۱۴۰۳ آبان ۶, یکشنبه

حمله ی نظامی اسرائیل و واکنش جمهوری اسلامی

 
حمله ی نظامی اسرائیل، واکنش جمهوری اسلامی
و پایان یک دور حملات موشکی
 
حملات نظامی اسرائیل
در بامداد روز شنبه 5 آبان حملاتی از جانب اسرائیل به سامانه های پدافندی در اطراف پالایشگاه نفت آبادان، مجتمع پتروشیمی ماهشهر و میدان گازی تنگه بیجار صورت گرفت که منجر به انهدام آنها و کشته شدن چهار نظامی گردید. همچنین اسرائیل حملاتی را به سیستم های پدافند روسی اس – 300 در محل های کلیدی از جمله فرودگاه امام خمینی تهران صورت داده و آنها را تخریب کرده است. جز این ها به چندین پایگاه تولید موشکی سپاه و سایت های نظامی پارچین و پرند حمله کرده و خساراتی به آنها وارد کرده است. با این وصف هدف حملات اسرائیل، سامانه های دفاعی در اطراف پالایشگاه ها و تاسیسات انرژی و نظامی و از جمله تاسیسات تولید موشک بوده است.
جمهوری اسلامی می گوید این حملات از فضای عراق و به وسیله موشک و پهباد صورت گرفته است و در عین این که گسترده بوده اما خسارات قابل توجهی به بار نیاورده است.
پیام حملات اسرائیل
پیام این حملات این بوده است که چنانچه جمهوری اسلامی بخواهد پاسخ حملات اخیر اسرائیل را داده و این درگیری را ادامه دهد، دولت اسرائیل توانایی آن را دارد که با تخریب سامانه های دفاعی جمهوری اسلامی به مراکز انرژِی ایران حمله و به آنها خسارات اساسی وارد کند و به این ترتیب اقتصاد ایران را به فلجی کامل بکشاند. همچنین نظر دولت اسرائیل این بوده که می تواند بی آنکه خساراتی متوجه خود کند به تاسیسات موشکی ایران حمله کرده و آنها را تخریب کند و امکان هر گونه واکنش مهمی را از جانب جمهوری اسلامی به خاک اسرائیل سلب کند.
نکات اساسی این حملات به ظاهر گسترده اما ظاهرا کم ضرر( بر مبنای آنچه جمهوری اسلامی می گوید) این بوده که اولا دولت اسرائیل پاسخی داده است و دوما پاسخی که جمهوری اسلامی لزوما نیاز نداشته باشد که آن را جبران کند و«انتقام سخت» دیگری را در دستور کار قرار دهد و سوما تهدید کرده باشد که چنانچه«پاسخ سختی» در دستور کار قرار دهد گام بعدی احتمالی اسرائیل چه خواهد بود.
شواهد حاکی از آن است که دولت اسرائیل همچون جمهوری اسلامی که دولت اسرائیل را از حملات موشکی خود با خبر می کرد حاکمان کنونی را از طریق واسطه های هلندی از حمله ی خود با خبر کرده است و بنابراین دو دولت مرتجع و جنایتکار در عین کشاکش و دشمنی، لی لی به لالای یکدیگر می گذارند و هوای یکدیگر را دارند.
موضع خامنه ای و جمهوری اسلامی    
تا کنون موضع جمهوری اسلامی پنهان کردن اخبار دقیق صدمات و خسارات وارده از جانب اسرائیل به تاسیسات انرژی و نظامی و مزه پرانی درباره ی حملاتی که آنها را «بی اهمیت» خوانده است بوده است. تا زمان نگارش این متن تصاویر و عکسی از مناطق مورد حمله و آسیب های وارده منتشر نشده است.
خامنه ای نیز در سخنرانی اش نقش«حکیم» را بازی کرد و گفت این حملات را«نه بزرگ و نه کوچک کنیم»، اما ارزیابی در مورد مساله را به ارگان های مسئول سپرد. جالب این که سیاست حاکم اساسا مبنی بر پنهان سازی و دروغ گویی و بی اهمیت جلوه دادن هر حمله ای بوده که بی تردید از جانب دفتر رهبری و شخص خامنه ای به تمامی شبکه ی خبر رسانی جمهوری اسلامی دیکته شده بود.
با وجود این خامنه ای با گفتن «نگوییم چیزی نبود و اهمیتی نداشت» از یک سو می خواهد بگوید که حکومت وی از ترس اش و فرار از پاسخ دادن نبوده که حملات را ناچیز و محدود جلوه داده و بنابراین خامنه ای و حکومت اش قوی و مستحکم اند و چنانچه حملات نظامی اسرائیل واقعا بزرگ بوده باشد قطعا خامنه ای به آنها «پاسخ» خواهد داد؛ و از سوی دیگر جا را حداقل از نظر ذهنی برای نیروهای حزب اللهی در داخل و نیروهای نیابتی در بیرون کشور باز گذارد که فکر«پاسخ سخت» تازه ای را داشته باشند و اگر احتمالا درگیری های حماس و حزب الله با اسرائیل دورهای تازه ای را به وجود آورد بتواند آنها را به حساب «پاسخ» خود بنویسد.
با این حال، مجموع واکنش های حاکمان جمهوری اسلامی و از جمله خود خامنه ای تا حدود زیادی به این معناست که جمهوری اسلامی در مرحله ی کنونی و مستقیما پاسخی به این حملات نخواهد داد و بنابراین حکایت دعواهای خامنه ای و سران سپاه اش با اسرائیل و موشک بازی هایشان حداقل موقتا پایان یافته است.
نکته ی اساسی در مورد مجموع دو دور حملات متقابل اسرائیل و جمهوری اسلامی به یکدیگر وجه نمایشی و نشان دادن قدرت بازدارنده گی و نیز تهاجم دو حکومت به یکدیگر بوده است.
نقش امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی
تا آنجا که صحبت بر سر تقابل مستقیم جمهوری اسلامی با اسرائیل باشد، وجه عمده ی کل این درگیری ها و موشک پرانی ها همین بوده است که تا کنون دیده ایم. و این به این دلیل است که آنان که حاکمان اصلی بر این درگیری اند نه دولت صهونیستی و جنایتکار اسرائیل و نه حکومت مرتجع ولایت فقیه بلکه امپریالیسم آمریکا و شرکایش امپریالیست های غربی به ویژه انگلستان، آلمان و فرانسه هستند. شکی نیست که حملات اسرائیل به غزه و جنوب لبنان و کشتن حدود 43 هزار فلسطینی از کودک و زن و مرد و پیر و جوان و نابودی رهبری حماس و حزب الله جزیی از برنامه امپریالیسم آمریکا( دولت به اصطلاح دموکرات بایدن) و امپریالیست های اروپایی بوده است. بدون موافقت و پشتیبانی آنها امکان نداشت دولت مرتجع اسرائیل دست به چنین حملاتی به غزه بزند و به چنین میزانی قتل عام فلسطینان را راه بیندازد. حمله اسرائیل به غزه و لبنان جزیی از پروژه ی امپریالیستی است و دولت اسرائیل تنها دولت اسرائیل نیست بلکه مجری اوامر امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی در خاورمیانه است. تمامی چاق و چله کردن اسرائیل به وسیله ی امپریالیست ها و برای اجرای مقاصدشان صورت می گیرد و تضادهای اسرائیل با خلق فلسطین تنها یکی از این جنبه های مهم وجودی این دولت است.
بر این پایه، این که آیا قرار است جنگی گسترده بین دو دولت مرتجع اسرائیل و جمهوری اسلامی صورت گیرد و یا خیر نیز در دستان آنهاست و نه در دستان دولت اسرائیل.
با توجه به سیر تضادها در دهه ی اخیر، امپریالیسم آمریکا و دولت های امپریالیستی غرب در حال حاضر برنامه ی جنگ گسترده بین اسرائیل با جمهوری اسلامی که نیاز به مداخله ی آنها را داشته باشد و در شرایط بدتر، تجاوز و سرنگونی جمهوری اسلامی را در دستور کارشان قرار دهد، نداشته و با توجه به تغییرات در سیاست خارجی جمهوری اسلامی و تاکتیک های آن در مورد غزه و لبنان که وجه انفعال و عقب نشینی در آن مشهود است، به این زودی ها نخواهد داشت. این رو ما در اعلامیه ها خود بر این امر تاکید کردیم که به احتمال جنگ گسترده ای رخ نخواهد داد و کار تقابل از یک سلسله حرکات و بازی های نمایشی و خود نشان دادن دو دولت فراتر نخواهد رفت.
«شبه چپ» و دکان سازی
در کنار این ها رویدادهای منطقه و به ویژه تضاد اسرائیل و جمهوری اسلامی هم دکانی شده است برای حرافی و پرمدعایی گروه های «شبه چپ» رویزیونیست و حکمتی- ترتسکیست و خروشچفیست و«مارکسی» که برای این که از یکدیگر کم نیاورند چپ و راست بیانیه صادر کنند و برنامه ی تلویزیونی ردیف کنند و بنشینند و بحث کنند و نظر دهند که چه شده و چه شود اگر چنین و چنان شود. برخی از آنها چنان تلاشی در این زمینه کرده و می کنند که به راستی حیرت انگیز است. به واقع این دوستان دروغین طبقه ی کارگر مشتی حراف و وراج بی خاصیت اند که علاقه ی عجیبی به نشان دادن خودشان دارند!؟   
جنگ افروزان و جنگ خواهان دشمنان خلق ایران هستند
خامنه ای و سران سپاه
با وجود حملات ظاهرا محدود، باید توجه داشت که جاه طلبی های خامنه ای و حکومتیان در منطقه و برپا کردن نیروهای نیابتی به ویژه حزب الله لبنان، موجب این گشته که دولت صهیونیستی و مرتجع اسرائیل( البته به نیابت از امپریالیست ها) به خود اجازه دهد که برنامه ی حملات نظامی به کشور را تدوین و اجرا کند و پیامی هم برای تخریب تاسیسات نفتی ایران در صورت پاسخ جمهوری اسلامی بدهد. جز این ها نخست وزیر این کشور ناتانیاهو جنایتکار و از جلادان خلق فلسطین هم روی منبر رود و برای خلق ایران موعظه کند که هدف اش حاکمان بر کشور است و می خواهد ملت ایران را از شر این حاکمان رها سازد!؟ این ها همه، جز تحقیر خلق ایران چیز دیگری نیست.
از این ها گذشته روشن است که هر گونه خساراتی به هر جایی و از جمله مراکز نظامی و کشتن سربازان، وارد کردن خسارات مالی و تلفات جانی به خلق ایران است. سرباز کشته شده به خانه باز نخواهد گشت و چنانچه ادوات نظامی تخریب شوند جمهوری اسلامی دوباره آن ها را بازسازی خواهد کرد و پول این بازسازی از جیب کارگران و کشاورزان و لایه های میانی جامعه پرداخت خواهد شد.
از این رو هر نوع درگیری ای حتی از نوع محدود آن به ضرر خلق ایران است. بانی این درگیری ها جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای و دفترش به همراه سران سپاه است.
مزدوران سلطنت و تبلیغات چی هاشان
 در سویه ی دیگر باید از دارودسته های مزدور سلطنت طلب پهلوی و فرشگردی ها و ساواکی های پلید نام برد که با سروصدای های بی پژواک شان خواهان این هستند که امپریالیست ها و اسرائیل برنامه تجاوز نظامی و سرنگونی جمهوری اسلامی را در دستور کار قرار دهند و حکومت را برای خدمتگزاری به امپریالیست ها به این دارودسته های مزدور دهند.
در کنار این ها باید از حضرات مفسرین و مبلغین و مروجین با جیره و مواجب یعنی مرتجعین اینترنشنالی و دیگر تلویزیون های سلطنت طلب و امپریالیست غربی نام ببریم که در کنار دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و البته ترامپ عزیزشان سنگر گرفته اند و جُم نمی خورند. حضرات تنها نام ایرانی بودن را دارند اما تا مغز استخوان شان ضد منافع خلق ایران هستند.
دارودسته ی ترتسکیست های کمونیسم حکمتی
جز این ها باید از ترتسکیست های بنده ی سرمایه داران کمپرادور سلطنت طلب، یعنی دارودسته ی«کمونیسم کارگری» به رهبری مزدور حمید تقوایی( یار غار منصور حکمت مزدور اعظم امپریالیسم در گذشته) نام برد؛ اینها نیز سجده گزاران امپریالیست های غربی و تمامی تجاوز های نظامی امپریالیستی شان از افغانستان و عراق و... بوده و هستند. این ها تماما چشم به حمله ی گسترده ی اسرائیل به جمهوری اسلامی دوخته و آماده ی سرنگون کردن جمهوری اسلامی به وسیله دولت اسرائیل  و امپریالیست های غربی و«گوشه ی چشمی» از جانب سلطنت طلبان و امپریالیست ها به خود و دارودسته های خود برای پست و مقام هستند.
حقایق تلخ
ما در اینجا از بی تفاوتی و انفعال بخش هایی از توده ها نسبت به این حملات صحبت می کنیم.
حقیقت تلخ و درد آور این است که بخش هایی از توده ها در مورد مساله ی اساسی اتکا به خود در سرنگونی جمهوری اسلامی و مبارزه برای  برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی دچار کرختی و انفعال شده اند.
جنایات و خیانت های بسیار جمهوری اسلامی به منافع خلق ایران، وضع جنبش ها و مبارزات توده ای(کارگران، کشاورزان، خلق ها، زنان و دانشجویان و...)که علیرغم پیشرفت های بسیار در هر کدام از بخش ها هنوز اتحاد مورد نیاز بین بخش های گوناگون آن به وجود نیامده است، وضع کنونی تعادل قوا بین نیروهای جنبش انقلابی- دموکراتیک با حکومت گران که به هر حال از جهاتی اساسی و کلیدی(به ویژه دارای سازمان و سلاح بودن) به نفع حکومتیان است، وضع رنج آور نیروهای اپوزیسیون چپ انقلابی و مترقی و در کنار این همه تبلیغات مسموم کننده در فضای مجازی و رسانه ها و تلویزیون هایی از قماش اینترنشنال، موجب این کرختی روحیه و لختی واکنش شده است. بخش هایی از توده ها در حالی که دچار تشویش و رنج و ناراحتی و هزاران دلواپسی از حملات نظامی اسرائیل بودند اما آن موضعی فعالی را که شایسته و بایسته است اتخاذ نکردند.
حقیقت تلخ این است که این بخش از توده ها منتظرند نیرویی از خارج بیاید و برای آنها جمهوری اسلامی را سرنگون کند. دیدگاه این بخش ها که می گویند«این ها بروند هر کی می خواهد بیاید» معنایی جز این ندارد که این بخش از توده ها در حال حاضر بیشتر و به هر طریقی می خواهند از شر جمهوری اسلامی راحت شوند تا اینکه خود را عامل اساسی سرنگونی این شر ببیند و بخواهند به جای آن، یک حکومت انقلابی که منافع وی را نمایندگی کند برپا سازد. این دیدگاه تجلی بارز نبود خودباوری و اعتماد به نفس، عرق ملی و روحیه باخته گی در بخش هایی از توده ها از همه ی طبقات جامعه است.            
حقیقت تلخ این است که این بخش از توده ها در جبهه ی مخالف جمهوری اسلامی هیچ نیرویی که قابل اتکا باشد و مبارزات آنها را رهبری کند نمی بیند و از این رو امید واهی به نیروهای خارجی می بندد.
این وظیفه بر دوش ما انقلابیون سنگینی می کند که وضع کنونی این گونه روحیات در میان توده ها را به طور عینی ارزیابی کنیم  و ضمن مبارزه با آن، شرایطی مورد نیازی را که این روحیه می تواند تغییر کرده و به روحیه ای فعال و انقلابی تبدیل شود فراهم کنیم.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
7 آبان 1403
 
 
 

 

 

 

۱۴۰۳ آبان ۴, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(10)

 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(10)
 
بخش نخست
تغییرات در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم - ادامه
 
«فضای باز»، «دموکراسی» و «سوسیالیسم» در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی
 در بخش پیشین ما از دموکراسی های بورژوا – کمپرادوری در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم صحبت کردیم. دموکراسی هایی که هم با استبدادهای سلطنتی و یا دینی و دیکتاتوری های نظامی و غیره تفاوت دارند و هم با دموکراسی بورژوایی اواخر قرن نوزدهم و دهه های نخستین قرن بیستم تا پیش از جنگ جهانی اول.
ما به نمونه هایی از این گونه کشورها در سه قاره اشاره کردیم. در دوره ی کنونی جدا از کشورهایی مانند کره جنوبی و یا ترکیه که در بخش پیش همچون نمونه به آنها اشاره کردیم شاید بتوان برخی از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی را نمونه های مهم این گونه شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری دانست. کشورهایی که در گذشته بیشترشان دیکتاتوری نظامی داشتند و امروزه مدعی « دموکراسی» و دولت های «سوسیالیستی» و سوسیال دموکراتیک مترقی هستند. پرده برداشتن از ماهیت این گونه دموکراسی ها یکی از وظایف ما مائوئیست هاست.
در مورد حکومت این کشورها ما در مقالات گوناگون اشاره کرده ایم. در اینحا بخشی را که در  مورد حکومت این کشورها در اعلامیه مشترک با حزب کمونیست افغانستان به مناسبت اول ماه مه روز جهانی کارگر 2024 نوشته ایم می آوریم:
«همچون دیگر کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم، در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی به دلیل اجرای سیاست های نئولیبرالیستی از یک سو طبقه ی کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش در طی سه دهه اخیر به شدت فقیرتر شده اند و از سوی دیگر مبارزات مسلحانه به وسیله ی احزاب انقلابی پرولتری همچون احزاب کمونیست پرو و کلمبیا و یا احزاب خرده بورژوایی انقلابی در بخشی از این کشورها آغاز، گسترش و یا شدت بیشتری یافته است. در این کشورها امپریالیسم آمریکا نه توان پشتیبانی از دیکتاتورهای مزدور خود و بهبود وضع اقتصادی این کشورها را داشته است و نه توان مقابله با مبارزات توده ای( برای نمونه به مبارزات توده ای در شیلی و یا بولیوی بنگریم)و جنبش های مسلحانه جاری در این کشورها و پیشگیری از به قدرت رسیدن آنها؛ از این رو مجبور به یک عقب نشینی نسبی گسترده گردیده است. این عقب نشینی که از سوی جنبش های توده ای به امپریالیسم تحمیل شده است برای این بوده که بحران اقتصادی و سیاسی این کشورها به سوی مبارزه طبقاتی شدیدتری از آنچه وجود دارد سیر نکند و مبارزات مسلحانه ی توده ای دامنه داری را که در بخشی از این کشورها وجود دارد گسترش ندهد و در نهایت به انقلابات دموکراتیک توده ای گسترده ای در این بخش از قاره ی آمریکا و برقراری جمهوری های دموکراتیک خلق منجر نشود. یعنی درست به آن چیزی که امپریالیسم آمریکا از آن وحشت دارد تبدیل نگردد. شکل عقب نشینی امپریالیسم آمریکا این گونه بوده است که در برخی از این کشورها که وضع اقتصادی آنها بدتر بوده است و یا جنبش های دموکراتیک انقلابی مردمی و احزاب سیاسی انقلابی امکان رشد بیشتری داشته اند، با حفظ ارتش و ژنرال های مزدورش، از برقراری دیکتاتوری های نظامی و یا دولت های نیمه نظامی پرهیز کرده و در کنار آن در مقابل باز شدن فضای سیاسی داخلی واکنش های شدیدی همچون کودتای نظامی نشان نداده و اجازه حرکت و رشد بیشتری به سندیکاها و اتحادیه ها و برخی از احزابی که نمونه ی از حزب سیریزا در یونان هستند داده است. 
نقش این احزاب خواه قدرت را در دست گیرند و خواه بیرون قدرت باشند نقشی همچون سوپاپ اطمینان است. همچنان که در کشورهای امپریالیستی مانند فرانسه زمانی که سرمایه داران امپریالیست از جنبش توده هایی همچون جلیقه زردها و یا بازنشسته گان احساس خطر می کنند ابایی از شدت عمل و سرکوب خونین ندارند، در این کشورها نیز این گونه حکومت ها تا جایی می توانند تحمل شوند و برسرکار بمانند که نخست اقتصاد آنها در چارچوب تقسیم کار بین المللی امپریالیستی باقی بماند و گرایش های ملی گرایانه در اقتصاد تشویق و عملی نشود و دوم وجود این احزاب در قدرت و نیز فضای باز سیاسی منجر به پاگیری طبقه کارگر انقلابی و رشد گروه های انقلابی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی نگردد. از این رو جدا از نرمش های تاکتیکی در مقابل این احزاب در چارچوب های تضادهایشان با جریان های راست و نظامیان، مبارزه ی عمومی با این احزاب رویزیونیست در کشورهایی مانند برزیل و شیلی و بولیوی و اکوادور و... از زمره وظایف مارکسیست - لنینیست - مائوئیست هاست.»
مقایسه ای میان دولت های سوسیالیستی در آمریکای مرکزی و جنوبی با دولت های ملی دهه های پنجاه و شصت
برای اینکه کمی بیشتر کندوکاو کرده باشیم بد نیست مقایسه ای کنیم بین حکومت های «چپ صورتی» و  به اصطلاح سوسیالیستی و یا سوسیال دموکراتیک در این کشورها و حکومت های بورژوازی ملی در کشورهایی مانند اندونزی به رهبری سوکارنو و مصر به رهبری عبدالناصر و ایران به رهبری مصدق.
نگاهی به سیاست های دولت این کشورها در قبال مسائل داخلی و خارجی نشان می دهد که این کشورها علیه امپریالیسم( مصدق علیه امپریالیسم انگلیس در مساله ی ملی شدن نفت، جمال عبدالناصرعلیه امپریالیسم انگلیس و فرانسه بر سر کانال سوئز و سوکارنو علیه هلند و ژاپن برای استقلال اندونزی)  و سیاست هایش به مبارزه پرداختند، اما حکومت های به اصطلاح سوسیالیست کنونی در کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی که قرار است ضد امپریالیست و ضد نئولیبرالیسم باشند، نه به راستی ضد امپریالیست هستند و نه ضد نئولیبرالیسم. بیشتر آنها پس از فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی به بلوک غرب تمایل پیدا کردند و گرایش های «کمونیسم اروپایی» و «چپ نویی» در آنها تقویت شد و منادی بورژوا- کمپرادوریسم شدند( عمدتا در گرایش و وابستگی به امپریالیسم آمریکا و تا حدودی امپریالیسم روسیه). فساد و تباهی از سر و روی بسیاری سران و جناح های حاکم بر بیشتر آنها می بارد. همچنان که افرادی مانند تنگ سیائو پینگ و زائو زیانگ مشتی ملیجک شیفته ی سرمایه داری و امپریالیست های غربی بودند و حاضر به هر خوش رقصی برای امپریالیست ها، بیشتر این ها نیز شیفته ی امپریالیست های غربی و مزدور و رشوه بگیر کمپانی های غربی اند. دزدی و فساد و رشوه گرفتن و قاچاق کوکائین و ... جزو شغل های بخشی از رهبران این جریان های تازه به قدرت رسیده«سوسیالیست» شده است.
 این هم نظرات هشت سازمان مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی در آمریکای لاتین در مورد این گونه دولت ها:
«در امریکای لاتین ورشکستگی حکومت‌های اپورتونیست بورژوازی بزرگ با نمای خارجی فریب‌کارانۀ«چپ» در آرژانتین، برزیل، ال سالوادور، اکوادور، اروگوئه، نیکاراگوئه، ونزوئلا، بولیوی و غیره، به طور فزاینده ای امواج بزرگ‌تر اعتراضات توده‌ ای تولید می‌کند و تخم جنگ خلق می‌کارد. دولت‌های کهن بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگِ اجیرِ امپریالیسم، عمدتاً امپریالیسم یانکی، پروسۀ تجزیۀ حاد و شتابان را تجربه می‌کنند و یکی یکی فرو می‌پاشند. این‌ها بخشی از ارتجاع سطح بالای این دولت‌های نیمه مستعمراتی- نیمه فئودالی کهن با افزایش حکومت‌های فاشیستی و گرایش برای کودتاهای پیش‌گیرانۀ ضد انقلابی علیه شورش‌های قهرآمیز مردمی در مقابله با افزایش کمرشکن استثمار و سرکوب‌گری برای محفوظ ساختن امپریالیسم از بحران اقتصادی عمیق و محفوظ نگاه داشتن طبقات بورژوازی و اربابان زمین‌دار بزرگ از بحران سلطه و جلوگیری از آغاز جنگ خلق‌های بیش‌تر، هستند.»( 1)
تاثیر از بین رفتن ابرقدرت سوسیال امپریالیسم شوروی در عقب نشینی آمریکا
یکی از عوامل موثر در ایجاد این گونه دولت های به اصطلاح سوسیالیستی که بخشی از سران آن یا از اتحادیه های کارگری آمده اند و یا از گروه های مبارز چریکی و به فساد متهم شده اند( در برزیل لولا داسیلوا رهبر اتحادیه فلز کاران و سپس حزب کارگر برزیل و همچنین دیلما روسف و نیز در بولیوی مورالس)، از بین رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی است که در بالا اشاره کردیم. در گذشته سوسیال امپریالیسم شوروی با داشتن واسطه ی مانند فیدل کاسترو و دولت کوبا و نیز احزاب رویزیونیست می توانست در این جنبش ها نافذ باشد و آنها را زیر کنترل خود در آورد. اما پس از این که این کشور از بین رفت و جای خود را به امپریالیسم روسیه و جمهوری های به اصطلاح مستقل داد، آن خطری که از جانب سوسیال امپریالیسم شوروی حس می شد که با آمدن «شبه چپ» ها آنها را وابسته ی خود کند، دیگر حس نمی شد. و تازه اگر امپریالیسم روسیه می توانست نقشی در جذب نیروهای حاکم بر این کشورها( برای نمونه ونزوئلا) اجرا کند این نقش غیر قابل مقایسه با سوسیال امپریالیسم شوروی بود که حزب حاکم اش خود را «کمونیست» و نظام اش را «سوسیالیستی» می خواند. به این ترتیب از بین رفتن سوسیال امپریالیسم شوروی نقش معینی در عقب نشینی امپریالیسم آمریکا در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی از حکومت های نظامی به شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری داشت.
آنچه در این مورد می توانیم بیفزاییم کعبه ی آمال و آرمانشهرشدن این گونه کشورها برای«شبه چپ» رویزیونیستی و خروشچفیستی و نیز ترتسکیستی و «چپ نویی» است. دو نکته مهم تر از دیگر نکات در این مورد توجه را جلب می کند.
یکی آرزوی این گونه «شبه چپ» ها برای گذار به چنین دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری و امپریالیسم زده است و دوم آمال آنها برای به قدرت رسیدن مانند برزیل و یا شیلی و ونزوئلا و برخی دیگر از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی.
 در حقیقت شعارهایی مانند «حکومت شورایی» و «اداره ی شورایی» و غیره که برخی از این گروه ها همچون خروشچفیست های راه کارگر و پوشالی ورشکستگان ترتسکیست یعنی دارودسته های کمونیسم حکمتی – امپریالیستی و خطوط «رسمی» و «غیررسمی» احزاب حکمتیست علم می کنند و پیرامون آن مانور می دهند و بدتر آن را در مقابل دیکتاتوری پرولتاریا و نقش رهبری حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر در دیکتاتوری پرولتاریا قرار می دهند( مقایسه و تقابلی بی معنا) یک مشت ایده آل بی خاصیت است، زیرا با راه هایی که این گروه ها در پیش گرفته اند یعنی«مبارزه مسالمت آمیز» و «گذارطلبی» و غیره اساسا تغییری اساسی در نظام به وجود نمی آید که بتوان از پس از آن از برقراری «حکومت شوراها» صحبت کرد. همچنان که اکنون در هیچ کشور آمریکای جنوبی و مرکزی انقلابیون طبقه ی کارگر حکومت را در دست ندارند بلکه بیشتر این ورشکسته گان و تغییر ماهیت داده های خرده بورژوا مشهور به «چپ صورتی» هستند که زمانی در گروه های انقلابی مسلح می جنگیدند و یا در اتحادیه های کارگری با سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور در مبارزه بودند اما امروز که قدرت را در دست دارند بسیاری شان گوی فساد و تباهی را از یکدیگر ربوده اند. نمونه ی بارز این نوع گروه ها در ایران هم سازمان انقلابی چریک های فدایی خلق بود که اکثریت آن( نخست «اکثریت» و پس از دوره ای«سازمان اقلیت») به رویزیونیست تبدیل شدند و برخی دنباله روی حزب توده و برخی دیگر دنباله روی جریان های رویزیونیستی غربی گردیدند. 
کشورهای افریقایی 
گونه ای مقایسه میان آسیا و آمریکای جنوبی و مرکزی با افریقا نشان می دهد که اولا وضع اقتصادی – اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشورهای افریقا در مجموع عقب مانده تر از کشورهای آسیایی و آمریکای جنوبی و مرکزی است و دوما آن جنبش چپ( و بعدها پارتیزانی) که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم تقریبا در بیشتر آمریکای جنوبی و مرکزی وجود داشت در افریقا به آن شکل وجود نداشت و عمدتا از اوائل دهه ی شصت به این سو و به ویژه پس از انقلاب الجزایر و کنگو تا حدودی به وجود آمد و گسترش یافت و این ها نیز بیشتر چپ هایی بودند که وابسته به سوسیال امپریالیسم شوروی بودند( آنگولا، موزامبیک و...). اکنون در بیشتر کشورهای افریقایی دیکتاتوری حاکم است و حتی همین دموکراسی بورژوا- کمپرادوری نیز وجود ندارد.  
ناموزونی در وضع سیاسی کشورهای زیرسلطه
جدا از این گونه دموکراسی های بورژوا - کمپرادوری کشورهایی دیگری وجود دارند که همین دموکراسی بی بو و خاصیت را نیز ندارند و همان دیکتاتوری های عریان و آشکار پیشین را در اشکال نظامی،عشیره ای و قبیله ای و طایفه ای و یا اشکالی از استبداد دینی و یا سلطنتی دارند. بیشتر کشورهای عربی در خاورمیانه( مصر، اردن، سوریه، عربستان سعودی و عراق و کشورهای حاشیه ی خلیج فارس) و همچنین با تفاوت هایی کشورهای بلوک شرقی مانند کره شمالی و کوبا از آن زمره اند.
پایان بخش نخست 
هرمز دامان
نیمه دوم مهر 1403
یادداشت
1-   از اعلامیۀ مشترک احزاب و سازمان های مائوئیست به مناسبت اول می 2018 با نام
«پـرولـتـرهـای هـمـه کـشـورهـا مـتـحـد شـویـد!»

امضا کنندگان:
1 – حزب کمونیست برزیل(جناح سرخ)
2 – حزب کمونیست پرو- پی سی پی
3 - حزب کمونیست اکوادور(خورشید سرخ)
4 - جناح سرخ حزب کمونیست شیلی
5 - سازمان مائوئیستی برای ساختمان مجدد حزب کمونیست کلمبیا
6 - هستۀ انقلابی برای بازتأسیس حزب کمونیست مکزیک
7 - جبهۀ انقلابی مردم بولیوی(مارکسیست- لنینیست- مائوئیست)
8 - کمیتۀ درفش سرخ- اف آر جی



۱۴۰۳ آبان ۳, پنجشنبه

درباره شناخت(16)

 
درباره شناخت(16)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
دیالکتیک و اکلکتیسم(پاره ی دوم)
 
در پاره ی نخست دیالکتیک و اکلکتیسم به نظریه اکلکتیستی و فشرده ای از تاریخ آن و همچنین نقد آن پرداختیم. در پاره ی دوم مهم ترین بخش نظرات لنین را درباره ی اکلکتیسم  ونقد نظرات ترتسکی و بوخارین می آوریم. این نظرات در مقاله ی بار دیگر درباره ی اتحادیه ها درباره ی لحظه ی کنونی و درباره ی اشتباهات رفقا بوخارین و ترتسکی (1920) در جلد یازدهم منتخب آثار لنین به فارسی در دوازده جلد، چاپ مسکو با برگردان محمد پورهرمزان ص 134- 181موجود است. گفتنی است که گزیده هایی که از این بخش ها در برخی از مجموعه گفته های لنین درباره ی ترتسکی موجود است، کامل نیست و بخش اصلی نظرات لنین را که درباره ی اکلکتیسم بوخارین است ندارد. 
 
لنین درباره ی دیالکتیک و اکلکتیسم
در بخش سیاست و اقتصاد - دیالکتیک و اکلکتیسم مقاله ی مورد اشاره لنین می نویسد:
«هر دوی آنها(ترتسکی و بوخارین ) مرا سرزنش می کنند که مساله را«عوض می کنم»یا برخورد «سیاسی» دارم و آنها برخورد «اقتصادی». بوخارین حتی این نکته را در تزهای خود قید کرده و کوشیده است از هر دو طرف مناقشه «بالاتر قرار گیرد»: من این و آن را متحد می سازم.
نادرستی فاحش و زننده ی تئوریک. من در سخنرانی خود تکرار کرده گفتم: سیاست فشرده  اقتصاد است، - زیرا قبلا این سرزنش نامناسب را از بابت برخورد سیاسی من، شنیدم که در زبان مارکسیست به کلی غیر مجاز است. سیاست نمی تواند بر اقتصاد اولویت نداشته باشد. قضاوت دیگر به معنای فراموش کردن الفباء مارکسیسم است.
ممکن است که ارزیابی سیاسی من نادرست باشد؟ این را بگویید و ثابت کنید، اما گفتن ( و یا به طور غیرمستقیم مجاز شمردن این فکر) که برخورد سیاسی هم ارج  برخورد«اقتصادی» است و می توان « این و آن» را برگزید، این به معنای فراموش کردن الفباء مارکسیسم است.
به عبارت دیگر، برخورد سیاسی به این معناست: اگر به اتحادیه ها برخورد نادرست بکنی، این عمل حکومت شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا را به نابودی می کشاند.( جدا شدن حزب از اتحادیه ها در شرایطی که حق با حزب نباشد، حتما حکومت شوروی را در چنین کشور دهقانی مانند روسیه ساقط خواهد کرد.) می توان( و باید) این نظریه و داوری را مورد رسیدگی  دقیق و مشروح قرار داد، یعنی مورد بررسی و مداقه قرار داد و این مساله را حل کرد که این برخورد صحیح است یا ناصحیح. گفتن اینکه: من برای برخورد سیاسی شما« ارزش قائل»، ولی این برخورد فقط سیاسی است وما به برخورد اقتصادی هم نیازمندیم، به آن معناست که کسی بگوید: من برای نظریه شما  در این باره که ضمن اقدامی گردن خود را می شکنید « ارزش قائلم» ولی این نکته را هم در نظر بگیرید که بهتر است انسان سیر و ملبس باشد تا گرسنه و برهنه.
 بوخارین از نظر تئوری به سوی اکلکتیسم جهش کرده، موعظه می کند که برخورد سیاسی و اقتصادی توام گردد.
 ترتسکی و بوخارین مطلب را چنین وانمود می سازند که ما به فکر تولید هستیم و شما فقط سنگ دموکراسی صوری را به به سینه می زنید. این تصویر و توصیف نادرست است، زیرا مساله تنها چنین مطرح است( و از نظر مارکسیستی می تواند مطرح باشد) که بدون برخورد صحیح سیاسی ، طبقه ی معین سلطه و سیادت خود را حفظ نخواهد کرد و در نتیجه نخواهد توانست مساله ی تولید خود را هم حل کند.»( ص 151- 152- تمامی تاکیدها از لنین است)
 همچنین لنین می نویسد:
«1) فراموشی مارکسیسم را که در تعیین نادرست نظری، در تعیین التقاطی برخورد سیاست به اقتصاد بیان شده است.» (همانجا ص 153)
***
 لنین در بخش دیگری که در ادامه ی همان بخش می آید و دیالکتیک و اکلکتیسم - «مکتب» و « دستگاه» نام دارد( ص 160) بحث پیشین را ادامه داده و پس از اشاره به استعداد تئوریک بوخارین و این که وی  علاقه دارد که « در هر مساله ریشه های تئوریک آن را جستجو کرده و پیدا نماید» و اهمیت این مساله در پی بردن به اشتباهات سیاسی، می نویسد:
« رفیق بوخارین بر حسب این تمایل خود به تعمیق تئوریک مساله از بحث سی ام دسامبر و شاید پیش از آن بحث را در همین مسیر می اندازد.
 رفیق بوخارین در تاریخ سی ام دسامبر می گفت: « من مطلقا لازم و ضرور می شمارم و ماهیت تئوریک آنچه که این جا «فراکسیون واسط» یا ایدئولوژی آن می نامم و برای من کاملا مسلم است که نباید این جهت سیاسی را دور انداخت و نه این جهت اقتصادی را...»...
ماهیت تئوریک آن اشتباهی که رفیق بوخارین در اینجا می کند آن است که رابطه ی متقابل دیالکتیکی میان سیاست و اقتصاد را( که مارکسیسم به ما می آموزد) با اکلکتیسم عوض می کند.« هم این و هم آن»،« از یک طرف و از طرف دیگر»- این موضع تئوریک بوخارین است. این همان اکلکتیسم است. دیالکتیک ایجاب می کند که تناسب و رابطه ی متقابل در رشد مشخص آنها به طور همه جانبه در نظر گرفته شود، نه این که تکه ای از این و تکه ی دیگری از آن بگیرند...
این نکته در مثال« واسط» هم مسلم است. واسط مفید و لازم است اگر چنانکه قطار حزبی در سرازیری نابودی و انهدام افتاده باشد. این نکته مسلم است. بوخارین وظیفه ی « واسط» را با گرفتن تکه ای از زینویف و تکه ی دیگر از ترتسکی به طور اکلکتیستی مطرح ساخته است. بوخارین می بایست به عنوان «واسط» مستقلا تعیین می کرد که اشتباه این یا آن، اینها یا آنها چیست و در کجا و چه وقت روی داده است و اشتباه تئوریک و نظری، یا اشتباه دور از نزاکت سیاسی، یا اشتباه فراکسیونی در سخنرانی، یا اشتباه اغراق و گزافه گویی و غیره است و با تمام نیرو به هر چنین اشتباهی بنازد. بوخارین این وظیفه ی « واسطی » خود را نفهمید و یکی از دلایل آشکار آن این است:..»( همانجا، ص 161-160)
« اگر « واسط» اکلکتیستی است، اشتباهاتی را نادیده می گیرد، از اشتباهات دیگر یاد می کند؛ درباره اشتباهات سی ام دسامبر سال 1920 در مسکو در برابر هزاران تن از کارکنان حزب کمونیست روسیه از سراسر کشور سکوت اختیار می کند؛ درباره ی اشتباهات سوم ژانویه ی سال 1921 در پیتر سخن می گوید. اگر« واسط» دیالکتیکی است، باید با تمام نیروی خود به هر اشتباهی که در طرفین یا در همه ی طرف ها می بیند، حمله کند. ولی بوخارین این کار را نمی کند. او  حتی در صدد نیست جزوه ی ترتسکی را از نقطه نظر سیاست تکان دهی مورد بررسی قرار دهد. او فقط درباره ی آن سکوت می کند.و تعجب ندارد که چنین ایفای نقش واسط همه را به خنده می اندازد.
 و بعد . در صفحه ی هفتم همان سخنرانی بوخارین در پتروگراد می خوانیم:
« اشتباه رفیق ترتسکی آن است که به قدر کافی از مکتب کمونیسم دفاع نمی کند.»
در بحث سی ام دسامبر بوخارین چنین قضاوت می کند:
« رفیق زینویف می گفت، اتحادیه ها مکتب کمونیسم هستند و ترتسکی می گفت که اتحادیه ها- دستگاه اداری- فنی مدیریت تولید است. من هیچ دلیل منطقی نمی بینم که ثابت کند نه اولی درست است و نه دومی: هر دوی این احکام و توام ساختن هر دوی آنها درست است.»...
همان فکر در تز ششم بوخارین و «گروه» یا « فراکسیون» وی دیده می شود: « ... از یک طرف، آنها( اتحادیه ها) مکتب کمونیسم هستند،... از طرف دیگر، انها – و ضمنا به طور روزافزون- بخشی از خود دستگاه اقتصادی و دستگاه قدرت دولتی به طور کلی به شمار می روند...»
و اشتباه اصلی تئوریک رفیق بوخارین  در همین جاست، و اکلکتیسم( که به ویژه میان سازندگان سیستم های فلسفی گوناگون «مد روز» و ارتجاعی رواج دارد) جایگزین دیالکتیک شده است.»( ص 163) 
رفیق بوخارین از دلایل« منطقی» سخن به میان می آورد. تمام بحث وی نشان می دهد که او – شاید ناآگاهانه – طرفدار منطق فورمال ( صوری- مترجم) یا اسکولاستیک( ملانقطی فاضل مابانه) است نه طرفدار منطق دیالکتیک یا مارکسیستی. برای روشن ساختن این مطلب از ساده ترین مثال که خود رفیق بوخارین آن را آورده است، شروع می کنم. در بحث سی ام دسامبر او می گفت:
 « رفقا، بحث و جدل هایی که در این جا جریان دارند، خاطراتی تقریبا با چنین مشخصاتی در شما برمی انگیزند: دو نفر می آیند و از همدیگر می پرسند استکان چیست که روی تریبون است. یکی می گوید: « این استوانه ی شیشه ای است، و لعنت بر کسی که بگوید که چنین نیست». دومی می گوید: استکان وسیله ای برای نوشیدن است، و لعنت بر کسی که بگوید چنین نیست.» ...
 به طوری که خواننده ملاحظه می کند، بوخارین با این مثال می خواست زیان کوته نظری و یک سویه بودن را برای من توضیح دهد. من این توضیح را با سپاسگزاری می پذیرم و برای آنکه عملا سپاسگزاری خود را ثابت نمایم با توضیح ساده و عامه فهم پاسخ می دهم که وجه تمایز اکلکتیسم با دیالکتیک چیست.
استکان مسلما هم استوانه شیشه است و هم وسیله ای برای نوشیدن. ولی استکان علاوه بر این دو خصوصیت یا کیفیت یا جانب، خصوصیات، کیفیات، جوانب، مناسبات متقابل بی نهایت زیاد و« وسایل ارتباط» دیگر با بقیه ی جهان دارد. استکان یک چیز سنگینی است که می تواند آلتی برای پرتاب کردن باشد. استکان می تواند به عنوان پرس- پاپیه به عنوان محلی برای نگهداری پروانه به درد بخورد، استکان می تواند به عنوان کنده کاری هنری یا نقاشی شده، کاملا صرف نظر از اینکه برای نوشیدن مایعات به درد می خورد یا نه، از شیشه ساخته شده باشد یا نه، به شکل استوانه است یا اصلا چنین شکلی ندارد و قس علیهذا، یک چیز قیمتی باشد.
اما بعد، اگر من حالا به استکان به عنوان وسیله ی نوشیدن احتیاج دارم، برایم ابدا مهم نیست که شکل آن کاملا استوانه و خودش واقعا از شیشه باشد، در مقابل  مهم آن است که ته آن ترک نداشته باشد و هنگام استفاده از آن لب ها را زخمی نکند و قس علیهذا. اگر استکان برایم نه برای نوشیدن بلکه به عنوان یک استوانه ی شیشه ای مورد احتیاج باشد، آن وقت استکانی هم که  ته آن ترکیده و حتی اصلا ته نداشته باشد و غیره و غیره ، به درد می خورد.
منطق صوری که در مدارس به آن بسنده می شود( و باید- با اصلاحاتی – برای کلاس های پایین مدارس اکتفاء شود) صفات ظاهری را می گیرد و به پیروی از این شیوه ی به معمولی ترین مشخصات یا به مشخصاتی که بیش از همه چشمگیر است توجه دارد و به همین بسنده می کند. اگر در این ضمن دو یا چند صفت مختلف گرفته شوند و کاملا به طور تصادفی متحد گردند( هم استوانه شیشه ای و هم وسیله ی نوشیدن) آن وقت ما صفت اکلکتیستی را به دست می آوریم که جوانب مختلف شی را نشان می دهد و بس.
 منطق دیالکتیکی طلب می کند که ما پا را فراتر نهیم. برای درک واقعی هر چیزی باید همه جوانب، همه ی روابط و «وسایل ارتباط» آن را فرا گرفته و بررسی کرد. ما هرگز کاملا به این هدف نمی رسیم، ولی خواست فراگیری و بررسی همه جانبه، ما را از اشتباهات و از جمود و کرختی برحذر می دارد. این اولا. ثانیا، منطق دیالکتیکی ایجاب می کند که هر چیزی در جریان رشد آن،( به طوری که گاهی هگل می گوید) « در حال حرکت خودی» و تغییر و تحول در نظر گرفته شود. این نکته در مورد استکان زود درک نمی شود، ولی استکان هم بلاتغییر نمی ماند و به ویژه تخصیص استکان و مورد استعمال آن، رابطه ی آن با دنیای اطراف خود تغییر می کند. ثالثا، تمامی پراتیک انسانی باید به عنوان معیار حقیقت و هم به عنوان بیانگر عملی روابط شی یا آنچه که برای انسان لازم و ضرور است وارد «تعریف» کامل شیء شود. رابعا، منطق دیالکتیک می آموزد، همان طوری که پلخانف فقید به دنبال هگل دوست داشت بگوید، که «حقیقت مجرد وجود ندارد، حقیقت همیشه کنکرت و مشخص است.» ...
بدیهی است که من به همه مفاهیم منطق دیالکتیکی اشاره نکردم، ولی فعلا همین هم کافی است. می توان از استکان به اتحادیه ها و به پلاتفورم ترتسکی پرداخت.
بوخارین می گوید و در تزهای خود می نویسد:« از یک طرف، مکتب و از طرف دیگر دستگاه». اشتباه ترتسکی در آنست که « از جنبه ی مکتب به قدر کافی دفاع نمی کند» ... زینویف هم دفاع اش از « جنبه» دستگاه کافی نیست.
چرا این شیوه ی تفکر و قضاوت بوخارین اکلکتیسم کرخت و فاقد مضمون است؟ برای آنکه بوخارین ذره ای تلاش از خود نشان نمی دهد که مستقلا از زاویه ی دید خود همه ی تاریخ این اختلاف نظر، همچنین تمام برخورد به مساله و تمامی طرح آن- یا اگر بخواهید تمامی جهت طرح مساله را در این موقع، در این اوضاع و احوال مشخص تحلیل کند. ( مارکسیسم یعنی منطق دیالکتیکی مسلما آن را طلب می کند). بوخارین ذره ای تلاش در این راه از خود نشان نمی دهد! او  بدون کوچکترین بررسی مشخص، با تجریدهای صرفا کلی برخورد می کند و تکه ای از زینویف و تکه ی دیگر از ترتسکی می گیرد. این همان اکلکتیسم است.
برای توضیح بیشتر مثالی می زنم. من درباره ی قیام کننده گان و انقلابیون چین جنوبی چیزی نمی دانم( به جز دو سه مقاله سون یات سن و چند کتاب و مقالات روزنامه ها که سال ها پیش آنها را خوانده ام) چون در آنجا قیام ها برپاست لابد میان چینی شماره یک که می گوید – قیام محصول شدیدترین مبارزه ی طبقاتی است که همه خلق چین را در بر گرفته است، و چینی شماره 2 که می گوید – قیام هنر است، مناقشه و جدل هست. من می توانم چیزی بیشتر ندانم و تزهایی مانند تزهای بوخارین را بنویسم:« از یک طرف... از طرف دیگر». یکی « جنبه»ی هنر را و دیگری « جنبه ی تشدید» را و الخ به قدر کافی در نظر نگرفته است. و این ، اکلکتیسم کرخت و فاقد مضمون خواهد بود، زیرا در آن بررسی مشخص اختلاف موجود، مساله ی موجود، برخورد موجود به آن نیست و قس علیهذا.
اتحادیه ها- از یک طرف، مکتب - از طرف دیگر، دستگاه- از طرف سوم، سازمان زحمتکشان – از طرف چهارم، سازمان تقریبا فقط کارگران صنعتی- از طرف پنجم، سازمان تولید و غیره و غیره است. بوخارین هیچ گونه تحلیل مستدل و مستقل ندارد و ذره ای از این تحلیل مشاهده نمی شود که چرا باید دو «جانب» اول مساله یا شی را گرفت، نه جانب سوم، چهارم، پنجم و غیره و غیره را. از این رو هم تزهای گروه بوخارین از سرتا پا حرف پوچ و توخالی الککتیستی است. بوخارین تمامی مساله ی تناسب « مکتب» و « دستگاه» را از ریشه و اساس نادرست، اکلکتیستی، مطرح می کند.
برای طرح درست این مساله باید از تجریدهای پوچ به بحث و نزاع مشخص یعنی به این مناقشه پرداخت. این بحث را هر طوری که می خواهید بگیرید، آن طوری که در کنفرانس پنجم اتحادیه های سراسر روسیه پیدا شد یا آن طوری که خود ترتسکی در جزوه – پلاتفرم 25 دسامبر خود آن را مطرح ساخت و به آن جهت داد – و شما خواهید دید که تمام برخورد ترتسکی و تمام سمتگیری او نادرست است. او آنچه را که باید و می توان به اتحادیه ها به مثابه مکتب نزدیک شد هم وقتی که موضوع « تردیونیونیسم» شوروی» مطرح است، هم وقتی که صحبت از تبلیغات تولیدی به طور کلی است، و هم وقتی که مانند ترتسکی مساله را درباره ی« جوش دادن» درباره ی شرکت اتحادیه ها در اداره امور تولیدی مطرح کنی، نفهمیده است. و در این مساله ی اخیر، همان گونه که در جزوه – پلاتفرم ترتسکی مطرح شده نادرستی ناشی از عدم درک این نکته است که اتحادیه ها مکتب مدیریت اداری- فنی تولید هستند. اتحادیه ها نه « از یک طرف، مکتب و از طرف دیگر، چیز دیگرند»، بلکه از همه جهات در این بحث، در این طرح مساله به وسیله ی ترتسکی مکتب، مکتب اتحاد، مکتب همبستگی، مکتب دفاع از منافع خود، مکتب سیادت، مکتب مدیریت هستند. رفیق بوخارین به جای این که این اشتباه بنیادی ترتسکی را درک کند و اصلاح کند، حک و اصلاح مضحکی کرده و گفته است: « از یک طرف، از طرف دیگر».
اما از اقدام ترتسکی و بوخارین آش شله قلمکاری از اشتباهات سیاسی در برخورد به مساله، قطع رابطه بخش و تسمه های محرک وسط، پرش از پایین به سوی«مدیریت»، حرکت عبث و بیفایده و حرکت هرز درآمد. منشاء تئوریک اشتباه سیاسی، - چون بوخارین مساله را از نظر منشاء تئوریک با « استکان» خود مطرح کرده است،- روشن است. اشتباه تئوریک - در این مورد- اشتیاه گنوستولوژیک( ادراکی، معرفتی- م) بوخارین عبارت است جایگزین ساختن اکلکتیک به جای دیالکتیک. بوخارین با طرح اکلکتیکی مساله به کلی سردرگم شده و گفته های خود را تا سندیکالیسم کشانده است. اشتباه ترتسکی یکجانبه بودن، ابراز شور و ذوق و مبالغه و لجاجت است. پلاتفورم ترتسکی عبارت از این است که استکان وسیله ای برای نوشیدن است، حتی اگر این استکان ته نداشته باشد.( مطالب بازگو شده از صفحات160- 168 است،تمامی تاکیدها از لنین است)
در کتاب های دیگر لنین از جمله دولت و انقلاب نیز به اکلکتیسم اشاره شده است. در زیر بخشی را که از این کتاب در پاره ی نخست این مقاله آوردیم بازگو می کنیم:
التقاط بین انقلاب قهری و زوال دولت دیکتاتوری پرولتاریا
«معمولا این دو را به کمک شیوه ی اکلکتیسم جمع می کنند، یعنى بى‌مسلکانه و سفسطه‌ جویانه به دلخواه خود(یا براى خوش آمدن خداوندان مکنت) مطالبى را از فلان یا بهمان مبحث بیرون می کشند و ضمنا از صد مورد در ٩٩ مورد، و شاید هم بیشتر، همان موضوع «زوال» را در نخستین صف قرار می دهند. اکلکتیسم جایگزین دیالکتیک می شود؛ در مطبوعات رسمى سوسیال دمکراتیک زمان ما، این از عادى‌ترین و شایع ترین پدیده‌هایى است که در مورد مارکسیسم مشاهده می شود. یک چنین جایگزین نمودنى البته تازگى ندارد و حتى در تاریخ فلسفه کلاسیک یونان هم دیده شده است. وقتى بخواهند اپورتونیسم را بنام مارکسیسم جا بزنند بهترین راه براى فریب توده‌ها این است که اکلکتیسم به عنوان دیالکتیک وانمود شود، زیرا به این طریق رضایت خاطر کاذبى فراهم می شود و گویى همه اطراف و جوانب پروسه همه تمایلات تکامل، همه تأثیرات متضاد و غیره ملحوظ گشته است و حال آنکه این شیوه هیچ گونه نظریه انقلابى و جامعى براى پروسه تکامل اجتماعى بدست نمی دهد.»( تاکیدها از ماست)
م- دامون
مهر 1403
 

۱۴۰۳ مهر ۳۰, دوشنبه

درباره ی مبارزه ی خلق فلسطین و احتمال جنگ دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها با حکومت مرتجع ولایت فقیه در ایران


 
 
در مورد مساله ی احتمال جنگ دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها
با حکومت مرتجع ولایت فقیه در ایران
 
یک - نقطه عزیمت ما برای هر تحلیلی مبارزه ی طبقاتی و در شرایط کنونی، جنبش انقلابی- دموکراتیک طبقات انقلابی و مترقی خلق ایران است که علیه حکومت ولایت فقیه و برای سرنگونی آن و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی در ایران مبارزه می کنند. تمامی تلاش ما باید معطوف به تکامل این جنبش انقلابی دموکراتیک و ایجاد حزب کمونیستی( مائوئیستی) طبقه ی کارگر و تامین رهبری طبقه ی کارگر بر این جنبش انقلابی و تلاش برای برپایی جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر گردد.
 
دو- یکی از مواضع این جنبش انقلابی- دموکراتیک که بر ضد حکومت ولایت فقیه است و برای سرنگونی آن مبارزه می کند، علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی است که در جنگ کنونی علیه توده های فلسطین در غزه و تجاوز اسرائیل به لبنان مجموعا بیش از 42 هزار نفر توده های فلسطینی را که حداقل نیمی از آنان کودکان و زنان بوده اند کشته اند.
این مواضع باید در شعارها و پشتیبانی معنوی و عملی( گردهمایی و راهپیمایی به نفع خلق فلسطین و لبنان با شعارهایی به نفع این خلق و در عین حال در مخالفت با حکومت مرتجع جمهوری اسلامی در هر کجا که ممکن و مقدور باشد) از جنبش خلق فلسطین و خلق لبنان در ایران و در کشورهای دیگر خود را نشان دهد.
 
سه - با توجه به روی کار آمدن جریان های ارتجاعی همسو با حکومت جمهوری اسلامی مانند حزب الله در لبنان و یا تا حدودی هم سو مانند حماس در غزه، حس همدردی طبقات انقلابی خلق ایران با خلق فلسطین و لبنان تا حدودی در سایه قرار گرفته است. موضع توده های مردم که در مخالفت با جمهوری اسلامی به مخالفت با حزب الله و حماس کشیده شده است، در حالی که عناصری از جوانب درست را دارد اما تا حدود زیادی خود به خودی و احساسی و دارای جوانب نادرست نیز هست.
افزوده یکم
جدا از مخالفت با جمهوری اسلامی و حزب الله و حماس و دیگر سازمان های ارتجاعی مذهبی مورد پشتیبانی جمهوری اسلامی، نفرت مردم از جمهوری اسلامی به حدی است که هر گونه پشتیبانی ظاهری و دروغین این حکومت از این سازمان ها را به نادرست، پشتیبانی از خلق فلسطین و یا لبنان می گیرند( در واقع پشتیبانی این حکومت نخست از حزب الله لبنان و سپس از حماس و دیگر گروه ها برای پیشبرد اهداف جاه طلبانه و از سوی دیگر برای بقای خویش است و نه خلق فلسطین). این در حالی است که جمهوری اسلامی و دارودسته ی آخوندهای مرتجع و سران پاسدار ایضا مرتجع هیچ ربطی به خلق فلسطین ندارند.
با توجه به این نکات، موضعی که در بالا از آن صحبت شد به گونه ای خود به خودی به وسیله ی طبقه ی کارگر و توده های مردم اتخاذ نمی شود و نیاز به کار آگاهگرانه دارد. ذهن طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان ایران پاک است و آنان از موضع گیری بر ضد خلق فلسطین و به نفع دولت صهیونیستی اسرائیل به دور هستند.
نیاز به توضیح مداوم مواضع درست و اصولی برای طبقه ی کارگر و توده ها و نیز چرخش هایی در اوضاع است تا به مرور تغییری در آگاهی توده ها صورت گرفته و احساسات شریف و پاک توده ها و همدردی عمیق شان با خلق فلسطین و لبنان و توده های ستمدیده ی عرب دوباره رو آید و بتوانند مواضع درستی اتخاذ کنند. 
افزوده ی دوم
در حال حاضر صحبت از پشتیبانی کردن از خلق فلسطین می تواند با مخالفت بخش هایی از  توده ها روبرو گردد، زیرا توده ها چنین دیده و می بینند که جمهوری اسلامی سال هاست که بخش هایی از پول ملت ایران را خرج حزب الله در لبنان و حماس در غزه کرده است و خلق را به فلاکت انداخته و بخش های مهمی از کارگران و زحمتکشان را به فقر مطلق کشانده است.
گرایشی که در میان مردم پدید آمده و شعارهایی مانند«نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران» تجلی آن است، اساسا علیه این پشتیبانی و به ویژه پشتیبانی مالی است که خرج گروه ها و سازمان های ارتجاعی نیابتی می شود. گروه هایی که یا وسیله ی جاه طلبی های جمهوری اسلامی هستند و یا وسیله ای برای معاملات با امپریالیست ها و دولت های مرتجع در منطقه و یا صرفا مترسک هایی برای بقای جمهوری اسلامی.
روشن است که بین آن چه جمهوری اسلامی انجام داده و می دهد و موجب فلاکت و سیاه روزی توده های زحمتکش ایران شده است و آنچه که یک خلق می تواند آگاهانه و بر مبنای میل و خواست خود انجام دهد تفاوت کیفی و ژرفی نهفته است. از این رو باید تفکیک دقیقی بین این دو صورت گیرد و با توضیح مکرر و صبورانه و طولانی به توده ها آنها از موضع درست در قبال امپریالیست ها و اسرائیل و نیز پشتیبانی مالی جمهوری اسلامی از سازمان های ارتجاعی آگاه  شده و تشویق شوند که موضع درست و اصولی و در درجه ی نخست پشتیبانی معنوی در قبال خلق فلسطین در مبارزه اش علیه دولت صهیونیست اسرائیل و امپریالیسم آمریکا و امپریالیست  های اروپای غربی اتخاذ کنند.
افزوده ی سوم
گفته می شود که مردم ایران به این گرایش دارند که با هر حکومتی مخالف اند با هر که این حکومت با آن موافق باشد مخالف اند و با هر که علیه آن باشد موافق. افرادی که این نظر را دارند برای نمونه به دوران استبداد سلطنتی اشاره می کنند. می گویند در زمان شاه مردم از این رو مخالف دولت صهیونیستی اسرائیل بودند که حکومت شاه با آن موافق بود و از این رو با خلق فلسطین همدردی می کردند که شاه با آن مخالف بود. حالا هم از این رو با خلق فلسطین و لبنان همدردی نمی کنند که حکومت جمهوری اسلامی جانب فلسطین را می گیرد.
به نظر می رسد که چنین نظراتی از آن توده ای ها و اکثریتی ها و کلا هواداران «محورمقاومت» باشد که «غم و درد و اندوه» برای خامنه ای و سران پاسدار و کلا جمهوری اسلامی چنان وجودشان را اشباع کرده که جز در پشتیبانی از این حکومت و«محور مقاومتی»هاشان نمی توانند به گونه ای دیگر بیندیشند.  
روشن است که پشتیبانی جمهوری اسلامی از سازمان های مذهبی چون حماس و جهاد اسلامی به هیچ وجه پشتیبانی از خواست های بحق و مبارزات خلق فلسطین نیست بلکه یک ریاکاری و شیادی صرف و بر مبنای باورها و اهدافی ارتجاعی و منافعی کثیف است.
اما در مورد مقایسه: نفرت توده های مردم از دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و پشتیبانی توده های مردم از خلق فلسطین در پیش از انقلاب 57 به سبب نفرت از حکومت شاه نبود - گر چه طبعا این نفرت می توانست در آن تاثیر گذارد و شدت آن را بیشتر کند- بلکه بر یک پیشینه ی تاریخی از اگاهی و مبارزه سیاسی با استبداد سلطنتی به ویژه از کودتای 28مرداد 32 تا سال 57 استوار بود. عمده ی گروه های سیاسی انقلابی چپ و دموکرات اعم از سکولار و مذهبی با کار آگاه گرانه ی طولانی توده ها را در این موضع خویش مستحکم کرده بودند. بنابراین این موضع از روی مخالفت با شاه و خودبه خودی و احساسی نبود بلکه تا حدود زیادی آگاهانه و عقلایی بود.
البته ما می توانیم به جایگاه جنبش خلق فلسطین در عرصه ی جهانی و رهبری سکولار و بخشا انقلابی این جنبش هم اشاره کنیم؛ رهبری ای که تفاوتی کیفی با رهبری کنونی مذهبی- ارتجاعی امثال حماس و جهاد اسلامی داشت که نقش قابل توجهی در ایجاد مخالفت و یا بی تفاوت کردن بخش هایی از توده ها، نه تنها در ایران که مردم اش در زیر استبداد مذهبی و خامنه ای و سران پاسدارکثیف و جنایتکار به سر می برند، بلکه در دیگر کشورها نیز نسبت به مساله ی فلسطین ایجاد کرد. همچنین می توانیم از وضعیت چپ انقلابی و مبارز در عرصه ی جهانی در آن دوره صحبت کنیم که تفاوتی کیفی با وضع کنونی آن داشت که بیشتر دوران پسگرد و رکودی را تجربه می کند.
 در مورد فلسطین در دوره ی پس از انقلاب 57 نیز روشن است که موضع توده ها همراهی با خلق فلسطین و علیه دولت صهیونیستی اسرائیل بود. این موضع تا زمانی که حکومت زندگی معمولی توده ها را با راه انداختن گروه های نیابتی و نیز کمک های مالی به سازمان هایی مانند حماس و جهاد اسلامی به نابودی نکشیده بود و نیز تا زمانی که حکومت از این گروه های نیابتی(حزب الله لبنان، حشدالشعبی و زینبیون و ...) برای سرکوب مبارزات توده ها در داخل استفاده نکرده بود، تغییر نکرده بود. در جنبش دموکراتیک سال 88 و در 27 شهریور همان سال است که برای نخستین بار شعار«نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران» داده می شود و پس از آن از دهه ی نود به این سو در جنبش های دموکراتیک عمومی از دی 96 به بعد تا خیزش ژینا و همچنین مبارزات صنفی کارگران و زحمتکشان و دیگر گروه های اجتماعی تکرار می گردد. این شعار اساساعلیه جمهوری اسلامی به دلیل پشتیبانی مالی و لجستیکی و سیاسی اش از گروه های ارتجاعی است، آن هم در شرایطی که فشارهای اقتصادی فراوان  به مردم وارد کرده و تمامی مبارزات صنفی و سیاسی توده ها مردم را به خاک و خون می کشد. 
 
چهار- مواضع جنبش انقلابی - دموکراتیک باید از یک سو علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی در برانگیختن جنگ احتمالی گسترش و ژرفا یابد و از سوی دیگر علیه امپریالیست های غربی در پشتیبانی از حکومت ولایت فقیه در ایران برای بقا در پی سازش های مداوم خامنه ای و سران پاسدار با امپریالیست ها و دولت صهیونیستی اسرائیل باشد.
افزوده
این دو جریان متضاد یعنی روندهای «جنگ» و «سازش» به عنوان دو سیاست امپریالیست های غربی و در راس آنها امپریالیسم آمریکا در قبال جمهوری اسلامی همواره وجود داشته است. از یک سو تهدید به تداوم تحریم ها و جنگ و از سوی دیگر باز گذاشتن راه برای سازش خامنه ای و سران سپاه با امپریالیست ها. جمهوری اسلامی با اتکاء به امپریالیسم روسیه و دولت چین اقداماتی انجام می دهد که روند جنگ را رشد می دهد و از سوی دیگر به سبب وابستگی همه جانبه ی اقتصاد ایران به امپریالیست های غربی و فشارهای زیاد بر اقتصاد به دلیل تحریم ها و ترس و وحشت اش از یک جنبش انقلابی  دموکراتیک اکنون حدودا سی ساله، گرایش به سازش با امپریالیست ها غربی پیدا می کند.
هر دو روند تقابل و سازش آغشته به سیاست بازی و دروغ و فریب از یک سو و درستی و واقعی بودن از سوی دیگر هستند. به عبارت دیگر هم در تهدید به جنگ از جانب  امپریالیست ها و جمهوری اسلامی بلوف، فریب و مانور بسیار و در عین حال حقایقی واقعی وجود دارد و هم در گشودن آغوش برای سازش از جانب امپریالیست ها و یا مانورهای خامنه ای و سران سپاه که میل سازش با امپریالیست ها را نشان می دهند. تفکیک آنچه در هر دو مورد دروغین است از آنچه راستین و واقعی است وظیفه ی ما کمونیست ها و عناصر انقلابی و آگاه است.   
 
 پنج - اگر چه در شرایط کنونی لبه تیز حمله ی جنبش انقلابی - دموکراتیک علیه حکومت ولایت فقیه به سرکرده گی خامنه ای جلاد و برای سرنگونی آن است اما مواضع این جنبش انقلابی - دموکراتیک علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی خواه در ایجاد شرایط برای جنگ و خواه پشتیبانی از ماندگاری جمهوری اسلامی باید به آن افزوده گردد و گسترش و ژرفا یابد. در شرایط کنونی هر گونه تلاش برای پیشگیری از جنگ و راه انداختن«جنبش ضد جنگ»( در حال حاضر جنگ احتمالی) باید به عنوان وجهی از جنبش انقلابی - دموکراتیک خلق ایران برای سرنگونی ولایت فقیه و در این راستا باشد و به آن یاری کند تا بیشتر رشد کند.
 افزوده
«جنبش ضد جنگ»(جنگ احتمالی) نمی تواند یک جنبش جدا ومستقل از جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی باشد. در صورتی که «جنبش ضد جنگ» به عنوان امری در خود خلاصه شده، از جنبش دموکراتیک خلق ایران جدا شود، نه تنها موجب رشد جنبش انقلابی - دموکراتیک طبقه ی کارگر و کشاورز و طبقات میانی ایران نخواهد شد بلکه به محملی برای«آشتی با حکومت» در صورتی که حکومت مسیری ضد جنگ را انتخاب کند تبدیل خواهد شد. گروه هایی که در پی ایجاد «جنبش ضد جنگ» همچون امری مستقل هستند بیشتر گروه ها و جریان هایی هستند که به جنبش انقلابی دموکراتیک خلق ایران باور و تعلقی ندارند( برای نمونه نگاهی به لیست کسانی که بیانیه ای با نام « فراخوان جمعی: علیه نظم « نوین» تحمیلی بر خاورمیانه» 21 مهر 1403 را امضا کرده اند بیندازیم) و در بهترین حالت در میانه ی مبارزه ی توده های زحمتکش و میانی با حکومت جمهوری اسلامی ایستاده اند.  
 
شش -  در صورتی که پاسخ دولت صهیونیستی اسرائیل در حد پاسخی کوتاه باشد و کار به جنگ گسترده کشیده نشود تاثیری حاد بر جنبش انقلابی - دموکراتیک نخواهد گذاشت اما در صورتی که خواه در نتیجه ی گستره ی این پاسخ از جانب دولت جنایتکار اسرائیل و خواه به ویژه پاسخ بعدی حکومت ارتجاعی خامنه ای جنگ گسترش یابد این امر ممکن است بر جنبش انقلابی - دموکراتیک تاثیر گذارد و تکامل آن را کند گرداند و یا برعکس سرعت بخشد.
افزوده
 به نظر می رسد که حداقل تا کنون سیاست امپریالیست ها بر تجاوز و سرنگونی و تغییر جمهوری اسلامی قرار نگرفته است. شواهد گوناگونی دال بر این است که سیاست بیشتر بر «ترساندن» و « به وحشت انداختن» استوار است( این اواخر پشتیبانی اتحادیه اروپا از مساله ی ادعای امارات متحده عربی بر مالکیت جزایر سه گانه تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی). اما «ترساندن» و به «وحشت انداختن» می تواند به واقعیت عملی تبدیل شود و این امری است که در صورت تشدید تضادهای جاری و رسیدن تقابل به جاهای باریک تر رخ خواه داد( از جمله در مورد جزایر،«ترساندن» در صورت تداوم سیاست های جمهوری اسلامی به احتمال فراوان شکل عملی به خود خواهد گرفت).
 
هفت - اگر چنانچه جنگ به سوی گسترده شدن برود و شرایط برای تجاوز نیروی های امپریالیستی فراهم شود این نشاندهنده ی آن خواهد بود که امپریالیست های غربی برنامه ی دیگری را در مورد جمهوری اسلامی در دستور کار قرار داده و سرنگونی و تغییر حکومت را طرح ریزی کرده اند. به این ترتیب مذاکرات دوره ی اخیر بیشتر بازی امپریالیست های غربی با جمهوری اسلامی ایران به شمار خواهد آمد.
  
هشت - طبقه ی کارگر، کشاورزان و تمامی طبقات میانی جامعه مخالف تصمیم گیری کشورهای دیگر برای کشور ایران هستند و هر گونه تجاوز و خواست تغییر حکومت از جانب آنان را محکوم می کنند.
 
 نه - در حال حاضر گمانه زنی سخت است و با توجه به تمامی وجوه موجود( سیاست های اصول گرایان و اصلاح طلبان حاکم  و سیاست دولت بایدن) بیشتر به نظر می رسد که کار به جنگ تمام عیار و تجاوز امپریالیست ها و سرنگونی حکومت کشیده نشود. اما در صورتی که کشیده شود سرنگونی جمهوری اسلامی هم می تواند به وسیله ی توده های مردم و در نتیجه ی تکامل سریع جنبش های انقلابی - دموکراتیک کنونی حاصل شود و هم به وسیله ی امپریالیست ها در صورتی که جنبش دموکراتیک توده ها دچار انفعال و صرفا نظاره گر شود.
 
ده - مسائل اساسی در مورد این جنگ اگر رخ دهد نخست موضع گیری درست سیاسی در مورد آن است و دوم این که با توجه به توازن قوای کنونی و به ویژه وضع نیروهای انقلابی راستین چپ و دموکرات که اقلیتی ناچیز بوده و در معادلات سیاسی کنونی جایگاهی ندارند، چگونه می توان تداوم جنبش انقلابی - دموکراتیک موجود را حفظ کرد و در شرایط چنین جنگی از بیان سیاسی به بیان عملی کشاند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم مهر 1403

بیانیه ی احزاب و سازمان های مارکسیستی - لنینیستی و مائوئیستی در مورد جنگ دولت صهیونیستی علیه خلق فلسطین

 
اقدامات را تشدید کنید و جنبش ستیزه‌جویانه و توده‌ای را
 
بیش از ۹ ماه از آغاز تهاجم جنایتکارانه دولت تروریستی اسرائیل علیه مردم فلسطین می‌گذرد. از آن زمان  تا کنون، حداقل ۴۰,۰۰۰ فلسطینی، از جمله زنان و کودکان، به قتل رسیده‌اند و حدود ۹۰,۰۰۰ نفر مجروح شده‌اند.
صهیونیست‌ها در جریان بمباران‌ها، کشتارها و تهاجم خود بیش از یک میلیون فلسطینی را مجبور به  حرکت به سمت جنوب غزه کرده‌اند. بدون شک، نسل‌کشی‌های صهیونیست برای انجام عملیاتی برای اشغال جنوب نوار غزه است. صهیونیست‌ها می‌خواهند مردم فلسطین را نابود کنند، قلمرو و منابع آنها را تصاحب کنند، تلاش می‌کنند فلسطینی‌ها را به صحرای «سینا» در مصر سوق دهند، طرحی قدیمی برای  آوارگی اجباری که مسیر را برای اشغال کامل کل سرزمین فلسطین باز می‌گذارد.
 رفح، در جنوب غزه، به پناهگاهی برای فلسطینیان تبدیل شد و نزدیک به یک و نیم میلیون نفر را در یک منطقه کوچک متمرکز کرد، جایی که آنها در زیر بمباران زندگی می‌کنند در حالی که نیروهای اسرائیلی از رسیدن کمک های بشردوستانه جلوگیری می‌ نماید.
این امر بحران انسانی را تشدید می‌کند زیرا مردم فلسطین در رفح از بیماری‌های عفونی ناشی از کمبود آب آشامیدنی، کمبود امکانات بهداشتی، ناامنی غذایی، نبود بیمارستان‌ها و سرپناه‌های مناسب رنج می‌برند که نتیجه تهاجم مستمر صهیونیست‌ها است. بسیاری از کودکان هستند، که نه تنها در زیر بمب ها بلکه به دلیل کمبود مراقبت‌های بهداشتی و غذایی می میرند.  بر اساس گزارش های یک آژانس بهداشتی سازمان ملل، تقریباً ۸۰ درصد از کودکان فلسطینی زیر ۵ سال قادر به خوردن سه وعده غذای روزانه نیستند.
این امر با تلاش صهیونیست ها برای حمله اخلاقی به مردم فلسطین با اقدامات خشونت آمیز فراتر از قتل عام غیرنظامیان همراه است.  تخریب بیش از پیش برنامه ریزی شده معابد، خانه‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، بیمارستان ها، همراه با محرومیت از آب و انرژی، به شدت به زندگی فلسطینی‌ها ضربه می‌زند، امیدها را نابود می‌کند و آنها را در معرض مرگ تدریجی قرار می دهد.
محاصره بیمارستان‌ها و بیمارستان‌ها قوانین اساسی جنگ را نقض می‌کند و با تخریب زیرساخت‌های مراقبت از بیماران و مجروحان، کشتار کادر درمانی و محاصره مناطق مجاور، اثرات مخرب شدیدی را به همراه دارد. مردم فلسطین باید از سربازان رژیم صهیونیستی رنج ببرند که غم و اندوه آنها را مسخره می‌کنند و آنها را تحقیر می‌کنند، بر ویرانههای خانه‌های‌شان می رقصند و صحنه‌های نفرت انگیزی را برای تجلیل از اقدامات شان به نمایش می‌گذارند که پخش فیلم‌های وحشتناک و زشت تلویزیونی از آن جمله است. ویدئوهای آنها در شبکه‌های اجتماعی مملو از سخنرانی‌های ضد فلسطینی است که با اظهارات نژادپرستانه حاکمان اسرائیل و آموزش خشونت آمیز کودکان همراه شده است و به آنها آموزش می‌دهند که از آغاز طفولیت از فلسطینی‌ها متنفر باشند.
 نسل‌کشی علیه مردم فلسطین تنها کار صهیونیسم اسرائیل نیست؛ بلکه دولت‌های امپریالیستی که [ این جنایات را ] حمایت می‌کنند مسئول هستند، به‌ویژه ایالات متحده، بریتانیا، و سایر دولت‌های امپریالیستی اروپایی، آلمان، فرانسه، ایتالیا و غیره [ که ] به عنوان شریک جرم عمل می‌کنند.
امپریالیست‌های آمریکا بدون قید و شرط از دیده‌بان خود در خاورمیانه پشتیبانی می‌کنند.  آنها از حق «وتوی» خود در شورای امنیت سازمان ملل برای جلوگیری از هرگونه اقدامی برای ابتکار صلح استفاده می‌کنند، برای تقویت قدرت نظامی صهیونیست‌ها سلاح و پول می فرستند و اخیراً با اقدامی که بسیاری آن را تاریخی می دانند، کنگره آمریکا لایحه ای را  برای تحریم دادگاه کیفری بین المللی به خاطر دستور بازداشت رهبران سیاسی صهیونیست تصویب کرده است.
ملت فلسطین و سازمانهای مقاومت در برابر همه اینها در شرایط پیش آمده مقاومتی قهرمانانه [ از خود ] نشان می‌دهند و همچنان به ضربه زدن به تهاجم نسل‌کشی و لشکریان اشغالگرشان ادامه می‌دهند. ما حداکثر پشتیبانی خود را از این مقاومت اعلام می‌کنیم.
نسلکشی علیه مردم فلسطین، جرقه همبستگی بین المللی را از اکتبر بدین‌سو برانگیخت و هرگز متوقف نشده است. پرولتاریا و مردم جهان آرمان آزادی [ مردم ] فلسطین را به اهتزاز نگه داشته‌اند و تهاجم وحشیانه صهیونیست‌ها را محکوم کرده اند.
توده‌ها از مقاومت در برابر سرکوب دولت‌های مرتجع، تا پیشرفت فوق‌العادۀ جنبش دانشجویی در ماه‌های اخیر که دانشگاه‌ها و جاده‌ها را از آمریکا تا اروپا و سراسر جهان به آتش کشیده است جلسات و تظاهرات گسترده‌ای برگزار کردند و خواستار توقف تجاوز، تحریم شرکت‌های اسرائیلی و حامیان صهیونیستی و خواستار برهم زدن روابط و معاهدات با اسرائیل شده‌اند؛ و این سلسله، جنبش همبستگی با آرمان مردم ویتنام در دهه‌های ۶۰ و ۷۰، را به یاد می‌آورد که جاده‌ها را از آمریکا تا اروپا و در سراسر جهان به آتش کشیدند.
از اثر فشارهای توده‌یی، برخی دولت‌ها روابط خود را با اسرائیل قطع کردند و برخی نهادهای بین‌المللی مجبور به اقدامات قانونی شده‌اند. دیوان بین‌المللی کیفری درخواست ارائه شده به وسیله ی آفریقای جنوبی با حمایت سایر دولت‌ها را مبنی بر توقف فوری عملیات نظامی علیه نوار غزه پذیرفته است. دیوان بین‌المللی کیفری دستور بازداشت وزیر نتانیاهو و وزیر دفاع او، گالانت، را صادر کرده است. اما در عین حال، دستور بازداشت رهبران حماس را نیز داده است. این موضوع نشان‌دهنده ماهیت بورژوایی دیوان بین‌المللی کیفری است که خشونت‌ سلطه‌گران و ستیزه جوئی مظلومان را برابر می‌داند.
در مواجهه با این وضعیت، اکنون بیش از هر زمان دیگری تشدید اقدامات و وادار ساختن جنبش توده‌ای مبارز در حمایت از آرمان فلسطین به شکلی قدرتمندتر به پیش می‌رود.  فشار مردمی باید به اعتصابات همبستگی و اقدامات شدیدتر علیه دولتهایی که از اسرائیل و سفارتخانه‌های اسرائیل در هر گوشه از جهان پشتیبانی میکنند افزایش یابداحزاب و سازمان‌های کمونیستی مارکسیست-لنینیست-مائوئیست باید نقش خط مقدم فزاینده‌ای در این جنبش، حول خواست های توده‌ای مشترک ایفا کنند بخواهید که نیروهای اسرائیلی نوار غزه و کرانه باختری را ترک کنند؛ بخواهید که نیروهای امپریالیستی منطقه را ترک کنند و اقدامات نظامی خود در حمایت از دولت اسرائیل و علیه نیروهای همبستگی با مردم فلسطین را در دریای سرخ، لبنان و غیره متوقف کنند؛ بخواهید که روابط دیپلماتیک، تجاری و نظامی با اسرائیل قطع شود؛ بخواهید که حاکمان صهیونیست به دلیل جنایات جنگی و نسل‌کشی محاکمه شوند.
در عین حال، در تظاهرات همبستگی با مردم فلسطین و محکومیت نسلکشی صهیونیستها، ما میخواهیم که اقدامات انجام شده به وسیله دولت فاشیست هندوتوا مودی، حامی بزرگ دولت نتانیاهو، در هند نیز محکوم شود.  با حمایت امپریالیسم ایالات متحده، علیه مردم بومی و قبیله ای در آن کشور یک کارزار نسلکشی به نام «عملیات کاگار» که در بحبوحه ی آن قتل عام و تبعید اجباری صورت میگیرد، غیرنظامیان و رهبران قبایل، فعالان اجتماعی و رهبران انقلابی به قتل میرسندهمان گونه که روزنامهنگاران و مدافعان حقوق بشر که مخالفت می‌ورزند مورد آزار و اذیت قرار میگیرند.  عملیاتی که هدف آن خفه کردن مبارزات آزادی‌بخش توده‌های هند، جنگ خلق ضد امپریالیستی توده‌های مردمی است.
کارگران و مردمان جهان باید از جنگ آزادی‌بخش ملی و مقاومت مردمان فلسطین در چارچوب مبارزه برای رهایی قطعی ملت‌ها از استثمار و ستم کاپیتالیستی و ظلم و استثمار امپریالیستی، که تنها با پیروزی انقلاب‌ها در هر کشور و پیشرفت انقلاب جهانی پرولتری ممکن و میسر خواهد بود، پشتیبانی کنند تا بتوانند به ریشه‌کن ساختن هر شکل و شمایلی از ظلم و ستم و استثمار نقطه پایان بگذارند و آن را از روی زمین ریشه‌کن نمایند.
پرولتاریا و مردم جهان، بیایید علیه امپریالیسم متحد شویم!
زنده باد مبارزات آزادی‌بخش مردم فلسطین!
آزاد باد فلسطین!
هفتم اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
امضاء کنندگان:
۱.  کمیته بین‌المللی حمایت از جنگ خلق در هند
۲.  حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
۳.  حزب کمونیست استرالیا (مارکسیست-لنینیست)
۴.  حزب کمونیست ترکیه – مارکسیست لنینیست (TKP-ML)*
۵.  اتحادیه کارگران کمونیست (م‌ل‌م) کلمبیا
۶.  کمیته ساختمان حزب کمونیست مائوئیست گالیسیه
۷.  حزب کمونیست مائوئیست – ایتالیا
۸.  حزب پرولتری پوربو بنگلا (PBSP)/ بنگلادش*
۹.  گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
۱۰گروه مطالعات انقلابی (آمریکا)
۱۱حزب کمونیست انقلابی اروگوئه
۱۲اتحاد پرولتری کمونیست چین*
۱۳حزب مارکسیست-لنینیست ایتالیا
۱۴حزب مائوئیست روسیه
۱۵گردهمایی پرولتری پرو
۱۶. کمیته کمونیستی – برزیل