۱۴۰۳ مهر ۸, یکشنبه

درباره کشته شدن حسن نصرالله

 

عملیات دولت جنایتکار اسرائیل، 
کشته شدن حسن نصرالله رهبر گروه ارتجاعی حزب الله
و موضع حکومت خامنه ای در قبال درگیری ها
 
در  جمعه شب 5 مهرماه 1403(27 سپتامبر 2024) دولت صهیونیستی اسرائیل توانست با ریختن به گفته ی سران ارتش اسرائیل 85 بمب سنگر شکن به وزن 85 تن به مقر فرماندهی اصلی حزب الله در زیرزمین ساختمانی در منطقه ی ضاحیه در حومه ی جنوبی بیروت در لبنان حسن نصرالله رهبری را که 32 سال این گروه را رهبری می کرد به قتل رساند. در این حمله بخشی از فرماندهان گروه و از جمله علی کرکی نیز کشته و بیش از 90 نفر زخمی شدند.
عملیات انفجار پیجرها و بی سیم ها
پیش از این و طی هفته ی منجر به این بمباران حکومت اشغالگر اسرائیل توانسته بود پس از یک سلسله حملات که منجر به انفجار در هزاران دستگاه پیجر و بی سیم اعضای حزب الله گردیده بود ضربات سنگینی به اعضای حزب الله در لبنان بزند و ارتباطات درونی و برنامه ریزی های سازمان و  فعالیت های عملی آن را مختل کند. این انفجارها که در طی  دو روز جمعه و شنبه ی گذشته رخ داد منجر به کشته شدن ده‌ها نفر و زخمی شدن حدود سه هزار نفر از اعضای حزب الله شد.
کشتار توده ها در کنار کشتار اعضای حزب الله
البته این گونه کشتارها تنها به اعضای حزب الله محدود نگردید و دولت جنایتکار اسرائیل که هیچ گاه پشیزی برای جان مردم عادی قائل نبوده درعین حال به گونه ای فاجعه بار بسیاری از مردم عادی و از جمله کودکان را که در مکان هایی که دستگاه منفجر شد حضور داشتند کشت. امری که خشم بسیاری از مردمان را در لبنان و دیگر کشورها نسبت به  دولت مرتجع حاکم در اسرائیل برانگیخت اما کوچک ترین واکنش موثری از سوی امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی برنینگیخت. امری که تردیدی باقی نمی گذارد که امپریالیست های غربی را در طرح و اجرای تمامی برنامه های نابود کردن حزب الله شریک بدانیم.  
شرکت کمپانی های امپریالیستی در غرب در پروژه ی منفجر کردن پیجرها
انفجار در پیجرها و دستگاه های بی سیم از یک سو نشانگر یک سلسله توطئه های پنهانی مشترک اسرائیل با کمپانی های تایوانی، هلندی و مجاری( روشن نیست که کدام عامل اصلی بوده است) برای جاسازی مواد انفجاری درون دستگاه ها بود که هیچ کدام از ترس واکنش حزب الله و یا دیگر نیروهای وابسته به گردن نگرفتند و هر کدام به کمپانی و کشور دیگری حواله دادند، و از سوی دیگر نشانه ی پیشرفت های پیچیده ی الکترونیکی که امکان چنین اعمالی را به وجود آورده بود.
برنامه ی چند مرحله ای دولت جنایتکار اسرائیل در حمله به حزب الله لبنان
در هر صورت شکل دادن این حملات هم بخشی از یک برنامه ی چند مرحله ای بود که قرار بود رهبران حزب الله را در شرایطی قرار دهد که هم امکان ترور آنها به وسیله ی دولت اسرائیل فراهم شود و هم در کنار آن حکومت جنایتکار اسرائیل ضعف های امنیتی ای را که حمله 5 اکتبر آن را نشان داد و همچون مهر بر پیشانی دستگاه  امنیتی اش موساد خورد بپوشاند و توان خود را در شکل دادن به شیوه ها و تکنیک های مدرن جنگ به رخ کشد.
اما برنامه چند مرحله ای جانیان دولت اسرائیل برای زمین گیر و نابود کردن حزب الله و یا به تاخیر انداختن بازسازی آن برای سال ها، صرفا این انفجارها نبود، بلکه این دولت با حملات هوایی به مقرهای حزب الله در جا به جای بیروت بخشی از رهبران کلیدی حزب الله از جمله دو فرمانده ارشد، یعنی ابراهیم عقیل و احمد وهبی از واحد نخبه «الرضوان» و ابراهیم محمد قبیسی، فرمانده سامانه موشکی حزب‌الله و فرمانده نیروی پهپادی حزب الله محمد سرور و بسیاری از اعضای دیگر این گروه را به قتل رساند.
حلقه ی نهایی این سلسه عملیات ها به احتمال ترور حسن نصرالله بود که اینک جامه ی عمل پوشانده شده است. حمله ای که ویژگی آن(ریختن این تعداد بمب) نشان می دهد که دولت اسرائیل از حضور وی در آن محل اطمینان کامل داشته است. امری که بدون نفوذ شبکه های امنیتی اسرائیل در حزب الله و دیگر جریان های «محور مقاومت و حکومت ولایت فقیه( به ویژه حکومت ولایت فقیه) امکان ناپذیر بود. کمابیش همانند آنچه که بر سر دستگاه های امنیتی ولایت فقیه آمده است.
جز این ها مقامات ولایت فقیه خبر کشته شدن عباس نیلفروشان معاون عملیاتی سپاه پاسداران را نیز داده اند. گفته می شود که وی در هنگام حمله اسرائیل در جلسه ی فرماندهان حزب‌الله در بیروت بوده است. امری که به همراه حضور دیگر فرمانده هان کشته شده سپاه قدس در سوریه از یک سو نشانگر دخالت حکومت ولایت فقیه در برنامه ها و طرح های حزب الله و دیگر گروه های نیابتی در منطقه است و از سوی دیگر اطلاع سازمان های اطلاعاتی ایران از جای حسن نصرالله! 
به طور کلی طی این یکی دو هفته دولت جنایتکار اسرائیل حملاتی پی درپی به جنوب لبنان داشته که در نتیجه این حملات تا کنون حدود 700 نفر کشته شده و در حدود 1700 نفر زخمی شده اند.
هدف اصلی عملیات بنا به گفته ی مقامان اسرائیلی بازگشت امن بیش از ۶۰ هزار اسرائیلی است که در مناطق مرزی زندگی می کردند و به دلیل بمباران‌های حزب‌الله خانه‌های خود را ترک کرده‌اند.
 در مقابل طی این مدت ده‌ها راکت و موشک به وسیله ی حزب الله به قصد زدن مواضع و پایگاه های نظامی و شهرک هایی که صهیونیست ها در آن ها اقامت داشتند شلیک شده است که تعدادی از آنها به هدف اصابت کرده است.
دولت اسرائیل منادی«صلح» و رفع تهدید از مردم دنیا و برقراری«امنیت و آرامش» در جهان!؟
ارتش اسرائیل می گوید که«حسن نصرالله دیگر نمی‌تواند دنیا را تهدید کند». این عبارات و عباراتی مانند آن که دنیا پس از کشتن وی به وسیله ارتش اسرائیل روی «آرامش» خواهد دید ظاهرا به این معنا است که دولت مرتجع اسرائیل که جریان های مرتجعی مانند حزب الله و حماس حتی انگشت کوچک آن و جنایاتی که انجام داده نیز به شمار نمی آیند، برای شادمانی مردم دنیا حسن نصرالله را به قتل رسانده و نه برای جلوگیری از تهدید شدن دولت اسرائیل.
اما اگر نه دنیا بلکه تنها بخشی از خاورمیانه بخواهد امنیت پیدا کند و توده های آن روی آرامش ببیند این تنها با از بین رفتن کشور اسرائیل و برپایی کشور فلسطین و زندگی یهودیان و فلسطینیان کنار یکدیگر در این کشور ممکن خواهد بود.     
اشاره ای به عملیات هفت اکتبر حماس  
اکنون که به رویدادهای یک ساله ی گذشته می نگریم بهتر می بینیم که عملیات 5 اکتبر 2023 گرچه برخی از ضعف های سازمان های امنیتی اسرائیل را آشکار کرد و از این نظر ضربات سنگینی به های و هوی دولت اسرائیل در این زمینه ها زد، اما چقدر اشتباه بوده است. این عملیات در زمانی اجرا شد که دولت های عرب در فرایند برقراری روابط دیپلماتیک بیشتری با دولت اسرائیل بودند و گویا( آن گونه که حکام ولایت فقیه گفتند) این عملیات برای آن انجام شد که از این روند جلوگیری کرده و فضای منطقه را به نفع مقابله با اسرائیل برانگیزد. اما در پی این عملیات غزه با خاک یکسان شد. با ترور رهبران اش به وسیله اسرائیل سازمان حماس تا حدود زیادی فلج گردید و اکنون به دنبال آن حزب الله نیز توان اش را حداقل برای مدتی از دست داد.
سازمان حماس در مورد همکاری سپاه قدس در این عملیات اطلاعات روشنی نداد. این اطلاعات گاه از اقدام حماس به تنهایی و گاه از اقدام مشترک با سپاه قدس و یا نقش سپاه قدس در برنامه ریزی حکایت می کرد. به هر حال در صورتی که سپاه قدس و خامنه ای در برنامه ریزی و طراحی و اجرای این عملیات نقشی داشتند اکنون باید پاسخگوی توده های فلسطینی و لبنانی و نیز پایه های اجتماعی خود در ایران باشند. به ویژه توده های فلسطینی که پس از حمله ی اسرائیل به غزه صدمات سنگینی خوردند. 42 هزار قربانی دادند و خانه هاشان ویران گردید و خودشان نیز بی خانمان و آواره شدند. حکام ولایت فقیه البته خود را کنار کشیده و خواهند کشید!  
به احتمال قوی و چنانچه حوادث دیگری پیش نیاید پس از پایان این دور درگیری ها آن کشورهای عرب منطقه که فرایند پیشرفت روابط با اسرائیل را دنبال می کردند اگر از ضربات وارد شده بر حماس و حزب الله آشکار شادی خود را بروز ندهند اما آن فرایند پیشین روابط را دنبال خواهند کرد گرچه با اندکی تاخیر و«علی می ماند و حوض اش»!
بازسازی حزب الله و ناتوانی حکومت خامنه ای در گرفتن«انتقام سخت» و کمک به این سازمان
روشن است که پس از این حملات و نابودی رهبران و فرماندهان و بخشی از کادرها و اعضا حزب الله لبنان که نیروی نیابتی اصلی و عمده ی حکومت ولایت فقیه در منطقه است مشکل که این سازمان بتواند خود را به سرعت بازسازی کند.
مشکلاتی که در امربازسازی نهفته است از یک سو به توان خاص حزب الله برای بازسازی خویش که به هر حال زمان بر است بر می گردد و از سوی دیگر به مسائلی مانند تضادهای درونی ایدئولوژیک( همچون تضاد های ایدئولوژیک در حکومت ولایت فقیه و دیگر نیروهای نیابتی و ناامید شدن شان از ولایت خامنه ای و شک در باورهای خود) و سیاسی و نظامی( اینکه حزب الله باید حمله کند و انتقام بگیرد و یا محتاط باشد و موقتا عقب نشینی کند و...)حزب الله و این که بخشی از آنها اساسا اعتمادشان را به حکومت ولایت فقیه به دلیل کنار کشیدن از دخالت در جنگ غزه به نفع حماس و همچنین پشتیبانی نکردن عملی از حزب الله در درگیری های اخیر، از دست داده اند و بیشتر حس می کنند که گوشت دم توپ حکومت ولایت فقیه شده اند.
بدگمانی های رشد یابنده در میان گروه حزب الله و شک به خامنه ای و حکومت ایران
این بی اعتمادی حتی تا آنجا پیش رفته که نظراتی در میان آنها وجود دارد مبنی بر اینکه حکومت ولایت فقیه مقصر اصلی لو رفتن محل و قرار حسن نصرالله بوده است، همان گونه که مقصر لو رفتن محل اقامت اسماعیل هنیه بود. نظراتی که با توجه به سخنان خامنه ای در هفتم مهرماه  دایر بر اینکه «سرنوشت این منطقه را  نیروهای مقاومت و در راس آن حزب الله رقم خواهد زد» که معنای آن عدم دخالت در درگیری هاست، بیشتر تقویت شده و این گمانه را ایجاد کرده که ممکن است خامنه ای و جناح های اصول گرا و اصلاح طلب حاکم سازشی بزرگ کرده و این «نیروهای مقاومت» را به امپریالیست های آمریکایی و غرب و همچنین اسرائیل فروخته باشند!
از سوی دیگر این امر به توان حکومت ولایت فقیه بر می گردد. حکومت خامنه ای اکنون خود در گرداب مشکلات اقتصادی و سیاسی و بحران و غلیان مبارزه ی توده ها غرق است و نه می تواند «انتقام سخت» به خاطر کشتن حسن نصرالله بگیرد و نه به حزب الله کمکی اساسی کند.
 در مجموع، با توجه به عقب نشینی های خامنه ای و رئیس جمهورش پزشکیان و دارودسته ی اصلاح طلبان حکومتی در مقابل کشورهای امپریالیستی غرب و استغاثه به درگاه آنان، امکان چنین «انتقامی» و کمک هایی از جانب حکومت خامنه ای و دولت پزشکیان ضعیف است و در صورت انجام می تواند بر معاملات حکومت ولایت فقیه با امپریالیست ها که امیدشان برای نجات از وضعیت کنونی تا حدود زیادی به آن وابسته شده، تاثیر منفی و مخرب گذارد. اگر چنین شود« روز از نو و روزی از نو»!
اسرائیل و حزب الله هر دو نفرت انگیز و ارتجاعی اند اما اسرائیل ارتجاع قدرتمندتری است
از نقطه نظر طبقه ی کارگر و نیروهای انقلابی در این که دو طرف این درگیری تا مغز استخوان ارتجاعی اند، هیچ شکی وجود ندارد.
یک سوی آن حکومت صهیونیستی و اشغالگر اسرائیل است که به کمک امپریالیست ها زمین های خلق فلسطین را از دست شان در آورده و توده های زیادی را آواره کرده است و هر روز جنایت جدیدی را علیه این خلق ستمدیده انجام می دهد. حکومتی که در یک سال گذشته غزه را به خاک و خون کشیده است و 42 هزار نفر را از زن و مرد و کودک کشته است و...؛  
و سوی دیگر آن حزب الله است که یک سازمان ارتجاعی وابسته به حکومت ولایت فقیه که خودشان از حزب الله هاشان ارتجاعی ترند، می باشد. نقش کثیف این جریان در همراهی با حکومت ولایت فقیه در قتل عام توده های زحمتکش شهری و روستایی در سوریه و نیز کشتار توده های زحمتکش ایران بر کمتر کسی پوشیده است. سازمانی که در لبنان به کمک پول هایی که حکومت ولایت فقیه در اختیارش قرار داده و انواع دزدی ها و فسادها توانسته برج و بارویی به هم زند و در پارلمان و دولت این کشور نافد و نماینده داشته باشد و زندگی طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده ی لبنان را آماج اهداف جاه طلبانه خودش و حکومت ولایت فقیه در ایران کند؛ سازمانی که اگر با اسرائیل درگیر نمی شد، امپریالیست ها و اسرائیل به وجودش برای مقابله با پا گیری و رشد کمونیست ها و دموکرات های انقلابی در لبنان و فلسطین و سوریه و دیگر کشورهای عرب ارزش زیادی قائل بودند و قطعا حلوا حلواش می کردند!
با این حال در کل حکومت اسرائیل که غاصب و اشغالگر سرزمین فلسطینی ها و عامل کشتار هفتاد ساله ی خلق فلسطین و نماینده و ژاندارم امپریالیست ها در منطقه برای سرکوب جنبش های انقلابی است و به وسیله ی آنها از هر نظر پشتیبانی می شود ارتجاعی قوی تر است. حملات یک ساله ی اخیر حکومت اسرائیل به غزه و کشتار توده های بی دفاع و همچنین حملات چند هفته ی گذشته به حزب الله نشان داد که این سازمان ها(حتی با قرار دادن حکومت ولایت فقیه در کنارشان) در مقابل قدرت نظامی اسرائیل که در بیشتر زمینه ها بسیار قوی است و از پشتیبانی امپریالیست های غرب برخوردار است نیرویی و عددی نیستند.
 با توجه به آنچه گفته شد، هر نوع نزاعی و مقابله و جنگی بین این دو ماهیتی اساسا ارتجاعی دارد و از جهت استراتژیک این که در این تقابل کدام پیروز شود ذره ای برای طبقه ی کارگر و توده های استثمار شده و ستمدیده ی لبنان، فلسطین و عرب و ایران اهمیت ندارد. از نقطه نظر طبقه ی کارگر هر دو ارتجاعی اند و باید نابود شوند.
با این حال پیروزی و یا شکست های هر کدام از این دو ارتجاع در این تقابل می تواند بر شرایط مبارزه ی طبقاتی داخلی ایران و دیگر کشورهای منطقه موثر باشد و از نظر تاکتیکی به وسیله ی نیروهای انقلابی مورد استفاده قرار گیرد. چنان که شکست های وارد شده بر حزب الله شکست حکومت ولایت فقیه به شمار آمده و توانسته در خالی کردن زیر پای حکومت ایران و قراردادن توده ها در حالت تهاجم ایدئولوژیک - فرهنگی به حکومت و شدت بخشیدن به مبارزه ی عملی موثرباشد.  
نفرت طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران از حزب الله و حکومت ولایت فقیه
آنچه در مورد حزب الله گفتیم همراه با میلیاردها دلار از ثروت خلق ایران که به وسیله ی حکومت ولایت فقیه برای سازماندهی در اختیار این سازمان قرار گرفته است همواره خشم و نفرت کارگران و کشاورزان و طبقات میانی را در ایران  علیه ولایت برانگیخته است.
جنبه ی دیگر قضیه این است: سازمانی درهم شکسته شده است که نیروی اصلی نیابتی ولایت فقیه در لبنان و منطقه بوده است و در هم شکسته شدن این سازمان به نوعی نشانگر ناتوانی و شکست حکومت ولایت فقیه است که توده ها از آن عمیقا نفرت دارند. از این رو رواست که بسیاری از توده های زحمتکش شهری و روستایی و نیز طبقات میانی از کشته شدن حسن نصرالله و پیش از آن اعضای حزب الله در جریان انفجار پیجرها احساس شادی کنند و به جشن و سرور بپردازند و در مقابل اعلام پنج روزعزای عمومی این را فریاد زنند که«چرا برای مرگ 52 کارگر معدن طبس حتی یک روز عزای عمومی اعلام نشد!»
احساس شادی از مرگ دشمنی نباید منجر به اعتماد به دشمنی دیگر شود!
اما این احساس شادی از مرگ یک دشمن و تخریب یک سازمان ارتجاعی هرگز نباید موجب این شود که نسبت به دولت مرتجع و کثیف اسرائیل که او نیز دشمن طبقه ی کارگر و خلق های منطقه و ایران است، خوشبینی ای را ایجاد کند.
دولت اسرائیل متحد خلق ایران نیست و برای شادی مردم ایران پیجرها را منفجر نکرده، چشم ها اعضای حزب الله را کور نکرده و دست و پاها را قطع نکرده و حسن نصرالله را به قتل نرسانده، بلکه برای منافع خودش این عمل را انجام داده است. دست«خونخواهی و انتقام» مردم ایران از «آستین» دولت جنایتکار اسرائیل بیرون نیامده است!
 در ارتباط با مسائل مردم ایران حکومت اسرائیل هوادار به قدرت رسیدن سلطنت طلبان مرتجع و مزدور امپریالیست های غرب است و برای همین است که سلطنت طلبان و عمله و اکره شان در «شبه چپ» ایران یعنی دارودسته های مزدورحکمتی - ترتسکیستی کمونیسم کارگری از اسرائیل پشتیبانی می کنند.
نیازی به این نیست که اسرائیل خامنه ای را بکشد
طبقه ی کارگر و خلق ایران خود حکومت ولایت فقیه را سرنگون می کنند و خامنه ای را به محاکمه خواهند کشاند!
وجه بدتر و دردناک تر قضیه این است که کسانی که خودشان را از مردم می دانند(و آنان را اگر از مردم باشند به راستی باید عقب مانده ترین خطاب کرد) از دولت اسرائیل می خواهند بیاید و خامنه ای را هم برای خاطر آنها بکشد. این ها فریاد می زنند «خامنه کجا پنهان شده ای! بدان که هر جا پنهان شده باشی اسرائیل تو را پیدا خواهد کرد و خواهد کشت.»
گرچه تقابل بین دو حکومت ارتجاعی ولایت فقیه و اسرائیل می تواند کار را به آنجا رساند که خامنه ای و عمال حکومتی اش نیز در امان نباشند و وی از ترس ترورش در جایی پنهان شده باشد، اما این گونه «خواهش» ها از یک دولت مرتجع و دشمن طبقه ی کارگر و زحمتکشان در منطقه و ایران که بیاید و خامنه ای را هم برای منافع آنها بکشد، تنها نشانگر اوج بی باور بودن به خود و نیرو و توانایی خود و نشانگر پذیرش ناتوانی و انفعال و شکست است.
خلق سرفراز ایران از این گونه اظهار عجزها و ناتوانی های مردمان عقب مانده به دور است. خلق ایران از این گونه عمال شیاد و فریبکار سلطنت طلبان که می خواهند به خلق تلقین کنند نیازی به نیروی اش در براندازی حکومت ولایت فقیه نیست و آمریکا و اسرائیل برای مردم ایران این کار را خواهند کرد به دور است. کارگران و کشاورزان و تمامی توده های ایران خود خامنه ای و حکومت اش را سرنگون می کنند و به پای میز محاکمه ی دادگاه خلق خواهند کشاند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
8 مهر 1403

۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(9)

 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(9)

بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب

 تغییرات در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
 
تغییرات سیاسی در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
در عباراتی که از مائو در بخش پیشین آوردیم تاکید ما بر وجه رشد ناموزون اقتصادی بود که امکان دست زدن به جنگ خلق و تداوم آن را به وجود می آورد. در این بخش به وجوه سیاسی ای می پردازیم که اقدام به جنگ خلق را به عنوان شکل اساسی کسب قدرت ناگزیر می کند.
 مهم ترین نظرات مائو در این خصوص این ها بود:
«چین در زمینه سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد - ...دیکتاتورهای نظامی بزرگ که حکومت مرکزی را در دست دارند، با دیکتاتورهای نظامی کوچک که بر استان های مختلف مسلط اند، همزیستی می کنند؛ دو نوع ارتش ارتجاعی یعنی «ارتش مرکزی» که تابع چانکایشک است، با« قوای نظامی مختلط » که تابع دیکتاتورهای نظامی استان های مختلف اند، همزیستی می کنند...  چین کشوری نیمه مستعمره است - تشتت در میان قدرت های امپریالیستی موجب تشتت در میان گروه های مختلف هیئت حاکمه چین می شود. بین کشور نیمه مستعمره ای که زیرسلطه چندین دولت قراردارد و کشور مستعمره ای که تنها یک دولت برآن مسلط است، فرق و تفاوت هست...» (مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین، دسامبر 1936، منتخب آثار، جلد نخست، ص 299- 297) و
«در چین وضع طور دیگری است. ویژه گی های چین در این است که کشوری مستقل و دموکراتیک نیست بلکه نیمه مستعمره و نیمه فئودالی است؛ در داخل آن رژیم دموکراتیک مستقر نیست بلکه ستم فئودالی حکمرواست؛ کشوری است که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیست بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارد. از این جهت در چین پارلمانی که بتواند مورد استفاده قرار گیرد، نیست و حق  قانونی تشکیل اعتصابات کارگری هم وجود ندارد. در اینجا وظیفه حزب کمونیست علی الاصول این نیست که مبارزه ی درازمدتی را از سر بگذراند تا به قیام و جنگ برسد، و یا نخست شهرها را تصرف کند و سپس دهات را، بلکه درست عکس این است.»( مسائل جنگ و استراتژی، 6 نوامبر 1938، منتخب آثار، جلد دوم، ص 327- 326)
چنانچه به این دو بند نگاه کنیم می بینیم که در بند نخست که در دسامبر 1936 نگاشته شده است از شرایطی صحبت می شود که نه تنها ویژگی های چین بلکه با تفاوت هایی و درجاتی کمابیش ویژگی های بخشی از کشورهای نیمه مستعمره – نیمه فئودال آن زمان در سه قاره ی آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی  بود. اما نزدیک به چنین شرایطی اکنون گرچه در برخی کشورهای افریقایی وجود دارد، در بسیاری از کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم در سه قاره وجود ندارد. برای نمونه مواردی مانند دیکتاتورهای نظامی کوچک همچون قدرت های نظامی کوچکی( گروه های مخالف یکدیگر) که در یک کشور با یکدیگر در جنگ اند، به عنوان یک ویژگی در کشورهای زیرسلطه بسیار کمیاب است و احتمالا و بیشتر در برخی کشورهای جنگ زده ی افریقا و در جنگ های منطقه ای و محلی وجود دارد؛ و یا دو نوع ارتش ارتجاعی یعنی «ارتش مرکزی» و «قوای نظامی مختلط» که با یکدیگر مقابله کنند به همین سان بسیار نادرند. اکنون بیشتر کشورها حتی اگر دیکتاتوری نظامی داشته باشند، دارای حکومت و قدرت نظامی مرکزی هستند و در کنار آنها دیکتاتورهای نظامی کوچک وجود ندارند. به عبارت دیگر وجه حاکم را تسلط قدرت مرکزی و ارتش مرکزی تشکیل می دهد.
از این که بگذریم برخی خصال دیگر گرچه نه به شکل آن زمان اما کماکان  وجود دارند؛ همچون نیمه مستعمره هایی که زیرسلطه ی چندین دولت امپریالیستی قرار دارند و تشتت در میان قدرت های امپریالیستی رقیب که موجب تشتت در میان گروه های هیئت حاکمه اما نه لزوما به شکل نظامی و حداقل به شکل پایدار می شود. ( مورد ولایت فقیه که باندهای امپریالیسم روسیه و آمریکا و غرب در کشاکش اند و گاه باند امپریالیسم روسیه و گاه باند امپریالیست های غربی رو می آیند).
در مورد بند دوم که حدود دو سال بعد در نوامبر 1938 نگاشته شده وجوه کلی تری تصویر می شود. این وجوه اکنون نیز در بسیاری از کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم وجود دارند. نبود رژیم دموکراتیک و وجود حکومت های استبدادی و دیکتاتوری های آشکار و عریان  سیاسی و نظامی، کشورهایی که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیستند بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارند، نبود پارلمانی که بتواند مورد استفاده احزاب انقلابی کمونیستی قرار گیرد وحق قانونی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های مستقل کارگری، نبود حق اعتصابات کارگری و امکان مبارزه ی مسالمت آمیز قانونی، این ها کماکان در بسیاری از کشورهای زیرسلطه خواه وابسته به امپریالیست های غربی و خواه وابسته به امپریالیسم روسیه و کشورهای همسو وجود دارند و جزیی از وجوه  و شرایط سیاسی حاکم بر این گونه کشورها هستند.
با این همه اگر کمی جزء به جزء تر بررسی کنیم می بینیم که برخی تغییرات در عرصه ی سیاسی به ویژه در پنجاه سال اخیر در برخی کشورها صورت گرفته و شرایطی سیاسی ایجاد کرده است که گرچه  از نقطه نظر مورد بحث تفاوتی کیفی ایجاد نکرده است اما باید به آن پرداخته شده و در بررسی و تحلیل ما وارد گردد.
تغییرات در ساخت سیاسی کشورهای زیرسلطه
پس از جنگ جهانی دوم انقلابات دموکراتیک و ضد امپریالیستی پی در پی، بخشی به رهبری طبقه ی کارگر و بخشی به رهبری سازمان های خرده بورژوایی و بورژوازی ملی در کشورهای زیرسلطه در سه قاره ی آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی رخ داد و موجب شد که اشکال دیکتاتوری و استبداد و از جمله استبداد سلطنتی و یا دیکتاتوری های نظامی که بر آنها حاکم بود فرو ریزد. در پی این انقلاب ها و فروریختن بسیاری از قدرت های حاکم وضع در  بسیاری از این کشورها تغییر کرد. روشن است که همه ی این انقلاب ها به پیروزی نینجامید اما تداوم بروز آنها موجب گردید که امپریالیست ها تن به تغییرات اقتصادی و سیاسی ای در این گونه کشورها بدهند.
 بخشی از این تغییرات در ساخت اقتصادی این کشور ها به وجود آمد و موجب تحلیل بردن فئودالیسم و نیمه فئودالیسم و رشد سرمایه داری بورکراتیک - کمپرادور در این کشورها شد که هم برخاسته از وضع مبارزه ی طبقاتی و ملی در این کشورها بود و هم به سیاست های نوین امپریالیست ها یعنی نئولیبرالیسم بر می گشت و در بخش پیشین به آنها اشاره کردیم.
بروز شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری
در کنار آن در شرایط  سیاسی و نوع حکومت بسیاری از این کشورها تغییراتی به وجود آمد که تا کنون ادامه دارد. یکی از مهم ترین این تغییرات این بود که وضع سیاسی پیشین و وجود اشکال استبدادی حکومت و دیکتاتوری های سیاسی و نظامی یک دست ضعیف شد و یا از بین رفت و جای آنها را نوعی «شبه دموکراسی» و یا بهتر« دموکراسی های بورژا- کمپرادوری» گرفت. شکلی که باید آن را میانه ی انواع حکومت های استبدادی پیشین و همچنین دیکتاتوری های نظامی گذشته از یک سو و دموکراسی امپریالیستی نوع غربی از سوی دیگر دانست.
در این شکل که در بخشی از کشورهای زیرسلطه با نظام های جمهوری و سلطنتی و دیگر شکل ها وجود دارد مجلس نمایندگان و مجلس سنا و غیره  موجود است و انتخابات برگزار و پارلمان تشکیل می شود. آزادی بیان و مطبوعات و  گردهمایی و راهپیمایی اعتراض آمیز، آزادی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های کارگری و نیز حق اعتصاب موجود است، اما تمامی احزاب آزاد مخالف نظام اقتصادی – سیاسی  آزاد نیستند بلکه در بهترین شرایط  احزاب سرمایه داران ملی و نیز احزاب  مطیع و بی خطر رویزیونیستی و ترتسکیستی آزاداند. این گونه کشورها به مرور در هر سه قاره و به ویژه در آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی بیشتر شده اند . نمونه های برجسته ی آن در آسیا کشورهایی مانند ترکیه و کره جنوبی و در افریقا تونس و ... و در آمریکای جنوبی برزیل و آرژانتین و نیز کشورهایی مانند شیلی، بولیوی و در آمریکای مرکزی ونزوئلا، السالوادور  و ... می باشند.
تفاوت های اساسی دموکراسی بورژوا - کمپرادوری با دموکراسی امپریالیستی
تفاوت های اساسی این گونه «دموکراسی بورژوا-  کمپرادوری» با «دموکراسی امپریالیستی» در این هاست:
 در دموکراسی امپریالیستی بین دو حزب حاکم بورژوا- امپریالیست یک رقابت تا حدود زیادی واقعی وجود دارد که منجر به این می گردد که این ها گاه و بیگاه و بسته به پیروزی ها و یا اشتباهات و ناکامی هایشان در امور گوناگون و پاسخ هایی که به مسائل و منافع اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی جناحی از سرمایه داران امپریالیست حاکم می دهند و بیش و کمی نیرو و توان شان قدرت را از دست حزب دیگر بیرون آورند. این امر در دموکراسی بورژا- کمپرادوری یا وجود ندارد و یا در معدودی از کشورها وجود دارد.
وجود ندارد به این دلیل که احزاب حاکم در کشورهای زیرسلطه  مورد بحث وابسته به امپریالیست ها هستند و این امپریالیست ها هستند که در نهایت تعیین می کنند که کدام حزب قدرت را در دست داشته باشد. چه کسی بماند و چه کسی برود و چه کسی بیاید. بنابراین تغییرات سیاسی در کشورهای زیرسلطه به میل امپریالیست هاست و نه تابع مقابله ی دو حزب حاکم که عموما کاریکاتور و یا بدلی از همان دو حزبی امپریالیستی هستند، و نه بر مبنای اشتباهات و یا موفقیت های آنها و  یا مهم تر مبارزه ی طبقاتی داخلی در این کشورها.  نمونه ی این کشورها کره جنوبی است.
و اما در معدودی از کشورها وجود دارد به این دلیل که در برخی از کشورها  با رشد بحران اقتصادی و سیاسی و مبارزه ی طبقاتی و انقلاب ها و یا بحران های سیاسی و نظامی و فرهنگی منطقه ای گاه باید یک جابجایی صورت گیرد تا نیروهای تازه بتوانند انقلاب را کنترل و از مسیر خود منحرف کرده و شرایط  تسلط امپریالیست ها را تامین کنند.
نمونه ی برجسته ی این گونه کشورها  ترکیه است. در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی که حیاط خلوت امپریالیسم آمریکا نامیده می شد نیز بیشتر کشورها از این زمره اند. و این ها کشورهایی هستند که تغییرات سیاسی در آنها صورت گرفته  و دیکتاتوری های نظامی برچیده شده و جای خود را به این به اصطلاح دموکراسی های بورژوایی داده است.
مورد دیگر تفاوت دموکراسی بورژوا- کمپرادوری با دموکراسی امپریالیستی در این است که در کشورهای امپریالیستی، ارتش نیروی زیر کنترل کل طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم است و البته وظیفه ی آن در دوران کنونی که انقلاب در کشورهای امپریالیستی کمتر امکان پذیر است بیشتر تجاوز نظامی به کشورهای دیگر برای مبارزه با انقلاب های توده ای و نیز رقابت با امپریالیست های رقیب است تا سرکوب مبارزات داخلی که وظیفه ی اساسی آن می باشد و یا به ویژه کودتا کردن به نفع یک جناح علیه جناح دیگر. اما ارتش در کشورهای زیر سلطه زیر کنترل امپریالیست ها و به وسیله ی آن جناحی از طبقه حاکم است که وابسته به آنهاست و یا حاضر است طوق وابسته گی آنها را به گردن بگذارد. در نتیجه در این کشورها دموکراسی بورژوا- کمپرادوری به وسیله ی امپریالیست و عوامل آنها کنترل و مدیریت می شود. چنانچه در این کشورها تضاد بین طبقه ی کارگر و کشاورز و توده های زحمتکش و حتی طبقات میانی با حکومت حتی اندکی شدید شود و مبارزه ی طبقاتی اندکی اوج گیرد و یا تضاد میان جناح ها و باندهای سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور حاکم شدت پذیرد ارتش می تواند به شکل های مستقیم و یا غیرمستقیم کودتا کند( عموما با این توجیه که ما تنها برای این کودتا می کنیم که اوضاع را آرام کنیم و امنیت مردم را حفظ کنیم) و حکومت را در دست گیرد. نقش ارتش در کشورهای زیرسلطه نه تنها همان نقش اساسی ارتش یعنی سرکوب انقلاب ها در داخل کشور برای حفظ منافع امپریالیست ها و جناح های بورژوا- کمپرادور وابسته به آنهاست  بلکه در عین حال مدیریت تضادهای بین جناح های حاکم وابسته به امپریالیست ها به وسیله ی کودتا است. امری که وجود وجوه دموکراسی ای مشابه دموکراسی بورژوایی اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم و امکان استفاده ی ادامه دار از آن را برای نیروهای انقلابی بسیار ضعیف و تا حدود زیادی غیرممکن می کند.    
گذشته از این در کشورهایی مانند کره جنوبی و یا ترکیه که احزاب حکومتی و احزاب رویزیونیستی و رفرمیستی مطیع و ترتسکیست های تخریب گر جنبش خلق، آزاد هستند، جدا از نقشی که ارتش دارد( برای نمونه ارتش ترکیه که یکی از بزرگترین ارتش های ناتو است) خود امپریالیست های آمریکایی پایگاه نظامی دارند و اوضاع را زیر نظر می گیرند. 
     بنابراین «دموکراسی» و « پارلمان» و آزادی هایی مانند «آزادی احزاب»(حتی به شرطی که احزاب انقلابی آزاد باشند که نیستند) آن هم زمانی که ارتش همچون چماقی  بر بالای سر طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان ایستاده است و آماده ی است در صورت بروز هر مبارزه ی جدی و تغییر کوچکی در تناسب قوای موجود، کودتا کند( ترکیه واقعا از این نظر شاخص بوده است) و در کنار آن پایگاه های نظامی امپریالیستی هم وجود دارد، گرچه در حد و حدودی قابل استفاده است اما دارای معنا و محتوای جدی ای نیست که بتوان درون آن کاری انقلابی را پیش برد و طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش را سازمان داد.  
علل اساسی تغییر سیاست امپریالیست ها در کشورهای زیرسلطه
علل تغییرات ساخت سیاسی بیشتر کشورهای زیرسلطه عبارتند از:
 یک-  وجود مبارزه ی طبقاتی و ملی ای که پس از جنگ جهانی دوم تداوم داشته است. در واقع پس از جنگ جهانی یک فضای انقلابی در بیشتر کشورهای زیرسلطه ی آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی  به وجود آمد و در تمامی سه قاره انقلاب های پیاپی رخ داد.
دو - پیروزی انقلابات دموکراتیک نوین در برخی از کشورهای زیرسلطه. این کشورها توانستند از نظام های نیمه فئودالی و سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور عبور کرده و نظام های دموکراتیک و یا سوسیالیستی برپا کنند. نمونه ی برجسته ی این انقلاب ها، انقلاب چین(1949) و در پی آن انقلاب کوبا و سپس انقلاب های کشورهای افریقا( مصر و الجزایر) و کشورهای جنوب شرقی آسیا( ویتنام، لائوس و کامبوج) بود که تاثیرات زیادی در کشورهای زیرسلطه ی آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی گذاشت و ترس و وحشت امپریالیست ها را بیش از پیش برانگیخت.(1)
سه - شکست امپریالیست ها در امور نظامی و تلفات انسانی و مخارج بالای نظامی و مخالفت مردم کشورهای امپریالیستی خواه از جهت تلفات انسانی و خواه از نظر مخارج جنگ با مداخلات این چنینی. نمونه ی برجسته ی این مخالفت ها، اعتراض طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات میانی امپریالیسم آمریکا به جنگ ویتنام بود.
چهار-  تغییر سیاست های اقتصادی امپریالیستی به اقتصاد نئولیبرالی
تغییر سیاست اقتصادی امپریالیست ها که در مورد آن در مقالات پیشین و خلاصه ای نیز از آنها  در بخش پیشین نوشته ایم، موجب شد که جای تسلط مستقیم سیاسی امپریالیست ها در کشورهای زیرسلطه را تسلط  مستقیم اقتصادی بگیرد و  تسلط مستقیم نظامی بیش از پیش از بین برود( نه به این معنا که مداخله ی نظامی به کلی از سیاست امپریالیست ها حذف گردد) و تسلط مستقیم سیاسی کم رنگ تر شده و تسلط غیر مستقیم سیاسی بیش از پیش پررنگ شود. در این فرایند ساخت اقتصادی کشورهای زیر سلطه بیشتر به کشورهای امپریالیستی وابسته شد.
پنج - سقوط  سوسیال امپریالیسم شوروی و بلوک کشورهای اروپای شرقی که یک رقیب قدر برای امپریالیست های غربی بودند و تلاش می کردند که  جنبش های طبقه ی کارگر و یا خرده بورژوازی را که در کشورهای زیرسلطه وجود داشت به خود وابسته کنند.
این ها مهم ترین دلایل بودند که موجب شدند چرخش مهمی در سیاست امپریالیست ها در کشورهای زیرسلطه در عرصه ی سیاسی پدید آید و نوعی نرمش در قبال شکل گیری دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری در این کشورها شکل بگیرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
یادداشت ها
1-    البته در همین دوران با توجه به تغییر ساخت اقتصادی - سیاسی اتحاد شوروی از سوسیالیستی به سرمایه داری یک تغییر در نوع رقابت به وجود آمد. رقابت سوسیالیسم با سرمایه داری به رقابت سوسیال امپریالیسم با امپریالیسم تبدیل شد.

مولوی عبدالحمید در مورد جمعه خونین زاهدان

 

۶ مهر ۱۴۰۳

بخش هایی از سخنان مولوی عبدالحمید
 «بسیاری از جنازه‌های کشته شدگاه بلافاصله پس از بروز فاجعه توسط بستگان و خانواده‌های شهدا دفن شدند و از تبعات آن ترسیدند و همین امر باعث شد تا اسم برخی از آنها حتی در لیست کشته شدگان وجود نداشته باشد...

بیش از ۱۰۰ نفر کشته و بیش از ۳۰۰ نفر در جریان تیراندازی زاهدان مجروح شدند که بسیاری قطع نخاع داشتند، دست و پایشان قطع و یا نابینا شدند.

فاجعه جمعه خونین زاهدان نتیجه تبعیض است و وی برای رعایت عدالت در حق خانواده شهدای زاهدان با نمایندگان مجلس پرونده را پیگیری کرده اما نتیجه‌ای تا کنون حاصل نشده است.
 
شما اقشار مختلف جامعه ایران را باید با یک دید و یک سطح نگاه کنید. زمانی که یک قشر، پیروان یک مذهب، زنان و... مورد تبعیض قرار بگیرند، بی‌عدالتی نسبت به حق آنها خیلی آسان‌تر خواهد بود.
 
به جای رسیدگی به پرونده قربانیان به آنها اتهامات «تجزیه‌طلبی و مرتد بودن» زده شده است. آنها مرتد و تجزیه‌طلب نبودند و همه آنها نمازگزار بودند.

به جای اینکه مرحمی بر این درد گذاشته شود مردم را احضار می‌کنند و فشار می‌آورند. برای جبران این کاری که کردند و برای تسلی دل مردم نباید این برخوردها می‌شد.

کشور دچار فقر و بحران شدید شده و خزانه دولت بخاطر تحریم‌ها خالی شده و مشکلات بی‌داد می‌کند.»

۱۴۰۳ مهر ۵, پنجشنبه

مرگ کارگران در معدن طبس یک جنایت آشکار- شورای کارگران پیمانی نفت -

 
شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت
چهار مهر 1403

بیش از ۵٠ همکار کارگر معدنچی ما در طبس بخاطر سودجویی های مشتی سرمایه دار مفتخور در اثر انفجار معدن که می شد از آن جلوگیری کرد، جان باختند. یک جنایت واقعی که عاملین آن برای همه معرفه هستند. ما کارگران شاغل در نفت عمیقا در درد کارگران معدن طبس و خانواده های عزیزشان شریکیم.
عاملین جنایت در معدن طبس از جنس همان کسانی هستند که بارها و بارها همکاران ما را بخاطر نبود ایمنی محیط کار در دیگر معادن و دیگر مراکز کارگری و در نفت که یک پارچه خطر است و قربانی داده ایم هستند. همان سودجویان کثیف و جنایتکاری که حاضر نیستند اندک هزینه ای برای ایمن شدن محیط های کار متقبل شوند. حاضر نیستند وقفه ای در چرخه تولیدشان صورت گیرد حتی اگر از قبلا به آنها خطر گوشزد شده باشد و دارند هر روزه جنایت میکنند. و امروز صحبت از کشتار کارگران در معدن طبس است. فاجعه ای که بیشترین قربانی را داده است. باید به این بساط چپاول و قلدری و جنایت و بردگی پایان داد. نباید اجازه دهیم که بیش از این ما را به کام مرگ بفرستند. این یک درد مشترک است و پاسخ مشترک می طلبد. ما هم به کارزار ایرانم اعتصاب میپیوندیم. تا کی بردگی و بازی با جان انسانها.

کشته شدن معدنچیان؛ تبعی، نه «طبیعی» - کانون نویسندگان ایران

 


کشته شدن معدنچیان؛ تبعی، نه «طبیعی»

روز سه‌شنبه ۳۱ شهریورماه بر اثر نشت گاز و وقوع انفجار در معدن زغال‌سنگ طبس دها کارگر کشته و زخمی شدند. خبرگزاری‌ها ابتدا از کشته شدن ۳۸ کارگر و مفقود شدن ۱۴ تن دیگر خبر دادند. اکنون خبرها حاکی از کشته‌ شدن ۵۲ تن از کارگرانی است که در تونل‌های این معدن مشغول کار بودند و عملیات امداد تنها برای بیرون آوردن اجساد ادامه دارد. برخی دیگر از کارگران حاضر در این معدن نیز دچار جراحات شدید و مسمومیت گازی شده‌اند.
اخبار منتشرشده پیرامون این فاجعه حکایت از وضعیتی جانکاه و هولناک پیش و پس از آن دارد؛ سایر معدن‌چیان این معدن از «شکایت و هشدار مداوم کارگران» درخصوص عدم‌ایمنی و تجهیزات کافی پیش از وقوع این انفجار خبر داده‌اند. خانواده‌ی کشته‌شدگان هم در رنج و سرگردانی به سر می‌برند و برخی اعلام کرده‌اند که «پول حمل جنازه‌ی عزیزان‌مان را هم خودمان باید بدهیم» و «فقط چند تکه یخ می‌دهند تا روی اجساد بگذاریم». هم‌چنین در خبرها آمده که گزارش‌گران صدا و سیمای حکومت به برخی کارگران و بازماندگان حکم کرده‌اند که چه بگویند و چه نگویند!
این فشارهای مضاعف بر کارگران و خانواده‌ی کشته‌شدگان در شرایطی رخ می‌دهد که، حتی به گفته‌ی برخی مسئولان حکومت، در این معدن «حداقل ایمنی» هم رعایت نشده است.
مسئولان و خبرگزاری‌های «رسمی» مدام با عنوان «حادثه» و «سانحه» از چنین فجایعی نام می‌برند و همه دست‌به‌کار «طبیعی»نماییِ وقوع و تکرار آن‌ها هستند. اما هیچ جزئی از این گونه فجایع «طبیعی» نیست. آن‌جا که هستی و حیات کارگران در گرو وضع و اجرای قوانینی استثمارگرانه قرار گرفته‌ است، آن‌جا که حق راه‌اندازی هرگونه اجتماع و تشکل مستقل از آنان سلب شده است، اگر هم «حادثه»‌ای در کار باشد، حادثه‌ای پیشاپیش سازمان‌یافته خواهد بود. آمار رسمی «پزشکی قانونی» از قریب به دو هزار کشته و ۲۷ هزار مصدوم «حوادث کاری» در سال ۱۴۰۲ خبر می‌دهد. به این آمار اگر شرح وضع معیشتی کارگران را هم بیفزاییم روشن می‌شود که جمع کثیری از آنان در گیرو‌دار زنده‌ماندن هستند و زندگی نمی‌کنند؛ چنان‌که شرح جزئیات انفجار معدن طبس و نیز وضع حقوق و امکانات کارگران آن گواه همین استثمار اسفناک است.
کشته شدن معدنچیان طبس اولین مورد از این دست نیست و اگر این وضع ادامه یابد آخرین هم نخواهد بود. چنین وقایعی هربار، هم بارآور خشم و هم‌دردی عمومی است و هم این پرسش‌ها را طنین‌انداز می‌کند: چرا صدای این کارگران به جایی نرسیده است؟ چرا اکنون صدای بازماندگان به جایی نمی‌رسد؟ چرا صدای کارگران شازند و طزره و ... به جایی نرسید؟
پاسخ روشن است، و در جریان اعتراض‌های گسترده‌ی این سالیان روشن‌تر شده است؛ حق متشکل‌شدن آزادانه‌ی کارگران، حق تجمع و حق آزادی بیان بدیهی‌ترین و پایه‌ای‌ترین حقوقی است که آنان را از تک‌افتادگی و بی‌صدایی در می‌آورد. امکانی که استقلال جمعی آنان را تضمین می‌کند تا خود عامل بیان و تحقق خواسته‌هایشان باشند و دیگر فرمان «چه بگویید و چه نگویید» در کار نباشد.
و بی‌تردید تنها از این مجرا، و نه از مجرای دل بستن به وعده‌ها و نمایش‌های مکرر و بی‌حاصل مسئولان حکومت است که امکان تغییر نسبی وضعیت جانکاه کارگران ممکن خواهد شد. تا مگر انفجاری دیگر و فاجعه‌ای دیگر در کار نباشد؛ تا مگر از این پس آمار تکان‌دهنده‌ی کشته‌شدن کارگران «طبیعی» جلوه داده نشود!

کانون نویسندگان ایران

۴ مهر ۱۴۰۳

در سوگ جان‌باختگان معدن‌جوی طبس - کانون صنفی معلمان ایران (تهران)

 


 در سوگ جان‌باختگان معدن‌جوی طبس


از سوختن جان و تن دختران شین‌آباد تا جان باختن ده‌ها تن از معدن‌چیان کرمان، طبس، یزد، دامغان و گلستان، از کشته شدن ده‌ها کولبر و سوخت‌بر در غرب و شرق کشور، فروریختن پلاسکو و متروپل تا فاجعه معدن زغال‌سنگ معدنجو در طبس، از شلاقی که بر پشت معدنچیان آق‌قلا فرود آمد تا پرونده‌سازی‌هایی که صدها معلم را به اخراج، زندان و... کشاند، درد مشترکی است که فریاد می‌طلبد: قربانی شدن انسان و زیست انسانی در پای سودجویی اقلیتی که تاراج را اصلی‌ترین مسئله‌ی خود می‌دانند و تمامی ابزارهای تقنینی و اجرایی و قضایی و رسانه‌ای را نیز به خدمت گرفته‌اند.
با موقتی‌سازی قراردادهای کار، شرایطی بر کارگران تحمیل شده که جرئت پیگیری ساده‌ترین و بنیادی‌ترین حقوق‌شان را از دست داده‌اند، با امنیتی کردن تشکل‌یابی، حق متشکل‌شدن آزادانه‌ی کارگران، حق تجمع و هرگونه اعتراض فردی و جمعی که از بدیهی‌ترین و پایه‌ای‌ترین حقوق انسانی است و می‌تواند وسیله بیان و تحقق خواسته‌های‌شان باشد، از آنان سلب گردیده است.
رسانه حکومتی با رویکردی مبتنی بر طبیعی‌نمایی و «حادثه» و «سانحه» جلوه دادن چنین وقایع مکرری که جان باختن دست‌کم ۵۰۰ معدنچی در دهه‌ی منتهی به ۱۴۰۱ و سالانه دست‌کم ۱۴۰۰ نفر در حین کار را عادی می‌نماید؛ تا تاثیر گذاری عوامل ساختاری، ناکارآمدی‌های مدیریتی و رهاشدگی فرودستان در راستای حفظ سلطه فرادستان را پنهان کند.
به‌ویژه که رپرتاژ پوپولیستی همیشگی مسئولین امر! با صحبت داغداران و آسیب دیدگان این حوادث دیگر حتی رنگ و بوی تسلی هم ندارد چه برسد باور به پیگیری!!!
فریاد خانواده‌های داغدار که از نحوه تحویل جنازه عزیران‌شان و بیان این جملات کریه و غیرانسانی خبر می‌دهند. تا جایی که حتی در میان داغ و خشم به آنان گفته می‌شود:
"
خودتون پلاستیک بیارید، جنازه تحویل بگیرید"!!!
این فاصله بیش ار حدّ نگاه سودجویان با کارگران تا حدی بوی تعفن می‌دهد که دیگر حتی نیازی به همدردی صوری چند روزه هم نمی‌بینند! چه رسد امید به همدردی و پیگیری.
کانون صنفی معلمان جان باختن مظلومانه معدنچیان طبس را به خانواده آن‌ها و به ملت ایران تسلیت گفته و مراتب همدردی خود با بازماندگان داغدار آنان را اعلام می‌نماید. ما، کانون صنفی معلمان؛ همراه با خانواده‌های داغدار و مردم بهت‌زده از واقعه، ما مردم باور داریم باید پیگیر پاسخگویی صریح مسئولین باشیم تا نتیجه نهایی. و در کنار همه این خانواده ها برای دادخواهی بمانیم.
ما بر این باوریم تنها با اتکا به تشکل‌‌های مستقل، آزاد و قدرتمند می‌توان به تغییرات بنیادی در قوانین به نفع همه به‌ویژه فرودستان و پیشگیری از تکرار چنین فاجعه‌هایی امیدوار بود.

کانون صنفی معلمان ایران (تهران)

۱۴۰۳/۷/۵

۱۴۰۳ مهر ۴, چهارشنبه

شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران - خواست محاکمه عاملین چنین جنایاتی مطالبه همگانی و خواست عموم مردم است.

 

واقعه هولناک معدن طبس بار دیگر تن و جان همگان را لرزاند.

ما پرستاران و کادر درمان، شاهدان هر روزه فجایع کاری در ایران هستیم.
مصدومان محیط های کاری از سوختگی و برق گرفتگی تا پرتاب از ارتفاع و قطع عضو از مراجعات هر روزه به مراکز درمانی هستند. شاهد جان باختن کارگرانی هستیم که جانشان را در دست گرفته و به محیط های کاری غیر ایمن وارد میشوند.
ما پرستاران و کادر درمان نیز که در نبود استانداردها و ایمنی لازم تجهیزات و نا ایمن بودن محیط کار همواره با بیماری ها و خطرات جانی روبرو هستیم با خانواده های فاجعه معدن طبس ابراز همدردی میکنیم.

باید به این قتل هر روزه نیروی کار در ایران پایان داد.

با اسماعیل بخشی از رهبران اخراجی اعتصابات نیشکر هفت تپه همصدا میشویم: ایرانم اعتصاب

خواست محاکمه عاملین چنین جنایاتی مطالبه همگانی و خواست عموم مردم است.

اتحاد و اعتراض سراسری رمز پیروزی ماست!

شورای هماهنگی اعتراضات پرستاران