به سر هر کوه که می روی
باید آواز دیگری سر دهی!(2)
روشنی اندیشه و ساده نویسی در آثار مائو
در ایران، رویزیونیستهای توده ای و اکثریتی، ترتسکیستهای
رنگارنگ، اپورتونیستها و حتی بخش هایی از خط سه ای های سابق و پیروان آنها(1) که
میان اندیشه های شبه مارکسیستی و ترتسکیسم دست و پا میزنند، آثار مائوتسه تونگ را
«ساده» ( نه به معنایی مثبت) و «سطحی» معرفی می کنند. اینکه دلایل این جریانها
چیست مشکل بتوان نکته ای در نوشته هاشان یافت!
مائو بطور عمده برای کارگران و دهقانان و از این رو ساده و
بی پیرایه مینوشت . وی در اساس معتقد بود که مارکسیسم- لنینیسم مال کارگران، مال دهقانان زحمتکش، مال
توده هاست و از این رو باید اندیشه های آن روشن و ساده بیان گردد تا آنها آن را
درک کنند.
ولی آیا این فقط مائو بود که ساده مینوشت؟ آیا مارکس و
انگلس و لنین دوست نداشتند ساده بنویسند و یا گمان میکردند ساده نویسی یعنی سطحی
نوشتن! و از این رو بود که ترجیح میدادند که ساده ننویسند و«مشکل» و «پیچیده» بنویسند!؟
مارکس و انگلس
مارکس و انگلس پس
از رسیدن به بنیادهای فلسفی ماتریالیسم و دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، و نیز تئوری های اقتصاد سیاسی، تلاش
اساسی به عمل آوردند تا اندیشه های علمی و غنی خود را روشنتر، ساده تر وهمه فهم تر
ارائه کنند تا مخاطبین اصلی این اندیشه ها که کارگران بودند، بتوانند آنها را درک و
جذب کنند و به نیروی مادی جهت دگرگون کردن جهان عینی و جهان ذهنی تبدیل کنند.
آنها با این کار خود دو هدف اساسی را تعقیب میکردند: ازیک سو
می خواستند فلسفه، اقتصاد، سیاست و کلا مباحث علوم اجتماعی را از شکلها و شیوه های رمزآمیز و تاریک بیان اندیشه و
نثرهای پر افاده، متظاهرانه و فضل فروشانه محیط های دانشگاهی و علوم رسمی نجات
بخشند، و از سوی دیگر این اندیشه ها را از حوزه ی خواص، متخصصین و نخبگان طبقات
بالا و روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی یعنی بطور کلی کار فکری کنندگان خارج
کرده، به میان کارگران و توده ها بیاورند.
این فراشد یعنی نورافکندن بر اندیشه های علمی و سادگی دادن
به اشکال انتقال آنها(بیان و نگارش)که پاسخ گوی ضروریات نوین تاریخی و مخاطبین
نوین آنها بود، در عین حال نشان از تکامل تاریخی علم بشری داشت و دارد که با گذر
از تاریکی ها و رازآلودگیهای تفکر در قرون وسطی و نیز دوران بورژوازی و سرمایه
داری، با مارکسیسم و با جهشی برق آسا، به شفافیت و سادگی دوران نوین تاریخی پا
گذاشت.(2)
اگر از برخی آثار نخستین مارکس که در آنها افکار و نیز سبک
نگارش وی تحت تاثیر محیط های دانشگاهی و
روشنفکری رسمی بود بگذریم یعنی آثاری مانند نقد فلسفه حق هگل، درباره
مسئله یهود و خانواده مقدس (گر چه در این آثار نیز مهمترین افکار مارکس
واضح و ساده بیان شده است) مارکس آثاری چون مانیفست حزب کمونیست(به همراه
انگلس)، کار دستمزدی و سرمایه ـ مزد، بها، سود، جنگ داخلی در
فرانسه، نقد برنامه گوتا را به زبان بسیار ساده و قابل فهم عرضه کرد.
مارکس در آغاز صحبت خویش در رساله کار دستمزدی و سرمایه به این نکته اشاره
میکند:
«تا آنجا که ممکن است کوشش میکنیم که بزبان ساده عامه فهم
بنویسیم بدون آنکه شناخت حتی ابتدایی ترین مفاهیم اقتصادی از پیش فرض شده باشد.
میخواهیم کارگران ما را درک کنند. بخصوص وقتی که در آلمان عجیب ترین نادانی ها و
سردرگمی ها درباره مفاهیم مربوط به ساده ترین روابط اقتصادی تسلط دارند:[ این
مفاهیم] از جانب کسانی که مدافع رسمی شرایط موجود هستند تا سوسیالیست های معجزه گر
و نوابغ سیاسی[همچنان] درک نشده [باقی مانده اند]. و تعداد چنین افرادی در آلمان
از هم گسیخته بیشتر از تعداد کسانی است که خود را پدران وطن میدانند»(مارکس، کار
دستمزدی و سرمایه، ص27)
مارکس سرمایه را نیز درواقع برای پیشروان طبقه کارگر
و روشنفکران هوادار این طبقه نوشت و گرچه در
پیش گفتار این نکته را ذکرکرد که هر آغازی دشواراست و برای علم شاهراه وجود ندارد
و برای فهمیدن آن باید زحمت کشید (و این البته مسئله ای کلیدی است) امّا بلا فاصله
اشاره میکند که تنها فصول اول کتاب سرمایه
دشوار است و بقیه مطالب کم و بیش ساده است و نمی توان از عدم درک مطالب کتاب
گلایه و شکایت داشت.(نقل به معنی) مارکس تلاش کرد تا اندیشه ها وتئوریهایی که وی
در این کتاب بیان میکند با تشریح تاریخی مستندات بیشمار، شکلی هرچه بیشتر مشخص و ملموس
پیدا کند.(3)
اگر می بینیم که برخی از آثار مارکس تا حدودی مشکل است این
نه به سبب شیوه بیان افکار اصلی و یا شیوه ی نگارش وی، بلکه به دلایل زیر است:
یکی اینکه مارکسیسم در ابتدای نضج خود در میان روشنفکران
بورژوازی شکل گرفت و از دل تفکرات فلسفی پیچیده و مشکل نویسترین فیلسوفان آلمان
بویژه هگل و پیروان او بیرون آمد. مارکس و
انگلس از هگلی های چپ بودند و گذار آنها به مارکسیسم در عین حال گذار آنها از جهان
بینی بورژوازی به یک جهان بینی شفاف و ساده و از درون مفاهیم و عبارات پیچیده و
بعضا غیر قابل هضم هگلی به مفاهیم و عبارات بی پیرایه بود. این مهم در کتاب ایدئولوژی
آلمانی که نخستین تجلی سیستماتیک اندیشه های آنها بود، صورت گرفت.
بر همین مبنا، مارکس و انگلس برای توضیح افکار خود، بناچار
باید با تمامی افکار نادرست ایده آلیستی و متافیزیکی در زمینه های فلسفه، تاریخ و
اقتصاد مبارزه میکردند؛ و صاحبان آن اندیشه ها بویژه اندیشه های فلسفی و تاریخی،
عموما اصطلاحات و عبارات هگل را بکار میبردند و نیز تحت تاثیر شیوه های بیان وی
بودند. (4)همچنین است فهم نظرات اقتصاددانانی نظیر آدام اسمیت و دیوید ریکاردو که
آثار اقتصادی مارکس بویژه از دل نقد آنها بیرون آمد. لذا برای درک آثار مارکس و
انگلس باید شرایط ویژه آنها را در نظر گرفت و اندیشه هایی را که آنها در حال نقد و
مبارزه با آنها هستند، فهمید.
و دوما، به سبب
برخی شیوه های شرح و بیان، یعنی بکار بردن استعارات، تمثیل ها و برخی تشبیهات و
مثالهای تاریخی است که از یک سو ناظر به علاقه شخصی مارکس به اساطیر، نوشته های
تاریخی و ادبیات کشورهای اروپایی بویژه یونان، انگلستان و آلمان است، و از سوی
دیگر او از این نوع تشبیهات و تمثیلات بهره میگیرد تا افکار خود را برای خوانندگان
کارگر اروپایی که از نظر سواد و آموزش وضع
بهتری نسبت به کشورهای عقب افتاده داشتند و با این نوع اشاره ها کمابیش آشنا
بودند، آسانتر گرداند. اگر از این موارد بگذریم، می بینیم که شرح رویدادها وایده
های اصلی کتابهای جنگ طبقاتی در فرانسه
و یا هجدهم برومر لوئی بناپارت روشن و ساده بیان شده است.
انگس نیز همین راه
را دنبال می کرد و حتی نقش عامه فهم کردن اندیشه های اساسی مارکسیسم بیشتر به عهده
او بود. او تلاش کرد کتابهایش را به زبانی بسیار ساده بنویسد. کتابها و رسالاتی
چون وضع طبقه کارگر در انگلستان، اصول کمونیسم، نقش کار در تبدیل
میمون به انسان، سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی و حتی آثار فلسفی ای
نظیر آنتی دورینگ و لودویک فوئرباخ
... از آن جمله اند. بگذریم که این عامه فهم کردن مارکسیسم شده است دلیلی
در دست عده ای شبه روشنفکر فرصت طلب و نان بنرخ روز خور که برای رد مارکسیسم
عباراتی از این نوع« مارکسیسم غیر از گونه
عامه فهم کردنهای آنست و...» و « در این عامه فهم کردنها اصل قضیه از دست رفت» را
علم کنند.(5) در حالیکه انگلس از نخستین آثارش گرایش به ساده نویسی داشت.
بطور کلی، تغییر در جهان بینی و منتج از آن تغییر مخاطبان و از این رو، تغییر در شیوه
های بیان و نگارش، نه تنها در مورد مارکس و انگلس راست در میاید، بلکه در مورد
پیروان آنها بیشتر صادق است. با توجه به انتقال مرکز ثقل پیشرفت انقلاب از غرب
اروپا به شرق اروپا که عقب مانده تر بود و پس ازآن به کشورهای تحت سلطه، و گسترش
میلیونی مخاطبین مارکسیسم و عشق و علاقه توده ها به فرا گرفتن آن، برای پیروان
مارکس و انگلس حائز اهمیت افزونتری گشت که اندیشه های مارکسیستی را روشن بیان کنند و نوشته
های خویش راهرچه ساده تر و موجزتر بنویسند
تا زودتر خوانده شده وآسانتر دریافت گردد.
لنین و استالین
لنین نیز تلاش کرد
تا زبانی توده فهم را برای رسالات خویش اتحاذ کند و آثارش را بسی ساده تر از مارکس و انگلس به رشته تحریر
درآورد. چنانچه ما دولت و انقلاب لنین را بخوانیم، میبینم که در این کتاب
تمامی اندیشه های اساسی کتابهای جنگ طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومر
و جنگ داخلی در فرانسه با محتوی اصلی خود، مورد تحلیل و تفسیر بسیار روشن و
ساده لنین قرارگرفته اند.
اگرشاهد آنیم که
برخی از آثار فلسفی لنین مانند ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم مشکل است، این لنین نیست که مشکل مینویسد بلکه(همچنانکه
در مورد مارکس و انگلس صادق بود) وی اندیشه های مخالف را توضیح میدهد و صاحبان این
اندیشه ها خود تلاش کرده اند تا اندیشه های خود را تا آنجا که میشود تاریک و پیچیده
،غیر شفاف و مشکل بیان کنند.(6) در حقیقت، اگر بخش نظرات مخالفی که لنین در صدد رد
آنهاست، حذف کنیم و آنجا که لنین اندیشه های خود را بیان میکند در نظر گیریم، این
آثار بسیار روشن و ساده هستند. البته با در نظرداشت این نکته که ما در باره علوم
صحبت میکنیم؛ یعنی علم اقتصاد سیاسی، جامعه شناختی، فلسفه و یا مبارزه طبقاتی. و
اینها حتی اگر ایده های اصلی شان به روشنترین و ساده ترین شکلها نیز بیان شوند،
باز هم برای فهم و تسلط بر آنها باید کار
و کوشش فراوان صورت گیرد. برای مثال، لنین کتاب امپریالیسم به مثابه عالی ترین
مرحله سرمایه داری خود را رساله ای عامه فهم نامید. روشن است که عامه فهم
خواندن آن تنها از لحاظ موضع و شیوه بیان و نگارش است و گرنه کیست که نداند فهم
مباحث اقتصادی مطرح در این کتاب تلاش و کار میخواهد.
استالین نیز که از نزدیک با کارگران و توده های زحمتکش در
تماس بود، شیوه بیان روشن و ساده را فرا راه خود قرار داد. چندان که میتوان گفت در
این زمینه، وی یکی از نخستین استادان میباشد و نوشته هایش از لحاظ سادگی و ایجاز در نوع خود شاهکار هستند.
مائو
مائو به مدت 30 سال،
از سال 1919که انقلاب و مبارزه
داخلی و جنگ بود تا 1949 یعنی سال اعلام جمهوری خلق چین، برای توده های ارتشی از
کارگران و دهقانان که درحال جنگ انقلابی بودند، مینوشت.
مقالات او کوتاه بود و سعی میکرد ساده، روشن، مختصر و مفید و
با استفاده از مثالها و تصاویری که برای کارگران و دهقانان قابل درک باشد، سخن
بگوید. به اختصار نظرات مخالف را شرح میداد و گاه برای جلوگیری از طولانی شدن
مقالات، تنها لب مطلب و ایده های اصلی آنها را ذکر میکرد و نظرات درست خود را در
مقابل آنها قرار میداد. گرایش به فشرده
کردن مطالب پیچیده داشت و کار فشرده کردن و رسیدن به چکیده بحث، بدرجه ای تکامل
داده میشد تا به یک یا دو عبارت و شعار برسد. بطور کلی سعی میکرد به گونه ای
بنویسد که درحوصله ارتش کارگران و دهقانان در حال جنگ باشد و درعین حال این توده
های عظیم، امکان ادراک مباحث پیچیده ی فلسفه، جامعه شناختی، اقتصادی و اصول جنگ
توده ای را بیابند. این شیوه ای بود که
مائو پس از برقراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق در چین نیز، آن را ادامه داد. وی در
یکی از مهمترین رسالات خود در این زمینه، یعنی مبارزه علیه سبک الگو
سازی در حزب به این نکات چنین اشاره
میکند:
« ...موقع تیراندازی باید هدف را نشانه گرفت؛ هنگام نواختن
نیز باید به فکر شنوندگان بود؛ آیا میتوان بدون توجه به خواننده و شنونده
مقاله ای نوشت و یا نطقی ایراد کرد؟ اگر
مبلغین ما بجای کوشش در شناختن مخاطبین و سعی در تحقیق و تحلیل آنان، کاری جز سخن
پردازی نکنند، کارشان بجایی نخواهد رسید.
...کسیکه در هفت سالگی وارد دبستان شده، موقع بلوغ دوره
دبیرستان را پیموده و بعد از بیست سالگی دانشگاه را بپایان رسانده است بدون اینکه
با توده های مردم تماس داشته باشد، اگر بیانش نارسا و یکنواخت باشد، تعجبی ندارد.
ولی ما یک حزب انقلابی هستیم و برای توده ها کار میکنیم، و اگر ما زبان توده ها را
نیاموزیم، پیشرفت کارمان مشکل خواهد بود.
...ما در زمان جنگ هستیم و باید بیاموزیم که چگونه مقالات
خود را مختصر و مفید بنویسیسم. در ین آن تا بحال نبردی نبوده است، و لیکن واحدهای ما در جبهه هر روز درگیر
نبردند و افراد پشت جبهه نیز گرفتاری زیاد دارند. در چنین وضعی اگر مقالات طولانی
باشد چه کسی آنها را خواهد خواند؟
برخی ها ممکن است بپرسند مگر سرمایه طولانی نیست؟ پس
با آن چه باید کرد؟ جوابش ساده است: باید به مطالعه آن ادامه داد. ضرب المثلی
میگوید : «به هر کوهی که میروی باید آواز دیگری سر دهی» مثل دیگری نیز هست : «اشتها باید با غذا و لباس با
قدر جور بیاید.» هر کاری که میکنیم باید با شرایط موجود تطبیق کند، و این موضوع در
نوشتن مقاله و ایراد سخنرانی نیز صادق است.» (منتخب آثار، جلد سوم، ص83-78
)
مائو نخبه گرا نبود. برعکس، او طرفدارتوده گرائی،
طرفدارخارج کردن علم از دسترس اقلیت و قراردادن
آن در اختیار توده های طبقه کارگر و زحمتکشان بود. مائوتسه تونگ علم را نه برای
نخبگان بلکه برای توده های عظیم میخواست. اساسی ترین معیار وی برای تشخیص روشنفکر
انقلابی از روشنفکر غیر انقلابی همین نکته بود:
«در تحلیل نهایی، خط فاصل بین روشنفکر انقلابی با غیر
انقلابی و یا ضد انقلابی این است که آیا آنها مایلند با توده های کارگران و
دهقانان در آمیزند و آیا بدان عمل میکنند یا نه . در تحلیل نهایی خط فاصل بین آنها
فقط در همین است ، نه در سخن پردازی بر سر اصل خلق یا مارکسیسم. انقلابیون واقعی
حتما مایلند با توده های کارگران و دهقانان درآمیزند و نیز بدان عمل
میکنند.»(منتخب آثار، جلد دوم، مقاله جنبش 4 مه، ص 353)
مباحث مائو گرچه روشن و ساده است، اما
درک آنها بخصوص در رسالات فلسفی(
فلسفه و فلسفه تاریخ) اقتصاد سوسیالیستی و جنگ خلق، به هیچوجه ساده نیست و برای
رسیدن به عمق این مباحث و تسلط بر آنها،
به کار و کوشش نیاز هست.
مثلا توجه کنیم که
آثار مائو در مورد جنگ خلق برهبری طبقه کارگر که خود فی النفسه تکامل علم جنگ طبقاتی
از سوی زحمتکشان است، چقدر روشن و ساده نوشته شده اند. اما از سوی دیگر این را نیز
میدانیم که برای رسیدن به قانومندی های چنین جنگی، خلق چین و حزب کمونیست چین چه
میزان قربانی دادند و از چه مصایبی گذشتند تا
تزهای مندرج در این آثار تدوین گشتند. پس روشن بودن ایده و ساده گی بیان،
دلیل آن نیست که فرا گرفتن آن نیز ساده و آسان است. رسیدن به ساده ترین ایده ها و نیز فرا گرفتن
آنها، گاه میتواند بسیار سخت و مشکل و به کوشش فراوان نیازمند باشد. (7)
چنین کوشش هایی، البته برای فرا گرفتن عمق اندیشه است و این
بکلی فرق میکند با تلاشی که باید برای فهم آثاری صورت گیرد که بدلایل زیر مشکل
هستند:
- نویسندگان آنها به افکار روشنی نرسیده اند و افکارشان هنوز مبهم و تاریک است.
- و یا اگر رسیده اند توان بیان عقاید خود را بشکل روشن و ساده ندارند.
- علیرغم دارا بودن فکر و اندیشه ای، صرفا برای تظاهر و یا محدود کردن آن به مخاطبان بخصوصی، از روی قصد، مشکل و مغلق و با پیرایه های اضافی نوشته میشوند، اما زمانی که بالاخره انسان منظورشان را میفهمد از خود میپرسد چرا این اندیشه بصورت ساده تری بیان نشده است؟
- و یا فکر و اندیشه ای دارند، اما پس از فهم فکرشان بسیاری از اوقات انسان متوجه میشود آنچه دستگیرش شده یا هیچ بوده و یا بسیار کمتر از آن بوده که گمان میکرده باید دستگیرش شود.
- پوچ و میان تهی هستند و عمدا پیچ و تاب داده میشوند تا فقر فکر خود را آشکار نکنند. به عبارت دیگر، خواننده خود را فریب میدهند و مرعوب میکنند.اما، اصرار در ساده نویسی و تلاش در راه فهمیده شدن بوسیله کارگران و توده های زحمتکش بوسیله مائو، هیچگاه موجب آن نگشت که وی ذره ای از مباحث اساسی مارکسیسم - لنینسم کوتاه بیاید و آنها به به میل و سلیقه ی توده ها تغییر دهد. شعاری که وی همواره تکرار کرده و آن را اصلی مارکسیستی قلمداد نمود، شنا کردن خلاف جریان آب بود.چنانچه ما تزهای مائو در رساله های فلسفی مانند درباره پراتیک، درباره تضاد، ایده های درست انسان از کجا سرچشمه میگیرند و رساله های اجتماعی - سیاسی نظیر دموکراسی نوین، دیکتاتوری دموکراتیک خلق، دولت ائتلافی، تاریخ چین و حزب کمونیست چین و...را مورد بررسی قرار دهیم، هیچ تفاوت اصولی از لحاظ مضمون و محتوی با آثار لنین مانند یادداشتهای فلسفی، ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد و نیز آثار اقتصادی وی نمییابیم. در مورد اقتصاد، سوای نکات اقتصادی بسیار در آثار پنج جلدی مائو، بویژه کتاب مائو به نام نقد اقتصاد شوروی حائز اهمیت است که در آن بر بستر تجارب مثبت و منفی اقتصاد و سیاست در شوروی، کاوشی عمیق در قانومندی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نظام سوسیالیستی صورت گرفته است.در یک کلام، هیچ تز و نکته ی مهم و اساسی ای در آثار فلسفی، اقتصادی و سیاسی مارکس، انگلس، لنین و استالین وجود ندارد که بوسیله مائو جذب، استقرار، با شرایط مشخص مبارزه طبقاتی در چین تطبیق و در صورت لزوم تکامل داده نشده باشد. اصل و یا مسئله ای در مارکسیسم- لنینیسم وجود ندارد که مائو و مائوئیستهای چین آن را زیر و رو نکرده و در عمل خود بکار نبسته باشند و در صورت لزوم آنرا تغییر و تکامل نداده باشند. فراشد 50 ساله و پیوسته انقلاب در چین، به آنها این امکان را داد تا تمامی اندیشه های آن را به عمل در آورند و در تمامی زمینه ها از اقتصاد تا سیاست و از فلسفه تا تاریخ آنرا به نهایی ترین حدود پیشرفتی که پراتیک مبارزه طبقه کارگر در چین به آنها اجازه میداد، برسانند.و اما نقادان «عمیق» و «مشکل» پسند ایران!در ایران ما، روشنفکران و چپ هایی یافت شده و میشوند که میگویند نوشته های مائو عموما «ساده» و «سطحی» است. و آنگاه این کسان، قیافه ای متفرعن و دانا بخود میگیرند و میگویند« مثلا مائو در مقاله فلسفی اش از تضاد میان «پایین وبالا» صحبت میکند. آخر مگر تضاد بین «پایین و بالا» هم شد تضاد؟» و ادامه میدهند:« هگل از تضاد در ذات اشیا صحبت میکند و نه تضاد میان بالا و پایین. در حالیکه مائو فقط تضاد را در سطح و ظاهری مشاهده میکرد.»اما چنین انتقادهایی از عمق بی اطلاعی وارد کنندگان آنها ناشی میشود و نشان میدهد که اینها یا آثار مائو را نخوانده اند و یا اگر چیزی خوانده اند، بسیار سطحی خوانده اند. مثلا در مورد تضاد میان پایین و بالا، روشن است که در هر حوزه یی که آن را مورد بررسی قرار دهیم، از جغرافیایی گرفته تا علوم اجتماعی، تنها تضادی در سطح و اشکال ظاهری مکانی و موقعیتی نیست، بلکه تضادی است در ذات اشیاء. دوما این مثال مستقیما از اثر هگل به نام علم منطق به نوشته مائو راه یافته است.وامّا نکته دیگری که در همین راستا گفته میشود این است که «مائو یک پراتیسین بود و نه یک تئوریسین». (همچون برخی روشنفکران شبه چپ اروپایی که لنین را نه تئوریسین و یا فیلسوف، بلکه صرفا یک سازمانده حزبی قلمداد میکردند) این نیز تهی فکری بیشتری است. روشن نیست که از نظر آنها تئوریسین به چه کسی اطلاق میشود!؟ کسانی که در اتاق های فکر خود نشسته و چپ و راست مشغول نوشتن رساله هایی هستند که خود پس از نوشتن نمیتوانند آنها را بفهمند و لذا از خوانندگانشان میخواهند که نوشته های آنها را چند بار بخوانند تا بفهمند!؟آیا میتوان رهبر یک انقلاب عظیم و رهبر توده های میلیونی شد وبه مدتی بیشتر از 50سال یک جنگ عظیم و بی مانند در تاریخ میارزه ستمدیدگان در تاریخ بشر، یک انقلاب توده ای و یک جامعه سوسیالیستی را در تمامی زمینه های آن رهبری کرد و پیش برد، بی آنکه نیازی به دانش تئوریک و دانستن قوانین و ضروریات هر کدام از این موارد باشد؟این کسان عمق کم دانشی و نفرت و خشم عمیق خود را نسبت به مائو به عنوان یک مارکسیست- لنینست، که گاه در زیر لایه ای از بی تفاوتی و کم اهمیت قلمداد کردن موضوع پنهان میکنند، بدین سان ظاهر میسازند. آنها در ضدیت با مائو، درواقع با مارکسیسم- لنینسم مخالفت می ورزند. نمیتوان مخالف مائو بود و مارکسیست - لنینست باقی ماند.غرب پرستی روشنفکری ایرانو امّا نکته دیگری که پیش از این نیز ذکر کردیم و باید مورد تاکید قرار گیرد، گرایش به، و درواقع غرب پرستی بخشی از روشفکران چپ مرزو بوم ماست.(8) و این موجب آن گشته که هرفکر و اندیشه ای که روشنفکری غرب در عرصه علوم انسانی بیان میکند، برای برخی روشنفکران چپ ایرانی حجت میشود و صحبت که از اندیشه ورزان غربی میشود آب از دهان و لب و لوچه این خود گم کرده ها جاری میگردد. و متاسفانه گاه این غرب پرستی، با تحقیر مردم مملکت خودمان توام میشود و به دیگر ملل شرق و کشورهای جهان تحت سلطه گسترش می یابد.(9)و امّا در حالیکه بخشی از روشنفکران و چپ های غرب زده ما به ستایش غرب برمیخیزند و به بلغورکردن آخرین کلام روشنفکران آن که گاه جز آت و آشغال چیزی نیستند،مشغولند، برخی ازاقتصاددانان و متفکران و هنرمندان غربی که بعضا مورد قبول این حضرات غرب پرست هستند، کسانی چون پل سوئیزی و شارل بتلهایم، لوئی آلتوسر و هنرمندانی چون برتولد برشت و ژان لوک گدار از عمق و ژرفنای اندیشه های مائو سخن گفته اند و نیز احزاب مائوئیستی در کشورهای غربی همواره پدید آمده اند.ادامه دارد.م- داموندی ماه 94افزوده ها
- و منظورمان عموما گرایشهای ترتسکیستی در سازمان هایی نظیر رزمندگان و پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و برخی از جریانهایی است که میخواهند جا پای آنها بگذارند و باصطلاح آب رفته آنها را بجوی باز گردانند.
- بدیهی است که این فرایند مداوما تکرار میشود. یعنی آنچه بشر نمیداند برای او همواره نخست با پیچیدگیها و سایه روشنها و تضادهای درهم تنیده بسیار مطرح میگردد و همواره پس از گذشت از فرایند پراتیک و آزمایش های مداوم و شکست ها و البته پیروزی های اتفاقی، در نهایت به حل آن توفیق میابد. این، در عین حال، گذر از نادانی به دانایی و از ناروشنی و تیرگی اندیشه به روشنی و سادگی اندیشه است. برای مثال نگاه کنیم به فرایند کشف قانون های علمی حاکم بر پرواز و اختراع وسایل آن و یا وسایل ارتباطی نوین. این نیز واضح است که با مارکسیسم و پیروان مارکس، اندیشه نه تنها از حوزه بورژوازی خارج شد، بلکه تعیین تکلیف قطعی با تاریک اندیشی قرون وسطایی و شیوه های بیان و نگارش آن صورت گرفت که بعضا بوسیله برخی ایدئولوگ ها و نویسندگان بورژوا ادامه میافت. بطور کلی با مارکسیسم بود که فرایند بیرون آوردن علم از محدوده خواص و در اختیار توده ها قرار دادن آن، آغاز گشت.
- این شیوه یعنی آمیزش مجرد و مشخص، منطقی و تاریخی نه تنها یک شیوه ی علمی ماتریالیسی - دیالکتیکی بود که ایده آلیسم و یک جانبه نگری شیوه های پیشین را نداشت، بلکه در عین حال موجب روشنی اندیشه ها و سادگی دریافت آنها برای کارگران میگردید. و زمانی که این مهم با شیوه بیان مارکس که میدانست برای چه کسانی مینویسد توام میگردید، به دریافت آسانتر مطالب بوسیله کارگران کمک بسیار میکرد.
- برای مثال، هگلی های چپ، که آثار نخستین و در واقع برخی از مشکلترین آثار مارکس و انگلس وقف مبارزه با آنها گردید. انگلس درباره آنها چنین مینویسد: « ...کل میراث هگل در نزد آنان منحصرا در الگویی خلاصه میشد که آنرا بر تمام موضوعات بزور منطبق میکردند؛ بعلاوه مشتی کلمات و عباراتی که در غیاب هر گونه فکر و دانش حقیقی، باقتضای مورد مربوطه بکار گرفته میشد. بقول یکی از پروفسورهای بن، این هگلی ها هیچ نمیدانستند و درباره همه چیز قلمفرسایی میکردند...»(انگلس، در کارل مارکس،«درباره نقد اقتصاد سیاسی» قسمت سوم پیوستهای کتاب نقد اقتصاد سیاسی مارکس ص34)
- برای این از ما بهترانها و روشنفکر نماها، اندیشه ها هر چه غیر قابل فهم تر برای توده ها باشد، بهتراست!؟ اگر خود نیز نفهمیدند، مهم نیست!؟ از نظر اینان اندیشه ای که توده ها نفهمیدند، حتما نکته ی مهمی دارد! اما اگر اندیشه ی توده فهم شد، آن اندیشه اشکال دارد و مثلا سطحی و یا پیش پا افتاده است!؟
- البته تفکرات ایده آلیستی و متافیزیکی عموما تاریک اندیش هستند و باصطلاح لقمه را دور سر میچرخانند تا بدهان بگذارند، گرچه عاقبت به دهان نیز نمیگذارند.
- روشن و ساده بودن یا شدن اندیشه علمی به این مفهوم است که تفکر (البته با واسطه عمل) از مشکلات و پیچیدگیهای بسیار عبور کرده و به سادگی و روشنی و فشردگی رسیده است. در واقع رسیدن به ساده ترین، آسان ترین و فشرده ترین اندیشه ها، همانگونه که گورکی نیز اشاره میکند(در کتاب خرده بورژوازی) خود همان پیچیده ترین و مشکلترین کارها است.
- و البته باید رویزیونیستهای خروشچف پرست را به آنها اضافه کرد و نیز شوروی زدگی بخشی از چپ های انقلابی که در لنین و یا در استالین متوقف شده اند و از آنجا، برخی شان، راه خود را بطرف ایدئولوگهای غربی که لنینیست های تمام عیاری هم نیستند، کج کرده اند.
- مواردی همچون ادبیات آمریکای لاتین را باید استثنا دانست. روشن نیست که اگر غربی ها از این ادبیات تعریف نمیکردند، آیا باز بعضی روشنفکران ایرانی از آن تمجید بعمل می آوردند یا خیر؟