۱۴۰۴ فروردین ۱۷, یکشنبه

برای دومین بار؛ اعاده دادرسی پخشان عزیزی در دیوان عالی کشور رد شد


17 فروردین 1404

خبرگزاری هرانا – مازیار طاطایی، وکیل دادگستری اعلام کرد که دیوان عالی کشور، دومین درخواست اعاده دادرسی پخشان عزیزی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام را رد کرده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، درخواست اعاده دادرسی پخشان عزیزی، رد شد.
مازیار طاطایی، وکیل مدافع پخشان عزیزی ضمن انتشار این خبر نوشتشعبه رسیدگی کننده دیوان عالی کشور، دومین درخواست اعاده دادرسی وکلای پخشان عزیزی را بدون مطالبه‌ پرونده محاکماتی، رد و دفاعیات وکلای او را بلادلیل اعلام کرده است. چنین استدلالی از طرف شعبه رسیدگی کننده ملازمه با مطالبه پرونده محاکماتی دارد که متاسفانه انجام نشد.
در بهمن سال گذشته امیر رئیسیان، وکیل دادگستری اعلام کرد که شعبه نهم دیوان عالی کشور، در پرونده خانم عزیزی قرار رد اعاده دادرسی صادر کرده است. پیش از این، مازیار طاطائی‌، یکی دیگر از وکلای مدافع خانم عزیزی، اعلام کرده بود که در مراجعه به دیوان عالی کشور جهت پیگیری درخواست اعاده دادرسی پخشان عزیزی، شعبه رسیدگی کننده به اعاده دادرسی، با درخواست توقف اجرای حکم در اجرای تبصره ماده ۴۷۸ قانون آئین دادرسیم
اواسط دی ماه سال گذشته، امیر رئیسیان از تایید حکم اعدام موکلش در دیوان عالی کشور خبر داد و اعلام کرد که شعبه ۳۹ دیوانعالی کشور بدون توجه به ایرادات متعدد پرونده، حکم اعدام را تایید کرده است.
خانم عزیزی اواخر مهرماه سال گذشته، در پی اعتراض زندانیان بند زنان اوین پس از اطلاع از اجرای حکم اعدام رضا رسایی و درگیری گارد زندان با آنها، پرونده جدیدی علیه خانم محمدی و چند زندانی دیگر گشوده شد. او توسط دادگاه کیفری دو مجتمع قضایی قدس تهران به ریاست قاضی ابوالفضل عامری شهرابی از بابت اتهام درگیری با مامور و تمرد به شش ماه حبس محکوم شد.
وی همچنین در اواخر مرداد ماه ۱۴۰۳، با پرونده‌ای جدید در شعبه سوم بازپرسی دادسرای اوین مواجه و به «آشوب در زندان» متهم شد. این اتهام در ارتباط با برگزاری دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ به وی انتساب داده شده است.
خانم عزیزی در تاریخ ۲ مردادماه ۱۴۰۳، توسط شعبه بیست و ششم دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری از بابت اتهام بغی از طریق عضویت در جمعیت های معارض کشور به اعدام و چهار سال حبس محکوم شد.
پخشان عزیزی در تاریخ ۱۳ مردادماه ۱۴۰۲، در تهران بازداشت شد. وی پس از سه ماه و سه هفته نگهداری در سلول انفرادی بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین، نهایتا در تاریخ ۱۹ آذرماه به بند زنان  زندان اوین منتقل شد.
یک منبع مطلع نزدیک به خانواده خانم عزیزی در خصوص سوابق او به هرانا گفت: “پخشان هیچ گونه عضویتی در گروه ها و دسته ها را ندارد. او به عنوان مددکار به مدت ۱۰ سال در کمپ‌های آوارگان روژاوا فعالیت می‌کرد و حوزه کاری او ژنولوژی بوده است. گروه هایی که پخشان در کنار آنان به کار مددکاری مشغول بود در حال جنگ با داعش بودند که جمهوری اسلامی و سپاه قدس نیز خود در حال جنگ با آن بود و عملا هیچ نبرد مستقیمی بین گروه های نزدیک به پخشان با نیروهای جمهوری اسلامی وجود نداشته و این امر در پرونده او کاملا مشهود است.”

پخشان عزیزی، اهل مهاباد، پیش از این نیز سابقه بازداشت و برخوردهای قضایی را داشته است. در سال ۱۳۸۸ وی به اتهام فعالیت سیاسی بازداشت و پس از چهار ماه با تودیع وثیقه آزاد شده بود.

۱۴۰۴ فروردین ۱۶, شنبه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(4)


نظرات منحط یک ترتسکیست درباره ی انحلال پ ک ک به وسیله ی اوجالان( بخش سوم)
 
منظور از «فعالیت سیاسی سوسیالیستی، مدرن و کارگری» چیست؟
ترتسکیست ما از «سنت قدیمی» صحبت می کند اما سنت «تازه» چیست؟
این سنت «تازه» مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز در شهرها و روستاها( البته از نوع«دیجیتالی») است. نظر این ترتسکیست این است که سازمان هایی مانند پ ک ک در کردستان ترکیه و سوریه به حزب سیاسی مانند حزب برابری خلق ها تبدیل شوند:
 «اگر مشکل داعش و جریانات اسلامی حل شود، که فعلا چشم اندازی برای آن نیست، راه حل پیام اوجلان بهترین راه حل برای نیروهای ناسیونالیست کرد در سوریه نیز می باشد. آن ها هم می توانند به یک حزب سیاسی سراسری ( قانونی و یا غیرقانونی) در سوریه مانند حزب برابری خلق ها (دم پارتی) شیفت کنند.»
این هم مشخص کردن تکلیف نیروهای کردستان سوریه! چقدر خوب!؟ 
حضرات ناسیونالیست های کرد! مگرنمی بیینید که احزاب بورژوایی و ترتسکیستی در کشورهای سرمایه داری مدرن(منظورش سرمایه داری امپریالیستی نیست!) و دیجیتالی مبارزه ی مسالمت آمیز قانونی مدرن می کنند؟ مگر نمی بینید حزب برابری خلق ها( دم پارتی) در ترکیه قانونی است و مبارزه ی مسالمت آمیز مدرن قانونی برای حق کردها می کند؟ شما هم بچه ی حرف گوش کن خوبی باشید و تبدیل به یک حزب سیاسی سراسری قانونی شوید(اشاره به «غیرقانونی» برای خالی نبودن عریضه است؛ منظور از غیرقانونی همین غیرقانونی بودن احزاب سلطنت طلب حکمتی کمونیسم کارگری ایران است!) شما چرا این قدرعقب مانده اید که هنوز می خواهید با اسلحه از حقوق خود دفاع کنید! اسلحه یعنی سنتی، اسلحه یعنی روستا. سنت و روستا رفتند، پس اسلحه هم بایستی رفته باشد!
می بینیم که کلید قضیه کاربرد اسلحه است و نه روستا و شهر و فئودالیسم و سرمایه داری و نه آنچنان هم ناسیونالیسم. طرف نمی بیند که در همین سوریه و یا عراق، جنگ مسلحانه ی توده های مردم با مرتجعین امپریالیست ها در شهرها کمتر از مناطق روستایی نبوده است.
او حتی تا آنجا پیش می رود که پیوستن اعضای پ ک ک به یک حزب بورژوایی را بهتر از مبارزه ی مستقل آنها می داند.
«اما حتی( به یک معنا این «حتی»هم زیادی است و برای خالی نبودن عریضه)پیوستن اعضای پ ک ک به حزب دم پارتی که یک حزب سیاسی ناسیونالیستی غیرمسلح ( توجه کنیم غیر مسلح) می باشد و از سنت قدیمی احزاب ناسیونالیستی کرد دوری گزیده و فعالیت آن منطبق بر منافع بورژوازی کرد در ترکیه می باشد، بر ناسیونالیسم مسلح و میلیتانت( توجه کنیم ناسیونالیسم مسلح و نظامی! یعنی حضرات ترتسکیست ها با ناسیونالیسم غیرمسلح مشکل اساسی ندارند) که بر سنت روستایی و پیشاسرمایه داری و شکاف میان دولت ها تکیه دارد ترجیح دارد.»
و باز:
«حزب ناسیونالیستی غیرمسلح دم پارتی ( توجه کنیم – حزب غیر مسلح)علارغم فشارها، از فعالیت قانونی و پارلمانی برخوردار است( چقدر عالی!؟). تجربه حزب دموکراتیک خلق ها (دم پارتی) راه ثمربخش تری( راه ثمربخش تری!؟) را به کل جنبش ناسیونالیستی کرد در ترکیه دیکته کرده است»
چنان که بالاتر اشاره کردیم مساله آن چنان هم بر سر ناسیونالیسم و طبقه ای که دست به مبارزه می زند نیست:
ناسیونالیست می خواهی باشی باش! بورژوا هستی، باش! تنها دست به اسلحه نبر! و مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز را دنبال کن. زیرا دست بردن به اسلحه نشانه ی سنت قدیمی و روستایی و پیشاسرمایه داری احزاب ناسیونالیست قدیمی و چپ سنتی است. احزاب مدرن همچون ما ترتسکیست های حکمتی کمونیسم کارگری و یا دارودسته ی احزاب حکمتیستی که دست به مبارزه ی مسلحانه نمی زنند!؟
می بینیم که تضاد کارگران با سرمایه داران و آنتاگونیستی بودن که حضرات ترتسکیست در بوق و کرنا می کردند دود می شود و به هوا می رود.
اگر واژه ی«حتی» را هم جدی بگیریم منظور می تواند این شود:
اگر احزاب «ناسیونالیست مسلح کرد» اسلحه زمین بگذارند وبه حزب بورژوایی بپیوندند و همراه آن مبارزه ی مسالمت آمیز و قانونی انجام بدهند خوب است.»( خواننده می بییند که جنبش کارگری ما و جنبش بورژوایی آنها و تضاد کار و سرمایه و انقلاب سوسیالیستی کذایی ترتسکیست ها دود شد و به هوا رفت! ادامه:
اما اگر احزاب ناسیونالیستی کرد، به جای این کار ترتسکیسم ما را بپذیرند و مانند ما ترتسکیست ها از ادغام طبقه ی کارگر و زنان صحبت کنند و مبارزات قانونی مسالمت آمیز و یا غیرقانونی مسالمت آمیز را دنبال کنند بهتر است!
راستی «مبارزه» ی حزب«غیر قانونی و ممنوعه»ی کمونیست کارگری یعنی در واقع پادوهای ترتسکیست سلطنت طلبان و احزاب ایضا «ممنوعه و غیر قانونی» حکمتیست خط های رسمی و غیر رسمی( بخوانید احزاب ترتسکیست دشمن طبقه ی کارگر ایران) کدام است؟ 
به این ترتیب این ترتسکیست هوادار چنین تغییراتی در پ ک ک است: یکی دست از مبارزه ی مسلحانه بردارد و دیگر اینکه به احزابی که مبارزه ی مسالمت آمیز می کنند و از جمله احزاب بورژوایی بپیوندد و یا به احزابی از قماش خودشان تبدیل شود. 
و طبق معمول ترتسکیست ها که هدف شان تخریب مبارزه ی ملی گرایانه ی( ناسیونالیستی) برحق خلق های ستمدیده است:
«.احزاب ناسیونالیست ملی و قومی نه برای رفع تبعیضات و نابرابری های ملی و مذهبی، بلکه جهت عمیق تر کردن جدایی ها میان مردم ایجاد شده و فعالیت می کنند و در دوران حاضر از هیچ درجه ترقی خواهی برخوردار نیستند.(1)
 این حکمی است کاملا خلاف واقعیت های تاریخی. جهت عمده مبارزه ی احزاب و سازمان های چپ و دموکرات ملیت های زیرستم مبارزه ی مثبت برای رفع تبعیضات و نابرابری های ملی و مذهبی بوده است. در کشور ما مبارزات برحق شخصیت ها و سازمان های انقلابی و مترقی کرد، ترک و عرب و بلوچ و ترکمن که حقوق ملی خود را خواستار بودند همواره مورد پشتیبانی تمامی احزاب و سازمان های انقلابی و مترقی قرار گرفته است. این پشتیبانی شامل مبارزه ی شخصیت های کرد و عرب و بلوچ مانند شیخ عزالدین حسینی و آل شبیر خاقانی و در جنبش ژینا مولوی عبدالحمید نیز گردیده است. مبارزات اینان نیز نه تنها برای جدایی میان مردم نبوده است بلکه آنها اتحاد ملیت ها و مذاهب را تبلیغ هم می کرده اند.    
«از این منظر زمین گذاشتن اسلحه و انحلال داوطلبانه و مسالمت آمیز پ ک ک و پژاک و یا هر گروه ناسیونالیست دیگر نمی تواند مورد مخالفت و اعتراض کمونیست ها قرار گیرد. این جریانات نه نماینده مردم “خود” بلکه نماینده جنبش ناسیونالیستی خود می باشند.تنها معیار و مسئله وضعیت کارگر و مردم در جریان این تغییر و تحولات می باشد.»
«انحلال داوطلبانه پ ک ک بنفع  مردم کردستان و همه مردم ترکیه می باشد. کمونیست ها باید از بحران جنبش ناسیونالیستی کرد بهره گیرند و کارگران و مردم و از جمله اعضاء و فعالین پ ک ک را به فعالیت سیاسی سوسیالیستی، مدرن و کارگری و بدور از شائبه های ناسیونالیستی فرا بخوانند.»
 توجه کنیم که از دید تضاد بین طبقه ی کارگر و سرمایه دار و مبارزه برای انقلاب سوسیالیستی »( که در این متن تبدیل به« تنها معیار مسئله وضعیت کارگر و مردم» و «فعالیت سیاسی سوسیالیستی، مدرن و کارگری» شده اند) احزابی مانند دن پارتی که احزاب بورژوایی به شمار می آیند در زمره ی دشمنان طبقه ی کارگر در می آیند، اما از دیدگاه این ترتسکیست دشمنی بین کارگر و سرمایه دار از بین رفته است و وی بهتر می بیند که احزاب سیاسی کرد به دن پارتی بپیوندند  
چنان که می بینیم این ها دیدگاه نیست مشتی اراجیف است که برای چلمن کردن جنبش طبقه ی کارگر به هم بافته شده است. طرف ترتسکیست خودش هم می داند مشغول دست انداختن است. شغل سران مزدور احزاب کمونیسم کارگری و حکمتیست شان همین است!
آیا مبارزه ی ملی برای حق تعیین سرنوشت به شکاف میان ترک ها و کردها می افزاید؟
«پ ک ک و نیروهای اقمار آن یکی از افراطی ترین نیروهای ناسیونالیست کرد هستند که در عرض ۴ دهه بر شکاف میان مردم ترک و کرد افزوده اند. سرکوبگری های دولت ترکیه حقانیتی به آن ها و شیوه های آن ها نمی دهد.»
دل این ترتسکیست برای جدایی مردم ترک و کرد نمی سوزد. راه اتحاد بین کردها و ترک ها کنار گذاشتن مساله ی ملی و مبارزات مسلحانه از سوی گروه هایی که حق ملی خود را می خواهند نیست.
«ناسیونالیسم» یعنی جهان بینی و دیدگاه، جای موقعیت طبقاتی آنها که برای حقوق ملی ملت زیرستم مبارزه می کنند نشسته است. این ترتسکیست پرگوی بی مایه نمی فهمد و نمی خواهد بفهمد که جز طبقه ی کارگر، طبقات خرده بورژوای شهری و روستایی و کشاورزان هستند که زیر ستم هستند و علیه ستم ملی به مبارزه بر می خیزند. از نظر وی ستم ملی از جانب دولت زورگوی ترکیه به این طبقات، حقانیتی به مبارزه ی این طبقات برای احقاق حقوق ملی شان نمی دهد. اگر هم بدهد به این شرط است که شیوه ی مبارزه ی مسلحانه را به کار نبرند، بچه ای آرام و سربه زیر باشد و در چارچوب قانون و مبارزه مسالمت آمیز در پارلمان برای احقاق حقوق خود بکوشند.
گفتنی است که همواره این امکان وجود دارد که گرایش های ناسیونالیستی منفی در این طبقات به وجود آید و خواهان امتیازاتی ویژه برای ملت خود باشند. روشن است که باید با این گرایش های منفی مبارزه کرد اما امر مبارزه با این گرایش های ناسیونالیستی منفی هرگز نباید به روی وجه ناسیونالیستی مثبت و مترقی و دموکراتیک این طبقات سایه افکند.
نظر طبقه ی کارگر در مورد مبارزه ملی و نقش آن در وحدت خلق 
اینجا دیگر اوج فریبکاری و شارلاتانیسم ترتسکیستی خود را نشان می دهد:
«مردم بیش از پیش با جوامعی که در آن زندگی میکنند در هم تنیده شدند و مطالبات عمومی کارگر و زن و… بطور عینی بر مطالبه ملی غلبه کرده است. جنبش ملی کرد دیگر نمی تواند مدعی زیر مجموعه بودن مطالبات کارگر و مردم به زیر مطالبه ملی باشد. اوجلان این بن بست جنبش ناسیونالیستی کرد را شکست.»
«کمونیست ها خواهان وحدت و ادغام کارگران و مردم و کمرنگ شدن و فراموشی هویت های مصنوعی دروغین ملی و مذهبی هستند. ستم ملی و مذهبی به خودی خود هویت کاذب ملی و مذهبی ایجاد نمی کند، بلکه این هویت ها توسط دولت ها و جنبش های اجتماعی و سیاسی ملی و مذهبی و سازمان ها و احزاب آن ها ایجاد و دامن زده می شود.»
 شکی نیست که کمونیست ها( نه ترتسکیست ها) خواهان وحدت کارگران و دیگر طبقات خلقی انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک( و کارگران و لایه های تهیدست کشاورزان در انقلاب سوسیالیستی) به رهبری طبقه ی کارگر هستند، اما این وحدت میان کارگران هرگز و در هیچ شرایطی حاصل نخواهد شد مگر در احترام به هویت های ملی و نیز علائق و گرایش های مذهبی یکدیگر و در درجه ی نخست ازجانب طبقه ی کارگر ملت ستمگر و یا کارگران پیرو مذهب مسلط( این امر ربطی به مبارزه ی ماتریالیستی مداوم کمونیست ها با مذهب درون کارگران و زحمتکشان ندارد) به ملت ها و مذاهب زیرستم.
در میان این دو طبعا وحدت طبقاتی برای انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی عمده است. اما عمده بودن وحدت طبقاتی به معنای لغو و نادیده گرفتن اختلافات ملی (و مذهبی و قومی) درون کارگران نبوده بلکه برعکس وحدت طبقاتی با موضع مارکسیستی درست در قبال آنها یعنی پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش ممکن و مقدور می گردد.
اگر حزب و سازمانی کمونیستی در کردستان( ترکیه و یا ایران) بخواهد مساله ی حق ملی را در مقابل مبارزه برای جمهوری دموکراتیک خلق و سوسیالیسم به امری عمده تبدیل کند بی شک مرتکب اشتباه شده است. اما برعکس هر کارگر کمونیستی از چنین حزبی بخواهد که با توجه به این که این مبارزه نسبت به مبارزه برای سوسیالیسم جنبه ی غیرعمده دارد از آن «چشم پوشی» و «فراموش» اش کند آن گاه موضع اش به نفع ناسیونالیسم ملت ستمگر بوده و به نوبه ی خود خطایی نابخشودنی مرتکب شده است.
از سوی دیگر این سخن که هویت های ملی و مذهبی به وسیله ی دولت حاکم ایجاد می شود و «مصنوغی و دروغین» است، پوچ و خلاف تاریخ است. هویت های ملی یک امر جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی( زبان و آداب و سنن و...) است و به هیچ وجه به وسیله ی دولت های حاکم ایجاد نشده است. برعکس دولت های حاکم بر مبنای مبارزه و انقلاب های بورژوایی علیه فئودالیسم ایجاد شده و در این انقلاب ها عموما ملت هایی که دارای اکثریت در میان ملت های انقلاب کننده بوده اند توانسته اند دولت را مال خود کنند. از این پس اگر مبارزه ای درون کشوری که دولت مزبور در آن شکل گرفته برای مساله ی حق ملی رخ داده این مبارزه نیز مبارزه ی ملتی زیر ستم ملی بوده که برای ایجاد دولت ویژه ی خویش مبارزه می کرده است.
اگر خلق کرد در ترکیه و ایران برای حق ملی خود می جنگند این به معنای آن است که «درهم تنیدگی و ادغام» مورد ادعا آن گونه نبوده که این ستم ها را «کمرنگ» کرده و موجب «فراموشی» آنها گردد.
 و نیز در دوران کنونی در کشورهایی مانند ترکیه و ایران این گونه تضادها به دلایل گوناگون از جمله ایجاد مانع در مقابل اتحاد یک پارچه ی جنبش های خلق به وسیله ی دولت های حاکم دامن زده می شوند. خنثی کردن دامن زدن به این تضاد به وسیله ی دولت های مرتجع حاکم نه با در نظر نگرفتن این اختلافات و تضادها به وسیله ی طبقه ی کارگر بلکه برعکس با در نظر گرفتن آنها و حل و فصل اصولی و درست آنها یعنی احترام به حقوق طبقه ی کارگر و ملت زیر ستم ملی می تواند صورت گیرد. طبقه ی کارگر فارس اگر از حقوق طبقه ی کارگر کرد( و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن) یعنی حق وی در تعیین سرنوشت دفاع نکند نمی تواند وحدت خودش با این طبقه را تامین کند و بلکه برعکس موجب جدایی طبقه ی کارگر کرد از طبقه ی کارگر فارس خواهد شد.  
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1404
یادداشت
1-   لنین می نویسد:«حتی در سال ۱۹۰۲ پلخانف، ضمن دفاع از بخش «حق تعیین سرنوشت» در طرح برنامه، در 'زاریا' نوشت که این خواست که برای دمکرات های بورژوا حتمی نیست «برای سوسیال-دمکرات ها حتمی است». پلخانف نوشت «اگر ما آن را فراموش کنیم و یا از ترس اینکه به تعصب ملی هم‌میهنان طایفۀ ولیکاروس ما به خود جرأت ندهیم آن را به میان بکشیم، در این صورت ... شعار... «پرولتارهای تمام کشورها متحد شوید !» که ما بر زبان می رانیم بدل به دروغ شرم‌آوری می شود.»این توصیف بسیار صائبی است از برهان اساسی به نفع بخش مورد بررسی ما و به قدری صائب است که بیهوده نیست منتقدین برنامۀ ما که «خویشاوندی را از یاد نبرده‌اند» جبونانه دربارۀ آن سکوت اختیار نموده و می نمایند.... مصالح یگانگی پرولتاریا، مصالح همبستگی طبقاتی آنها، شناسایی حق ملل را به جداشدن ایجاب می کند.»( درباره ی حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، منتخب آثار تک جلدی، ص 368، تاکید از لنین)

درباره برخی مسائل هنر(30)


 
هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) – ادامه
 
نفرین - ناصر تقوایی - بخش چهارم
تضاد بین لایه های فیلم
 چنان که پیشتر بیان کردیم داستان فیلم نفرین از دو لایه تشکیل شده است. لایه ی اجتماعی - روانشناسی و لایه ی اجتماعی - طبقاتی - تاریخی که هسته ی مرکزی فیلم را تشکیل می دهد. بین این دو لایه یگانگی هایی وجود دارد اما تضادهای میان آنها نیز کم نیستند.
تابستان آن سال و نفرین
تقوایی در تابستان آن سال به کارگران صنعتی معمولی با خوبی ها و ضعف ها و کمبودهاشان توجه می کند و از مجموع کارگران داستان یک دریافت کلی از شرایط  کارگران جنوب و وضع زندگی و کار و روان آنها به دست می آید. در نفرین کارگری معمولی اما تقریبا آرمانی را تصویر می کند. کارگر ما چندان تنش درونی ای ندارد و اگر هم داشته باشد مربوط به احساساتی است که تا کنون تجربه نکرده است یعنی عشق. مرکزثقل و در عین حال تمامی تنش های درونی کارگر و تضادهایش مربوط به عشق به زن است: آیا او عاشق شده است؟ عشق چیست و هنگامی که می آید چگونه است و چگونه می توان آن را فهمید؟ و چه مسئولیت هایی برای فرد به وجود می آورد؟ او حتی زمانی که خانه را تغییر می دهد این تغییر دادن تاثیری در تغییر شخصیت او ندارد. در پایان فیلم اوهمان است که بود. تنها کمال یافتن خانه با کمال یافتن عشق او توام می گردد و اگر تغییری در او حاصل شده همین کمال عشق وی است. بین نقش نمادین طبقاتی - سیاسی و تاریخی کارگر که در فیلم مسجل است و تنش ها و تضادهای  درونی اش رابطه ی درخوری وجود ندارد.
در نگاه دیگری به فیلم و به ویژه شرایط اجتماعی زمان ساخت فیلم، این را که کارگر دل به زنی می بندد که شوهر دارد و نیز این که چنین عشقی در میان مردم عرب به وجود می آید که چنین عش هایی را بر نمی تابند، آنچنان که شاید تنش و التهابی را درون کارگر دامن نمی زند. البته وضع واقعی در فیلم به این گونه است که همسر زن بیمار است و شایسته ی وی نیست و زن هم به او علاقه ای ندارد و نیز زن نیاز به نیروی کارایی کنارخویش دارد. همچنین زن عجم و مرد دو رگه از پدرعرب و از مادر عجم است و به این ترتیب از دوسو از عرب بودن دور می شوند. از نظر فیلم همین ها کافی است تا این عشق تنشی را بر نیانگیزد. 
    از سویی دیگر ارباب داستان زمانی که تعصب و غیرت مردانه اش گل می کند از شخصیت ارباب بیحال فُکل کراواتی مدرن شهری خارج می شود و «شیخ عرب» می شود و یا به بیانی دیگر از وجه مدرن( تصنعی اش) بیرون آمده و به آن وجه سنتی اش می گرود. اینک او شیخ عربی است که مردی دیگر همسر وی را از دست وی بیرون آورده است و بنابراین شایسته ی مرگ است. به این ترتیب آنچه در کارگر و زن تنشی آن چنانی برنمی انگیزد در ارباب بر می انگیزد.
     البته شیخ عرب شدن و تفنگ در دست گرفتن معنایی سیاسی نیز دارد. طبقه ای که حاکم است دارای دو وجه شبه مدرن و سنتی است. هم ادا و اطفار مدرن در می آورد و هم پشت سنت سنگر می گیرد. سرکوب کارگر از جانب وجه تعصبات سنتی ارباب صورت می گیرد زیرا سرکوب مدرن در شرایط عادی «با پنبه سر بریدن» است. جالب این که این جا این مرد ناکارا در امور، کارا می شود و رقیب عشقی( را با اتکا به سنت ها) و طبقاتی( رقیب یک کارگر فعال و دگرگون کننده است) را از پای در می آورد.
به هر حال گرچه جوان کارگر در این نوع نگاه رقیب شوهر زن است، اما این مساله یعنی عشق به زنی که همسر دارد در فیلم جایگاه آن چنان با اهمیتی ندارد و تنشی را بر نمی انگیزد. از نظر فیلم  زن و مرد اسما زن و شوهر هستند، اما در واقع نه تنها یگانگی ای بین آنها  وجود ندارد بلکه آنها نسبت به یکدیگر از جهات زیادی غریبه هستند. جدا از کارگر، زن هم در این رابطه، زنی قائم به ذات و مستقل است و نه همسر ارباب.
همچنین دهقان عرب که نماینده ی زحمتکشان عرب روستا در خانه ی اربابی است نه تنها واکنشی سنتی نسبت به این رابطه نشان نمی دهد بلکه به نوعی همسر زن را که چنین مرد عربی است بر نمی تابد. تنها واکنش وی آن است که از زن می خواهد کارگر را بگذارد که برود تا فاجعه ای شکل نگیرد.
کارگر - مساله استثمار و آنچه کارگر را انگیزه مند در مبارزه می کند
چنان که گفتیم کارگر انتخاب شده کارگری است که انفرادی کار می کند و استثمار نمی شود. اما کارگر زمانی محرک است و نقش تولید کننده و سازنده ای نمونه ای را دارد که در تولید باشد و استثمار شود. این نقش در تولید دگرگون کننده و استثمار شدن محرک اساسی کارگر برای تغییر وضعیت خویش و بنابراین جامعه است. کارگران صنعتی از این رو نقش اصلی را در رهبری طبقه ی کارگر دارند که بیش از هر لایه ی دیگری از طبقه ی کارگر نماینده ی این وضعیت هستند و شرایط کار و زندگی آنها را برای این نقش تاریخی بار می آورد.
البته کارگران انفرادی کار که برای خود کار می کنند نیز گرچه به شکل خرد استثمار نمی شوند اما در سطح کلان به عنوان یک عضو طبقه ی کارگر هم به وسیله ی طبقه ی سرمایه دار و زمینداران و به طور کلی  بورژوا- ملاک ها استثمار می شوند و هم زیر ستم این طبقات هستند. کارگر ما در فیلم نماینده ی کارگران استثمار شده ی صنعتی نیست و این اساسا نقش رهبری وی را در تغییر پایین می آورد. زیرا به طور کلی کارگران انفراد کاری که استثمار نمی شوند و حتی کارگران ساختمانی ای که استثمار می شوند، بناها، گچ کارها، نقاش ها و تزیین کارها و نیز کارگران صنعتی انفراد کار مانند برقکاران، لوله کش ها و... نقش درجه ی دوم و سوم را در نقش سیاسی طبقه ی کارگر در تغییر انقلابی جامعه  دارند. به این ترتیب در اینجا بین موقعیت اجتماعی فرد کارگر و نقش سیاسی وی یک تضاد به وجود می آید. این امر تا جایی است که کارگر ما قرار است نقش نمونه ی(تیپیک) یک کارگر را بازی کند. روشن است که اگر به طور منفرد نگاه کنیم یک کارگر نقاش انفرادی کار که استثمار فردی نمی شود نیز می تواند به آگاهی سیاسی برسد و نقش مهمی در میان هم طبقه ای های خویش در سیاست بازی کند.
 در هر حال نقش اساسی کارگر در فیلم تغییر خانه یا جامعه به خانه ی نو است. چنین نقش نمادینی برای کارگر فیلم گرچه قابل اغماض است اما به هر حال فاقد بُرد لازم برای نقش طبقاتی- سیاسی و تاریخی است. 
رابطه ی کارگر با ارباب
کارگر با ارباب در تقابل است. اما این تقابل بیشتر پیرامون مساله ی زن دور می زند تا مسائل طبقاتی. در واقع هیچ نکته ی بارز و چشم گیری در رابطه ی اجتماعی - طبقاتی بین کارگر و ارباب وجود ندارد. نه ارباب کارفرمای واقعی است( زیرا زن کارفرما است) و نه رابطه ی ارباب با کارگر رابطه ی سرمایه دار یا فئودال با کارگر است و نه درگیری آنها بر سر مسائل اجتماعی - طبقاتی است. از نقطه نظر وقایع جاری در فیلم کارگر عمدتا در رابطه ای که با زن ایجاد می کند رقیب ارباب گشته و مقابل ارباب می ایستد. یعنی کارگر همچون مدافع زن ظاهر می شود. در وجهی گسترده تر، ستمی که بر زن از جانب مرد و مردسالاری وارد  شده کارگر را که ضد چنین ستمی است در کنار زن قرار می دهد. این به خودی خود ایرادی ندارد، اما زمانی که آن وجه دیگر قضیه نیز در خور نقش نمادها و هویت های طبقاتی در فیلم  برآمدی می داشت. یعنی نقش اساسی کارگر در تغییر خانه ی کهنه و طبعا برانداختن سلطه ی ارباب و سرمایه دار و برپایی خانه ی نو. زمانی که رابطه دیگر خنثی یا منفعل است و در خور اهمیت آن در رابطه ی کارگر و ارباب( حتی اربابی زپرتی) پرداخت نمی شود و به جای آن این رابطه ی اخیر فعال می شود آنگاه انگیزه ای که کارگر را در مساله ی ستم بر زن در کنار زن قرار می دهد( طبقه ی کارگر از خواست دموکراتیک زنان برای لغو ستم مردسالارانه و پدرسالارانه بر زنان مبارزه می کند) انگیزه ی مستقل طبقاتی نخواهد بود. این در حالی است که طبقه ی کارگر هم از موضع منافع خویش در مقابل طبقه ی سرمایه دار- ملاک می ایستد و هم از خواست های برحق طبقات و بخش های دیگر که زیرستم هستند و از جمله زنان به عنوان یک بخش از جامعه پشتیبانی می کند.
 تمامی این ها در شکل تمثیلی تغییر خانه خود را وارد می کنند. یعنی نقش اجتماعی- سیاسی کارگر نه از طریق روابط مشخص اجتماعی، بلکه از طریق نمادها وسمبل ها پرداخت می گردد.(1)
تنها جایی که می توان از رابطه ی ارباب و کارگر حرف زد دزیدن پول های کارگر به وسیله ی ارباب است. یعنی دزدی ارباب از کارگر به شکلی جنبی پرداخت شده است. این دزدی در کنار دزدی پول فروش خرماها و نیز ربودن تفنگ از خانه ی دهقان قرار است نقش مهاجم ارباب را نشان دهند.(2)   
رابطه ی کارگر با زن 
رابطه ی میان کارگر و زن یک رابطه ی ساده نیست بلکه به نوعی رابطه میان کارگری آگاه( کارگر از نظر کار و عواطف و احساسات نسبت به زن و دهقان و ارباب تا حدود زیادی نماینده ی  یک کارگر نمونه ای آگاه است و نه یک کارگر معمولی ناآگاه) و زنی تحصیل کرده- کارگر است. در عین حال گر چه زن رئیس و ارباب عملی خانه است، اما جز در نخستین مراحل رویارویی رئیس کارگر نبوده بلکه همچون آشنا و دوست و همدمی کنار کارگر که برای زن نخست به شکل «مرد» و «فعال و کارا» نمود می یابد، ظاهر می شود.
از سوی دیگر زن از موضعی همچون همسر ارباب که به طبقه ی مالکین تعلق دارد با کارگر رابطه برقرار نکرده بلکه همچون زنی چون خود کارگر، زنی با عواطف نیک و کارا در زندگی عملی ظاهر می شود.
 در اینجا نیز بین آنچه در لایه ی نخست داستان طرح می شود و لایه ی دوم تضادهای معینی شکل می گیرد. به عبارت دیگر وضع زندگی جاری و مسائل آن با وضع زندگی طبقاتی و مسائل اجتماعی و تاریخی آن در تضاد قرار می گیرد. باید توجه کرد که این امر چون یک استتثنا و یا امری که معدود است طرح نمی شود که زنی از طبقه ی بالا، تحصیل کرده و باسواد به فردی که از طبقه ی وی نبوده بلکه کارگری تقریبا آس و پاس و تنها و بی کس است، دل می بندد. 
رابطه کارگر و دهقان
 رابطه ی کارگر با دهقان تقریبا در هر دو لایه در یک مایه هستند. در لایه ی نخست دهقان کارگر را استخدام می کند و با وی مبلغ قرارد را«طی» می کند و همچون دوست و یار کارگر ظاهر می شود. در لایه ی دوم دهقان نماینده دهقانان ستمکشی است که اخلاف کارگر به شمار می آیند و در عین حال کنار او در جامعه ی عقب مانده نیمه فئودالی روستا حضور دارد.
زن
 زن چنانکه گفتیم شهری و تحصیل کرده و آگاه و دارای شخصیتی امروزی است. از این گذشته او جایگاهی برای موقعیت اربابی خویش قائل نیست. با دهقان رابطه اش رابطه ی اربابی - دهقانی نیست( البته یک مرد یا زن دهقان عموما با حفظ فاصله ی طبقاتی می تواند سنگ صبور زنی ارباب هم بشود). از سوی دیگر او صرفا به وجه باسوادی اش اتکا نکرده بلکه تن خود را به کار می زند و یک زن عمل گرای کاری می گردد. به این ترتیب یک تحصیل کرده - کارگر( یا دهقان)می شود. این برای زن نوعی به اوج رسیدن است. او برای پیشبرد کارهایش به یک همکار مرد جوان فعال نیاز دارد زیرا که دهقان پیر است و دیر یا زود از کار خواهد افتاد. کارگر این خلا را پر می کند. عشق پیوند دیگری هم بین آنها به وجود می آورد. این گونه زن نشان می دهد که برای او «ممنوعه» ای وجود ندارد.
چنان که می بینیم زن نیز با وجود این که از نظر موقعیت طبقاتی در جایگاه طبقه ی حاکم قرار دارد اما زنی ارباب صفت نیست( در بخش های پیشین بیشتر به این نکات اشاره کردیم). بین زن به عنوان زن ارباب و رئیس خانه و زنی که می بینیم تضاد بارزی وجود دارد. به بیان دیگر شخصیت زن و خصوصیات اش با موقعیت طبقاتی وی نمی خواند. اگر فرض را بر این قرار دهیم که او با توجه به نکاتی که اشاره شد( و البته شرایط ویژه ی همسرش) از موقعیت طبقاتی خود گسست کرده است و به طبقات پایین پیوسته است( که چنین است) اما این گسست یک گسست کامل نیست. او هنوز که هنوز است به آنچه از زندگی عاطفی گذشته اش به یاد می آورد دلبستگی دارد و یا به بیان دیگر نمی تواند از آن گسست کند. او ارباب سنتی را می کشد اما سپس سر او را بر دامن خویش می گیرد و بر بخت بد خود می گرید. می توان پرسید که چه احساسی نسبت به این موجودی که اساسا مدت هاست در احتضار بوده و اکنون مرده و فروپاشیده است دارد؟ وابستگی، یادی از گذشته خویش، ترحم، دلسوزی و یا هر چیز دیگری باشد، نمی تواند با شخصیت توانایی که از زن در فیلم می بینیم هماهنگی داشته باشد. زن با این وابستگی و یا ترحم و یا دلسوزی دیگر آن زن امروزی و قوی ای که می بینیم، آن زنی که با کارگر و دهقان آمیخته است نیست.  
دهقان و ارباب سابق- دهقان و ارباب کنونی
آنچه در مورد کارگر و زن گفتیم به شکلی در مورد دهقان نیز صدق می کند. دهقان، دهقان ارباب بوده است. او از ارباب کنونی نفرت دارد اما از اربابی که سابق بر این بوده است راضی بوده است. این نظر مثبت دهقان به ارباب پیشین را نمی توان علاقه ای همچون علاقه ی توده های مردم نا آگاه از وضعیت طبقات به استثمارگران خویش دانست. دهقان( و نه تنها این دهقان بلکه دیگر دهقانان روستا نیز) به ارباب پیشین احترام می گذارد و او را آباد کننده روستا می داند.
 پس دو ارباب برای دهقان در مقابل ما ظاهر می شوند: یکی ارباب بد و یکی ارباب خوب. البته ارباب ممکن ارباب خوبی باشد اما این در میان طبقه ی اشراف و مالکین و ارباب ها و همواره یک استثناء است نه قاعده(مثلا وجود یک مالک لیبرال و یا دموکرات ترقی خواه در میان مالکین مرتجع کهنه پرست که طبعا نسبت به ملاکین مرتجع، «خوب» به شمار می آیند). قاعده ی تاریخی تقابل طبقاتی میان این طبقه است. ارباب پیشین که خوب بوده است در فیلم همچون نماینده ی اربابان استثمارگر و ستمگر ظاهر نشده بلکه همچون فردی آبادگر و کاری و محبوب میان سکنه ی روستا و دهقانان ظاهر می شود. او نماینده ی دوره ی آباد بودن روستا است.
به این ترتیب دو دوران هم در مقابل ما شکل می گیرند. دورانی که دهقانان روستا زندگی ای بر وفق مراد داشتند و دورانی که دهقانان از وضع ناراضی هستند و روستا را ترک می کنند. باز می توان گفت این که ما دو دوران را با یکدیگر مقایسه کنیم و بگوییم که در دورانی وضع خوب و شکوفا و در دورانی دیگر وضع خوب نبوده با توجه به تحولات جامعه و بروز بحران ها و جنگ ها یا حکمروایی های بسامان و در صلح، ممکن است درست در آید؛ مثلا دوران پریکلس در یونان باستان در مقایسه با دیگر دوران ها در برده داری و یا دوران الیزابت در انگلستان که از جوانبی دوران رونق و پیشرفت بوده باشند.
اما اینکه این امر با مساله خوب و بد بودن نماینده گان طبقات به بیان آید از نظر جامعه شناختی تاریخی نادرست است. در شکل نمادین، این قیاس نمی تواند بیان ارباب خوب و ارباب بد باشد بلکه تنها می تواند بیان دوره ای آرمانی( ظاهرا در گذشته که در تاریخ ایران دوره ای برجسته که نماینده ی چنین  وضعی باشد وجود ندارد) در مقابل دوره ی واقعی رنج آور کنونی باشد که همه چیز بوی کهنگی و پوسیده گی و انفعال گرفته است. 
خانه ارباب- خانه ی دهقان
فیلم دهقان را یکی مانند ارباب و یا زن ارباب به شمار نمی آورد. دهقان دهقان است و به طبقه ی زحمتکش فرودست ستمدیده تعلق دارد و ارباب و همچنین همسرش به طبقه ی مالکین تعلق دارند. در فبلم خانه ی اربابی جدا از نقش نمادینی که دارد( نماد جامعه ی کهنه و پوسیده و نیز طبقه ی میرا و در حال سقوط) خانه ی ارباب است. و زمانی که فیلمساز ما را به خانه ی دهقان می برد تفاوت و شکاف طبقاتی و این که این فرد، دهقان آن ارباب است بارز می شود. دهقان هرچند هم که چون مباشر زن و همدم و مونس و سنگ صبور وی جلوه کند، اما با وی برابر نیست. او دهقان است و عضوی از یک طبقه ی زحمتکش و محروم از حقوق خویش و ارباب و همسرش که خود به نوعی ارباب دهقان است به طبقه ی مالکین تعلق دارند. این البته با توجه به ورشکسستگی و سقوط مالی ارباب و نداری اش تا حدودی تلطیف می شود، اما از بین نمی رود. این هم تضادی بین دو جریان در فیلم است. 
عموی دهقان
عموی دهقان نماینده ی دهقانان پیشین و در عین حال دانشور و سخنگوی تاریخ روستاست. آنچه دهقان از زبان وی باز گو می کند اموری خرافاتی نیستند بلکه نوعی دیدگاه های طبیعت گرا هستند. در دیدگاه طبیعت گرای دهقانان خاک و آب و زمین و باد و باران و درختان و حیوانات و غیره دارای نیرو و« روح» هستند و از آنچه بر آنها می گذرد می توان به برخی از مسائلی که در آینده پیش می آید آگاهی حاصل کرد. از این رو هنگامی دهقان این نکات را به زبان می آورد خرافاتی کهنه را بازگو نمی کند( در فیلم دهقان شخصیت خرافی ندارد) بلکه باورهایی را بازگو می کند که بر مبنای تجربه عملی زندگی به دست آمده اما اشکالی فراطبیعی و اسطوره ای یافته اند. دربرخورد به این نوع دیدگاه ها نمی توان با انگ خرافات برخورد کرد. بلکه باید وجه واقعی آن ها که پایه ی وجه اسطوره ای شان است از وجوه فراطبیعی آنها تفکیک شوند و این وجوه بازشناسی شوند و تحلیل شوند.
کارگر نماینده ی واقع نگری در زندگی مدرن است . در فیلم کارگر به این گونه حرف های دهقان پوزخند می زند. اگر پوزخند را ملاک قرار دهیم آنگاه باید آنچه دهقان از زبان عمویش می گوید را خرافاتی کهنه بدانیم و همین را موجب پوزخند کارگر مدرن واقع گرا به شمار آوریم. اما اگر آنچه از جانب دهقان بیان می شود نمودی از اشکال تغییر یافته ی واقعیت ارزیابی کنیم که فیلم در جابجای خود می خواهد چنین فکر کنیم، آنگاه بین پوزخند کارگر و کنش دهقان تضادی بروز می کند. اگر چنین باشد آنگاه نشانگر دوگویی فیلمساز است.
ارباب
ارباب داستان نیز دارای همین تضادهاست. او ارباب است و ارباب نیست. ارباب است زیراموقعیت اقتصادی – اجتماعی ارباب ها را دارد. ارباب نیست زیرا از یک سو دارو ندارش را به هرز داده و وضعیت اقتصادی و موقعیت اجتماعی و وضع روانی ویران شده اش نماینده ی وضعیت رو به نابودی یک طبقه است. او ارباب است و نقش وی در مقابل کارگر نقش یک ارباب است گرچه اربابی خیال باف که خیال دارد سرمایه دار بشود( او به کارگر می گوید برای اجرای نقشه های خود منتظر یک نیروی فعال بوده است)؛ و نیز ارباب نیست، زیرا تنها یک ذهن نقشه ریز است و مرد عمل نیست. وضعیت او به گونه ای است که همه او را خوار می کنند و هیچ جایگاهی در نزد همسر و دهقان و اهالی روستا ندارد. به این ترتیب ما با یک ارباب ناقص روبروییم، همچنان با یک کارگر و دهقان ناقص از نظر تضاد بین موقعیت اقتصادی و اجتماعی واقعی در عرصه ی جامعه و شرایط ویژه ای که در فیلم تصویر می شود رویرو هستیم.  
نقش لات و لوت ها
مسائل در فیلم کمی برعکس است و در این برعکسی عناصری از تحلیل وضعیت های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جاری پنهان شده است. مثلا به نقش لات و لوت ها نگاه کنیم. آنها نماینده ی شعبان بی مخ ها و مرید و دست افزار طبقه ی حاکم سرمایه داران بوروکرات و مانده ی مالکین( فیلم در حال و هوای دهه ی چهل است) برای سرکوب جنبش طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و طبقات خلقی هستند. اما در فیلم با برعکس شدن رابطه، یعنی مسخره شدن ارباب به وسیله ی آنها موقعیت شان به گونه ای مسلط بر طبقه ای می شود که ارباب اینک ذلیل و خوار از آن برخاسته است. حتی نوچه های طبقه ای رو به زوال نیز با وی چنین نمی کنند.
مرگ کارگرو مرگ ارباب و مویه زن بر مرگ هر دو
در همین رابطه ی تضاد بین دو لایه روشن نیست که آیا کارگر قربانی تضاد طبقاتی اش با ارباب در نوسازی خانه می شود یا قربانی آزادسازی زندگی زن! در مورد مرگ ارباب همین تضاد به چشم می خورد. چرا زن ارباب را می کشد؟ برای اینکه مرد مورد علاقه ی وی را کشته است و یا برای اینکه کارگر را کشته است؟ این امر در مورد زن نیز صدق می کند که در مرگ هر دو مویه می کند.
نفرین
در سکانس پایانی فیلم زن و کارگر یکی می شوند. امر یکی شدن شان در گِل های کنار دریا شکل می گیرد. وضعیتی که در عین حال در فرهنگ بومی برخی مناطق جنوب که رودخانه و دریایی کنارشان است، ریشه دارد. این سکانس با شلیک شیخ به کارگر و تحلیل رفتن و رنگ باختن زندگی در وی به پایان می رسد. گویی نفس ارباب برای این است که زندگی بگیرد. تا زمانی که ارباب هست، کار و فعالیت و زندگی و باروری «نفرین» شده است.  در اینجا نفرین معنایی تاریخی و عینی دارد و نه خرافی. می توان آن را به معنای ضرورت کور در نظر گرفت. ضعف های موجود در ساختارهای اقتصادی و سیاسی و وضع فرهنگی، شکست و بروز تلخی را تبدیل به یک ضرورت و سرنوشت چاره ناپذیر کرده و آن را همواره رقم زده است. نفرین در عین حال بیان توانایی ارتجاع برای ایجاد تباهی و ناتوانی نیروهای نو برای تغییر اساسی وضعیت است. به بیانی دیگر تا زمانی که نیروهای ضرورت کور شناخته نشوند انسان اسیر شرایط است و نمی تواند خود را از قید آن ها و نقش شان رها سازد. شناخت ضروریات و احاطه و تسلط بر آنها  تاثیر کور آنها را از بین می برد و انسان از اسارت به آزادی می رسد. 
مساله ی رابطه بین لایه های متفاوت و متضاد یک اثر
هر اثر هنری لایه های متفاوت و متضادی دارد که از جهات گوناگونی به موضوع خود می پردازند. تفاوت ها و تضادها بین سطوح و لایه های گوناگون اثر نشانگر سطوح تحلیل اثر است. این سطوح می توانند خانوادگی،اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی( فلسفی، مذهبی، اخلاقی، اسطوره ای و...) سیاسی، تاریخی و... باشند. در هر سطح ما با نمودهایی آشنا می شویم و به مرور که پیش می رویم به سطوح و لایه های ژرف تر اثر می رسیم.
 اما با تمامی تفاوت ها و تضادها بین لایه ها و سطوح گوناگون اثر علی اصول باید میان لایه ها و مضامین گوناگون اثر وحدت و انسجامی وجود داشته باشد و آنها نقش کامل کردن یکدیگر را به عهده داشته باشند و معنایی را شکل دهند که در کل برآمد ماهیت اساسی اثر است. با این وحدت و هماهنگی است که تحلیل می تواند در عین این که به مرور از سطح به ژرفا می رود با رسیدن به ژرفا و ماهیت اثر( مثلا شرح یک دوران گذار یا  تغییر و تحول انقلابی در جامعه و عناصر این گذار) به تمامی لایه های بینابینی و سطوح رویین اثر بر گردد و تمامی تضادها را بر مبنای ماهیت اساسی و با ثبات اثر توضیح دهد. اگر بین این سطوح و لایه ها هماهنگی و یکدستی و انسجام معنایی وجود نداشته باشد، هر سر تحلیل را که بگیریم باز یک سرش نادرست و ناهمگون در می آید و به گیجی و آشفتگی در درک معنای اثر دامن می زند.
مساله ی مهم فیلم نفرین و ایرادش همین است. یعنی بین لایه های اثر تضادهایی وجود دارد و این لایه ها با یکدیگر هماهنگ نیستند. کارگردان می خواهد وضعیت زن را تشریح کند. وی را از نظر گسست از آنچه وی مجبور بوده به آن پایبند باشد( موقعیت طبقاتی، مناسبات طبقاتی، اخلاقی، تعصیات مذهبی، تعصبات و آیین ها و سنت های قومی همسر و غیره) به یک مفهوم «انقلابی» تصویر می کند اما همین زن در اساسی ترین مساله یعنی وابستگی عاطفی به گذشته ی خویش در رابطه با همسر( یعنی کلیدی ترین تجلی موضوع این گسست)، همچنان محافظه کار و سنتی باقی می ماند. به یک معنا بسیاری از آنچه رشته شده است پنیه می شود. او همواره در ژرفای وجودش وابسته به همسر خویش است. همسر خویش را می کشد اما سپس بر پیکر وی مویه می کند. در مورد برخی از دیگر مسائل هم چنان که شرح دادیم این تضادها بروز می کنند.
نقش سانسور و دیگر عوامل در ایجاد تضادها درون فیلم
به نظر می رسد دو عامل بیش از دیگر عوامل در ایجاد این گونه تضادها در فیلم نقش داشته است. یکی از آنها سانسور است. سانسور زمان استبداد سلطنتی در مورد هنر و به ویژه هنر سینما شدید بود و موجب این می شد که هنرمندان نتوانند مسائل اجتماعی- سیاسی را آن گونه که باید وشاید در آثار خود طرح کنند. از این رو برخی هنرمندان به طرح غیرمستقیم و سمبل و نماد روی می آوردند و نیز تلاش می کردند تا جایی که ممکن  راه را برای تفسیرهای سرراست را ببندند و به جای آن به تفسیرهای گوناگون پا دهند.
      از سوی دیگر فیلم بر مبنای یک داستان با نام باتلاق شکل گرفته است. گرچه فیلمساز می گوید بین فیلم و داستان تفاوت ها زیاد بوده و بنابراین دوستان به وی گفته اند که لزومی به اشاره به داستان در تیتراژ فیلم وجود ندارد با این حال مبنا قرار گرفتن داستان، محدودیت هایی برای گستره ی مضامین فیلم پدید آورده است. درکنار این ها می توان از این که هنرمند  چه درکی از دیدگاه های جامعه شناسی به ویژه مارکسیسم دارد نام برد.
 م- دامون
نیمه ی نخست فروردین 1404
 یادداشت
1-   و این ها در حالی است که تقوایی در مصاحبه ای در همان زمان ها گفته بود «زمانی که نمی توان فیلم اجتماعی صریحی ساخت من ترجیح می دهم که با سمبل ها با تماشاگر بازی نکنم».(اهمیت فیلم سیاسی در صراحت آن است، روزنامه ی اطلاعات،سه شنبه 13 شهریور 1352 ص7) در همین مصاحبه وی می گوید که «فیلم اش یک مساله اجتماعی و خانوادگی را طرح کرده است.» این درست است اما شخصیت های فیلم در عین حال نمادهای طبقاتی - سیاسی و تاریخی هستند.
2-   در مورد دزدیدن پول های کارگر اگر بخواهیم آن را اقتصادی- طبقاتی تفسیر کنیم شاید بتوان آن را به نوعی اشاره به دزدیدن ثمره ی کار کارگر و البته نه به شکل استثمار دانست. کارگر فعال است و پول اش نتیجه ی این فعالیت است. این پول عملا خرج عیاشی ارباب می شود. دزدیدن پول های فروش خرما نیز دزدیدن نتیجه ی زحمات کشاورز و زن - کارگر است و می توان برای آن معنای همانندی قائل شد.

۱۴۰۴ فروردین ۱۴, پنجشنبه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(3)


 
نظرات منحط یک ترتسکیست درباره ی انحلال پ ک ک به وسیله ی اوجالان( بخش دوم)
 
مساله ی سرمایه داری
سپس معقول بودن به زمین گذاشتن سلاح و انحلال حزب و سازمانی که برای احقاق حقوق ملی اش مبارزه ی مسلحانه می کند این گونه توجیه می شود که مثلا سرمایه داری در کردستان رشد کرده و شهر بر روستا چیره شده است:
«سنت جنبش ناسیونالیستی کرد، یک سنت پیشاسرمایه داری و روستایی است که با جوامع سرمایه داری امروز خوانائی ندارد. در کردستان های منطقه، شهر به طور کامل بر روستا چیره شده است و در جهان دیجیتال امروز روستایی که جنبش ناسیونالیستی کرد( منظور مبارزه ی مسلحانه احزاب و سازمان هایی است که علیه ستم ملی مبارزه می کنند) بتواند در آن نشو و نما کند ناپدید گشته است. کارگر و مردم شهری و روستایی مدرن، جای روستای عقب مانده که ماوای جنبش ناسیونالیستی سنتی کرد بود( یعنی «ماوای» مبارزه ی مسلحانه ی کردها) را کاملا پر کرده است. مردم بیش از پیش با جوامعی که در آن زندگی میکنند در هم تنیده شدند و مطالبات عمومی کارگر و زن و… بطور عینی بر مطالبه ملی غلبه کرده است. جنبش ملی کرد دیگر نمیتواند مدعی زیر مجموعه بودن مطالبات کارگر و مردم به زیر مطالبه ملی باشد. اوجلان این بن بست جنبش ناسیونالیستی کرد را شکست.» (محمود قزوینی- اعلامیه انحلال مسالمت آمیز و داوطلبانه پ ک ک، آغاز پایان سنت قدیمی جنبش ناسیونالیستی کرد، عبارات داخل پرانتز از ماست)
ما در بخش های بعدی درباره ی مسائلی مانند «درهم تنیدگی مردم» و غلبه ی «مطالبات عمومی طبقه ی کارگر... بر مطالبه ی ملی» صحبت خواهیم کرد اما اینجا نخست دو نکته ی جالب را مد نظر قرار داده و سپس به مساله ی سرمایه داری و شهر می پردازیم.
نکته نخست این که از نظر امثال این ترتسکیست، پیروزی سرمایه داری در کردستان های منطقه(و نه تنها در کردستان بلکه در کل جهان) 50 یا 60 سال پیش صورت گرفته بود و قضیه فئودالیسم و روستا پایان یافته بود اما انگار که خیر تا پیش از این چنین نبوده و این گونه به نظر می رسد که رشد سرمایه داری و نابودی فئودالیسم و پیروزی کامل شهر بر روستا به تازه گی( احتمالا در دوره ی منتهی به فراخوان اوجالان) صورت گرفته است!؟
 و نکته ی دوم: این حضرات کی مساله ی مبارزه ی مسلحانه برای حق ملی و خود حق ملی را قبول داشته اند که حالا که سرمایه داری برقرار شده تصمیم گرفته اند آن را کنار بگذارند؟ موضع مخالفت با حق خلق در تعیین سرنوشت خویش موضع120 سال پیش ترتسکی بوده است که برایش فرقی نمی کرد جامعه در چه شرایط تاریخی به سر می برد.(1) درعین حال موضع مخالفت با مبارزه ی مسلحانه برای حق ملی موضع جریان های ترتسکیستی از همان آغاز تشکیل شان و موضع مخالفت با مساله ی حق یک ملت در تعیین سرنوشت موضع حداقل 30 سال اخیر جریان های ترتسکیستی دارودسته ی حکمتی ها  در ایران  نیز بوده است.(2)
به مساله ی سرمایه داری برگردیم. روشن است که در دوران انتقال از فئودالیسم به سرمایه داری مبارزات ملل برای تشکیل دولت های ملی دامنه ی گسترده تری داشت، اما این به این معنا نبوده و نیست که در دوران سرمایه داری در اروپا چنین مبارزه ای مطلقا وجود نداشت و هر گونه ستم ملی ای از بین  رفته بود. انگلستان سرمایه داری صنعتی  بود و ایرلند را که نه نظام پیشا سرمایه داری بلکه سرمایه داری در آن غلبه داشت ضمیه ی خود کرده بود. ملت ایرلند در مقابله با استعمار انگلستان و برای احقاق حقوق ملی خود علیه انگلستان می جنگید. ملت ایرلند حق داشت که برای حق خود برای جدایی مبارزه کند و کشوری مستقل تشکیل دهد( این مبارزه ی برای استقلال ایرلند تا دوران ما ادامه یافت و ارتش جمهوری خواه ایرلند برای آزادی سرزمین ملت خویش مسلحانه مبارزه می کرد). بر هر دوکشور سوئد و نروژ نظام سرمایه داری غلبه داشت، اما طبقه ی کارگر سوئد می بایست از خواست جدا شدن نروژ از سوئد پشتیبانی کند. این امر مانع این نبود که طبقه ی کارگر سوئد و نروژ در مبارزه ی طبقاتی با سرمایه داران سوئد و نروز وحدت خود را حفظ کنند و برعکس احترام کارگران سوئد به خواست و مبارزه ی نروژی ها برای استقلال به وحدت واقعی طبقه ی کارگر سوئد و نروژ خدمت می کرد. منطقه ی صنعتی آلزاس در دورانی خواهان استقلال از آلمان بود و لنین هر دو احزاب کمونیست آلمان و فرانسه را به نقد می گیرد که یکی(آلمان) همراه بورژوازی خودی از حق جدایی پشتیبانی نمی کند و دیگری ( فرانسه) همراه بورژوازی خودی می خواهد آلزاس را به زور تصاحب کند.(3)
روشن است که اگر وضع سرمایه داری در کردستان ترکیه امروز و به طور کلی خود ترکیه بدتر از این  کشورها و مناطق نباشد، بهتر از آنها نیز نیست، با توجه به این نکته که ما در مورد دوران امپریالیسم صحبت می کنیم و از یک سو ترکیه خود کشوری زیرسلطه ی امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی است واز سوی دیگر دهه هاست که ستم ملی ای از جانب دولت مرتجع ترکیه( همچنان که از جانب دولت های مرتجع ایران،عراق وسوریه) به خلق کرد وارد می شود.
لنین در شرح این که چرا مساله ی ملی در این گونه کشورها وجود دارد به نظرات کائوتسکی بر می گردد و چنین می نویسد:
«تذکر دقیقتری را هم که کائوتسکی در پایان می دهد، باید به این موضوع اضافه کرد. دولت هایی که از لحاظ ملی رنگارنگ اند (به اصطلاح دولت های متشکل از ملیّت‌های مختلف که از دولت های ملی متمایز اند) «همیشه دولت هایی هستند که صورتبندی داخلی‌شان به دلایل گوناگون غیرعادی یا تکامل‌نیافته»(عقب‌افتاده)«باقی مانده است». بدیهی است منظور کائوتسکی از غیرعادی منحصراً عدم تطابق با آن چیزی است که با خواست های سرمایه‌داری رشدیابنده بیش از همه توافق دارد.» و
«دولت ملی قاعده و «معیار» سرمایه‌داری است. دولتی که از لحاظ ملی رنگارنگ باشد عقب‌مانده و یا استثناء است.»(4)
 دولت هایی مانند ترکیه و ایران که از لحاظ ملی رنگارنگ هستند دولت هایی هستند که صورت بندی داخلی شان به دلایل گوناگون غیرعادی یا تکامل نیافته(عقب افتاده) است. ما سرمایه داری حاکم بر این کشورها را سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور، سرمایه داری زیرسلطه و سرمایه داری عقب مانده یا عقب نگه داشته شده خوانده ایم. با توجه به وجود چنین ساخت اقتصادی زیرسلطه وعقب مانده ای اگر ملیت های گوناگونی در چنین کشورهایی  زندگی کنند همواره امکان ستم ملی و مبارزه علیه آن وجود دارد.
از سوی دیگر با ورود سرمایه داری رقابت آزاد به دوران امپریالیسم مساله ی مبارزه ی ملی در کشورهای زیر سلطه به شکل شدیدتری در می آید و طبقات خلقی این کشورها برای استقلال و احقاق حقوق ملی خود مبارزه می کنند ( ترتسکیست ها در تمامی مبارزات ملی با امپریالیسم را زیر نام مبارزات «ناسیونالیستی» نفی می کنند و در اینجا هدف شان هر دو مساله ی مبارزه ی مسلحانه و مبارزه برای استقلال را در بر می گیرد). این شکلی از قضیه است.
 در مورد مساله ی ملی در کشورهایی که ملیت های گوناگونی زندگی می کنند نیز شکل دیگری از قضیه صادق بوده است. تغییرات نظام اقتصادی فئودالی و نیمه فئودالی به نظام سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور در برخی از کشورهامانند ترکیه و ایران( که مساله ی ملیت های غیر ترک و غیر فارس در آنها حاد بوده است) این مبارزه را از بین نبرده بلکه تنها در وضعیت این مبارزه خواه از جهت بافت طبقاتی که به آن دست می زنند( برجسته شدن نقش کارگران و خرده بورژوازی شهری نسبت به دهقانان و خرده بورژوایی روستایی) و خواه ازجهت مسائلی که باید در انقلاب دموکراتیک حل و فصل شوند تغییراتی به وجود آورده است.
در ایران چنان که دیده می شود یک نظام سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور حاکم است و نه نظام فئودالیستی یا نیمه فئودالیستی، اما مبارزه ی ملی خواه به وسیله ی خلق ایران علیه امپریالیست ها و خواه به وسیله ی خلق های زیرستم ایران( کرد و بلوچ و ترک و عرب) علیه شوونیسم عظمت طلب دولت حاکم(5) در پنجاه سال اخیر تداوم داشته است و ادامه خواهد داشت.
 و بالاخره مبارزه ی ملی گاه حنی در مورد ملتی که نظام اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی دارد نیز صدق می کند. باید به یاد آورد نظر لنین را در مورد امپریالیسم بلژیک که در مبارزه ی ملی علیه امپریالیست های دیگر برحق بود.(لنین، تراز نامه ی مباحثه ای پیرامون حق ملل در تیین سرنوشت خویش، بخش مربوط به بلژیک).   
مساله ی روستا و شهر
 برهمین سیاق این مساله که شهر بر روستا چیره شود- وتازه نه اینکه روستاها به طور کامل به سرمایه داری صنعتی گام گذارند -  تاثیری در نفس ستم ملی و مبارزه ی مسلحانه در کشورهای زیرسلطه ندارد. هر جا و در هر کشوری که ستم ملی وجود داشته باشد مبارزه ی ملیت زیر ستم برای حقوق ملی برحق و مترقی است و هر جا که امکان رفع ستم ملی و احراز حق از طریق قانونی وجود نداشته باشد، دست بردن به سلاح برحق است.
جنبش ملی و شکل مسلحانه ی مبارزه نیاز ندارد که در کشور حتما روستای فئودالی وجود داشته باشد تا بتواند نشو و نما کند، بلکه در شهرها نیز می تواند نشو و نما کند. برای نمونه جنبش ملی خلق کرد ایران از همان سال 56 در شهرها بیشتر از روستاها نشو و نما کرد. نخستین شوراهای شهر ایران در همان کردستان زاده شد. شهرهای کردستان نه کمتر از روستاها مرکز مبارزات انقلابی - دموکراتیک خلق کرد بودند. خلق کرد همراه با خلق ایران در انقلاب دموکراتیک شرکت  کرد و در عین حال جدا از خلق ایران و برای خواست خود مبنی بر رفع ستم ملی مبارزه می کرد. این شهرهای بزرگ کردستان مانند سنندج و مریوان و سقز و بانه و کامیاران و دیگر شهرها بودند که مراکز مهم مبارزه و جنبش دموکراتیک - انقلابی و ملی کرد( و در عین حال انقلاب دموکراتیک ایران) و بعضا مبارزات مسلحانه و جنگ های ملی کردها( جنگ سنندج را به یاد بیاوریم) را تشکیل می دادند و این در حالی است که در همان زمان دارودسته های مزدور حکمتی - ترتسکیستی  بر این باور بودند که در کردستان هم سرمایه داری برقرار است و از تضاد «کار و سرمایه»(البته ریاکارانه و صرفا برای درهم کردن مبارزات و از آب گل آلود ماهی گرفتن و برجسته کردن تضاد کومه له و دموکرات) در این منطقه صحبت می کردند.
نگاهی به مبارزات اخیر در بلوچستان نیز گواهی بر این امر است. در بلوچستان شهرهایی مانند زاهدان و خاش و ایران شهر و چاه بهار و سراوان ...نقش اساسی در جنبش ملی- دموکراتیک مردم بلوچ داشته و دارند و مبارزات مسلحانه نیز صرفا در روستاهای این خطه جریان نداشته بلکه دامنه ی آن به شهرها نیز کشیده شده است.
در خوزستان نیز مبارزات مردم عرب عموما در شهرها جریان یافت و یافته است. شهرهای خرمشهر، سوسنگرد، آبادان، شادگان، اهواز و شوش مرکز اصلی اعتراضات خلق عرب برای حقوق ملی خود بود. مبارزات مسلحانه ی خلق عرب برای حقوق خویش روستایی نیست بلکه شهری است( جنگ خرمشهر را به یاد بیاوریم). این مساله در مورد خلق ترکمن نیز صدق می کند که مبارزات ملی و طبقاتی اش عموما در شهرها جریان داشت و مبارزات مسلحانه  وی نیز به ویژه در شهر گنبد صورت گرفت.
دیجیتالی شدن روستاها نیز تاثیری در نفس وجود مبارزه مسلحانه نداشته و ندارد. در همین دوران اخیر و طی جنبش ژینا خواه کردستان و خواه بلوچستان، شهرها مراکز اصلی و مهم مبارزه بودند. این مبارزات اساسا در آنچه مد نظر دارودسته های ترتسکیستی حکمتی و حکمتیست بود یعنی مبارزه ی مسالمت آمیز قانونی احزابی بی بو و رنگ و خاصیت و یا حتی صرفا«نافرمانی مدنی» نمی گنجید بلکه ماهیتا و کیفیتا با چنین شکل از مبارزاتی فرق می کرد.    
آنچه در مورد ایران می گوییم بیشتر از ایران، در مورد کردستان ترکیه راست در می آید که رشد سرمایه داری بوروکراتیک، در آن روند روتین تری را نسبت به ایران در زمان جمهوری اسلامی که از جهات بسیاری از تحولات به وجود آمده در کشورهای سرمایه داری زیرسلطه عقب ماند طی کرده است.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1404
یادداشت ها
1-   برای موضع ترتسکی در مورد مساله حق ملل نگاه کنید به پیوست همین بخش.
2-   ترتسکیست ها بیش از 60 سال است یعنی پس از اصلاحات ارضی شاه و«انقلاب سفید» در سال 1341 که نه تنها ایران بلکه ساخت تمامی کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم را «سرمایه داری» خوانده اند اما حالا یادشان آمده که مثلا در طی سال های اخیر سرمایه داری در کردستان ترکیه و در پی آن بورژوازی کرد رشد کرده است.
3-   نگاه کنید به نوشته ی لنین درباره ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش( 1914) پاره های مربوط به ایرلند در بخش هشتم با نام کارل مارکس اوتوپیست و روزا لوکزامبورگ پراتیک و پاره ی مربوط به نروژ و سوئد در بخش ششم با نام جدا شدن نروژ از سوئد وهمچنین رساله ی دیگر لنین ترازنامه ی مباحثه ای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش( 1916) ص 10 )
4-   حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، مجموعه آثار تک جلدی، ص 351 و 352- عبارات درون گیومه بازگوهای لنین از کائوتسکی است که هنگام نوشتن این مطالب در سال 1907هنوز مارکسیست بود.
5-    عمدتا شوونیسم فارس ها. البته گاه نیز ترک ها دولت مرکزی را در دست داشتند و گاه مخلوطی از این دو ملت حاکم بوده اند.  درحال حاضر در حالی که مساله سرکوب خلق های غیر فارس به ویژه خلق های کرد و بلوچ و عرب تداوم دارد، به دلیل تسلط مذهب بر دولت وجه برتری طلبی مذهبی شیعه در مقابل سنی حکومت ولایت فقیه در دو منطقه کردستان و بلوچستان( می توان ترکمن ها را نیز افزود)از وجه شوونیسم ملی آن پررنگ تر است. این دو وجه ستم ملی و مذهبی ( به دلیل تسلط مذهب شیعه) در زمان حکومت سلطنتی نیز وجود داشت اما در آن دوران ستم ملی و شونیسم فارس از ستم مذهبی شیعه بر سنی پررنگ تر بود.
پیوست
نظر لنین در مورد نظرات ترتسکی در مورد شناسایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش
به این جهت تروتسکی به برخی از ستایشگران روزا لوکزامبورگ در حقیقت دوستی خاله خرسه می کند، وقتی که از طرف هیئت تحریریه  باربا Borba در شمارۀ دوم (مارس سال ۱۹۱۴) می نویسد:
« مارکسیست های لهستان «حق تعیین سرنوشت ملی» را به کلی عاری از مضمون سیاسی دانسته و حذف آن را از برنامه لازم می شمارند.»( ص 25)
تروتسکی خوش‌خدمت، از دشمن خطرناک تر است! او جز«گفتگوهای خصوصی» (صاف و ساده یعنی غیبت و بدگویی، که زندگی تروتسکی از آن راه می گذرد) از هیچ جای دیگری نمی توانست مدارکی به دست آورد که بگوید به طور کلی تمام «مارکسیست های لهستان» در زمرۀ کسانی هستند که از هر مقالۀ روزا لوکزامبورگ طرفداری می کنند. تروتسکی «مارکسیست های لهستان» را اشخاصی عاری از شرافت و وجدان معرفی کرده است که قادر نیستند حتی معتقدات خود و برنامۀ حزب خود را محترم شمارند. ای تروتسکی خوش‌خدمت!
در سال ۱۹۰۳ یعنی در آن موقعی که نمایندگان مارکسیست های لهستان بر سر حق تعیین سرنوشت، کنگرۀ دوم را ترک کردند، تروتسکی می توانست بگوید که آنها این حق را عاری از مضمون دانسته و حذف آن را از برنامه لازم می شمارند.
ولی پس از این تاریخ، مارکسیست های لهستان در حزبی داخل شدند که دارای چنین برنامه‌ای بود و یک دفعه هم پیشنهادی مبنی بر تجدید نظر آن نکردند
چرا تروتسکی در مقابل خوانندگان مجلّۀ خود دربارۀ این واقعیّات سکوت اختیار کرده است؟ تنها به این علت که نفع او در این بود که از دامن زدن اختلافات بین مخالفین روسی و لهستانی انحال‌طلبی سوءاستفاده نماید و کارگران روس را در مسالۀ برنامه فریب دهد.
تروتسکی هنوز حتی در یکی از مسائل جدی مارکسیسم هم عقیدۀ ثابتی نداشته و همیشه «در شکاف» این اختلاف و آن اختلاف جای گرفته و از یک طرف به طرف دیگر گریخته است.
در حال حاضر او جزو جرگۀ بوندیست‌ها و انحلال‌طلبان است. این حضرات هم که هیچ ملاحظه‌ای از حزب ندارند.( درباره ی حق ملل درتعیین سرنوشت خویش، منتخب آثار تک جلدی، ص 370، تاکیدها از لنین است)