درباره شناخت(16)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
دیالکتیک و
اکلکتیسم(پاره ی دوم)
در
پاره ی نخست دیالکتیک و اکلکتیسم به نظریه اکلکتیستی و فشرده ای از تاریخ آن و
همچنین نقد آن پرداختیم. در پاره ی دوم مهم ترین بخش نظرات لنین را درباره ی
اکلکتیسم ونقد نظرات ترتسکی و بوخارین می
آوریم. این نظرات در مقاله ی بار دیگر درباره ی اتحادیه ها درباره ی لحظه ی
کنونی و درباره ی اشتباهات رفقا بوخارین و ترتسکی (1920) در جلد یازدهم منتخب
آثار لنین به فارسی در دوازده جلد، چاپ مسکو با برگردان محمد پورهرمزان ص 134- 181موجود است. گفتنی است
که گزیده هایی که از این بخش ها در برخی از مجموعه گفته های لنین درباره ی ترتسکی
موجود است، کامل نیست و بخش اصلی نظرات لنین را که درباره ی اکلکتیسم بوخارین است
ندارد.
لنین
درباره ی دیالکتیک و اکلکتیسم
در
بخش سیاست و اقتصاد - دیالکتیک و اکلکتیسم مقاله ی مورد اشاره لنین می
نویسد:
«هر
دوی آنها(ترتسکی و بوخارین ) مرا سرزنش می کنند که مساله را«عوض می کنم»یا برخورد
«سیاسی» دارم و آنها برخورد «اقتصادی». بوخارین حتی این نکته را در تزهای خود قید
کرده و کوشیده است از هر دو طرف مناقشه «بالاتر قرار گیرد»: من این و آن را متحد
می سازم.
نادرستی
فاحش و زننده ی تئوریک. من در سخنرانی خود تکرار کرده گفتم: سیاست فشرده اقتصاد است، - زیرا قبلا این سرزنش نامناسب را
از بابت برخورد سیاسی من، شنیدم که در زبان مارکسیست به کلی غیر مجاز است. سیاست
نمی تواند بر اقتصاد اولویت نداشته باشد. قضاوت دیگر به معنای فراموش کردن الفباء
مارکسیسم است.
ممکن
است که ارزیابی سیاسی من نادرست باشد؟ این را بگویید و ثابت کنید، اما گفتن ( و یا
به طور غیرمستقیم مجاز شمردن این فکر) که برخورد سیاسی هم ارج برخورد«اقتصادی» است و می توان « این و آن» را
برگزید، این به معنای فراموش کردن الفباء مارکسیسم است.
به
عبارت دیگر، برخورد سیاسی به این معناست: اگر به اتحادیه ها برخورد نادرست بکنی،
این عمل حکومت شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا را به نابودی می کشاند.( جدا شدن حزب از
اتحادیه ها در شرایطی که حق با حزب نباشد، حتما حکومت شوروی را در چنین کشور
دهقانی مانند روسیه ساقط خواهد کرد.) می توان( و باید) این نظریه و داوری را مورد
رسیدگی دقیق و مشروح قرار داد، یعنی مورد
بررسی و مداقه قرار داد و این مساله را حل کرد که این برخورد صحیح است یا ناصحیح.
گفتن اینکه: من برای برخورد سیاسی شما« ارزش قائل»، ولی این برخورد
فقط سیاسی است وما به برخورد اقتصادی هم نیازمندیم، به آن معناست که
کسی بگوید: من برای نظریه شما در این باره
که ضمن اقدامی گردن خود را می شکنید « ارزش قائلم» ولی این نکته را هم در نظر
بگیرید که بهتر است انسان سیر و ملبس باشد تا گرسنه و برهنه.
بوخارین از نظر تئوری به سوی اکلکتیسم جهش کرده،
موعظه می کند که برخورد سیاسی و اقتصادی توام گردد.
ترتسکی و بوخارین مطلب را چنین وانمود می سازند
که ما به فکر تولید هستیم و شما فقط سنگ دموکراسی صوری را به به سینه می زنید. این
تصویر و توصیف نادرست است، زیرا مساله تنها چنین مطرح است( و از نظر
مارکسیستی می تواند مطرح باشد) که بدون برخورد صحیح سیاسی ، طبقه ی
معین سلطه و سیادت خود را حفظ نخواهد کرد و در نتیجه نخواهد توانست مساله
ی تولید خود را هم حل کند.»( ص 151- 152- تمامی تاکیدها از لنین است)
همچنین لنین می نویسد:
«1)
فراموشی مارکسیسم را که در تعیین نادرست نظری، در تعیین التقاطی برخورد سیاست به
اقتصاد بیان شده است.» (همانجا ص 153)
***
لنین در بخش دیگری که در ادامه ی همان بخش می
آید و دیالکتیک و اکلکتیسم - «مکتب» و « دستگاه» نام دارد( ص 160) بحث
پیشین را ادامه داده و پس از اشاره به استعداد تئوریک بوخارین و این که وی علاقه دارد که « در هر مساله ریشه های تئوریک
آن را جستجو کرده و پیدا نماید» و اهمیت این مساله در پی بردن به اشتباهات سیاسی،
می نویسد:
«
رفیق بوخارین بر حسب این تمایل خود به تعمیق تئوریک مساله از بحث سی ام دسامبر و
شاید پیش از آن بحث را در همین مسیر می اندازد.
رفیق بوخارین در تاریخ سی ام دسامبر می گفت: «
من مطلقا لازم و ضرور می شمارم و ماهیت تئوریک آنچه که این جا «فراکسیون واسط» یا
ایدئولوژی آن می نامم و برای من کاملا مسلم است که نباید این جهت سیاسی را دور
انداخت و نه این جهت اقتصادی را...»...
ماهیت
تئوریک آن اشتباهی که رفیق بوخارین در اینجا می کند آن است که رابطه ی متقابل
دیالکتیکی میان سیاست و اقتصاد را( که مارکسیسم به ما می آموزد) با اکلکتیسم عوض
می کند.« هم این و هم آن»،« از یک طرف و از طرف دیگر»- این موضع تئوریک بوخارین
است. این همان اکلکتیسم است. دیالکتیک ایجاب می کند که تناسب و رابطه ی متقابل در
رشد مشخص آنها به طور همه جانبه در نظر گرفته شود، نه این که تکه ای از این و تکه
ی دیگری از آن بگیرند...
این
نکته در مثال« واسط» هم مسلم است. واسط مفید و لازم است اگر چنانکه قطار حزبی در
سرازیری نابودی و انهدام افتاده باشد. این نکته مسلم است. بوخارین وظیفه ی « واسط»
را با گرفتن تکه ای از زینویف و تکه ی دیگر از ترتسکی به طور اکلکتیستی مطرح ساخته
است. بوخارین می بایست به عنوان «واسط» مستقلا تعیین می کرد که اشتباه این یا آن،
اینها یا آنها چیست و در کجا و چه وقت روی داده است و اشتباه تئوریک و نظری، یا
اشتباه دور از نزاکت سیاسی، یا اشتباه فراکسیونی در سخنرانی، یا اشتباه اغراق و
گزافه گویی و غیره است و با تمام نیرو به هر چنین اشتباهی بنازد. بوخارین این وظیفه ی « واسطی » خود را
نفهمید و یکی از دلایل آشکار آن این است:..»( همانجا، ص 161-160)
«
اگر « واسط» اکلکتیستی است، اشتباهاتی را نادیده می گیرد، از اشتباهات دیگر یاد می
کند؛ درباره اشتباهات سی ام دسامبر سال 1920 در مسکو در برابر هزاران تن از
کارکنان حزب کمونیست روسیه از سراسر کشور سکوت اختیار می کند؛ درباره ی اشتباهات
سوم ژانویه ی سال 1921 در پیتر سخن می گوید. اگر« واسط» دیالکتیکی است، باید با
تمام نیروی خود به هر اشتباهی که در طرفین یا در همه ی طرف ها می بیند، حمله کند.
ولی بوخارین این کار را نمی کند. او حتی
در صدد نیست جزوه ی ترتسکی را از نقطه نظر سیاست تکان دهی مورد بررسی قرار دهد. او
فقط درباره ی آن سکوت می کند.و تعجب ندارد که چنین ایفای نقش واسط همه را
به خنده می اندازد.
و بعد . در صفحه ی هفتم همان سخنرانی بوخارین در
پتروگراد می خوانیم:
«
اشتباه رفیق ترتسکی آن است که به قدر کافی از مکتب کمونیسم دفاع نمی کند.»
در
بحث سی ام دسامبر بوخارین چنین قضاوت می کند:
«
رفیق زینویف می گفت، اتحادیه ها مکتب کمونیسم هستند و ترتسکی می گفت که اتحادیه
ها- دستگاه اداری- فنی مدیریت تولید است. من هیچ دلیل منطقی نمی بینم که ثابت کند
نه اولی درست است و نه دومی: هر دوی این احکام و توام ساختن هر دوی آنها درست
است.»...
همان
فکر در تز ششم بوخارین و «گروه» یا « فراکسیون» وی دیده می شود: « ... از یک طرف،
آنها( اتحادیه ها) مکتب کمونیسم هستند،... از طرف دیگر، انها – و ضمنا به طور
روزافزون- بخشی از خود دستگاه اقتصادی و دستگاه قدرت دولتی به طور کلی به شمار می
روند...»
و
اشتباه اصلی تئوریک رفیق بوخارین در همین
جاست، و اکلکتیسم( که به ویژه میان سازندگان سیستم های فلسفی گوناگون «مد روز» و
ارتجاعی رواج دارد) جایگزین دیالکتیک شده است.»( ص
163)
رفیق
بوخارین از دلایل« منطقی» سخن به میان می آورد. تمام بحث وی نشان می دهد که او –
شاید ناآگاهانه – طرفدار منطق فورمال ( صوری- مترجم) یا اسکولاستیک( ملانقطی فاضل
مابانه) است نه طرفدار منطق دیالکتیک یا مارکسیستی. برای روشن ساختن این مطلب از
ساده ترین مثال که خود رفیق بوخارین آن را آورده است، شروع می کنم. در بحث سی ام
دسامبر او می گفت:
« رفقا، بحث و جدل هایی که در این جا جریان
دارند، خاطراتی تقریبا با چنین مشخصاتی در شما برمی انگیزند: دو نفر می آیند و از
همدیگر می پرسند استکان چیست که روی تریبون است. یکی می گوید: « این استوانه ی
شیشه ای است، و لعنت بر کسی که بگوید که چنین نیست». دومی می گوید: استکان وسیله
ای برای نوشیدن است، و لعنت بر کسی که بگوید چنین نیست.» ...
به طوری که خواننده ملاحظه می کند، بوخارین با
این مثال می خواست زیان کوته نظری و یک سویه بودن را برای من توضیح دهد. من این
توضیح را با سپاسگزاری می پذیرم و برای آنکه عملا سپاسگزاری خود را ثابت نمایم با
توضیح ساده و عامه فهم پاسخ می دهم که وجه تمایز اکلکتیسم با دیالکتیک چیست.
استکان
مسلما هم استوانه شیشه است و هم وسیله ای برای نوشیدن. ولی استکان علاوه بر این دو
خصوصیت یا کیفیت یا جانب، خصوصیات، کیفیات، جوانب، مناسبات متقابل بی نهایت زیاد و«
وسایل ارتباط» دیگر با بقیه ی جهان دارد. استکان یک چیز سنگینی است که می تواند
آلتی برای پرتاب کردن باشد. استکان می تواند به عنوان پرس- پاپیه به عنوان محلی
برای نگهداری پروانه به درد بخورد، استکان می تواند به عنوان کنده کاری هنری یا
نقاشی شده، کاملا صرف نظر از اینکه برای نوشیدن مایعات به درد می خورد یا نه، از
شیشه ساخته شده باشد یا نه، به شکل استوانه است یا اصلا چنین شکلی ندارد و قس
علیهذا، یک چیز قیمتی باشد.
اما
بعد، اگر من حالا به استکان به عنوان وسیله ی نوشیدن احتیاج دارم، برایم ابدا مهم
نیست که شکل آن کاملا استوانه و خودش واقعا از شیشه باشد، در مقابل مهم آن است که ته آن ترک نداشته باشد و هنگام
استفاده از آن لب ها را زخمی نکند و قس علیهذا. اگر استکان برایم نه برای نوشیدن
بلکه به عنوان یک استوانه ی شیشه ای مورد احتیاج باشد، آن وقت استکانی هم که ته آن ترکیده و حتی اصلا ته نداشته باشد و غیره
و غیره ، به درد می خورد.
منطق
صوری که در مدارس به آن بسنده می شود( و باید- با اصلاحاتی – برای کلاس های پایین
مدارس اکتفاء شود) صفات ظاهری را می گیرد و به پیروی از این شیوه ی به معمولی ترین مشخصات یا به مشخصاتی که بیش از همه چشمگیر است
توجه دارد و به همین بسنده می کند. اگر در این ضمن دو یا چند صفت مختلف گرفته شوند
و کاملا به طور تصادفی متحد گردند( هم استوانه شیشه ای و هم وسیله ی
نوشیدن) آن وقت ما صفت اکلکتیستی را به دست می آوریم که جوانب مختلف شی را نشان می
دهد و بس.
منطق دیالکتیکی طلب می کند که ما پا را فراتر
نهیم. برای درک واقعی هر چیزی باید همه جوانب، همه ی روابط و «وسایل ارتباط» آن را
فرا گرفته و بررسی کرد. ما هرگز کاملا به این هدف نمی رسیم، ولی خواست فراگیری و
بررسی همه جانبه، ما را از اشتباهات و از جمود و کرختی برحذر می دارد. این اولا.
ثانیا، منطق دیالکتیکی ایجاب می کند که هر چیزی در جریان رشد آن،( به طوری که گاهی
هگل می گوید) « در حال حرکت خودی» و تغییر و تحول در نظر گرفته شود. این نکته در
مورد استکان زود درک نمی شود، ولی استکان هم بلاتغییر نمی ماند و به ویژه تخصیص
استکان و مورد استعمال آن، رابطه ی آن با دنیای اطراف خود تغییر می کند. ثالثا،
تمامی پراتیک انسانی باید به عنوان معیار حقیقت و
هم به عنوان بیانگر عملی روابط شی یا آنچه که برای انسان
لازم و ضرور است وارد «تعریف» کامل شیء شود. رابعا، منطق دیالکتیک می
آموزد، همان طوری که پلخانف فقید به دنبال هگل دوست داشت بگوید، که «حقیقت مجرد وجود ندارد، حقیقت همیشه کنکرت و مشخص است.» ...
بدیهی
است که من به همه مفاهیم منطق دیالکتیکی اشاره نکردم، ولی فعلا همین هم کافی است.
می توان از استکان به اتحادیه ها و به پلاتفورم ترتسکی پرداخت.
بوخارین
می گوید و در تزهای خود می نویسد:« از یک طرف، مکتب و از طرف دیگر دستگاه». اشتباه
ترتسکی در آنست که « از جنبه ی مکتب به قدر کافی دفاع نمی کند» ... زینویف هم دفاع
اش از « جنبه» دستگاه کافی نیست.
چرا
این شیوه ی تفکر و قضاوت بوخارین اکلکتیسم کرخت و فاقد مضمون است؟ برای آنکه
بوخارین ذره ای تلاش از خود نشان نمی دهد که مستقلا از زاویه ی دید خود همه ی
تاریخ این اختلاف نظر، همچنین تمام برخورد به مساله و تمامی طرح آن- یا اگر
بخواهید تمامی جهت طرح مساله را در این موقع، در
این اوضاع و احوال مشخص تحلیل کند. ( مارکسیسم یعنی منطق
دیالکتیکی مسلما آن را طلب می کند). بوخارین ذره ای تلاش در این راه از خود نشان
نمی دهد! او بدون کوچکترین بررسی مشخص، با
تجریدهای صرفا کلی برخورد می کند و تکه ای از زینویف و تکه ی دیگر از ترتسکی می
گیرد. این همان اکلکتیسم است.
برای
توضیح بیشتر مثالی می زنم. من درباره ی قیام کننده گان و انقلابیون چین جنوبی چیزی
نمی دانم( به جز دو سه مقاله سون یات سن و چند کتاب و مقالات روزنامه ها که سال ها
پیش آنها را خوانده ام) چون در آنجا قیام ها برپاست لابد میان چینی شماره یک که می
گوید – قیام محصول شدیدترین مبارزه ی طبقاتی است که همه خلق چین را در بر گرفته
است، و چینی شماره 2 که می گوید – قیام هنر است، مناقشه و جدل هست. من می توانم
چیزی بیشتر ندانم و تزهایی مانند تزهای بوخارین را بنویسم:« از یک طرف... از طرف
دیگر». یکی « جنبه»ی هنر را و دیگری «
جنبه ی تشدید» را و الخ به قدر کافی در نظر نگرفته است. و این ، اکلکتیسم کرخت و
فاقد مضمون خواهد بود، زیرا در آن بررسی مشخص اختلاف موجود،
مساله ی موجود، برخورد موجود به آن نیست و قس علیهذا.
اتحادیه
ها- از یک طرف، مکتب - از طرف دیگر، دستگاه- از طرف سوم، سازمان زحمتکشان – از طرف
چهارم، سازمان تقریبا فقط کارگران صنعتی- از طرف پنجم، سازمان تولید و غیره و غیره
است. بوخارین هیچ گونه تحلیل مستدل و مستقل ندارد و ذره ای از این تحلیل مشاهده
نمی شود که چرا باید دو «جانب» اول مساله یا شی را گرفت، نه جانب سوم، چهارم، پنجم
و غیره و غیره را. از این رو هم تزهای گروه بوخارین از سرتا پا حرف پوچ و توخالی
الککتیستی است. بوخارین تمامی مساله ی تناسب « مکتب» و « دستگاه» را از ریشه و
اساس نادرست، اکلکتیستی، مطرح می کند.
برای
طرح درست این مساله باید از تجریدهای پوچ به بحث و نزاع مشخص یعنی به این مناقشه
پرداخت. این بحث را هر طوری که می خواهید بگیرید، آن طوری که در کنفرانس پنجم
اتحادیه های سراسر روسیه پیدا شد یا آن طوری که خود ترتسکی در جزوه – پلاتفرم 25
دسامبر خود آن را مطرح ساخت و به آن جهت داد – و شما خواهید دید که
تمام برخورد ترتسکی و تمام سمتگیری او نادرست است. او آنچه را که باید و می توان
به اتحادیه ها به مثابه مکتب نزدیک شد هم وقتی که موضوع « تردیونیونیسم» شوروی»
مطرح است، هم وقتی که صحبت از تبلیغات تولیدی به طور کلی است، و هم وقتی که مانند
ترتسکی مساله را درباره ی« جوش دادن» درباره ی شرکت اتحادیه ها در اداره امور
تولیدی مطرح کنی، نفهمیده است. و در این مساله ی اخیر، همان گونه که در جزوه –
پلاتفرم ترتسکی مطرح شده نادرستی ناشی از عدم درک این نکته است که اتحادیه ها مکتب
مدیریت اداری- فنی تولید هستند. اتحادیه ها نه « از یک طرف،
مکتب و از طرف دیگر، چیز دیگرند»، بلکه از همه جهات در این بحث، در
این طرح مساله به وسیله ی ترتسکی مکتب، مکتب اتحاد، مکتب همبستگی، مکتب دفاع از
منافع خود، مکتب سیادت، مکتب مدیریت هستند. رفیق بوخارین به جای این
که این اشتباه بنیادی ترتسکی را درک کند و اصلاح کند، حک و اصلاح مضحکی کرده و
گفته است: « از یک طرف، از طرف دیگر».
اما
از اقدام ترتسکی و بوخارین آش شله قلمکاری از اشتباهات سیاسی در برخورد به مساله،
قطع رابطه بخش و تسمه های محرک وسط، پرش از پایین به سوی«مدیریت»، حرکت عبث و
بیفایده و حرکت هرز درآمد. منشاء تئوریک اشتباه سیاسی، - چون بوخارین مساله را از
نظر منشاء تئوریک با « استکان» خود مطرح کرده است،- روشن است. اشتباه تئوریک - در
این مورد- اشتیاه گنوستولوژیک( ادراکی، معرفتی- م) بوخارین عبارت است جایگزین
ساختن اکلکتیک به جای دیالکتیک. بوخارین با طرح اکلکتیکی مساله به کلی سردرگم شده
و گفته های خود را تا سندیکالیسم کشانده است. اشتباه ترتسکی یکجانبه بودن، ابراز
شور و ذوق و مبالغه و لجاجت است. پلاتفورم ترتسکی عبارت از این است که استکان
وسیله ای برای نوشیدن است، حتی اگر این استکان ته نداشته باشد.( مطالب بازگو شده
از صفحات160- 168 است،تمامی تاکیدها از لنین است)
در
کتاب های دیگر لنین از جمله دولت و انقلاب نیز به اکلکتیسم اشاره شده است.
در زیر بخشی را که از این کتاب در پاره ی نخست این مقاله آوردیم بازگو می کنیم:
التقاط
بین انقلاب قهری و زوال دولت دیکتاتوری پرولتاریا
«معمولا این دو را به کمک شیوه ی اکلکتیسم جمع می کنند،
یعنى بىمسلکانه و سفسطه جویانه به دلخواه خود(یا براى خوش آمدن خداوندان
مکنت) مطالبى را از فلان یا بهمان مبحث بیرون می کشند و ضمنا از صد مورد در ٩٩
مورد، و شاید هم بیشتر، همان موضوع «زوال» را در نخستین صف قرار می دهند. اکلکتیسم
جایگزین دیالکتیک می شود؛ در مطبوعات رسمى سوسیال دمکراتیک زمان ما، این از عادىترین
و شایع ترین پدیدههایى است که در مورد مارکسیسم مشاهده می شود. یک چنین جایگزین
نمودنى البته تازگى ندارد و حتى در تاریخ فلسفه کلاسیک یونان هم دیده شده است.
وقتى بخواهند اپورتونیسم را بنام مارکسیسم جا بزنند بهترین راه براى فریب تودهها
این است که اکلکتیسم به عنوان دیالکتیک وانمود شود، زیرا به این طریق رضایت
خاطر کاذبى فراهم می شود و گویى همه اطراف و جوانب پروسه همه تمایلات تکامل، همه
تأثیرات متضاد و غیره ملحوظ گشته است و حال آنکه این شیوه هیچ گونه نظریه
انقلابى و جامعى براى پروسه تکامل اجتماعى بدست نمی دهد.»( تاکیدها از ماست)
م- دامون
مهر 1403