به دنبال این سخنرانی و تیله به میان انداختن این خودفروخته، توپ های رسانه های سلطنت طلب و در راس شان تلویزیون اینترناشنال که مشتی مزدور سلطنت طلب و ساواکی تا خرخره ترامپیست و صهیونیست پرست در آن شبانه روز مشغول خوردن مغز مردم ایران هستند به کار افتادند تا مثلا پیشنهاد وی را«خواست ملت ایران» عنوان کنند و در مورد «محاسن» اش داد سخن سر دهند.
ملت ایران یعنی کارگران، کشاورزان، زنان، دانشجویان، جوانان، خلق های ستمدیده و دربند بلوچ و کورد و عرب و ترک و ترکمن که گویا مخاطبان این سرسپرده ی امپریالیسم هستند، پشیزی برای این پیشنهادها( بهتر است بگوییم دستور صادر کردن ها!) ارزش قائل نیست. خلق ایران بارها و به ویژه در خلال خیزش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که راه اش از این وطن فروشان و نوکران امپریالیسم جداست. خلق ایران که نظام استبداد سلطنتی را روانه ی گور کرده، نه خواهان بازگشت به چنین نظام استثمارگر و ستمگری، بلکه گذشتن از استبداد دینی ولایت فقیه و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی کارگران و کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده است.
شرایطی که موجب این سخنان شده است
اما چه شده است که این دارودسته ی سلطنت طلب پس از بارها طرح هاشان با شکست روبرو شده و مشت به پوزه شان خورده، دوباره سربرآورده اند و مشتی خودفروخته و اجساد سیاسی را وادار کرده اند که برایشان چنین بلبل شوند.
نخست باید به شرایط جهانی اشاره کرد که بی تردید روی کار آمدن دونالد ترامپ و حزب جمهوری خواه در آمریکا وجه مهم و اساسی آن را تشکیل می دهد. یکی از علل «شیر» شدن رضا پهلوی همین رئیس جمهور شدن ترامپ و به ویژه انتخاب افرادی برای وزارت خانه های حساس مانند وزارت امورخارجه و وزیر دفاع و غیره است. یکی از وجوه مشترک این افراد ضدیت شان جمهوری اسلامی و اتخاذ سیاست «فشارحداکثری» به خامنه ای و شرکای پاسدارش است.
سپس باید از شرایط منطقه و حملات دولت جنایتکار اسرائیل به غزه و لبنان و وارد کردن ضربات سنگینی به حماس و حزب الله و همچنین حملات این کشور به جمهوری اسلامی و خسارات و آسیب هایی که وارد کرده است، یاد کرد و اینکه خامنه ای و سران سپاه خواه از ترس امپریالیسم آمریکا و خواه از ترس خود دولت اسرائیل جُربزه و توانایی مقابله جدی با این حملات را نداشته و ندارند. آنها وحشت زده شده و ترس از سرنگون شدن تمام وجودشان را برداشته است. این هم موجب شده است که دارودسته ی سلطنت طلبان فکر کنند می توانند در پس این حملات و در صورت گسترده و شدید شدن آنها نمدی برای خویش بدوزند.
سوم باید از خود حکومت خامنه ای و سران سپاه صحبت کرد که پس از ضربات وارده به نیروهای نیابتی خود و حملات دولت اسرائیل به سایت های موشکی از یک سو و بحران اقتصادی روز به روز فزاینده از سوی دیگر و جنبش گسترش یابنده و تهدید کننده ی توده ها از سوی سوم، دچار تفرقه و فروپاشی درونی شده و به قول این مزدور«ضعیف تر» و« درمانده تر» گشته اند و سیاست های گذشته را ناکافی برای«مدیریت» اوضاع می دانند. روی کار آوردن پزشکیان و لایه ای از اصلاح طلبان حکومتی نمونه ی آشکار این ضعف و چرخش هایی در سیاست چگونگی«مدیریت بحران» است.
چهارم اینکه در ایران یک جنبش انقلابی - دموکراتیک وجود دارد که مداوما گسترده تر، ژرف تر و شدیدتر می شود. آتشی زیر خاکستر که پهنه و لایه های متحرک و گلگون آن از روی خاکسترها پیداست و هر دم این امکان هست که زبانه کشد و بالا آید. این امر نه تنها توانسته موجب هراس خامنه ای و سران سپاه شود بلکه توانسته تمامی جریان های ارتجاعی و مزدور مخالف جمهوری اسلامی و به ویژه سلطنت طلبان را نیز به وحشت اندازد. وحشت این دسته ی اخیر این است که ممکن است این جنبش انقلابی - دموکراتیک توده ای باشد که جمهوری اسلامی را سرنگون کند و طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و نیروهای وابسته به آنها را رو آورد. از دیدگاه آنان در چنین صورتی ایران وارد مرحله ای خواهد شد که از نظر آنان آینده ی آن خیلی روشن نخواهد بود و قدرت گرفتن سلطنت طلبان در آن بسیار دور از ذهن به نظر می رسد.
این ها شرایطی است که مورد محاسبه ی دارودسته های سلطنت طلب و رضا پهلوی به عنوان سخنگوی آنان قرار است.
عاملین این طرح و برنامه
و اما این طرح رضا پهلوی را می توان برنامه و نقشه ای از جانب نیروهای متفاوتی دانست:
یکم: این برنامه ای است صرفا از جانب بخشی از دارودسته ی سلطنت طلبان، یعنی عموما هسته ای که گرد وی اند و نه مشروطه طلبانی که با این هسته و گروه تضادهایی کم و بیش جدی دارند؛ برنامه ی حضرات این است که همچون گذشته، فنگی به وسط بیندازند و پیرامون آن مانور دهند و خودشان را میان بلوک سلطنت طلبان طرح کنند و اگر توانستند خود را بازسازی و موقعیت دربه داغان خود را کمی بهبود بخشند. احتمالا واکنشی در مقابل مساله جانشینی مجتبی در ایران نشان داده باشند و در بهترین حالت جای پایی هم در میان بخش هایی از طبقات مرفه و میانی داخل ایران پیدا کنند. این محتمل ترین شکل قضیه است.
و دوم: این پروژه ای از جانب امپریالیسم آمریکا یعنی در واقع در دوران کنونی از جانب دولت ترامپ و حزب جمهوری خواه است؛
در این صورت پشت این برنامه دو هدف می تواند وجود داشته باشد:
یک: این برنامه و نقشه ای است همه جانبه که از جانب ترامپ و شرکا و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل طرح شده و بخشی از آن یعنی« طرح جایگزینی» به وسیله ی دارودسته ی رضا پهلوی و سلطنت طلبان اجرا شده است و در کنار دیگر وجوه خود( اشارات ترامپ در سخنرانی هایش به جمهوری اسلامی و سیاست وی در قبال آن، صحبت های وزرای کابینه به ویژه آنها که به امور خارجی و خاورمیانه مربوط اند و...) این هدف را دنبال می کند که جمهوری اسلامی را دچار ترس و وحشت و عقب نشینی ای عملی و استراتژیک کند.
تلاش در ایجاد این ترس و وحشت سه دلیل اصلی می تواند داشته باشد: پیشگیری از ادامه ی حملات جمهوری اسلامی به اسرائیل، پشتیبانی نکردن جمهوری اسلامی از گروه های نیابتی در منطقه و دست برداشتن از دنبال کرده پروژه ی اتمی شدن.
گفتنی است که همان گونه که جمهوری اسلامی به دلیل شرایط ویژه اش تاب تحمل حملات گسترده به خود را ندارد، دولت اسرائیل نیز تاب تحمل حملات گسترده و به قصد خسارات و آسیب های جدی به مراکز نظامی و اقتصادی و به ویژه به مردم اسرائیل و کشته شدن شان را ندارد؛ زیرا این امر نه تنها از«قدرت» و «ابهت» پوچ آن که هر چه هست متکی به پشتیبانی امپریالیست هاست در منطقه می کاهد بلکه می تواند جنبش هایی را در خود اسرائیل علیه دولت کنونی برانگیزد. از این رو دولت اسرائیل نیز می تواند از ترساندن جمهوری اسلامی سود ببرد.
در مورد دو وجه دیگر نیز وضع روشن است. پشتیبانی نکردن جمهوری اسلامی از گروه های نیابتی وضع را به ضرر جمهوری اسلامی در منطقه تغییر داده و این حکومت را ضعیف تر کرده و در انزوای بیشتری قرار می دهد و برای پذیرش نقشی که امپریالیست به وی می سپارند آماده تر می سازد. این امر در مورد اتمی شدن نیز راست در می آید که جمهوری اسلامی اگر به آن نرسیده و یا نزدیک نشده باشد، حداقل تا کنون از آن با مانور دادن در مورد آن برای امتیاز گرفتن از امپریالیست های غربی و دولت های منطقه بهره برداری کرده است. این برنامه بدون اقدام سلطنت طلبان نیز وجود دارد اما اقدام «جایگزین سازی»( علم کردن آلترناتیو) و لولو سر خرمن سلطنت طلبان نیز می تواند بخشی از آن گشته و به تحقق آن کمک کند.
دو: این برنامه و نقشه ای است همه جانبه از جانب امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و دولت صهیونیستی اسرائیل و در زیر آنها سلطنت طلبان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تغییر حکومت در ایران و سپردن آن به رضا پهلوی و سلطنت طلبان و ساواکی ها و دفتر و دستک های رسانه ای شان.
باید روشن باشد که زمانی که تمامی وجوه این برنامه و نقشه در کنار یکدیگر گذاشته شوند، یعنی وجود ترامپ در راس دستگاه اجرایی امپریالیسم آمریکا و انتخاب وزرای کابینه اش، حملات دولت های اروپایی به جمهوری اسلامی و همچنین حمله ی آخر دولت صهیونیستی اسرائیل که به شکلی می تواند یک زمینه چینی برای حمله گسترده به پالایشگاه ها و همچنین سایت های اتمی به نظر آید و نیز صحبت هایی که پی در پی از سوی کشورهای غربی و منطقه در مورد سه جزیره طرح می شود، می تواند چنین دیدگاهی را هم به وجود آورد.( نظرات اخیر حکومت عربستان سعودی را که در نفی زیرپا گذاشتن حق حاکمیت جمهوری اسلامی و حمله به این حاکمیت است باید این گونه ارزیابی کرد که یا خامنه ای امتیازات زیادی به دولت این کشور داده است و یا اینکه جزیی است خلاف آمد در نقشه و طرح بالا. و گرنه کیست که نداند یکی از مهم ترین دشمنان جمهوری اسلامی در منطقه همین عربستان سعودی است.)
به نظر می رسد که امید سلطنت طلبان و دیگر عوامل آنها در میان مخالفین حکومت ولایت فقیه بیشتر این است که این امکان آخر تحقق یابد. ترامپ و دولت اش با همراهی اسرائیل برنامه ی سرنگونی جمهوری اسلامی را از حوزه نظری به حوزه ی عملی کشانند و پس از سرنگونی دولت را به حضرات سلطنت طلبان واگذار کنند. امری که البته تحقق اش خواه از جنبه نظری و دیپلماسی و خواه از جنبه ی عملی و اجرایی دشوارهای بسیاری دارد و در حال حاضر نامحتمل است.
حرف های یک نوکر امپریالیسم
رضا پهلوی می گوید:
«اما اکنون، در این دوره حساس، در این فرصت نو، دو راه پیش ماست: یا نظاره گر و منتظر باشیم تا شاید دیگران، تغییرات دلخواه خود را برای ما رقم بزنند؛»
راستی منظور از «دیگران» چه کسان یا چه دولت هایی است؟ آیا اگر قرار باشد«دیگرانی» قصد داشته باشند که«تغییرات دلخواه خود را» برای خلق ایران رقم زنند آیا این دیگران می توانند جز امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و یا امپریالیسم روسیه باشند؟
اما این مزدور اگر نمی خواهد به این «دیگران» تکیه کند تا وی را «رهبر دوران گذار»( باید خواند جانشین پدرش!) کنند آن گاه چگونه می خواهد« رهبر دوران گذار» شود؟ آیا وی و نیروهایش اساسا عددی در معادلات عینی قدرت در درون جامعه به شمار می آیند که بتوانند تغییری رقم زنند و پس از چنین تغییری وی «رهبر دوران گذار» شود؟ در حقیقت سلطنت طلبان بُرد ناچیزی در برخی از لایه های مرفه ایران دارند. در حالی که کل این لایه ها عجالتا در تغییر و تحولات عینی جامعه خیلی نقشی ندارند و بیشتر نظاره گر هستند آنگاه روشن است که نفوذ ناچیز سلطنت طلبان در میان شان نیز نمی تواند منشاء تغییرات جدی ای گردد.
سخنان وی چنین ادامه می یابد:
«یا اینکه با عزم و اراده ملی، خود، موتور محرک تغییر باشیم؛ و خواست ملت ایران را در میهن مان، و در اتاق های فکر و دالان های قدرت در سراسر جهان، به کرسی بنشانیم. انتخاب من، بدون تردید، گزینه دوم است.»
اینجا تقریبا ته قضیه رو می آید: قرار است جناب رضا خان کوچک با«عزم و اراده ی ملی اش( بخوانیم با بی عزمی و بی اراده گی و نوکر صفتی و وابستگی اش به امپریالیست ها) موتور محرک تغییر باشد»! اما این تغییر چگونه صورت می گیرد؟
به این گونه که خواست سلطنت طلبان را در «اتاق های فکر و دالان های قدرت در سراسر جهان به کرسی» نشاند. به بیان دیگر دارودسته ی سلطنت طلبان پیش بیفتند( که قطعا افتاده اند) و در «اتاق های فکر» و« دالان های قدرت» امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی دنبال اقناع امپریالیست های غربی در مورد توانایی شان برای برقراری «نظم و آرامش و امنیت» پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و کنترل اوضاع باشند.
و بالاخره:
« من بنا به خواست شما آمادگی خود را برای هدایت این تغییر، و رهبری دوران گذار اعلام کرده ام. توان من ناشی از قدرت شماست . نیرویی را که از تداوم مبارزه و اعتراضات حق طلبانه تان می گیرم، در مسیر استقرار دولتی ملی و جلب حمایت حداکثری جهانی برای تحقق آن به کار می بندم.»
اینجا روی سخن وی با امپریالیست هاست و به آنها اطمینان می دهد که وی و دارودسته ی سلطنت طلب و ساواکی هایش آمادگی برای هدایت این تغییر و کنترل دوران پس از سرنگونی را دارد.
گر چه این فرض مطلقا و از بیخ و بن خطاست، اما برای آنی فرض کنیم آنچه رضا پهلوی می گوید یعنی تلاش اش برای«استقرار دولتی ملی» راست باشد( و باز گرچه این مقایسه مع الفارق است اما وی را برای لحظه ای سیهانوک دیگری فرض کنیم!) در این صورت نیازی نبود که نوه ی رضا خان قلدر وارد چنین اشکالی از طرح قضیه( من حاضرم رهبر دوران گذار باشم!) می شد. در واقع در چنین صورتی او جزیی از مخالفین جمهوری اسلامی می بود و می باید متواضعانه در کنار نیروهای آزادیخواه و ملی اعم از لیبرال و دموکرات و چپ در خدمت اتحاد مخالفین می بود و این را که کدام نیرو و دولت موقت، دوران گذار را کنترل کند به انتخاب دموکراتیک این نیروها یعنی جبهه ی متحد این نیروها و خلق ایران واگذار می کرد نه این که همچون دفعات پیشین اش چنین بدود جلو و خود را «رهبر» بخواند و از بقیه بخواهد به وی اقتدا کنند!
ضمنا چنین نیروهایی هیچ نیازی ندارند که در «اتاق های فکر و دالان های قدرت» امپریالیست ها دنبال به کرسی نشاندن«استقرار دولت ملی» باشند. آنها نماینده گان طبقات خلقی ایران هستند و اتکاشان به طبقاتی است که نماینده گی آنها را به عهده دارند و بنابراین توجه شان به مبارزه ی طبقاتی درون ایران و رهبری این مبارزه است و نه به امپریالیست های مرتجع و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل.
نخست این که دولت صهیونیستی نمی تواند حمله نظامی زمینی کند و جمهوری اسلامی را سرنگون سازد. این امر در صورتی که همه ی عوامل دست به دست هم دهند و در بهترین حالت می تواند به وسیله ی امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی صورت گیرد. باید در نظر داشت که سرنگونی جمهوری اسلامی بسیار مشکل تر از سرنگونی صدام و یا معمر قذافی است. جدا کردن بخش هایی از ایران نیز کار ساده ای نیست و نیاز به نیروهای نظامی دارد که به نظر می رسد که جریان های تجزیه طلب و حتی مجاهدین در حال حاضر آن را ندارند.
دوم، در این طرح خلق ایران هیچ کاره است. تنها رویدادها و جنگ بین جمهوری اسلامی و نیروهای متجاوز را نظاره گر خواهد بود. اما صحنه ی مبارزه ی طبقاتی درون ایران بسیار پیچیده است و به نظر نمی رسد که در صورت اجرایی شدن چنین طرحی خلق ایران بیکار بنشیند و تکوین اوضاع به این ساده گی ها باشد که مد نظر سلطنت طلبان است.
سوم، در این طرح خامنه ای و دستگاه رهبری جمهوری اسلامی منفعل و هیچ کاره اند و گویا نشسته اند تا طرحی ریخته شود و سپس اجرایی شود و نهایتا نیرویی مهاجم بیاید و سرنگون شان کند!
خامنه ای و سران سپاه چنان که نشان داده اند اگر در بن بست گیر کنند هر جام زهری را حتی اگر زهر هلاهل هم باشد می نوشند. در مقاطعی از خیزش ژینا جمهوری اسلامی دچار انزوای بین المللی شد و بدجوری در مخمصه قرار گرفت. اما سران حکومت به سرعت در مقابل دولت بایدن عقب نشینی کردند و با دول منطقه به ویژه عربستان سعودی کنار آمدند و خلاصه اقداماتی به عمل آوردند که از این انزوای بین المللی شان کاست. به احتمال زیاد یکی از دلایل مهم - اگر نگوییم مهم ترین دلیل - از هم پاشیدن گروه شش نفری «منشور مهسا» اقدام خود رضا پهلوی برای وارد کردن امیر طاهری یکی از عمال سلطنت طلب به درون گروه بود که موجب مخالفت برخی از اعضا و از هم پاشیدن آن شد؛ و این مدتی پس از زمانی صورت گرفت که جمهوری اسلامی در مقابل بایدن و دولت اش عقب نشینی کرد و می توان حدس زد که یکی از خواست هایش از دولت بایدن همین از هم پاشاندن گروه «منشور مهسا» بود.
بنابراین یکی از مهم ترین عوامل این پازل یعنی دیپلماسی «عقب نشینی» جمهوری اسلامی بر مبنای« حفظ نظام اوجب واجبات است» را باید در محاسبات در نظر داشت. خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه و آخوندهای حاکم بر مبنای مثل «اگر تو دُولی من بند دُولم» عمل می کنند. نباید در ریاکاری، جانماز آبکشی و پستی و دنائت و پلیدی و کاسه لیسی دست کم گرفت شان که به راستی قادرند در این زمینه ها اعجاز کنند! کار به جاهای باریک بکشد( به ویژه زمانی که امیدی به روسیه و چین نداشته باشند) آنها آشکارا به پای امپریالیسم آمریکا سجده هم می کنند و ته کفش اش را هم می لیسند( پنهانی تا کنون بسیار کرده اند!).
اگر قرار باشد امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی بین سلطنت طلبان و ولایت فقیه خواهان، یکی را انتخاب کنند و شرایطی برای انتخاب شان بگذارند باید مطمئن بود که خامنه و دیگر سران حقیر و نوکر صفت جمهوری اسلامی خودشان شرایطی هم که ذلیلانه تر و حقارت بارتر باشد به آن اضافه می کنند و مسابقه ی کثیف نوکری و مزدوری را از سلطنت طلبان می برند.