هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در
آثار هنری( ایران) – ادامه
نفرین - ناصر تقوایی - بخش چهارم
تضاد بین لایه های فیلم
چنان که پیشتر
بیان کردیم داستان فیلم نفرین از دو لایه تشکیل شده است. لایه ی اجتماعی - روانشناسی
و لایه ی اجتماعی - طبقاتی - تاریخی که هسته ی مرکزی فیلم را تشکیل می دهد. بین
این دو لایه یگانگی هایی وجود دارد اما تضادهای میان آنها نیز کم نیستند.
تابستان آن سال و نفرین
تقوایی در تابستان آن سال به کارگران صنعتی
معمولی با خوبی ها و ضعف ها و کمبودهاشان توجه می کند و از مجموع کارگران داستان
یک دریافت کلی از شرایط کارگران جنوب و
وضع زندگی و کار و روان آنها به دست می آید. در نفرین کارگری معمولی اما
تقریبا آرمانی را تصویر می کند. کارگر ما چندان تنش درونی ای ندارد و اگر هم داشته
باشد مربوط به احساساتی است که تا کنون تجربه نکرده است یعنی عشق. مرکزثقل و در
عین حال تمامی تنش های درونی کارگر و تضادهایش مربوط به عشق به زن است: آیا او
عاشق شده است؟ عشق چیست و هنگامی که می آید چگونه است و چگونه می توان آن را
فهمید؟ و چه مسئولیت هایی برای فرد به وجود می آورد؟ او حتی زمانی که خانه را
تغییر می دهد این تغییر دادن تاثیری در تغییر شخصیت او ندارد. در پایان فیلم
اوهمان است که بود. تنها کمال یافتن خانه با کمال یافتن عشق او توام می گردد و اگر
تغییری در او حاصل شده همین کمال عشق وی است. بین نقش نمادین طبقاتی - سیاسی و
تاریخی کارگر که در فیلم مسجل است و تنش ها و تضادهای درونی اش رابطه ی درخوری وجود ندارد.
در نگاه دیگری به فیلم و به ویژه شرایط اجتماعی زمان
ساخت فیلم، این را که کارگر دل به زنی می بندد که شوهر دارد و نیز این که چنین
عشقی در میان مردم عرب به وجود می آید که چنین عش هایی را بر نمی تابند، آنچنان که
شاید تنش و التهابی را درون کارگر دامن نمی زند. البته وضع واقعی در فیلم به این
گونه است که همسر زن بیمار است و شایسته ی وی نیست و زن هم به او علاقه ای ندارد و
نیز زن نیاز به نیروی کارایی کنارخویش دارد. همچنین زن عجم و مرد دو رگه از پدرعرب
و از مادر عجم است و به این ترتیب از دوسو از عرب بودن دور می شوند. از نظر فیلم
همین ها کافی است تا این عشق تنشی را بر نیانگیزد. از سویی دیگر ارباب داستان زمانی که تعصب و غیرت مردانه
اش گل می کند از شخصیت ارباب بیحال فُکل کراواتی مدرن شهری خارج می شود و «شیخ عرب» می شود و یا
به بیانی دیگر از وجه مدرن( تصنعی اش) بیرون آمده و به آن وجه سنتی اش می گرود. اینک
او شیخ عربی است که مردی دیگر همسر وی را از دست وی بیرون آورده است و بنابراین
شایسته ی مرگ است. به این ترتیب آنچه در کارگر و زن تنشی آن چنانی برنمی انگیزد در
ارباب بر می انگیزد.
البته شیخ عرب شدن و تفنگ در دست گرفتن معنایی سیاسی نیز
دارد. طبقه ای که حاکم است دارای دو وجه شبه مدرن و سنتی است. هم ادا و اطفار مدرن
در می آورد و هم پشت سنت سنگر می گیرد. سرکوب کارگر از جانب وجه تعصبات سنتی ارباب
صورت می گیرد زیرا سرکوب مدرن در شرایط عادی «با پنبه سر بریدن» است. جالب این که
این جا این مرد ناکارا در امور، کارا می شود و رقیب عشقی( را با اتکا به سنت ها) و
طبقاتی( رقیب یک کارگر فعال و دگرگون کننده است) را از پای در می آورد.
به هر حال گرچه جوان کارگر در این نوع نگاه رقیب شوهر زن
است، اما این مساله یعنی عشق به زنی که همسر دارد در فیلم جایگاه آن چنان با اهمیتی
ندارد و تنشی را بر نمی انگیزد. از نظر فیلم زن و مرد اسما زن و شوهر هستند، اما در واقع نه
تنها یگانگی ای بین آنها وجود ندارد بلکه
آنها نسبت به یکدیگر از جهات زیادی غریبه هستند. جدا از کارگر، زن هم در این رابطه،
زنی قائم به ذات و مستقل است و نه همسر ارباب.
همچنین دهقان عرب که نماینده ی زحمتکشان عرب روستا در
خانه ی اربابی است نه تنها واکنشی سنتی نسبت به این رابطه نشان نمی دهد بلکه به
نوعی همسر زن را که چنین مرد عربی است بر نمی تابد. تنها واکنش وی آن است که از زن
می خواهد کارگر را بگذارد که برود تا فاجعه ای شکل نگیرد.
کارگر - مساله استثمار و آنچه کارگر را انگیزه مند در
مبارزه می کند
چنان که گفتیم کارگر انتخاب شده کارگری است که انفرادی
کار می کند و استثمار نمی شود. اما کارگر زمانی محرک است و نقش تولید کننده و
سازنده ای نمونه ای را دارد که در تولید باشد و استثمار شود. این نقش در تولید
دگرگون کننده و استثمار شدن محرک اساسی کارگر برای تغییر وضعیت خویش و بنابراین
جامعه است. کارگران صنعتی از این رو نقش اصلی را در رهبری طبقه ی کارگر دارند که
بیش از هر لایه ی دیگری از طبقه ی کارگر نماینده ی این وضعیت هستند و شرایط کار و
زندگی آنها را برای این نقش تاریخی بار می آورد.
البته کارگران انفرادی کار که برای خود کار می کنند نیز
گرچه به شکل خرد استثمار نمی شوند اما در سطح کلان به عنوان یک عضو طبقه ی کارگر هم
به وسیله ی طبقه ی سرمایه دار و زمینداران و به طور کلی بورژوا- ملاک ها استثمار می شوند و هم زیر ستم این
طبقات هستند. کارگر ما در فیلم نماینده ی کارگران استثمار شده ی صنعتی نیست و این
اساسا نقش رهبری وی را در تغییر پایین می آورد. زیرا به طور کلی کارگران انفراد
کاری که استثمار نمی شوند و حتی کارگران ساختمانی ای که استثمار می شوند، بناها،
گچ کارها، نقاش ها و تزیین کارها و نیز کارگران صنعتی انفراد کار مانند برقکاران،
لوله کش ها و... نقش درجه ی دوم و سوم را در نقش سیاسی طبقه ی کارگر در تغییر
انقلابی جامعه دارند. به این ترتیب در
اینجا بین موقعیت اجتماعی فرد کارگر و نقش سیاسی وی یک تضاد به وجود می آید. این
امر تا جایی است که کارگر ما قرار است نقش نمونه ی(تیپیک) یک کارگر را بازی کند.
روشن است که اگر به طور منفرد نگاه کنیم یک کارگر نقاش انفرادی کار که استثمار
فردی نمی شود نیز می تواند به آگاهی سیاسی برسد و نقش مهمی در میان هم طبقه ای های
خویش در سیاست بازی کند.
در هر حال نقش
اساسی کارگر در فیلم تغییر خانه یا جامعه به خانه ی نو است. چنین نقش نمادینی برای
کارگر فیلم گرچه قابل اغماض است اما به هر حال فاقد بُرد لازم برای نقش طبقاتی-
سیاسی و تاریخی است.
رابطه ی کارگر با ارباب
کارگر با ارباب در تقابل است. اما این تقابل بیشتر
پیرامون مساله ی زن دور می زند تا مسائل طبقاتی. در واقع هیچ نکته ی بارز و چشم
گیری در رابطه ی اجتماعی - طبقاتی بین کارگر و ارباب وجود ندارد. نه ارباب کارفرمای
واقعی است( زیرا زن کارفرما است) و نه رابطه ی ارباب با کارگر رابطه ی سرمایه دار
یا فئودال با کارگر است و نه درگیری آنها بر سر مسائل اجتماعی - طبقاتی است. از
نقطه نظر وقایع جاری در فیلم کارگر عمدتا در رابطه ای که با زن ایجاد می کند رقیب
ارباب گشته و مقابل ارباب می ایستد. یعنی کارگر همچون مدافع زن ظاهر می شود. در
وجهی گسترده تر، ستمی که بر زن از جانب مرد و مردسالاری وارد شده کارگر را که ضد چنین ستمی است در کنار زن
قرار می دهد. این به خودی خود ایرادی ندارد، اما زمانی که آن وجه دیگر قضیه نیز در
خور نقش نمادها و هویت های طبقاتی در فیلم
برآمدی می داشت. یعنی نقش اساسی کارگر در تغییر خانه ی کهنه و طبعا
برانداختن سلطه ی ارباب و سرمایه دار و برپایی خانه ی نو. زمانی که رابطه دیگر
خنثی یا منفعل است و در خور اهمیت آن در رابطه ی کارگر و ارباب( حتی اربابی زپرتی)
پرداخت نمی شود و به جای آن این رابطه ی اخیر فعال می شود آنگاه انگیزه ای که
کارگر را در مساله ی ستم بر زن در کنار زن قرار می دهد( طبقه ی کارگر از خواست
دموکراتیک زنان برای لغو ستم مردسالارانه و پدرسالارانه بر زنان مبارزه می کند)
انگیزه ی مستقل طبقاتی نخواهد بود. این در حالی است که طبقه ی کارگر هم از موضع
منافع خویش در مقابل طبقه ی سرمایه دار- ملاک می ایستد و هم از خواست های برحق
طبقات و بخش های دیگر که زیرستم هستند و از جمله زنان به عنوان یک بخش از جامعه
پشتیبانی می کند.
تمامی این ها در
شکل تمثیلی تغییر خانه خود را وارد می کنند. یعنی نقش اجتماعی- سیاسی کارگر نه از
طریق روابط مشخص اجتماعی، بلکه از طریق نمادها وسمبل ها پرداخت می گردد.(1)
تنها جایی که می توان از رابطه ی ارباب و کارگر حرف زد
دزیدن پول های کارگر به وسیله ی ارباب است. یعنی دزدی ارباب از کارگر به شکلی جنبی
پرداخت شده است. این دزدی در کنار دزدی پول فروش خرماها و نیز ربودن تفنگ از خانه
ی دهقان قرار است نقش مهاجم ارباب را نشان دهند.(2)
رابطه ی کارگر با زن
رابطه ی میان کارگر و زن یک رابطه ی ساده نیست بلکه به
نوعی رابطه میان کارگری آگاه( کارگر از نظر کار و عواطف و احساسات نسبت به زن و
دهقان و ارباب تا حدود زیادی نماینده ی یک
کارگر نمونه ای آگاه است و نه یک کارگر معمولی ناآگاه) و زنی تحصیل کرده- کارگر
است. در عین حال گر چه زن رئیس و ارباب عملی خانه است، اما جز در نخستین مراحل
رویارویی رئیس کارگر نبوده بلکه همچون آشنا و دوست و همدمی کنار کارگر که برای زن
نخست به شکل «مرد» و «فعال و کارا» نمود می یابد، ظاهر می شود.
از سوی دیگر زن از موضعی همچون همسر ارباب که به طبقه ی مالکین
تعلق دارد با کارگر رابطه برقرار نکرده بلکه همچون زنی چون خود کارگر، زنی با
عواطف نیک و کارا در زندگی عملی ظاهر می شود.
در اینجا نیز
بین آنچه در لایه ی نخست داستان طرح می شود و لایه ی دوم تضادهای معینی شکل می
گیرد. به عبارت دیگر وضع زندگی جاری و مسائل آن با وضع زندگی طبقاتی و مسائل
اجتماعی و تاریخی آن در تضاد قرار می گیرد. باید توجه کرد که این امر چون یک
استتثنا و یا امری که معدود است طرح نمی شود که زنی از طبقه ی بالا، تحصیل کرده و
باسواد به فردی که از طبقه ی وی نبوده بلکه کارگری تقریبا آس و پاس و تنها و بی کس
است، دل می بندد.
رابطه کارگر و دهقان
رابطه ی کارگر
با دهقان تقریبا در هر دو لایه در یک مایه هستند. در لایه ی نخست دهقان کارگر را
استخدام می کند و با وی مبلغ قرارد را«طی» می کند و همچون دوست و یار کارگر ظاهر
می شود. در لایه ی دوم دهقان نماینده دهقانان ستمکشی است که اخلاف کارگر به شمار می
آیند و در عین حال کنار او در جامعه ی عقب مانده نیمه فئودالی روستا حضور دارد.
زن
زن چنانکه گفتیم شهری و تحصیل کرده و آگاه و دارای شخصیتی امروزی است. از
این گذشته او جایگاهی برای موقعیت اربابی خویش قائل نیست. با دهقان رابطه اش رابطه
ی اربابی - دهقانی نیست( البته یک مرد یا زن دهقان عموما با حفظ فاصله ی طبقاتی می
تواند سنگ صبور زنی ارباب هم بشود). از سوی دیگر او صرفا به وجه باسوادی اش اتکا
نکرده بلکه تن خود را به کار می زند و یک زن عمل گرای کاری می گردد. به این ترتیب
یک تحصیل کرده - کارگر( یا دهقان)می شود. این برای زن نوعی به اوج رسیدن است. او
برای پیشبرد کارهایش به یک همکار مرد جوان فعال نیاز دارد زیرا که دهقان پیر است و
دیر یا زود از کار خواهد افتاد. کارگر این خلا را پر می کند. عشق پیوند دیگری هم
بین آنها به وجود می آورد. این گونه زن نشان می دهد که برای او «ممنوعه» ای وجود
ندارد.
چنان که می بینیم زن نیز با وجود این که از نظر موقعیت
طبقاتی در جایگاه طبقه ی حاکم قرار دارد اما زنی ارباب صفت نیست( در بخش های پیشین
بیشتر به این نکات اشاره کردیم). بین زن به عنوان زن ارباب و رئیس خانه و زنی که
می بینیم تضاد بارزی وجود دارد. به بیان دیگر شخصیت زن و خصوصیات اش با موقعیت
طبقاتی وی نمی خواند. اگر فرض را بر این قرار دهیم که او با توجه به نکاتی که
اشاره شد( و البته شرایط ویژه ی همسرش) از موقعیت طبقاتی خود گسست کرده است و به
طبقات پایین پیوسته است( که چنین است) اما این گسست یک گسست کامل نیست. او هنوز که
هنوز است به آنچه از زندگی عاطفی گذشته اش به یاد می آورد دلبستگی دارد و یا به
بیان دیگر نمی تواند از آن گسست کند. او ارباب سنتی را می کشد اما سپس سر او را بر
دامن خویش می گیرد و بر بخت بد خود می گرید. می توان پرسید که چه احساسی نسبت به
این موجودی که اساسا مدت هاست در احتضار بوده و اکنون مرده و فروپاشیده است دارد؟
وابستگی، یادی از گذشته خویش، ترحم، دلسوزی و یا هر چیز دیگری باشد، نمی تواند با
شخصیت توانایی که از زن در فیلم می بینیم هماهنگی داشته باشد. زن با این وابستگی و
یا ترحم و یا دلسوزی دیگر آن زن امروزی و قوی ای که می بینیم، آن زنی که با کارگر
و دهقان آمیخته است نیست.
دهقان و ارباب سابق- دهقان و ارباب کنونی
آنچه
در مورد کارگر و زن گفتیم به شکلی در مورد دهقان نیز صدق می کند. دهقان، دهقان
ارباب بوده است. او از ارباب کنونی نفرت دارد اما از اربابی که سابق بر این بوده
است راضی بوده است. این نظر مثبت دهقان به ارباب پیشین را نمی توان علاقه ای همچون
علاقه ی توده های مردم نا آگاه از وضعیت طبقات به استثمارگران خویش دانست. دهقان(
و نه تنها این دهقان بلکه دیگر دهقانان روستا نیز) به ارباب پیشین احترام می گذارد
و او را آباد کننده روستا می داند.
پس دو ارباب برای دهقان در مقابل ما ظاهر می
شوند: یکی ارباب بد و یکی ارباب خوب. البته ارباب ممکن ارباب خوبی باشد اما این در
میان طبقه ی اشراف و مالکین و ارباب ها و همواره یک استثناء است نه قاعده(مثلا
وجود یک مالک لیبرال و یا دموکرات ترقی خواه در میان مالکین مرتجع کهنه پرست که
طبعا نسبت به ملاکین مرتجع، «خوب» به شمار می آیند). قاعده ی تاریخی تقابل طبقاتی
میان این طبقه است. ارباب پیشین که خوب بوده است در فیلم همچون نماینده ی اربابان
استثمارگر و ستمگر ظاهر نشده بلکه همچون فردی آبادگر و کاری و محبوب میان سکنه ی
روستا و دهقانان ظاهر می شود. او نماینده ی دوره ی آباد بودن روستا است.
به
این ترتیب دو دوران هم در مقابل ما شکل می گیرند. دورانی که دهقانان روستا زندگی
ای بر وفق مراد داشتند و دورانی که دهقانان از وضع ناراضی هستند و روستا را ترک می
کنند. باز می توان گفت این که ما دو دوران را با یکدیگر مقایسه کنیم و بگوییم که
در دورانی وضع خوب و شکوفا و در دورانی دیگر وضع خوب نبوده با توجه به تحولات
جامعه و بروز بحران ها و جنگ ها یا حکمروایی های بسامان و در صلح، ممکن است درست
در آید؛ مثلا دوران پریکلس در یونان باستان در مقایسه با دیگر دوران ها در برده
داری و یا دوران الیزابت در انگلستان که از جوانبی دوران رونق و پیشرفت بوده باشند.
اما
اینکه این امر با مساله خوب و بد بودن نماینده گان طبقات به بیان آید از نظر جامعه
شناختی تاریخی نادرست است. در شکل نمادین، این قیاس نمی تواند بیان ارباب خوب و
ارباب بد باشد بلکه تنها می تواند بیان دوره ای آرمانی( ظاهرا در گذشته که در
تاریخ ایران دوره ای برجسته که نماینده ی چنین
وضعی باشد وجود ندارد) در مقابل دوره ی واقعی رنج آور کنونی باشد که همه
چیز بوی کهنگی و پوسیده گی و انفعال گرفته است.
خانه
ارباب- خانه ی دهقان
فیلم
دهقان را یکی مانند ارباب و یا زن ارباب به شمار نمی آورد. دهقان دهقان است و به
طبقه ی زحمتکش فرودست ستمدیده تعلق دارد و ارباب و همچنین همسرش به طبقه ی مالکین
تعلق دارند. در فبلم خانه ی اربابی جدا از نقش نمادینی که دارد( نماد جامعه ی کهنه
و پوسیده و نیز طبقه ی میرا و در حال سقوط) خانه ی ارباب است. و زمانی که فیلمساز
ما را به خانه ی دهقان می برد تفاوت و شکاف طبقاتی و این که این فرد، دهقان آن
ارباب است بارز می شود. دهقان هرچند هم که چون مباشر زن و همدم و مونس و سنگ صبور
وی جلوه کند، اما با وی برابر نیست. او دهقان است و عضوی از یک طبقه ی زحمتکش و
محروم از حقوق خویش و ارباب و همسرش که خود به نوعی ارباب دهقان است به طبقه ی
مالکین تعلق دارند. این البته با توجه به ورشکسستگی و سقوط مالی ارباب و نداری اش
تا حدودی تلطیف می شود، اما از بین نمی رود. این هم تضادی بین دو جریان در فیلم است.
عموی
دهقان
عموی
دهقان نماینده ی دهقانان پیشین و در عین حال دانشور و سخنگوی تاریخ روستاست. آنچه
دهقان از زبان وی باز گو می کند اموری خرافاتی نیستند بلکه نوعی دیدگاه های طبیعت
گرا هستند. در دیدگاه طبیعت گرای دهقانان خاک و آب و زمین و باد و باران و درختان
و حیوانات و غیره دارای نیرو و« روح» هستند و از آنچه بر آنها می گذرد می توان به
برخی از مسائلی که در آینده پیش می آید آگاهی حاصل کرد. از این رو هنگامی دهقان این نکات را به زبان می آورد خرافاتی کهنه را بازگو نمی کند( در فیلم دهقان شخصیت
خرافی ندارد) بلکه باورهایی را بازگو می کند که بر مبنای تجربه عملی زندگی به
دست آمده اما اشکالی فراطبیعی و اسطوره ای یافته اند. دربرخورد به این نوع دیدگاه
ها نمی توان با انگ خرافات برخورد کرد. بلکه باید وجه واقعی آن ها که پایه ی وجه
اسطوره ای شان است از وجوه فراطبیعی آنها تفکیک شوند و این وجوه بازشناسی شوند و
تحلیل شوند.
کارگر
نماینده ی واقع نگری در زندگی مدرن است . در فیلم کارگر به این گونه حرف های دهقان
پوزخند می زند. اگر پوزخند را ملاک قرار دهیم آنگاه باید آنچه دهقان از زبان عمویش
می گوید را خرافاتی کهنه بدانیم و همین را موجب پوزخند کارگر مدرن واقع گرا به
شمار آوریم. اما اگر آنچه از جانب دهقان بیان می شود نمودی از اشکال تغییر یافته ی
واقعیت ارزیابی کنیم که فیلم در جابجای خود می خواهد چنین فکر کنیم، آنگاه بین
پوزخند کارگر و کنش دهقان تضادی بروز می کند. اگر چنین باشد آنگاه نشانگر دوگویی
فیلمساز است.
ارباب
ارباب
داستان نیز دارای همین تضادهاست. او ارباب است و ارباب نیست. ارباب است زیراموقعیت
اقتصادی – اجتماعی ارباب ها را دارد. ارباب نیست زیرا از یک سو دارو ندارش را به
هرز داده و وضعیت اقتصادی و موقعیت اجتماعی و وضع روانی ویران شده اش نماینده ی
وضعیت رو به نابودی یک طبقه است. او ارباب است و نقش وی در مقابل کارگر نقش یک
ارباب است گرچه اربابی خیال باف که خیال دارد سرمایه دار بشود( او به کارگر می
گوید برای اجرای نقشه های خود منتظر یک نیروی فعال بوده است)؛ و نیز ارباب نیست،
زیرا تنها یک ذهن نقشه ریز است و مرد عمل نیست. وضعیت او به گونه ای است که همه او
را خوار می کنند و هیچ جایگاهی در نزد همسر و دهقان و اهالی روستا ندارد. به این
ترتیب ما با یک ارباب ناقص روبروییم، همچنان با یک کارگر و دهقان ناقص از نظر تضاد
بین موقعیت اقتصادی و اجتماعی واقعی در عرصه ی جامعه و شرایط ویژه ای که در فیلم
تصویر می شود رویرو هستیم.
نقش لات و لوت ها
مسائل در فیلم کمی برعکس است و در این برعکسی عناصری از
تحلیل وضعیت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جاری پنهان شده است. مثلا به نقش لات و
لوت ها نگاه کنیم. آنها نماینده ی شعبان بی مخ ها و مرید و دست افزار طبقه ی حاکم
سرمایه داران بوروکرات و مانده ی مالکین( فیلم در حال و هوای دهه ی چهل است) برای
سرکوب جنبش طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و طبقات خلقی هستند. اما در فیلم با
برعکس شدن رابطه، یعنی مسخره شدن ارباب به وسیله ی آنها موقعیت شان به گونه ای
مسلط بر طبقه ای می شود که ارباب اینک ذلیل و خوار از آن برخاسته است. حتی نوچه
های طبقه ای رو به زوال نیز با وی چنین نمی کنند.
مرگ کارگرو مرگ ارباب و مویه زن بر مرگ هر دو
در همین رابطه ی تضاد بین دو لایه روشن نیست که آیا کارگر
قربانی تضاد طبقاتی اش با ارباب در نوسازی خانه می شود یا قربانی آزادسازی زندگی زن!
در مورد مرگ ارباب همین تضاد به چشم می خورد. چرا زن ارباب را می کشد؟ برای اینکه
مرد مورد علاقه ی وی را کشته است و یا برای اینکه کارگر را کشته است؟ این امر در
مورد زن نیز صدق می کند که در مرگ هر دو مویه می کند.
نفرین
در سکانس پایانی فیلم زن و کارگر یکی می شوند. امر یکی شدن شان در گِل های کنار دریا شکل می گیرد.
وضعیتی که در عین حال در فرهنگ بومی برخی مناطق جنوب که رودخانه و دریایی کنارشان
است، ریشه دارد. این سکانس با شلیک شیخ
به کارگر و تحلیل رفتن و رنگ باختن زندگی در وی به پایان می رسد. گویی نفس ارباب
برای این است که زندگی بگیرد. تا زمانی که ارباب هست، کار و فعالیت و زندگی و باروری
«نفرین» شده است. در اینجا نفرین معنایی
تاریخی و عینی دارد و نه خرافی. می توان آن را به معنای ضرورت کور در نظر گرفت.
ضعف های موجود در ساختارهای اقتصادی و سیاسی و وضع فرهنگی، شکست و بروز تلخی را
تبدیل به یک ضرورت و سرنوشت چاره ناپذیر کرده و آن را همواره رقم زده است. نفرین
در عین حال بیان توانایی ارتجاع برای ایجاد تباهی و ناتوانی نیروهای نو برای تغییر
اساسی وضعیت است. به بیانی دیگر تا زمانی که نیروهای ضرورت کور شناخته نشوند انسان
اسیر شرایط است و نمی تواند خود را از قید آن ها و نقش شان رها سازد. شناخت ضروریات
و احاطه و تسلط بر آنها تاثیر کور آنها را
از بین می برد و انسان از اسارت به آزادی می رسد.
مساله
ی رابطه بین لایه های متفاوت و متضاد یک اثر
هر
اثر هنری لایه های متفاوت و متضادی دارد که از جهات گوناگونی به موضوع خود می
پردازند. تفاوت ها و تضادها بین سطوح و لایه های گوناگون اثر نشانگر سطوح تحلیل
اثر است. این سطوح می توانند خانوادگی،اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی( فلسفی، مذهبی،
اخلاقی، اسطوره ای و...) سیاسی، تاریخی و... باشند. در هر سطح ما با نمودهایی آشنا
می شویم و به مرور که پیش می رویم به سطوح و لایه های ژرف تر اثر می رسیم.
اما با تمامی تفاوت ها و تضادها بین لایه ها و
سطوح گوناگون اثر علی اصول باید میان لایه ها و مضامین گوناگون اثر وحدت و انسجامی
وجود داشته باشد و آنها نقش کامل کردن یکدیگر را به عهده داشته باشند و معنایی را
شکل دهند که در کل برآمد ماهیت اساسی اثر است. با این وحدت و هماهنگی است که تحلیل
می تواند در عین این که به مرور از سطح به ژرفا می رود با رسیدن به ژرفا و ماهیت
اثر( مثلا شرح یک دوران گذار یا تغییر و
تحول انقلابی در جامعه و عناصر این گذار) به تمامی لایه های بینابینی و سطوح رویین
اثر بر گردد و تمامی تضادها را بر مبنای ماهیت اساسی و با ثبات اثر توضیح دهد. اگر
بین این سطوح و لایه ها هماهنگی و یکدستی و انسجام معنایی وجود نداشته باشد، هر سر
تحلیل را که بگیریم باز یک سرش نادرست و ناهمگون در می آید و به گیجی و آشفتگی در
درک معنای اثر دامن می زند.
مساله
ی مهم فیلم نفرین و ایرادش همین است. یعنی بین لایه های اثر تضادهایی وجود دارد و این
لایه ها با یکدیگر هماهنگ نیستند. کارگردان می خواهد وضعیت زن را تشریح کند. وی را
از نظر گسست از آنچه وی مجبور بوده به آن پایبند باشد( موقعیت طبقاتی، مناسبات
طبقاتی، اخلاقی، تعصیات مذهبی، تعصبات و آیین ها و سنت های قومی همسر و غیره) به
یک مفهوم «انقلابی» تصویر می کند اما همین زن در اساسی ترین مساله یعنی وابستگی
عاطفی به گذشته ی خویش در رابطه با همسر( یعنی کلیدی ترین تجلی موضوع این گسست)،
همچنان محافظه کار و سنتی باقی می ماند. به یک معنا بسیاری از آنچه رشته شده است
پنیه می شود. او همواره در ژرفای وجودش وابسته به همسر خویش است. همسر خویش را می
کشد اما سپس بر پیکر وی مویه می کند. در مورد برخی
از دیگر مسائل هم چنان که شرح دادیم این تضادها بروز می کنند.
نقش
سانسور و دیگر عوامل در ایجاد تضادها درون فیلم
به
نظر می رسد دو عامل بیش از دیگر عوامل در ایجاد این گونه تضادها در فیلم نقش داشته
است. یکی از آنها سانسور است. سانسور زمان استبداد سلطنتی در مورد هنر و به ویژه
هنر سینما شدید بود و موجب این می شد که هنرمندان نتوانند مسائل اجتماعی- سیاسی را آن گونه که باید وشاید در آثار خود طرح کنند. از این رو برخی هنرمندان به طرح غیرمستقیم و سمبل و نماد
روی می آوردند و نیز تلاش می کردند تا جایی که ممکن راه را برای تفسیرهای سرراست را ببندند و به
جای آن به تفسیرهای گوناگون پا دهند.
از
سوی دیگر فیلم بر مبنای یک داستان با نام باتلاق شکل گرفته است. گرچه
فیلمساز می گوید بین فیلم و داستان تفاوت ها زیاد بوده و بنابراین دوستان به وی
گفته اند که لزومی به اشاره به داستان در تیتراژ فیلم وجود ندارد با این حال مبنا
قرار گرفتن داستان، محدودیت هایی برای گستره ی مضامین فیلم پدید آورده است. درکنار
این ها می توان از این که هنرمند چه درکی
از دیدگاه های جامعه شناسی به ویژه مارکسیسم دارد نام برد.
م- دامون
نیمه
ی نخست فروردین 1404
یادداشت
1-
و این ها در حالی است که تقوایی در مصاحبه ای در همان زمان ها گفته بود «زمانی
که نمی توان فیلم اجتماعی صریحی ساخت من ترجیح می دهم که با سمبل ها با تماشاگر
بازی نکنم».(اهمیت فیلم سیاسی در صراحت آن است، روزنامه ی اطلاعات،سه شنبه 13
شهریور 1352 ص7) در همین مصاحبه وی می گوید که «فیلم اش یک مساله اجتماعی و
خانوادگی را طرح کرده است.» این درست است اما شخصیت های فیلم در عین حال نمادهای
طبقاتی - سیاسی و تاریخی هستند.
2-
در مورد دزدیدن پول های کارگر اگر بخواهیم آن را اقتصادی- طبقاتی تفسیر
کنیم شاید بتوان آن را به نوعی اشاره به دزدیدن ثمره ی کار کارگر و البته نه به
شکل استثمار دانست. کارگر فعال است و پول اش نتیجه ی این فعالیت است. این پول عملا
خرج عیاشی ارباب می شود. دزدیدن پول های فروش خرما نیز دزدیدن نتیجه ی زحمات
کشاورز و زن - کارگر است و می توان برای آن معنای همانندی قائل شد.