۱۴۰۳ بهمن ۲۷, شنبه

این آتش خاموش نمی شود!


شب های انقلاب و تداوم خیزش انقلابی در کهگیلویه و بویراحمد
 
مرگ بر دیکتاتور- شعار توده ها در شب 22 بهمن
در شب های 21 و22 و 23 بهمن ماه ، شهرهای ایران نظاره گر فریادهای اعتراض و خشم توده ها از حکومت خامنه ای و جمهوری اسلامی بود. توده ها از درون خانه ها و یا پنجره ها یک صد فریاد می زدند«مرگ بر دیکتاتور» و خشم و نفرت خود را علیه حکام ولایت فقیه نشان می دادند. آنها همواره و در چنین بزنگاه هایی و این گونه یاد انقلاب بزرگ شان را گرامی داشته اند. آنها شعارها را تغییر داده  و علیه حکومت مرتجعی کرده اند که پس از انقلاب 57 روی کار آمد و ثمرات انقلاب را تصاحب کرد.
جوانان انقلابی دهدشت به خیابان می آیند!
 این میان و طی این روزها در فاصله ی 21 تا 25 بهمن دهدشت و یاسوج و برخی دیگر از شهرهای استان کهگیلویه و بویراحمد تجلی و مرکز این خشم و کینه و اعتراض شده بود.
نخست در دهدشت که یکی از مناطق مهم  و در بهار و تابستان سرسبز و زیبای این استان است، گردهمایی ها و راهپیمایی هایی معترضانه علیه خامنه ای و حکومت شکل گرفت و توده ها که بیشتر آنها جوانان و نوجوانان بودند به خیابان ها آمدند.
این جنبش در پی فراخوانی رخ داد که خواهان اعتراض به شرایط غیرقابل تحمل زندگی، زیست معیشتی و تاراج منابع آبی و... شده بود.  
جدا از وضع زندگی مردم که خون شان را به جوش آورده است، سرکوب خشونت بار اعتراض مسالمت‌آمیز دهدشت در دو شب ۲۱ و ۲۲ بهمن‌ماه، به گسترده‌تر شدن اعتراضات و کشیده شدن شان به یاسوج که به پشتیبانی از دهدشت برخاست و دیگر مناطق کهگیلویه و بوبرآحمد انجامید.
شعارها
در پلاکاردها مبارزان انقلابی، شعارهای «مرگ بر دیکتاتور» و «از دهدشت تا تهران، اتحاد اتحاد»به چشم می خورد. دیگر شعارهای خیزشی یان جان برکف دهدشت شعارهای «امسال سال خون است، سید علی سرنگون است»، «مرگ برخامنه ای»، «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر جمهوری اسلامی» بود.
علل اعتراضات
علل اصلی اعتراض های خیابانی روشن است و نیاز به کنکاش ندارد. فقر و محرومیت توده ها، بالا رفتن قیمت دلار، تورم، گرانی و وضع معیشت توده ها، محروم بودن از آب آشامیدنی و رفتن مکرر برق، افزایش قیمت دارو و کمیاب بودن برخی از داروها و کمبود سوخت. تاثیرات مخرب سیاست های حاکم به ویژه در استان هایی همچون کهگیلویه و بویراحمد که جزو استان های محروم کشور هستند دارای دامنه و شدتی بیشتر هستند.
سرکوب
واکنش حکومت چنین بود که اینترنت را قطع کند و نیروهای سرکوب اش را که به گفته ی مردم از استان‌های مجاور آورده بود به جان توده های به جان آمده و معترض اندازد و آنها را سرکوب کند. آنها در شب های ۲۱ و ۲۲ بهمن گاز اشک‌آور به سوی توده های معترض شلیک کردند و عده ای را بازداشت کردند. در میان بازداشت شده گان مبارزانی بوده اند که پیش از این و در جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز بازداشت شده بودند. حکومت مدارس و ادارات را تعطیل و به گفته ی مردم حکومت نظامی برقرار کرد.
بازداشت مبارزان 
در میان بازداشت شده گان که تا کنون گفته شده شش نفر از جمله دو زن بوده اند نام های «عاطفه طاهرنیا»، « کامران بوذری»،«جابر فروغی»، «امیرحسین جعفری» و «پوریا براتی»  به چشم می خورد. عاطفه طاهرنیا از جمله افرادی بود که در جریان جنبش زن، زندگی، آزادی نیز بازداشت شده بود.
اعلامیه جنبش جوانان آزادیخواه کهگیلویه و بویراحمد
« ما خاموش نمی شویم!
بار دیگر، خیابان های کهگیلویه و بویراحمد، دستان گره خورده ی جوانان لُر، صدای پر طنین آزادیخواهی و گام های استواری که دیوارهای سکوت و تحریف را در هم می شکند! بار دیگر، فریاد حق خواهی مردمانی که یک قرن است به حاشیه رانده شده اند، اما هرگز تسلیم نشدند!
ما فرزندان لُر و لرستانات، ما بازمانده گان صدسال غارت، ما وارثان خون های لُر به زمین ریخته ی 1401، از پدرام آذرنوش تا سپهر بیرانوند از سپهر مقصودی تا ببرهای حماسه ایذه( پرسیلا)[ اشاره به مبارزان جانباخته ی ایذه حسین سعیدی و محمود احمدی - راه سرخ] خیابان ها را پس گرفتیم، چرا که این سرزمین از آن ماست، چرا که این تاریخ را ما خواهیم نوشت، نه آنان که صد سال است بر ما حکومت می کنند و ما را نادیده می گیرند، غارت می کنند.
ما به خیابان آمدیم، چون سکوت خیانت است. سکوت در برابر فقر تحمیلی، در برابر تبعیض، در برابر اسلحه هایی که بر سینه جوانان ما نشانه رفته اند، خیانت است. سکوت در برابر آنان که نفت و منابع مان را بردند، اما برای مردم ما فقر و مهاجرت و تحقیر باقی نگذاشتند، خیانت است.
 سکوت در برابر آنان که فرزندان مان را به گلوله بستند و خونشان را به تاریکی بردند، خیانت است. ما سکوت نخواهیم کرد. کهگیلویه و بویراحمد، دیگر حاشیه ی هیچ معادله ای نیست. لرستانات دیگر یک نام در صفحات تاریخ تحریف شده ی شما نیست. جنبش جوانان آزادیخواه کهگیلویه و بویراحمد زنده است، سرفراز است، در خیابان است! ما نسلی هستیم که زخم های گذشتگانمان را با خود حمل می کنیم، اما هرگز زانو نخواهیم زد. ما نسلی هستیم که به خیانت تاریخ و دروغ قدرت باور نداریم. ما آمده ایم که حق مان را پس بگیریم! و بدانید، این جنبش، یک جریان لُری است! ما نه به هیچ مرکزگرایی وابسته ایم و نه اجازه خواهیم داد که هیچ جریانی از بیرون، خون و خشم ما را مصادره کند. اینجا لرستانات است، اینجا کهگیلویه و بویراحمد است. اینجا سرزمین مردمی است که خود تصمیم می گیرند، خود می ایستند، خود فریاد می زنند، و خود سرنوشت شان را می نویسند. به آنان که با گلوله به استقبال خیزش ما آمدند می گوییم: ما را نمی توانید بترسانید. ما را نمی توانید بشکنید. ما را نمی توانید خاموش کنید. ما از خاکی برخاسته ایم که خون اجدادمان را در خود دارد، از سلسله جبال لُر( زاگرس) که هزار سال است مقابل تمام قدرت ها ایستاده، و این بار، این ماییم که تاریخ را رقم می زنیم! این راه ادامه دارد. این راه خاموش نمی شود.»( بهمن 1403)
باید که با هم و سراسری شد!
آنچه دیده می شود، نشانه هاست. نشانه هایی دیگر بر این که جنبش زنده است و خاموش شدنی نیست. آنچه حکومت را سرپا نگه داشته است تنها سرکوب است و با سرکوب نمی توان دوام آورد. خیزش های اخیر ادامه دارد و ادامه خواهد یافت چرا که آن شرایطی که موجد و مسبب این جنبش ها و خیزش هاست ادامه دارد و هر روز بدتر از روز پیش می شود.
در حال حاضر و جدا از ضعف هایی همچون نبود حزب انقلابی کمونیست و رهبری طبقه ی کارگر بر جنبش و انقلاب، ضعف مهم جنبش عبارت است از جدایی جنبش ها و مبارزات گوناگون طبقات و گروه های اجتماعی از یکدیگر. جنبش ها و خیزش ها و اعتصاب ها باید سراسری و با یکدیگر در پیوند باشند تا بتوانند نیروهای سرکوب را خنثی کنند و یا از زورشان بکاهند.
این ضعفی است که فشار سرکوب خود می تواند موجد رفع آن گردد و توده ها را به هم نزدیک و جنبش هایشان را به یکدیگر پیوند دهد.
توده ها نیز عمیقا حس می کنند که جدا جدا رفتن به جنگ این حکومت خونخوار تا دندان مسلح و آماده ی سرکوب و اعدام نمی تواند به پیروزی آنها بینجامد. آنان نیاز دارند که جنبش ها و خیزش های خود را به یک دیگر پیوند دهند و با یکدیگر برخیزند تا قدرت واقعی شان کسب شود و آن را به چشم بینند.
این را توده ها خوب حس می کنند. با توجه به تداوم شرایط کنونی خواه از جانب حکومتیان و خواه از جهت واکنش های توده ها، دیر یا زود این امر صورت خواهد گرفت.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
بیست و ششم بهمن ماه 1403

۱۴۰۳ بهمن ۲۴, چهارشنبه

نقش کثیف خامنه ای در مخدوش کردن مبارزه ی ضد امپریالیستی

 
نقش کثیف خامنه ای و آخوندهای مرتجع در مخدوش کردن
مبارزه ی ضد امپریالیستی خلق ایران برای استقلال

 مبارزه ی دموکراتیک و مبارزه ی ضدامپریالیستی
تاریخ مبارزه برای آزادی و حکومت انقلابی- دموکراتیک در ایران در عین حال تاریخ مبارزه با استعمار و امپریالیسم برای استقلال اقتصادی و سیاسی- فرهنگی ایران بوده است. این دو از یکدیگر جدانشدنی و در هم پنهان و نافذ بوده اند، هر چند گاه این و گاه آن یک، عمده شده اند.
حکومت ولایت فقیه - کاریکاتور تهوع آور مبارزه ی ضدامپریالیستی و نوکری امپریالیسم در عمل
تاریخ چهل و اندی سال اخیر ایران تاریخ ضربه زدن سران جمهوری اسلامی به این مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی خلق ایران بوده است. مبارزاتی که از زمان مشروطیت و علیه دو امپریالیست وقت یعنی انگلستان و روسیه آغاز شده و تا انقلاب 57 با جهت گیری علیه امپریالیسم آمریکا که پس از کودتای مرداد32 امپریالیسم عمده در ایران گردید، ادامه یافته بود.
سلطنت طلبان - وطن فروشان و نوکران همیشه به خدمت امپریالیست ها
در عین حال از هنگام شکل گیری باندهای سرمایه داران سلطنت طلب در کشورهای امپریالیستی غربی و میدان دار شدن ایدئولوگ های مرتجع و کثیف آنها از زمان به راه افتادن تلویزیون های مبلغ شان و همچنین اینترنت و... این ها نیز با تبلیغات خود به نفع نظام سابق سلطنتی و امپریالیست های غربی به ویژه آمریکا به نوبه ی خود به این مبارزات ضربه زده اند.
در خدمت و رکاب اینان گروه های مرتجع ترتسکیست بوده اند؛ از دارودسته«کمونیسم کارگری» حکمت گرفته تا جریان های «حکمتیست» که یا مستقیما به نفع امپریالیسم و سرمایه داران کمپرادور تبلیغ کرده و موضع گرفته اند و یا با تبلیغ برای حذف«امپریالیسم» و «مبارزه ی ضد امپریالیستی» از دیدگاه چپ( و پنهان شدن دروغین پشت مبارزه ای صرفا کارگری) و موضع گرفتن مقابل اهداف ضد امپریالیستی انقلاب دموکراتیک ایران، بهترین خدمت را به امپریالیست ها و نوکران کمپرادور آنها کرده اند.
ایدئولوگ های سیاست مصلحت طلبی: سیاست «درهای باز» بهترین است!
جدا از این دو جریان اصلی که آب به آسیاب یکدیگر ریخته اند و یکی از موضعی ارتجاعی با امپریالیسم مخالفت و دیگری از موضعی ارتجاعی از آن دفاع کرده است، گروه هایی از ایدئولوگ های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی بوده اند که خود را«مترقی» دانسته اما دیدگاه «مصلحت طلبی» (پراگماتیستی)اتخاذ کرده اند.
آنها مستقل بودن در جهان امروز(جهان امپریالیستی) را بی معنا دانسته و راه ترقی و توسعه ی کشور را در گسترش روابط با کشورهای امپریالیست غربی به ویژه آمریکا یا به عبارت دقیق تر وابسته شدن و زیرسلطه ی امپریالیست قرار گرفتن می بینند. برای آنها ماهیت و چگونگی این روابط که باید روابط برابر و بر مبنای منافع متقابل ملی باشد اهمیت ندارد و حتی اگر کشوری در چنین روابطی منافع واقعی ملی اش زیرپا گذاشته و ثروت ملی اش به تاراج رود و طبقه ی کارگر و زحمتکشان اش استثمار شوند و زیر ستم ملی قرار گیرند اهمیتی ندارد.
یکی از مدل های آن ها کشور کره جنوبی است که در آن آمریکا ده ها پایگاه نظامی دارد و حکومت اش دست نشانده ی امپریالیست های غربی است و اگر تا حدودی به دلیل پمپاژ سرمایه خارجی به آن از نظر اقتصادی تقویت شده است اساسا به دلیل وجود کشور کره شمالی در همسایگی آن بوده است.
 یکی دیگر از مدل ها و الگوهای بیشتر این دارودسته ها، کشوری مانند چین سرمایه داری شده است که سرمایه های امپریالیستی غربی و ژاپن امپریالیست آن را شخم زده اند و رهبران حزب به اصطلاح کمونیست اش، سرمایه داران ثروت اندوز میلیارد و فاسد هستند.
این هاست آنچه این دارودسته های فاسد و سرمایه پرست می گویند:
«اگر می خواهید فقر را به تساوی تقسیم نکنید( یعنی هم سرمایه دار ثروتمند و هم کارگر فقیر و یا نیمه فقیر داشته باشید)، اگر می خواهید«فقر مطلق» را از بین ببرید(یعنی فقیر باشد اما از پس حداقل خوراک و پوشاک و مسکن اش برآید) از «الگوی چین» و «سیاست درهای باز»( سیاستی که تنگ سیائو پینگ رویزیونیست پس از کودتای بورژوایی وی در حزب کمونیست چین به عنوان سیاست اقتصادی چین در پیش گرفت) پیروی کنید!»
 در کنار برخی از ایدئولوگ های غرب زده ی بورژوا، دارودسته های«چپ نو» و «مارکسیسم غربی»... نیز کمابیش به این دسته ها تعلق داشته اند.
تحریف ریاکارانه و شیادانه مبارزه ی ضدامپریالیستی انقلابیون کمونیست 
برخی دیگر از این دارودسته ها همچون ریاکاران و شیادان سیاسی عمل کرده به تحریف مبارزه ی ضد امپریالیستی انقلابیون کمونیست ایران پرداخته و کمونیست های انقلابی را ضد دستاوردهای مترقی سیاسی و فرهنگی غرب در دوران مبارزه علیه استبداد دینی- کلیسایی و انکیزاسیون و آفرینش اندیشه های مدرن بورژوایی دانسته،«عقب مانده» توصیف کرده اند. اینان نیز به سهم خود نقش ویژه ای در بی اهمیت کردن و از دور بیرون راندن مبارزه ی ضد امپریالیستی داشته اند. برخی از چپ های سابق و سوسیال دموکرات های« شبه چپ» کنونی به این دارودسته تعلق دارند.
گروه دیگری که آنها را باید هوچی ترین و وراج ترین دارودسته های ضد لنینیست، ضد تئوری انقلابی و ضد حزبیت انقلابی و همچون دسته ای از حکمتیست های مورد اشاره در بالا، به اصطلاح «کارگری» نامید، در متن ها و سخنرانی های خود حتی به جای مفهوم«امپریالیسم» مفهوم «استعمار» را به کار می برند تا مبادا شبهه ای برای برحق بودن مبارزه ی ضدامپریالیستی پدید آورند!
توده ای- اکثریتی ها دوستداران امپریالیسم روسیه 
در کنار این طبقات و گروه ها، جریان هایی نیز بوده اند که به نفع بلوک امپریالیسم روسیه، دولت سرمایه داری چین و حکومت ولایت فقیه موضع گرفته با بلوک امپریالیست های غربی مخالفت کرده اند. این ها دارودسته های توده ای بوده اند. سهم اینان نیز در ضربه زدن به مبارزه ی ضد امپریالیستی پنهان نیست.
وظیفه ی ما مائوئیست ها و تمامی گروه های مارکسیست- لنینیست مبارزه با تمامی گروه های نامبرده و زنده نگه داشتن مبارزه ی طبقه ی کارگر با امپریالیسم و امپریالیست ها برای استقلال خلق ایران و ایستادن وی روی پا خود است.
دو مخالفت ارتجاعی و انقلابی با امپریالیسم
از زمان مشروطیت دو نوع مخالفت با امپریالیست های غربی و امپریالیست روسیه وجود داشته است. یکی مخالفت ارتجاعی و دیگری مخالفت مترقی و انقلابی.
مخالفت با امپریالیسم از موضع ارتجاعی
مخالفت ارتجاعی با امپریالیسم از جانب طبقات و لایه هایی صورت گرفته است که ریشه در اقتصاد و سیاست و فرهنگ دوران قرون وسطی و فئودالیسم داشته اند. آنها بازمانده گان طبقات و لایه های مرده و یا در حال مرگ بوده اند. امید آنها این بوده که اگر چه در اقتصاد نمی توانند و به نفع شان نیست و به دردشان هم نمی خورد که به گذشته باز گردند، اما می توانند بازمانده ی سیاسی و فرهنگی این مرده ها و دفن شده ها و یا مشرف به موت ها را حفظ و نگه داری کنند.(1)
مخالفت با امپریالیسم از موضع انقلابی و مترقی
مخالفت با امپریالیسم از موضع انقلابی و مترقی از جانب طبقه ی کارگر و لایه های انقلابی و مترقی خرده بورژوازی و بخش هایی از بورژوازی ملی صورت گرفته است. بنیان و اساس این مخالفت، خواست رفع وابستگی های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و برپایی اقتصادی مستقل بر پایه منافع استراتژیک طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و ستمدیده و طبقات خلقی و ایجاد سیاست مستقل و انقلابی بر مبنای گسترش آزادی و دموکراسی انقلابی و توده ای برای پیشرفت و همچنین فرهنگی مستقل در جهت شکوفایی توان و استعدادهای فلسفی، علمی و هنری توده ها و کلا در جهت ارتقای زندگی مادی و معنوی خلق ایران بوده است.
علیه تحریف گران مبارزه ی ضدامپریالیستی
     برخلاف تصور فریبکاران و متقلبین و شیادهای سیاسی که مبارزه ی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی و کمونیست ها و انقلابیون علیه امپریالیسم و برای استقلال اقتصادی و سیاسی- فرهنگی ایران را مخالفت با پیشرفت های اندیشه ای، فلسفی، سیاسی، جامعه شناختی، هنری و نیز اقتصاد مدرن جلوه می دهند، هیچ یک از طبقات انقلابی و مترقی و نماینده گان سیاسی شان در مخالفت با این گونه پیشرفت ها نبوده بلکه با تمامی وجود خواهان جذب نقادانه ی این پیشرفت ها و درونی کردن آنها در جامعه ی ایران بوده اند. کافی است تنها نگاهی به نوشته ها، تالیفات و ترجمه های 80 سال اخیر پیروان اندیشه های انقلابی - کمونیستی و نیروهای مترقی خرده بورژوایی و بورژوازی ملی بکنیم تا متوجه شویم که بخش مهمی از آنها، استفاده از و یا برگردان نوشته ها و تالیفات غربی در دوران پس از قرون وسطا و دوران سیاسی - فرهنگی مدرن غرب بوده است. جدا از این ها یک مارکسیست( لنینیست- مائوئیست) واقعی نمی تواند مخالف پیشرفت های سیاسی- فرهنگی ای( فلسفی، علمی، حقوقی، هنری و...) باشد که بورژوازی غرب در زمانی که انقلابی بود و علیه فئودالیسم  و قدرت کلیسا و تسلط مذهب بر ارکان اجتماعی مبارزه می کرد، محرک و رهبری کننده ی آنها بوده است.  
مساله ی خط درست در مبارزه ی انقلابی - دموکراتیک
شارلاتانیسم سیاسی و ریاکاری و شیادی حکام جمهوری اسلامی و های و هوی دروغین شان در مورد«مرگ بر آمریکا» و نیز لجن پراکنی های گروه های هوادار امپریالیست های غربی علیه مبارزه ی ضد امپریالیستی، چنان ضرباتی به این مبارزه زده است که قرار دادن چرخ های  انقلاب در مورد مساله ی مبارزه برای استقلال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی روی ریل درست خواهان کار تبلیغی و ترویجی ادامه داری از جانب کمونیست ها و گروه های انقلابی ضد امپریالیست است. تنها با کار تبلیغی و ترویجی پرحوصله است که می توان وجوه ضدامپریالیستی انقلاب را در جایگاه خویش مستحکم کرد و مبارزه ی توده ها را با داشتن خط درست در دو مساله ی اساسی آزادی و استقلال و مبارزه ی دموکراتیک و مبارزه ی ضدامپریالیستی در انقلاب دموکراتیک پیش برد.
مبارزه ی ضدامپریالیستی اکنون عمده نیست اما نباید آن را از یاد برد!
تبلیغ و ترویج مزبور البته به این معنا  نیست که اکنون مبارزه ی ضد امپریالیستی عمده است.
خیر! مبارزه با حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی و برای آزادی و دموکراسی یعنی مبارزه ی دموکراتیک کماکان عمده است و ما کمونیست ها باید آن را پی گیریم؛ اما تداوم روند مزبور در ایران و غیر عمده بودن مبارزه ی ضدامپریالیستی در شرایط کنونی، نباید مانع از این شود که ما در زمانی که نیاز است در مورد جنبه ی غیرعمده ی مبارزه به روشنگری بپردازیم، آن هم زمانی که مه غلیظی آن را در برگرفته است و تیره و تار کرده است، به روشنگری نپردازیم و تسلیم شرایط و دنباله روی از یک جانبه نگری های جاری در مبارزه شویم. می توان و باید در کنار مبارزه ی برای آزادی و دموکراسی و سرنگونی حکومت و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر دیدگاه های توده های طبقه و زحمتکشان و تهیدستان را علیه امپریالیسم و برای استقلال به درستی تنظیم کرد، به پیش برد و ارتقاء بخشید.
 هرمز دامان
24 بهمن 1403
1-   به این هم اشاره کنیم که تا آنجا که صحبت بر سر جریان های مذهبی است تنها بخشی و نه همه ی جریان های مذهبی، از یک موضع ارتجاعی مخالف امپریالیسم غرب بوده اند. بخش هایی از این روحانیون نه از دیدگاه مذهبی قرون وسطایی بلکه از دیدگاه های روحانیون ایدئولوگ طبقه ی خرده بورژوازی و یا سرمایه داران ملی مخالف امپریالیسم بوده اند. افرادی همچون طالقانی به این زمره تعلق داشته اند. مدل غربی این ها بیشتر کشیش ها و مذهبیونی بوده اند که در قرون وسطا به مبارزه با حکومت کلیسا و انکیزاسیون پرداختند و از افکاری بورژوازی که در آن زمان مترقی بود دفاع کردند. 

شرایط کنونی توده ها و برانگیخته شدن خشم آنها علیه خامنه ای


در دوران کنونی وضع ویژه ای حکمفرماست. خامنه ای و دیگر حکام مرتجع ولایت فقیه شرایط کشور را از نظر اقتصادی به حال و روزی انداخته اند که توده ها پیش از هر چیز به متوقف شدن سیر مرگ آسای اقتصاد و زندگی شان اهمیت می دهند.
مساله ی دلار و تورم و گرانی و ...
آنها می خواهند دلار نه تنها بالا نرود بلکه پایین بیاید. تورم و گرانی متوقف شود و به عقب برگردد. آب و برق و گاز نه تنها قطع نشود بلکه توزیع آن بیشتر و بهتر شود. بیکاری نه تنها متوقف شود بلکه کار ایجاد گردد، وضع زندگی آنها نه تنها به وخامتی بیشتر نگراید بلکه رو به بهبودی و رفاه نهد و بسیاری خواست های دیگر. آنان این وضع فلاکت بار را که در حال حاضر نمی توانند پایانی برای آن تصور کنند و در نظرشان چاه ویلی جلوه گر می شود که ته ندارد، از چشم سران جمهوری اسلامی و های و هوی دروغین شان علیه آمریکا و دولت های غربی می بینند.
مساله ی انرژی اتمی
 از سوی دیگر در دوران کنونی مساله اتمی شدن خواست سران جمهوری اسلامی بوده و برای بقای خودشان است. از نظر توده ها این همه خرج برای انرژی اتمی و سیر حرکت تولید آن را با هزار مارمولک بازی آشکار و پنهان تبدیل کردن به اتمی شدن جمهوری اسلامی و تهدید کشورهای دیگر بر این مبنا که اگر چنین و چنان شود ما هم سراغ اتمی شدن می رویم، موجب شده که این پروژه نه تنها نتایجی برای زندگی آنها نداشته باشد بلکه ثروت کشور را دور ریختن و وضع را بدتر کردن به شمار آید. از این روی آنها خواهان کنار آمدن با ترامپ و امپریالیست های اروپای غربی و تنظیم پروژه ی انرژی اتمی در چارچوب خواست های آنها برای نرفتن سراغ تولید بمب اتمی می باشند.     
از نظر توده های زحمتکش و طبقات میانی اگر خامنه ای و شرکای پاسدار و سران کشور از هیاهوی توخالی و پوچ خود علیه آمریکا دست بردارند و به مذاکره با آمریکا بنشینند، تحریم ها و فشارهای اقتصادی رفع شده و امکان بازگشایی در اقتصاد و زندگی آنها به وجود خواهد آمد. توده ها چنین می پندارند که تحریم ها بهانه ای به دست حکام جمهوری اسلامی داده که تا آنجا که می توانند زندگی توده ها را زیر فشار قرار دهند و به قهقرا برند. از دیدگاه آنها اگر تحریم ها در میان نباشد باندها و جناح های حاکم نمی توانند از موقعیت سوء استفاده کنند و دست به دزدی ها و اختلاس های میلیاردی زنند و چنین آتش به زندگی توده ها بیفکنند.
بنابراین اکنون زمانی است که توده ها بیش از پیش و بیش از هر نیروی دیگری خواهان مذاکره ی خامنه ای و سران جمهوری اسلامی با آمریکا و ترامپ هستند.
تقابلی که پیش آمده چنین است: توده ها خواهان مذاکره و رفع تحریم ها هستند و خشم شان علیه هر نیرویی است که بخواهد سیاست کنونی را تداوم بخشد. این امر موجب شده که فشار افکار عمومی به روی حکومت بسیار زیاد گردد.
به این ترتیب در اوضاع جاری دو نوع دوقطبی پدید آمده است:
 دو قطبی درون حکومتیان و دو قطبی توده ها و حکومت.
دوقطبی جناح های حکومتی
از یک سو تضادهای درون جناح های حاکم علیرغم  افت و خیز آن، در مجموع شدت گرفته است. نیروی جناح های دیگر اصول گرا و بخشی از اصلاح طلب حکومتی در مقابل خامنه ای افزایش یافته و تقابل آنها با سیاست های خامنه ای- که بیش از پیش نشان می دهد فرد خودمرکز بین و جاه طلب و ابلهی است - و دفتر رهبری شدت گرفته است. تقابل هایی که خامنه ای با توجه به شرایط کنونی کشور نیرو و توان غلیه بر آنها را ندارد و اساسا به توجه به شرایط کنونی کشور خاموش کردنی و کنترل کردنی و هدایت کردنی نیست.
این ها دو قطبی جناح های مقابل خامنه ای و خامنه ای و دارودسته اش را به وجود آورده و وی و هسته ی سخت قدرت را در انزوای بیشتری فرو برده است. در مقاله ی ترامپ، مذاکره و جمهوری اسلامی به این تقابل شدید اشاره کردیم و اینکه کسی به حرف های خامنه ای وقعی نخواهد گذاشت و سخنان وی در نفی مذاکره مشمول هزار تفسیر گردیده و نهایتا به با ترامپ« مذاکره کردن عاقلانه، هوشمندانه و شرافتمندانه  است» تبدیل خواهد شد.
در صورت تداوم روند کنونی، این تقابل به احتمال زیاد خامنه ای( و«ارزشی» های دوربرش) را مجبور خواهد کرد از هیاهوی پوچ اش علیه مذاکره و آمریکا دست بردارد و از نظر امپریالیست ها به اصطلاح مثل«بچه ی آدم» شود.
دو قطبی توده ها و خامنه ای و مخالفین مذاکره
از سوی دیگر تقابل شدید توده ها با خامنه ای و مخالفین مذاکره، دو قطبی توده ها- خامنه ای و مخالفین مذاکره را به وجود آورده و فشار شدیدی به خامنه ای وارد می کند. فشاری که به احتمال زیاد و از دیگر سو خامنه ای را مجبور خواهد کرد که دست از بازی ها و مانورهای مذاکره ای اش بردارد و پشت میز بنشیند.
و چنانچه چنین شود که به نظر می رسد خامنه ای چاره ای ندارد جز اینکه چنین کند، آن گاه توده ها وی را آنچنان که شایسته و بایسته است تحقیر خواهند کرد.
 
***
آنچه گفته شد با توجه به سیر ظاهری رویدادها است. تاریخ جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه در عین حال تاریخ مذاکره ها و سازش های پنهانی و آشکار با امپریالیست های غربی و از جمله آمریکا بوده است. سیر رویدادهای شش ماهه ی اخیر نیز نشان از مذاکرات پنهانی با آمریکا و عقب نشینی ها و سازش های مداوم خامنه ای و شرکای پاسدار با امپریالیست های اروپایی وآمریکایی داشته است. بنابراین این احتمال وجود دارد که تمامی این های وهوی ها یا مانورهای تاکتیکی برای گونه ای تقابل های موقت با ترامپ و ایجاد شرایط بهتر هنگام نشستن پشت میز مذاکره باشد و یا موقتا و به تبعیت از سیاست های دولت امپریالیستی روسیه و در خدمت مذاکرات این کشور با آمریکا و اوکراین، اتخاذ شده باشد.  
جز این ها باشد، این احتمال قوی است که اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران حمله کند و در آن صورت با توجه به اینکه توان و بنابراین احتمال پاسخ جمهوری اسلامی کم است( وعده ی صادق سه هنوز انجام نشده است) شرایط خامنه ای و شرکا هنگام نشستن پشت میز مذاکره بدتر خواهد شد.  
هرمز دامان
بیست و سوم بهمن 1403 

۱۴۰۳ بهمن ۲۲, دوشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(11)

 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(11)
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
 
الگوی انقلاب اکتبر و تضادهای آن با شرایط ایران
 در بخش نخست این سلسله مقالات دیدیم دو راه اساسی برای تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست انقلابی اش وجود دارد. راه  قیام مسلحانه شهری - کارگری سرتاسری یا حداقل در شهرهای عمده و کلیدی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی و راه جنگ درازمدت خلق در کشورهای زیر سلطه دارای ساخت های اقتصادی گوناگون از نیمه فئودالی گرفته تا سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور.
 راه قیام سرتاسری در ادبیات چپ به راه از«اعتصاب تا قیام» معروف شده است و چنان که دیدیم نخستین تجربه ی شکوهمند آن قیام اکتبر طبقه ی کارگر روسیه به رهبری حزب کمونیست این کشور(بلشویک)بود. جنگ خلق نیز همان نام خود را دارد و توجه اساسی آن معطوف به انقلاب چین در درجه ی نخست و سپس انقلاب های ویتنام، لائوس و کامبوج و فیلیپین و دیگر کشورهای آسیایی( از جمله نپال و هند) و افریقایی و این اواخر کشور پرو در آمریکای لاتین است که در چنین راه هایی قدم گذاشتند. برخی از آنها پیروز شدند و برخی دیگر شکست خوردند و در برخی مبارزه کماکان ادامه دارد.
مارکس و جنگ داخلی که طبقه کارگر باید از آن عبور کند
نخستین مسئله ای که باید به آن اشاره کرد این است که بر طبق نظریه مارکس ( و دیگر رهبران مارکسیسم انگلس، لنین، استالین و مائو)طبقه کارگر در نهایت و برای کسب قدرت سیاسی و یا برای نگهداری آن هیچ چاره ای ندارد جز اینکه از یک جنگ داخلی توده ای طولانی با طبقات مرتجع عبور کند.
 «طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد کرد که فاقد طبقات و اختلافات آنها بوده و دیگر در واقع قهر سیاسی ای در آن وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی درون جامعه بورژوایی می باشد. در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است. مبارزه ایست که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است...
و در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که بر اساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است ، به تضاد بیرحمانه ای که نتیجه نهایی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟...
تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلی جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود: «یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به این صورت سرسختانه مطرح می شود.»( فقر فلسفه، برگردان فارسی دو جلدی، جلد دوم ص 57-،56 همچنین نگاه کنید به مانیفست، برگردان  انتشارات مسکو، ص 40، تاکیدها از ماست)
این مساله یعنی عبور از یک انقلاب کامل و یک جنگ داخلی درازمدت خواه با نیروهای داخلی ارتجاع سرمایه و خواه امپریالیست های غربی و شرقی یک مساله ی اساسی است. این مساله ربطی مستقیم به شکل کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر ندارد. خواه شکل کسب قدرت سیاسی به وسیله ی قیام مسلحانه ی شهری باشد و خواه شکل کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ طولانی در هر دو صورت طبقه ی کارگر باید از یک جنگ داخلی عبور کند. در اکتبر کارگران پس از تصرف قدرت سیاسی به ناچار وارد این جنگ داخلی شدند و در چین کارگران با دست زدن به جنگ طولانی چنین فرایندی را از سر گذراندند. در تمامی کشورهایی که طبقه ی کارگر قدرت سیاسی را کسب کرد، اروپای شرقی، کشورهای آسیایی، افریقایی و آمریکای مرکزی و جنوبی همین فرایند صورت گرفت.
برای اینکه برخی خطوط اساسی شکل کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر در ایران را ترسیم کنیم نخست به انطباق تئوری های راه کسب قدرت سیاسی با شرایط ایران و یگانگی ها و تفاوت های آنها می پردازیم. در انطباق باید هر دو سوی مساله یعنی مهم ترین شرایط لازم برای پیاده کردن الگو و ویژگی های شرایط اقتصادی، سیاسی و نیز وضع طبقه ی کارگر کشور ما بررسی شوند.
الگوی انقلاب اکتبر و ایران
در بخش نخست این مقالات و در پاره ی دوم نوشتیم:
« این شکل تصرف قدرت سیاسی مستلزم کشوری است که از نظر اقتصادی سرمایه داری صنعتی باشد( و یا سرمایه داری صنعتی جهت عمده ی ساخت اقتصادی آن را در شهرهای بزرگ و کلیدی تشکیل دهد)، طبقه ی کارگر آن از نظر کمی حداقل در شهرهای مورد بحث زیاد و دولت طبقه ی سرمایه دار دارای مرکزیت سیاسی و نظامی باشد. همچنین نیاز است که مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار بتواند تا حدودی آشکارا رشد و تکامل یابد و بنابراین درجه ای از دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی احزاب و سازمان های صنفی و شرایط برای کارعلنی و بالا بردن آگاهی توده ها و انتخابات پارلمانی و تشکیل مجلس موجود باشد. چنین شرایطی در جهان پس از رشد سرمایه داری و تبدیل آن به امپریالیسم می توانست در کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی به وجود آید و نه در کشورهای تکامل نیافته و یا زیرسلطه ی امپریالیسم. »
بررسی نکات مزبور در انطباق با ایران نشان می دهد که در حالی که در برخی از وجوه، شرایط کنونی در ایران بسیار پیشرفته تر از شرایط در کشور روسیه زمانی که انقلاب اکتبر در آن صورت گرفت می باشد اما بخش های مهمی از این شرایط در ایران وجود ندارند.
گسست و بروز شکاف ها در تداوم استبداد
پیشاپیش اشاره می کنیم که دوره بندی ما بر مبنای دوره بندی رایج است که در مقالات پیشین خود نیز آن را به کار برده ایم. یعنی آغاز انقلاب مشروطه را آغاز فرایند انقلاب دموکراتیک ایران به شمار می آوریم و دوره ها را این گونه تدوین می کنیم:
دوره انقلاب مشروطیت 1300- 1285
دوره ی استبداد سلطنتی رضاخانی 1320- 1300
دوره ی آزادی های نسبی و دموکراسی نیم بند 1332- 1320
دوره ی استبداد سلطنتی محمدرضا شاهی 1357 - 1332
دوره ی انقلاب 57 - 1360- 1357
دوره ی استبداد دینی و حکومت ولایت فقیه  1403- 1360
به طور کلی تاریخ 120 ساله ی اخیر ایران را با توجه به دو وضع عمومی«استبداد» یعنی استبدادسلطنتی( دوره ی پنجاه ساله) و استبداد دینی (دوره ی 45 ساله) و دوره های شکاف در استبداد و ضعیف شدن آن و ایجاد فضای تا حدودی باز سیاسی و«آزادی نسبی» یا «دموکراسی بورژوایی نیم بند»( ما به فراخور از هر دو واژه استفاده می کنیم) می توان مورد بررسی قرار داد.
دوره های استبداد که به وجه غیر قابل قیاسی با دوره های«دموکراسی بورژوایی نیم بند»، جهت عمده نوع و شرایط حکومت در ایران بوده است طی 120 سال اخیر تداوم داشته است و ویژگی بارز آن سرکوب همه جانبه ی هر گونه فعالیت سیاسی همه ی طبقات زحمتکش و ستمدیده ی خلق و نبود دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی بوده است.
دوره های آزادی های سیاسی نسبی که در دوره های مورد اشاره، شدت و ضعف داشته اند، بیشتر همچون دوره های گسست در تداوم استبداد سلطنتی یا دینی به چشم خورده اند. در این دوره ها استبداد سلطه ی خود را به طور نسبی و گاه مطلق از دست داده و دموکراسی و نیمچه آزادی هایی به وجود آمده است. در این دوره ها کنترل مبارزات توده ها از دست طبقات حاکم در رفته و شرایط و امکاناتی برای فعالیت های سیاسی قانونی احزاب و گروه ها پدید آمده و گاه جنبش ها و شورش های گوناگونی شکل گرفته است و در برخی مناطق قدرت سیاسی از سوی توده های زحمتکش و میانی تصرف شده است و نوعی حکومت های مستقل به وجود آمده است.
تبدیل دوره های«استبداد» به دوره های «آزادی نسبی» یا به دلیل جهش و انقلاب صورت گرفته مانند انقلاب مشروطیت( 1285- 1300) که دوران طولانی استبداد( سلطنتی و دینی و یا امتزاجی از این دو) را در هم شکست و شکاف بزرگی بین پیش از خود و پس از خود ایجاد کرده تاریخ ایران را با سرعتی شگفت آسا به پیش برد و انقلاب 57( 1360- 1357)؛
 و یا با واسطه ی عوامل خارجی تاثیر گذار در روند جامعه مانند جنگ جهانی دوم و تبعید رضاخان نوکر امپریالیست های انگلیس به وسیله ی انگلیس (مانند 32- 20) و یا فشار تحولات سیاسی و یا جنبش های اجتماعی (مانند42- 39) و( 84 - 76). ویژگی های هر کدام از دوره های«استبداد» و دوره های«آزادی نسبی» و کمیت و کیفیت آنها، در عین اشتراک با دیگر دوره های همانند با این دوره ها اختلاف دارد و داری خصال خاص خود است.
از سوی دیگر هر کدام از این دوره های «استبداد» و «دموکراسی نیم بند» را با توجه به رویداهای مهم و محتوی مبارزه در آن و شدت و ضعف مبارزات توده ای علیه امپریالیسم و ارتجاع داخلی و همچنین تاثیرگذاری آنها می توان به مراحل کوچک تر تقسیم کرد. برای نمونه  مرحله ی قیام های آذربایجان و کردستان، ملی شدن صنعت نفت، قیام سی تیر و کودتای 28 مرداد 32 در طی سال های 1332- 1320. و یا مبارزات برای دموکراسی و آزادی های سیاسی در مرحله ی 42- 39 که بیشتر بین طبقات میانی و بورژوازی ملی با طبقات بورژوا- کمپرادور و فئودال حاکم بود و یا مراحلی که در سال های 60- 57 و پس از آن پیش آمد: سرکوب خونین داخلی به وسیله ی استبداد دینی، جنگ با عراق، دوم خرداد76، مبارزات سال 1388 و پس از آن و مرحله ی خیزش «زن، زندگی، آزادی» و مرحله ای که اکنون در آن به سر می بریم.
اقتصاد
ایران یک کشور سرمایه داری صنعتی در مقایسه با حتی عقب مانده ترین کشورهای اروپایی مثلا کشورهایی مانند یونان و یا بلغارستان نیست.  درآمد ایران نه متکی به صدور کالاهای صنعتی و یا حتی کشاورزی مدرنیزه سرمایه داری بلکه متکی به صدور نفت است. در واقع تنها بخش صنعتی مهم ایران همین بخش نفت است که نه بر مبنای نیازهای تولید صنعتی  در ایران بلکه بر مبنای تقسیم کار امپریالیستی و عمدتا در خدمت نیاز صنایع امپریالیست ها به ماده ی خام گسترش یافته است. فاصله ی جایگاه این بخش در اقتصاد ایران و همچنین شرایط ذهنی کارگران آن و مبارزه ی آنها با دستگاه استبداد و امپریالیسم با دیگر بخش های صنعتی داخلی که مهم ترین آنها تولید آهن و فولاد و ماشین سازی ها و نیروگاه ها می باشد زیاد است.
 در داخل در کنار صدور نفت صنایع مونتاژ قرار دارند. کالاهای نیمه ساخته ی امپریالیست ها به وسیله ی این بخش مونتاژ می شود و بیشتر هم برای مصرف داخلی است( صنعت مونتاژ در برخی از کشورهای سرمایه داری صنعتی غربی نیز وجود دارد اما در اقتصاد سرمایه داری صنعتی این کشورها مونتاژ عمده نیست بلکه غیرعمده است). بخش اساسی کالاهای مورد نیاز کشور از صنعتی گرفته تا مواد خام برای صنایع و غیره از کشورهای امپریالیستی  وارد می شود.
وجه دیگر اقتصاد سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور ایران وجود انبوهی از کارگاه ها و کارخانه های کوچک است که تعداد کارگران آنها زیر 50 نفر است.
طبقه ی کارگر
طبقه ی کارگر صنعتی ایران علیرغم رشد کمی قابل توجه نسبت به دوران استبداد سلطنتی دوم اما از نظر کیفیت سیاسی و مبارزه ی طبقاتی( خواه اقتصادی و خواه سیاسی) سطح بسیار نازلی را نشان می دهد و نسبت به طبقه ی کارگر روسیه در دوران مبارزات توفانی اش موقعیت پایین تری دارد.
برای نمونه چنانچه دوره ی بیست و پنج ساله 57- 32 و یا دوره 43 ساله 1403 – 1360 را با تنها 1917- 1890 با حذف نقش طبقه ی کارگر در رویدادهای انقلاب 1905- 1907 روسیه، یعنی یک دوره ی 25 ساله« تکامل آرام و مسالمت آمیز» رویدادها مقایسه کنیم، کیفیت مبارزات طبقه ی کارگر ایران از نظر اقتصادی و سیاسی به هیچ وجه قابل مقایسه با مبارزات طبقه ی کارگر روسیه نبوده است. همچنین اگر بخواهیم دوره های انقلاب 57 و انقلاب 1905 روسیه را از نقطه نظر شوراهای کارگری مقایسه کنیم تفاوت های کیفی و بارزی میان آنها مشاهده می کنیم. شوراهای کارگری روسیه، مسلح و ارگان های قدرت سیاسی حی و حاضر طبقه ی کارگر روسیه در شهرهای بزرگ بودند، در حالی که شوراهای کارگری در ایران علیرغم ارزش و جایگاه والاشان، دارای چنین کیفیت، مدارج و نقشی نبودند و تا رسیدن به آن هنوز جای بسیار داشتند.  یکی از علل مهم این تفاوت وجود اتحادیه های سراسری کارگری در روسیه در فاصله ی سال های مزبور و همچنین وجود احزاب سیاسی انقلابی و مترقی در دوره ی مزبور می باشد. این در حالی بود که طبقه ی کارگر ایران در طی سال های استبداد، مبارزات اش به وسیله دستگاه شاه به شکل خونینی سرکوب می شد( مبارزات کارگران جهان چیت کرج در اردیبهشت 1350و...) و تشکیلات صنفی متداومی نداشت و بدون داشتن حتی یک سندیکا  وارد انقلاب شد. خود این امر نشان می دهد که امکان تشکل طبقه ی کارگر از طریق مبارزات قانونی در دوره های استبداد در ایران ممکن نیست و حتی اگر ممکن شود بسیار ناچیز است. برای نمونه سندیکای کارگران شرکت واحد در اواخر دوران استبداد سلطنتی تنها سندیکای مهم تشکیل شده در دوره ی 1357- 1332 است.
 در 20 سال اخیر مبارزات صنفی و اقتصادی فراوان صورت گرفته است. اما به جز کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و کارخانه های نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و هپکو و آذر آب اراک و نیز کارگران معدن خاتون آباد و همچنین در یکی دوسال اخیر کارگران پیمانی نفت که توانستند مبارزات اقتصادی خود را به سطح نسبتا بالایی برسانند( در مورد هفت تپه و فولاد کار به گردهمایی ها و راهپیمایی های خیابانی چند باره کشید و مبارزات کارگران خاتون آباد و گردهمایی  شان در شهر و مقابل فرمانداری به خون کشیده شد) بقیه- حتی بسیاری صنایع مهم - در سطح اعتصاب اقتصادی با خواست عقب افتادن حقوق ها و صرفا درون کارخانه ها و کارگاه ها باقی ماندند( برای نمونه اعتصاب کارگران ذوب آهن و یا نفت جز مواردی تک و توک به گردهمایی ها و راهپیمایی در شهرها کشیده نشد).
باید توجه کرد که این اعتصابات در دورانی رخ داده است که بحران اقتصادی شدید و تورم و گرانی هولناک است و استبداد تا حدودی در جلوگیری از اعتصابات و طرح خواست های کارگران ناتوان گشته و در عین حال بیشتر از مبارزات و اعتصابات سیاسی می ترسد تا از مبارزات و اعتصابات اقتصادی.
دوره ی کنونی تا حدودی ویژه است. از یک سو استبداد به شدت از گسترش اعتراضات و سراسری شدن اعتصابات وحشت دارد و سرکوب می کند از سوی دیگر به دلیل وضع فلاکت بار اقتصادی و فشار اقتصادی و روانی روی مردم ناچار است که تا حدودی مدارا کند و از نظر سرکوب دست به عقب نشینی های نسبی زند و از سوی سوم توازن تا حدودی به هم خورده و شکاف هایی در تسلط قدرت حاکم بروز کرده و از این شکاف ها توده ها راه هایی برای بروز مبارزات خویش پیدا کرده اند.
تسلط استبداد
علت اساسی این امر تسلط استبداد سلطنتی و استبداد دینی در دو دوره ی مزبور( ما در مورد دوره ی 1300- 1320 صحبتی نمی کنیم به این دلیل که وضع در آن زمان هم مانند دو دوره ی مورد اشاره ی بعدی بود و جز این، طبقه ی کارگر آن کمیتی را که در دوره های پس از آن یافت، نداشت و تازه در حال شکل گیری کمی و کیفی بود) و نبود حتی حداقلی از آزادی های سیاسی و دموکراسی های نیم بند و سرودم بریده است( مانند سال های 32- 20 و یا 60- 57). در زیر به مهم ترین آنها اشاره می کنیم.
نبود آزادی بیان و مطبوعات
در دوره های استبداد، آزادی بیان و مطبوعات وجود نداشته است. هیچ روزنامه و مجله ی سیاسی ای کمونیستی - انقلابی ای و حتی لیبرالی ای در چنین دوره هایی حق انتشار نداشت. تنها مجلاتی که در زمان استبداد سلطنتی با هزار اما و اگر که آنها را مجبور می کرد دست به عصا حرکت کنند، آزاد بودند، مجلات هنری و ادبی مانند فردوسی و نگین و یا جهان نو( یک مجله ی ترتسکیستی)  بود. در دوران جمهوری اسلامی در دوران کوتاهی مجلاتی مانند مفید و دنیای سخن و آدینه و از این گونه بودند. در هر دو دوره آثار شعرا و نویسندگان و فیلمسازان توقیف و یا سانسور می شد. برای نمونه در دوران استبداد سلطنتی  کتاب همسایه ها نوشته ی احمد محمود و باشبیرو نوشته ی دولت آبادی و یا اشعار برخی شاعران و یا فیلم هایی مانند دایره ی مینا و ... کتاب های فلسفی و جامعه شناسی و یا تاریخی ممنوع اعلام می شد و گیر افتادن فردی با چنین کتاب هایی حداقل سه سال زندانی داشت. در دوران استبداد مذهبی نیز همین وضع منتهی به شکل دیگری حاکم بوده است. اگر در این دوران کتاب های مارکسیستی و برخی دیگر از کتاب ها چاپ شد به این دلیل نبود که استبداد دینی آزادی های فرهنگی و یا مطبوعات عطا کرده است( بستن 16 روزنامه اصلاح طلب حکومتی با یک فرمان نشان از نوع برخورد حکومت دارد. افزون بر این مطبوعات از سر ناچاری دست به خودسانسوری زده و می زنند) بلکه به این دلیل بود که از یک سو این آثار در طی سال های 60- 57 به کرات چاپ شدند و در دسترس بسیاری از رهروان قرار گرفتند. از سوی دیگر اینترنت به وجود آمد و این کتاب ها در دسترس همه قرار گرفت. البته در دوران استبداد دینی در برخی دوره ها نشریات لیبرالی و یا دموکراتیک (مانند نشریه ایران فردا و یا  دریچه) تا حدودی آزاد بودند اما همین ها نیز- برخی زودتر و برخی دیرتر - نیز در ده ی هفتاد و به ویژه پس از دوره ی اصلاح طلبان( 1384- 1376) یکی یکی توقیف شدند. در کل در هر دوره ی استبداد سلطنتی و دینی اختناق سایه هولناک خود را بر کشور گسترده بود.
البته ممکن است کسی بگوید که با آمدن اینترنت دیگر سانسور و این گونه چیزها معنا ندارد و در حال حاضر کارگران امکان دارند از طریق اینترنت تمامی تئوری ها، مباحث سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و جدل های بین احزاب و سازمان های گوناگون را پیگیری کنند. اما جز این که اینترنت در ایران آنچنان آزاد نبوده است و بسیاری از کسانی که به شکل سودمندی و در خدمت مبارزه ی طبقاتی کارگران و زحمتکشان از آن استفاده می کردند بازداشت و زندانی و حتی کشته شدند، این هم مهم است که مطبوعات اینترنتی در حالی که امکان سودمندی است اما به هر صورت نه جای قانون آزادی مطبوعات و مطبوعات آزاد و تشکیلات صنفی و حزب سیاسی را پر می کند و نه جای اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی و اعتراض و مبارزه ی عملی را.  
نبود آزادی احزاب و گردهمایی ها و راهپیمایی ها
در دوران استبداد طبقه ی کارگر از حداقل حقوق صنفی و امکان تشکیل سندیکا و اتحادیه  و اعتصاب اقتصادی و همچنین حقوق سیاسی و داشتن حزب سیاسی و امکان اعتصاب سیاسی محروم بوده است. هیچ کدام از دو حکومت استبداد سلطنتی و دینی آزادی های صنفی و سیاسی طبقه ی کارگر از جمله سندیکاها و اتحادیه های کارگری از یک سو و احزاب سیاسی را از سوی دیگر به رسمیت نشناختند و بنابراین طبقه ی کارگر ایران در شرایط بی حقوقی کامل به سر برده است.
این امر در مورد دهقانان و نیز طبقات میانی و گروه های اجتماعی( زنان، دانشجویان) و اقلیت های مذهبی و نیز خلق های دربند صدق کرده است. هیچ گاه و هیچ گونه تحرک و دادخواهانه ی اقتصادی از جانب دهقانان مجاز نبوده است. هر گونه اعتصاب ساده ی دانشجویان سرکوب می شد و آنها حق هیچ تشکل صنفی و سیاسی مستقلی را نداشتند. هر گونه جنبش حق طلبانه ی کرد و ترک و عرب و بلوچ با اتهام تجزیه طلبی و وابسته بودن به شوروی( دوره ی نخست تا سال 1956 شوروی انقلابی و در دوره ی خروشچفی سوسیال امپریالیسم شوروی) روبرو شده و به شکل خونینی سرکوب می شد. زنان بر طبق احکام و قواعد مذهبی از حقوق برابر با مردان محروم بودند و حق تشکل مستقل جدا از تشکل های حکومتی و اعتراض متشکل نداشتند( در کل مبارزه ی زنان در انقلاب 57 و به خصوص در بیست سال اخیر شکفته شد). در هر دو دوره ی استبداد هیچ  گروه و سازمان و حزبی که بتواند حتی به شکل رفرمیستی خواست های صنفی و سیاسی - بورژوایی طبقه ی کارگر را تدوین و بیان کند اجازه فعالیت نداشته است( برای نمونه حزب توده و یا حزب دموکرات کردستان). حتی جبهه ی ملی که تشکیلات سرمایه داران ملی بود در دوره ی استبداد سلطنتی و دینی آزاد نبود و هیچ گونه امکان گردهمایی و راهپیمایی نداشت و اگر برنامه ای می گذاشت به آن حمله می کردند. در مورد نهضت آزادی این گونه بود که در دوره ی استبداد دینی تا حدودی آزادی داشت اما به مرور این آزادی از آنها گرفته شد. به این ترتیب در تمامی دوره های 1357- 1332 و 1403- 1360 هیچ حزب و سازمان سیاسی مخالف استبداد سلطنتی و استبداد دینی اجازه فعالیت سیاسی نداشته است.  
نبود پارلمان و انتخابات آزاد
در ایران مجلس همواره  در اختیار طبقه ی حاکم سرمایه داران کمپرادور (و در گذشته همچنین مالکین بزرگ زمین) بوده و هیچ بنی بشری که اندکی با حکومت اختلاف داشته باشداجازه ی نماینده شدن و ورود نداشته است. سال های آخر حکومت سلطنتی حتی دو حزب حکومتی ایران نوین و ایران نیز منحل و تنها حزب رستاخیز وجود داشت. در حکومت ولایت فقیه نیز کمابیش چنین بود و جز خودی ها که حتی احزاب شان بیشتر تبدیل به احزاب کاغذی شده است جریانی اجازه فعالیت قانونی نداشته و ندارد. 
 در چنین فضایی امکانی برای آگاه کردن طبقه ی کارگر، متشکل کردن این طبقه و تلاش برای کسب قدرت سیاسی نه تنها برای سازمان دادن قیام شهری مانند اکتبر، بلکه حتی از راه های قانونی و مسالمت آمیز کمی قدرت پیدا کردن( برای نمونه شیلی در دوره ای که آلنده انتخاب شد) مطلقا ممکن نبود. درست به همین دلیل فعالیت سازمان ها و گروه ها و محافل یا به بیرون کشور منتقل شده بود و در آنجا فعالیت می کردند که روشن است آنچنان کارایی توده ای نداشت و یا در داخل سازمان هایی مانند چریک های فدایی خلق و یا مجاهدین پا به عرصه ی نبرد می گذارند که طبعا نمی توانند با چنان مبارزه ای گسترش توده ای – از نظر مبارزات - بیابند. جز اینها در داخل محافل و گروه های کوچک بودند که بیشتر کارشان گسترش اعضای محفل و گروه و  دورهم جمع شدن و مطالعه و گفتگو بود و بیشترشان آنچنان فعالیت بیرونی- گاه حتی پخش اعلامیه - نداشتند. 
شاید گفته شود که در روسیه نیز استبداد تزاری  که عقب مانده ترین نوع حکومت در اروپا خوانده می شد حاکم بود. اما شرایط همین حکومت استبداد تزاری در مقایسه با کشوری زیرسلطه ی امپریالیست ها مانند ایران، زمین تا آسمان فرق داشت. توجه کنیم که در همین حکومت استبداد تزاری، بلشویک ها توانستند در انتخابات دوما رای بیاورند و یک فراکسیون بلشویکی تشکیل دهند و این چیزی است که در ایران هیچ گروهی نمی توانست حتی خواب آن را ببیند.
به این ترتیب شرایطی که بتوان از طریق راه های قانونی به آگاه کردن طبقه ی کارگر اقدام کرد کاملا بسته بود و پیشروان این طبقه نیاز داشتند که به راه های دیگری بیندیشند.
 در دوران نخستین یعنی استبداد سلطنتی دست زدن به مبارزه ی مسلحانه خواه در تقابل با اپورتونیسم راست و رویزیونیسم حزب توده و نیز با استدلال هایی مانند «رد دو مطلق» و «تئوری بقا» و غیره آغاز شد که خصلت بارز آن جدا از توده بودن آن بود. یعنی این حرکت در انطباق با حرکت های توده ای نبوده و یا نقطه ی آغاز خود را چنین جنبش هایی قرار نمی داد. روشن است که چنین اقداماتی گرچه ممکن است شور وحالی به مبارزه ی قشر تحصیل کرده بدهد اما نقشی در مبارزات توده ها ندارد.
 الگوی انقلاب اکتبر و ایران- ادامه
 با این حال باید چند نکته را که بر وحدتی میان شرایط خاص ایران و روسیه ی تزاری که آغاز گاه راه انقلاب اکتبر است گواه می دهد بررسی کرد و به ویژه با در نظر گرفتن  این که ما در مورد شرایط ایران در اوائل قرن بیست و یکم صحبت می کنیم و شرایط روسیه مربوط به دهه ی دوم قرن بیستم است.
کمیت طبقه ی کارگر - اگر نسبت طبقه ی کارگر به جمعیت ایران در سی سال اخیر با نسبت طبقه ی کارگر به جمعیت روسیه در آن زمان مقایسه کنیم متوجه می شویم که کمیت طبقه ی کارگر در ایران بسیار بیشتر از روسیه بوده است.
دهقانان- در عین حال اگر دهقانان را به این نسبت حساب کنیم جمعیت دهقانی ایران بسیار کمتر از روسیه است. 
شهر- همچنین اگر نسبت  شهرها را به نسبت وسعت کشور حساب کنیم شهرهای ایران قابل قیاس با روسیه ی آن زمان نیستند و بسیار زیادترند. به این ترتیب کمیت زیاد شهرها و کمیت طبقه ی کارگر و نیز قلت دهقانان نسبت به جمعیت کارگری و نیز جمعیت روستایی نسبت به جمعیت شهری می تواند ما را به این برساند که با بافتی شهری و کارگری روبروییم.
این تفاوت ها که نشان از پیشرفت اقتصادی دارد و طبعا می توانند در کیفیت انقلاب و پیشروی طبقه ی کارگر در انقلاب خود و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و رفتن به سوی سوسیالیسم تاثیر گذارند، به خودی خود اموری نیستند که  برای این که راه استراتژیک طبقه ی کارگر را برای کسب قدرت سیاسی رقم زنند کافی باشند. چرا که شرط اصلی برای آگاهی و تشکل طبقه ی کارگر و سازمان دادن قیام و انقلاب نه صرفا وجود مراکز صنعتی و نه گسترده بودن این طبقه نسبت به دهقانان و وجود شهرهای بسیار و... نیست بلکه وجود شرایطی است که بتوان این طبقه را آگاه و سازماندهی و برای قیام و انقلاب رهبری کرد. معمول چنین است که این گونه پیشرفت ها در ساخت اقتصادی- اجتماعی با پیشرفت هایی در ساخت سیاسی و فرهنگی همراه است. برای نمونه مقایسه نظام فئودالی با سرمایه داری نشانگر این امر است که سرمایه داری نه تنها از نظر اقتصادی بر فئودالیسم برتری دارد بلکه از نظر سیاسی و فرهنگی نیز بازتر و آزادتر است. اما نه تنها شرایط سرمایه داری امپریالیستی با شرایط سرمایه داری رقابت آزاد کیفیتا متفاوت است، بلکه شرایط جهانی امپریالیسم و کشورهای زیر سلطه نیز اهمیت ویژه ی خود را دارند. در دوران کنونی به ندرت کشوری زیرسلطه را می توان یافت که آزادی های سیاسی و فرهنگی در آن امکان کار قانونی برای آگاه کردن طبقه ی کارگر را بدهد. حتی کشورهایی مانند کره جنوبی و یا «دولت های تُربچه ای» در آمریکای جنوبی و مرکزی که ظاهر قرمز که نه اما صورتی دارند ولی درون شان سفید است، احزاب انقلابی آزاد نبوده و امکان تشکیل فراکسیون پارلمانی را ندارند.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم بهمن 1403

پزشکیان و پیام ترامپ


 
هوارهای توخالی پزشکیان
در باب مذاکره نکردن با ترامپ آنچه بیشتر توجه بر می انگیزد هوار کشیدن های پزشکیان و روان شدن وی( و در کنارش دیگر اصلاح طلبان حکومتی یا دورقاب چین های تازه) در پی خامنه ای است. پس از سخنرانی خامنه ای بخش هایی از کسانی که به پزشکیان رای داده بودند از وی خواستند که حال که نتوانسته و نمی تواند به وعده های خود عمل کند، استعفا دهد. اما وی نه تنها از استعفا خودداری کرده است بلکه بیش از پیش دنباله روی خامنه ای شده است. وی حتی در سخنرانی خود در 22 بهمن امسال خود از واژه هایی  در مذمت ترامپ استفاده کرد که خیلی فرقی با شعار «مرگ بر آمریکا»ی خامنه ای نداشت. از جمله« اگر به فکر مذاکره کردن بودید چرا این غلط ها را کردید».
اصولا در مورد استعفای روسای جمهور ناسازگار با باند خامنه ای عوامل گوناگونی در کارند که مانع استعفا می شوند. بخشی از این موانع مربوط می شوند به جناحی که توانسته ریاست جمهوری و دولت را از آن خود کند. برای نمونه خاتمی و یا روحانی و اینک پزشکیان از جناح های اصلاح طلب و اعتدالی و یا احمدی نژاد از جناح پایداری .
بخش هایی از جناح های مورد اشاره که بودن در قدرت را بهتر از نبودن می دانند بر مبنای شعار«کاچی بهتر از هیچی هست» تلاش می کنند از موقعیت به دست آمده تا می توانند استفاده کنند. آنها بر این اند که در دورانی که نماینده گان شان دولت را در دست دارند می توانند منافع جناح را بر آورده سازند. از این رو این بخش ها در شرایطی که نماینده شان زیر فشار قرار می گیرد از نماینده شان یعنی رئیس جمهور می خواهند که استعفا ندهد.
به احتمال خاتمی( که به هر حال تهاجمی به وزارت اطلاعات خامنه ای کرد) و روحانی( که به راحتی علیه نظرات خامنه ای صحبت می کرد و با وی در می افتاد) بیشتر به همین دلایل استعفا ندادند و اینک پزشکیان نیز( که همچون مرید خامنه ای حرف می زند و عمل می کند) کمابیش به همین دلایل استعفا نمی دهد. 
توجه کنیم که رئیس جمهوری که بنا به وعده هایش در دوران انتخابات رای آورده و برگزیده شده است موظف است که در زمانی که نمی گذارند به وعده هایی که وی به انتخاب کننده گان اش داده است عمل کند، استعفا دهد. اما در ایران لقمه ی دولت لقمه ی کوچکی نیست و هیچ کدام از باندها و جناح ها حاضر نیستند آن را مفت از دست بدهند.
جز این، دولت را در دست داشتن برای چهار سال و یا هشت سال می تواند موجب شود که آن جناح و باند میخ اش را درون قدرت بیش از پیش بکوبد و پس از پایان دوره از روابط و موقعیت به وجود آمده به شکل احسن استفاده کند. به اصطلاح او در دوران در دست داشتن دولت بارش را بسته است و حال که شاخک هایش را درون ارکان نظام دوانده است می تواند با زد و بندها و باند سازی ها از مزایای آن پس از دوران خدمت استفاده کند. به عبارت دیگر هر جناح و باندی که درون رفت دیگر نمی توان او را به ساده گی بیرون کرد.
اما از سوی دیگر استعفا در نظام ولایت فقیه آسان نیست. کافی است مثلا رئیس جمهوری که از جناح های اصول گرا نیست استعفا دهد تابه احتمال زیاد این وضع پدید آید که هزاران حکم علیه وی از جانب جناح های اصول گرا و باندهای مرید صادر شود. پیش پا افتاده ترین حکم ها «بازی در زمین دشمن کردن»، «ایجاد خلاء در نظام اسلامی برای سرنگونی حکومت»،«اقدام در جهت فروپاشی نظام» و «خدمت به دشمن» یعنی آمریکا است. چنین فردی باید خیلی خوش شانس باشد دادگاهی نشود و یا بلاهایی دیگر بر سرش نیاید.
 از این رو آنان که به پزشکیان رای دادند باید توجه کنند که انتخاب پزشکیان، به دلیل رای آنها نبود و نیز برای این رئیس جمهور نشد که به تحقق وعده هایی که به آنها داده بود عمل کند، بلکه انتخاب وی در چارچوب تاکتیک های تازه ی خامنه ای و سران سپاه علیه جنبش دموکراتیک توده ها( و خیزش «زن، زندگی، آزادی») و نیز تغییراتی در مناسبات با کشورهای امپریالیستی غربی به ویژه آمریکا صورت گرفت. در واقع حدس زده می شد که ترامپ بر سرکار بیاید و قرار شد که یکی از مجریان اصلی این تاکتیک ها پزشکیان و دولت اش باشد.
ترامپ در پیام اش چه خواسته است؟
در مورد مساله ی مذاکره  در مقاله ی ترامپ، مذاکره و خامنه ای به برخی از آنچه سران جمهوری اسلامی از جمله قالیباف در مورد پیام ترامپ و حسین صفدری معاون وزیر اطلاعات در مورد مسائل امنیتی« پشت پرده» گفتند اشاره کردیم. از آنچه گذشته بیشتر به نظر می رسد که هر چه هست در پیام ترامپ است تا دیگر موارد.
البته تا کنون هیچ یک از سران جمهوری اسلامی به جز قالیباف به متن پیام پنهانی ترامپ اشاره نکرده است اما از آنچه خامنه ای و سران پاسدار و قالیباف و نیز پزشکیان گفته اند می توان حدس زد که هر چه هست مساله بر سر خواست های ترامپ در همین آغاز مذاکره است. و گویا همین خواست های ترامپ است که چنین خامنه ای و سران جمهوری اسلامی را برآشفته کرده است.
در سرمقاله ی روزنامه ی جمهوری اسلامی( شنبه 20 بهمن 1403) با نام پشت پرده ی رویاهای ترامپ با اشاره به فرمان های ترامپ چنین آمده است:
« از بدیهی ترین نکات که هرگز قابل اغماض نیستند، یکی حق ایران برای داشتن موشک  و ابزارهای دفاعی مورد نیاز است و دیگری جایگاه سپاه پاسداران که بر خلاف ادعای ترامپ، یک نیروی ضد تروریسم است. این ها از جمله خط قرمز های ایران هستند و هر کشور و دولتی که طرف مذاکره با ایران باشد باید یپذیرد که این موارد به هیچوجه قابل چانه زدن نیستند کما اینکه باید بداند جمهوری اسلامی قدرت کافی برای مذاکره عزتمندانه با هر کشوری را دارد. اشتباه ترامپ این است که با زبان زور می خواهد مذاکره کند، زبانی که با ماهیت مذاکره در تضاد است. رئیس جمهور آمریکا اگر خواهان مذاکره واقعی است باید اولا زبان قلدری را کنار بگذارد و ثانیا تضمینی قابل اعتماد بدهد.»( تاکیدها از ماست)
 اشاره به مساله ی موشک و ابزارهای دفاعی در همان حرف های قالیباف هم آمده بود. نکاتی که در این سرمقاله مهم است اشاره به«جایگاه سپاه پاسداران» است.
ترامپ سپاه پاسداران را تروریست خوانده است. این البته تازه نیست و بین حرف و عمل هم فاصله زیاد است. ما دیدیم که در دوره ی خیزش ژینا، هیچ یک از امپریالیست های غربی حاضر نشد که سپاه پاسداران را در لیست تروریستی قرار دهد و این در حالی بود که پارلمان اروپا در آن زمان سپاه پاسداران را در لیست تروریست ها جای داده بود. پس صرف صحبت ترامپ در مورد تروریست بودن سپاه، دلیل محکمی برای رفتن پای دفاع از جایگاه سپاه پاسداران در مذاکره، به دست نمی دهد.
با این تفاصیل شاید بتوان این احتمال را داد که ترامپ در پیام اش به خامنه ای خواهان«انحلال سپاه پاسداران» و یکی شدن اش با ارتش شده باشد. و نیز ممکن است که این یکی از مسائلی باشد که موجب برآشفتن خامنه ای و سران حکومت شده باشد. نکته ی دیگر زبان «زور» و «قلدری» ترامپ است. به نظر می رسد که ترامپ در پیام یا پیام هایش این ها را پیش شرط مذاکرات قرار داده باشد و گفته باشد که« یا چنین می کنید و یا از مذاکره خبری نخواهد بود» و احتمالا حمله به تاسیسات اتمی روی میز قرار خواهد گرفت.
 با اینحال آنچه ترامپ می تواند بخواهد این ها نیست. ترامپ به نماینده گی از سوی طبقه ی سرمایه داران امپریالیست حاکم بر آمریکا می خواهد جمهوری اسلامی بی سروصدا و آرام و بدون چموش بازی و جفتک انداختن از نظر اقتصادی و سیاسی به بلوک امپریالیستی غرب بپیوندد و سران آن در زمره ی نوکران مطیع و حلقه به گوش بورژوازی آمریکا و اروپا در آیند و از سیاست های آنها تبعیت کنند.
اما سران جمهوری اسلامی عجالتا در سایه ی بلوک روسیه هستند و ترس زیادی دارند که اگر وابسته به بلوک غرب شوند حکومت شان دیری نپاید و سرمایه داران امپریالیست غرب آنها را با دیگر نوکران خود یعنی سلطنت طلبان جابجا کنند.
با این حال آنها خواه خامنه ای و خواه سران سپاه برای بقای خود در قدرت مجبورند راهی را که در آن پا گذاشته اند تا به پایان طی کنند. ارتجاع حاکم بر کشور زیرسلطه نمی تواند مستقل باقی بماند و هیچ چاره ای جز مزدور و نوکر امپریالیست ها شدن پیش پایش قرار ندارد.
 هرمز دامان
23 بهمن 1403

۱۴۰۳ بهمن ۲۱, یکشنبه

ترامپ، مذاکره و خامنه ای


 
از زمانی که های و هوی سران جمهوری اسلامی بر سر مذاکره با ترامپ و آمریکا به راه افتاده تا کنون دو مرحله ی ظاهرا متمایز پدید آمده است. 
مرحله ی نخست
مرحله ی نخست اوج گیری حکایت «مذاکره با ترامپ» است. در این مرحله که ده روز و بسیار کوتاه بود، دو جناح اصلاح طلبان حکومتی و بخش هایی از اصول گرایان وارد این مباحث شدند که مذاکره با آمریکا و ترامپ اشکالی ندارد و ما در گذشته هم با آمریکا مذاکره داشته ایم.
جز این، چون صحبت بر سر مذاکره با رئیس جمهوری به نام ترامپ بود که از برجام خارج شده و همچنین دستور ترور قاسم سلیمانی را داده بود و قرار بود انتقام سلیمانی از وی گرفته شود و خامنه ای هم گفته بود با این شخص وارد مذاکره نمی شود، انواع  احادیث و تجارب تاریخی به عنوان مثال آورده شد که مگر در صدر اسلام چنین و چنان نکردند و مگر خود ما با صدام مذاکره نکردیم و الی آخر. اوج این مرحله، سخنرانی خامنه ای در 9 بهمن 1403 و در حضور سران کشور بود. وی در این سخنرانی گفت که« حواسمان باشد که با چه کسی مواجه ایم، معامله می‌کنیم و حرف می زنیم
پس از این سخنان و از جمله کاربرد واژه ی«معامله»، قند تو دل بیشتر جناح ها آب شد و خلاصه جناح های گوناگون به استثنای پایداری ها اعلام کردند که آماده ی مذاکره با ترامپ هستند. این میان انتقاد از خامنه ای هم راه افتاد که با توجه به اینکه مسئول واقعی مذاکرات خود وی است و در جریان ریز مسائل قرار می گیرد و تصمیمات پس از مشورت با وی و بر مبنای دستورات وی گرفته می شود، پس این برحذر داشتن از «بی حواسی» و مراقب بودن مسئولین  برای چیست! جز این است که خامنه ای طبق معمول  خود را بر فراز نگه می دارد و از خود سلب مسئولیت می کند و با دو دوزه بازی اگر پیشرفت مثبت بود به حساب خود گذاشته و اگر منفی بود به حساب دیگر می گذارد و می گوید من که چنین و چنان گفتم!؟
میان دو مرحله
پس از این سخنان خامنه ای جناح پایداری ها و ملاهایی که بر تخت حکفرمایی نشسته اند(از جمله علم الهدی) و یا از وضعیت کنونی و تحریم ها سود می برند و یا هوادار روسیه و چین هستند بنای ناسازگاری گذاشته ساز مخالف کوک کردند و خلاصه از پایمال شدن«خون شهدا»ی شان گفتند. آنچه در مورد مخالفت این جناح ها و باندها به نظر می رسد این است که گسترش رابطه با امپریالیست های غربی و به ویژه آمریکا و عادی شدن روابط اقتصادی - سیاسی با آنها، گرچه برای اصلاح طلبان حکومتی و جناح هایی از اصول گرایان ( لاریجانی ها، قالیباف و...) ثبات قدرت و منافعی خواهد داشت اما برای این جناح ها تا حدود زیادی مساوی با از دست دادن موقعیت های سودآور و قدرت اجتماعی و سیاسی شان است.  
از این سو نیز ظاهرا خبری از ترامپ نشد و حضرات که منتظر«استقبال گرم»ی از جانب ترامپ برای این چرخش آشکارشان شده بودند، یخ کردند.
مرحله ی دوم
این مرحله از سخنرانی دیگر خامنه ای آغاز می شود که در آن وی چرخشی در مواضع خود نسبت به  ده روز پیش صورت می دهد. خامنه ای در روز 19 بهمن 1403 در سخنرانی خود برای جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش با اشاره به دولت آمریکا می گوید:
«با یک چنین دولتی مذاکره نباید کرد، مذاکره کردن عاقلانه، هوشمندانه و شرافتمندانه نیست.» 
همچنین وی پس از اشاره به مذاکرات گذشته که در آن آمریکا محور بود و بی نتیجه بودن آن( به دلیل پاره کردن برجام به وسیله ی ترامپ) می گوید:
«اولاً مذاکره با آمریکا هیچ تاثیری در رفع مشکلات کشور ندارد. این را باید ما درست بفهمیم؛ این‌جور به ما وانمود نکنند که اگر نشستیم پشت میز مذاکره با آن دولت، فلان مشکل یا فلان مشکل حل می‌شود. خیر؛ از مذاکره با آمریکا هیچ مشکلی حل نمی‌شود. دلیل؟ تجربه!»
روشن است که این پرسش پدید می آید که برای چه وی ده روز پیش از«مذاکره و معامله» با آمریکا حرف زده بود؟
 پرسش دیگر می توانست این باشد که در این ده روز چه اتفاقی افتاده است که خامنه ای موضع خود را 120 درجه (به دلیل مشروط کردن مذاکره و معامله ننوشتیم 180 درجه) تغییر داده است!
دو مساله بیش از دیگر مسائل می توانست این تغییر موضع را توضیح دهد:
یکی مخالفت هایی بود که از جانب جریان های پایداری ها و برخی از آخوندهای دارای موقعیت و احتمالا باندهاشان در سپاه و بسیج و نیز کسانی که خواهان اجرای «وعده ی صادق 3» بوده و هستند پدید آمده بود. این مخالفت ها باید آنچنان قوی می بود که خامنه ای را برانگیزد که چرخش کند.
دوم این بود که خامنه ای و آنها که خواهان مذاکره بودند پیامی از سوی ترامپ دریافت کرده باشند و در این پیام ترامپ خواست هایی را طرح کرده که نیازمند چرخش های بیشتری از جانب خامنه ای و جریان هسته ی اصلی قدرت بوده باشد.
البته حدس هایی هم در مورد دخالت روسیه در این امر و گفتن «فعلا دست نگه دارید» می توان زد.
سخنان قالیباف در مورد پیام ترامپ
در مورد این امر دوم قالیباف با اشاره به پیام ترامپ گفت:
«ببینید چه نوشته است؛ موضوع دیگر هسته‌ای نیست.» و «گفتند هسته‌ای، موشکی، سلاح‌های متعارف و نامتعارف. اینها به معنی خلع سلاح کردن جمهوری اسلامی است.»
اگر محتوی اصلی پیام ترامپ و دولت آمریکا را همین ها که قالیباف عنوان می کند بدانیم( پایین تر به نظرات معاون وزرات اطلاعات می پردازیم که به نکات دیگری اشاره می کند) و اینها را ملاک قرار دهیم، آن وقت تا حدودی(می گوییم «تا حدودی» زیرا مشخص نیست که همه ی پیام این بوده است) می توان علل تغییر موضع خامنه ای را همین مساله دانست.
خامنه ای اولا انتظار داشت که حال که از مذاکره و معامله صحبت کرده است ترامپ به استقبال سخنان اش بیاید و خیر مقدم عرض کند( او گویا فراموش کرده که نه از موضع قدرت بلکه از موضع بسیار ضعیفی وارد مذاکره می شود) و دوما وضع وی را در نظر گیرد و خواست ها را در همان سطحی مطرح کند که تا کنون مطرح بوده است؛ یعنی جمع کرده بساط نیابتی ها، جمع کردن بساط هسته ای شدن و موشک های دوربرد و ... اما ظاهرا ترامپ از این خواست ها پیشتر رفته است.
سخنان معاون وزیر اطلاعات در مورد برنامه ی ترامپ
جدا از قالیباف، حسین صفدری معاون وزیر اطلاعات نیز نکاتی در مورد برنامه ی ترامپ( که روشن نیست پنهانی بوده و یا آشکاراست) به زبان آورده است. وی در سخنرانی 15 بهمن خود درهفدهمین اجلاسیه جامعه مدرسین حوزه ی علمیه قم در مورد سیاست آمریکایی ها در مورد مذاکره می گوید« ... مقصود آمریکایی ها از مذاکره ، این نیست که بر مبنای احترام متقابل، چیزی بدهند ، حرفی که در این مقطع می زنند برای اخافه و ترساندن است.» و«  آمریکایی ها می خواهند با مذاکره به ایران بگویند یا باید عقب نشینی کنید یا سرنگون شوید و نسخه ای که برای اسد پیچیده شد، برای شما هم پیچیده خواهد شد.» و « بر اساس سند راهبردی که از سوی شورای آتلانتیک برای ضربه زدن به ایران طراحی شده، عصبانی کردن مردم از طریق فشارهای اقتصادی و همچنین وادارسازی به مذاکره و مذاکره ی اجباری در دستور کار است.» وی در پایان به عنوان نتیجه گیری می گوید که مذاکره در حال حاضر«هیچ نفع سیاسی و امنیتی برای جمهوری اسلامی ندارد.» و « هر چیزی وقت خودش را دارد و حالا وقت مذاکره نیست.» و « فعلا در چارچوب راهبردهای مصوب کشور کسی بنای مذاکره ندارد.» ( نقل از سایت تسنیم - 15 بهمن 1403)
تا اینجا و حداقل ظاهرا می توان علل چرخش خامنه ای را همین پیام ترامپ که قالیباف به آن اشاره می کند و یا نکاتی که صفدری پیش می کشد دانست.
در مورد های و هوی جریان پایداری ها و آنها که مخالف مذاکره هستند مشکل که باند خامنه ای خیلی به حساب شان بیاورد. در این اواخر دو ضربه ی کاری به اینها وارد شده است. یکی کشته شدن مشکوک رئیسی در حادثه ی هلی کوپتر و دیگری همین انتخابات ریاست جمهوری که خامنه ای کم و بیش آنها را در نظر نگرفت و پزشکیان را سر کار آورد و از جمله برای همین پیش انداختن او در مذاکره با آمریکا و رفع تحریم ها و غیره. این امر البته مانع آن نبوده و نیست که از هیاهوی باندهای پایداری و به اصطلاح تندروهای متعصب و دارودسته ی «کفن پوشان» برای زدن جناح های مخالف خودش و نیز برانگیختن پایه های اجتماعی استفاده کرده و چنین استفاده ای را ادامه دهد. 
مشکلات پیش پای حکومت خامنه ای
اما مساله بر سر مشتی حرف و شعار خواه از جانب پایداری ها و خواه از جانب خود خامنه ای نیست بلکه بر سر مشکلاتی عینی است که حکومت خامنه ای با آنها روبروست و بقای آن را به خطر انداخته است. این میان پنج مساله مهم تر است.
یکی وضعیت اقتصادی اسفبار داخلی و تاثیرات نابود کننده ی تحریم ها بر اقتصاد ایران و زندگی و معیشت توده های مردم است. این امر موجب تخریب روال کسب و کارها و بستن کارخانه های تولیدی و فرار سرمایه ها و نیز گرانی و تورم و بیکاری و رانده شدن هر چه بیشتر مردم به زیر خط فقر شده است. پس از سخنرانی آخر خامنه ای دلار در بازار از 90 هزار تومان عبور کرد. امری که نخستین معنایش برای بسیاری از توده ها، گرانی اجناس مورد نیاز، ناتوانی قدرت خرید شان و در نتیجه فقیر شدن بازهم بیشترشان است. معنای گسترده تر آن به معنای خوابیدن کسب و کارها و ورشکست شدن ها، بیکاری و قفل شدن بسیاری از فعالیت های تولیدی و تجاری است.   
دوم، جنبش مبارزه جویانه ی انقلابی- دموکراتیکی است که بیش از سه دهه است در ایران وجود داشته و تمامی طبقات خلقی را از کارگران و کشاورزان و فرهنگیان و پرستاران و بازنشسته گان گرفته تا لایه های مرفه خرده بورژوازی(برای نمونه اعتصاب بازاریان که فواصل آنها نزدیک و مخالفت های مسالمت آمیز آنها شدیدتر می شود) در برگرفته است. این جنبش های صنفی و اقتصادی و در کنار آن جنبش ها و شورش های فرهنگی- سیاسی زنان و جوانان و ملل زیرستم( که بالطبع همراهی پنهان و آشکار جنبش های صنفی - اقتصادی را با خود دارند) روز به روز گسترده تر می شود و هر آن امکان اوج گیری آن می رود.
نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که سران امنیتی نظام و به همراه آنها پزشکیان و برخی دیگر گفته اند که برنامه ترامپ این است که تحریم ها را به قدری گسترش دهد تا مردم ناراضی شوند و به خیابان بریزند و آنها یعنی آمریکا و متحدین اش این نارضایتی ها را رهبری کنند و جمهوری اسلامی را وادار کنند که پای میز مذاکره آمده و از مواضع خود عقب نشینی کند.
صرف نظر از تاثیرات تحریم ها که به هر حال مشکلات اقتصاد ایران را که پس از جنگ با عراق و پیش از دولت خاتمی در خرداد 76 نیز موجود بود و پس از آن هم ادامه یافت شدیدتر کرده است، گفتن چنین عباراتی به معنای محوز صادر کردن برای نسبت دادن مبارزات به آمریکایی ها و سرکوب آنها با عنوان کردن وابسته بودن آن ها به خارج است. این امری است که جنبش های توده ای پیشاپیش باید در مورد آن هوشیار باشند و علیه آن تبلیغ به راه اندازند.
سوم، شکست های پی در پی خامنه ای و سران سپاه در منطقه و جمع شدن بساط نیابتی ها که ضربات سختی به ارکان نظری حکومت و برنامه هایش وارد کرده و نه تنها موجب تحقیر آن از جانب توده های مردم گردیده بلکه موجب ریزش های مداومی در پایه های حکومت به ویژه در بسیج و سپاه شده است و نیز تضادهای درونی آنها و همچنین جناح ها و باندهای درون حکومت را شدت بخشیده است.
چهارم، تهدیدات مداوم اسرائیل در مورد حمله به تاسیسات اتمی ایران. ظاهرا مجوز این کار در دست ترامپ است و گفته شده که نیازهای نظامی و تسلیحاتی آن از جانب وی تامین خواهد شد. نکته ی مهم این است که ترامپ تا کنون حداکثر از حمله به تاسیسات اتمی ایران به وسیله ی اسرائیل صحبت کرده است و نه بیش از آن. 
پنجم، عدم امکان تکیه به روسیه و یا چین برای حل مشکل تحریم ها و بازگشایی ها در اقتصاد ایران. اگر خامنه ای می توانست با تکیه به روسیه و چین مشکلات اقتصادی را حل کند شاید تا به حال کرده بود و نه اینکه این مشکلات هر روز بیشتر از روز پیش شود. گفتنی است که این دو کشور همواره و به شکل بسیار مناسب و در خدمت منافع شان از جمهوری اسلامی استفاده کرده و می کنند و با این همه خامنه ای هرگز نتوانسته روی آنها در موارد حساس حسابی باز کند. در مورد روسیه به نظر می رسد که اگر مذاکرات پنهانی ادامه نیافته باشد- که بعید است - و به تعویق افتاده باشد دولت پوتین نقش معینی در به تاخیر انداختن آنها داشته باشد.
البته مسائل دیگری هم وجود دارندهمچون «فشار حداکثری» ترامپ که فروش نفت را از این هم محدودتر کرده و در نتیجه درآمدهای دولت را کاهش خواهد داد و نیز مساله فعال شدن «مکانیسم ماشه» در پیش از اکتبر 2025و ... که فلاکت های باز هم بیشتری برای توده های مردم به همراه خواهد داشت.
خامنه ای مجبور است شروط ترامپ را پیذیرد!
اگر این مشکلات و مسائل عینی ای که خامنه ای با آن روبروست را ملاک قرار دهیم آنگاه می توانیم بگوییم راهی دیگر پیش روی خامنه ای نیست و وی علیرغم این نوسان ها- اگر همه را راست پنداریم و بازی و مانور نپنداریم- هیچ گونه چاره ای جز پذیرش مذاکره و شروط ترامپ ندارد.    
چنان که می دانیم این مذاکرات تازه آغاز نشده بلکه سال هاست که ادامه داشته است و بده و بستان های فراوان صورت گرفته است. از جمله ما در نوشته های خود اشاره کرده ایم خامنه ای در مورد بسیاری از مواضع خود دست به سازش با دولت بایدن زده بود و آماده است که با دولت ترامپ نیز مذاکره و سازش را ادامه دهد. در بدترین حالت شاید - اگر فرض را بر صحبت های قالیباف و صفدری قرار دهیم - انتظار خامنه ای این بوده که حال که وی این میزان در مورد نیابتی هایش خوش رقصی کرده و در مورد حمله متقابل به اسرائیل( وعده صادق 3) هم کوتاه آمده است( به واقع تا کنون ناتوان از اجرای آن به علت نتایج مترتب بر آن بوده است)، ترامپ جانب آبروی وی را نگه می داشت و مساله را در همان حد دست برداشتن از طرح اتمی شدن طرح می کرد.
با این حال نه سخن خامنه ای - اگر راست پنداریم اش- حرف آخرش است، و نه جناح خودش و دیگر جناح ها(احتمالا به جز پایداری ها) می گذارند حرف آخرش باشد و این را همین هرج و مرج و تفاسیر فراوان و گوناگونی که از سخنان اش شده است نشان می دهد.( برای نمونه حسام الدین آشنا یکی از مفسران گفته که منظور خامنه ای این است که«مذاکره ی با آمریکا باید عاقلانه، هوشمندانه و شرافتمندانه باشد و تاثیری در رفع مشکلات کشور داشته باشد!). موجی و «شورو شوق وصف ناپذیر»ی که در مورد «مذاکره با ترامپ» در میان بخش عمده ی جناح های حاکم بلند شده به ساده گی خواباندنی نیست!  
مانور و دست بالا داشتن در مذاکره
این امکان هم هست که هر دو برای مذاکره دست بالا را بگیرند. ترامپ شروطی بگذارد- شاید نه همین ها که قالیباف و یا صفدری گفته اند- که در صورتی که خامنه ای بچه ی خوب و حرف گوش کنی باشد جایی برای گذشت از برخی از آنها در مذاکره داشته باشد، و خامنه ای هم خواسته با این «راست وچپ» زدن هاش جایی برای مانور در مذاکره برای پزشکیان و گروه مذاکره کننده گان باز کند.
شاید خامنه ای هم می خواهد«پیش بینی ناپذیر» جلوه کند و آنچه در مورد ترامپ گفته و می گویند یعنی «پیش بینی ناپذیر بودن» در مورد وی نیز بگویند! به هر حال «پیش بینی ناپذیر» فضا را برای مانورهای بیشتر باز می کند!
در هر صورت سران جمهوری اسلامی استاد ریاکاری و جازنماز آب کشی هستند. نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی و سیاست های خمینی و خامنه ای به روشنی نشان می دهد که هر کجا کار به نقطه ای رسیده که بود و نبود و بقای حکومت به میان آمده است آنها از هیچ مذاکره و سازشی رویگردان نبوده اند و چنان که در یکی از مقالات پیشین خود اشاره کردیم زهر هلاهل را هم مجبور شوند خواهند نوشید! 
هرمز دامان
21 بهمن ماه 1403