۱۴۰۴ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(5)


 
نظرات منحط یک ترتسکیست درباره ی انحلال پ ک ک به وسیله ی اوجالان( بخش چهارم)
 
کردستان ایران
«امروز احزاب ناسیونالیستی کرد ایران (منظورم دسته های نظامی عجیب و غریب مانند حزب کومه له عبدالله مهتدی و حزب زحمتکشان و خبات و…نیست)  نیز با چنین بحرانی روبرو هستند. اردوگاههای آن ها به زور و با فشار جمهوری اسلامی بسته شده است و و دوستان حاکم آن ها در کردستان عراق عذر آن ها را خواسته اند و آن ها را خلع سلاح کرده اند. اما آن ها محافظه کارتر از آن هستند که این موقعیت را به یک تغییر شیفت در فعالیت سیاسی سنتی و تاریخی خود تبدیل کنند و به یک حزب سیاسی، به یک “دم پارتی” غیرقانونی و اجتماعی تبدیل شوند. این ها درک و شهامت اوجلان را ندارند.» (محمود قزوینی- اعلامیه انحلال مسالمت آمیز و داوطلبانه پ ک ک، آغاز پایان سنت قدیمی جنبش ناسیونالیستی کرد)
البته ترتسکیست های حکمتی« درک و شهامت شان» آن هم خیلی خیلی وقت ها پیش! حتی بیشتر از اوجالان بود. آنها از همان سال 57 که موذیانه خود را وارد جریان های چپ کردند مخالف مبارزه ی دموکراتیک طبقه ی کارگر و خلق ایران و همچنین مبارزات ملی و مسلحانه ی خلق کرد و دیگر خلق های ایران بودند و به فریب تضاد «کار و سرمایه» راهوار کشیدند. آنها اگر فضا اجازه می داد حتما حزبی درست می کردند که مبارزه ی مسالمت آمیز قانونی را برای حل تضاد«کار و سرمایه» بکند. اما متاسفانه جمهوری اسلامی در آن زمان هنوز آن قدر عاقل نشده بود که تشخیص دهد این ترتسکیست ها می توانند به چه خدمتگزاران خوبی برایش تبدیل شوند!؟
آنها بالاخره یک حزب «غیرقانونی» درست کردند که نه تنها فرق چندانی با حزب قانونی نداشت بلکه با فعالیت های خود، روی احزاب قانونی و مبارزات قانونی و مسالمت آمیز را هم سفید کرد!
منظورمان حزب کمونیست کارگری است. این حزب بعدا تمامی کادرهای خود را علنی کرد و عکس های درست حسابی آنها را پای مقاله هایشان چسباند و منتظر ماند تا روزگار به نفع شان چرخش کند. از این خود قانونی کردن و مسالمت آمیز با حکومت کنار آمدن چیزی بهتر یافت می شود!؟
در ایران نیز جمهوری اسلامی که یواش یواش فهمید چه نوکران خوبی گیرش آمده برای این حزب بی خاصیت غیرقانونی تره هم خرد نکرد. آرزو کرد که همه ی احزاب از این حزب درس بگیرند! و به وزارت اطلاعات اجازه دهند که به کنگره هاشان نماینده بفرستد تا ببینند کمونیست ها هم «انسان» هستند و دو دست و دو پا دارند!؟ جمهوری اسلامی از همان دهه ی هفتاد که تازه حزب کمونیست کارگری درست شده بود، اگر کسی را بازداشت می کرد و می فهمید عضو و هوادار این حزب است یا همان موقع آزادش می کرد و یا چند وقتی در بازداشت و زندان نگه اش می داشت و بعد آزادش می کرد. جمهوری اسلامی نمی توانست شکر خدایش را به جای نیاورد که ترتسکیست ها و امثال این حزب را برایش فرستاده تا نقش مخرب را در جنبش کارگری و جنبش انقلابی و ملی بازی کرده و خدمات ارزشمندی به بقای ولایت فقیه بکنند.
ترتسکیست ها اما تنها خدمتگزار جمهوری اسلامی نبودند. آنها در عین حال مزدور سلطنت طلبان بودند. میزگردهای مکرر با آنها برگزار کرده و حتی دنبال این بودند که نوه ی رضاخان را به کنگره ی ترتسکیستی شان دعوت کنند.( چه می شد اگر نوه ی رضاخان هم در کنگره شان شرکت می کرد؟) آنها هم مزدور سلطنت طلبان و هم در داخل در جنبش های اجتماعی با مقابله با خطوط انقلابی خدمتگزاران جمهوری اسلامی بودند.
باری می توان مطمئن بود که آنها« درک و شهامت شان» بسیار بیشتر از اوجالان بود.  
اما بر گردیم سر گروه های کردستان:
از نظر این ترتسکیست« اردوگاههای آن ها به زور و با فشار جمهوری اسلامی بسته شده است و دوستان حاکم آن ها در کردستان عراق عذر آن ها را خواسته اند و آن ها را خلع سلاح کرده اند». یعنی مشکل در نفس استفاده از سلاح برای حق بر مبنای تحلیل واقعیت های جاری نبوده بلکه مشکل در نیروهایی بوده است که کومه له را زیرفشار گذاشته بودند. حال از نظر این ترتسکیست اگر شما نخواهی تسلیم شرایطی بشوی که آن را مضر به حال خود و جنبش خود می دانی این«محافظه کاری» است. اما اگر به گفته ی وی «این موقعیت( یعنی فشار وارده ازسوی نیروهای ارتجاعی داخلی و خارجی) را به یک تغییر شیفت در فعالیت سیاسی سنتی و تاریخی خود تبدیل» کنی و بروی « به یک حزب سیاسی، به یک “دم پارتی” غیرقانونی و اجتماعی تبدیل» شوی آنگاه تو نه تنها محافظه کار نیستی بلکه به احتمال انقلابی هم هستی! به عبارت دیگر این حزب می گوید اگرنیروهای ارتجاعی به تو فشار آوردند و تو را محدود کردند خوب سخت نگیر، تغییر شیفت کن و به حزبی همچون حزب توده ی و اکثریت تبدیل شو!؟ بر مبنای این تز نیروهای انقلابی و کمونیستی نیازی ندارند که اسلحه به دست بگیرند، زیرا روشن است که هر گونه مبارزه ی مسلحانه و کاربرد قهر انقلابی با مقاومت و تهاجم نیروهای ارتجاعی روبرو خواهد شد.
صحبت در مورد احزابی در کردستان عراق است که کماکان خواهان داشتن سلاح هایشان هستند.  مهم ترین آنها کومه له است. اما کومه له کنونی آنی نیست که در سال های پیش از 57 و نیز اوائل دهه ی شصت بود. کومه له با همین گروه سهند یا مبارزان کمونیست(یعنی مزدوران ترتسکیست امپریالیسم) که منصور حکمت مزدور با چند تا مثل خودش سرهم کرده بود وحدت کرد و حزب کمونیست ایران را به وجود آورد. ضرباتی که منصور حکمت و حمید تقوایی و دیگر افراد مزدور ترتسکیست به کومه له و جنبش خلق زیرستم کرد زدند از حساب و کتاب بیرون است. به واقع آنها جوهره ی انقلابی مهم ترین سازمان چپ این جنبش را گرفتند.
نفی سلاح و قهر انقلابی برای کسب قدرت به وسیله ی طبقه ی کارگر قطعا نشانگر رویزیونیسم و ترتسکیسم است. اما سلاح در دست گرفتن نیز نشانه ی انقلابی بودن نیست. سیاستی که بر کاربرد سلاح حاکم است نشان می دهد که سلاح در راه انقلابی به کار افتاده و یا در راه غیرانقلابی و یا حتی ارتجاعی. کومه له کنونی حتی اگر سلاح هم داشته باشد اما دارای جهان بینی انقلابی نیست.
کومه له کنونی با کومه له ای که در پیش از انقلاب 57 و یا اوائل دهه ی شصت بود تفاوت اساسی دارد. آن زمان یک سازمان انقلابی کمونیستی بود و خط مائوئیستی کاک فواد سلطانی را که بر آن غلبه داشت دنبال می کرد، اما اکنون یک سازمان تجدیدنظرطلب نیمچه مترقی خرده بورژوایی است. این حزب البته با ترتسکیست ها( پس از دهه ی هفتاد که ترتسکیست ها از حزب کمونیست ایران جدا شدند و حزب کمونیست کارگری شان را به وجود آوردند) اختلاف پیدا کرد اما ماهیت این اختلافات بر سر اصول اساسی مارکسیسم - لنبنیسم  - مائوئیسم در مقابله با ترتسکیسم  و سوسیال دموکراتیسم نبوده و نیست. آنها هیچ گاه یک نقد مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی از دوران وحدت شان با دارودسته ی منصور حکمت و ایجاد حزب کمونیست ایران به عمل نیاوردند. آنها از جدایی دارودسته ی حکمتی ها از حزب کمونیست ایران و به وجود آوردن حزب کمونیست کارگری هرگز یک تحلیل علمی مارکسیستی نکردند. این است که به مرور تبدیل به یک سازمان غیرمارکسیستی شدند. اگر می بینیم که آنها مخالف نظر اوجالان هستند گرچه در این مخالفت شان می توان نکته هایی مثبت یافت اما این مخالفت از یک دیدگاه جامع مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی صورت نگرفته است.
به این ترتیب های و هوی و نقد ترتسکیست ما بر کومه له به این معنا نخواهد بود که این جا دعوا بین یک ترتسکیست و یک جریان دارای جهان بینی انقلابی وپیشرو است. ترتسکیست موردنظر ترتسکیست است اما سازمان کومه له تنها سایه ای از یک جریان پیشرو و مبارز است.
از این رو خیلی هم نمی توان مطمئن بود که اگر فضا برای امثال کومه له مساعد گردد که قانونی شوند آنها قانونی نشوند و راه مسالمت آمیز را دنبال نکنند. از این رو به نظر ما این ترتسکیست وقت اش را تلف کرده است که به سازمان های کرد گیر داده است. در حال حاضر هیچ سازمان انقلابی مارکسیستی- لنینیستی – مائوئیستی در میان خلق کرد وجود ندارد.
«مشکل جنبش ناسیونالیستی کرد به آن ها مربوط می باشد و کمونیست و کارگر نمی تواند وکیل و وصی آن ها شود. در کردستان ایران جنبش توده ای مردم با مطالبات ازادیخواهانه و برابری طلبانه، از جمله مطالبه  ازادی زن، یکی از پرچمداران مبارزه برای آزادی مردم ایران می باشد. رفع ستم ملی تنها یکی از مطالبات این مردم می باشد. جنبش ملی و احزاب ناسیونالیستی کرد از تاثیر بر این جنبش وا ماندند و نتوانستند سموم کردایتی را وارد جنبش مردم کنند.»
هیچ کس یهتر از این فرد و چنین صریح و روشن و آشکار مواضع واقعی ترتسکیستی را در مورد جنبش های خلق های ایران کرد و بلوچ و ترک و عرب بیان نکرده است. این ماهیت کثیف و متعفن ترتسکیسم هیچ جا بهتر از اینجا برملا نگردیده است.
کاملا برعکس آنچه وی می گوید، مساله ی ملی خلق های ایران صرفا به کردها مربوط نشده بلکه به طبقه ی کارگر فارس و ترک و بلوچ و عرب و در وجهی گسترده تر به طبقه ی کارگر ایران مربوط می شود. هم طبقه ی کارگر فارس باید مواضع روشنی درمورد مساله حق خلق های ایران در تعیین سرنوشت خویش داشته باشد و هم طبقه ی کارگر ترک و عرب و ... هم چنان که در مورد مساله ی ملی خود حساس هستند  و باید هم باشند باید در مورد مساله ملی کارگران دیگر ملیت ها حساس بوده و دفاع آنها را از حق ملی و برابری حقوق ملی کارگران در تمامی ایران حساس و پیگیر باشند. بدون این حساسیت ها و بدون این در نظر گرفتن حقوق ملی کارگران ملیت های گوناگون ایران مطلقا صحبتی از یک پارچه گی طبقه ی کارگر ایران نمی توان کرد.
از سوی دیگرشکی نیست که رفع ستم ملی تنها یکی از خواست های خلق کرد و طبقه ی کارگر آن است. در مورد دیگر خواست ها «آزادی خواهانه و برابری طلبانه»آنها با تمامی خلق ایران شریک و در وحدت اند. در رده بندی خواست های طبقه ی کارگر خواست برقراری جمهوری دموکراتیک و جمهوری سوسیالیستی اساسی است. و روشن است که تمامی خواست های دیگر از جمله خواست رفع ستم ملی در زیر این خواست قرار می گیرند. اما این به هیچ وجه به معنای کم اهمیت بودن خواست رفع ستم ملی و یا چشم پوشی از آن در هر شرایطی نیست. ممکن است در شرایطی درمبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر ایران نیاز شود که این خواست طبقه ی کارگر(ملیت های زیرستم) از نظر تاکتیکی فدای خواست های درجه اول طبقه ی کارگر ایران به عنوان یک کل در انقلاب دموکراتیک و یا سوسیالیستی شود اما این به این معنا نیست که به طور استراتژیک نادیده گرفته شده از آن چشم پوشی گردد.
در مورد جنبش های دموکراتیک اخیر باید گفت که مبارزه خلق کرد در مورد خواست های دموکراتیک با خواست رفع ستم ملی جوش خورده است. آزادی زنان یکی از آنهاست که گرچه هویتی مستقل نسبت به مساله ی ملی دارد و باید هم  داشته باشد، اما در کردستان با مساله ملی گره خورده است. آزادی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خواست های دیگر است. جنبش ژینا در کردستان در حالی که جنبشی برای آزادی زنان و دیگر خواست های دموکراتیک بود در عین حال جنبشی برای رفع ستم ملی هم بود.
در مورد تاثیر«جنبش ملی و احزاب ناسیونالیستی کرد»(که منظور از آن سازمان هایی مانند کومه له است) بر «جنبش توده ای آزادیخواهانه و برابری طلبانه» نخست این که نیازی به تاثیر آنها نبود زیرا این «جنبش توده ای آزادیخواهانه و برابری طلبانه» در عین حال مبارزه علیه ستم ملی نیز بوده و خواست رفع آن را خواه از نقطه نظر آزادیخواهی و خواه از نقطه نظر برابری طلبی در خود داشت.
 دوما اگر کومه له و امثال آن تاثیری بر این جنبش نگذاشته باشند این بیشتر به سبب سیاست های راست روانه و آغشته های سوسیال دموکراتیک و ترتسیکیستی دهه های اخیرشان می باشد و نه مثلا به این دلیل که می خواستند که خواست رفع ستم ملی را جزو خواست های جنبش خلق کرد قرار دهند اما خلق کرد به حرف شان گوش نداد.   
سوما، خود این مبارزه ی ناسیونالیستی برای رفع ستم ملی از نظر طبقه ی کارگر و خلق کرد و همچنین  طبقه ی کارگر ایران«سم» نبوده بلکه مبارزه ای است علیه «سموم» ستم ملی از سوی حکومت مرکزی و شوونیسم فارس. «سم» واقعی هرگونه پذیرش و یا توجیه ستم ملی بر علیه خلق کرد است. سم واقعی نفی جوهره ی دموکراتیک مثبت و انقلابی مبارزه ی خلق کرد علیه ستم ملی با برجسته کردن برخی تعصبات کردی است. اینکه در جنبش کردهای ما همچون بسیاری از جنبش های دیگر تعصبات ملی و ایرادات و انحرافات وجود داشته باشد چیز عجیبی نیست و وظیفه ی پیشروان طبقه ی کارگر در خلق کرد مبارزه با آنها و پر و بال دادن بیشتر به یک جنبش انقلابی دموکراتیک و ملی در کردستان در عین هم پیوندی با طبقه ی ی کارگر ایران است.
به طور کلی همدردی با خلق کرد و پشتیبانی طبقه ی کارگر ایران و زنان و خلق های ایران از خلق کرد( و بلوچ و عرب و ترک همچنین)، سفر بسیاری از مبارزان جنبش ژینا از دیگر نقاط ایران به کردستان یکی از عالی ترین جلوه های وحدت تمامی خلق های ایران با خلق کرد بود. به واقع این جنبش چنان وجه ستم ملی به کردها را آشکار کرد و چنان همدردی تمامی طبقات خلقی در سراسر ایران را با خلق کرد و مبارزه اش علیه ستم ملی برانگیخت که پیش از آن چنین وجهی به این شکل در جنبش دموکراتیک خلق ایران صورت نگرفته بود.    
«این جنبش باید نمایندگان واقعی خود را باز یابد و می تواند در موقعش پا به میدان مبارزه مسلحانه نیز بگذارد، اما این ربطی به سنت نظامی احزاب کردی و زیست به سر آمده اردوگاهی و بالای قله های قندیل آن ها ندارد.»)تاکید از ماست)
این ترتسکیست همچون لیدرش حکمت دروغگو و سالوس است. او نیز در لابلای نوشته های خود برخی از این تکه پرانی ها را داشت و هدف اش هم این بود که دم به تله ندهد. «در موقع اش پا به میدان مبارزه ی مسلحانه نیز بگذارد» جز شارلاتانیسم یک ترتسکیست چیز دیگری نیست.
مبارزه برای کمونیسم که قطعا ترتسکیسم و ترتسکیست ها جایی در آن نداشته و ندارند، یک مبارزه ی طولانی است. زمانی می توان یک مبارزه ی واقعا کمونیستی را پیش برد که به تمامی مسائل دموکراتیک پاسخ درست داد و در عمل به حل درست آنها اقدام کرد. مسائلی که بدون حل و فصل درست آنها مبارزه ی کمونیستی نمی تواند مبارزه ی کمونیستی واقعی گردد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم فروردین 1404

۱۴۰۴ فروردین ۲۳, شنبه

وضع سیاسی خامنه ای و شرکای پاسدار و مساله ی مذاکرات با ترامپ


 
مذاکره ی نماینده گان خامنه ای و ترامپ در عمان
به نظر می رسد که مذاکره در عمان بین هیئت جمهوری اسلامی و دولت آمریکا برخلاف اخبار جمهوری اسلامی مستقیم بوده است. اگر غیرمستقیم بود حداقل اجازه ی ورود خبرنگاران و خبرگزاری های بیشتری را می دادند، اما اخبار حاکی است که که تنها دو نماینده از ایران و آمریکا( خبرگزاری جمهوری اسلامی و آسوشیدپرس) محوز حضور داشتند. ظاهرا مذاکره باید از دید مردم ایران «غیرمستقیم» به نظر برسد تا نظر خامنه ای رعایت شده باشد!
تاریخ حکومت جمهوری اسلامی و آخوندهای حاکم همچون بسیاری از حکومت های ارتجاعی خواه امپریالیستی و خواه زیرسلطه از آغاز بر مبنای کوچک و حقیر دانستن کارگران و کشاورزان و طبقات میانی و بی حقی تقریبا مطلق شان در اطلاع از امور و مسائل داخلی و خارجی بوده است. هر مساله و امری که از این حکومت بیرون زده، در واقع لو رفته و یا افشا شده است؛ مانند آمدن مک فارلین به ایران در هنگامه ی جنگ بین عراق و جمهوری اسلامی، جنایت های زنجیره ای، مذاکرات پنهانی مکرر با دولت آمریکا در عمان در دوره ی احمدی نژاد که وی در تضادهایش با دیگر سران جمهوری اسلامی لو داد و اینک نیز مذاکره مستقیم با آمریکا که خامنه ای و دیگر بزدلان جمهوری اسلامی حاضر نیستند آشکارا آن را اعلام کنند.
هردو طرف هم خامنه ای و شرکای پاسدار از طریق نماینده شان و هم ترامپ اعلام کرده اند که مذاکرات «مثبت» و « سازنده» بوده و قرار است در روز شنبه ی آینده ادامه یابد.
در مورد کوتاه بودن زمان مذاکره که حدود دو ساعت و نیم طول کشیده، آنچه بیشتر می توان احتمال داد این است که از یک سو بسیاری از صحبت ها پیش از این و در بده و بستان ها از طریق عمان و یا در مذاکرات پنهانی پیشین صورت گرفته و نیازی به بحث بیشتر درباره ی آنها نبوده، و از سوی دیگر چیزی شبیه توافقنامه که حاوی خواست های ریز دولت آمریکاست به عراقچی داده شده است تا در مورد تک تک مفاد آن در طول  هفته ی جاری با خامنه ای و سران پاسدار صحبت کند و پس از آن در جلسه ی بعدی در شنبه ی آینده بتوانند مذاکرات را به مرحله ی تازه ای ارتقاء دهند.
گردابی که حکومت خامنه ای و سران پاسدار در آن به سر می برند
شرایطی که حکومت خامنه ای درآن به سر می برد از جهات گوناگون مانند اسیر شدن در گرداب است.
شرایط اقتصادی و جنبش های صنفی توده ای
شرایط اقتصادی حکومت چنان وضعیت فلاکت باری به طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقه ی میانی تحمیل کرده که تنها علت بروز نکردن جنبش ها را در این یکی دو ساله جدا از فضای اختناق و سرکوب حکومت، باید بیشتر در شرایط سازماندهی کارگران و توده ها و وضع احزاب و سازمان های مخالف دید تا شرایط خود توده ها برای پیشروی.
نبود سازمان صنفی توده ای
واقعیت این است که طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقات میانی هیچ یک سازمانی سفت و سخت و مستحکم و سراسری و حتی منطقه ای ندارند که بتواند توده ها را برای مبارزات اقتصادی آماده کند و پیش براند. سازمان هایی که موجودند گرچه وجودشان در دورانی بسیار موثر بوده و اکنون نیز تا حدی موثر است اما به دلیل وضع فکری بخشی از آنها و ضربات پیشین و کنونی حکومت به آنها، در شرایطی نیستند که بتوانند حرکات دامنه دار و مداومی را دامن بزنند و حقوق اقتصادی توده ها را طلب کنند. یکی از مظاهر آشکار این وضعیت در میان سازمان های صنفی طبقه ی کارگر( سندیکاها، شوراها و انجمن ها) مساله حداقل دستمزد برای سال 1404 بود که با وجود این که تمامی سازمان های صنفی کارگری اعلام کردند بسیار ناچیز است و کارگر با آن نمی تواند حتی یک سوم از وسائل مورد نیازش را بر آورده سازد اما تقریبا هیچ حرکت اعتراضی عملی یا اعتصابی علیه آن صورت نگرفت. این می تواند به معنای تن دادن - حداقل موقتی و از روی ناچاری - طبقه ی کارگر به شرایط کنونی به شمار آید.
وضع هولناک گروه های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی
هر کس که فکر کند با این به اصطلاح سازمان های مخالفین سیاسی که طیفی از رویزنیست های توده ای- اکثریتی و یا خروشچفیستی راه کارگری حراف یک سو، و جریان های پرمدعا اما توخالی و پوچ ترتسکیستی مانند حزب کمونیست کارگری مزدورسلطنت طلبان و احزاب حکمتیست که ایضا مزدور امپریالیست ها هستند سوی دیگر آن را تشکیل می دهند وهمچنین گروه های نحیف و ناتوان لایه های میانی و مرفه یعنی احزابی مانند جبهه ملی، می تواند امیدی به یک تغییر و تحول در جنبش طبقه ی کارگر و جنبش دیگر توده ها و طبقات داشته باشد که از سوی این سازمان ها و گروه ها که تازه بیشترشان احزاب و سازمان هایی روی کاغذهستند، دامن زده شده باشد، اگر فریب نخورده و مسموم نشده باشد، جز در خواب و خیال به سر نمی برد.
در واقع وظیفه ی اساسی این گروه ها (و در این پاره ما از گروه هایی صحبت می کنیم که «شبه چپ» ایران را شکل می دهند و نه گروه های دموکراتیک و ملی) از یک سو و در بهترین حالت تمکین به آن چیزی است که وجود دارد و از سوی دیگر ترمز آن را کشیدن در صورتی که گرایش به اقدامات و فعالیت های انقلابی و رادیکال تری داشته باشد.
بروز خودباخته گی و تسلیم به شرایط و نیاز به بیرون آمدن«دستی از غیب» - « پشت ترامپ سنگر بگیریم او قرار است ملت ایران را آزاد کند»!؟  
شرایطی که در بالا شرح داده شد به دو وضع دامن زده است: از یک سو عدم اطمینان و اعتماد به خود و توانایی و جنبش خود و یاس و ناامیدی را در گروه هایی از مردم به وجود آورده است، و از سوی دیگر زمینه ای را برای گروه هایی ضعیف و خودباخته و فاقد اعتماد به نفس ملی فراهم ساخته که خود باخته گی و تسلیم طلبی پیشه کنند و اندیشه هایی مانند «ما نمی توانیم کاری کنیم» و «از ما بر نمیاد» و «ما ضعیف ایم» و «باید یکی همچون ترامپ بیاید و این ها را جمع شان کند» را رواج دهند.
این واقعا دردناک است که از درون ملتی مانند ایران با تاریخ آزاده گی و خودباوری و استقلال طلبی کهنسال اش صداهایی این چنین به گوش رسد که وی را چنان ناتوان و ذلیل فرض می کنند که به جای خود نشسته و امید به کسی همچون ترامپ بسته که بیاید و جان سربازان آمریکایی را به خاطر وی به خطر اندازد و میلیاردها دلار هزینه کند تا جمهوری اسلامی را برای خوشامد وی در واقع برای خوشامد این گروهای واداده ی تسلیم طلب برچیده و حکومتی باب طبع این خودباخته گان برپا کند! روشن است که بخش مهمی از چنین اندیشه هایی از سوی گروه های سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها تبلیغ شده و دامن زده می شوند و بیشتر هم لایه های میانی و نسل جوان را هدف می گیرند.
تداوم جنبش های خودبه خودی توده ای
با این حال وضعیت اقتصادی طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش به گونه ای است که هر آن و بر سر هر موضوعی می توانند طغیان کند و شورش هایی مانند دی 96 و آبان 98 و با تفاوت هایی جنبش ژینا بیافرینند. این تنها راه باقیمانده برای تحرک و ورود به مراحل متکامل تر در شرایط کنونی است که طبقات خلقی و از جمله طبقه ی کارگر سازمان های سیاسی و عملا پیشرو و دارای نفوذ در توده ها ندارند.
وضع سیاسی – جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک جنبش فرهنگی و سیاسی بود
سویه ی دیگر، وضعیت سیاسی و فرهنگی خامنه ای و شرکای پاسدار و استبداد دینی شان است. از این نظر وضع شان روز به روز خراب تر می شود. خواست های توده ها برای آزادی های دموکراتیک مانند آزادی بیان، آزادی احزاب و اجتماعات و انتخاب کردن و انتخاب شدن که خصلت ماهوی جنبش های و مبارزات دموکراتیک از 76 به این سو است و در جنبش ها و خواست های صنفی و فرهنگی هم مستتر گردیده، روز به روز بیشتر می شود. خیزش سیاسی و فرهنگی« زن، زندگی، آزادی» یک خیزش صرفا برای آزادی حجاب نبود هر چند که نقطه ی آغاز آن مساله ی حجاب ژینای کرد و جان باختن او بر سر حجاب بود. این جنبش حتی اگر به شعار «زن، زندگی، آزادی» بنگریم دو وجه بسیار مهم دیگر داشت که «زندگی» و «آزادی» بودند. در این تردیدی نیست که مبارزه بر سر وجه «زن» آن به همراه این وجوه تداوم خواهد یافت و خیزش های تازه ترو متکامل تری از خیزش ژینا خواهد آفرید. 
 وضع سیاسی - تضادهای میان باندها وارد مراحل تازه ای می شود
از سوی دیگر در عرصه های گوناگون تضادهای میان جناح و باندهای حاکم و به ویژه میان بخشی از اصول گرایان و باند خامنه ای بیشتر و بیشتر می شود. سخنان حسام الدین آشنا مشاور روحانی در روزهای اخیر به ویژه این خطاب اش به خامنه ای که« برای بقای خاندان خود ملتتان را بدبخت نکنید» به هیچ وجه تنها سخنان او نیست بلکه او بازگو کننده ی سخنان اصلاح طلبان حکومتی که به جای خود، بلکه بخشی از لایه های درون اصول گرایان هم هست. خط این لایه ها اکنون بیشتر در میان طبقه ی حاکم گسترش یافته و قطعا به درون سپاه و سازمان های اطلاعاتی نیز کشیده شده است. اعلام جرم علیه وی فایده ای برای خامنه ای ندارد زیرا حسام الدین آشناها در میان جناح های طبقه ی حاکمه زیاد شده اند. شکی نیست که با این تضادهای روز به روز افزایش یابنده که حلقه را به دور خامنه ای و سران ابله هسته ی سخت قدرت تنگ می کنند توانایی سیاسی خامنه ای و حکومت هر روز بیشتر از روز پیش تحلیل می رود.
مبارزه ی فرهنگی - سیاسی
در مورد سویه ی فرهنگی نیز جنبش های توده ها و زنان و هنرمندان ادامه دارد. توده ها در برگزاری جشن های سیزده روزه که گرایش و وجوه فرهنگی کاملا مخالف وجوه فرهنگی حاکم را نماینده گی می کند، سنگ تمام گذاشتند. زنان نیز کماکان در پی خواست های خودهستند و می دانند که نمی توانند و نباید عقب نشینی کنند. حتی فعالیت های اینجا و آنجایی جریان ها متعصب و بودجه خور و دزد مذهبی (مانند اصفهان) علیه زنان یا دلخوشکنک برای این متعصبین است که گویا خامنه ای دارد زیرآبی می رود و قانون کذایی«عفاف و حجاب» اش را پنهانی اجرا می کند و یا اگر نمایشی برای خام کردن این گروه های بخشا ابله نباشد، بیشتر به مرغ سربریده ای می ماند که آخرین تقلاهای خود را برای بازگشت انجام می دهد. جنبش زنان اگر حکومت به طور مداوم و به میل خود بیشتر عقب ننشیند نه تنها به پس نخواهد نشست بلکه به پیش هم خواهد رفت و وی را مجبور خواهد کرد که خواست های زنان را( طبعا آنچه در این حکومت شدنی است و می توان به دست آورد) برآورده سازد.
در هنر نیز مقابله از حد و حدود معمولی بیرون آمده و یک هنر زیرزمینی شکل گرفته که هنر رسمی را به مبارزه می طلبد. این هنر قطعا در هنر رسمی تاثیر خواهد گذاشت و آن را مجبور خواهد کرد که به عقب بنشیند.
وضع خارجی
 وضع بیرونی حکومت خامنه ای و شرکای پاسدار نیز دست کمی از وضع داخلی ندارد. تقریبا بیشتر گروه های نیابتی اش لت و پار شده اند و آنها که باقی مانده اند مانند حشدالشعبی عراق دست کمی از پاسداران شکم گنده ی مفت خور حاکم ندارند و ظاهر مفت باز نیستند که به خاطر حمالی برای خامنه ای و شرکای پاسدار و مبلغی پول، سفره ی پهن شده از سوی حکومت عراق را از دست بدهند.
چنانکه ما در مقالات خود گفته ایم از تقریبا از میانه جنگ غزه جمهوری اسلامی آغاز به عقب نشینی کرد. این عقب نشینی هم در نتیجه تهاجمی بود که دولت صهیونیستی اسرائیل انجام داد و هم در وارد شدن به فرایند سازش با دولت بایدن در آمریکا ازجانب خامنه ای. این عقب نشینی سپس به لبنان و مورد حزب الله و سپس سوریه و بشار اسد و حشدالشعبی کشیده شد و اکنون حوثی های یمن نیز شامل آن گشته اند. اگر پشتیبانی ای خامنه ای و شرکا از حوثی ها یمن بکنند به هیچ وجه به نفع مذاکرات شان با ترامپ نخواهد بود و به نظر می رسد که خامنه ای دور نیابتی ها و بیشتر سیاست های جاه طلبانه اش را خط کشیده است.
در مورد کشورهای خارجی نیز از جانب خامنه ای امیدی به روسیه و چین نیست. روسیه به راحتی بر سر خامنه ای معامله می کند و وی و حکومت اش را می فروشد همچنان که بشاراسد را فروخت. رهبران فرصت طلب چین نیز تا مغز استخوان به سرمایه های امپریالیست های غربی وابسته و نیز به بازارهای آنها نیازمند هستند و به هیچ وجه آنجا که پایش بیفتد پشت خامنه ای نخواهند ایستاد. آنها حتی با قراردادهاشان که تماما از نظر مردم پنهان نگه داشته شده اند( اگر ریگی به کفش تان نیست چرا ریز آنها را آشکار نمی کنید؟) نمی توانند خامنه ای را از گردابی که در آن فروافتاده است بیرون کشند.
گردابی که باید در آن تصمیمات استراتژیک گرفته شود 
به این ترتیب از هر نظر که بنگریم حکومت خامنه ای در گردابی ژرف و در حال تداوم و عمیق شدن به سر می برد و چاره ای ندارد جز این که به عقب نشینی هایی که به ویژه در چند سال اخیر کرده ادامه دهد.
در اینجا باید بیفزاییم که اگر خامنه ای با امپریالیسم آمریکا سازش نکند و کنار نیاید، در صورت وقوع حمله ی اسرائیل و آمریکا و یا بدتر از آن جنگ( در صورت واکنش های ماجراجویانه به حملات اسرائیل و آمریکا همچون حمله به کشورهای عربی منطقه) بازنده ی اصلی خواهد بود. توضیح آنکه خامنه ای همچون بسیاری از حکومت های مرتجع پایه ای در داخل ندارد( برخی زمان ها یک حکومت مرتجع مستقل ممکن است بتواند پشتیبانی توده ها را داشته باشد و وارد جنگ با قدرت های بزرگ استعماری شده و تاب مقاومت را بیاورد) و در نتیجه بدون اتکا به توده ها نمی تواند به حمله ای پاسخ دهد و یا در صورت بروز جنگ، نمی تواند انتظار داشته باشد که توده هایی که تا مغز استخوان از وی و سران پاسدار و جمهوری اسلامی نفرت دارند از وی پشتیبانی کنند و برای وی بجنگند. زمان، سال های نخستین جنگ عراق و جمهوری اسلامی نیست. وضع از نظر پشتیبانی مردم از حکومت نسبت به سال های نخستین جنگ تغییرکیفی اساسی کرده است. در وضعیت حمله ی اسرائیل و آمریکا خامنه ای باید از توده ها بترسد تا این که احتمال پشتیبانی ای از جانب آنها را تصور کند. همان گونه که خودش هم اشاره کرد که داخل مساله ی اصلی است.
دو استراتژی ممکن خامنه ای
یک استراتژی همین است که اتکاء به کشورهایی مانند روسیه و چین را ادامه دهد تا بزنگاهی که آنها وی را بفروشند.
استراتژی دوم وابسته شدن به امپریالیست های غربی و در بهترین حالت تبدیل شدن به یکی از ژاندارم های آنها در منطقه است و اجابت سرو دم بریده ی جاه طلبی های خامنه ای و یا جانشین او. به نظر می رسد که گرایش به این استراتژِی بیشتر تقویت شده است.
صحبت پزشکیان در مورد سرمایه گذاری آمریکا در ایران به هیچ وجه تیله انداختن نیست. این جزیی مقدماتی از این استراتژی است. باید هم در داخل فضایی که علیه چنین چیزی وجود دارد شکسته شود و سپس در پی مذاکرات مستقیم اجرایی شود. زمان آن مهم نیست. روی ریل بیفتد راه برای پیشرفت آن باز می شود.(اگر ویتکاف به ایران بیاید وضع به احنمال پیش خواهد رفت). دولت ترامپ گرچه از داشتن نوکری مانند خامنه ای خوشش نخواهد آمد( حکومت «ولایت فقیه» نمی تواند برای ترامپ«شیرینی» حکومت هایی مانند حکومت عربستان سعودی و یا کشورهای حاشیه ی خلیج فارس را داشته باشد زیرا تفاوت ها به ویژه از نظر وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مردم بسیار زیاد است) اما قطعا داشتن وی را به نداشتن اش ترجیح می دهد.
به هر حال آمدن سرمایه های امپریالیست های غربی تغییرات بسیار اساسی تری را در شیوه ی حکومت یعنی مذهبی بودن آن و وضع فرهنگ ( به ویژه در مورد آزادی های اجتماعی زنان و جوانان) و برخی امور دیگر خواهد داد. ترس خامنه ای از این استراتژی این نیست که چنین تحولی را به دلیل ایدئولوژیک نمی تواند بپذیرد. می دانیم که دین و مذهب برای خامنه ای دکان است. ترس وی از تحولات بعدی و گونه ای تحلیل رفتن حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی در حکومت سلطنت طلبان و یا شکل دیگری از حکومت های زیرسلطه مانند حکومت کره جنوبی و  ترکیه و یا اردن است. گویا این ترس هولناک است که جان خامنه ای را زره زره می خورد!
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
24 فروردین 1404   
 
 
 
 
 

 

 

۱۴۰۴ فروردین ۲۰, چهارشنبه

درباره ی تعرفه های ترامپ(2 - بخش پایانی)

 
 
تعرفه است یا مالیات غیرمستقیم بر کارگران و زحمتکشان مصرف کننده ی آمریکایی؟
 
بیکاری
 یکی دیگر از نتایج سیاست تعرفه ها بیکاری کارگران است. تعرفه ها موجب می شود که بخشی از شرکت های آمریکایی که کالاهایشان را در داخل عرضه می کنند، مجبور شوند میزان عرضه را کم کنند. این امر سبب خواهد شد که تعداد کارگرانی که از لحظه ی ورود کالا به کشور تا زمان فروش در کار رساندن کالا به مصرف کننده یا شرکت ها درگیرند، کاهش یابد. همچنین گران شدن بسیاری از کالاهایی که به شکل مواد اولیه و یا کالای واسطه ای و نیم ساخته هستند و در داخل در ساخت کالاهای تازه به کار می روند موجب می گردد که شرکت هایی که این کالاها را می خرند، تولید خود را کم کنند و بنابراین کارگران این شرکت ها شغل خود را از دست بدهند. درسطح کلان نیز این سیاست ها موجب کاهش شدن تولیدات بسیاری از کمپانی ها در کشورهای گوناگون، رکود اقتصادی و افزایش بیکاری در سطح آمریکا و جهان خواهد شد. 
گفته می شود که با توجه به اینکه این سیاست موجب می شود که درآینده سرمایه های زیادی در داخل به کار افتند، کار زیادی ایجاد می شود. این اگر حتی همه چیز بر وفق مراد باشد و انجام پذیرد که بعید است، زمان زیادی طول می کشد. نسبت میان این دو یعنی بیکاری و ایجاد اشتغال نه تنها برابر نیست بلکه با توجه به آن چه گفتیم میزان بیکاری بسیار بیشتر از میزان ایجاد اشتغال خواهد بود.
نیروی کاری که این سرمایه ها در خارج از کشور به کار می گیرند با امکان به کارگیری نیروی کار در داخل که محدود است یکی از دیگر گره های کار است. باید توجه کرد که یکی از دلایل مهاجرت کارخانه ها امکان به کار گیری نیروی کار بیشتری در کشورهای زیرسلطه است. حتی اگر فرض را بر پیشرفت تکنولوژیکی و کم کردن نیروی کار از زنجیره ی تولید بگذاریم، بازهم این نسبت به ضرر بازگشت سرمایه ها به کشور است.( 400 میلیون جمعیت آمریکا را با مثلا نزدیک به سه میلیارد جمعیت چین و هند مقایسه کنیم).
آیا برگشت کارخانه ها امکان پذیر است؟
 در ادامه ی صحبت هایی که در مورد خروج کارخانه ها کردیم باید بیفزاییم که این خروج دلایل دیگری هم داشت همچون رقابت با سرمایه های دیگر کشورهای امپریالیستی که در جستجوی مواد اولیه و نیروی کار ارزان و دیگر موارد که پیش از این اشاره کردیم کشورهای خود را ترک کرده بودند و هر گونه کوتاهی در این مورد از سوی سرمایه های آمریکایی، سبب جا ماندن آنها از رقبا و باخت آنها می شد. همچنین باید به وجود کارخانه های صنعتی به عنوان منبع آلوده گی هوا و محیط زیست ... اشاره کرد که در حال حاضر مورد بحث ما نیست.
اکنون به این پرسش بپردازیم که آیا این کارخانه ها می توانند برگردند.
به نظر ما بسیار بعید و تا حد زیادی غیرممکن است. دلایل این امر این هاست:
یکم: رقابت بین سرمایه ها برای تولید کالای ارزان برای پایین آوردن سهم سرمایه ی متغیر در ترکیب آلی سرمایه. این امر از یک سو به افزایش سرمایه ی ثابت و تکامل ابزار تولید منجر می گردد و از سوی دیگر در جستجوی بهترین مکان برای رشد و سود دهی بهتر سرمایه است که عجالتا و بیشتر کشورهای زیرسلطه هستند. با توجه به تکامل رابطه ی امپریالیسم با کشورهای زیرسلطه هر گونه ترک این کشورها موجب خالی کردن جا برای رقبای امپریالیست دیگر به ویژه اروپای غربی و ژاپن و روسیه می شود. و نتیجه آن نه تنها از دست دادن نفوذ اقتصادی بلکه نفوذ سیاسی نیز خواهد بود.(این احتمال هست که کشورهایی که ترامپ به کالاهای آنها تعرفه های سنگین بسته است به جستجوی راهکارهایی برای حل مشکلاتی که تعرفه های ایجاد می کنند دست بزنند؛ جایگزینی ارزهای دیگر به جای دلار برای معاملات درون خود، تشکیل بلوک های اقتصادی مانند بریکس و...)  
دوم: در نظام اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی کنونی، تولید تمامی اجزای بسیاری از  کالا ها در یک کشور صورت نگرفته بلکه در کشورهای جداگانه ای صورت می گیرد. هر بخش از کالا با توجه به مزیت نسبی امپریالیستی، یعنی کجا مناسب تولید کدام کالا و به صرفه بودن آن از جهات گوناگون است و همچنین تقسیم جهانی کار در کشور معینی صورت می گیرد. برای نمونه کشورهایی مانند برزیل و چین اکنون مرکز تولید بسیاری از کالاهای واسطه ای و نیمه ساخته هستند. بازگشت سرمایه های آمریکایی از کشورهایی که در آنها سرمایه گذاری کرده اند نظم تقسیم کار و زنجیره ی کنونی تولید را به هم زده و بسیاری از این امور را به هم خواهد ریخت.
سوم: این سرمایه ها اکنون کالاها را با حداقل قیمت ممکنه تولید می کنند که سود سرشاری را برای صاحب سرمایه و تمامی واسطه ها دارند. برای نمونه یک کالا که در کشور امپریالیستی تا 100 دلار به فروش می رسد گاه حتی 10 دلار هم برای انحصار تولید کننده ی آن هزینه بر نداشته است. با این حال این کالا در کشور امپریالیستی بسیار ارزان تر از کالایی مشابه است که در خود این کشور تولید می شود. بنابراین مساله ی سود بیشتر و مافوق سود یک مساله ی اساسی برای سرمایه دار است.
چهارم: اگر این کارخانه برگردد باید کالای مزبور را در شرایطی تولید کند که همه ی اجزای آن بسیار گران تر از محل کنونی کارخانه است. در این کشورها زمین و کارگر گران تر از کشورهایی است که اکنون کارخانه در آنها  دائر است. و نیز مواد اولیه و یا کالاهای نیمه ساخته و واسطه ای که برای ساخت کالا به کار می روند گران تر هستند. اگر هم برخی از این اجزا( مواد اولیه و ...) در کشور تولید نشده بلکه از کشورهای دیگر وارد شوند مبلغی برای حمل و نقل باید پرداخت گردد که قیمت نهایی کالا را گران می کند. اینها موجب می شود که کالا بسیار گران تر از مشابه کنونی آن به دست مصرف کننده برسد. و بالاخره کالا هنگامی که صادر می شود تا به بازارهای خارجی پر جمعیت ( که اکنون کارخانه ها در آنجا هستند) برسد بسیار گران تر از کالای مشابهی می گردد که سرمایه گذار کشور امپریالیستی در آن کشور و یا در دیگر کشورهای زیرسلطه تولید کرده و در آن کشور به فروش می رساند. این ها از یک سو به معنای بالا رفتن قیمت وسائل معیشت کارگر و بنابراین بالا رفتن سهم سرمایه ی متغیر نسبت به وضع جاری آن است و از سوی دیگر پایین آمدن میزان فروش و همچنین قدرت رقابت چنین کالایی با کالاهای مشابهی که به شکل پیشین تولید می شد در کشورهایی که کالا به آنها صادر می شود.
توجه کنیم که بالا رفتن مخارج کالا برای برگشت( کارهای اداری و حمل ونقل) به کشور امپریالیستی که سطح دستمزد بالاتر از کشور زیرسلطه است برای مصرف کننده ی آمریکایی آنچنان مبلغ زیادی نیست، اما صدور کالای تولید شده در آمریکا به مثلا چین و هندوستان و ویتنام و مالزی و اندونزی برای کارگران و زحمتکشان این کشورها که عمده ی مصرف کننده گان را تشکیل می دهند بسیار زیاد می گردد و دیگر از دسترس دور می شود( در حال حاضر قیمت کالاهای تماما تولید شده در آمریکا در کشوری مثل ایران، بسیار گران تر از مشایه همان کالاهای تولید شده ی آمریکا در کشورهای دیگر در ایران است). روشن است که کمپانی های مشهور یک کشور که در کشورهای دیگر تولید می کنند، محصولات خود را در کشورهای دیگر نیز می فروشند و قیمت این محصولات با توجه به این که در شرایط ارزان تری تولید شده اند، ارزان تر عرضه می شوند.
پنجم: در کشورهای امپریالیستی که سطح درآمد بالاتر از کشورهای زیرسلطه است، مردم کالاهای با کیفیت بهتر را بیشتر مصرف می کنند. اکنون بیشتر این گونه کالاها به وسیله ی شرکت های امپریالیستی برخی در داخل و برخی در خارج از کشور ساخته می شوند. تعرفه ی ترامپ به صادرات کشورهایی مانند چین و هندوستان و ویتنام به آمریکا ... بیشتر به کالاهایی ضربه می زند که این کالاها ساخت شرکت های آمریکایی یا اروپایی یا ژاپنی باشند. اما کالاهای ساخت شرکت های خودی این کشورها نیز ضربه خواهند خورد هر چند کالاهای مصرفی آنها خریداران زیادی در خود کشورهای امپریالیستی نداشته باشند. یعنی جز معدودی از آنها( مثلا برخی برندهای چینی) برندهای مشهوری نیستند. از سوی دیگر تا جایی که مصرف کننده کارگر و زحمتکش کشورهای امپریالیستی باشد که وضع مالی اش اجازه نمی دهد کالای کشور خود را مصرف کند و در نتیجه به سوی این گونه کالاهای ارزان تر کشیده شود( برای نمونه ماشین های برقی چین) مجبور است حتی این  گونه کالاها را نیز به قیمتی بسیار گران تر از سابق تهیه کند. امری که قطعا موجب نارضایتی و خروش وی خواهد شد.
ششم: بر مبنای آنچه گفتیم اگر سرمایه دار آمریکایی بخواهد سودی همپایه ی همان سود پیشین را ببرد، آن گاه کالای آمریکایی که در آمریکا تولید می شود به مبالغی سرسام آور خواهد رسید. به این ترتیب یا بهای کالا بالا می رود که در این صورت دو وضعیت پدید می آید: یا  کالا به فروش نمی رسد و به این ترتیب عرضه ی کالا بیشتر از تقاضای آن می گردد که به معنای اضافه تولید و رکود کار و کاسبی سرمایه دار و ورشکستگی سرمایه دار و شرکت ها می گردد، و یا به ناچار دستمزدها افزایش می یابد( به علت بالا رفتن قیمت وسائل معیشت) که در این صورت نتیجه ای عاید می شود که سرمایه داران از آن دوری جسته اند.
و یا اینکه مبلغ سود( که مافوق سود امپریالیستی یک وجه مهم آن است) پایین می آید و قیمت کالا به حدی می رسد( در نتیجه پایین رفتن تقاضا) که مصرف کننده توانایی خرید آن را دارد.
دوشیدن طبقه ی کارگر و زحمتکشان به نفع دولت و بهبود موقعیت اقتصادی- سیاسی امپریالیسم آمریکا در مقابل رقبا
این عوامل موجب می گردد که سیاست ترامپ تا حدود زیادی توخالی به نظر رسد و نتایجی که برای آن تصور می شود یعنی به راه انداختن اقتصاد آمریکا ناممکن گردد. تنها ترامپ می تواند چند سالی شیر کارگران را بدوشد و سوار بر آنها کسری بودجه ی خود را جبران کرده و ثروت طبقه ی حاکم آمریکا یعنی سرمایه داران کلان را افزایش دهد و مخارجی برای ماجراجوایی های اقتصادی - سیاسی امپریالیسم آمریکا در مناطق گوناگون جهان ردیف کند و نیز برخی تضادهای امپریالیسم آمریکا با دیگر امپریالیست ها را به نفع آمریکا حل و فصل کند و موقعیت اقتصادی و سیاسی این امپریالیسم را در مقابل رقبا بهبود بخشد.
سقوط سهام
 یکی از نخستین نتایج سیاست ترامپ سقوط ارزش سهام بسیاری از کمپانی هایی است که کالاهایشان مشمول تعرفه ها گردیده است. این امر بسیار طبیعی است. زیرا برآوردهای نخستین نیز حکایت از آن دارد که مصرف کننده ای که تازه به ترامپ رای داده که وضع وی را بهبود بخشد نمی تواند قیمت های جدید را هضم کند و در نتیجه تقاضا پایین خواهد آمد و این امر یعنی ماندن تولیدات شرکت ها روی دست شان و بنابراین پایین آمدن سوددهی و ارزش سهام شان. اگر این وضع تداوم یابد محدود شدن تولید و رکود و بیکاری کارگران از نخستین نتایج عملی آن خواهد بود.
واکنش کشورهای دیگر به سیاست تعرفه های ترامپ
واکنش بخشی از کشورهایی که صادرات شان به آمریکا مشمول تعرفه ها شده اند به سیاست های ترامپ تلافی جویانه بوده است. برای نمونه چین 84 درصد به صادرات آمریکا به چین تعرفه بسته است.
نخستین واکنش طبقه ی کارگر وتوده های زحمتکش آمریکا نسبت به سیاست های ترامپ
سیاست های ترامپ موجی ازنارضایتی را در میان مردم آمریکا و کشورهای دیگر دامن زده است. در روز شنبه 5 آوریل 1200 گردهمایی و راهپیمایی در واشنگتن و دیگر شهرهای آمریکا  و برخی کشورهای دیگر همچون آلمان و فرانسه و انگلستان بر گزار شد. توده های آمریکایی به سیاست های دولت ترامپ و همپای میلیاردرش ایلان ماسک در زمینه های بیمه های اجتماعی( حقوق بازنشسته ها و معلولیت)، اخراح های گسترده در دولت که یک قلم آن 200 هزار نفر می شود، تعرفه ها، اخراج مهاجران، آموزش، حقوق زنان، نژادپرستی و حقوق تراجنسیتی ها اعتراض دارند. در برخی از این راهپیمایی ها معترضین پلاکاردهایی را حمل می کردند که شعارهایی علیه ترامپ و ایلان ماسک بر آنها نوشته شده بود. مانند «در آمریکا پادشاه نداریم!» و «ایلان ماسک را تبعید کنید.
***
روشن نیست که آیا میزان تعرفه ها به همین شکل کنونی خود باقی می مانند و یا اینکه کم و زیاد می شوند. ترامپ دیروز اعلام کرد که تعرفه ی بسیاری از کشورها را به مدت سه ماه به حالت تعلیق در می آورد. وی دلیل این امر را تقاضای بسیاری از کشورهایی که مشمول تعرفه ها شده اند برای گفتگو عنوان کرد.
 هرمز دامان
21 فروردین 1404

۱۴۰۴ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

درباره ی تعرفه های ترامپ(1)

 
 
تعرفه است یا مالیات غیرمستقیم بر کارگران و زحمتکشان مصرف کننده ی آمریکایی؟
 
اعلام پذیرش سقوط آمریکا و بازسازی آن
 ترامپ از سیاست «آمریکا اول» صحبت می کند و از بازگشت آمریکا به قدرت پیشین اش حرف می زند. معنای این سخنان این است که آمریکا موقعیت پیشین اقتصادی- سیاسی خود را در جهان از دست داده است و در سرازیری افول افتاده است. این همانند وضع انگلستان پس از جنگ جهانی دوم است. طبقه ی حاکم آمریکا به رهبری ترامپ مایل نیست به وضعی دچار شود که امپریالیسم انگلستان دچار شد. سیاست های ترامپ ظاهرا برای بازسازی آمریکا و برگرداندن آن به قدرت پیشین اش طرح شده اند 
این سیاست ها را می توان به چهار دسته تقسیم کرد:
سیاست هایی که تنها حرف است و عملا اجرا نمی شود. مثلا پیوستن کانادا به آمریکا که بیشتر به شوخی می ماند. سیاست های این چنینی نوعی بامبول بازی است و گویی از سوی یک شومن و یا بازیگر نمایش طرح شده است که سر وصدا راه بیندازد.
سیاست هایی که اجرایشان نیمه - نیمه است. تیله ای است انداخته شده؛ یا می گیرد و یا نمی گیرد. قطعی نیست که اجرا شوند و یا اجرا نشوند. اگر اجرا شد که فبها. اگر هم اجرا نشد و یا کامل اجرا نشد ترامپ و آمریکا چیزی را از دست نداده اند. برای نمونه ساختن دیوار بین آمریکا و مکزیک که همان دور اول هم نیمه کاره رها شد؛ و یا خرید غزه و تبدیل آن به یک منطقه ی گردشگری( اگر واقعا چنین شود که در حال حاضر روشن نیست این احتمال است که پس از خرید به اسرائیل فروخته و یا واگذار شود) و یا پیوستن مناطقی مانند گرینلند و پاناما به آمریکا و یا  تعرفه به کانادا و مکزیک که قرار بود بسته شود اما طبق آخرین اخبار این دو کشور از تعرفه ها معاف شدند.
و سیاست هایی که امکان اجرایشان بیش از اجرا نشدن شان است. مثلا این خواست از کشورهای اروپایی عضو ناتو که بودجه ی بیشتری به امور نظامی تخصیص دهند.
و بالاخره سیاست هایی که باید اجرا شوند. مانند بسیاری از سیاست های داخلی ای که هزینه های دولت را کاهش می دهند و یا میزان خدمات دولتی را پایین می آورند، تعرفه به کالاهای وارداتی برخی از کشورها، صلح بین اوکراین و روسیه و یا اسرائیل و حماس و نیز جمع کردن بساط هسته ای جمهوری اسلامی و ...
در این جا ما به سیاست تعرفه ها می پردازیم:
سیاست تعرفه
سیاست تعرفه های ترامپ بر این مبنا است که کشورهای دیگر به ورود کالاهای آمریکایی تعرفه های سنگین می بندند در حالی که در کشور آمریکا آنها راحت و با تعرفه های کمی  کالاهای خود را وارد کرده و به فروش می رسانند و این به ضرر اقتصاد آمریکاست.
همچنین نظر ترامپ این است که تراز تجاری آمریکا با بسیاری از کشورها منفی است و آنها بیش از آن که از آمریکا کالا وارد کنند به آن صادر می کنند. سیاست تعرفه ها بر مبنای محاسباتی تنظیم شده که موجب تراز شدن این مبادلات بازرگانی گردد.
کسری تراز تجاری را بین کشور آمریکا و کشور مزبور محاسبه می کنند، سپس کسری تجاری آمریکا  با آن کشور را بر کل ارزش واردات کشور مزبور تقسیم و نتیجه را به عدد ۲ تقسیم می‌کنندو به این سان درصد تعرفه ی بر واردات آن کشور را به دست می آورند. در مورد نمونه ی تعرفه بر واردات از چین که عموما رایج است به این شکل است که کل کالاهایی که آمریکا از چین می خرد440 میلیارد دلار است. کسری تجاری آمریکا 295 میلیارد دلار است. عدد 295 میلیارد بر 440 میلیارد تقسیم می شود و رقم 67 درصد به دست می آید. این یک بر دو تقسیم می شود و عدد ساده شده 34 درصد می گردد. این تعرفه ای است که آمریکا به واردات از چین می بندد.( البته 20 درصد هم پیش از این بوده و در نتیجه تعرفه به کالاهای چینی 54 درصد می گردد. سپس در نتیجه ی اقدام تلافی جویانه چین که تعرفه ی کالاهای آمریکایی را به 84 درصد رساند، ترامپ 50 درصد تعرفه به کالاهای چینی را بالا برد و به عدد 104 و سپس به عدد 125 رساند.)
مساله ی کارخانه ها در دیگر کشورهای خارجی
 ترامپ بر آن است که بسیاری از کارخانه های آمریکایی در کشورهای دیگر دایر شده اند و این اقتصاد آنها را قوی و اقتصاد آمریکا را ضعیف کرده است. اگر تعرفه ها زیاد باشد آن گاه آنها مجبورند از جیب شان مبلغی پول به ما بدهند. این امر موجب می شود که دولت بتواند از محل تعرفه ها به درآمد خویش بیفزاید و به نوعی مانع خروج ارزش ها از کشور شود.
در عین حال سیاست های مالیاتی حمایتی به شرکت هایی که در آمریکا سرمایه گذاری کرده اند تعلق می گیرد. این موجب می شود که گرایش به سرمایه گذاری و تولید در آمریکا بیشتر شود.
در نتیجه ی این سیاست ها کالاهای خارجی گرانتر می شود و مردم مقدار کمتری از آنها را می خرند و رو به سوی تولیداتی که در داخل تولید می شوند می آورند و بنابراین این بخش تقویت و سود آورتر گشته و سرمایه ها میل به سرمایه گذاری داخل آمریکا پیدا می کنند. یکی از نتایج این سیاست این است که شرکت هایی که در خارج کشور سرمایه گذاری کرده اند سود کمتری برده و بنابراین چنین شرکت هایی که کارخانه های خود را در کشورهای دیگر بنا کرده اند مجبور می  شوند که آن کارخانه ها و سرمایه ها را به آمریکا باز گردانند و اقتصاد صنعتی آمریکا را تقویت کنند.
تعرفه ها به دولت ترامپ کمک می کند
در این که این تعرفه ها به دولت آمریکا کمک می کند و کسری هنگفت بودجه ی آن را جبران می کند می توان با ترامپ هم عقیده بود. جاری کردن تعرفه ها موجب می گردد که در عرض یک سال مبلغ هنگفتی به درآمد دولت آمریکا افزوده گردد. این امر به همراه محدود کردن دولت که به وسیله ی باند ایلان ماسک صورت می گیرد و موجب بیکاری هزاران نفر شده است می تواند سبیل مولتی میلیاردهای حاکم بر آمریکا را چرب تر کند و حکمرانی اقلیتی ناچیز از سرمایه داران را بر کل سرمایه داران آمریکا تامین کند.
تعرفه ها از جیب کارگران و زحمتکشان آمریکایی پرداخت خواهد شد -  پایین آمدن قیمت نیروی کار
در این که برای  تعرفه ها کشورهای خارجی باید مبالغی بدهند تردیدی نیست اما آنها برای پرداخت این مبالغ، از سود خود نزده بلکه این مبالغ را به روی کالاهای صادراتی خود کشیده و در نتیجه این کالاها در بازار داخلی آمریکا گران تر عرضه خواهد شد. برای نمونه در نتیجه ی سیاست های تعرفه های ترامپ در سال 2018 قیمت ماشین لباسشویی 12 درصد افزایش داشت. (8 فوریه 2025، بی بی سی) روشن است که این 12 درصد از جیب کارگران و کارمندان وکلا توده ی زحمتکش پرداخت شود که بیشتر جمعیت مصرف کننده در آمریکا هستند.
این امر موجب خواهد شد که بخش مهمی از مصرف کننده گان آمریکایی که کارگران و زحمتکشان آمریکایی و لایه های پایینی خرده بورژوازی هستند یا میزان مصرف خود را از این کالاها پایین بیاورند و یا به کلی از مصرف آنها دست بکشند و کالای دیگری را جایگزین کنند. این امر در مورد تمامی کالاهایی که امکان داشته باشد صورت می گیرد( الان در ایران می بینیم که توده ها فقر شدیدتری را تحمل می کنند و از اساسی ترین کالاهای مورد نیاز خود نیز مجبورند دست بکشند). در مورد برخی کالاها نیز موجب می گردد که تعویض سالیانه ی یا چند سال یک بار آنها به تعویق افتد. مثلا در مواردی مانند ماشین ها، لوازم الکتریکی خانگی و مبلمان منزل و غیره...     
اما همین مصارف نیز موجب می گردد که مصرف کننده ی آمریکایی مبلغی را که دولت ترامپ به نام تعرفه بستن به روی کالاها از شرکت های خارجی گرفته است، از جیب خود پرداخت کند. به عبارت دیگر تعرفه اسما به کالای خارجی بسته می شود اما عملا پول آن را باید مصرف کننده ی آمریکایی پرداخت کند. این به معنای آن است که مالیات اضافی غیرمستقیم از کارگران و زحمتکشان آمریکایی گرفته شود. معنای ماهوی این مالیات غیرمستقیم این است که قیمت میانگین نیروی کار( که مساوی با میانگین وسایل معیشت برای نگه داری و بازتولید نیروی کار درهر جامعه ی مشخص است) یعنی دستمزد واقعی کارگر پایین بیاید و بنابراین او نتواند آنچه را که پیش از این می توانست با آن دستمزد خرید کند اکنون نیز خرید کند. به طور کلی در کشورهای سرمایه داری دستمزد واقعی ، یعنی قیمت وسائل معیشت مورد نیاز در نتیجه ی عوامل گوناگون اقتصادی گرایش رو به پایین دارد، اما این جا به طور مشخص و در نتیجه ی این سیاست ها پایین می آید.
افزایش قیمت کالاهای داخلی
از سوی دیگر در واکنش به افزایش قیمت کالاهای خارجی( ساخت سرمایه ی غیر آمریکایی و یا سرمایه های مهاجرت کرده آمریکایی) قیمت کالاهای مشابه داخلی و دیگر کالاها نیز افزایش خواهند یافت.
این افزایش حداقل دو دلیل خواهد داشت: از یک سو این کالاها در صورت ارزان بودن نسبت به کالای مشابه خارجی( یا آمریکایی تولید شده در کشور دیگر) بیشتر مصرف شده و در نتیجه تقاضای این کالاها بر عرضه ی آنها سبقت می گیرد و این موجب می شود که قیمت کالای داخلی حداقل تا زمانی که عرضه ی داخلی بیش از تقاضا شود بالا رود؛
و از سوی دیگر با توجه به این که بخشی از کالاهای وارداتی که مشمول تعرفه می شوند، مواد اولیه  و یا کالاهای نیمه ساخته و واسطه ای هستند که در داخل یا برای ساخت کالاها به کار می روند و یا مراحل نهایی را طی کرده و به فروش می رسند، افزایش قیمت این کالاها به روی قیمت کالاهای داخلی تاثیر گذاشته و قیمت آن ها را افرایش خواهد شد.
غیر رقابتی شدن کالاها و پایین آمدن کیفیت کالاهای داخلی و نیز کم شدن نوآوری
امر دیگری که به وجود می آید غیررقابتی شدن کالاهای تولید داخل است. این امر حداقل دو نتیجه خواهد داشت. یکم این که کیفیت کالاهای داخلی که اینک رقیب ندارند و یا رقبایشان باید کالاهای خود را بیش از قیمت کالاهای آنها بفروشند و در نتیجه بازار فروش خود را از دست خواهند داد، پایین خواهد آمد. نتیجه ی دوم این که نوآوری در تولید کالاها کمتر از پیش خواهد شد. یعنی زمانی که در رقابت با دیگران، تولید کننده گان مجبور بودند مداوما نوآوری کنند تا بتوانند کالاهای خود را در رقابت با دیگر کالاها بفروشند.
افزایش قیمت کالاهای کشورهایی که تعرفه به آنها تعلق نخواهد گرفت و یا کمتر تعلق خواهد گرفت
همین افزایش شامل کالاهای کشورهایی خواهد شد که تعرفه به کالاهای آنها تعلق نگرفته باشد یا کمتر از کشوری دیگر به آن تعلق گرفته باشد. مثلا در صورتی به کالاهای صادراتی چین به آمریکا تعرفه ای بیشتر از کالاهای صادراتی نیوزیلند و اندونزی و یا ویتنام به آمریکا بسته شود، بازتاب افزایش قیمت کالاهای چین در آمریکا، به روی کالاهای کره جنوبی و مالزی صورت گرفته و آنها نیز گران خواهند شد. زیرا که از یک سو بالا رفتن قیمت کالاهای دیگر، تقاضا برای کالاهای ارزان تر را افزایش خواهد داد و در نتیجه تقاضای این کالاها بر عرضه ی آنها سبقت خواهد گرفت؛ امری که بالا رفتن قیمت این کالاها را ایجاد خواهد کرد. از سوی دیگر چنان که گفتیم تعرفه ها تنها قیمت کالاهای وارداتی را افزایش نخواهد داد بلکه قیمت کالاهای تولید داخل را افزایش داده و موجب گرانی کالاهای آمریکایی نیز خواهد شد و از آن جا که کشورهای دیگر نیز در رابطه ی اقتصادی با این دو کشور( در مثال ما آمریکا و چین) هستند این بالارفتن قیمت ها به روی مواد اولیه و کالاهای نیمه ساخته و واسطه ای که آنها نیاز دارند تاثیر گذاشته و قیمت کالای تمام شده را برای آنها بالا خواهد برد.   
دولت های دیگر به روی کالاهای آمریکایی تعرفه می بندند
صورت مقابل قضیه تعرفه ها به این گونه خواهد بود که دولت های دیگر نیز در اقداماتی همانند به روی کالاهای آمریکایی وارد شده به کشورهاشان تعرفه های بیشتری ببندند. امری که موجب گران شدن کالاهای آمریکایی در کشورهای دیگر خواهد شد. نتیجه ی آن این خواهد بود که این کالاها قدرت رقابتی خود را با دیگر کالاهای کشور مزبور و همچنین کالاهای دیگر کشورهایی که به آن کشور کالا صادر می کنند از دست بدهند و در نتیجه با تقاضای کمتری در کشورهای مزبور مواجه گردند. این نیز، آن هم در حالی که هدف رشد اقتصاد ملی آمریکا است به نوبه ی خود به صادرات آمریکا و اقتصاد آن ضربه خواهد زد و رکود را بیشتر خواهد کرد.
تعرفه چه موقع برای اقتصاد سودمند است
تعرفه به کالاهای خارجی دلایل گوناگون اقتصادی و سیاسی دارد. یکی از مهم ترین آنها این است که به آن کالاهای وارداتی بسته شود که مشابه آنها در کشور تولید می شود و بنابراین در دفاع و پشتیبانی از کالاهای داخلی یک کشور در مقابل کالاهای خارجی که وارد می شوند باشد. یعنی با بالا بردن قیمت کالاهای خارجی، مصرف کننده به مصرف کالای داخلی که ارزان تر است سوق داده می شود و با مصرف این کالا تولید داخلی رونق می گیرد و اقتصاد کشور قوی می شود. در کشورهایی که نیاز به رشد صنعت داخلی دارند اگر این تعرفه ها بسته نشود( که در کشورهای زیرسلطه ی به ظاهر مستقل که امپریالیست ها فرمانروای اصلی هستند، به دلیل سیاست امپریالیست ها برای شکست دادن سرمایه داران ملی، درصد و یا مبالغی آنچنانی بسته نمی شود) آن گاه کالای خارجی با کیفیت بهتر و قیمت ارزان تر در بازار داخلی عرضه می شود و در نتیجه مصرف کننده کالای خارجی را که قیمت ارزان تر و یا همانند با کالای داخلی دارد و در عین حال به سبب پا نگرفتن تولید داخلی و یا ارتقاء نیافتن آن، کیفیت آن بهتر است، می خرد. این سبب می شود که صنعت داخلی از رقابت با صنایع کشورهای دیگر باز بماند و در نتیجه کشور همچنان زیرسلطه ی صنایع خارجی( و در سطح سیاسی زیرسلطه ی امپریالیست ها و یا کشورهای از نظر اقتصادی قوی تر) باقی بماند.( در ایران در دوران مشروطیت که صنایع ملی داخلی که نیازمند رشد بودند این تعرفه ها می توانست به سود این کالاها باشد که سیاست امپریالیست های انگلیس و روسیه برعکس نابودی این صنایع نوپای ملی ایران بود.)
بخشی از تعرفه ی ترامپ به سرمایه های آمریکایی است
اما تعرفه در آمریکا تعرفه به کالاهای تماما ساخت کشورهای خارجی نیست، بلکه به کالاهایی است که شرکت های آمریکایی در کشورهای زیرسلطه و یا کشورهای امپریالیستی  اروپا ( شرکت های چند ملیتی) تولید می کنند( سرمایه و تکنولوژی از آمریکا، کار و مواد اولیه و تاسیسات زیربنایی مثل جاده و بندر و آب و برق و گاز و... از کشور مزبور). امری که برآمد آن ضرر به فعالیت سرمایه های آمریکایی است که در کشورهای دیگر سرمایه گذاری کرده اند. نتیجه ی این سیاست در سطح معینی به اصطلاح مجبور کردن این کارخانه به برگشت دادن کارخانه ها و سرمایه هایشان به کشور و انجام تولید در کشور مادر است.
صدور سرمایه
گفته می شود یکی از اهداف ترامپ بازگرداندن سرمایه ها و کارخانه ها به کشور است اما این امری است که تا حد زیادی مشکل است انجام پذیرد. چرا؟
سرمایه های آمریکایی برای این آمریکا را ترک کرده و به کشورهای دیگر( آسیا، آمریکای جنوبی و مرکزی و افریقا) مهاجرت کردند که اولا بازار داخلی از سرمایه اشباع شده بود و سرمایه روی دست شان مانده بود و دوما صدور این سرمایه ها به این کشورها از نظر سود دهی به صرفه بود. زیرا در این کشورها زمین ارزان، کارگر ارزان و مواد خام در دسترس تر و حمل و نقل کم هزینه تر بود و در عین حال بازار مصرف داخلی گسترده ای در انتظار کالای تولید شده بود و بازارهای دیگری نیز در نزدیکی کشور مزبور قرار داشت. در اینجا عجالتا در مورد مسائل اقتصادی صحبت می کنیم اما روشن است که مسائل سیاسی نیز در این صدور سرمایه ها بی تاثیر نبوده است؛ برای نمونه صدور سرمایه ی آمریکایی به کره جنوبی پس از جنگ کره.
مساله ی کارخانه ها
فرستادن کارخانه ها نیز به همین منوال و در تداوم صدور سرمایه ها شکل گرفت. علت آن این بود که تولید کالای مورد نیاز در داخل در اوضاعی که شرح آن گذشت موجب می شد که کالای تولید شده حتی با افزوده شدن مبالغی که باید خرج حمل و نقل کالا به داخل می شد بسیار ارزان تر از تولید همان کالا در کشور مادر گردد و بنابراین قیمت کالای تمام شده به قیمت پایین تری نسبت به همان کالا که در داخل تولید می شدعرضه گردد.
بخشی از کالاها وسائل معیشت ( موادغدایی، پوشاک، مسکن، بهداشت و درمان و آموزش و تفریجات لازم و...)هستند. پایین آمدن قیمت آنها به منزله ی پایین آمدن کار اجتماعا لازم برای  تولید نیروی کار(بازتولید کاراجتماعا لازم برای تولید نیروی کار در وسائل معیشت مورد نیاز برای بازتولید آن بازتاب می یابد و این یک در دستمزد یعنی شکل پولی بازتولید نیروی کار متجلی می شود) در آن کشور است. این امر با گرایش سرمایه به پایین آوردن مبلغ سرمایه ی متغیر یعنی مزد کارگر و افزودن به سود سرمایه قابل توضیح است. اگر چنین حرکتی صورت نمی گرفت سرمایه داران آمریکایی مجبور بودند اکنون به جای مثلا 20 دلار حداقل دستمزد برای یک ساعت کار 40 دلار( ارقام فرضی است) به یک کارگر پرداخت کنند زیرا با توجه به قیمت کالاهای مورد نیاز کارگر که در داخل تولید می شد، میزان متوسط نیازهای کارگر  برای یک ساعت حداقل 40 دلار را مقرر می کرد.
به این ترتیب مهاجرت کارخانه ها از نقطه نظر بحث ما نتایج دوگانه ای را رقم زده است. سود سرمایه داران مالک این کارخانه ها در کشورهای زیرسلطه بسیار بیشتر از سودشان در داخل کشور شده است. روشن است که بخشی از این ارزش اضافی به کشور مبدا بر می گردد.
مساله ی سرمایه ی متغیر و دستمزد کارگر
از سوی دیگر صدور کارخانه ها موجب گردید که بخش مهمی از کالاهای مصرفی در داخل کشوری مانند آمریکا در خود آمریکا تولید نشود بلکه در کشورهای جهان زیرسلطه تولید گردد.
این سبب می شد که میزان تقاضا برای نیروی کار در داخل آمریکا پایین بیاید و بیکاری افزایش یافته و در نتیجه عرضه ی نیروی کار بیش از تقاضا برای آن گردد. این ها موجب کاهش ارزش نیروی کار داخلی گشته و بنابراین سود سرمایه دارانی را که سرمایه های خود را در داخل به کار می اندازند بیشتر کرد. نتیجه ی این امر گرایش دستمزد کارگران آمریکایی به سوی مقداری کمتر از میزان متوسط دستمزد مورد نیاز برای بازتولید نیروی کار بوده که معنایی جز فقیرشدن مطلق کارگران نداشته است.
مساله ی مهاجران
اگر مساله ی پذیرش مهاجران را نیز در نظر گیریم که در دو دهه ی اخیر افزایش چشمگیری داشته اند و با دستمزدهای پایین تر رقیب کارگران بومی می گردند و در عین حال اضافه جمعیت نسبی( ارتش ذخیره ی صنعتی) را در کشورهایی مانند آمریکا افزایش دادند، این پایین نگه داشتن دستمزد در کشورهای امپریالیستی بیشتر بارز می گردد.
 هرمز دامان
سه شنبه 19 فروردین 1404


۱۴۰۴ فروردین ۱۸, دوشنبه

مذاکره ی مستقیم خامنه ای با ترامپ؟



در بخش دوم مقاله ی درباره برخی چرخش های خامنه ای و دلایل آن ها نوشتیم که:
«به هر حال اکنون روشن نیست که با توجه به چرخش های مداوم خامنه ای طی این یک سال اخیر و نوسان و بی ثباتی ای در سیاست های وی که اینک به نظر می رسد مزمن و پایدار شده است نهایت این وضع چه خواهد شد. اگر هدف صرفا حملاتی به تاسیسات هسته ای و موشکی و نظامی و یا ترور برخی سران سپاه باشد ممکن است خامنه ای تا جایی که فکر کند حکومت اش در خطر نیست از سیاست مذاکره نکردن خود دست برندارد. اما آنچه که می توان از آن مطمئن بود این است که در صورتی که گام هایی از جانب ترامپ به سوی سرنگونی حکومت برداشته شود موجود حقیر و بزدلی مانند خامنه ای با چرخشی دیگر زهر مذاکره را خواهد خورد و به خورد سران سپاه و پایه هایش نیز خواهد داد. در کل تغییر و چرخشی در سیاست های خامنه ای به سوی مذاکره ی مستقیم بیشتر احتمال دارد تا چرخشی در سیاست های ترامپ و دولت صهیونیستی اسرائیل به سازشی با خامنه ای.»(چهارم فرودین ماه 1404)
تحولات جدال میان آمریکا با جمهوری اسلامی درهفته های اخی دو سویه ی مهم داشته است:
سویه ی نخست انتقال 6 فروندهواپیماهای  B2 Sprit و B52 به پایگاه نظامی آمریکا در دیگو گارسیا و رجزخوانی های بی پایان ترامپ در مورد دو راهی جمهوری اسلامی یعنی نشستن پشت میز مذاکره و یا بمباران سایت های اتمی و نظامی است. انتقال این هواپیماها مخارج سنگینی داشته که دولت ترامپ برای نشان دادن جدیت خود در مورد حل مساله ی اتمی شدن ایران حاضر به پرداخت آنها بوده است. در صورتی که جمهوری اسلامی مذاکره نکند امکان حمله و بمباران سایت های اتمی و نظامی بسیار بالاست.
سویه ی دوم شدت گرفتن تضادها درون جناح ها و باندهای حاکم در جمهوری اسلامی بر سر مذاکره ی مستقیم یعنی خواست ترامپ است.
در مورد تضادهای میان جناح ها به نظر می رسد توازن قوا بین دو جناح به نفع بخشی از اصول گرایان راست و تمامی اصول گرایان میانه رو و اصلاح طلبان حکومتی درحال چرخش بیشتری نسبت به باندهایی از اصول گرایان راست است که به هسته ی سخت قدرت مشهور بوده و عموما برخی از کلیدی ترین رشته های امور را در دست دارند.
یکی از محورهای تضاد میان جناح های طبقه ی حاکم گرد این مساله دور می زند که آیا تهدیدهای ترامپ توخالی است و یا واقعا در صورت نیامدن جمهوری اسلامی پای میز مذاکره آنها را عملی خواهد کرد.
دیدگاه هسته ی سخت قدرت این است که ترامپ می خواهد با مشتی تهدید آنچه را می خواهد به جمهوری اسلامی تحمیل کند.
این دارودسته از مرتجعین حاکم نمی بینند که اسرائیل با چراغ سبز ترامپ دوباره به غزه حمله کرده و کشتارها و ویرانی های تازه تری به بار آورده است.
از سوی دیگر ترامپ نماینده ی جناحی از طبقه ی حاکم آمریکاست. در تصمیم گیری در مورد چنین سیاست هایی باید کل یک جناح را دید نه یک فرد را. اکنون بسیاری از جمهوری خواهان بسیار شدیدتر از ترامپ جمهوری اسلامی را تهدید می کنند. از دیدگاه برخی از آنها« دوره ی نوازش کردن جمهوری اسلامی به پایان رسیده است». به نظر می رسد که این دیدگاه در حزب جمهوری خواه حاکم باشد که دوره ی پیشین به پایان رسیده و دوره ی تازه آغاز شده است. در این دوره باید تکلیف آمریکا با جمهوری اسلامی و تهدیدهایی که از جانب آن در منطقه وجود دارد رفع گردد.
 این را هم باید افزود که تهدیدهایی را که این دارودسته های اصول گرا نسبت به کشورهای منطقه( ترکیه، عراق، کویت، امارات، قطر و عمان) می کنند، نمی توان تهدیدهایی که جدی هستند و عملی می شوند دانست. در صورتی که مذاکره صورت نگیرد و حرکت به سوی درگیری شود هر کدام از این تهدیدات که عملی شوند، وضع خامنه ای و شرکای پاسدار و حکومت شان بیشتر به خظر خواهد افتاد و این امکان که گستره ی درگیری بسیار زیاد شود و تغییر حکومت کلید بخورد زیاد خواهد بود. بنابراین باید آنها را به همراه آماده باش نظامی و های و هوی موشک زدن به دیگو گارسیا، تنها برای راضی نگه داشتن هواداران اندک حکومت دانست تا شعارها و برنامه هایی که واقعا عملی شوند.
نظر سوی مقابل یعنی بخش هایی از اصول گرایان راست و میانه و همچنین اصلاح طلبان حکومتی این است که هر چه زمان می گذرد بوی حمله بیشتر به مشام می رسد و امکان عملی شدن آن بیشتر می شود. این جناح ها  فشار آشکار و پنهان بیشتری به خامنه ای برای پذیرش مذاکره ی مستقیم وارد می کنند.
با این حال جنگ دو جناح شدید و در جریان است. یک نمونه که می توان بر آن تامل کرد مقاله ای در کیهان به وسیله ی شریعتمداری است که در آن از شلیک گلوله به سر ترامپ صحبت شده است. واکنش به این مقاله از سوی جناح های مقابل بسیار شدید بود و آنها وی را در کنار برخی از افراد کابینه ی ترامپ و نتانیاهو قرار داده و «جنگ طلب» نامیده بودند. و این شریعتمداری یکی از مهم ترین سخن گویان این باند اصول گرایان است که نقش شعار دهنده ی این گروه و چماق خامنه ای را به عهده دارد.

***
امروز دوشنبه ترامپ اعلام کرده است که آمریکا و جمهوری اسلامی وارد مذاکره ی مستقیم شده اند. این اعلام به دنبال یک اعلام دیگر ترامپ صورت گرفته که گفته بود، نامه را رها کنید آنها (سران جمهوری اسلامی)در حال مشورت به روی پذیرش مذاکره ی مستقیم هستند.
از سوی دیگر مقاله ای در همین روز دوشنبه 18 فروردین و پیش از صحبت های ترامپ در روزنامه ی شرق چاپ شد که در آن از پذیرش مذاکره ی مستقیم به وسیله سران جمهوری اسلامی صحبت شده بود. در این مقاله به جلسه ی قالیباف و حاجی بابایی با خامنه ای اشاره شده و گفته شده بود که خامنه ای پس از این جلسه مذاکره ی مستقیم را پذیرفته است و حتی افرادی که قرار است نقش مذاکره کننده گان را به عهده داشته باشند مشخص شده اند. گفته شده است که این افراد محمد جواد ظریف، محمد فروزنده و جوادلاریجانی می باشند.( پس از چاپ این مقاله هیئت تحریریه ی شرق از چاپ آن عذرخواهی کرده  و نوشته است که به مدت دو روز منتشر نخواهد شد.)
اگر این مورد اخیر مورد تایید رسمی قرار گیرد یا نشانگر این است که بسیاری از این هارت و پورت های هفته های اخیر مانور بوده و باند خامنه ای و سران پاسدار از مدت ها پیش نظرشان پذیرش نظر ترامپ مبنی بر مذاکره ی مستقیم بوده است و تنها خواسته اند سر هواداران شان را شیره بمالند یا این که اگر واقعا چنان نبوده باشد، نشانگر چرخش تازه ای در سیاست های خامنه ای است.
 
***
چنان چه مذاکره ی مستقیم آغاز شود صحبت ها تنها در مورد مساله ی هسته ای و موشک ها و  رفع خشک و خالی تحریم ها نخواهد بود، بلکه بر سر توافق بین ترامپ و حکام جمهوری اسلامی بر سر پیوستن کامل خامنه ای و شرکای پاسدار به امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی خواهد بود.
هرمز دامان
دوشنبه 18 فروردین 1403
 

۱۴۰۴ فروردین ۱۶, شنبه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(4)


نظرات منحط یک ترتسکیست درباره ی انحلال پ ک ک به وسیله ی اوجالان( بخش سوم)
 
منظور از «فعالیت سیاسی سوسیالیستی، مدرن و کارگری» چیست؟
ترتسکیست ما از «سنت قدیمی» صحبت می کند اما سنت «تازه» چیست؟
این سنت «تازه» مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز در شهرها و روستاها( البته از نوع«دیجیتالی») است. نظر این ترتسکیست این است که سازمان هایی مانند پ ک ک در کردستان ترکیه و سوریه به حزب سیاسی مانند حزب برابری خلق ها تبدیل شوند:
 «اگر مشکل داعش و جریانات اسلامی حل شود، که فعلا چشم اندازی برای آن نیست، راه حل پیام اوجلان بهترین راه حل برای نیروهای ناسیونالیست کرد در سوریه نیز می باشد. آن ها هم می توانند به یک حزب سیاسی سراسری ( قانونی و یا غیرقانونی) در سوریه مانند حزب برابری خلق ها (دم پارتی) شیفت کنند.»
این هم مشخص کردن تکلیف نیروهای کردستان سوریه! چقدر خوب!؟ 
حضرات ناسیونالیست های کرد! مگرنمی بیینید که احزاب بورژوایی و ترتسکیستی در کشورهای سرمایه داری مدرن(منظورش سرمایه داری امپریالیستی نیست!) و دیجیتالی مبارزه ی مسالمت آمیز قانونی مدرن می کنند؟ مگر نمی بینید حزب برابری خلق ها( دم پارتی) در ترکیه قانونی است و مبارزه ی مسالمت آمیز مدرن قانونی برای حق کردها می کند؟ شما هم بچه ی حرف گوش کن خوبی باشید و تبدیل به یک حزب سیاسی سراسری قانونی شوید(اشاره به «غیرقانونی» برای خالی نبودن عریضه است؛ منظور از غیرقانونی همین غیرقانونی بودن احزاب سلطنت طلب حکمتی کمونیسم کارگری ایران است!) شما چرا این قدرعقب مانده اید که هنوز می خواهید با اسلحه از حقوق خود دفاع کنید! اسلحه یعنی سنتی، اسلحه یعنی روستا. سنت و روستا رفتند، پس اسلحه هم بایستی رفته باشد!
می بینیم که کلید قضیه کاربرد اسلحه است و نه روستا و شهر و فئودالیسم و سرمایه داری و نه آنچنان هم ناسیونالیسم. طرف نمی بیند که در همین سوریه و یا عراق، جنگ مسلحانه ی توده های مردم با مرتجعین امپریالیست ها در شهرها کمتر از مناطق روستایی نبوده است.
او حتی تا آنجا پیش می رود که پیوستن اعضای پ ک ک به یک حزب بورژوایی را بهتر از مبارزه ی مستقل آنها می داند.
«اما حتی( به یک معنا این «حتی»هم زیادی است و برای خالی نبودن عریضه)پیوستن اعضای پ ک ک به حزب دم پارتی که یک حزب سیاسی ناسیونالیستی غیرمسلح ( توجه کنیم غیر مسلح) می باشد و از سنت قدیمی احزاب ناسیونالیستی کرد دوری گزیده و فعالیت آن منطبق بر منافع بورژوازی کرد در ترکیه می باشد، بر ناسیونالیسم مسلح و میلیتانت( توجه کنیم ناسیونالیسم مسلح و نظامی! یعنی حضرات ترتسکیست ها با ناسیونالیسم غیرمسلح مشکل اساسی ندارند) که بر سنت روستایی و پیشاسرمایه داری و شکاف میان دولت ها تکیه دارد ترجیح دارد.»
و باز:
«حزب ناسیونالیستی غیرمسلح دم پارتی ( توجه کنیم – حزب غیر مسلح)علارغم فشارها، از فعالیت قانونی و پارلمانی برخوردار است( چقدر عالی!؟). تجربه حزب دموکراتیک خلق ها (دم پارتی) راه ثمربخش تری( راه ثمربخش تری!؟) را به کل جنبش ناسیونالیستی کرد در ترکیه دیکته کرده است»
چنان که بالاتر اشاره کردیم مساله آن چنان هم بر سر ناسیونالیسم و طبقه ای که دست به مبارزه می زند نیست:
ناسیونالیست می خواهی باشی باش! بورژوا هستی، باش! تنها دست به اسلحه نبر! و مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز را دنبال کن. زیرا دست بردن به اسلحه نشانه ی سنت قدیمی و روستایی و پیشاسرمایه داری احزاب ناسیونالیست قدیمی و چپ سنتی است. احزاب مدرن همچون ما ترتسکیست های حکمتی کمونیسم کارگری و یا دارودسته ی احزاب حکمتیستی که دست به مبارزه ی مسلحانه نمی زنند!؟
می بینیم که تضاد کارگران با سرمایه داران و آنتاگونیستی بودن که حضرات ترتسکیست در بوق و کرنا می کردند دود می شود و به هوا می رود.
اگر واژه ی«حتی» را هم جدی بگیریم منظور می تواند این شود:
اگر احزاب «ناسیونالیست مسلح کرد» اسلحه زمین بگذارند وبه حزب بورژوایی بپیوندند و همراه آن مبارزه ی مسالمت آمیز و قانونی انجام بدهند خوب است.»( خواننده می بییند که جنبش کارگری ما و جنبش بورژوایی آنها و تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی کذایی ترتسکیست ها دود شد و به هوا رفت! ادامه:
اما اگر احزاب ناسیونالیستی کرد، به جای این کار ترتسکیسم ما را بپذیرند و مانند ما ترتسکیست ها از ادغام طبقه ی کارگر و زنان صحبت کنند و مبارزات قانونی مسالمت آمیز و یا غیرقانونی مسالمت آمیز را دنبال کنند بهتر است!
راستی «مبارزه» ی حزب«غیر قانونی و ممنوعه»ی کمونیست کارگری یعنی در واقع پادوهای ترتسکیست سلطنت طلبان و احزاب ایضا «ممنوعه و غیر قانونی» حکمتیست خط های رسمی و غیر رسمی( بخوانید احزاب ترتسکیست دشمن طبقه ی کارگر ایران) کدام است؟ 
به این ترتیب این ترتسکیست هوادار چنین تغییراتی در پ ک ک است: یکی دست از مبارزه ی مسلحانه بردارد و دیگر اینکه به احزابی که مبارزه ی مسالمت آمیز می کنند و از جمله احزاب بورژوایی بپیوندد و یا به احزابی از قماش خودشان تبدیل شود. 
و طبق معمول ترتسکیست ها که هدف شان تخریب مبارزه ی ملی گرایانه ی( ناسیونالیستی) برحق خلق های ستمدیده است:
«.احزاب ناسیونالیست ملی و قومی نه برای رفع تبعیضات و نابرابری های ملی و مذهبی، بلکه جهت عمیق تر کردن جدایی ها میان مردم ایجاد شده و فعالیت می کنند و در دوران حاضر از هیچ درجه ترقی خواهی برخوردار نیستند.(1)
 این حکمی است کاملا خلاف واقعیت های تاریخی. جهت عمده مبارزه ی احزاب و سازمان های چپ و دموکرات ملیت های زیرستم مبارزه ی مثبت برای رفع تبعیضات و نابرابری های ملی و مذهبی بوده است. در کشور ما مبارزات برحق شخصیت ها و سازمان های انقلابی و مترقی کرد، ترک و عرب و بلوچ و ترکمن که حقوق ملی خود را خواستار بودند همواره مورد پشتیبانی تمامی احزاب و سازمان های انقلابی و مترقی قرار گرفته است. این پشتیبانی شامل مبارزه ی شخصیت های کرد و عرب و بلوچ مانند شیخ عزالدین حسینی و آل شبیر خاقانی و در جنبش ژینا مولوی عبدالحمید نیز گردیده است. مبارزات اینان نیز نه تنها برای جدایی میان مردم نبوده است بلکه آنها اتحاد ملیت ها و مذاهب را تبلیغ هم می کرده اند.    
«از این منظر زمین گذاشتن اسلحه و انحلال داوطلبانه و مسالمت آمیز پ ک ک و پژاک و یا هر گروه ناسیونالیست دیگر نمی تواند مورد مخالفت و اعتراض کمونیست ها قرار گیرد. این جریانات نه نماینده مردم “خود” بلکه نماینده جنبش ناسیونالیستی خود می باشند.تنها معیار و مسئله وضعیت کارگر و مردم در جریان این تغییر و تحولات می باشد.»
«انحلال داوطلبانه پ ک ک بنفع  مردم کردستان و همه مردم ترکیه می باشد. کمونیست ها باید از بحران جنبش ناسیونالیستی کرد بهره گیرند و کارگران و مردم و از جمله اعضاء و فعالین پ ک ک را به فعالیت سیاسی سوسیالیستی، مدرن و کارگری و بدور از شائبه های ناسیونالیستی فرا بخوانند.»
 توجه کنیم که از دید تضاد بین طبقه ی کارگر و سرمایه دار و مبارزه برای انقلاب سوسیالیستی »( که در این متن تبدیل به« تنها معیار مسئله وضعیت کارگر و مردم» و «فعالیت سیاسی سوسیالیستی، مدرن و کارگری» شده اند) احزابی مانند دن پارتی که احزاب بورژوایی به شمار می آیند در زمره ی دشمنان طبقه ی کارگر در می آیند، اما از دیدگاه این ترتسکیست دشمنی بین کارگر و سرمایه دار از بین رفته است و وی بهتر می بیند که احزاب سیاسی کرد به دن پارتی بپیوندند  
چنان که می بینیم این ها دیدگاه نیست مشتی اراجیف است که برای چلمن کردن جنبش طبقه ی کارگر به هم بافته شده است. طرف ترتسکیست خودش هم می داند مشغول دست انداختن است. شغل سران مزدور احزاب کمونیسم کارگری و حکمتیست شان همین است!
آیا مبارزه ی ملی برای حق تعیین سرنوشت به شکاف میان ترک ها و کردها می افزاید؟
«پ ک ک و نیروهای اقمار آن یکی از افراطی ترین نیروهای ناسیونالیست کرد هستند که در عرض ۴ دهه بر شکاف میان مردم ترک و کرد افزوده اند. سرکوبگری های دولت ترکیه حقانیتی به آن ها و شیوه های آن ها نمی دهد.»
دل این ترتسکیست برای جدایی مردم ترک و کرد نمی سوزد. راه اتحاد بین کردها و ترک ها کنار گذاشتن مساله ی ملی و مبارزات مسلحانه از سوی گروه هایی که حق ملی خود را می خواهند نیست.
«ناسیونالیسم» یعنی جهان بینی و دیدگاه، جای موقعیت طبقاتی آنها که برای حقوق ملی ملت زیرستم مبارزه می کنند نشسته است. این ترتسکیست پرگوی بی مایه نمی فهمد و نمی خواهد بفهمد که جز طبقه ی کارگر، طبقات خرده بورژوای شهری و روستایی و کشاورزان هستند که زیر ستم هستند و علیه ستم ملی به مبارزه بر می خیزند. از نظر وی ستم ملی از جانب دولت زورگوی ترکیه به این طبقات، حقانیتی به مبارزه ی این طبقات برای احقاق حقوق ملی شان نمی دهد. اگر هم بدهد به این شرط است که شیوه ی مبارزه ی مسلحانه را به کار نبرند، بچه ای آرام و سربه زیر باشد و در چارچوب قانون و مبارزه مسالمت آمیز در پارلمان برای احقاق حقوق خود بکوشند.
گفتنی است که همواره این امکان وجود دارد که گرایش های ناسیونالیستی منفی در این طبقات به وجود آید و خواهان امتیازاتی ویژه برای ملت خود باشند. روشن است که باید با این گرایش های منفی مبارزه کرد اما امر مبارزه با این گرایش های ناسیونالیستی منفی هرگز نباید به روی وجه ناسیونالیستی مثبت و مترقی و دموکراتیک این طبقات سایه افکند.
نظر طبقه ی کارگر در مورد مبارزه ملی و نقش آن در وحدت خلق 
اینجا دیگر اوج فریبکاری و شارلاتانیسم ترتسکیستی خود را نشان می دهد:
«مردم بیش از پیش با جوامعی که در آن زندگی میکنند در هم تنیده شدند و مطالبات عمومی کارگر و زن و… بطور عینی بر مطالبه ملی غلبه کرده است. جنبش ملی کرد دیگر نمی تواند مدعی زیر مجموعه بودن مطالبات کارگر و مردم به زیر مطالبه ملی باشد. اوجلان این بن بست جنبش ناسیونالیستی کرد را شکست.»
«کمونیست ها خواهان وحدت و ادغام کارگران و مردم و کمرنگ شدن و فراموشی هویت های مصنوعی دروغین ملی و مذهبی هستند. ستم ملی و مذهبی به خودی خود هویت کاذب ملی و مذهبی ایجاد نمی کند، بلکه این هویت ها توسط دولت ها و جنبش های اجتماعی و سیاسی ملی و مذهبی و سازمان ها و احزاب آن ها ایجاد و دامن زده می شود.»
 شکی نیست که کمونیست ها( نه ترتسکیست ها) خواهان وحدت کارگران و دیگر طبقات خلقی انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک( و کارگران و لایه های تهیدست کشاورزان در انقلاب سوسیالیستی) به رهبری طبقه ی کارگر هستند، اما این وحدت میان کارگران هرگز و در هیچ شرایطی حاصل نخواهد شد مگر در احترام به هویت های ملی و نیز علائق و گرایش های مذهبی یکدیگر و در درجه ی نخست ازجانب طبقه ی کارگر ملت ستمگر و یا کارگران پیرو مذهب مسلط( این امر ربطی به مبارزه ی ماتریالیستی مداوم کمونیست ها با مذهب درون کارگران و زحمتکشان ندارد) به ملت ها و مذاهب زیرستم.
در میان این دو طبعا وحدت طبقاتی برای انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی عمده است. اما عمده بودن وحدت طبقاتی به معنای لغو و نادیده گرفتن اختلافات ملی (و مذهبی و قومی) درون کارگران نبوده بلکه برعکس وحدت طبقاتی با موضع مارکسیستی درست در قبال آنها یعنی پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش ممکن و مقدور می گردد.
اگر حزب و سازمانی کمونیستی در کردستان( ترکیه و یا ایران) بخواهد مساله ی حق ملی را در مقابل مبارزه برای جمهوری دموکراتیک خلق و سوسیالیسم به امری عمده تبدیل کند بی شک مرتکب اشتباه شده است. اما برعکس هر کارگر کمونیستی از چنین حزبی بخواهد که با توجه به این که این مبارزه نسبت به مبارزه برای سوسیالیسم جنبه ی غیرعمده دارد از آن «چشم پوشی» و «فراموش» اش کند آن گاه موضع اش به نفع ناسیونالیسم ملت ستمگر بوده و به نوبه ی خود خطایی نابخشودنی مرتکب شده است.
از سوی دیگر این سخن که هویت های ملی و مذهبی به وسیله ی دولت حاکم ایجاد می شود و «مصنوغی و دروغین» است، پوچ و خلاف تاریخ است. هویت های ملی یک امر جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی( زبان و آداب و سنن و...) است و به هیچ وجه به وسیله ی دولت های حاکم ایجاد نشده است. برعکس دولت های حاکم بر مبنای مبارزه و انقلاب های بورژوایی علیه فئودالیسم ایجاد شده و در این انقلاب ها عموما ملت هایی که دارای اکثریت در میان ملت های انقلاب کننده بوده اند توانسته اند دولت را مال خود کنند. از این پس اگر مبارزه ای درون کشوری که دولت مزبور در آن شکل گرفته برای مساله ی حق ملی رخ داده این مبارزه نیز مبارزه ی ملتی زیر ستم ملی بوده که برای ایجاد دولت ویژه ی خویش مبارزه می کرده است.
اگر خلق کرد در ترکیه و ایران برای حق ملی خود می جنگند این به معنای آن است که «درهم تنیدگی و ادغام» مورد ادعا آن گونه نبوده که این ستم ها را «کمرنگ» کرده و موجب «فراموشی» آنها گردد.
 و نیز در دوران کنونی در کشورهایی مانند ترکیه و ایران این گونه تضادها به دلایل گوناگون از جمله ایجاد مانع در مقابل اتحاد یک پارچه ی جنبش های خلق به وسیله ی دولت های حاکم دامن زده می شوند. خنثی کردن دامن زدن به این تضاد به وسیله ی دولت های مرتجع حاکم نه با در نظر نگرفتن این اختلافات و تضادها به وسیله ی طبقه ی کارگر بلکه برعکس با در نظر گرفتن آنها و حل و فصل اصولی و درست آنها یعنی احترام به حقوق طبقه ی کارگر و ملت زیر ستم ملی می تواند صورت گیرد. طبقه ی کارگر فارس اگر از حقوق طبقه ی کارگر کرد( و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن) یعنی حق وی در تعیین سرنوشت دفاع نکند نمی تواند وحدت خودش با این طبقه را تامین کند و بلکه برعکس موجب جدایی طبقه ی کارگر کرد از طبقه ی کارگر فارس خواهد شد.  
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1404
یادداشت
1-   لنین می نویسد:«حتی در سال ۱۹۰۲ پلخانف، ضمن دفاع از بخش «حق تعیین سرنوشت» در طرح برنامه، در 'زاریا' نوشت که این خواست که برای دمکرات های بورژوا حتمی نیست «برای سوسیال-دمکرات ها حتمی است». پلخانف نوشت «اگر ما آن را فراموش کنیم و یا از ترس اینکه به تعصب ملی هم‌میهنان طایفۀ ولیکاروس ما به خود جرأت ندهیم آن را به میان بکشیم، در این صورت ... شعار... «پرولتارهای تمام کشورها متحد شوید !» که ما بر زبان می رانیم بدل به دروغ شرم‌آوری می شود.»این توصیف بسیار صائبی است از برهان اساسی به نفع بخش مورد بررسی ما و به قدری صائب است که بیهوده نیست منتقدین برنامۀ ما که «خویشاوندی را از یاد نبرده‌اند» جبونانه دربارۀ آن سکوت اختیار نموده و می نمایند.... مصالح یگانگی پرولتاریا، مصالح همبستگی طبقاتی آنها، شناسایی حق ملل را به جداشدن ایجاب می کند.»( درباره ی حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، منتخب آثار تک جلدی، ص 368، تاکید از لنین)