۱۳۹۶ مهر ۲۱, جمعه

نکاتی در مورد مسئله حق تعیین سرنوشت ملت ها

 نکاتی در مورد مسئله حق ملل در تعیین سرنوشت خویش
با تجدید نظر و ویراست تازه در مارس 2024

1

برخی از سازمان ها و گروه ها و افراد به اصطلاح چپ به روال و عادت همیشگی فرصت طلبانه شان از هر امکانی و هر مسئله جدی ای که پیش می آید استفاده کرده، به حمله به بنیان های تئوریک - سیاسی مارکسیسم می پردازند؛ این روشی است که به ویژه در این سی سال اخیر از جانب این دسته ها تداوم داشته و نه قطع شده و نه پایان یافته است. مسئله همه پرسی در کردستان عراق نیز از جمله ی همین موارد است.
از قرار، این همه پرسی نیز اوضاع را برای این گروه ها جهت حمله به بنیان های  تئوریک مارکسیسم– لنینیسم در مسئله «حق تعیین سرنوشت ملت ها» مساعد کرده که چنین چپ و راست به انتقاد از دیدگاه های مارکس و لنین در این خصوص می پردازند. نخست می گویند که گویا در مارکسیسم،  از مارکس و انگلس تا لنین و استالین یک دیدگاه عام و پایه ای در مورد مسئله ملی وجود نداشته است و از اوضاع و شرایطی به اوضاع و شرایط دیگر مواضع فرق کرده و خلاصه همه ی برنامه ها و تصمیمات«باری به هر جهت» گرفته شده اند. سپس  سر انتقاد را کج کرده و به سراغ  نقد نظریات به اصطلاح ایشان نادرست لنین (و استالین نیز) در مورد مسئله ملی می روند و به رد نظرات تئوریک لنین می پردازند . اینان چنین شایع می کنند که چون لنین گفته پذیرش حق تعیین سرنوشت به طور عام درست است و باید در برنامه احزاب کمونیست وجود داشته باشد، بنابراین بر خلاف مارکس و انگلس کوچک ترین جایی برای تحلیل مشخص از وضعیت ویژه و پذیرش و یا رد موارد خاص قائل نبوده است. آن گاه یاد روزا لوکزامبورگ افتاده و می خواهند به خود و دیگران بباورانند که گویا در مورد مسئله حق تعیین سرنوشت ملت ها، حق با روزا بوده است و نه با لنین. زیرا از دید این حضرات و ابن الوقت ها گویا این روزا بوده که با تحلیل مشخص از شرایط مشخص و بر این مبنا پذیرش جدایی و یا نپذیرفتن آن موافق بوده است.
بیشتر این دسته ها و افراد فرصت طلب که سرتاپای فکر بیشترشان را یا اپورتونیسم و رویزیونیسم خروشچفیستی (اکثریت - توده ای و یا راه کارگری) و یا افکار حکمتی - ترتسکیستی  اشغال کرده است، بدون فهم و درک مواضع لنین و یا علیرغم چنین درکی سالوسانه و ریاکارانه به رد کردن نظرات تئوریک - سیاسی وی می پردازند.
2

مواضع اساسی لنین و مارکسیسم در مسئله مورد بحث کدام اند:
« ... شناسایی نه تنها تساوی حقوق تمام ملت ها به طور کلی، بلکه همچنین تساوی حقوق آنها در مورد تشکیل دولت یعنی شناسایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و حق جدا شدن؛ و در عین حال و همانا به نفع مبارزه موفقیت آمیز با هر نوع ناسیونالیسم بورژوایی امتیازطلب هر ملتی، دفاع از وحدت مبارزه طبقه کارگر و سازمان های بین المللی کارگری و به هم آمیختن کامل این سازمان ها در یک اجتماع بین المللی علیرغم کوشش های بورژوایی در راه جدایی ملی.
تساوی کامل حقوق ملت ها؛ حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش؛ به هم آمیختن کارگران همه ی ملت ها- این است آن برنامه ملی که مارکسیسم به کارگران می آموزد و این است آنچه که تجربه تمام جهان و تجربه روسیه می آموزد.»(درباره حق  ملل در تعیین سرنوشت خویش، منتخب آثار یک جلدی، ص 373)
« تمام مطالبات گوناگون دموکراسی و از جمله حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یک امر مطلق نیست، بلکه جزیی است از مجموعه جنبش دموکراتیک(امروز سوسیالیستی) جهانی. ممکن است در برخی موارد جزء با کل در تضاد قرار بگیرد. در این صورت باید از آن صرف نظر کرد. ممکن است وضعی پیش بیاید که جنبش جمهوری خواهانه کنونی یک کشور به ابزاری در خدمت دسیسه چینی روحانیت، محافل مالی یا سلطنت طلب قرار بگیرد، در این صورت وظیفه داریم از این جنبش مشخص و معین حمایت نکنیم. اما مسخره خواهد بود چنانچه به این بهانه ، شعار جمهوری را بخواهیم از برنامه سوسیال دموکراسی  بین المللی حذف کنیم.»(تراز نامه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، ترجمه فارسی، ص 22، تاکیدها از لنین است)
3

 به طور کلی، لنین در مورد حق تعیین سرنوشت ملت ها که در واقع حق جدایی از ملت غیرخودی است به عنوان یک خواست اساسی که باید در برنامه گنجانده شود و از آن دفاع گردد، صحبت می کند. اتخاذ چنین خواستی در برنامه منطبق است با رشد سرمایه داری در دوره فئودالیسم و تغیر و تحول اوضاع اقتصادی و سیاسی ای که براین زمینه بوجود می آید و نهایتا جنبش های ملی بورژوایی علیه فئودالیسم. در این دوران، تمایل ملت ها عموما بر این قرار می گیرد که بنا به نیازهای تکامل اقتصادی- اجتماعی دست به ایجاد دولت های مستقل خویش زده و امکان پیشرفت و تکامل  آزادانه تر، وسیع تر، آسانتر و سریع تری را برای خود آماده سازند. بنا به گفته لنین ما حق تعیین سرنوشت را به مثابه عام می پذیریم و در برنامه خود وارد می کنیم.  چنانچه این کار را نکنیم دچار ناسیونالیسم شده و انترناسیونالیسم پرولتری را نفی کرده و در کل موضعی شوونیستی به نفع بورژوازی ملت بزرگ تر اتخاذ کرده ایم. پذیرش حق تعیین سرنوشت ملت ها، پایه و اساس تئوری مارکسیستی در این مورد است.
 اما از نظر لنین موافقت با حق تعیین سرنوشت ملت ها - که منظور از آن حق جدایی است - به طور عام و گنجاندن آن در برنامه ی کمونیست ها، اولا به معنای پذیرش نفس جدایی ملی به طور عام نیست. زیرا روشن است که مارکسیست ها بر این باورند که کمونیسم را هرگز نمی توان بین ملت هایی که از یکدیگر جدا هستند برقرار ساخت؛ بلکه چون کمونیسم امری جهانی است باید در میان همه تمامی انسان ها صرف نظر از هر تفاوتی برقرار گردد. بنابراین بدیهی است که کمونیست ها - و بویژه کمونیست های ملت تحت ستم تا آنجا که اقتضا می کند-  خواهان جدایی های ملی نباشند بلکه برعکس طرفدار پیوست ملیت ها و ادغام آنها در یک کل بدون برتری هر ملیت ویژه ای گردند. اما کمونیست ها می افزایند که چنین پیوستی می باید کاملا آزادنه و داوطلبانه و بنا به احترام به حقوق متقابل صورت گیرد و هرگز در آن زور و اجباری نباشد.
از سوی دیگر پذیرش حق تعیین سرنوشت به عنوان یک امر عام به معنای موافقت تام با و پذیرش تمامی موارد خاصی که در آن این مساله پدید می آید، نخواهد بود. به عبارت دیگر تجزیه و تحلیل مشخص از مجموع شرایط اقتصادی- سیاسی برای اینکه موافقت گردد و یا مخالفت، امری اساسی است. آیا این جدایی به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان آن ملت بخصوص است و برای پیشرفت مبارزه ی تاریخی آن ملت موانع را از سر راه برداشته و راه هایی تازه ای میگشاید و دامنه آن را وسیع تر و امکانات پیروزی هر چه سریع تر آن را بیشتر میکند و یا کمتر؟ بنابراین چنانچه موارد خاصی به وجود آید که جدایی یک ملت به نفع تکامل خود ان ملت و یا از نقطه نظر انقلاب جهانی و اوضاع در مجموع به نفع انقلاب جهانی نباشد، آنگاه آن مورد نفی شده و از آن دفاع نمی گردد.
 پس دو سیاست  لنینیستی که یکدیگر را کامل می کنند اینها هستند:
الف- پذیرش این حق به طور عام به معنای موافقت با تمامی موارد مشخصی که این حق در آن مطرح می شود، نیست.
ب-  مخالفت با برخی از موارد مشخص  که این حق در آن طرح می شود، به معنای نفی عام این حق نیست.
لنین تعیین حق سرنوشت را همچون حق طلاق می داند. موافقت کلی با حق طلاق و طرح آن به عنوان یک قانون، هرگز موافقت با هر طلاق و جدایی  در هر اوضاع و شرایطی را ایجاب نمی کند،  به همان گونه  که مخالفت با یک طلاق مشخص، به هیچ وجه به معنای مخالفت با اصل و یا حق عام طلاق به عنوان یکی از موادی که باید در قانون گنجانده شود، نخواهد بود. (منتخب آثاریک جلدی لنین، ص 372، یادداشت)
 
4

این نظرات لنین کاملا بر اساس نظریات مارکس و انگلس قرار دارد. مارکس و انگلس نیز بطور کلی موافق شناسایی حق تعیین سرنوشت ملتها بودند.لنین در مقاله مشهور خود در این مورد(درباره حق ملل در تعیین سرنوشت) به طور مفصل به مباحث مارکس بویژه در مورد لهستان و ایرلند میپردازد و آنها را مورد تجریه و تحلیل قرار میدهد.(منتخب آثار تک جلدی، ص365-364) . نکته اساسی و عام نظر مارکس این است: «ملتی که بر ملتی دیگر ستم میکند، نمیتواند آزاد باشد». و اما بطور خاص، مارکس و انگلس به تجزیه و تحلیل ویژه هر مورد معین میپرداختند و آن را از جهت این که خواست جدایی در جهت تکامل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ملت مزبور قرار دارد و یا خیر، آیا در شرایط کنونی ملی، منطقه ای و جهانی به نفع آن ملت است و یا خیر، آیا از دید طبقه کارگر کشورهای همجوار به نفع مبارزه طبقاتی آنها است و یا خیر، به موضع گیری میپرداختند.
بطور کلی دو موضع در میان نظرات مارکس و انگلس به چشم میخورد: یکی جدایی ملتهایی که جدایی شان در مقابل نظام های استبدادی- فئودالی به نفع تکوین سرمایه داری و تشکیل حکومتهای دموکراتیک و ملی بوده و این مبارزات استقلال طلبانه، حکومت استبدادی مزبور را به سوی ضعف و نیستی سوق میداده است؛ مثلا ملتهای پیشرفته تر از ملت روس در مقابل حکومت تزاری - استبدادی روسیه . و دیگر جدایی ملتهایی که جدایشان به نفع تکامل مبارزات سوسیالیستی، خواه در کشور مزبور و خواه در کشوری بود که در مقابل آن تمایلات استقلال طلبانه میایستاد و آنرا سرکوب میکرد. مثلا مورد ایرلند در مقابل انگلستان.   

5
 نظر لنین بر پایه نظرات مارکس و انگلس است. و مواضع  روزا لوکزامبورگ که به اصطلاح «چپ»، یعنی ظاهرعلیه هر گونه ناسیونالیسم و نهایت انترناسیونالیسم بود، درست در مقابل نظرات مارکسیستی- لنینستی قرار می گرفت.
 ماحصل کلام روزا  این بود که اساسا در دوران سرمایه داری و امپریالیسم حق تعیین سرنوشت «پنداری واهی» است. و چنانچه ما از حق تعیین سرنوشت ملت ها پشتیبانی کنیم، این امر صرف به ناسیونالیسم بورژوازی ملت ستمکش خدمت می کند. به این ترتیب، رزا، عام بودن این حق را نفی می کرد. انتقاد او از برنامه بلشویک ها نیز برای این بود که این موضوع در برنامه آنها گنجانده شده بود. از دیدگاه روزا ما هیچ نیازی نداریم که ماده ای درباره حق ملل در تعیین سرنوشت در برنامه حزب مان بگذاریم به این دلیل که مخالف زیر پا گذاشتن حق هر ملتی هستیم. در عین حال روزا  باور داشت که چنانچه در مورد مشخصی از حق جدایی دفاع کنیم، نباید آن را عام کنیم.
 بنا به گفته لنین، اشتباه روزا این بود که متوجه نبود که مبارزه ی وی بر علیه بورژوازی ملت ستمکش و رد حق تعیین سرنوشت به طور عام عملا به نفع ناسیونالیسم ملت ستمگر تمام می شود.  همچنین وی درک نمی کرد که مبارزه وی علیه ناسیونالیسم در عمل به نفع انترناسیونالیسم تمام نمی شود، زیرا اساس وحدت واقعی کارگران ملت های گوناگون را احترام به حقوق متقابل تامین می کند و طبقه ی کارگر ملت ستمگر برای اینکه وحدت خود با طبقه کارگر ملت  زیر ستم را تامین کند باید با تمامی وجود با ناسیونالیسم و شوونیسم بورژوازی ملت خودی و نیز تمامی خرافات موجود در این مورد در میان توده ها به مبارزه برخیزد.
 البته همچنان که لنین در این خصوص می گوید، دوستان حزبی روزا در لهستان، در حالی که در سال 1903 مخالف گنجاندن این موضوع در برنامه بودند، بعدها به همان حزبی پیوستند که این موضوع در برنامه اش قرار داشت و البته آنها دیگر اعتراضی نکردند و با سکوت خود پذیرفتند که اشتباه کرده بودند.

6

نفی تمامی پایه های اساسی تئوریک مارکسیسم- لنینیسم (اکنون مائوئیسم) اساس مباحث این دسته های خروشچفیست و ترتسکیست است که در  بسیاری موارد نظرات رویزنیستی اساسی شان در مورد مسائل به هم  می رسد و یکی می شود. نفی و لغو  پایه های تئوریک مارکسیسم  زیر پوشش گذر از لنین به روزا از همان موارد است. این دسته ها هرگز اعتقادی به روزا لوکزامبورگ ندارند که خود به نوبه خود انقلابی و مارکسیست بزرگی بود و در مجموع مبارزات خود بنیان های اساسی تئوریک مارکسیسم را زیرپا نگذاشت.

هرمز دامان

مهر 96

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر