۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(9)

 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(9)

بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب

 تغییرات در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
 
تغییرات سیاسی در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم
در عباراتی که از مائو در بخش پیشین آوردیم تاکید ما بر وجه رشد ناموزون اقتصادی بود که امکان دست زدن به جنگ خلق و تداوم آن را به وجود می آورد. در این بخش به وجوه سیاسی ای می پردازیم که اقدام به جنگ خلق را به عنوان شکل اساسی کسب قدرت ناگزیر می کند.
 مهم ترین نظرات مائو در این خصوص این ها بود:
«چین در زمینه سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد - ...دیکتاتورهای نظامی بزرگ که حکومت مرکزی را در دست دارند، با دیکتاتورهای نظامی کوچک که بر استان های مختلف مسلط اند، همزیستی می کنند؛ دو نوع ارتش ارتجاعی یعنی «ارتش مرکزی» که تابع چانکایشک است، با« قوای نظامی مختلط » که تابع دیکتاتورهای نظامی استان های مختلف اند، همزیستی می کنند...  چین کشوری نیمه مستعمره است - تشتت در میان قدرت های امپریالیستی موجب تشتت در میان گروه های مختلف هیئت حاکمه چین می شود. بین کشور نیمه مستعمره ای که زیرسلطه چندین دولت قراردارد و کشور مستعمره ای که تنها یک دولت برآن مسلط است، فرق و تفاوت هست...» (مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین، دسامبر 1936، منتخب آثار، جلد نخست، ص 299- 297) و
«در چین وضع طور دیگری است. ویژه گی های چین در این است که کشوری مستقل و دموکراتیک نیست بلکه نیمه مستعمره و نیمه فئودالی است؛ در داخل آن رژیم دموکراتیک مستقر نیست بلکه ستم فئودالی حکمرواست؛ کشوری است که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیست بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارد. از این جهت در چین پارلمانی که بتواند مورد استفاده قرار گیرد، نیست و حق  قانونی تشکیل اعتصابات کارگری هم وجود ندارد. در اینجا وظیفه حزب کمونیست علی الاصول این نیست که مبارزه ی درازمدتی را از سر بگذراند تا به قیام و جنگ برسد، و یا نخست شهرها را تصرف کند و سپس دهات را، بلکه درست عکس این است.»( مسائل جنگ و استراتژی، 6 نوامبر 1938، منتخب آثار، جلد دوم، ص 327- 326)
چنانچه به این دو بند نگاه کنیم می بینیم که در بند نخست که در دسامبر 1936 نگاشته شده است از شرایطی صحبت می شود که نه تنها ویژگی های چین بلکه با تفاوت هایی و درجاتی کمابیش ویژگی های بخشی از کشورهای نیمه مستعمره – نیمه فئودال آن زمان در سه قاره ی آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی  بود. اما نزدیک به چنین شرایطی اکنون گرچه در برخی کشورهای افریقایی وجود دارد، در بسیاری از کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم در سه قاره وجود ندارد. برای نمونه مواردی مانند دیکتاتورهای نظامی کوچک همچون قدرت های نظامی کوچکی( گروه های مخالف یکدیگر) که در یک کشور با یکدیگر در جنگ اند، به عنوان یک ویژگی در کشورهای زیرسلطه بسیار کمیاب است و احتمالا و بیشتر در برخی کشورهای جنگ زده ی افریقا و در جنگ های منطقه ای و محلی وجود دارد؛ و یا دو نوع ارتش ارتجاعی یعنی «ارتش مرکزی» و «قوای نظامی مختلط» که با یکدیگر مقابله کنند به همین سان بسیار نادرند. اکنون بیشتر کشورها حتی اگر دیکتاتوری نظامی داشته باشند، دارای حکومت و قدرت نظامی مرکزی هستند و در کنار آنها دیکتاتورهای نظامی کوچک وجود ندارند. به عبارت دیگر وجه حاکم را تسلط قدرت مرکزی و ارتش مرکزی تشکیل می دهد.
از این که بگذریم برخی خصال دیگر گرچه نه به شکل آن زمان اما کماکان  وجود دارند؛ همچون نیمه مستعمره هایی که زیرسلطه ی چندین دولت امپریالیستی قرار دارند و تشتت در میان قدرت های امپریالیستی رقیب که موجب تشتت در میان گروه های هیئت حاکمه اما نه لزوما به شکل نظامی و حداقل به شکل پایدار می شود. ( مورد ولایت فقیه که باندهای امپریالیسم روسیه و آمریکا و غرب در کشاکش اند و گاه باند امپریالیسم روسیه و گاه باند امپریالیست های غربی رو می آیند).
در مورد بند دوم که حدود دو سال بعد در نوامبر 1938 نگاشته شده وجوه کلی تری تصویر می شود. این وجوه اکنون نیز در بسیاری از کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم وجود دارند. نبود رژیم دموکراتیک و وجود حکومت های استبدادی و دیکتاتوری های آشکار و عریان  سیاسی و نظامی، کشورهایی که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیستند بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارند، نبود پارلمانی که بتواند مورد استفاده احزاب انقلابی کمونیستی قرار گیرد وحق قانونی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های مستقل کارگری، نبود حق اعتصابات کارگری و امکان مبارزه ی مسالمت آمیز قانونی، این ها کماکان در بسیاری از کشورهای زیرسلطه خواه وابسته به امپریالیست های غربی و خواه وابسته به امپریالیسم روسیه و کشورهای همسو وجود دارند و جزیی از وجوه  و شرایط سیاسی حاکم بر این گونه کشورها هستند.
با این همه اگر کمی جزء به جزء تر بررسی کنیم می بینیم که برخی تغییرات در عرصه ی سیاسی به ویژه در پنجاه سال اخیر در برخی کشورها صورت گرفته و شرایطی سیاسی ایجاد کرده است که گرچه  از نقطه نظر مورد بحث تفاوتی کیفی ایجاد نکرده است اما باید به آن پرداخته شده و در بررسی و تحلیل ما وارد گردد.
تغییرات در ساخت سیاسی کشورهای زیرسلطه
پس از جنگ جهانی دوم انقلابات دموکراتیک و ضد امپریالیستی پی در پی، بخشی به رهبری طبقه ی کارگر و بخشی به رهبری سازمان های خرده بورژوایی و بورژوازی ملی در کشورهای زیرسلطه در سه قاره ی آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی رخ داد و موجب شد که اشکال دیکتاتوری و استبداد و از جمله استبداد سلطنتی و یا دیکتاتوری های نظامی که بر آنها حاکم بود فرو ریزد. در پی این انقلاب ها و فروریختن بسیاری از قدرت های حاکم وضع در  بسیاری از این کشورها تغییر کرد. روشن است که همه ی این انقلاب ها به پیروزی نینجامید اما تداوم بروز آنها موجب گردید که امپریالیست ها تن به تغییرات اقتصادی و سیاسی ای در این گونه کشورها بدهند.
 بخشی از این تغییرات در ساخت اقتصادی این کشور ها به وجود آمد و موجب تحلیل بردن فئودالیسم و نیمه فئودالیسم و رشد سرمایه داری بورکراتیک - کمپرادور در این کشورها شد که هم برخاسته از وضع مبارزه ی طبقاتی و ملی در این کشورها بود و هم به سیاست های نوین امپریالیست ها یعنی نئولیبرالیسم بر می گشت و در بخش پیشین به آنها اشاره کردیم.
بروز شبه دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری
در کنار آن در شرایط  سیاسی و نوع حکومت بسیاری از این کشورها تغییراتی به وجود آمد که تا کنون ادامه دارد. یکی از مهم ترین این تغییرات این بود که وضع سیاسی پیشین و وجود اشکال استبدادی حکومت و دیکتاتوری های سیاسی و نظامی یک دست ضعیف شد و یا از بین رفت و جای آنها را نوعی «شبه دموکراسی» و یا بهتر« دموکراسی های بورژا- کمپرادوری» گرفت. شکلی که باید آن را میانه ی انواع حکومت های استبدادی پیشین و همچنین دیکتاتوری های نظامی گذشته از یک سو و دموکراسی امپریالیستی نوع غربی از سوی دیگر دانست.
در این شکل که در بخشی از کشورهای زیرسلطه با نظام های جمهوری و سلطنتی و دیگر شکل ها وجود دارد مجلس نمایندگان و مجلس سنا و غیره  موجود است و انتخابات برگزار و پارلمان تشکیل می شود. آزادی بیان و مطبوعات و  گردهمایی و راهپیمایی اعتراض آمیز، آزادی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های کارگری و نیز حق اعتصاب موجود است، اما تمامی احزاب آزاد مخالف نظام اقتصادی – سیاسی  آزاد نیستند بلکه در بهترین شرایط  احزاب سرمایه داران ملی و نیز احزاب  مطیع و بی خطر رویزیونیستی و ترتسکیستی آزاداند. این گونه کشورها به مرور در هر سه قاره و به ویژه در آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی بیشتر شده اند . نمونه های برجسته ی آن در آسیا کشورهایی مانند ترکیه و کره جنوبی و در افریقا تونس و ... و در آمریکای جنوبی برزیل و آرژانتین و نیز کشورهایی مانند شیلی، بولیوی و در آمریکای مرکزی ونزوئلا، السالوادور  و ... می باشند.
تفاوت های اساسی دموکراسی بورژوا - کمپرادوری با دموکراسی امپریالیستی
تفاوت های اساسی این گونه «دموکراسی بورژوا-  کمپرادوری» با «دموکراسی امپریالیستی» در این هاست:
 در دموکراسی امپریالیستی بین دو حزب حاکم بورژوا- امپریالیست یک رقابت تا حدود زیادی واقعی وجود دارد که منجر به این می گردد که این ها گاه و بیگاه و بسته به پیروزی ها و یا اشتباهات و ناکامی هایشان در امور گوناگون و پاسخ هایی که به مسائل و منافع اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی جناحی از سرمایه داران امپریالیست حاکم می دهند و بیش و کمی نیرو و توان شان قدرت را از دست حزب دیگر بیرون آورند. این امر در دموکراسی بورژا- کمپرادوری یا وجود ندارد و یا در معدودی از کشورها وجود دارد.
وجود ندارد به این دلیل که احزاب حاکم در کشورهای زیرسلطه  مورد بحث وابسته به امپریالیست ها هستند و این امپریالیست ها هستند که در نهایت تعیین می کنند که کدام حزب قدرت را در دست داشته باشد. چه کسی بماند و چه کسی برود و چه کسی بیاید. بنابراین تغییرات سیاسی در کشورهای زیرسلطه به میل امپریالیست هاست و نه تابع مقابله ی دو حزب حاکم که عموما کاریکاتور و یا بدلی از همان دو حزبی امپریالیستی هستند، و نه بر مبنای اشتباهات و یا موفقیت های آنها و  یا مهم تر مبارزه ی طبقاتی داخلی در این کشورها.  نمونه ی این کشورها کره جنوبی است.
و اما در معدودی از کشورها وجود دارد به این دلیل که در برخی از کشورها  با رشد بحران اقتصادی و سیاسی و مبارزه ی طبقاتی و انقلاب ها و یا بحران های سیاسی و نظامی و فرهنگی منطقه ای گاه باید یک جابجایی صورت گیرد تا نیروهای تازه بتوانند انقلاب را کنترل و از مسیر خود منحرف کرده و شرایط  تسلط امپریالیست ها را تامین کنند.
نمونه ی برجسته ی این گونه کشورها  ترکیه است. در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی که حیاط خلوت امپریالیسم آمریکا نامیده می شد نیز بیشتر کشورها از این زمره اند. و این ها کشورهایی هستند که تغییرات سیاسی در آنها صورت گرفته  و دیکتاتوری های نظامی برچیده شده و جای خود را به این به اصطلاح دموکراسی های بورژوایی داده است.
مورد دیگر تفاوت دموکراسی بورژوا- کمپرادوری با دموکراسی امپریالیستی در این است که در کشورهای امپریالیستی، ارتش نیروی زیر کنترل کل طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم است و البته وظیفه ی آن در دوران کنونی که انقلاب در کشورهای امپریالیستی کمتر امکان پذیر است بیشتر تجاوز نظامی به کشورهای دیگر برای مبارزه با انقلاب های توده ای و نیز رقابت با امپریالیست های رقیب است تا سرکوب مبارزات داخلی که وظیفه ی اساسی آن می باشد و یا به ویژه کودتا کردن به نفع یک جناح علیه جناح دیگر. اما ارتش در کشورهای زیر سلطه زیر کنترل امپریالیست ها و به وسیله ی آن جناحی از طبقه حاکم است که وابسته به آنهاست و یا حاضر است طوق وابسته گی آنها را به گردن بگذارد. در نتیجه در این کشورها دموکراسی بورژوا- کمپرادوری به وسیله ی امپریالیست و عوامل آنها کنترل و مدیریت می شود. چنانچه در این کشورها تضاد بین طبقه ی کارگر و کشاورز و توده های زحمتکش و حتی طبقات میانی با حکومت حتی اندکی شدید شود و مبارزه ی طبقاتی اندکی اوج گیرد و یا تضاد میان جناح ها و باندهای سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور حاکم شدت پذیرد ارتش می تواند به شکل های مستقیم و یا غیرمستقیم کودتا کند( عموما با این توجیه که ما تنها برای این کودتا می کنیم که اوضاع را آرام کنیم و امنیت مردم را حفظ کنیم) و حکومت را در دست گیرد. نقش ارتش در کشورهای زیرسلطه نه تنها همان نقش اساسی ارتش یعنی سرکوب انقلاب ها در داخل کشور برای حفظ منافع امپریالیست ها و جناح های بورژوا- کمپرادور وابسته به آنهاست  بلکه در عین حال مدیریت تضادهای بین جناح های حاکم وابسته به امپریالیست ها به وسیله ی کودتا است. امری که وجود وجوه دموکراسی ای مشابه دموکراسی بورژوایی اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم و امکان استفاده ی ادامه دار از آن را برای نیروهای انقلابی بسیار ضعیف و تا حدود زیادی غیرممکن می کند.    
گذشته از این در کشورهایی مانند کره جنوبی و یا ترکیه که احزاب حکومتی و احزاب رویزیونیستی و رفرمیستی مطیع و ترتسکیست های تخریب گر جنبش خلق، آزاد هستند، جدا از نقشی که ارتش دارد( برای نمونه ارتش ترکیه که یکی از بزرگترین ارتش های ناتو است) خود امپریالیست های آمریکایی پایگاه نظامی دارند و اوضاع را زیر نظر می گیرند. 
     بنابراین «دموکراسی» و « پارلمان» و آزادی هایی مانند «آزادی احزاب»(حتی به شرطی که احزاب انقلابی آزاد باشند که نیستند) آن هم زمانی که ارتش همچون چماقی  بر بالای سر طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان ایستاده است و آماده ی است در صورت بروز هر مبارزه ی جدی و تغییر کوچکی در تناسب قوای موجود، کودتا کند( ترکیه واقعا از این نظر شاخص بوده است) و در کنار آن پایگاه های نظامی امپریالیستی هم وجود دارد، گرچه در حد و حدودی قابل استفاده است اما دارای معنا و محتوای جدی ای نیست که بتوان درون آن کاری انقلابی را پیش برد و طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش را سازمان داد.  
علل اساسی تغییر سیاست امپریالیست ها در کشورهای زیرسلطه
علل تغییرات ساخت سیاسی بیشتر کشورهای زیرسلطه عبارتند از:
 یک-  وجود مبارزه ی طبقاتی و ملی ای که پس از جنگ جهانی دوم تداوم داشته است. در واقع پس از جنگ جهانی یک فضای انقلابی در بیشتر کشورهای زیرسلطه ی آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی  به وجود آمد و در تمامی سه قاره انقلاب های پیاپی رخ داد.
دو - پیروزی انقلابات دموکراتیک نوین در برخی از کشورهای زیرسلطه. این کشورها توانستند از نظام های نیمه فئودالی و سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور عبور کرده و نظام های دموکراتیک و یا سوسیالیستی برپا کنند. نمونه ی برجسته ی این انقلاب ها، انقلاب چین(1949) و در پی آن انقلاب کوبا و سپس انقلاب های کشورهای افریقا( مصر و الجزایر) و کشورهای جنوب شرقی آسیا( ویتنام، لائوس و کامبوج) بود که تاثیرات زیادی در کشورهای زیرسلطه ی آسیا و افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی گذاشت و ترس و وحشت امپریالیست ها را بیش از پیش برانگیخت.(1)
سه - شکست امپریالیست ها در امور نظامی و تلفات انسانی و مخارج بالای نظامی و مخالفت مردم کشورهای امپریالیستی خواه از جهت تلفات انسانی و خواه از نظر مخارج جنگ با مداخلات این چنینی. نمونه ی برجسته ی این مخالفت ها، اعتراض طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات میانی امپریالیسم آمریکا به جنگ ویتنام بود.
چهار-  تغییر سیاست های اقتصادی امپریالیستی به اقتصاد نئولیبرالی
تغییر سیاست اقتصادی امپریالیست ها که در مورد آن در مقالات پیشین و خلاصه ای نیز از آنها  در بخش پیشین نوشته ایم، موجب شد که جای تسلط مستقیم سیاسی امپریالیست ها در کشورهای زیرسلطه را تسلط  مستقیم اقتصادی بگیرد و  تسلط مستقیم نظامی بیش از پیش از بین برود( نه به این معنا که مداخله ی نظامی به کلی از سیاست امپریالیست ها حذف گردد) و تسلط مستقیم سیاسی کم رنگ تر شده و تسلط غیر مستقیم سیاسی بیش از پیش پررنگ شود. در این فرایند ساخت اقتصادی کشورهای زیر سلطه بیشتر به کشورهای امپریالیستی وابسته شد.
پنج - سقوط  سوسیال امپریالیسم شوروی و بلوک کشورهای اروپای شرقی که یک رقیب قدر برای امپریالیست های غربی بودند و تلاش می کردند که  جنبش های طبقه ی کارگر و یا خرده بورژوازی را که در کشورهای زیرسلطه وجود داشت به خود وابسته کنند.
این ها مهم ترین دلایل بودند که موجب شدند چرخش مهمی در سیاست امپریالیست ها در کشورهای زیرسلطه در عرصه ی سیاسی پدید آید و نوعی نرمش در قبال شکل گیری دموکراسی های بورژوا- کمپرادوری در این کشورها شکل بگیرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
یادداشت ها
1-    البته در همین دوران با توجه به تغییر ساخت اقتصادی - سیاسی اتحاد شوروی از سوسیالیستی به سرمایه داری یک تغییر در نوع رقابت به وجود آمد. رقابت سوسیالیسم با سرمایه داری به رقابت سوسیال امپریالیسم با امپریالیسم تبدیل شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر