح.ک.ک و به خاطر پوچ بودن توهماتی که بر مبنای آن این حزب را بنیان گذاشته بود، راه یک سره متفاوتی برگزید و با اعلام ”خسته شدن“ و ”به دنبال کار خود رفتن“ کارگرانی که ظاهرا با اتکاء به آنان تئوری و حزب خود را پایه گذاشته بود، به تئوری ”اقلیت فعال“ و ”کسب قدرت با چند هزار نفر ”روی آورد.» و « شش سال پس از اعلام این‌که جنبش کمونیستی کارگری دویست سال است که به شکل عینی و خودبه خودی در طبقه کارگر وجود داشته است و در حال پیشروی بوده است و این چپ رادیکال و انقلابی بوده که سد راه آنان شده است، حکمت به تئوری ”کسب قدرت توسط بسیج 3 درصد جامعه“  روی آورد و اعلام کرد که برای او ”مهم نیست چند نفر از این سه درصد کارگر هستند و چند نفر نوازنده ویولون“(!)» در آینده نزدیک به این مقاله آلتر ناتیو و نیز آلترناتیوی ها، ترتسکیست بودن آنها و ایز گم کردنهایشان خواهیم پرداخت.  
                                                                                            

۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی * (2) رابطه کشورهای تحت سلطه با امپریالیست ها


تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی * (2)

رابطه کشورهای تحت سلطه با امپریالیست ها

                

      5- تقلیل تضاد میان امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه به تضاد فرهنگ ها و تمدن ها

در بخش اول این نوشته از نظرات  تقوایی و حکمت در باره تضاد درون بورژوازی جهانی صحبت کردیم. در آن جا نوشتیم که در نظرات این حضرات ترتسکیست چیزی در باره تضادهای کنونی جهان پیدا نخواهد شد زیرا از نظر این جریانها  وهمچنین جریانهای «علیه کارمزدی» در تمامی کشورها  تنها یک ساخت اقتصادی یعنی سرمایه داری و یک تضاد یعنی  تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی وجود دارد. از آمریکا، آلمان، فرانسه و اسپانیا  گرفته تا ایران، افغانستان، پاکستان، نپال، سودان و مصر و...   همه مانند یکدیگر هستند. و اگر جریانی مثلا در کشور ایران یا  افغانستان جز از تضاد میان  طبقه کارگر و بورژوازی  و برای رفع استثمار سخنی بگوید  و مثلا از مسئله ملی یا تضاد ملت افغانستان با امپریالیسم  نیز حرف بزند، این ها نشانگر بورژوازی بودن آن جریان است. اگر تضاد دیگری یافت شود یا میان قطب هایی است که ارتجاعیند و یا میان «تروریستها» است.

بنابراین  کار تحلیل ظاهرا ساده میشود. در همه ی کشورهای جهان ساخت اقتصادی، سرمایه داری است، دو طبقه کارگر و بورژوازی وجود دارد، تضاد کار و سرمایه و میان طبقه کارگر و بورژوازی است و بنابراین انقلابات سوسیالیستی و برای نابودی استثمار است؛ و چنانچه غیراز این تضادی یافت شود، تضاد درون بورژوازی است. سیاست ما هم روشن است. ما مطلقا کاری به کار تضاد درون بورژوازی نداریم.(بگذریم از اینکه اگر یک طرف تضاد درون بورژوازی آمریکا و غرب باشد ما طرف آمریکا و غرب را میگیریم!) و تنها کار به کار تضاد طبقه کارگر و بورژوازی داریم. چنین است تحلیل ترتسکیستها از تضادهای جهان.

  بدیهی است که چنانچه تضادی در میان بورژوازی بخواهد تبیین شود این دیگر هیچ مبنای اقتصادی- اجتماعی ندارد، بلکه تنها میتواند سیاسی و فرهنگی باشد. در بخش پیشین نیز ما به این نکته اشاره کرده و گفتیم که « دوما این تحلیل ... معرف یک تحلیل اجتماعی- طبقاتی نبوده و همه چیز را زیر عنوان کلی«بورژوازی جهانی» جای داده، که کمکی به تشخص بخشیدن و تعمیق بحث نمیکند. سوما ریشه جنگ میان «تروریستها» را عمدتا در مقوله فرهنگی( که به آن اشاره خواهیم کرد) یعنی درست در همان مقوله ای خلاصه کرده است که عموما از جانب ایدئولوگ های بورژوازی امپریالیستی تحت عنوان« جنگ تمدنها» ارائه میگردد.» اینک به این نکته توجه کنیم:

«بحث و گفتمان این دوره سیاه یا گفتگوی تمدنها بود و یا جنگ تمدنها. تمدن هم چه بود؟ دو سیاست و فرهنگ ارتجاعی و دو توحش افسارگسیخته. نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیسم در برابر اسلامیسم» و« و منظور از تمدن هم دو سیاست و فرهنگ ارتجاعی و دو توحش افسار گسیخته بود. یک طرف کنسرواتیسم و نئولیبرالیسم و طرف دیگر اسلامیسم. (تقوایی،« غول خفته بیدار میشود!  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا به تاریخ  July 13, 2011 » تمامی نقل قولها در این مقاله از همین متن است. تاکیدها نیز همه جا از ماست).

و این ماهیت «جنگ میان تروریستهاست». بعبارت دیگر بورژوازی جهانی در حال جنگ با «خود» است. حال این «خود» میتواند در کشورهای متفاوت مثلا « نئو کانها، راست افراطی، کنسرواتیسم میلیتاریستی» در آمریکا باشد  یا « اسلامیسم، نیروهای اسلامی و جنبش اسلام سیاسی» در منطقه خاورمیانه. میان این بورژوازی «گفتمان» «گفتگوی تمدن ها» یا «جنگ تمدنها» وجود داشت. آنچه که غریب است این است که چرا  در تمامی کشورهایی که سرمایه داری هستند و تضادشان کار و سرمایه است بورژوازیشان باید 180 درجه از نظر فرهنگ و سیاست متفاوت باشد.

حال این تحلیلی که بوسیله کسی به عمل میآید که علی الظاهر خود را هوادار مارکس میداند، تفاوتی با بحث ساموئل هانتیگتون ایدئولوگ امپریالیستی دارد که پس از فروپاشی شوروی، تضاد میان امپریالیستها و کشورهای تحت سلطه ای که مسلمانان در آن حائز اکثریت هستند را «جنگ تمدنها» خواند و برخی جریانها  در مقابل آن «گفتگوی تمدنها» را گذاشتند؟  خیر! در واقع همان میاحث تکرار شده است. یعنی بجای یک تحلیل اجتماعی- طبقاتی  مشخص که نشان دهد مثلا  نبردی که در پوشش ایدئولوژی و فرهنگ یا «تمدن » جریان یافته، متاثر از کدام شرایط اقتصادی - اجتماعی متفاوت است و بوسیله کدام طبقات به پیش میرود و چرا در یک کشور میتوان آن را با « نئوکان و راست افراطی و کنسرواتیسم میلیتاریستی» توضیح داد، در حالیکه در کشور دیگر نمیتوان و اجبارا باید از «اسلامیسم و نیروهای اسلامی و جنبش اسلام سیاسی» نام برد، آری به جای تفسیر شرایط اقتصادی- اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دو کشور متفاوت و اینکه چرا چنین جنگ یا جنگ هایی بین این دو کشور پدید میآید، یا در حقیقت چرا از سوی یک کشور به کشور دیگر تهاجم و تجاوز صورت میگیرد با بحثی زیر نام «جنگ یا گفتگوی تمدنها» سر و ته مسئله به هم میآید.(1)

«"تمدنی" که بر سر جنگ یا مذاکره اش بحث است هیچ ربطی به آخرین دستاوردهای بشری حتی دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه و ولترها و روسوها ندارد بلکه فرهنگ و سیاستی است که نظایر میلتون فریدمن و تاچر و بوش و ریگان نمایندگی میکنند. "تمدن" قطب مقابل هم که معرف حضورتان هست. اسلامیسم و ارتجاع منحط اسلامیستی. حالا بخشی از این دو کمپ میگفتند بجنگیم و بخشی میگفتند مذاکره کنیم و بیکدیگر آوانس بدهیم. نئوکنسرواتیسم خواهان جنگ تمدنها بود و نئولیبرالیسم خواهان گفتگوی تمدنها. و لابراتوار دموکراسی نظم نوینی هر دو شان هم لویا جرگه افعانستان و یا مجلس عراق بود. شیخ پشم الدینها و سران اقوام و قبایل و مذاهب را دورهم نشاندند و گفتند اینهم دموکراسی منطبق با تمدن شما!»

این البته یک ژست زیادی روشنفکرانه است. زیرا این بورژوازی  و این سرمایه داری درست در تکامل همان بورژوازی و سرمایه داری ای پدیدآمد که دست به انقلاب کبیر فرانسه زد و نیز پیش ازآن سخنگویان آن ولترها و روسو ها و دیگر متفکرین بورژوازی بودند. تفاوت اینحاست که آن زمان بورژوازی نقشی انقلابی را در تاریخ بازی میکرد و نیروهای مولده و روابط تولید  و نیز فرهنگ، علم  و تمدن را به پیش میراند و اکنون یعنی در مرحله امپریالیسم، سرمایه داری نقشی ارتجاعی دارد و چنانچه سبک و سنگین کنیم ، مانعیت او در مقابل رشد نیروهای مولد، روابط تولید وعلم بسیار بیش از تحرکی است که هر از گاهی به آنها  میدهد ونیز در عرصه فرهنگ  و تمدن باز هم بیشتر مانع بالندگی فرهنگ بشر شده و بندرت قادر است چیز تازه ای به آن اضافه نماید.

اما نکته ای که جای سئوال دارد این است که حال که از نظر تقوایی و حکمت نیز،  از یک سو این بورژوازی  ربطی به آن بزرگان فرهنگ بورژوازی و تمدن غرب  ندارد، و معرف آن «جانورانی» نظیر میلتون فریدمن و تاچر و بوش و ریگان هستند و دوما این همه دعوا درون اردوگاه خود بورژوازی جهانی رخ میدهد، چرا باید او و حکمت هر نوع مبارزه با این استعمارگران را زیر نام «مبارزه  چپ سنتی یا خرده بورژوایی ضد امپریالیست» تخطئه کنند و یا  باید مخالف شعار « دست ها از افغانستان (یا عراق، لیبی، سوریه و ایران) کوتاه» باشند و این شعار را منفعلانه و پاسیفیستی بدانند و درعوض مقاومت در مقابل نیروهای آمریکایی- اروپایی، از نیروهای سیاسی بخواهند  که در مقابل این تجاوزات دست به هیچ  فعالیت و مبارزه ای زده نشود(لابد به این نمیگویند انفعال و پاسیفیسم و میگویند فعالیت انقلابی!؟) و از حمله این بورژوازی به افغانستان و تمامی این کشورها دفاع کنند. آیا به این علت نیست که هر چه باشد این ها بورژوازی ملتهای متمدن ترند و آنها بورژوازی ملتهای عقب مانده! (2)

6- دموکراسی یا دیکتاتوری؟

« و امروز به این نقطه رسیده ایم. موج جاری انقلابات و اعتراضات نقطه پایان این دوره سیاه است.»

بسیار خوب! ما رسیدیم به انقلابات و اعتراضات در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا! در اینجا اولین نکته ای که مورد توجه ماست این است که تحقیق کنیم که این حضرات ترتسکیست ماهیت دولتهای حاکم بر کشورهای خاور میانه و شمال افریقا (مثل حسنی مبارک و بن علی) را که عموما نوکر و سگ زنجیری امپریالیستها بوده اند، چگونه تببین میکنند و اگر احیانا میان اینها با امپریالیستها یا بقول تقوایی با «نئوکان ها»، «کنسرواتیستها»، «بوشیستها»( تحلیل چپ به این درجه بی معنا و مبتذل واقعا نوبر است) رابطه ای هست، این رابطه را چگونه تحلیل میکنند. همانطور که میدانیم  و در بخش پیش بروشنی نشان دادیم، این حضرات ترتسکیست بکلی مخالف مبارزه علیه امپریالیسم در این کشورها هستند و این مبارزات را تحت عناوینی همچون« ضد- اميرياليسم خرده بورژوايى در جهان سوم» و «چپ سنتى» و «ضد امپرياليست» و یا «دفاع باصطلاح ضد اميرياليستى» تخطئه کرده و درمقابل مایلند که از طرف «چپ مدرن» در مقابل امپریالیستها نه تنها مبارزه ای صورت نگیرد، بلکه ممالک دودستی تقدیم اینها شود.

«همه چیز مثل جامعه دیوها برعکس شد! به دیکتاتوری گفتند دموکراسی، آنهم نه تنها در کشورهای جهان سومی و "دموکراسی" هائی که مردم مصر و تونس آنها را برانداختندند...»

و«آیا کسی در تصورش میگنجید که توده های میلیونی در این کشورها بخیابانها میریزند و دیکتاتورها را بزیر میکشند.» و «فکر میکردند مبارک اگر دوبرابر این هم عمر داشته باشد هنوز رئیس جمهور است. و یا بن علی. یا حتی دیکتاتورهای یمن و بحرین سوریه»

اگر چه نظرات تقوایی در مورد نظام حاکم بر این کشورها عامدانه مغشوش گردیده است (که به آن خواهیم پرداخت) و مثلا در قطعات بالا یک بار میگوید «به دیکتاتوری گفتند دموکراسی» یکبار دموکراسی را در گیومه میگذارد و جای دیگر میگوید که « با ثبات ترین مدلهای دموکراسی کمپ غرب در خاورمیانه دود شد و به هوا رفت.» که برای خواننده روشن نیست که بالاخره نظام حاکم بر این کشورها دیکتاتوری بوده است یا نوعی دموکراسی غرب ساخته!(3) ولی عجالتا بگذار بپذیریم  که از نظر تقوایی تا حدودی نظام حاکم براین کشورها دیکتاتوری بود که از سوی دولت هایی همچون آمریکا به آنها نام «دموکراسی» داده بودند. ببینیم دیگر تقوایی در مورد این منطقه چه میگوید:

7-  حیاط خلوت اسلام سیاسی  یا حیاط خلوت امپریالیستها

« در منشا و مبدا و حیاط خلوت اسلام سیاسی انقلاب رخ میدهد و اسلام سیاسی درآن هیچکاره است.»

بنابراین سوای نظام دیکتاتوری حاکم براین  کشورها، تقوایی این منطقه را « کنام و حیاط خلوت و زادگاه و جولانگاه و همه چیز اسلام سیاسی» میداند. این ترکیب «حیاط خلوت» ما را بیاد آمریکای لاتین میاندازد که عموما حیاط خلوت آمریکا خوانده شده است. و منظور از آن این است که ملک طلق امپریالیسم آمریکا بوده و آمریکا تا کنون هر کاری خواسته در آن انجام داده است. اما وقتی تقوایی از آن به عنوان «حیات خلوت اسلام» نام میبرد، ما نمیتوانیم قبول کنیم که اسلام هر کاری خواسته تا کنون توانسته در این منطقه انجام دهد! زیرا مثلا در مصر بعد از حکومت ناصر که بوسیله کودتای آمریکایی سادات سرنگون شد، این کشور بوسیله جانشین او حسنی مبارک ایضا آمریکایی اداره شده است. یعنی این کشور طی حدود 40 سال اخیر تحت سلطه آمریکا بوده است. این کمابیش در مورد بیشتر کشورهای در حال جنبش و شورش از جمله تونس، اردن، بحرین و سوریه نیز صادق است.(4 ) همه میدانند که این ها نوکران حلقه بگوش و سگهای زنجیری امپریالیسم آمریکا و یا شوروی (مورد سوریه) بوده اند. حال تقوایی با کاربرد این مفهوم آیا چه برنامه ای دارد؟ میخواهد بگوید که این کشورهای حیاط خلوت امپریالیسم آمریکا نبوده اند و حیاط خلوت اسلام سیاسی بوده اند. یعنی مثلا در بیش از چهار دهه این مثلا اخوان المسلمین، بوده اند که بر این مصر حکمروایی کرده اند؟

8- تبیین رابطه کشورهای تحت سلطه با امپریالیستها

« کیسینجر سقوط مبارک را به فروپاشی دیوار برلین تشبیه کرد. گفت این دیوار برلین ما ( کمپ سرمایه داری بازار آزاد) بود که فرو ریخت. قهرمان فروپاشی دیوار برلین ریگان بود و قهرمان فروپاشی رژیم مبارک توده مردم مصر.» و « گویا امروز کشف کرده اند که رژیمهای متحد و مورد پشتیبانی و حتی دست ساز و حیات خلوت غرب در خاورمیانه ده ها سال خون مردم را در شیشه کرده بوده اند. انقلابات منطقه نقد اجتماعی دموکراسی است و نماینده سیاسی این حرکت ما کمونیستها هستیم»

مبینیم که تقوایی رژیم های حاکم بر این کشورها را  «دیوار برلین غرب» و  «رژیمهای باثبات کمپ غرب» میخواند. رژیم هایی که «متحد، مورد پشتیبانی» و «حتی دست ساز و حیات خلوت غرب در خاورمیانه بوده اند» و این البته چندان با گفتن اینکه اینجا «حیات خلوت اسلام سیاسی» بوده است جور در نمی آید. بنابراین آنچه میتوان استنتاج کرد این است که این نظام های دیکتاتوری  مظهر رژیمهای باثبات «کمپ دموکراسی غرب» و این  جانیان دیکتاتور دست نشانده هم آنان بودند. درباره  قطعه پایانی نیز در یادداشت شماره 3 صحبت کرده ایم و در باره امکان برداشتهای دیگر از آن همچون نقد«دمکراسی پارلمانی» که بعد از رفتن حسنی مبارک قرار است اجرا شود، جداگانه صحبت خواهیم کرد.  

 « و از آنطرف آزمایشگاه بوشیسم و دموکراسی نئوکنسرواتیستی؛»،

این «آزمایشگاه» در این بخش  جای همان حیاط خلوت کذایی و البته پیش از آن که تقوایی ترکیب «حیات خلوت» را بکار برد، آمده است و از لحاظ سیر بحث در مکان دوم یعنی در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است(همانطور که میدانیم این یک دیدگاه در تقوایی و حکمت و کلا دارودسته های مذکور است که عموما در همه کشورهای منطقه، دشمن خود را جریانهای اسلامی بدانند). میتوان این طور دریافت کرد که آزمایشی که بوشیسم تقوایی روی این کشورها انجام میدهد، همان دموکراسی کنسرواتیستی است.( بالاخره روشن نشد که آیا این دموکراسی از جانب نئولیبرالها میآمد و یا از جانب نئو کنسرواتیستها) حال میتوان این طور برداشت کرد که اولا این منطقه پیش از اینکه بوش بر سرکار بیاید و بوشیسم یک سیاست خارجی (و احتمالا داخلی ) جدیدی را پیشه کند، آزمایشگاه حکومتگران پیش از وی نبوده است و از زمانیکه بوش به سر کار آمد و بوشیسم را اتخاذ کرد، مورد آزمایش قرار گرفت. اما میدانیم که این منطقه (مثلا مصر) از همان زمان که انور سادات به کمک آمریکایی ها بر سر کار آمد، یک حکومت وابسته به امپریالیسم آمریکا بوده و این وابستگی به مدت نزدیک به چهل سال تمام ادامه داشته و بر خلاف نظر تقوایی نه تنها در این کشورها چیزی شبیه «دموکراسی» به آن شکل که مد نظراو است آزمایش نمیشده، بلکه امپریالیستها عموما ترجیح داده اند که این منطقه بویژه از لحاظ سیاسی، بی تغییر، آرام و بدون آزمایش باشد و مردم بندرت تغییری را مشاهده کنند تا همچون گذشته به همان زندگی یک نواخت خود عادت داشته و خلاصه کاری به کار سیاست نداشته باشند.

دوما، در این دوران جدید نیز، این منطقه به خواست بوش و بوشیسم وی، مورد آزمایش آن هم «دموکراسی کنسرواتیستی» واقع نشده، بلکه پس از اینکه طبقه کارگر و طبقات میانی در شهر و روستا، این حکومت را مورد تهاجم قرار دادند و بواسطه جنبش و شورشهای فراوان، این حضرات امپریالیستها، یا بقول تقوایی «بوشیستها» عقب نشینی آن هم جزیی کرده و حسنی مبارک و دیگر نوکرانشان را بردند. بنابراین و متاسفانه بر خلاف میل تقوایی باید بگوییم این منطقه نه آزمایشگاه بوشیسم بوده و نه دموکراسی کنسرواتیستی. سیاست نئو لیبرالی نیز سیاستی عمدتا اقتصادی بوده و از لحاظ سیاسی خیلی فرق چندانی با کنسرواتیوها نداشته و ندارند.

«اگر یکسال قبل در اتاق بحران کاخ سفید در دوره کلینتون و یا بوش  و یا اوباما میخواستند مسائل دنیا را روی میز بگذارند نام مصر و تونس اصلا مطرح نمیشد.»

ما حقیقتا نمیفهمیم که چرا باید در اتاق بحران کاخ سفید آمریکا، مسائل دنیا را روی میز بگذارند؟  تصور ما این است که در دنیایی که حکمت و پس از او تقوایی ترسیم کرده اند، همه کشورهای دنیا دارای شیوه سرمایه داری تولید مشابه هستند و میان طبقه کارگر این کشورها و یا میان بورژوازی این کشورها فرقی نیست. کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه، استعمار و مستعمره هم نداریم. حال این چگونه قضیه ای است که بورژوازی امریکا بخود اجازه میدهد که مسائل کشورهای دیگر را روی میز بگذارد و آن هم در «اتاق بحران»! آیا اگر در امریکا اتفاقی بیفتد، دیکتاتور یک کشور سرمایه داری در افریقا، مسائل کشور آمریکا را در «اتاق بحران» روی میز میگذارد؟ براستی این سرمایه داری آمریکا چه فرقی با مثلا «سرمایه داری» افغانستان یا یمن دارد، که یکی به خود حق میدهد «اتاق بحران» داشته باشد و مسائل کشورهای دیگر را روی میز خود بگذارد؟ البته بگذریم که اگر تحولات در امریکا برای یک کشور که حکومت آن دست نشانده آمریکا است، روی میز گذاشته شود، این بسیار متفاوت است از اینکه مسائل کشور مزبور در کشور آمریکا روی میز گذاشته شود. یکی نگران وضع ارباب است و اینکه اگر برای اربابش مشکلی پیش آید چه کند و دیگری در مورد منافع  خود در کشور مزبور تصمیم گیرد و حتی اگر لازم شود نوکر خویش را هم تغییر میدهد.  

به نکات دیگری که تقوایی  در مورد رابطه بین کشورهای مزبور و امپریالیستهای غربی  میگوید دقت کنیم:

« با ثبات ترین مدلهای دموکراسی کمپ غرب در خاورمیانه دود شد و به هوا رفت.» و « آیا مردم مصر انقلاب کردند که تنطاوی بیاید؟ به نظر شما تعیین سرنوشت مردم مصر یعنی تنطاوی؟ اینها چنان از مردم و حق مردم صحبت میکنند که گویا همین امروز از جنایات دیکتاتورهای دست نشانده خودشان با خبر شده اند! این دیکتاتورهای سرنگون شده مظهر رژیمهای با ثبات کمپ دموکراسی غربی در منطقه بودند و این را همه میدانستند. هم همه دولتهای دنیا این را میدانستند و هم مردم دنیا. آنچه تغییر کرده اینست که این حقیت امروز به یمن قدرت مردم انقلابی زیر آفتاب قرار گرفته و بر همه روشن شده است که شاخه خاورمیانه ای کمپ دموکراسی غرب چه جانیانی بوده اند.»(5)

و اما حال که فهمیدیم این رژیم های دیکتاتوری، که تقوایی در پی همان اغتشاش عامدانه اش آنها را گاه «مدلهای دموکراسی غرب » نیز میخواند، وابسته به غرب بوده اند، دقت کنیم  که تقوایی این مالکین عالم یا در حقیقت امپریالیستها را چگونه و با چه کلماتی توصیف میکند: او از عباراتی همچون« کمپ سرمایه داری بازار آزاد»، «کمپ غرب»،« دموکراسی کمپ غرب»،«کمپ دموکراسی غرب» و « ابر قدرت»استفاده میکند. آنچه مسلم است این است که این مثلا کشور آمریکا نبوده که دیوار برلین مصر بوده است و یا این مصر و تونس نبودند که ابر قدرت بودند، بلکه این کشور آمریکا است که «ابر قدرت» است. بنابراین تقوایی بر این نکته صحه میگذارد که همه دولتهای دنیا و هم مردم دنیا میدانند که این اینها دیکتاتورهای دست نشانده این کمپ غرب  و ابر قدرتی نظیر آمریکا بوده اند.

 به عنوان «شاخه خاورمیانه ای کمپ غرب » که بوسیله تقوایی بکار رفته دقت کنیم: این عنوان عامدانه انتخاب شده است و  نشانگر گونه ای تساوی میان  کشورهای کمپ غرب است. تو گویی که میان تمامی کشورهای کمپ غرب  که همه سرمایه داری هستند، گونه ای تساوی بر قرار است. یعنی کمپ غرب یک سلسله کشورها با شرایط همانند در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و حقوق را دربر گرفته بر این منوال همانطور که مصر و سودان شاخه خاورمیانه ای کمپ غرب هستند، مثلا ژاپن شاخه شرقی کمپ غرب، انگستان، آلمان و فرانسه شاخه اروپای غربی کمپ غرب، و کشور آمریکا نیز شاخه آمریکای شمالی کمپ غرب است. بدینسان رابطه نابرابر کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه  و تضاد میان آنها عامدانه و سفسطه گرانه زیر عبارت «شاخه خاورمیانه ای کمپ غرب» نادیده گرفته شده و باصطلاح ماست مالی میشود.

ولی تقوایی بالاتر گفته بود که این کمپ غرب است که نظام این کشورها و یا دیکتاتورهای این کشورها را عوض میکند و نه بالعکس، یعنی در حقیقت این مصر و سودان و ایران نیستند که تصمیم میگیرند نظام و دولت حاکم بر انگستان و یا آمریکا چگونه و چه کسانی باشند، بلکه بالعکس این دولت آمریکا و دولت انگستان و بقیه دولتهای قوی یا «ابر قدرت»  هستند که تصمیم میگیرند که چه نظامی و چه کسانی بر این کشورها حکومت کنند. و هم از این روست که ما این کشورها را کشورهایی با اقتصادهای تحت سلطه و حکومت هایی خود کامه و نوکر امپریالیستها میخوانیم.  

بدین ترتیب کشورهای معینی همچون آمریکا که «ابر قدرت» هستند و به همراه کشورهای دیگری که روی هم کمپ غرب را تشکیل میدهند در مورد امور اقتصادی- سیاسی ملتهای دیگر تصمیم گیری میکنند، نظام هایی را بنا به میل خود در این کشورها روی کار میآورند و دیکتاتورهایی که جانی هستند و زندگی مردم را به فلاکت و بدبختی میاندازند. درست به همین دلیل است که تضاد میان ملتهای تحت سلطه، نیمه مستعمره و مستعمره با امپریالیستها پدید میآید و موجب و محرک مبارزات معینی  بوسیله مردم این کشورها با امپریالیستها میشود.

بنابراین روشن  نیست که چرا تقوایی و پیش از او حکمت مبارزات این ملتها را با این ابر قدرتها و امپریالیستها و برای داشتن استقلال و تصمیم در مورد اینکه چه نظام اقتصادی داشته باشند و چه حکومتی، تخطئه میکنند:  

«چپی که از فرط "امپریالیسم ستیزی" و ضد آمریکائی گری رسما و علنا در کنار حسن نصرالله و نیروهای سیاه اسلامی قرار میگرفت. همان چپی که علیه حمله به عراق و در جنبش آنتی گلبالیزاسیون بخیابان میآمد برای حسن نصرالله کلاه از سر برمیداشت. همان که علیه گردهمائی سران جی بیست بخیابان میریخت از اسلام سیاسی هم فعالانه دفاع میکرد. شاخه چپ نسبیت فرهنگی بود. حرکتی که از تونس شروع شد عملا این نوع چپ را هم نقد و افشا کرد. »

میبینیم که تقوایی هر چپی را که با امپریالیسم و در راس آن امپریالیسم آمریکا میستیزد، با در کنار حسن نصراله و نیروهای اسلامی قرار دادن، تخطئه میکند. ولی ما میدانیم که تقوایی تنها مخالف امپریالیزم ستیزی در خاورمیانه نیست، بلکه همانطور که در بخش های بعدی هم خواهیم دید، مخالف نفس امپریالیزم ستیزی است. زیر ما بسادگی میتوانیم بپرسیم که اگر در دیگر مناطق و کشورهای آسیایی، کشور های آمریکای لاتین و یا کشورهای افریقایی که  نیروهای اسلامی مطرح نیستند، مردم و مبارزین این کشورها با امپریالیزم بستیزند(که عموما در حال ستیزه و مبارزه هستند) آیا همه در کنار حسن فضل اله قرار میگیرند؟ و یا  برعکس، در خاورمیانه یا در کشورهای دیگر، آیا برای اینکه مثلا با حسن فضل اله در یک خط قرار نگیرند، نباید علیه حمله آمریکا به عراق  مبارزه کنند و یا علیه گرد همایی سران جی بیست به خیابان بیایند و بطور کلی نباید با امپریالیزم بستیزند؟

پرسش این است که اگر طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان مبارز و پیشروان انقلابیشان خواستند این دیکتاتورها را  بر کنار کنند و کشوری مستقل و آزاد با اقتصاد و سیاست و فرهنگی مستقل  که نماینده منافع ایشان باشد، بنا نهند و آمریکای ابر قدرت به همراه کشورهای مقتدر اروپای غربی  مانع گردیدند و خواستند که از دیکتاتورهایی که حامی سرمایه داران کمپرادور و مالکین فئودال( در کشورهایی که این مالکین فئودال موجودند)  و نظامی که آنها حامی آنند، حمایت کنند، آیا این طبقات که به همراه طبقات میانی بروی هم ملت کشور مزبور را تشکیل میدهند، حق دارند که با این حامیان خارجی  که کشور آمریکا در راس آنها است، مبارزه کنند؟  در صورتی که حق داشته باشند، تمسخر «امپریالیسم ستیزی» و «ضد آمریکایی»( که منظور از آن  ملت آمریکا نبوده، بلکه دولت امپریالیستی آمریکا است) چه معنا میدهد؟

9- معنای «عقب مانده ترین و اختناق زده ترین منطقه» چیست؟     

«یک حرکت عظیم در عقب مانده ترین و اختناقزده ترین منطقه ای که کنام و حیاط خلوت و زادگاه و جولانگاه و همه چیز اسلام سیاسی است»

  اینک تقوایی در باره بخشی از کشورهای تحت سلطه صحبت میکند. او این منطقه را «عقب مانده ترین» و «اختناق زده ترین» منطقه احتمالا در جهان می داند.  اما اگر چنانچه ما این منطقه را با برخی دیگر کشورهای افریقایی و یا آمریکای لاتین مقایسه کنیم، میبینیم خیلی از آنها از مصر، تونس و حتی یمن نیز عقب مانده ترند و نیز از لحاظ فرهنگی و سیاسی  و وجود اختناق خیلی فرق چندانی میانشان نیست. در حالیکه از «اختناق زده ترین» منطقه میتوان برداشت های عمدتا سیاسی و یا فرهنگی کرد، اما از «عقب مانده ترین» نه تنها میتوان برداشتهای سیاسی- فرهنگی کرد، بلکه میتوان برداشتهای اقتصادی نیز کرد. اگر ما در این منطقه از دنیا عقب مانده ترین منطقه از لحاظ اقتصادی را داریم، علی القاعده باید در مناطق دیگری نیز مناطقی داشته باشیم که عقب مانده ترین مناطق نبوده، بلکه مناطقی نسبتا عقب مانده باشند. همچنین چنانچه ما عقب مانده ترین مناطق و مناطق  نسبتا عقب مانده داشته باشیم، بایدعلی القاعده مناطق پیشرفته و پیشرفته ترین مناطق را نیز داشته باشیم.. اما تقوایی با توجه به اینکه روابط تولیدی حاکم بر کلیه کشورهای جهان را روابط تولیدی سرمایه داری، «تناقض ها» را کار و سرمایه و بین کارگران و سرمایه داران و در نتیجه  انقلاب ها را سوسیالیستی میداند، این منطقه را نسبت به کدامین مناطق میسنجد که آن را عقب مانده ترین میداند و عقب مانده ترین از چه لحاظی؟ آیا اگر باور داشته باشیم که  بر کلیه کشورهای جهان روابط تولید سرمایه داری حاکم است، آنوقت باید این روبط تولید سرمایه داری را در کل جهان را دارای رده ای از پیشرفته ترین سرمایه داری تا عقب مانده ترین نوع آن بدانیم؟ اگر چنین استنتاج کنیم، آنگاه پرسش ما این است که این «عقب مانده ترین» روابط  سرمایه داری  نسبت به رده های متوسط و یا پیشرفته، دارای چه تفاوتهایی است و آیا این تفاوتها چگونه بر طبقات  و تضادها تاثیر میگذارد و آیا تغییراتی در چگونگی پس و پیش بودن حل «تناقض های» طبقاتی میدهد و یا خیر؟

« در جائی که همه چیز با تروریسم اسلامی و تروریسم میلیتاریستی، با صهیونیسم و اسلامیسم، با آمریکا و ضد آمریکائیگری، با جنگ تمدنها و گفتگوی تمدنها توضیح داده میشد. "کبوتر ها" طرفدار گفتگو بودند و بازها میگفتند باید دموکراسی را با بمب بر سرشان کوبید!- در چنین جائی امواج انقلابات سر برآورد.»

در اینجا تقوایی حسابی شلوغش میکند! او طبق معمول تروریسم اسلامی را نخست ذکر میکند  و  سپس تروریسم میلیتاریستی را میاورد. و یا مثلا صهیونیسم را در مقابل «اسلامیسم» میگذارد، که به هیچوجه درست نیست. زیرا مسئله صهیونیسم به مدتی بیش از شصت تا هفتاد سال است که مطرح است و در مقابل آن مبارزان و طبقات ملت فلسطین بوده اند نه «اسلامیستها» که جریانهای آنها، از بعد از انقلاب ایران تا حدودی رو آمده اند. ازسوی دیگر با کاربرد «آمریکا و ضد آمریکایی گری» مبارزات ضد امپریالیستی که  را که نه علیه ملت آمریکا بلکه علیه دولت آمریکا و نه تنها علیه دولت آمریکا بلکه علیه امپریالیستها به سرکردگی آمریکا است تخطئه میکند.

در مورد آنچه وی از آن با نام «تروریسم میلیتاریستی» نام میبرد که معلوم نیست چیست و کیست، اگر بزبان ساده و عقل سلیم سخن میگفت، روشن میشد که منظور از آن، سیاست نظامی گرانه امپریالیسم آمریکا، کودتاها،  جنگ ها و کشتارهایی است که یا خود موجب و انجام دهنده آن بوده و یا بوسیله حکومتگران وابسته به خود انجامش داده است. درست این سیاست ها است که تقوایی با عنوان «تروریسم میلیتاریستی» آن را فوق العاده محدود به سیاست و کوچک کرده و ماهیتش را مخدوش میکند.

«اگر یکسال پیش کسی از من میپرسید انقلابات در جهان از کجا سر بر خواهد آورد شاید میگفتم آمریکای لاتین که بالاخره نوعی چپ دردهه اخیر مقبولیت اجتماعی پیدا کرده بود. ولی از تونس؟ مصر؟ سوریه؟ لیبی؟ آیا کسی در تصورش میگنجید که توده های میلیونی در این کشورها بخیابانها میریزند و دیکتاتورها را بزیر میکشند؟! گویا تاریخ دارد به ریش دست ادرکاران و تئوری پردازان نظم نوین جهانی میخندد! گویا تاریخ میخواهد اعلام کند از همانجائی شروع میکنم که فکر میکنید نقطه ضعف بشریت است.» و

«جائی که همه نیروهای بورژوازی جهانی فکر میکردند امن و امانست. فکر میکردند مبارک اگر دوبرابر این هم عمر داشته باشد هنوز رئیس جمهور است. و یا بن علی. یا حتی دیکتاتورهای یمن و بحرین و سوریه. بشار اسد میتوانست پنجاه سال دیگر هم مثل پدرش در قدرت باشد اما الان بر خودش هم معلوم نیست که از این هفته به آن هفته دوام بیاورد.»

. اینکه چرا  تقوایی این منطقه را«نقطه ضعف بشریت» میداند چندان روشن نیست. در بالا او از این منطقه به عنوان «عقب مانده ترین و استبداد زده ترین» منطقه جهان نام برده بود و اینجا این منطقه را «نقطه ضعف بشریت» مینامد. چرا؟ چون مردم این منطقه مسلمانند؟ آیا این کافی است که یک کسی که ادعای کمونیست بودن دارد، منطقه ای را عقب مانده ترین منطقه جهان و نقطه ضعف بشریت بداند، برای آنکه بیشتر مردم آن مسلمانند؟

 از سوی دیگر چرا باید کشورهای خاورمیانه ای نقطه ضعف بشریت قلمداد شوند که در بعد از جنگ جهانی دوم یکی از کانون های اصلی مبارزه انقلابی و مترقی در جهان بوده اند.(6)  از نقطه نظر تقوایی که خود را کمونیست میداند، «نقطه ضعف» احتمالا با  داشتن ایدئولوژی دینی مشخص میشود و نه مثلا با ساختار اقتصادی و یا بی جنبشی سیاسی. چنانچه مثلا ساخت اقتصادی یا وضعیت سیاسی در نظر گرفته شود، کشورهای خاورمیانه گرچه  نسبت به کشورهای غربی عقب مانده اند، اما اولا از همین لحاظ ها نیز آن قدر کشورهای عقب مانده تر از آنها هست و مبارزه های قومیت ها  و یا جریانهای مذهبی در آنها اینقدرحاد است که ما کشورهای خاورمیانه را نسبت به آنها، نقطه ضعف بشریت ندانیم؛ و دوما بطور کلی و از لحاظ جنبش سیاسی نیز این کشورها بسیار بیشتر نقاط قوت تحرک جهانی بوده اند تا اروپا و یا آمریکای پیشرو و متمدن. همچنین اگر مسلمان بودن منطقه را نقطه ضعف بدانیم، در آمریکای متمدن و حتی بیشتر کشورهای اروپای غربی با آن اقتصاد و دمکراسی سیاسی، ما بدرجه ای نفوذ مذهب و خرافات و وحشی گری میبینیم که خیلی به نظرمان مسلمان بودن و یا ایدئولوژی مذهبی داشتن جریانهای سیاسی در این منطقه یا برخی شیوه های مبارزاتی اینان عجیب نیاید، بلکه عموما واکنشی در مقابل خفقان سیاسی و فقدان دموکراسی و همچنین وحشی گری  امپریالیسم غرب تلقی گردد. ضمنا چنانچه فراموش نکنیم که همه فرهنگ و مبارزه سیاسی در این منطقه بوسیله جریانهایی که ایدئولوژی مذهبی متعصبانه دارند، مشخص نمیشود و در این کشورها خواه جریانهای دموکرات و خواه کمونیستهای انقلابی نیز یافت میشود، آنگاه بیشتر متوجه میشویم که کاربرد این مفهوم بدون هیچگونه توضیحی در مورد آن چقدر نادرست است.(7)

 همچنین این حقیقت ندارد که این منطقه از نظر بورژوازی «امن امن»( بجز تا حدودی عربستان سعودی و شیخ نشینها) بوده است. چنانچه  تاریخ آن را مرور کنیم متوجه میشویم که این منطقه، در پنجاه سال اخیر یکی از مهمترین مراکز مبارزه و شورش بوده و شاید اگر بخواهیم با مبارزات در آمریکای لاتین و یا افریقا مقایسه کنیم، اگر نگوییم بیشتر یا برتر از این دو قاره  بوده دست کم این مبارزات موقعیتی ویژه تر و مهمتر داشته است. در واقع در کشورهایی مثل عراق، سوریه، مصر، یمن جنوبی، عمان، اردن  که مهمترین کشورهای این منطقه هستند، مبارزات سیاسی فراوان صورت گرفته است. احزاب کمونیست شکل گرفته و این احزاب بویژه احزاب کمونیست عراق و سوریه نفوذ توده ای فراوان یافته بودند و چنانچه توطئه های غرب و نیز شوروی امپریالیستی  و نیز خیانت های بورژوازی ملی نبود و نیز این احزاب خود را از اپورتونیسمی که دنباله روی از شوروی به آن الوده شان کرده بود دوری میگزیدند، آنگاه شاید وضع تا حدودی فرق میکرد. در مرکز این منطقه به مدت پنجاه سال مبارزه خلق فلسطین که تاثیرات فراوان روی جنبسشهای منطقه و جهان گذاشته بود درگیر شده بود. در ظفار ارتش آزادیبخش این کشور شکل گرفت و در یمن نیز جریانهای مبارز رشد فراوان کردند.  همینطور مبارزات ملت مصر که منجر به روی کار آمدن جمال عبدالناصر شد و … چنین مبارزاتی در آفریقا و آمریکای لاتین نیز وجود داشته ولی اگر از مناطقی مانند جنوب شرقی آسیا(ویتنام، لائوس و کامبوج) صرف نظر کنیم، این منطقه در واقع بعد از جنگ دوم جهانی قلب تپنده مبارزه جهان بوده است. و اگر هم اکنون نیز که بسیاری از گروه های اسلامی با تفکرات ارتجاعی دست به مبارزه مسلحانه میزنند بر همین زمینه سیاسی و فرهنگی تاریخی استوارند.

                                                                                  ادامه دارد

                                                                                 هرمز دامان

                                                                                  تیرماه 91



توضیح و پوزش                                                                                                        

*- در قسمت اول این سلسله مقالات اشتباهی رخ داده بود، بدین شکل که متن یکی ازعبارات بند نخست بدین صورت بوده است.« نه در مورد تضاد میان امپریالیستها، نه تضاد میان کشورهای سوسیالیستی(که در حال حاضر موجود نیستند) و بلوک های امپریالیستی و نه تضاد میان خلقهای کشورهای تحت سلطه و امپریالیستها» که عبارت « سوسیالیستی (که در حال حاضر موجود نیستند)» ازقلم افتاده بود که بدینوسیله از خواننده عذر خواهی میکنم. ضمنا در مورد تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی در ادامه همان بند و بطور مستقل صحبت شده بود و به همین دلیل در قسمت اول  سه تضاد مطرح گردیده بود.  برای جلوگیری از ابهام به نظرم  اگر متن مزبور هر چهار تضاد را در بر گیرد و به این شکل در آید، بهتر است :

 «نه در مورد تضاد میان امپریالیستها، نه تضاد میان کشورهای سوسیالیستی(که در حال حاضر موجود نیستند) و بلوک های امپریالیستی و نه تضاد میان خلقهای کشورهای تحت سلطه و امپریالیستها و نه در مورد تضادمیان طبقه کارگر و سرمایه داران امپریالیست در کشورهای امپریالیستی.»  در مورد این تضادها و خصویات و ویژگیهای هر کدام از آنها، در قسمتی مستقل، در ادامه همین سلسله نوشته ها صحبت خواهیم کرد.

یادداشتها

1- در واقع شیوه کلام  تقوایی به گونه ای است که این شبهه پدید میآید که گویا دارد باصطلاح «گفتمان» مزبور را از دیدگاه طرف های درگیر بویژه آمریکایی شرح میدهد. اما در واقع این اعتقاد خود تقوایی و حکمتی ها نیز هست. کافی است که مبارزه این حضرات را با اسلام سیاسی که عمدتا در مقوله فرهنگی  و بویژه نوع  سطحی از مخالفت با مذهب، خلاصه میشود، مورد دقت قرار دهیم.  

2- ما دیدیم که حکمت هر نوع مبارزه علیه امپریالیسم را با مبارزه جریانی اسلامی علیه امپریالیسم قاطی کرد و همه را زیر نام «مبارزه  خرده بورژوایی علیه امپریالیسم» مورد استهزا قرار داد. او سپس  هر گونه مبارزه با دخالت خارجی در افغانستان را زیر نام «انفعال و پاسیفیسم» مورد نقد قرار داد  و بجای آن انفعال و پاسیفیسم واقعی را در مقابل نیروهای آمریکایی در افغانستان پیش نهاد کرد. البته تقوایی نیز همین سیاست را در مورد تجاوز احتمالی آمریکا به ایران پیشه کرده است!

3-  « گویا امروز کشف کرده اند که رژیمهای متحد و مورد پشتیبانی و حتی دست ساز و حیات خلوت غرب در خاورمیانه ده ها سال خون مردم را در شیشه کرده بوده اند. انقلابات منطقه نقد اجتماعی دموکراسی است و نماینده سیاسی این حرکت ما کمونیستها هستیم.» همانطور که گفتیم میاحث تقوایی در مورد نظام حاکم براین کشورها مغشوش است. اینجا هم تقوایی  انقلاباتی را که علیه دیکتاتوری وابسته به امپریالیستها صورت گرفته شده و یکی از خواسته هاشان دموکراسی است را « نقد اجتماعی دموکراسی» میخواند. در حالیکه در هیچکدام از کشورهایی که شورشها و انقلابات به وقوع پیوست دمکراسی حاکم نبوده، بلکه دیکتاتوری حاکم بوده است. تقوایی به این قبیل کج دارو مریز بحث کردن احتیاج دارد تا در کنار در سایه قرار دادن امپریالیسم، احکام اکونومیستی خود را بجای مبارزه برای کسب آزادی و استقلال  و برقراری دموکراسی های توده ای در این کشورها بنشاند.

 4- در مورد سوریه هم این اسلام گرایان نبودند که حاکم بودند، بلکه حکومت های تحت سلطه شوروی امپریالیستی  و کسانی همچون حافظ اسد بر این کشور تسلط داشته اند.  در کشوری مثل الجزایر نیز که عموما حیاط خلوت امپریالیسم فرانسه بوده است، همین فرانسه انتخابات پارلمانی که در آن اسلامی ها پیروز شدند، لغو کرد و آنچه خود میخواست بر سر کار آورد.

5-  و نیز «این بار هیچ دولت و سیاستمدار و حتی حزب و شخصیتی دستور سقوط دیوار برلین کمپ غرب را صادر نکرد.» و «با سقوط وال استریت افق اقتصادی بورژوازی کور شد و با قاهره افق سیاسی اش» و«در یک شوی تلویزیونی آمریکا که یک برنامه فکاهی و غیر سیاسی هم هست کمدینی در رابطه با وقایع مصر میگفت همانطور که میگویند پشت هر مرد موفقی یک زن با جربزه است حالا فهمیدیم که پشت هر دیکتاتور موفقی هم یک ابر قدرت هست! همه فهمیده اند که دولتهای غربی حامی دیکتاتورهای ساقط شده بوده اند. و حالا همینها از حق مردم در تعیین سرنوشتشان حرف میزنند »

6- « در خاورمیانه ای که مرکز تلاطمهای و ناآرامی های دنیا نه در بیست سال اخیر بلکه از جنگ دوم جهانی، از زمانی که اسرائیل را در این منطقه کاشتند تا امروز بوده است.»( تقوایی، همانجا)

7- «نقطه ضعف بشریت» را با حلقه ضعیف نباید مخلوط کرد. و منظور تقوایی چیزی شبیه حلقه ضعیف هم نیست. در مناطقی که حلقه ضعیف میشوند  گاه هم مناطق پیشرفته یافت میشود و هم مناطق عقب مانده. مثلا روشن است که زمانی که در روسیه انقلاب شد این کشور در اروپا از نظر برخی جنبه های اقتصادی و سیاسی یکی از عقب مانده ترین مناطق بشمار میرفت. ولی اولا این منطقه از لحاظ فرهنگی( علم، فلسفه، ادبیات و هنر) و نیز از لحاظ وجود جنبش و شورش یکی از پیشرفته ترین مناطق اروپا به شمار میرفت. دوما این کشور اگر نسبت به کشورهای آسیایی و دیگر مناطق سنجیده شود، به مثابه عقب مانده ترین به شمار نمیرفت. همین مسئله در مورد کشور چین (و یا ایران در زمان انقلاب مشروطیت) نیز صادق است. در واقع در حالی که این کشور از جنبه های معینی منطقه ای عقب مانده بود ، اما از جنبه های دیگر پیشرفته بود و ضمنا عقب مانده ترین منطقه در جهان و یا«نقطه ضعف بشریت» به شمار نمیرفت.