۱۴۰۳ آبان ۲۵, جمعه

تعیین«رهبر دوران گذار» برنامه ی تازه ی سلطنت طلبان مزدور


اخیرا رضا پهلوی مزدور امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی اعلام کرده است آماده گی دارد که «رهبری دوران گذار» از جمهوری اسلامی به «دولتی ملی» را به عهده بگیرد. وی دلیل این پیشنهاد به گفته ی خودش به ملت ایران را« تحولات جهانی و منطقه ای»عنوان کرده است. او می گوید که این تحولات«فرصت تازه ای را برای باز پس گیری و نجات ایران عزیزمان پیش روی ما( منظور خودش و سلطنت طلبان پیرامون اش) قرار داده است.»
به دنبال این سخنرانی و تیله به میان انداختن این خودفروخته، توپ های رسانه های سلطنت طلب و در راس شان تلویزیون اینترناشنال که مشتی مزدور سلطنت طلب و ساواکی تا خرخره ترامپیست و صهیونیست پرست در آن شبانه روز مشغول خوردن مغز مردم ایران هستند به کار افتادند تا مثلا پیشنهاد وی را«خواست ملت ایران» عنوان کنند و در مورد «محاسن» اش داد سخن سر دهند.
ملت ایران یعنی کارگران، کشاورزان، زنان، دانشجویان، جوانان، خلق های ستمدیده و دربند بلوچ و کورد و عرب و ترک و ترکمن که گویا مخاطبان این سرسپرده ی امپریالیسم هستند، پشیزی برای این پیشنهادها( بهتر است بگوییم دستور صادر کردن ها!) ارزش قائل نیست. خلق ایران بارها و به ویژه در خلال خیزش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که راه اش از این وطن فروشان و نوکران امپریالیسم جداست. خلق ایران که نظام استبداد سلطنتی را روانه ی گور کرده، نه خواهان بازگشت به چنین نظام استثمارگر و ستمگری، بلکه گذشتن از استبداد دینی ولایت فقیه و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده است.
شرایطی که موجب این سخنان شده است
اما چه شده است که این دارودسته ی سلطنت طلب پس از بارها طرح هاشان با شکست روبرو شده و مشت به پوزه شان خورده، دوباره سربرآورده اند و مشتی خودفروخته و اجساد سیاسی را وادار کرده اند که برایشان چنین بلبل شوند.
 نخست باید به شرایط جهانی اشاره کرد که بی تردید روی کار آمدن دونالد ترامپ و حزب جمهوری خواه در آمریکا وجه مهم و اساسی آن را تشکیل می دهد. یکی از علل «شیر» شدن رضا پهلوی همین رئیس جمهور شدن ترامپ و به ویژه انتخاب افرادی برای وزارت خانه های حساس مانند وزارت امورخارجه و وزیر دفاع و غیره است. یکی از وجوه مشترک این افراد ضدیت شان جمهوری اسلامی و اتخاذ سیاست «فشارحداکثری» به خامنه ای و شرکای پاسدارش است.
سپس باید از شرایط منطقه و حملات دولت جنایتکار اسرائیل به غزه و لبنان و وارد کردن ضربات سنگینی به حماس و حزب الله و همچنین حملات این کشور به جمهوری اسلامی و خسارات و آسیب هایی که وارد کرده است، یاد کرد و اینکه خامنه ای و سران سپاه خواه از ترس امپریالیسم آمریکا و خواه از ترس خود دولت اسرائیل جُربزه و توانایی مقابله جدی با این حملات را نداشته و ندارند. آنها وحشت زده شده و ترس از سرنگون شدن تمام وجودشان را برداشته است. این هم موجب شده است که دارودسته ی سلطنت طلبان فکر کنند می توانند در پس این حملات و در صورت گسترده و شدید شدن آنها نمدی برای خویش بدوزند.
سوم باید از خود حکومت خامنه ای و سران سپاه صحبت کرد که پس از ضربات وارده به نیروهای نیابتی خود و حملات دولت اسرائیل به سایت های موشکی از یک سو و بحران اقتصادی روز به روز فزاینده از سوی دیگر و جنبش گسترش یابنده و تهدید کننده ی توده ها از سوی سوم، دچار تفرقه و فروپاشی درونی شده و به قول این مزدور«ضعیف تر» و« درمانده تر» گشته اند و سیاست های گذشته را ناکافی برای«مدیریت» اوضاع می دانند. روی کار آوردن پزشکیان و لایه ای از اصلاح طلبان حکومتی نمونه ی آشکار این ضعف و چرخش هایی در سیاست چگونگی«مدیریت بحران» است.  
 چهارم اینکه در ایران یک جنبش انقلابی - دموکراتیک  وجود دارد که مداوما گسترده تر، ژرف تر و شدیدتر می شود. آتشی زیر خاکستر که پهنه و لایه های متحرک و گلگون آن از روی خاکسترها پیداست و هر دم این امکان هست که زبانه کشد و بالا آید. این امر نه تنها توانسته موجب هراس خامنه ای و سران سپاه شود بلکه توانسته  تمامی جریان های ارتجاعی و مزدور مخالف جمهوری اسلامی و به ویژه سلطنت طلبان را نیز به وحشت اندازد. وحشت این دسته ی اخیر این است که ممکن است این جنبش انقلابی - دموکراتیک توده ای باشد که جمهوری اسلامی را سرنگون کند و طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش  و نیروهای وابسته به آنها را رو آورد. از دیدگاه آنان در چنین صورتی ایران وارد مرحله ای خواهد شد که از نظر آنان آینده ی آن خیلی روشن نخواهد بود و قدرت گرفتن سلطنت طلبان در آن بسیار دور از ذهن به نظر می رسد.     
این ها شرایطی است که مورد محاسبه ی دارودسته های سلطنت طلب و رضا پهلوی به عنوان سخنگوی آنان قرار است.
عاملین این طرح و برنامه
و اما این طرح رضا پهلوی را می توان برنامه و نقشه ای از جانب نیروهای متفاوتی دانست:
یکم: این برنامه ای است صرفا از جانب بخشی از دارودسته ی سلطنت طلبان، یعنی عموما هسته ای که گرد وی اند و نه مشروطه طلبانی که با این هسته و گروه تضادهایی کم و بیش جدی دارند؛ برنامه ی حضرات این است که همچون گذشته، فنگی به وسط بیندازند و پیرامون آن مانور دهند و خودشان را میان بلوک سلطنت طلبان طرح کنند و اگر توانستند خود را بازسازی و موقعیت دربه داغان خود را کمی بهبود بخشند. احتمالا واکنشی در مقابل مساله جانشینی مجتبی در ایران نشان داده باشند و در بهترین حالت جای پایی هم در میان بخش هایی از طبقات مرفه و میانی داخل ایران پیدا کنند. این محتمل ترین شکل قضیه است.
و دوم: این پروژه ای از جانب امپریالیسم آمریکا یعنی در واقع در دوران کنونی از جانب دولت ترامپ و حزب جمهوری خواه است؛
در این صورت پشت این برنامه دو هدف می تواند وجود داشته باشد:
یک: این برنامه و نقشه ای است همه جانبه که  از جانب ترامپ و شرکا و دولت صهیونیستی و  جنایتکار اسرائیل طرح شده و بخشی از آن یعنی« طرح جایگزینی» به وسیله ی دارودسته ی رضا پهلوی و سلطنت طلبان اجرا شده است و در کنار دیگر وجوه خود( اشارات ترامپ در سخنرانی هایش به جمهوری اسلامی و سیاست وی در قبال آن، صحبت های وزرای کابینه به ویژه آنها که به امور خارجی و خاورمیانه مربوط اند و...) این هدف را دنبال می کند که جمهوری اسلامی را دچار ترس و وحشت و عقب نشینی ای عملی و استراتژیک کند.
 تلاش در ایجاد این ترس و وحشت سه دلیل اصلی می تواند داشته باشد: پیشگیری از ادامه ی حملات جمهوری اسلامی به اسرائیل، پشتیبانی نکردن جمهوری اسلامی از گروه های نیابتی در منطقه و دست برداشتن از دنبال کرده پروژه ی اتمی شدن.
گفتنی است که  همان گونه که جمهوری اسلامی به دلیل شرایط ویژه اش تاب تحمل حملات گسترده به خود را ندارد، دولت اسرائیل نیز  تاب تحمل حملات گسترده و به قصد خسارات و آسیب های جدی به مراکز نظامی و اقتصادی و به ویژه  به مردم اسرائیل و کشته شدن شان را ندارد؛ زیرا این امر نه تنها از«قدرت» و «ابهت» پوچ آن که هر چه هست متکی به پشتیبانی امپریالیست هاست در منطقه می کاهد بلکه می تواند جنبش هایی را در خود اسرائیل علیه دولت کنونی برانگیزد. از این رو دولت اسرائیل نیز می تواند از ترساندن جمهوری اسلامی سود ببرد.
در مورد دو وجه دیگر نیز وضع روشن است. پشتیبانی نکردن جمهوری اسلامی از گروه های نیابتی وضع را به ضرر جمهوری اسلامی در منطقه تغییر داده و این حکومت را ضعیف تر کرده و در انزوای بیشتری قرار می دهد و برای پذیرش نقشی که امپریالیست به وی می سپارند آماده تر می سازد. این امر در مورد اتمی شدن نیز راست در می آید که جمهوری اسلامی اگر به آن نرسیده و یا نزدیک نشده باشد، حداقل تا کنون از آن با مانور دادن در مورد آن برای امتیاز گرفتن از امپریالیست های غربی و دولت های منطقه بهره برداری کرده است. این برنامه بدون اقدام سلطنت طلبان نیز وجود دارد اما اقدام «جایگزین سازی»( علم کردن آلترناتیو) و لولو سر خرمن سلطنت طلبان نیز می تواند بخشی از آن گشته و به تحقق آن کمک کند.
دو: این برنامه و نقشه ای است همه جانبه از جانب امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و دولت صهیونیستی اسرائیل و در زیر آنها سلطنت طلبان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تغییر حکومت در ایران و سپردن آن به رضا پهلوی و سلطنت طلبان و ساواکی ها و دفتر و دستک های رسانه ای شان.
باید روشن باشد که زمانی که تمامی وجوه این برنامه و نقشه در کنار یکدیگر گذاشته شوند، یعنی وجود ترامپ در راس دستگاه اجرایی امپریالیسم آمریکا و انتخاب وزرای کابینه اش، حملات دولت های اروپایی به جمهوری اسلامی و همچنین حمله ی آخر دولت صهیونیستی اسرائیل که به شکلی می تواند یک زمینه چینی برای حمله گسترده به پالایشگاه ها و همچنین سایت های اتمی به نظر آید و نیز صحبت هایی که پی در پی از سوی کشورهای غربی و منطقه در مورد سه جزیره طرح می شود، می تواند چنین دیدگاهی را هم به وجود آورد.( نظرات اخیر حکومت عربستان سعودی را که در نفی زیرپا گذاشتن حق حاکمیت جمهوری اسلامی و حمله به این حاکمیت است باید این گونه ارزیابی کرد که یا خامنه ای امتیازات زیادی به دولت این کشور داده است و یا اینکه جزیی است خلاف آمد در نقشه و طرح بالا. و گرنه کیست که نداند یکی از مهم ترین دشمنان جمهوری اسلامی در منطقه همین عربستان سعودی است.)
به نظر می رسد که امید سلطنت طلبان و دیگر عوامل آنها در میان مخالفین حکومت ولایت فقیه بیشتر این است که این امکان آخر تحقق یابد. ترامپ و دولت اش با همراهی اسرائیل برنامه ی سرنگونی جمهوری اسلامی را از حوزه نظری به حوزه ی عملی کشانند و پس از سرنگونی دولت را به حضرات سلطنت طلبان واگذار کنند. امری که البته تحقق اش خواه از جنبه نظری و دیپلماسی و خواه  از جنبه ی عملی و اجرایی دشوارهای بسیاری دارد و در حال حاضر نامحتمل است.
حرف های یک نوکر امپریالیسم
رضا پهلوی می گوید:
«اما اکنون، در این دوره حساس، در این فرصت نو، دو راه پیش ماست: یا نظاره گر و منتظر باشیم تا شاید دیگران، تغییرات دلخواه خود را برای ما رقم بزنند؛»
راستی منظور از «دیگران» چه کسان یا چه دولت هایی است؟ آیا اگر قرار باشد«دیگرانی» قصد داشته باشند که«تغییرات دلخواه خود را» برای خلق ایران رقم زنند آیا این دیگران می توانند جز امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و یا امپریالیسم روسیه باشند؟
اما این مزدور اگر نمی خواهد به  این «دیگران» تکیه کند تا وی را «رهبر دوران گذار»( باید خواند جانشین پدرش!) کنند آن گاه چگونه می خواهد« رهبر دوران گذار» شود؟ آیا وی و نیروهایش اساسا عددی در معادلات عینی قدرت در درون جامعه به شمار می آیند که بتوانند تغییری رقم زنند و پس از چنین تغییری وی «رهبر دوران گذار» شود؟ در حقیقت سلطنت طلبان بُرد ناچیزی در برخی از لایه های مرفه ایران دارند. در حالی که کل این لایه ها عجالتا در تغییر و تحولات عینی جامعه خیلی نقشی ندارند و بیشتر نظاره گر هستند آنگاه روشن است که نفوذ ناچیز سلطنت طلبان در میان شان نیز نمی تواند منشاء تغییرات جدی ای گردد.
سخنان وی چنین ادامه می یابد:  
«یا اینکه با عزم و اراده ملی، خود، موتور محرک تغییر باشیم؛ و خواست ملت ایران را در میهن مان، و در اتاق های فکر و دالان های قدرت در سراسر جهان، به کرسی بنشانیم. انتخاب من، بدون تردید، گزینه دوم است.»
اینجا تقریبا ته قضیه رو می آید: قرار است جناب رضا خان کوچک با«عزم و اراده ی ملی اش( بخوانیم با بی عزمی و بی اراده گی و نوکر صفتی و وابستگی اش به امپریالیست ها) موتور محرک تغییر باشد»! اما این تغییر چگونه صورت می گیرد؟
به این گونه که خواست سلطنت طلبان را در «اتاق های فکر و دالان های قدرت در سراسر جهان به کرسی» نشاند. به بیان دیگر دارودسته ی سلطنت طلبان پیش بیفتند( که قطعا افتاده اند) و در «اتاق های فکر» و« دالان های قدرت» امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی دنبال اقناع امپریالیست های غربی در مورد توانایی شان برای برقراری «نظم و آرامش و امنیت» پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و کنترل اوضاع باشند.
و بالاخره:
« من بنا به خواست شما آمادگی خود را برای هدایت این تغییر، و رهبری دوران گذار اعلام کرده ام. توان من ناشی از قدرت شماست . نیرویی را که از تداوم مبارزه و اعتراضات حق طلبانه تان می گیرم، در مسیر استقرار دولتی ملی و جلب حمایت حداکثری جهانی برای تحقق آن به کار می بندم.»
اینجا روی سخن وی با امپریالیست هاست و به آنها اطمینان می دهد که وی و دارودسته ی سلطنت طلب و ساواکی هایش آمادگی برای هدایت این تغییر و کنترل دوران پس از سرنگونی را دارد.
گر چه این فرض مطلقا و از بیخ و بن خطاست، اما برای آنی فرض کنیم آنچه رضا پهلوی می گوید یعنی تلاش اش برای«استقرار دولتی ملی» راست باشد( و باز گرچه این مقایسه مع الفارق است اما وی را برای لحظه ای سیهانوک دیگری فرض کنیم!) در این صورت نیازی نبود که نوه ی رضا خان قلدر وارد چنین اشکالی از طرح قضیه( من حاضرم رهبر دوران گذار باشم!) می شد. در واقع در چنین صورتی او جزیی از مخالفین جمهوری اسلامی می بود و می باید  متواضعانه در کنار نیروهای آزادیخواه و ملی اعم از لیبرال و دموکرات و چپ در خدمت اتحاد مخالفین می بود و این را که کدام نیرو و دولت موقت،  دوران گذار را کنترل کند به انتخاب دموکراتیک این نیروها یعنی جبهه ی متحد این نیروها و خلق ایران واگذار می کرد نه این که همچون دفعات پیشین اش چنین بدود جلو و خود را «رهبر» بخواند و از بقیه بخواهد به وی اقتدا کنند!  
ضمنا چنین نیروهایی هیچ نیازی ندارند که در «اتاق های فکر و دالان های قدرت» امپریالیست ها دنبال به کرسی نشاندن«استقرار دولت ملی» باشند. آنها نماینده گان طبقات خلقی ایران هستند و اتکاشان به طبقاتی است که نماینده گی آنها را به عهده دارند و بنابراین توجه شان به مبارزه ی طبقاتی درون ایران و رهبری این مبارزه است و نه به امپریالیست های مرتجع و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل. 
موانعی که در راه برنامه و نقشه ی سلطنت طلبان و تخیلات و آرزوهاشان وجود دارد!
نخست این که دولت صهیونیستی نمی تواند حمله نظامی زمینی کند و جمهوری اسلامی را سرنگون سازد. این امر در صورتی که همه ی عوامل دست به دست هم دهند و در بهترین حالت  می تواند به وسیله ی امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی صورت گیرد. باید در نظر داشت که سرنگونی جمهوری اسلامی بسیار مشکل تر از سرنگونی صدام و یا معمر قذافی است. جدا کردن بخش هایی از ایران نیز کار ساده ای نیست و نیاز به نیروهای نظامی دارد که به نظر می رسد که جریان های تجزیه طلب و حتی مجاهدین در حال حاضر آن را ندارند.
 دوم، در این طرح خلق ایران هیچ کاره است. تنها رویدادها و جنگ بین جمهوری اسلامی و نیروهای متجاوز را نظاره گر خواهد بود. اما صحنه ی مبارزه ی طبقاتی درون ایران بسیار پیچیده است و به نظر نمی رسد که در صورت اجرایی شدن چنین طرحی خلق ایران بیکار بنشیند و تکوین اوضاع به این ساده گی ها باشد که مد نظر سلطنت طلبان است.
سوم، در این طرح خامنه ای و دستگاه رهبری جمهوری اسلامی منفعل و هیچ کاره اند و گویا نشسته اند تا طرحی ریخته شود و سپس اجرایی شود و نهایتا نیرویی مهاجم بیاید و سرنگون شان کند!
خامنه ای و سران سپاه چنان که نشان داده اند اگر در بن بست گیر کنند هر جام زهری را حتی اگر زهر هلاهل هم باشد می نوشند. در مقاطعی از خیزش ژینا جمهوری اسلامی دچار انزوای بین المللی شد و بدجوری در مخمصه قرار گرفت. اما سران حکومت به سرعت در مقابل دولت بایدن عقب نشینی کردند و با دول منطقه به ویژه عربستان سعودی کنار آمدند و خلاصه اقداماتی به عمل آوردند که از این انزوای بین المللی شان کاست. به احتمال زیاد یکی از دلایل مهم - اگر نگوییم مهم ترین دلیل -  از هم پاشیدن گروه شش نفری «منشور مهسا» اقدام خود رضا پهلوی برای وارد کردن امیر طاهری یکی از عمال سلطنت طلب به درون گروه بود که موجب مخالفت برخی از اعضا و از هم پاشیدن آن شد؛ و این مدتی پس از زمانی صورت گرفت که جمهوری اسلامی در مقابل بایدن و دولت اش عقب نشینی کرد و می توان حدس زد که یکی از خواست هایش از دولت بایدن همین از هم پاشاندن گروه «منشور مهسا» بود.  
بنابراین یکی از مهم ترین عوامل این پازل یعنی دیپلماسی «عقب نشینی» جمهوری اسلامی بر مبنای« حفظ نظام اوجب واجبات است» را باید در محاسبات در نظر داشت. خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه و آخوندهای حاکم بر مبنای مثل «اگر تو دُولی من بند دُولم» عمل می کنند. نباید در ریاکاری، جانماز آبکشی و پستی و دنائت و پلیدی و کاسه لیسی دست کم گرفت شان که به راستی قادرند در این زمینه ها اعجاز کنند! کار به جاهای باریک بکشد( به ویژه زمانی که امیدی به روسیه و چین نداشته باشند) آنها آشکارا به پای امپریالیسم آمریکا سجده هم می کنند و ته کفش اش را هم می لیسند( پنهانی تا کنون بسیار کرده اند!).
 اگر قرار باشد امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی بین سلطنت طلبان و ولایت فقیه خواهان، یکی را انتخاب کنند و شرایطی برای انتخاب شان بگذارند باید مطمئن بود که خامنه و دیگر سران حقیر و نوکر صفت جمهوری اسلامی خودشان شرایطی هم که ذلیلانه تر و حقارت بارتر باشد به آن اضافه می کنند و مسابقه ی کثیف نوکری و مزدوری را از سلطنت طلبان می برند. 
هرمز دامان
26 آبان 1403

حکم«قصاص»(اعدام) برای ۶ جوان مبارز اکباتانی


این شش جوان مبارز به قتل یک طلبه به نام آرمان علی وردی متهم شده اند.

یادداشت  بابک پاک‌نیا وکیل یکی از متهمان پرونده اکباتان:

در پرونده اکباتان میلاد آرمون، علیرضا کفایی، امیرمحمد خوش‌اقبال، نوید نجاران، حسین نعمتی و علیرضا برمرزپورناک، با رای مستشاران حوزه سیزدهم دادگاه کیفری یک به قصاص نفس محکوم شده‌اند.

 رئیس شعبه با این حکم مخالف بود و رای اقلیت صادر نمود.

 این حکم قابل فرجام خواهی است.

 





کانون نویسندگاه ایران - «خودکشی اعتراضی» کیانوش سنجری

 


25 آبان 1403

کانون نویسندگاه ایران

«خودکشی اعتراضی» کیانوش سنجری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی

کیانوش سنجری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی اقدام به «خودکشیِ اعتراضی» کرد.
کیانوش سنجری‌ روز ۲۳ آبان با انتشار متنی در شبکه‌ی اجتماعی «ایکس» ضمن درخواست آزادی برخی زندانیان سیاسی اعلام کرد که اگر این زندانیان «تا ساعت ۷ عصر» آزاد نشوند، به زندگی خود پایان می‌دهد.
سنجری همچنین در آخرین نوشته‌ی حساب «ایکس» خود از آزادی بیان دفاع کرده و چنین نوشته است: «هیچ کس نباید به خاطر بیان عقایدش زندانی شود. اعتراض حق هر شهروند ایرانی‌ است. زندگی من پس از این توییت به پایان خواهد رسید اما فراموش نکنیم که ما برای عشق به زندگی جان داده و می‌دهیم، و نه مرگ».
گفتنی است که کیانوش سنجری در سال‌های گذشته چندین بار بازداشت و زندانی شده بود؛ از جمله در سال ۹۶ که به ۵ سال حبس تعزیری، ۶ سال حبس تعلیقی و ۲ سال ممنوع‌الخروجی محکوم شد، و نیز آبان ۱۴۰۱ که در جریان موج بازداشت‌های جنبش آزادی‌خواهانه‌ی مردم ایران، پس از احضار به دادسرای اوین بازداشت شد.


۱۴۰۳ آبان ۲۳, چهارشنبه

درباره مصاحبه عباس پالیزدار

 

طرح«مبارزه علیه فساد» 
و برنامه ی«آقازاده»ی فاسد مجتبی خامنه ای برای رهبر شدن
 
عباس پالیزدار عضو هیئت تحقیق و تفحص از قوه قضاییه در مجلس هفتم که دنبال کردن پرونده به بازداشت او در سال 1389 و به زندان رفتن او برای دو سال شد، اخیرا در مصاحبه ای که به وسیله  دیده بان ایران در 19 آبان 1403منتشر شده است در مورد فساد سراسری در حکومت ولایت فقیه صحبت کرده است:
«به ما می‌گویند نگویید فساد سیستمی شده، اما من می‌گویم بدتر از این است. متاسفانه کشورمان در فساد غرق شده و در فساد دست و پا می‌زنیم. در همه‌جای کشور فساد وجود دارد. جایی و نقطه‌ای در کشور نیست که در آن فسادی وجود نداشته باشد.»
وی در این مصاحبه به افشاگری علیه برخی مقامات جمهوری اسلامی زده است و لیستی از دزدی های آنان ارائه داده است:
« پرونده محمد یزدی، رییس قوه‌قضاییه آن‌قدر قطور بود که تا سطح میز ناهارخوری بالا می‌آمد.
 یکی از پرونده‌های او زمین‌خواری حدود ۳ هزار هکتار از اراضی جنگل‌های شمال خلیل‌محله عباس‌آباد بهشهر است. پرونده دیگر او پرونده لاستیک دنا است که به اسم خصوصی‌سازی، بدون پرداخت ریالی آن را از آن خود کرد و پرونده دیگر، او پرونده منزل شخصی اوست که برای خرید‌اش به ذاکر احمدی، رییس دادگستری وقت استان هرمزگان نامه می‌زند و دستور می‌دهد یک میلیارد به حساب‌اش واریز کند و او بار لنج‌های مردم را توقیف، فروخته و به حساب یزدی واریز می‌کند. چنین شخصیتی رییس قوه قضاییه ما بود.
 معدن طلای موته اصفهان و چند معدن دیگر در اختیار خانواده هاشمی شاهرودی قرار گرفته بود.
 معدن دهبید فارس که یکی از بهترین سنگ‌های دنیا را دارد را، آیت‌الله امامی کاشانی از آن خود کرده بود و وقتی خبر را رسانه‌ای کردیم، او موسسه خیریه توانبخشی راه‌اندازی کرد و معدن را وقف این موسسه کرد.
 زمین‌خواری کاظم صدیقی، از امامان جمعه تهران، ممکن نبود بدون هماهنگی با او صورت گرفته باشد. اطرافیان او را می‌شناسم، جرات اینکه سرخود این کار را کرده باشند نداشتند.
 سعید مرتضوی یک جانی بود که می‌گفت من هر کاری کرده‌ام اجازه آن را از شخص اول مملکت دریافت کرده‌ام.
 فروش سوالات کنکور کار پسر عبدالله جاسبی بود. قطعا خود ایشان هم پشت قضیه بوده که این اتفاق افتاده است.
پرونده غلامعلی حداد عادل مربوط به زمینی در دماوند بود که آقای شافعی شوهر خواهر و خواهرشان در آن دست داشتند.
داود احمدی‌نژاد می‌گفت: محمود آقا داداش خونی من است، فکر نکن داداش ناتنی است. ولی از نظر من محمود دین ندارد، لامذهب است…مثل اینکه نفهمیدی چه می‌گویم؟ گفت من میگویم محمود دین ندارد، لامذهب است. فکر می‌کنید الکی این حرف را می‌گویم؟ از ته دلم این حرف را می‌زنم.»
در ادامه ی این به اصطلاح «افشاگری» ها یا بهتر بگوییم بیشتر«چوب به مرده زدن ها»، وی  در این مصاحبه مجتبی خامنه ای این تجلی فساد و جنایت را کسی دانسته است که در صورت رهبر شدن می تواند فساد را ریشه کن کند.
«مجتبی خامنه‌ای توانایی آن را دارند که گردن مفسدان اقتصادی را بشکنند.» و
«کسی را بالاتر از ایشان نداریم که به مسائل اجرایی و شرایط کشور مشرف باشد. ایشان می‌تواند نقش موثری در آینده کشور داشته باشد. ایشان توانایی آن را دارند که گردن مفسدان اقتصادی را بشکنند.»
وی البته مبارزه با فساد را برای مجتبی کافی نمی داند و بر این باور است که:
«ایشان باید پذیرای مباحث دیگری غیر از مبارز با فساد هم باشد؛ مثل آزادی‌های اجتماعی، آزاد کردن فعالین سیاسی از زندان و… .»
وی سپس اعلام می کند که با حضور مجتبی مساله فساد حل شود:
«امیدواریم با حضور آقا مجتبی در عرصه رهبری آینده، این اتفاق (افشای فساد اقتصادی توسط رسانه‌ها) محقق شود و رسانه‌ها فعالیت واقعی و درست را انجام بدهند. به نظرم با آمدن آقا مجتبی به عرصه رهبری آینده کشور، این اتفاق بیفتد. باتوجه به شناختی که از ایشان دارم، امیدوارم این اتفاق و اصلاحات بنیادین با حضور ایشان محقق شود.»
و در ادامه به این بسنده نکرده و گونه ای صحبت کرده که انگار رهبرشدن مجتبی تمام شده است( با پیش کشیدن  ترک درس خارج وی) و وی مامور است که شیپور اعلام آن را بزند:
«با آمدن آقای پزشکیان امیدوار شدم و از این طرف با حضور آقا مجتبی. این دو آیتم برایم امیدوار کننده بود و امیدوارم با این اتفاقاتی که احساس می‌کنم در حال محقق شدن است، بتوانم در حوزه مبارزه با فساد موفق شوم.» و
و بالاخره در مورد جایگاه خودش هم صحبت کرده و گفته است:
«اگر من به‌عنوان بازرس ویژه رییس‌جمهور منصوب شوم، قطعا نمی‌گذارم وزارتخانه‌ها وارد خلاف شوند. مثل آقای خلخالی اگر اسم من بیاید خود‌به‌خود آن‌ها - مفسدین - غلاف می‌کنند، زیرا می‌دانند که پالیزدار نه اهل معامله است و نه بی‌سواد و هالو است. در بدو ورود بنده، بخشی از پرونده‌های فساد بسته می‌شود. بخشی هم با آن برنامه‌هایی که داریم پیشگیری می‌شود و فساد شکل نمی‌گیرد.» و
«من امیدوارم با حضور آقا مجتبی در رهبری آینده، مبارزه با فساد جدی شود. ما هم حاضریم که در کنار ایشان برای مبارزه با فساد سربازی کنیم، به‌عنوان بازرس ویژه... گردن مفسدین اقتصاد بزرگ کشور را بزنیم. امیدواریم به‌زودی این اتفاق محقق شود.»
اعلام نیمه رسمی رهبری مجتبی خامنه ای
 مهم ترین و اساسی ترین وجه در این مصاحبه همان شیپور اعلام نیمه رسمی رهبری مجتبی خامنه و نشستن وی به جای ولی فقیه کنونی است. این بیشتر آشکار کردن آن برنامه ای است که از پیش از سال 88 و دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد آغاز شده بود و در سال 88 توده ها که بیش از پیش به آن پی برده بودند شعار«مجتبی بمیری رهبری را نبینی!» را سر دادند. پالیزدار به نماینده گی باند مجتبی و خود خامنه ای تنها نقش شیپور حرکت به سوی اجرایی کردن آن را در آینده ی نزدیک زده است.
طرح خامنه ای
 نکته دیگر این است که علیرغم این که آنچه پالیزدار می گوید علیه خامنه ای هم هست اما این صرفا طرح مجتبی نیست، بلکه طرح خود خامنه ای و در واقع خامنه ای - مجتبی و دفتر وی و جناح خامنه در سپاه و کلا باند خامنه ای است. در حقیقت این بیشتر خامنه ای است که از زبان پالیزدار صحبت می کند و نه مجتبی. این که مثلا مجتبی فردی مستقل است و مخالف پدر و اینک علیه پدرش بلند شده است یک بازی بی مایه و مسخره است که تنها مشتی ابله که توده های مردم را ساده فرض کرده اند می توانند آن را طراحی کنند. هیچ شواهدی از این به چشم نمی خورد که مجتبی در طول این بیست سی اخیر با پدرش در امری مهم و جدی مخالفت کرده باشد. صحبت های خامنه ای با اعضای مجلس خبره گان جزیی دیگر از تحقق این برنامه است. در حال حاضر مجلس خبره گان نقش معرفی کردن رهبر را دارند و خامنه ای که شرایط کنونی کشور و درگیری های جاری با اسرائیل و روی کار آمدن ترامپ و خلاصه مشغول بودن ذهن مردم را مناسب تشخیص داده به آنها گفته که چون از زندگی خود مطمئن نیست و ممکن است«کشته شود» این کار را فوری انجام دهند.
«خودزنی» خامنه ای
این که چرا خامنه ای«خودزنی» می کند و برخی از کسانی را که خود برای مقامات قضایی و امام جمعه و دانشگاه و... انتخاب کرده است افشا می کند( در واقع بیشتر اینان افشا شده هستند و چند تایی هم  مثل خود حداد عادل برای این که قضیه «بودار» جلوه نکند قاطی شده اند) روشن است. در واقع در این حکومت که توده ها تا مغز استخوان از آن متنفرند برای اینکه شوکی به مردم وارد شود و شرایط را برای پذیرش واقعی بودن طرح در میان مردم فراهم کند، باید تا حدی هم «خودزنی»و«خود تخریبی» کرد.
گفتنی است که اگر این صحبت ها به طور مستقل و بدون این که مجتبی برای رهبری معرفی شود طرح می شد و یا حتی با طرح رهبری محتبی اما اهداف دیگری جز پرده برداری از رهبری مجتبی و مثلا به گونه ای غیرمستقیم ضربه زدن به خامنه ای و برخی از مقامات را دنبال می کرد و اساسا دنبال پروژه ای بودکه وزارت اطلاعات و یا سازمان حفاظت اطلاعات سپاه و کلا اتاق فکر جمهوری اسلامی از آن اطلاع قبلی نداشتند، آنگاه این دستگاه ها به ساده گی به آن پی می بردند و عباس پالیزدار را به سرعت بازداشت و زندانی می کردند و علیه حرف هایش موضع می گرفتند.
 باری این امر «خودزنی» تا جایی صورت می گیرد که به مجتبی کمک کند که شوکی را که نیاز است بتواند به جامعه وارد کند و مثلا بتواند خود را بن سلمانی نشان دهد. فردی مثلا هوادار اصلاح امور. شوکی در دو جهت: یکی  این که وی علیه فساد هست و دیگر این که مثلا مستقل است و حال علیه برخی جوانب حکمرانی استبدادی پدر که منجر به فساد و جنایت شده( نمونه مرتضوی) برخاسته است. در واقع پدر که اساسا و میان مردم وجودی سوخته است، این بار آشکارا و به زبان خویش بخش ناچیزی از خود را هم خود می سوزاند تا پسر فضای کنونی را که علیه حکومت ولایت است تغییر داده و رضایت مردم را جلب کند و زمانی که حاکم شد علیه اش شورشی صورت نگیرد.  
تصورشان این است که اگر طرح سردستی و بی پیچ و خم باشد، مردم ساده تر به آن پی می برند، اما طراحی آن بدین گون می تواند بخش هایی از پایگاه های ریزش کرده و مردمان عادی را که تنها به سطح می نگرند دچار گمراهی کند و قبح و کراهت رهبری مجتبی و نفرت از وی را در اذهان شان از بین ببرد و به رهبری مجتبی و وعده های وی امیدوارشان سازد. این البته به این معنا نیست که بین مجتبی و خامنه ای اختلافی نیست. اختلاف هست اما نزدیک به یقین نه چنین اختلافات مضحکی.
«قهرمان» مبارزه با فساد
مضحک ترین بخش نمایش این است که قرار است مجتبی خامنه ای نقش دلاور«ضد فساد» را بازی کند. بیشتر از سی سال است( از همان خرداد 76 و قتل های زنجیره ای و سرکوب مبارزات دانشجویان در تیرماه 78) که وی به همراه پدرش در تمامی کثافتکاری ها و فسادها و جنایت ها( از جمله کشتن رئیسی ایضا جنایتکار) شرکت داشته و حالا قرار است پهلوان« ضد فساد» شود.
اما  توده های مردم به خوبی می دانند که تمامی فسادها و جنایت ها زیر نظر خامنه ای و مجتبی بوده است( شعارهای مبارزات انقلابی از 88 به این سو شخص خامنه ای و مجتبی را هدف گرفته است) . خامنه ای فردی است که نه تنها خودش ام الفساد است و نه تنها مانع مبارزه با فساد بوده و هست بلکه به هر شخصی که پی برده فاسد است بهتر پست و مقام داده است. نگاهی به قالیباف رئیس مجلس و محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی که از مفسدین اعظم هستند و پرونده های بسیاری در مورد آنها رو شده است و یا خود فرماندهان اصلی سپاه که پرونده های فساد برخی شان به وسیله ی گروهی دیگر در سپاه افشا شد و یا در سطحی پایین تر رئیس فدراسیون فوتبال دزد اعظم مهدی تاج نشان می دهد که خامنه ای بهترین کسان را برای ریاست و اداره ی امور کشور و فرمانروایی بر توده ها، ریاکارترین و کثیف ترین و فاسدترین و جنایتکارترین ها می داند. پس این که فرزند این جانی و مفسد که خودش از پدر بدتر نباشد بهتر نیست بتواند علیه فساد مبارزه کند یک جوک بی مایه است.
اما اگر حتی فرض را بر این بگذاریم که این مردک فاسد و جانی مثلا وقتی انتخاب اش رسمی شد و آغاز به کار کرد یک سلسله اقدامات جسته و گریخته پر های و هوی علیه فساد انجام دهد. این در بهترین حالت می تواند حذف پرسروصدای برخی از باندهای فاسد و به روی کار آوردن بی سروصدای باندهای فاسد و مطیع مجتبی خامنه ای باشد.
 مشکل حکومت ولایت فقیه این نیست که مقامات اش در تمامی ارگان های اداری و نظامی و از بالا تا پایین فاسداند. مشکل این است که به دلیل شرایط خاص این حکومت و رو هوا بودن آن، فساد آن چیزی است که همبسته ی حکومت ولایت فقیه و آخوندهای متحجر و شیاد و ریاکار و آقازاده هاشان شده است و به طور ناگزیر و مداوم در آن بازتولید و پخش می شود. از این رو حذف یک عده فاسد نمی تواند فساد را در این حکومت از بین ببرد.
مساله ی آزادی های اجتماعی و آزادی زندانیان سیاسی و ...
بخش دیگر قضیه این است که گویا قرار نیست این طرح تنها مبارزه با فساد را در برگیرد بلکه باید در جهت «آزادی‌های اجتماعی» ( که قاعدتا آزادی پوشش را در بر می گیرد) و« آزاد کردن فعالین سیاسی از زندان» پیش برود.
در مورد بخش هایی از آزادی های اجتماعی و از جمله آزادی پوشش، خامنه ای و یا جانشین اش هیچ چاره ای ندارند جز آنکه عقب نشینی کرده و این ها را بپذیرند؛ زیرا که مبارزه برای آنها به ویژه پس از جنگ با عراق آشکارا ادامه داشته و به صورت تدریجی و کمی پیش رفته و خیزش «زن زندگی آزادی» تنها موجب جهشی کیفی در کسب آنها شده است. اکنون چه حکام بخواهند و چه نخواهند مردم خود بخش های مهمی از آزادهای اجتماعی را به دست آورده اند و حکم حکام در بهترین حالت می تواند به آنچه مردم به دست آورده اند رسمیت بخشد و در بهترین حالت  گستره ی آنها را کمی بیشتر کند و به حوزه ی ادارات دولتی بکشاند.
 در مورد آزادی زندانیان سیاسی نیز باید گفت که این در درجه ی نخست و بیش از همه شعار به نظر می رسد اما حتی اگر در زمانی صورت گیرد این بیشتر در زمان و شرایطی خواهد بود که  طرح جانشینی مجتبی میان مردم پذیرش بیابد و مردم با حکومت وی کنار بیایند. تازه به احتمال و در بهترین حالت در آن شرایط بیشتر شامل آن زندانیانی خواهد شد که به جرگه ی اصلاح طلبان تعلق دارند. در حال حاضر که گُر و گُر اعدام می کنند این یک شعار توخالی و پوچ است.
طبقات جامعه و جمهوری اسلامی
در کل برای توده ها هیچ تفاوت نمی کند که کدام شخص قرار است حاکم شود. مجتبی( و پیشتر ابراهیم رئیسی که خامنه ای و مجتبی به گور فرستادندش) و یا فرد دیگری. همه سروته یک کرباس اند. مشتی ریاکار و شیاد و فاسد و جنایتکار.
توده های کنونی با توده ها در گذشته به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. تجربیات بیش از 40 سال حکومت ولایت فقیه و بیش از سه دهه خامنه ای جنایتکار بسیاری شان را شش دونگ و آگاه کرده است. آنها پانزده سال پیش علیه مجتبی شعار دادند و اکنون نیز پس از این مصاحبه به سرعت ته و توی آن را در آوردند و مغز آن را نشان دادند. نگاهی به شبکه های عمومی نشان می دهد که توده های مردم دست حکام ریاکار و کثیف را خوانده و علیه برنامه مکارانه ی آنها موضع گرفته اند.  
تمامی طبقات مردمی ایران و در راس شان طبقه ی کارگر اکنون دیگر از هر چه رنگ و بوی یگانگی دولت و دین را دهد و از استبداد دینی مشتی مومیایی متحجر متعفن بیزارند. تغییراتی که آنان طی این چهل سال اخیر و به ویژه پس از جنبش بزرگ 88 و جنبش های پس از آن کردند بسیار گسترده و ژرف است. در اعماق جان شان آنان خواست تحولات عمیق و تاریخی در سرزمین و جامعه شان و فتح قله های بزرگ در عرصه ی سیاست و فرهنگ و اقتصاد را دارند.
 اکنون خلق ایران، کارگران، کشاورزان، طبقات میانی و زنان و جوانان و خلق های ایران کورد و بلوچ و عرب و ترک و ترکمن، خواهان سرنگونی حکومت ولایت فقیه و برپایی یک جامعه ی نو یک جمهوری دموکراتیک انقلابی هستند. جنبش انقلابی - دموکراتیک طبقه ی کارگر و توده ها تداوم خواهد یافت وهر مانعی را از سر راه برخواهد داشت و هر کسی و هر جریان حکومتی را که در مقابل آن بایستد له و نابود خواهد کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1403
 

 

۱۴۰۳ آبان ۲۲, سه‌شنبه

اعتراض زنان زندان اوین نسبت به حکم اعدام وریشه مرادی

 
اعتراض زنان زندان اوین نسبت به حکم اعدام وریشه مرادی
گروهی از زنان زندانی سیاسی در زندان اوین، در اعتراض به صدور حکم اعدام وریشه مرادی، زندانی سیاسی هم بند خود، در حیاط بند زنان زندان اوین تجمع کردند.
آن‌ها خواستار لغو احکام اعدام وریشه مرادی و پخشان عزیزی، هم‌ بندی‌های محکوم به اعدام خود و آزادی آن‌ها شده‌اند.
آنها در گردهمایی اعتراضی خود شعارهای زیر را سردادند. 
وریشه مرادی آزاد باید گردد
هم صدا هم پیمان علیه حکم اعدام
ایستاده ایم تا تا پایان
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
زن، زندگی، آزادی


گزارش شبکه حقوق بشر کردستان

وریشه مرادی به اعدام محکوم شد
وریشه مرادی، زندانی سیاسی کورد و عضو جامعه زنان آزاد شرق کردستان (کژار)، از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی به اتهام «بغی» به اعدام محکوم شد.
جلسات دادگاه وی در تاریخ‌های ۲۷ خرداد و ۱۴ مهر ۱۴۰۳ برگزار و حکم اعدام امروز یکشنبه، ۲۰ آبان به وکلای وی ابلاغ شده است. در جلسات دادگاه، وریشه مرادی اجازه دفاع از خود را نداشت و قاضی صلواتی حتی به وکلای او نیز اجازه دفاع نداد. همچنین وکلای پرونده که پیشتر از حق مطالعه پرونده محروم شده بودند، پس از پایان دومین جلسه دادگاه، تنها به مدت چند ساعت موفق به مطالعه پرونده موکل‌شان شدند.

۱۴۰۳ آبان ۱۹, شنبه

پخشان عزیزی - کتمان حقیقت و آلترناتیو آن

 

 پرونده پخشان عزیزی، مددکار اجتماعی و زندانی سیاسی کُرد که به اعدام محکوم شده، بیش از هجده روز است که به دیوان عالی جمهوری اسلامی ارجاع شده و همچنان در انتظار تصمیم نهایی است.
او از پانزدهم تیرماه سال جاری به دنبال اعتراضات در بند زنان زندان اوین، تا سه هفته پیش از حق تماس تلفنی با خانواده‌ محروم بود اما همچنان از ملاقات حضوری با خانواده و وکلایش محروم است و تاکنون پیگیری‌های وکلای او برای ملاقات با وی بی‌نتیجه مانده است.
پخشان عزیزی در اوایل مردادماه امسال توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست ایمان افشاری به اتهام «بغی» به اعدام محکوم شد.

 در پشتیبانی از پخشان عزیزی و برای لغو حکم اعدام اش


متن کامل نامه پخشان عزیزی وی که چند ماه پیش نگاشته بود:

 

پخشان عزیزی 

کتمان حقیقت و آلترناتیو آن

دستانش را بە دیوارەی رحم‌اش چسباندە بود تا نیافتد، در برابر داروهای سقط مقاومت می‌کرد. از همان کودکی برای ماندن و با صدای مادری زجرکشیدە کە درس مقاومت و زندگی می‌داد، چگونە بودن را قد می‌کشید:

«بۆیەت دەبەستم تا خووی پێ بگری، نەک تا من ماوم لە بەندا بمری».

میبندمت تا عادت کنی، تا زندە هستم در بند نمیری.

بین زندگی و زمان جنگی در حال وقوع است!

دستانش را بە دیوار سلول گرفتە بود تا نیافتد. مدت‌ها بود کە برای ماندن و یافتن راهی برای بودن و فراتر چگونە بودن، شب و روز نمی‌شناخت. با شیوەی ارعاب دولتی و بیست سلاح بالای سرشان کە بە زعم خود تروریست گرفتەاند (همان تروریسمی کە ارعاب در ملاء عام یکی از مبادی آن است!).

پسر نوجوان ١٧ سالەای کە خالەاش را بعد از سال‌ها دوری می‌دید، بە همراە پدر، خواهر و دامادش بە زمین خواباندە می‌شوند. دست از پشت بستە، سلاح بر سر، یک خانوادەی مقدس را (همان خانوادەی مقدسی کە بنیان‌های مقدس جمهوری اسلامی بر پایەی آن شکل گرفتە) با سوار شدن بر پشت‌شان بە زنجیر می‌کشند. لبخندی کە نشانەی اقتدار و پیروزی «دولت خانوادە» است؛ عملیات با موفقیت انجام شد.

بە سمت بالا حرکت می‌کنند و بالاتر…

صحنەهای کشتار و ازهم پاشیدن هزاران خانوادە در جلوی چشمانش بە مانند فیلمی تراژیک می‌گذرد. در ضعف شدید جسمانی دستانش را بە دیوار سلول ٣٣ اوین (بالا) کلید می‌کند. همان سلولی کە ٨٨ نیز با همان اتهام «کورد بودن» و «زن بودن» و تلاش برای «خود بودن»، بستە بودندش. صدای سرفەهای پدر را کە سە بار سکتە کردە، بە دلیل سرطان، تازە جراحی داشتە و تنش هنوز آثار گلولەهای دهەی ۶٠ را یدک می‌کشد، از بند ۴ می‌شنود. و از بندهای دیگر صدای فریاد خواهری کە بارها تقاضای دیدن تنها فرزند وحشت‌زده‌اش را دارد.

در همان روز اول بازجویی، پیشنهاد قضایی نشدن پرونده و فیصله‌ی همه چیز بی‌سروصدا، داده می‌شود! پیشنهادی کە بە سرانجام نمی‌رسد.

بارها در بازجویی به دار می‌کشیدندش، ۱۰ متر به قعر زمین فرو می‌بردندش، باز بیرون می‌آوردند و از زیرزمین بیرون میکشیدندش. سرخورده و شکست‌خورده‌ی اجتماعی قلمدادش می‌کردند!

حافظەی تاریخی‌ای کە پر از وقوع این حادثه‌‌هاست! ادبیاتی کە از همان اوان کودکی با زندگی در کوردستان با آن غریب نبود. از همان کودکی مهر تجزیەطلبی و جنس دوم و شهروند نبودن خورده بود. یا بایستی در پی اثبات غیر آن با پناە بردن بە آغوش «دیگری» باشد (کە از قبل بە عنوان یک مرزی، مرکز، مرز خود را با آن تعیین کردە بود)، یا بایستی سرفرازانە در پی خدمت مردم می‌بود. بلی، ما برای اقتدار مرکزی، کوچکیم، عددی نیستیم، اما برای احکام، بزرگترین و سنگین‌ترین…

ذهنیت دولت-ملتی کە برای بقای خود از اعمال خشونت‌آمیزترین شیوەها ابا نداشتە است؛ بازتولید اقتدار و خشونت…

اوریانتالیسمی کە مکان نمی‌شناسد! هرگونە ذهنیت مرکزگرایی و اقتدارگرایی کە بین خود و دیگری تمایز قائل می‌شود و در بە حاشیە راندن و مینی‌مالیزە کردن (جوهر-ساختار) از اعمال هیچ سیاست و خشونتی دریغ نمی‌ورزد.

برخورد مادی و عنینی‌گرا (نە واقع‌گرا) با حقایق اجتماعی (همان بزرگترین حقیقتی کە در طول تاریخ انکار شدە و سیاستهای امحا بر آن پیادە گشتە است)، و این یعنی علمی پوزیتیویستی (نە جامعەشناختی کە علمی بسیار پیچیدە است)، مسلما این بە معنای گام نهادن و عمل کردن در راستای استراتژی مدرنیتەی کاپیتالیستی (نە آنتی کاپیتالیستی) است.

در حالی که با همین استراتژی مدرنیته‌ی کاپیتالیستی در منطقەی خاورمیانه، جسم و تن کوردستان را از هم تجزیه نمودند و همان کوردها از بدو تولد مهر تجزیەطلبی خوردند! کوردستان یک جامعەی پویاست که در طول تاریخ، هیچ دولتی قادر به تحت استیلاء درآوردن آن نبوده است. تفاوت اساسی جامعەی معاصر کورد، گذار از ناسیونالیسم و رسیدن به جامعەی سوسیالیستی است.

نه با انکار و دشمنی، بلکه با احترام به تمامی اعتقادات…

مقابله با تجزیەطلبی، مستلزم ایجاد یک ضمانت استاتو است. همان که انسان کورد با مهر تجزیەطلبی بر آن، محکوم می‌گردد.

بار دیگر در بازجویی، سرخوردگی اجتماعی و شکست‌اش به او گوشزد می‌گردد.

وضعیت تراژیک-کمیک با عده‌ای انسان پراگماتیست و پوزیتیویست! که روزانه با شیوه و اعمال سیاست‌شان، مدرنیته‌ی کاپیتالیسیتی را تغذیه می‌نمایند. مسالەی ما هویتی است و نه امنیتی! آنجا که برای حفظ امنیت ملی، مسایل هویتی و امنیت اجتماعی، انکار و سلب می‌گردد، و حتی فراتر، آنانی کە قرار است مسایل را حل کنند، خود مسایل عمیق شخصیتی دارند، تا بدانجا کە کل مسالە برایشان شخصی میشود، و بدین ترتیب بحران به اوج خود می‌رسد!

یک انسان با جنسیتش (اولین بعد ادراکی‌اش)، با زبانش، فرهنگ و هنرش، مدیریت‌اش، طرز زندگانی‌اش و با آزادی و به طور کلی ایدئولوژی‌اش انسان است. زمانی که هرکدام از این ابعاد در زندگی سقط شد، دیگر جایی برای یک زندگی انسانی باقی نمی‌ماند. اگر ارادەی زن را به عنوان یک انسان و عزت نفسش را سقط نمایی، دیگر جایی برای زندگی آزاد باقی نمی‌ماند و این به معنای افول از معیارهای انسانی-اخلاقی و سیاسی است. آنجا که زندگی با هویت خود، از معنا تهی می‌گردد، شکل تدافعی به خود گرفته و زندگی به مرحلەی عصیان پا می‌گذارد.

انواع توهین‌ها‌، تحقیرها و تهدیدها در بدترین شرایط جسمانی که حاصل اعتصاب‌های مکرر و فشارهای هویتی-تاریخی است، از سر گرفته می‌شوند. سکوت چندین ماهه‌ای که فریاد می‌شود: من تروریست نیستم. مشت‌های گره‌کردەی بازجو که به عنوان یک دولت‌مرد هر بار اقتدارش را به رخ می‌کشد، کوبیده می‌شود، صدایی که فریاد می‌شود، چرا کتمان حقیقت می‌کنی؟!

بزرگترین حقیقت اجتماعی، یعنی زن و هویتش را، کورد بودن را، زندگی و آزادی را کتمان کرده‌اید، کدام حقیقت و کدام کتمان حقیقت؟!

انکار، امحا، آسمیلاسیون، همان سیاست‌هایی که به شیوەی سیستماتیک منجر به بروز بدترین آسیب‌های اجتماعی گشته و هرگونه جستجوگری حقیقت را مخالفت با خود و مبارزه با دیگری قلمداد می‌کند و با همان سیاست‌ها باز، بازجویی می‌شود و پروسه‌ای که دور و تسلسلی بیش نیست (باطل)!

مدیون مردم بودن و انجام خدمات اجتماعی-اخلاقی خارج از مرزهای دولت-ملت را جرم می‌انگارد و سناریوسازی می‌کند (بارها تهدید به سناریوهای دیگر برای سلب اعتماد اجتماعی می‌گردد!) غافل از آن که دموکراتیزه نمودن یک جامعه خارج از مرزهای دولت-ملت به انجام می‌رسد و برساخت یک جامعه‌ی اخلاقی-سیاسی، فعالیت در راستای تعدیل و تکمیل سیاست‌های ناقص دولتی است.

چرا که ذهنیت اقتدارگرایی، جنسیت‌گرایی و دین‌گرایی که برخاسته از خط دولت-ملت (از غرب تا شرق) است، خود علت بحران‌های اجتماعی-سیاسی-اقتصادی و فرهنگی است و تبعا آن‌چه علت باشد، خود نیز نمی‌تواند راه‌حل آن باشد. این خود مردم‌اند که اراده و شعور لازم اجتماعی، سیاسی جهت برون‌رفت از بحران را دارند. کتمان حقیقت جامعەی زنان و کوردها و تمامی جوامع به حاشیه‌رانده شده، درغلطیدن به وادی تحریف و آن هم یک تحریف تاریخی است، و این خود بزرگترین کتمان حقیقت است.

انکاری تاریخی است و نه حل مساله. حتی در تعریف مساله، مساله ‌دارید و در ارائەی راەحل بی‌چاره…

این تنها کورد نیست که مسالەدار است. مساله‌ بە واقعیت در حال جریان مربوط است. ماهیت مساله از انظار پنهان گشته و تحقیق و تفحص را در این باره بی‌معنا ساخته‌اند. بررسی واقعیت اجتماعی از طرق علمی‌تر، فلسفی‌تر، واقعی‌تر و اجتماعی‌تر باید صورت گیرد. بایستی رویکردهای نزدیک‌تر به حقیقت اتخاذ گردد. حل مساله به صورت ظاهری به جای حل حقیقی، هرگز نمی‌تواند راەحل باشد. نابودسازی پتانسیل زنان و جوامع به حاشیه‌رانده شده از ترس تهدید است، در صورتی که دموکراسی و سیاست هرگز نبایستی از واقعیت‌های اجتماعی چالش‌‌برانگیز که دارای حافظه‌ای تاریخی غیر از ژنوساید، انکار و امحا است، ترسی داشته باشد.

سیاست در معنای واقعی دقیقا زمانی وجود دارد که آنان که در طرف دیگرند در آن مشارکت می‌کنند. قدرت همه، قدرت مردمی که چیزی ندارند، آنجا که مردمی که فکر می‌کنی برای سیاست ساخته نشده‌اند، شروع به رسیدگی به دغدغه‌های اجتماعی می‌کنند، نه جای ترس است نه جای تهدید، تصمیم می‌گیرند و نشان می‌دهند که توانایی‌اش را دارند. بایستی کلام فرمانروا انگیزه‌ای باشد برای جستجوگری حقیقت، ساختن اراده؛ این که هم راه را و هم رهنورد را و هویتش را طبق مرکز و اقتدار شکل دهی، دموکراسی نیست، این نقض دمکراسی است. عدالت، مجازات کردن با همان قوانینی که خود علت بحران‌اند نیست. چرا که دیگری معلول است. عدالت، اختصاص چیزی به کسی است که شایسته آن باشد، یعنی هویت‌اش. آن که مرگ، فقر، استثمار، تکبر، نفاق می‌دهد همان نیز مجازات کند، بگوییم عدالت برقرار گشته و حقیقت به زبان آمده و دیگری کتمان حقیقت می‌کند، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟! «مرکز» و «مرز» تفاوتشان در یک «ک» است، به معنای کتمان حقیقت که آن هم در «مرکز» نهفته است.

سلولی کە ماەهاست با آن تنهاست.

بدون کتاب، بدون تماس و ملاقات، با خونریزی‌های مکرر و اعتصاب، نداشتن سلامت بە طوری کە دیگر توان راە رفتن ندارد. بازجویی‌های پی‌درپی برای اقرار و اعتراف بر آن‌چە نیست، تخلیەی اطلاعاتی کە بە زعم خود پربهاست و آدم «دیگری» شدن! کارشان چیست جز تحلیل نیرو و انرژی جهت یارگیری، با خود با صدایی بلند تکرار میکند، قطرەی کوچکی از دریایی بزرگ کە جریان‌اش اجتناب‌ناپذیر است.

پاهای‌اش را ماساژ می‌دهد تا بتواند مدتی دیگر نیز سرپا بایستد، بلند می‌شود و می‌افتد. این پنج ماە چند بار تجربەی رفتن تا مرز «نبود» را داشتە. پیش‌بینی‌ناپذیر نیست. راە افتادەایم با این افت‌وخیزها، معنای زندگی این است، دردی کە نکشد انسان را قوی‌تر می‌کند. از همان کودکی و مضاعف بر آن‌هم، زندگی در مرز با داستان‌ها و اشعار و آوازهای کودکی‌مان، خیانت و قهرمانی، عشق و نفرت، مرگ و زندگی را بە گونەای دیگر زیستەایم. زندگی در مرز بود و نبود را با تمام وجودمان حس کردەایم، زیستەایم. دیگر نە تنها زمان بودن، کە چگونە زیستن است.

آن دم کە محکوم زادەایم، تمامی عمر خود را بایستی در پی اثبات خود باشیم. نە خود باشیم، اما بایست خود باشیم.

بوی سوختگی و خون تمام خاورمیانه را در بر گرفته است. با هر کدام، دیگری بار دیگر جلوی چشمان‌اش نقش می‌بندد. اولین جنازه‌ای که دید در ۱۸ سالگی بود که خدیجه سرتاپا سوخته به دست همسر و برادر همسرش، دستان‌اش گره زده و زندگی‌اش به آتش کشیده شده بود. داستان‌های واقعی‌ای که تمامی ندارند. ده‌ها آسیب اجتماعی دیگر که بسته به کار و دانشگاه‌اش از نزدیک با آنها برخورد داشته و اوضاع جامعه را به تصویر می‌کشید. ده‌ها زن و کودکی که در حمله‌ی داعش، همسران، برادران و پدران‌شان جلوی چشمان‌شان سر بریده شدند، دخترانی که به اسارت کشیده شده و به آنها مکرر تجاوز شد و برخی خود را به آتش کشیدند.

مادران کودک به آغوشی که شیر در سینه‌هاشان خشک شد، کودکان پابرهنه‌ای که صدها تن سر بر سنگ‌های سنگ‌سار گذاشتند و خشک شدند. ده‌ها زن مبارزی که با حملات هوایی ترکیه از سویی و داعش از سویی دیگر جنازه‌هاشان سوخت و تجزیه شد. مبارزانی که برای خدیجه‌ها و کودکان و مادران داغ‌دیده فدایی شدند.

از خواب می‌پرد، توان بلندشدن ندارد، بالا می‌آورد… بالا‌آوردنی تاریخی…

در خاورمیانه بحران از بعد تراژیک بالاتر رفته است. تمامی حیات اجتماعی را به لرزه انداخته و منطقه با استراتژی مدرنیته‌ی کاپیتالیستی با نگاه اوریانتالیستی و سیاست‌های ناقص و ناقض در منطقه که در راستای استراتژی جهانی در جریان است، به خاک و خون کشیده شده است.

به زور بر صندلی جای گرفت، تهدیدها و تحقیرها باز از سر گرفته می‌شود. دستان‌اش جای زخمی عمیق از جنگ است. چرا ده سال به سوریه رفتی، چرا به اروپا نرفتی؟!

در ته سوال، کشش و جاذبه‌ی اروپا و غرب با تمام وجود حس می‌شود. انگار از رویاهای‌شان می‌گفتند یا به آن چه ضدش بودند، سوقت می‌دادند! آنجا که هستیم، نیستیم و وقتی رفتیم بایستی باشیم!

بعد از سرخوردگی و شکست‌تان در پرونده ۸۸ که ادعای پیروزی دارید، اما من بیرون از مرزهای ساختگی به انسانیت خدمت کردم و شما هنوز همان بازجوی ۸۸ هستید که حتی سربازجوهم نشدید! به دلیل فقدان فضای سیاسی-اجتماعی سالم، فرسنگ‌ها از کشورم فاصله گرفتم. معنای زندگی بی‌معنا شده بود. دور شدم تا به جایی بروم که باز مال من است (آنچنان که گفته بودید، کوردستان سوریه مال ماست، کوردستان عراق و کوردستان ترکیه مال ماست!) پس جایی جداتر از «مال» خود نرفتم. البته اگر مال شماست نه مال ما؟! جایی دیگر از خاورمیانه که انقلابی در حال وقوع است. رویاها را نمی‌توان کشت. یک سیستم آلترناتیو و دموکراتیک که با مقاومت سده یعنی کوبانی (که البته مساله تنها مبارزه‌ی یک‌جانبه نبود بلکه ایدئولوژیک بود) به اوج خود رسید و برای کل منطقه و جهان نقطەعطفی شد. سرآغاز فصلی جدید از دموکراتیزاسیون.

با وجود تمامی دردها و مشقات‌اش، کار در کمپ‌های آوارگان جنگی می‌توانست بزرگترین خدمت اخلاقی-وجدانی برای جامعه‌ای باشد که سالیان تحت انکار و امحا بوده است. انجام وظیفه‌ی مددکاری اجتماعی که با پشت‌سر گذاشتن مرزها انقلابی می‌گردد!

صدا بالا می‌رود: هر که آنجاست عضو گروهک PKK است؟

یعنی میلیون‌ها تن پ‌ک‌ک یی هستند. پس گروهک چیست؟ اعتقاد به فلسفه‌ی رهبر آپو که به عنوان یک جامعه‌شناس تحلیل‌های عمیقی از فضای خاورمیانه و کوردستان ارائه داده و با توطئەی بین‌المللی ۱۹۹۹، اکنون ۲۵ سال است که در زندان انفرادی امرالی به سر می‌برد، اتخاذ شیوه‌های مددکارانه را خارج از سیستم دولت-ملت برگزیده‌ام و این شرافت است. تعریف شما از صورت مساله اشتباه است.

باور ابتدا به انقلابی ذهنیتی و بعد ساختاری یکی از بنیان‌های انقلاب‌های مدرن است.

در درون انقلاب طبیعتا شخصیتی ساخته و شکل می‌گیرد، خیانت و قهرمانی در راستای انجام مسئولیت‌های اجتماعی-سیاسی بارزتر می‌گردد. چون در عمق مسایل اجتماعی قرار می‌گیری و از نزدیک با فضای موجود و نیاز مبرم جهت سازمان‌دهی و سامان‌دهی خلق آشنا می‌شوی. اتخاذ شیوه‌های سیستماتیک و بازسازی جامعه‌ای اخلاقی-سیاسی در دل جنگ. آنجا که خود ایران نیز با داعش جنگید. راه‌حل‌هایی ملموس‌تر و با ارزش عملکردی بالاتر را یاد می‌گیری. تا زمانی که مدرنیته‌ی دموکراتیک برساخته نشود، هرگز نمی‌توان از دخالت مدرنیته‌ی کاپیتالیستی و مداخله در منطقه رهایی یافت. خاورمیانه باز بایستی نقش اساسی خود را در روند اجتماعی از سر گیرد.

در تاریخ مدرن خاورمیانه‌ی دموکراتیک، قوای دولت-ملت و قوه ی مدیریت دموکراتیک با هم حرکت میکنند؛ شیوه ای دیالکتیکی است. برای درک کلیت بایستی تفاوتهای بومی را پذیرفت. این به معنای تجزیه‌طلبی و براندازی نیست! آنچنان که در سوریه نیروهای دموکراتیک و انقلابی مردمی توان لازم جهت براندازی را نیز داشتند، اما به جای آن بنیان‌گذاشتن سیستم خود را ترجیح دادند و اقتدار مرکزی اسد را کوچک نمودند. سیستم انقلاب راه خود را می‌پیماید. دموکراتیزاسیون خانواده برای گذار از جنسیتگرایی، دموکراتیزاسیون دین برای گذار از دین‌گرایی و نه دین‌ستیزی، دموکراتیزاسیون تمامی نهادهای سیستم برای جلوگیری از اقتدارگرایی مرکزی، برساخته‌ی اتوریته‌ی مشترکی است بدون درافتادن به دام دیکتاتوری و پاکسازی سنت‌های خلق‌های منطقه که هویتشان است. سیستمی که زن را و هویت‌های به حاشیه‌رانده شده را ببیند و به حساب آورد، با پارادایم جدید مخالف «تجزیه» است که از بدو تولد بدان محکوم میشود. چراکه باور به دولت و ذات آن ندارد که برساخته از دروغ و مردم‌فریبی و شکست جنسی زن است، همانا بازتولید اقتدار است.

تمامی فعالیت‌ها و تلاشم در جهت خدمت‌رسانی و ادای دین تاریخی نسبت به تجارب زندگی و هویت تاریخی خود بوده جهت تغییرات اجتماعی‌ای که مسیر ملزم تاریخی است. صدالبته راه درست رسیدن به یک جامعه‌ی دموکراتیک نیز اتخاذ شیوه‌های دموکراتیک برای برساخت جامعه‌ی اخلاقی-سیاسی است که مردم خود مسائل اجتماعی را به مشورت گذارند، دغدغه‌شان کنند و راه‌حل بیابند، این عین دموکراسی است!

خودمدیریتی دموکراتیک که با پارادایم ملت دموکراتیک (تمامی ملل داخل در مرز) در راستای برون‌رفت از بحران عمیق خاورمیانه، سازمان‌دهی مردم را با جامعه‌شناسی آزادی و ژنئولوژی درسیاست‌های خود دارد.

علومی که با تحلیل عمیق تاریخی- اجتماعی- سیاسی و ارائه ی راه‌حل، آنجا که مردم خود جهت حل مسائل و بحرانها به پا می‌خیزند کمیته های خودبنیاد صلح، اقتصاد، آموزش، خدمات، بهداشت، فرهنگ و هنر، دین و باور، جوانان و زنان را تشکیل داده و روزانه صدها مساله را در بحرانی ترین شرایط جنگی حل میکنند. زن و مرد در کنار یکدیگر و با همزیستی آزاد مشترک و ریاست مشترک، جامعه ای تکیده و غرق در بحران را بازسازی می‌نمایند و زندگی را معنایی دگر میبخشند. همان زندگی‌ای که از معنا تهی‌اش ساخته‌اند. باور و ایمان راسخ به این که مسیر آزادی را می پیمایند و با وجود تمامی مصائب و رنجهای انقلاب ذهنیتی، لحظه به لحظه آزادی را می زیند. رویایی که فرقی بین سوریه، ایران، عراق، ترکیه، افغانستان و دیگر کشورهای منطقه و غزه که بر ژینوساید و خون هزاران انسان (از غرب تا شرق) بر آن شانتاژ کردند، قایل نیست و این عین آزادی است.

و آن که در راه حقیقت و آزادی گام گذارده، مرگ و زندگی را معنایی دیگر بخشیده است. ما ترس از مرگ نه، که ترس از زندگی بی‌عزت و بردگی داریم. زندگی آزاد آنجا آغاز میشود که زنان (آن قدیمی ترین مستعمره گان) راسخ و استوار برای شرافت و کرامت خود، چنان می زیند که مرگ را برای زندگی آزاد در آغوش میکشند.

شریفه محمدی، من و دیگر زنانی که در صف اعدام اند، اولین و آخرین زنانی نیستیم که به صرف جستجوی زندگی آزاد و باشرافت محکوم گشته‌ایم و می‌گردیم. اما تا جانی داده نشود، آزادی نیز محقق نمی‌گردد. بهای آزادی سنگین است. جرم‌مان پیوند دادن ژن، ژیان، ئازادی است.

پخشان عزیزی

جولای ۲۰۲۴

زندان زنان اوین»